اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿8﴾ رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿9﴾
دعاي صالحان جهت سالم ماندن قلب
در پايان بحث ديروز حديث شريفي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب عقل و جهل كافي در همين زمينه نقل كرد خوانده شد كه به پايان نرسيد. در آنجا كه امام هفتم(سلام الله عليه) بسياري از معارف بلند را به هشام ياد ميدهد ميفرمايد: «يا هشامٌ! إنَّ اللهَ تعالي حَكيٰ عن قومٍ صالحين اِنَّهُم قَالُوا ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ حينَ عَلِمُوا أنَّ القلوبَ تَزيِغُ وَ تَعُودُ الي عَمَاها و رَدَاها»[1]؛ چون اين صالحان ميدانند كه قلب ممكن است به حال جهل برگردد و نابينا بشود و اين بينشي كه دارد عطيه و هِبهٴ الهي است، لذا از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند كه قلب اينها به حالت عمي و نابينايي برنگردد، كه در سورهٴ «حج» آمده است ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[2].
سرّ تبيين زيغ قلب به كوري دل
سرّ اينكه در اينجا زيغِ قلب به كوري دل بيان شد همان است كه زيغ، انحراف است و گاهي به چشم اسناد داده ميشود؛ ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[3] گفته ميشود، گاهي هم به دل اسناد داده ميشود. اگر دل آنچه را كه بايد ببيند، نبيند مبتلا به زيغ و اعوجاج است، مثل اينكه اگر چشم چيزي را بايد ببيند، درست ننگرد مبتلا به زيغ است.
منحصر بودن ترس عالمان از خدا
آنگاه حضرت فرمود: «انه لم يَخْفِ اللهَ مَنْ لَمْ يَعْقِل عَنِ اللهِ و من لَمْ يعقِلْ عَنِ اللهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ علي معرفةٍ ثابتةٍ يُبْصِرُها و يَجدُ حقيقَتها في قلبِه و لا يكونُ أحدٌ كذلك إلاّ مَنْ كانَ قولُه لِفِعْلِهِ مصدّقاً و سرُّهُ لعَلانيتِهِ موافقاً لان اللهَ تبارَك اسمُه لم يَدُلّ علي الباطنِ الخفِي مِنَ العقِل الا بظاهرٍ مِنْهُ و ناطِقٍ عنه»[4]؛ در تبيين اينكه چطور صالحين اينچنين دعا ميكنند فرمود كسي كه احكام صادرهٴ الهي را درك نكرد، معارفي كه از ذات اقدس الهي آمد تعقّل نكرد اين خداترس نيست، وقتي خداترس نبود عالِم نيست، چون تنها كسي از خدا ميترسد كه او را بشناسد: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه كمال، در جمع اين دو حصر است، حصر اول اين است كه ديگران نميترسند، فقط عالماناند كه از خدا ميترسند، حصر دوم اين است كه عالمان از هيچ كس نميترسند فقط از خدا ميترسند، اين جمع دو حصر مايهٴ كمال است.
حصر اول همان است كه فرمود در بين مردم فقط عالماناند كه از خدا ميترسند ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ ديگران فقط از نظر رنگ با موجودات فرق ميكنند ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ بعد از اينكه توده مردم و انعام و دواب و اينها را ذكر كرد، آنگاه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[5] مرز عالمان را از افراد ديگر جدا كرد، آنها را فرمود در رديف موجودات عادياند و فقط تفاوت رنگ و امثال ذلك دارند؛ اما فقط عالماناند كه از خدا ميترسند: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.
اختصاص ترس از خدا به عالمان خداشناس
آنگاه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» حصر دوم را بيان كرده است كه ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[6] اين ناظر به حصر دوم است كه همان عالمان الهياند كه مبلّغان ديناند اينها فقط از خدا ميترسند. اينها در خشيت هم موحّدند نه تنها از خدا ميترسند، بلكه فقط از خدا ميترسند از غير خدا هراسي ندارند.
