اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴿8﴾ رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿9﴾
راسخون در علم از آن جهت كه لبيباند، متذكّرند و همه اين نِعَم را حدوثاً و بقائاً از ذات اقدس الهي ميدانند و از خطري كه ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[1] به آن مبتلا شدند باخبرند و از آن خطر هم ميرهند. عرض ميكنند: ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ اينكه عرض ميكنند: ﴿لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ هم اظهار حقشناسي است كه هدايت ابتدايي آنها از ناحيه خداست و هم از خداي سبحان مسئلت ميكنند كه اولاً به كاري مبتلا نشوند كه زمينه زيغ را فراهم كند، ثانياً اگر هم مبتلا شدند به كاري كه زمينه انحراف دل را فراهم ميكند خدا به اينها توفيق توبه بدهد؛ مهلت بدهد كه اينها آن كار را جبران كنند كه منتهي به زيغ دل نشود، چون زيغ يعني انحراف، اين انحراف اول از عمل شروع ميشود، بعد از دل سردرميآورد. در سورهٴ مباركهٴ «صف» كه فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ آيه پنج سورهٴ «صف» نه يعني «فلما زاغ قلوبهم ازاغ الله قلوبهم»، بلكه «فلما زاغوا في مقام العمل ازاغ الله قلوبهم» اين زيغ و انحراف در مقام كار، زمينه را فراهم ميكند كه خداي سبحان كه مقلبالقلوب است دلهاي اينها را منحرف كند آن توفيق را كه بردارد خودبهخود اينها منحرف ميشوند معمولاً اضلال، ازاغه اينگونه از امور در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اينها امر وجودي نيست اينها امر عدمي است يعني خداي سبحان هرگز كسي را گمراه نميكند ضلالت يك چيز دادني نيست كه خدا به كسي ضلالت بدهد، بلكه همان توفيق اهتدا را كه سلب بكند او را به حال خودش بگذارد او سقوط ميكند، مثل كودكي كه قدرت قيام ندارد اگر سرپرست او، او را رها كرد او ميافتد، برخلاف هدايت كه يك امر وجودي و نوري است، در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اصل كلي را مشخص كرد فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[2] يعني دري را كه خداي سبحان براساس رحمت باز ميكند كسي قدرت بستن ندارد و دري را كه خدا نگشود و باز نكرد، كسي نميتواند باز كند اين نشان ميدهد كه چيزي را كه خدا امساك كرد كسي نميتواند باز كند، در بعضي از موارد ديگر هم فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾[3]؛ آنها كسانياند كه ديگر خداي سبحان آنها را به حال خودشان رها كرده و ميل ندارد، اراده نميكند كه آنها را تطهير كند با اينكه اراده تشريعي براي هميشه هست.
پس اگر خداوند عدهاي را گمراه ميكند اضلال دارد يا ازاغه دارد اين به همان سلب توفيق برميگردد. اين راسخين در علم هر دو مطلب را از خدا مسئلت ميكنند؛ يكي اينكه كاري نكنيد كه توفيق از ما سلب بشود و ما دست به گناه بزنيم ولو فُرِض اگر ما از نظر مقام عمل، تن به گناه داديم، توفيق نهايي را از ما سلب نكنيد كه راه توبه را ما گُم بكنيم؛ اينچنين نباشد كه به مجرّد انحراف در عمل، شما قلب ما را هم رها كنيد كه بشود ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[4] همه اين درجات را راسخين در علم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾
پرسش ...
پاسخ: مصداق كاملش البته اينها هستند و اينها كه معصوماند و مصوناند با همين دعاها معصوماند، با همين نيايشها معصوماند وگرنه ذاتاً كه معصوم نيستند، آنكه ذاتاً معصوم است ذات اقدس الهي است. اينها دائماً تضرّع دارند و از خدا دائماً مسئلت ميكنند و دائماً هم فيض دريافت ميكنند ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾. اين گروه نه تنها تبرّيخواهاند كه از گناه منزجر باشند، بلكه تولّيطلب هم هستند از خدا رحمت ميطلبند. عدهاي به همين مقدار اكتفا ميكنند كه جهنم نروند و نسوزند، عدهاي نه تنها پرهيز از جهنم پرهيز مسئلت ميكنند، بلكه نِيل به مقامات بهشت را هم طلب دارند كه آن تولّيشان بعد از تبرّي هست. در اينجا تولّيشان بعد از تبرّي ياد شده است يعني بعد از برائت از زيغ و انحراف عملي و قلبي، تولّي را طلب ميكنند تولّيِ قلبي و عملي، آن توفيق را بده كه در مقام عمل جزء اولياي تو باشيم، آن توفيق را هم بده كه در مقام دل جزء اولياي تو باشيم كه اين ميشود تولّي، آن اول ميشود تبرّي.
﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ با چند تعبير كه موادّ اين دعا را تشكيل ميدهد و با چند صورت كه هيئت اين نيايش را تشكيل ميدهد اينها از ذات اقدس الهي آن رحمت خاصّه را طلب ميكنند. موادّي كه در اين دعا به كار رفت كلمهٴ «هِبه» است كه چند جا به كار رفت و كلمه «لَدُن» است كه به كار رفت و هيئتي هم كه به كار رفت با استدلال هست، تأكيد هست، جمله اسميه هست، حصر هست و مانند آن.
راز تعبير به﴿وَهَبْ﴾
اين تعبير ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ اين نشانهٴ آن است كه كاري از ما ساخته نيست كه شما به عنوان جزا چيزي به ما بدهيد، با اينكه همين دعا كار است اينها آنقدر خاضعاند كه هر چه را از ذات اقدس الهي دريافت ميكنند اين را هِبه ميدانند يعني كاري نكرديم كه از تو چيزي طلب بكنيم. يك وقت است انسان ميگويد: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[5] يا ولو خيلي هم خاضع باشد ميگويد: «يا مَنَ يَقبَلُ اليَسيرَ وَ يَعفُو عَن الكثير»[6] بالأخره حاضر نيست بپذيرد به اينكه آنچه تو ميدهي هِبه است خود را هم سهيم ميداند و چون ميخواهد متواضعاً درخواست كند ميگويد كه گرچه عمل من كم است، ولي شما آن را قبول كنيد ولي اگر رسوخ كرد اين مقدار هم نميبيند، نميگويد كه اين كَم را قبول كن، ميگويد هيچ نياوردم و از تو رايگان طلب ميكنم. اين ميشود هِبه ميبينيد دعاهايي كه راسخين دارند با ديگران فرق ميكند البته خودِ همين راسخين مراتبي هم دارند كسي كه به مرتبه عاليه رسيده است، مراتب وسطي و نازله را هم داراست آنها كه در مراتب ابتدايي يا متوسطاند از مرتبه عالي محروماند؛ اما آنها كه به مرتبه عاليه رسيدند مراتب نازلهٴ وسطي را دارا هستند، لذا ادعيه ائمه(عليهم السلام) در عين حال كه خوف از دوزخ و شوق به بهشت هدف نهايي آنها نيست، ولي هدف متوسط يا ابتدايي آنها است، همه اين حرفها را دارند؛ منتها براي اينكه روشن بشود كه هدف اصلي پرهيز از جهنم نيست، هدف اصلي رفتن به بهشتِ ظاهري نيست، عرض ميكنند بسيار خب، حالا اگر اوّلي را ندادي لااقل دومي را بده، چون اولي را ميشود نگرفت، ولي دومي را كه نميشود نگرفت «هَبني صبرتُ علي حرِّ ناركَ فكيف أصبِرُ عن النظر الي كرامتك»[7] اين نشان ميدهد كه دوّمي، قابل از دست دادن نيست آن اصل است. حالا اولي را ندادي، حالا ما بر فرض تحمل از جهنم بكني، دومي را چه بكنيم اين معلوم ميشود اصل آن است.
اما اوساط مردم هرگز آن حرفها را ندارند، براي اوساط همان مقامهاست كه اگر هم به حدّ دلال برسند، «مُدلاً عليك»[8] ميگويند اگر ما را در جهنم بُردي آنجا هم ما فرياد ميكشيم كه دوست تو هستيم، اين هم براي بعضي از افراد است بالأخره.
