اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ﴿10﴾ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿11﴾ قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿12﴾
فضيلت نبردن اموال و اولاد و ناتواني آنها از كيفر الهي
در اين اصل كلي چند مطلب بود; يكي اينكه خود مال و اولاد سهمي از فضيلت نيست كه انسان مالدار يا صاحب فرزند, سهمي از فضيلت نصيبشان شده باشد. همانطوري كه در مسائل فكري مظنّه سهمي از واقعيت را نصيب انسان نميكند ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ در سعادتهاي عيني هم صِرف اولاد و صِرف مال سهمي از فضيلت را نصيب كسي نميكند.
مطلب دوم اين بود كه در هنگام خطر اگر ذات اقدس الهي ارادهٴ كيفر و تعذيب كرد از هيچ چيزي و هيچ كسي كاري ساخته نيست, نه از اولاد نه از اموال.
پرسش:...
پاسخ: فرق نميكند; منتها در مسئله نفي تأكيدي فرق است. كلمه «لن» براي نفي تأكيد است نه نفي تعبيد, چون گاهي مغيّاست مثل ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[1] اگر ابد بود كه مغيّا نميشد.
ارتباط جوشش خطرات دروني و دفاع كردن عوام بيروني
مطلب بعدي آن است كه چرا نه مال، نه اولاد در هنگام بروز خطر سودي ندارد؟ براي اينكه اين خطر از درون ميجوشد وقتي خطر از درون جوشيد از علل و عوامل بيروني دفاع ساخته نيست، اگر كسي به بيماري جنون مبتلا شد، اگر كسي به بيماريهاي ديگر مبتلا شد از مال و اولادي كه بيرون از جان آدماند كاري ساخته نيست. در اين كريمه هم فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾ وقود هم طبق بحثهاي ريشهيابي ديروز روشن شد كه هم آتشافروزه و آتشزنه را ميگويند و احياناً چيزهايي كه با اندك تماس محترق ميشود آن را هم ميگويند وقود و اين وقودِ نار بودن اختصاصي به قيامت ندارد, بلكه در دنيا هم عدهاي وقود نار و عذاباند. اگر خودسوزند و آتشافروزند و آتشزنه هستند از درون اينها بدبختي و محروميت ميجوشد, قهراً از هيچ عامل و عوامل بيروني كاري ساخته نيست كه مشكل اينها را حل كنند و ﴿أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾.
مصاحبت كفار با آتش دنيا و قيامت
اينكه احياناً از كافران تعبير به اصحاب نار ميشود براي اينكه اينها در صحبت آتشاند; منتها در قيامت كه ظرف ظهور است ميفهمند كه اينها مصاحب آتش بودند. اينچنين نيست كه اينها در قيامت مصاحب آتش بشوند، بلكه در دنيا هم در صحبت آتشاند. اين بياني كه ديروز از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شد اين هم تا حدودي همين مسئله را تأييد ميكند اصل جريان در جلد هشتم الغدير صفحه 214 است كه مبسوطاً ديروز بحث شد و آن عنوان اين است كه «لو لا علي(عليه السلام) لهلك عثمان» در قبال «لو لا علي لهلك عمر» سخن را از حافظ عاصمي نقل ميكند در كتاب زين الفتيٰ في شرح سورة هل اتي كه مردي حضور عثمانبنعفان آمد «و بيده جمجمة انسان ميّت فقال انكم تزعمون النار يعرض علي هذا» چون در قرآن دارد كه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً﴾;[2] در برزخ نار بر اينها عرضه ميشود تا در قيامت ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[3] «و أنا قد وضعت عليها يدي فلا احسّ منها حرارة النار»; من دست را روي اين سر گذاشتم و اين سر سرد است [و] احساس حرارت نميكند «فسكت عنه عثمان و ارسل الي عليبن ابيطالب المرتضي(صلوات الله عليه) يستحضره»; حضرت را احضار كرد «فلما أتاه و هو في ملأ من أصحابه قال الرجل اعد المسأله فاعادها ثم قال عثمانبنعفان»; به حضرت امير عرض كرد «أجب الرجل عنها يا أبا الحسن فقال علي(عليه السلام) «ايتوني بزند و حجر» و الرجل السائل و الناس ينظرون اليه» همه نگاه ميكردند «فاتيٰ بهما» زند و حجر همان سنگ چخماخ را كه با آن ماده ميزنند آتش افروخته ميشد آوردند، «فأخذهما و قدح منهما النار»; حضرت اين دو را به هم برخورد داد و آتش از اينها جهيد «ثم قال لرجل» «ضع يدك علي الحجر» فوضعها عليه ثم قال «ضع يدك علي الزند» «فوضعها عليه» فرمود دست روي اين سنگ چخماخ بگذار ميبيني سرد است، دست هم روي آن زند بگذار ميبيني سرد است. حضرت به اين مرد فرمود: «هل أحسست منهما حرارة النار»; آيا حرارت آتش را از اين زند و از آن سنگ احساس ميكني؟ گفت نه، فرمود آتش از درون اين ميجوشد شما احساس حرارت نميكنيد ولي درون اين جرقّه است سرِ اين كافر به حسب ظاهر سرد است; اما درون او مشتعل است «فبُهِتَ الرجل فقال عثمان لو لا علي لهلك عثمان».