اگر اين دو حصر در جايي جمع بود يك كمال مطلوبي است و ريشه آن حصر دوم، حصر اول است و ريشه حصر اول، معرفت حق است يعني كسي از ديگران نميترسد كه از خدا بترسد، چون در ترس ديگر مشرك نيست كه هم از خدا بترسد، هم از خلق خدا بترسد و كسي از خدا ميترسد كه خداشناس باشد، لذا اگر كسي خدا را و احكام خدا را و اوصاف خدا را و دستورات رسيده از ذات اقدس الهي را درك نكرد خداترس نيست. به همين مناسبت امام كاظم(سلام الله عليه) در تحليل دعاي راسخين فرمود: «لَمْ يَخْفِ اللهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنْ اللهِ» اگر كسي از خدا هر چه برسد او درست درك نكند، خداترس نيست.
پرسش:...
پاسخ: كفر، ترتيب اثر عملي است [و] خشيت، انفعال قلبي است و مبدأ اثر دانستن است، اگر كسي خدا را و احكام خدا را و دستورات رسيده از خدا را بشناسد خداترس خواهد بود.
تحقق ايمان در پرتو معرفت به خدا
پس «اِنَّه لَمْ يَخْفِ اللهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنْ اللهِ و مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عن اللهِ لَمْ يَعْقِدْ قلبَه علي معرفةٍ ثابتةٍ يُبْصِرُها و يَجِدُ حَقيقتَها في قلبِه»[7]؛ كسي كه علم خداشناسي نداشت و خداشناس نبود و خلاصه جهانبيني الهي نداشت اين ممكن است ايمان بياورد؛ اما ايمانش، ايمان مستقر نخواهد بود او توان تحصيل عقيده را ندارد، او نميتواند اهل عقد باشد، گِره ببندد. يك وقت انسان مطلبي را در ذهن جا ميدهد ولي اين مطلب با ذات او و با جان او گِره نميخورد، عَقد نميبندد، لذا اين شخص معتقد نخواهد بود صورتي در ذهن او هست و احياناً يك حادثه كوچكي كه بيايد رخت برميبندد، چون نتوانست گره ببندد به جان خودش.
گاهي ممكن است انسان بين موضوع و محمول گره ببندد يعني تصديق داشته باشد، عالِم باشد، ولي مؤمن نباشد. در ايمان كامل دو گره و دو عَقد لازم است: يكي عقد بين موضوع و محمول كه قضيه را عقد ميگويند از آن جهت كه بين محمول و موضوع گره خورده است، اگر كسي به علم خودش بها داد بعد از اينكه بين موضوع و محمول گِره بست يعني اين قضيه را در جان خود تثبيت كرد علماً، آنگاه نتيجه اين قضيه را با جان خود گره ميبندد خودش معتقد به اوست. پس در اعتقاد دو عقد و دو گره لازم است در اينجا حضرت فرمود اگر كسي خداشناس نباشد چگونه ميتواند ايماني پيدا كند و چيزي را با جانش گره ببندد، همانطوري كه اگر كسي خداشناس نباشد، خداترس هم نيست. اينها به صورت يك قياس مركّب بيان ميشود «لَمْ يَخْفِ اللهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلُ عَن اللهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عن اللهِ لَمْ يَعْقِد قَلْبَه علي معرفةٍ ثابتةٍ» كه «يُبْصِرُهَا و يَجِدُ حقيقتَها في قلبهِ»[8] ممكن است احياناً چيزي در ذهنش خطور كند؛ اما يك معرفت ثابتهاي نيست كه او بتواند ببيند و حقيقتش را در دل بيابد، خب.