غرض آن است كه دعاي راسخين با دعاي ديگران فرق ميكند، اينها نميگويند ما كاري كرديم ولو كَم، شما قبول كنيد[بلکه] تمام تعبيرات اينها اين است كه هر چه تو ميدهي منّتهاي ابتدايي است. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه اين است كه «مِنَّتُكَ ابتداء»[9] يعني همه منّتها و نعمتهاي تو ابتدايي است تو نعمت مسبوق به استحقاق نداري كه كسي طلبكار باشد تو چيزي اعطا كني «مِنَّتُكَ ابتداء» همه بخشايش تو ابتدايي است، حالا گاهي تعبير به جزا ميشود آن تعبير به جزا هم تشويقي است هم گرايش به دعا از توست، هم ناله و ضجّه زدن توفيقش از توست، هم ميگرياني، هم پاداش ميدهي، هر دو از توست خلاصه.
بر آن اساس هر چه كه از خداي سبحان دريافت ميكنند ميشود هِبه، لذا هم ﴿لَدُنْكَ﴾ است كه اين نشانه آن است كه از ما نبود و هم كلمه ﴿هَبْ﴾ در صدر دعاي دوم آمده، هم ﴿إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ به عنوان دليل اين دعا آمده و «لدن» هم غير از «عند» است. در فارسي معمولاً ما در هر دو حال ميگوييم اين كتاب در نزد فلان شخص است اگر در دستش باشد ميگوييم در نزد، اگر در منزل، در قفسه كتابخانهاش هم باشد باز ميگوييم در نزد فلان كس است؛ اما اينچنين نيست در عربي در هر دو حال بگوييم «عند» يا «لدن» اگر در دستش باشد، در حضورش باشد، در پيشگاهش باشد ميگوييم «لدن» و اگر اعم باشد ميگوييم «عند»، «عند» با «لدن» اين فرق را دارد.
علم لَدنّي با علم عندي هم فرق دارد، البته چون «عند» اعم است آنجا كه شامل حال «لدن» ميشود فرقي نيست؛ اما آنجا كه شامل حال «لدن» نميشود با «لدن» فرق است. علم لدنّي يعني علمي كه اين انسانِ صالحِ سالك بالا برود و مطلب را از نزد او بگيرد وگرنه چيزي نيست كه لدنّي نباشد، چون همه اين علوم لدنّي است همه از آنجا آمده؛ اما اين را نميگويند علم لدنّي، علم لدنّي آن نيست كه از طرف ذات اقدس الهي علمي نصيب كسي بشود، بلكه اين متعلّم، آنقدر بالا برود لدي الله، آنجا دريافت بكند وقتي به سرچشمه رسيد آن آب زلال نصيبش ميشود، آبي كه دست خورده نيست نصيبش ميشود، آبي است كه عبور نكرده تا ديگران باخبر بشوند نصيبش ميشود اين فرقهاي فراوان را دارد؛ اما اگر آب از چشمه در اين جدولها و جويها ريخت و عبور كرد و آلوده شد و دست خورده شد به آن تَه جدول و جوي رسيده اين هم از آن بالا آمده؛ اما بالأخره دست خورده است و آلوده است اشتباهات در آن هست و امثال ذلك.
اين علومي كه در كتابهاست از اساتيد انسان ميشنود، از كتابها فرا ميگيرد و مانند آن، اين همان علم تَه جدول و جوي است خلاصه، آب رودخانه است از راه دور آمده، ولي اگر كسي با اين درس و بحث يعني با همين جدولها و جويها و اين نهرها آشنا بشود به همراه اين نهرها برود، چون اين نهر بالأخره از جايي سرچشمه گرفته به همراه برود به چشمه ميرسد ولي اين نهر هادي اوست، همين آب هادي اوست به اين شرط كه اين آب را براي چشيدنِ خود نداند، بلكه جريان آب را هم راهنماي خود بداند به همراه آب برود ببيند که از كجا آمده، وقتي بالا رفت به دامنه كوه رسيد از چشمه باخبر شد اين ميشود لَدُن از او نزد ميگيرد آنگاه ديگر آلوده نيست، آنگاه ديگر ديگران نميدانند كه چقدر نوشيد اين ميشود لدُن. علم لدنّي علمي نيست در مقابل علوم ديگر مثلاً بگوييم فقه، اصول، فلسفه، تفسير، كلام، علم لدنّي، علم لدنّي علمي نيست كه موضوع و محمول و مسئله داشته باشد، همين علوم را انسان وقتي كه در مدرسهها ياد ميگيرد از استاد و كتاب و امثال ذلك ياد ميگيرد مثل تشنهاي است كه از نهر آب ميگيرد، اگر عمل بكند به همراه اين علم بالا برود، از چشمه، اينها را ياد ميگيرد آن ميشود علم لدنّي، وگرنه علم لدنّي علمي نيست در مقابل علوم ديگر يك وقت تفسير قرآن را از معلّم و كتاب ياد ميگيرد، مثل تشنهاي است كه از نهر آب گرفته، يك وقت به همراه اين كتاب و گفتههاي معلمين و امثال ذلك بالا ميرود از آن سرچشمه معناي آيه را دريافت ميكند آن هم تفسير است؛ منتها لدنّي.