اين نشانه آن است كه در درون هست. گاهي انسان احساس ناامني و ناآرامي ميكند ولي نميداند كه از كجا دارد مشتعل ميشود, اينها كه وقود نارند و اصحاب نارند وضعشان اينچنين است.
سيرهٴ حسنه خداوند و سيره سيئه آل فرعون در قرآن كريم
﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعد از بيان آن اصل كلي, آنگاه نمونهاي ذكر فرمود، فرمود مانند سيرهٴ مستمرّه آلفرعون ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ كه اينها سنّت سيّئه داشتند اينها خودشان در اثر دوام فساد به جايي رسيدند كه وقود نار شدند و اموال و اولاد اينها سهمي از حق و فضيلت براي اينها به همراه نداشت و در روز ظهور خطر دفاع هم نكرد ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آن سيرهٴ مستمرّه را ميگويند دأب، «دائب» يعني مستمر آلفرعون هم شخص معيّن نيست اين سلسله فراعنه مصر مشمول هميناند ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ هم مشمول همين است اين دأب, اگر اضافه به مفعول باشد سيرهٴ مستمرهٴ تبهكاران را نشان ميدهد، به فاعل باشد سيرهٴ مستمرهٴ تبهكاران را نشان ميدهد و اگر اضافه به مفعول باشد سيرهٴ مستمرهٴ ذات اقدس الهي را نشان ميدهد, دو سيره و سنّت است. در اين آيه دو سنّت و دو سيره بيان شده است; يكي سنّت سيّئه و يكي سنّت حَسنه. سنّت سيّئه براي آلفرعون ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ است، سنّت حَسنه براي ذات اقدس الهي است كه سنّت خداست، تغيير و تبديلپذير نيست.
اين ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ اگر اضافهٴ مصدر به فاعل باشد سؤال اين است كه دأبشان چه بود؟ اگر اضافه مصدر به مفعول باشد سؤال اين است كه دأب خدا درباره اينها چه بود؟ اين دو سؤال را جملهٴ بعد همين آيه تفسير كرد و جواب داد, فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ سؤال اينكه آلفرعون ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ دأب و سنّتشان چه بود: ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ سؤال اين است كه دأب خدا درباره آلفرعون و ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ چگونه بود: ﴿فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾.
تبيين قرآن كريم دربارهٴ سيرهٴ حسنه و سيرهٴ سيئه
پرسش:...
پاسخ: بله، اين عادت يا اضافه به مفعول است يا عادت اضافه به فاعل.
پرسش:...