چگونگي ايجاد عقد قلبي و حقيقت ايمان در جان
ما چگونه بفهميم يا خود آن اشخاص چگونه اين راه را طي كنند. ممكن است كه درس و بحث رواج داشته باشد اينها خدا را و احكام خدا را بشناسند؛ اما چگونه عقد قلب پيدا بشود، چگونه طعم حقيقت ايمان در جان ظهور كند. فرمود از همينجا بايد شروع كرد و آن اين است كه «و لا يكونُ أحداً كذلك الا من كان قولُه لِفعلِهِ مصدّقاً و سرُّه لعلانيةِ موافقاً»[9]؛ كسي كه ظاهرش با باطنش موافق باشد آن اصل جامع، همين توافق ظاهر با باطن است؛ اما تطابق گفتار با رفتار چون قول يكز مهمي است از اين جهت او را جداگانه ذكر فرمود وگرنه هر دو زير پوشش آن اصل كلي است كه سرّش با علنش موافق باشد.اگر كسي سرّش با علنش موافق بود اين قلبش به چيزي گِره خورده است كه ميتواند آن را ببيند و بنگرد و ميتواند از خدا بترسد و مانند آن.
پس راه فراهم كردنش آن است كه ظاهر با باطن مطابق باشد و اگر كسي ما ظاهر او را نيك ديديم، درك باطن براي ما دشوار است،مگر اينكه مَلكاتي پيدا بشود كه با آن بتوان باطن را كشف كرد.به هر حالا ديگري نداريم ما اگر خواستيم راه را طي كنيم همين است،حرف ما مطابق با عمل ما باشد و ظاهر ما مطابق با باطن باشد، گاهي انسان بنا دارد چيزي را كه انجام نميدهد بگويد اين منافق است، گاهي چنينيي ندارد؛اما برابر با منطقش عمل نميكند اين ضعيفالايمان است.اين در آغاز سورهٴ مباركهٴ «صف» تهديد كرده است،فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ ٭ كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[10] اين خيلي ناظر به منافقين هم نيست،شامل ديگران هم ميشود فرمود اين يك مَقْتِرگ است اين يك غضب فراواني را به همراه دارد كه انسان چيزي را بگويد و عمل نكند ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ بنابراين اگر كسي سرّش با علن موافق بود اين ميتواند آن معرفت ثابته را تثبيت كند،قهراً اهل تعقل خواهد بود نتيجتاً از خدا هم ميترسد.
هماهنگي ظاهر و باطن انسان نشانهٴ ايمان كامل
چرا «و لا يكونُ أحدُ كذلك الا مَنْ كٰنَ قولهُ لفعلهِ مصدّقاً و سرُّه لعلانيةِ موافقاً» براي اينكه «لانّ الله تبارك اسمُه لم يَدُل علي الباطنِ الخفيِّ من العقلِ الا بظاهرِ منهُ و ناطقٍِ عنهُ»[11] ما اگر خواستيم بفهميم ديگران عاقلاند يا نه بالأخره يك دليل و راهنما ميخواهيم يا اگر هم خواستيم خودمان بفهميم كه خودمان عاقليم يا نه، يك دليل و راهنما ميخواهيم. دليل و راهنماي آن امر باطني همين تطابق قول و فعل است، همين تطابق سرّ و علن است. عمل صالح، نشانهٴ قلب سليم است و سخنگوي قلب طاهر است. گاهي تعبير به دلالت، گاهي تعبير به نطق ميفرمايد: «لم يَدُلْ علي الباطنِ الخفيِّ مَنْ العقلِ الا بظاهِر مِنْه و ناطقٍ عَنْهُ» كه عمل سخنگوي دل خواهد بود.
معرفت قرآنخواهي راسخين
نكات ديگري كه در اين آيه مباركهٴ ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ است. معمولاً كلمه «هِبه» همانطور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد آن بخششهاي ابتدايي است. اين راسخين در علم چون همه نعمتها را هم اصل توفيق عمل را، هم پاداش را بخششهاي ابتدايي ميدانند، لذا از كلمه هِبه و وهّاب بودن حق سخن ميگويند اين ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ از باب تناسب حكم و موضوع در اينجا همان معرفت قرآنخواهي است يعني اين دعا همانطوري كه روايت در مورد خود نص است و غير مورد را ميگيرد نسبت به مورد خود نص است و نسبت به غير مورد ظاهر، اين دعاها هم اينچنين است. اين دعا در مورد علوم قرآني نازل شده است. راسخين در علم در مقابل ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[12]اند، آنها به دام متشابهات افتادند، به دام فتنهگري افتادند، به دام تأويلطلبي افتادند اينها ميكوشند كه از اين دامها برهند و آنچه تأويل حقيقي است ياد بگيرند، در برابر فتنهاي كه آنها به پا انداختند اينها هدايت كنند مردم را و مانند آن.
اين ﴿رَبَّنَا رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ نسبت به فهميدن معارف قرآن تقريباً به منزله نص است، نسبت به خيرات و كمالات ديگر ظاهر. اين ﴿هَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ تقريباً همتاي آن دعايي است كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» از ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نقل كردند. در آيهٴ 83 سورهٴ «شعراء» اين است كه ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ اين حُكم يا همان حكمتهايي است كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾[13] يا معارف محكم ديگري است و مانند آن و اگر هم حكومت اِلهي باشد باز هم از همين قبيل خواهد بود، بنابراين راسخين در علم در درجه اول از ذات اقدس الهي علوم قرآني را مسئلت ميكنند.
يوم الجمع بودن قيامت
اما اينكه گفته شد ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ چون در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 25 سخن از «يومٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ» را قرآن مطرح كرد ﴿فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ هم قيامت يوم الجمع است، هم جامعش خداست، هم امري است ضروريالوقوع به عنوان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، لذا كلمه جمع و كلمه جامع درباره قيامت هم زياد ياد شده است: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ﴾[14]، ﴿جَمَعْنَاكُمْ وَالْأَوَّلِينَ﴾[15] و امثال ذلك اينها در قرآن كريم زياد هست؛ اما در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين چند كلمه كنار هم ياد شده است ﴿فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾[16].
تخلف ناپذير بودن وعدههاي الهي
مطلب بعدي آن است كه در آيه قبل عرض كردند: ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ﴾؛ اما در اين آيه گفته نشد ﴿إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[17] اين ﴿إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ در بعضي از كلمات هست، حالا يا در قرآن يا در دعا[18]، اما اينجا ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ آمده است، براي اينكه نه تنها درباره معاد خدا وعده داد و خُلف وعده نميكند، بلكه اين راسخين در علم وعدههاي ديگري را هم از خدا سراغ دارند و انجاز آن وعدهها را هم مسئلت ميكنند، چون خدا فرمود: ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[19] اينها هم كه دعا كردند منتظر اجابتاند اين ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ يك طمأنينهاي براي همين دعاي اينها حاصل ميشود يعني آنچه ما گفتيم: ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ دعاست و شما خُلف وعده نميكنيد، آنچه گفتيم: ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ دعاست و شما خُلف وعده نميكنيد، چه اينكه درباره اصل معاد هم شما خلف وعده نميكنيد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: ولي راسخين اينچنين ميگويند هر وعدهاي را كه ذات اقدس الهي داد خلف وعده نميكند، يكي از آن وعدهها هم اجابت دعاست اينها استدلال ميكنند ميگويند شما كه خلف وعده نميكنيد اين دعاهاي ما را هم مستجاب كنيد، مثل اينكه آنجا گفتند: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ شما كه بخشندهايد به ما ببخشيد.
پرسش:...
پاسخ: اين اسم ظاهر براي ضمير آوردن از باب تعليق حُكم بر وصف و مشعر بر عليت است چون الله است ﴿لاَ يُخْلِفُ﴾؛ اما «اِنَّه» اگر بود بالأخره دليل ميخواست.