پاسخ: فرق نميكند در اين جهت، عادتي كه بر اينها رفت يا عادتي كه اينها احيا كردهاند. سنّت اينها، سنّتي كه اينها ايجاد كردهاند يا سنّتي كه به سرِ اينها آمد دو سؤال دارد: سنّت اينها چيست; سنّتي كه بر سرِ اينها آمد چيست؟ سنّت اينها اين است كه ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ سنّتي كه بر سرِ اينها آمد چيست: ﴿فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾ همان روشي كه ذات اقدس الهي با آلفرعون و ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ داشت آن اصل را براي هميشه احيا ميكند ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ اين سلسله كافران، اين سلسله كافران يك سنّت سيّئهاي داشتند كه ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ بر سرِ اين سلسله كافران يك سنّت حَسنهاي اعمال ميشود كه ﴿فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اين همان اصل كلّي است كه در دو جاي قرآن بيان فرمود كه ﴿إِن عُدْتُمْ عُدْنَا﴾,[4] ﴿ إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾.[5] ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾ ذَنب هم مثل عِقاب معناي تَبع و تِلو را دارد آن تِلو را و تالي را ميگويند ذَنَب و اگر هم دُم را ميگويند ذَنَب بيارتباط با معناي ذنب نيست. آنچه در تِلو و در تابع قرار ميگيرد پيرو را ميگويند ذَنْب. چون كيفر به دنبال اوست اين را ميگويند ذَنْب, مثل اينكه عِقاب را هم عقاب گفتند چون در عقب و به دنبال گناه ميآيد. ﴿فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾ و اين اختصاصي به گذشته ندارد، بلكه ﴿وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ اين اصل كلي است، چون ﴿وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ است اختصاصي نه به آلفرعون داشت نه به ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ داشت، شامل همه ميشود, لذا فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾.
دو شأن نزول درباره آيهٴ كريمه
در شأن نزول اين كريمه ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ مطالبي گفته شد كه بعضي از آن مطالب را مرحوم امينالاسلام در مجمع نقل كرد; يكي اينكه بعد از جريان بدر، بعد از وَقعهٴ بدر, گروهي از اهل كتاب يهوديهاي مدينه ميگفتند اينها با مشركين جنگ كردند آنها رموز نظامي آشنا نبودند, لذا مشركين را شكست دادند ما كه به مسائل نظامي آگاهيم اگر با ما جنگ كنند شكست خواهند خورد, اين را بعد از جريان بدر گفتند. آنگاه خداي سبحان فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني به اهل كتاب بگو، اعلام كن كه شما هم مغلوب خواهيد شد در دنيا و به جهنم محشور ميشويد در آخرت، مثل آنها فرقي نميكند اين يك شأن نزول.[6]
شأن نزول دوم آن است كه اين براي بعد از واقعه اُحد است، نه بعد از واقعه بدر, چون عدهاي بعد از واقعه اُحد از همين اهل كتاب خواستند ايمان بياورند عدهاي گفتند صبر كنيد، زود است. بعد از جريان اُحد كه مسلمين شكست خوردند زمينه شك را اهل كتاب فراهم كردند گفتند اين نشانه آن است كه آن پيامبري كه در عهدين آمده اين، آن نيست وگرنه شكست نميخورد. آيه بعد از واقعه احد نازل شد كه شما هم شكست ميخوريد، شما كفار و به جهنم محشور ميشويد. [7]
اصل كلي اخبار به غيب
مطلب سوم اين است كه ممكن است آنها چنين حرفهايي زده باشند ولي يك اصل كلي است آمده اختصاصي به وقعهٴ بدر يا وقعهٴ احد ندارد. اين حرف سوم در هر دو حال قابل گفتن است يعني چه شأن نزولش در بعد از واقعه بدر باشد، چه بعد از واقعه احد باشد اصل كلي نافذ است, براي اينكه مورد هرگز مخصّص نيست ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ﴾ اين اِخبار به غيب است نظير ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾[8] كه اين اِخبار به غيب است اينجا هم همينطور است, به يهوديها فرمود شما مغلوب ميشويد طولي نكشيد كه جريان بنيقريظه و بنينضير و بنيقينقاع و امثال ذلك پيش آمده عدهاي شكست خوردند، عدهاي تبعيد شدند و تقريباً مدينه خصوصاً و جزيرةالعرب عموماً از شرّ اهل كتاب نجات پيدا كرد.
اين اِخبار به غيب است جزء ملاحم قرآن است و معجزه قرآن ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ اين درباره قيامت است، آن درباره دنيا.
جواز تكليف به محال در گرايش اشاعره
امام رازي همانند ساير اشاعره اينجا اصراري دارد كه اين دليل است بر همان حرفي كه اشاعره ميگويند تكليف «ما لا يطاق» جايز است و تكليف «ما لا يطاق» خلاف عقل نيست, براي اينكه حُسن و قُبح را اينها نميپذيرند و ميگويند تكليف محال جايز است و آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾[9] همان طوري كه مكرّر ملاحظه فرموديد جزء متشابهات ميدانند. آيهاي كه به اين وضوح دلالت ميكند كه سنّت خدا بر اين نيست كه به «ما لا يطاق» تكليف كند اين را جزء متشابهات كردند و بر ميل خود حمل كردند. ميگويند تكليف «ما لا يطاق» جايز است، چرا؟ براي اينكه اين گروهي كه خدا فرمود: ﴿سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ يقيناً پايان اينها كفر است، اينها كافراً ميميرند چون خدا خبر داد و چون اِخبار الهي مستحيل است كه كذب باشد پس ايمان اينها هم متسحيل است; محال است كه اينها مؤمن بشوند. پس دوام اينها بر كفر يك امر ضروري است معذلك مكلّف به ايمان هم هستند پس تكليف «ما لا يطاق» جايز است.
منشأ شبهه اشاعره
اين همان شبهه معروف كه در ذهن اينهاست در برداشتهاي قرآني هم همان شبهه را دارند خيال ميكنند كه كار انسانها تابع علم خداست غافل از اينكه اين علمهاي فعلي تابع كار مردم است، چون مردم با سوء اختيار خود ايمان نميآورند هر چه هم انبيا ابلاغ كنند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ يُؤْمِنُون﴾[10] خدا خبر ميدهد كه اينها با سوء اختيارشان ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ نه چون خدا خبر ميدهد ايمان آوردن اينها مستحيل است, چون اينها با سوء اختيار خود ايمان نميآورند خدا اِخبار ميكند كه اينها ايمان نميآورند پس تكليف به «ما يطاق» است، نه «ما لا يطاق» چون مشابه اين مطلب را در ذيل ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾[11] داشتند، در ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾[12] داشتند به همين مقدار توضيح اكتفا ميشود.
بهشت و جهنم محصول اعمال انسانها
مطلب بعدي آن است كه كلمه مِهاد گرچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت آيه 206 سورهٴ «بقره» است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ اما يك توضيح كوتاهي هم لازم است.
«مِهاد» آن فرش را ميگويند مِهاد, كه پهن ميشود و آماده ميشود. زمين را خدا مِهاد قرار داد، بستر قرار داد و هر چيزي كه آماده ميشود ميگويند تمهيد كرده است. جهنم يك فرش آمادهاي است خب حالا چه كسي بساط جهنم را پهن كرد، چه كسي آماده كرد, چه اينكه بهشت هم يك فرش آمادهاي است چه كسي آن را پهن كرد؟ درباره بهشت فرمود هر عملي كه انسان صالح انجام ميدهد براي خود پهن ميكند. آيه 44 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ براي خودشان آماده ميكنند، پس اگر بهشت مِهاد است يا متكئاً بر فُرشي كه ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[13] است همه را خودشان آماده كردهاند ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ اين جهنم هم كه مِهاد است كافران براي خود و عليه خود آماده كردند ﴿مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ صدر همان آيه اينچنين خواهد شد كه «فعلي أنفسهم يمهدون»; آنها عليه خود اين بساط سوزان را پهن ميكنند.
وقود ناربودن ائمه كفر و حطب بودن پيروان آنها
اما آيهاي كه در پيش داريم از آيات بسيار عميقي است كه هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مطرح است، هم در «انفال».
پرسش:...
پاسخ: نه، همه نيستند آنها كه در حدّ دأب آلفرعوناند ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آنها هستند وگرنه آنها كه تابعان ائمه كفرند آنها نه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[14] آنها كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ﴾ هستند آنها وقودند، ديگران در حدّ حطب ميشوند كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[15]
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر; هر كسي در اين حد است ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ كه به جايي ميرسند كه ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[16] ميشوند، ظلمشان هم در حدّي است كه ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ﴾[17] و امثال ذلك اينها ميشوند «وقود النار»، ديگران ميشود حطب.
پرسش:...
پاسخ: چرا; فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ بيش از اين مقدار كه نميشود استفاده كرد, هر كافري و هر اهل جهنّمي «وقودُ النار» باشد اينچنين نيست. آن ناسي را كه فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[18] آن را اينجا مشخص كرد كه وقود آن نار چه گروهياند, كساني كه در حدّ همين آلفرعوناند.