فرق خلق وعده و خلف وعيد
مطلب بعدي آن است كه نزاع معروفي بين وعيديه و غير وعيديه است كه وعيديه گروهي از متكلّماناند كه ميگويند همانطوري كه خداوند به وعدههاي خود وفا ميكند، مؤمنان را به بهشت ميبرد يقيناً بدان را هم به دوزخ ميبرد و خلف وعده نميكند و اين امر يقيني است. ديگران ميگويند خُلف وعيد مثل خُلف وعده نيست، خلف وعده بد است و قبيح است؛ اما خلف وعيد كه كَرم است، گرچه وَعْد گاهي بر وعيد هم اطلاق ميشود؛ اما ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ و هرگز خدا خلف وعده نميكند، و امثال ذلك[20]، اين نه براي آن است كه خلف وعده و خلف وعيد هر دو يكسان باشد، بلكه خلف وعده محال است و خلف وعيد كرم، ممكن است اين كار را بكند، البته گاهي انجاز وعده با انجاز وعيد همراه است، مثل اينكه به مؤمنين فرمود اگر شما «لله» قيام كرديد به جنگ رفتيد ما شما را پيروز ميكنيم و دشمنان شما را شكست ميدهيم، اين وعدهِ نصرت است به مؤمنين و وعيد هزيمت و شكست است به كافران.
اينجا ملازم هماند كه اگر خدا بخواهد به وعده عمل كند يقيناً به آن وعيد هم عمل ميشود؛ اما گاهي تلازم نيست، مثل اينكه خدا فرمود اگر كسي اهل صلاح و صلات و صيام بود من به او فيض ميرسانم و اگر كسي گناه كرد او را كيفر ميدهم ممكن است زيدِ مطيع را به ثواب برساند و از عقوبت امر طالحِ معصيتكار بگذرد چون هيچ تلازمي هم بينشان نيست. بنابراين چون خلف وعيد محال نيست نميشود گفت كه هر كسي را كه خداي سبحان تهديد كرد او را گرفتار ميكند؛ اما در همه موارد قضيه به نحو جزئيه بيان ميشود، لذا هرگز مايه تجرّي يا غرور نخواهد شد، هيچ كس نميداند كه خدا از او ميگذرد يا از او نميگذرد، لذا همواره بين خوف و رجا به سر ميبرد، نه نااميد ميشود شايد خدا بخشيد، نه با تجرّي و غرور به سر ميبرد شايد خدا انتقام گرفت ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: ميعاد وعد است، منظور، قيامت است كه يكي از مصاديقش و منظور انجاز وعد است به عنوان اجابت دعا يكي از مصاديق ديگرش.
پرسش:...
پاسخ: آخر چون خلف وعيد بد نيست كه خدا نكند كه، با اينكه فرمود من خيلي از گناهان را ميگذرم.
ظهور و نص در قرآن كريم
مطلب ديگر آن است كه همين دعاي ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ كه در مورد خود، نص است و در موارد ديگر ظاهر، درباره خصوص ولايت و امامت ذكر شد كه در آن مورد ميشود نص و در مورد ديگر ميشود ظاهر. از اين آيه استفاده ميشود كه راسخين در علم از خدا مسئلت ميكنند قلب ما را منحرف نكن، از فهميدن قرآن و همچنين قلب ما را منحرف نكن در مسائل ديگر، نسبت به معارف قرآني «كالنص» است، نسبت به معارف ديگر ظاهر، ولي در بعضي از ادعيه همين جمله دعا نسبت به ولايت «كالنص» است، نسبت به موارد ديگر ظاهر. آن دعا را وقتي كه خوانديم به استناد همان حديث شريف ثِقْلَين[21] روشن ميشود كه آن مسئلهٴ دعاي درباره ولايت هم نظير همين دعايي است كه درباره معارف قرآن كريم هست.
فضيلت عيد غدير
مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تهذيب، جلد سوم، صفحه 143 بابي را منعقد كرده است به عنوان «باب الصلاة الغدير» اولاً فضيلت روزهٴ عيد غدير را از ذات مقدس امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند كه روزهٴ روز غدير معادل با روزهٴ تمام دنياست، اگر انسان زنده بماند و اين عيد الله الأكبر است و ذات اقدس الهي هيچ پيامبري را مبعوث نكرده است، مگر اينكه روز عيد غدير را براي او عيد رسمي گرفته است و حرمت اين عيد را و احترام اين عيد را براي او مشخص كرد و نام اين روز عيد غدير در آسمانها به عنوان عهد معهود ناميده ميشود و در زمين يوم الميثاق است و يوم الجمع است و امثال ذلك.