اشارهٴ قرآن كريم به معجزات بيامبران گذشته
﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ يَرونَهُمْ مِثْلَهُمْ رأي الْعِين وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الْأَبْصَارِ﴾[19] بعد از بيان اين مقدمات كه هرگز اموال و اولاد مشكلي را در روز بروز خطر حل نميكند, آنگاه به يك امر تاريخيِ محقّقالوقوع كه در خاطره همه بود اشاره فرمود، فرمود: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا﴾ يك وقت است معجزهاي مربوط به يكي از انبياي گذشته است آن را قرآن كريم مستقيماً با پيامبر درميان ميگذارد و ميگويد ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[20] و امثال ذلك مثلاً در جريان كوه طور ميفرمايد: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾;[21] تو در جانب طور نبودي كه چگونه موساي كليم وحي يافت ولي ما شرح قصه را براي تو بيان ميكنيم، جريان مدين را ما براي تو گفتيم ﴿وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾;[22] در كيفيت تكفّل مريم(عليها سلام) تو نبودي، ولي ما جريان را بازگو كرديم و ميكنيم. اينها آياتي است كه پشت سر هم ميفرمايد تو در آن صحنه نبودي، تو در جانب طور نبودي، تو در مَدْين نبودي، تو در كفالت زكريا نبودي كه «كيف يختصمون» ما اين صحنهها را يكي پس از ديگري براي تو شرح داديم. اين معجزات را كه مربوط به انبياي سلف بود و تو حضور نداشتي بازگو كرديم.
عنايت ويژه خداوند به مسلمانان در جنگ بدر
اما معجزهاي كه همه ديدند اختصاصي به پيامبر ندارد، همه ديدند در خاطره همه هم هست به مردم خطاب ميكند كه شما چنين صحنهاي را ديديد ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ﴾ شما اين آيت را و اين معجزه را ديديد در جنگ بدر ديگر توضيح نميدهد, چون اين قسمت از آيات بعد از جريان بدر نازل شد در خاطره همه اين مسئله بدر بود ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ﴾ آن آيه هم اين بود كه ﴿فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ﴾;[23] شما در جنگ بدر اين آيه الهي را ديديد كه يك عده در راه خدا شمشير ميزدند، يك عده كافر بودند عليه دين خدا شمشير ميزدند و ديديد كه طبق علل و عوامل ظاهري هرگز اين فرقهٴ كافره شكست نميخورد, براي اينكه عدّه و عُدّه آنها چند برابر عدّه و عُدّه مسلمين بود آنها بيش از هزار نفر بودند، مسلمين در حدود سيصد و چند نفر، آنها نوعاً مسلّح بودند، اينها بيش از چند شمشير و شش، هفت زره نداشتند، آنها سواره بودند، اينها پياده بودند، آنها شتر نَحر ميكردند به سربازانشان كباب ميدادند، اينها خرما ميمَكيدند. چيزي باعث پيروزي اينها نبود هيچ عاملي از عوامل ظاهري اينها شجاعانه حمله ميكردند آنها مرعوبانه ميگريختند چه بود چه شد؟ وقتي كه شما بررسي كرديد فهميديد كه چه شد، آن را فهميديد كه ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ﴾[24] راهش اين بود كه ما مجاري ادراكي اينها را بستيم ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ اين كافران كه بيش از هزار نفر بودند، مؤمنيني كه تقريباً يك سوم آنها بودند اين مؤمنين را دو برابر خود ميديدند يعني شش برابر ديدند. كافران، مؤمنين را دو برابر خود ديدند يعني سيصد و اندي را دو هزار و خردهاي ديدند ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾.