اين مقدمهاي است كه به عنوان فضيلت روز غدير ذكر ميكند. بعد دستور دو ركعت نماز ميدهد كه هنگام زوال شمس انسان آن دو ركعت را بخواند، سورهٴ مباركهٴ «حمد» است و ده بار ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[22] و آيات ديگر، پايان اين دو ركعت دعاهاست، حالا ملاحظه بفرماييد دعايي كه بعد از اين دو ركعت نماز عيد غدير است چيست، آن دعاها يكياش اين است «ربنا انك امرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أن نكون مع الصادقين فقلت: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[23] و قلت: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾»[24]؛ ما را امر كردي مطيع اوليايمان باشيم، ما را امر كردي با صادقين باشيم در دو آيه «فسمعنا و أطعنا» ما اطاعت كرديم «ربّنا فثبّت اقدامنا و توفّنا مسلمين مصدّقين لأوليائك»؛ ما را آنقدر ثابتقدم بدار كه مسلمان بميريم، تا آخرين لحظه اهل وفا باشيم: «و﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾»[25].
اين دعا نسبت به اصلالولايه «كالنص» است، نسبت به خيرات ديگر ظاهر، چون صدر و ساقهٴ برنامه روز هيجدم ذيحجه روز ولايت است. آن فضيلتي كه ذكر شده است، آن دو ركعت نمازي كه ذكر شده است و اين ادعيهاي كه بعد از نماز است. آنگاه همين گروه به دستور امام صادق(سلام الله عليه) ميگويند: «و﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾»، پس به استناد همين آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اينها كه ميگويند: ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ يعني ﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ از معرفت قرآن و به استناد همين حديثي كه مرحوم شيخ در تهذيب نقل كرده است «﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾» يعني «لا تزغ قلوبنا عن الولاية» و اينها در حقيقت يك اصلاند به استناد همان حديث شريف «اني تارك فيكم الثقلين»[26] اگر اين زيغ و انحراف از قرآن شد، زيغ و انحراف از عترت طاهره هم هست، اگر زيغ و انحراف از ولايت و عترت طاهره بود، زيغ و انحراف از قرآن هم هست، لذا امام صادق به أبيحنيفه ميفرمايد شما يك حرف از قرآن ارث نبرديد.[27] ﴿وَ لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾.
«اَلَّلهُمَّ اِنّي اسألكَ بالحقِّ الذي جَعَلْتَهُ عندَهم و بِالَّذي فَضَّلْتَهُ علي العالمينَ جميعاً أن تُبَارِكُ لَنَا في يومِنا هذا الّذي أكْرَمْتَنٰا فيه و أنْ تُتِمَّ علينا نعمتَكَ وَ تَجْعَلْهُ عِندَنا مُسْتَقَرّاً و لا تَسْلُبْنٰاهُ أبداً و لا تَجْعَلْهُ مُسْتَودَعاً فَانّكَ قُلتَ ﴿فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ﴾» در قرآن فرمود بعضي از ايمان مستقر است، بعضي مستودع «فَاجْعَلْهُ مُسْتَقَرّاً و لا تَجْعَلْهُ مُسْتَوْدَعاً وَ اَرْزُقْنَا نصرَ دينِك مَعَ وليِّ هَادٍ مَنْصًورٍ مِنْ أهلِ بَيْتِ نَبيكَ» اين همان دعاهاي زيارت عاشوراست كه ميخوانيد هر روز كه آن توفيق را بده كه «مع امام مهدي ظاهر ناطق منكم»[28] باشيم «واَجْعَلْنا مَعَه بِتْحْتِ رَايَتهِ شُهَداءَ صِدِّيقينَ في سَبِيلكَ وَ علي نُصْرَةِ دينك» بعد ميفرمايد اينكه شد، حالا بعداً هر چه خواستيد بخواهيد «ثُمَّ تَسْئَلْ بَعْدَها حاجَتكَ لِلدُّنيا و الآخرةِ فاِنَّها والله مقضيةٌ في هذا اليومِ»[29] خب اين ذيلي كه دارد نشان ميدهد كه آن ﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ «كالنص» است درباره ولايت و «كالظاهر» است نسبت به خيرات ديگر، مثل خود اين آيه و جامعش هم همان حديث شريف ثِقلين خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: نه: ما باشيم و آيه در مورد خود كالنص است، نسبت به خيرات ديگر ظاهر است. الآن اينكه ميگويد: ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ يا ﴿هَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ اگر فهم معارف قرآني را با اصلاح امور دنيا هر دو خير است كنار هم بگذاريم ميبينيم اين دعا نسبت به فهم معارف قرآني كالنص است، نسبت به اصلاح امور دنيا كالظاهر. آن دعاي مرحوم شيخ در تهذيب[30] هم همينطور است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: همانطور كه تا حال معنا ميشد ديگر يعني خدايا! ما را از معارف قرآن منحرف نكن اين كالنص است، ما را از خيرات ديگر منحرف نكن اين كالظاهر است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه: ﴿بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ هم كمال او و هم ثبات او، هم مرحله كاملتر او را به ما هِبه بكن و هم او را براي ما نگه بدار. اينچنين نيست كه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[31] كه ميگويند و ميگوييم در نمازها تحصيل حاصل بكنيم، بلكه حفظ موجود و طلب مفقود است هر دو را يعني آنچه را كه نداريم طلب ميكنيم، آنچه را كه داريم ميخواهيم حفظ بماند، چون حضرت در بيان مرحوم كليني كه از امام هفتم(سلام الله عليه) نقل كرد اين بود كه راسخين در علم ميدانند كه «اِنَّ القُلُوبَ تزيغُ وَتُعُودُ الي عَمَاها و رَدَاها»[32] ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾.
اين ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ باز وضع اسم ظاهر موضع ضمير براي آن است كه يك سرپُلي باشد كه گذشته را به آينده ارتباط بدهد. تاكنون سخن از علوم قرآني بود كه به منزله نص بود و فضايل ديگر كالظاهر. از اين به بعد آنهايي كه در برابر دين ايستادند و مبارزه كردند و عليه دين قيام كردند و آنها كه به سود دين جنگيدند وضع آنها را بعداً ذكر ميكند.
وعد و وعيد الهي دربارهٴ كفار و مؤمنان
نسبت به عدهاي كه مؤمناند وعده داد، نسبت به كافران وعيد بود، اين ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ يك سرفصلي است كه آيات بعدي را كه جنگي كه عليه دين راه انداختند و شكست خوردند و مؤمنان به پيروزي رسيدند به آنها هم وصل ميكند، لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ٭ قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ٭ قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ﴾[33] كه جريان بدر و جنگ بدر را نقل ميكند و عدهاي را كه خدا وعده ظفر داد پيروز كرد و عدهاي هم منحزم شدند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الكافي، ج 1، ص 18.
[2] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[3] . سورهٴ نجم، آيهٴ 17.
[4] . الكافي، ج 1، ص 18.
[5] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[6] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[7] . الكافي، ج 1، ص 18.
[8] . الكافي، جلد 1، ص 18.
[9] . الكافي، ج 1، ص 18.
[10] . سورهٴ صف، آيات 2 و3.
[11] . الكافي، ج 1، ص 18.
[12] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 269.
[14] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 9.
[15] . سورهٴ مرسلات، آيهٴ 38.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 25.
[17] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 194.
[18] . اقبال الاعمال، ص 121.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[20] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 47.
[21] . الكافي، ج 2، ص 415.
[22] . سورهٴ توحيد، آيهٴ 1.
[23] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 119.
[25] .
[26] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.
[27] . وسائل الشيعة، ج 27، ص 48.
[28] . بحار الانوار، ج 98، ص 295؛ مفاتيح الجنان، زيارت عاشوراء.
[29] . تهذيب الاحكام، ج 3، ص 147.
[30] . تهذيب الاحكام، ج 3، ص 147.
[31] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[32] . الكافي، ج 1، ص 18.
[33] . سورهٴ آلعمران، آيات 10 ـ 13.