امداد غيبي خداوند در جنگ بدر نمودي از آيت الهي
خب، اين ﴿رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ براي آن است كه مبادا خيال كنند كه اين در تخيّل هست و در پندار است و در وهم است و نه، به طور روشن ميديدند، خب چطور يكي، شش برابر ميشود؟ چطور سيصد و خردهاي ميشوند دو هزار و خردهاي؟ چطور اينها كه يك سوم بودند دو برابر شدند؟ خدا ـ معاذ الله ـ چشمبندي كرد چيزي كه واقعيت نداشت در چشم اينها ارائه داد؟ يا نه، چشمبندي نيست. مشابه اين را شما در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بنگريد ببينيد راهحلش چيست. در سورهٴ «انفال» همين قصهٴ بدر را آيهٴ 43 و 44 نقل ميكند ميفرمايد: ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ٭ وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَي اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ در اينجا سخن از تقليل است، در آنجا سخن از تكثير. در سورهٴ «انفال» سخن از تقليل است فرمود: ﴿وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ﴾; شما را در چشم آنها كم نشان ميدهد و آنها را هم در چشم شما كم نشان ميدهد، اگر آنها را كه زيادند، زياد نشان بدهد شما اظهار فَشل و ضعف ميكنيد و اگر شما را در چشم آنها زياد نشان بدهد آنها اظهار شجاعت ميكنند. خدا كه بخواهد امر خود را گذرا و نافذ قرار بدهد در مجاري ادراك طرفين اثر ميگذارد. خب، اينجا كمِ واقعي را زياد نشان داد يعني چيزي كه در واقع نبود زياد نشان داد زيادِ واقعي را كم نشان داد; چشمبندي كرد ـ معاذ الله ـ يا حقيقتي بود كه آن حقيقت را پرده برداشت و نشان داد. آيا حقيقتِ كافران جز دنيا چيز ديگر هست نه، و دنيا جز ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[25] چيز ديگر هست نه، آيا حقيقت مؤمنان جز بهشت چيز ديگر هست نه، و آيا بهشت جز واقعيتِ پايدار و ثابت و فراوان چيز ديگر هست نه، گاهي واقعيتِ كافران را به مؤمنين نشان ميدهد اينها درونِ كافران را ديدند، ديدند يك گروه كمياند، گاهي واقعيت مؤمنين را به كافران نشان ميدهد كافران ديدند يك گروه فراواني حمله كردند. آيا اين ميتواند توجيهكننده آيه سورهٴ محل بحث يعني «آلعمران» و آيه سورهٴ «انفال» باشد يا نه, اينچنين نيست كه با چشمبندي صِرف مسئله جنگ بدر حل شده باشد. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه آيهاش محل بحث است فرمود اين آيه است، چشمبندي صِرف كه معجزه نيست آن كاري كه اهل سِحر ميكند آنكه آيت نيست. اين كاري كه در بدر شده است آيت است: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ﴾ كه اينها اين ﴿فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا﴾; با هم تلاقي كردند ﴿فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ﴾[26] ﴿كَافِرَةٌ﴾ همان است كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾[27] اين ﴿كَافِرَةٌ﴾, ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾; بدون ترديد, اين كافران ديدند دو برابر اينها حمله كردند يعني دو برابر نيروي نظامي اينها به اينها حمله كردند ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ و اين هم يك امداد غيبي است كه ﴿وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ﴾[28] گاهي نصر به رعب دارد كه ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[29] و وجود مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود من منصور به رعبم[30] يعني همين كه حركت كردم ترس من در دل رقيب القا ميشود. اين منصور به رعب است، قذف رعب در يك آيه است، القاي رعب در دلهاي كافران در آيه ديگر است ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ اين تأثير در دل است، اما در جريان جنگ بدر تأثير در چشم است ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾.
تمثيل جنگ بدر در رؤياي نبي مكرم اسلام
در سورهٴ مباركهٴ «انفال» ميفرمايد قبل از جريان بدر ما واقعهٴ بدر را در عالم رؤيا نشان رسول اكرم داديم, به رسول اكرم در عالم رؤيا ارائه داديم كه يك گروه كمي دارند به اينها حمله ميكنند و پيامبر(عليه آلاف التحية و الثناء) رؤياي او مثل يقظهٴ او معصوم و مصون از وسوسه و گزند شيطان است وقتي بيدار شد به اصحاب خود اعلام كرد كه يك گروه كمي به ما حمله ميكند همان طوري كه ديد گزارش داد. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» سرّش را اينچنين بيان ميكند ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً﴾, ﴿أَرَاكَهُمْ﴾ يعني خدا آنها را نشان تو داد اين «كاف» مفعول اول، «هم» مفعول دوم تو ديدي آنها را ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ﴾ خدا ميشود مُري، تو ميشوي رايي، آنها ميشوند مرئي ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً﴾ باطن اينها كه همان متاع دنياست كم است و اين حقيقت را در عالم رؤيا نشان رسول اكرم داد حضرت ديد يك گروه كمي حمله كردند بعد هم به اصحاب گفت يك گروه كمي دارند حمله ميكنند ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَلَوْ أَرَاكَهُمْ﴾ ﴿وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً﴾ اگر اينها را به چشم شما زياد نشان بدهد همين وضعي كه هستند ﴿لَفَشِلْتُمْ﴾ شما اظهار ضعف ميكنيد ﴿وَلَتَنَازَعْتُمْ﴾;[31] اين ضعف شما زمينهٴ نزاع است.
پيامدهاي نزاع و اختلاف
گاهي نزاع زمينه ضعف است، گاهي ضعف زمينهٴ نزاع است، گاهي يك امت مقتدري براي اينكه هر كدام قدرت را به خود اختصاص بدهند به جان هم ميافتند نزاع كه شروع شد آنگاه فَشل و ضعف به دنبالش ميآيد كه فرمود: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا﴾[32] گاهي احساس ضعف, زمينه نزاع ميشود، اگر گروه كمي در برابر مهاجمين فراوان قرار بگيرند احساس ضعف ميكنند اين به آن ميگويد تو برو، آن به اين ميگويد تو برو, نزاع بعد از احساس ضعف است, لذا در آن آيه كه سخن از دعوت به اتفاق است اول نزاع است و بعد ضعف، در جريان جنگ بدر اول ضعف است و بعد نزاع.
علت مضاعف ديدن مؤمنان توسط كافران در جنگ بدر
پرسش:...
پاسخ: نه; آيه راز و رمزي دارد با ظاهرش مطابق هست. چطور شد كه كم و زياد ديدند؟ با چشم هم ديدند. اگر مجاز در اسناد باشد خلاف ظاهر است، مجاز در كلمه باشد خلاف ظاهر است آيه با ظاهرش معنا ميشود; اما چطور شد كه كافران، مؤمنان را دو برابر خود ديدند يعني سيصد و اندي را دو هزار و خردهاي ديدند شش برابر ديدند چطور شد؟
پرسش:...
پاسخ: آن اگر روايت فرمود مقبول است ولي بر خلاف ظاهر است, ظاهرش اين است كه شما همينها را ميديديد, اين ميشود خلاف ظاهر.
پرسش:...
پاسخ: روايت را اگر خواستيم قبول بكنيم به عنوان يك وجه تأييدي، وجه تفسيري، وجه تأويلي «أو ما شئت فسمَّه» اگر ما نتوانستيم ظاهر را معنا كنيم, آنگاه ميرويم به سراغ كمكگيري از روايات كه چطور شد يك نفر را شش نفر ديدند.
پرسش:..
پاسخ: لذا در بيداري هم ديدند خب، اين براي خواب, بعد ميفرمايد : ﴿وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[33] پس آنچه در رؤيا بود اين بود, حالا كه وارد صحنهٴ نبرد شدي چه؟ آنجا گاهي در چشم شما اثر ميگذارد، گاهي در چشم كافران اثر ميگذارد ﴿وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً﴾[34] كه تتمّهاش براي فردا ميماند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 80.
[2] . سورهٴ غافر, آيهٴ 46.
[3] . سورهٴ غافر, آيهٴ 46.
[4] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 8.
[5] . سورهٴ انفال, آيهٴ 19.
[6] . مجمعالبيان, ج2, ص706.
[7] . مجمعالبيان, ج2, ص706.
[8] . سورهٴ روم, آيات 2 و 3.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 286.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 286.
[13] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 54.
[14] . سورهٴ هود, آيهٴ 98.
[15] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.
[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.
[17] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 49.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[20] . سورهٴ هود, آيهٴ 49.
[21] . سورهٴ قصص, آيهٴ 46.
[22] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 44.
[23] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[24] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[25] . سورهٴ نساء, آيهٴ 77.
[26] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[27] . سورهٴ نساء, آيهٴ 76.
[28] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 13.
[29] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 151.
[30] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص241.
[31] . سورهٴ انفال, آيهٴ 43.
[32] . سورهٴ انفال, آيهٴ 46.
[33] . سورهٴ انفال, آيهٴ 43.
[34] . سورهٴ انفال, آيهٴ 44.