راسخين در علم از نزد ذات اقدس الهي چيز ميطلبند و ديگران وقتي كه آن رحمت خاصه را مسئلت ميكنند ميگويند: ﴿مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[10] همه نِعَم آنجاست، مال هم مال لدنّي ميشود، فرزند هم فرزند لدنّي ميشود. آنچه را كه اين بزرگوار مسئلت كرد گفت: ﴿مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ آنوقت مريم ميشود يك بانوي لدنّي، عيسي ميشود يك انسان لدنّي، يحيي ميشود يك انسان لدنّي، هيچ كس از خاك برنخاست همه از آنجا آمدند؛ منتها آمدنها فرق دارد، مثل اينكه همه آبها از سرچشمه ميآيد و اما آّبهايي كه از سرچشمه گرفته ميشود فرق دارد يك وقت معالواسطه است، يك وقت بلاواسطه، اينها هم عرض ميكنند به خداي سبحان كه ﴿ وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ ادب دعاي آنها هم اين است كه پيشنهاد نميدهند يك چيز مشخصي را ارائه نميدهند، اين كلمه ﴿رَحْمَةً﴾ كه تنوين تنكير دارد اين يك كار امر است به خود وهاب، هر چه تو ميدهي، ولي از نزد خودت باشد ﴿مِن لَدُنْكَ﴾ باشد هر چه از نزد تو باشد خوب است ﴿مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾؛ منتها از باب تناسب حكم و موضوع اينها رسوخ علم ميخواهند و علم راسخ، رسوخ ايمان ميخواهند و ايمان راسخ. گاهي ممكن است انسان در دريا ساليان متمادي غواصي بكند ولي تشنه بميرد همان بياني كه امام(سلام الله عليه) فرمود: «ما ورثك الله من کتابه حرفا»[11] يك حرف از قرآن ارث نبردي، گرچه ساليان متمادي درس خواندهاي يا فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[12]؛ اين بارها در علم شنا ميكرد، ولي تشنه مُرد بالأخره. مثل كسي كه در تمام مدت عمر مسافرين را جابهجا ميكند به مقصد ميرساند و خودش همچنان در بين راه هست، اين بين راه بودن براي او مقصد است مثل واعظ غير متّعظ، اين ديگران را به مقصد ميرساند، ولي كار او اين شد كه ديگران را به مقصد برساند. آن رانندهاي كه بالأخره در بيابان غربت ميميرد هزارها مسافر را به مقصد رساند ولي خود در بيابان مرده است، يك عالم بيعمل كه راسخ در علم است ولي علم در او رسوخ نكرده خيليها را به مقصد رسانده، ولي خودش در بين راه است.
اين است كه راسخين در علم عرض ميكنند: ﴿آمِناً﴾ اين نشانه آن است كه علم و ايمان هم در آنها رسوخ كرده و ميدانند كه، اين در معرض خطر است به همان دليل كه يك وقت نبود، يك وقت هم ممكن است از اينها گرفته بشود. اگر انسان سابقهٴ جهل دارد ممكن است لاحقهٴ جهل هم داشته باشد، لذا مرتب از خداي سبحان مسئلت ميكنند اين تعبيرات اينها، تعبيرات جمله فعل مضارع است كه نشان استمرار است ملاحظه فرموديد در همان آيه قبل فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ﴾ نه «قالوا» اين ﴿يَقُولُونَ﴾ كه فعل مضارع است نشانه استمرار است يعني سيرهٴ آنها اين است، حرفشان اين است هميشه اين را ميگويند، اين ﴿رَبِّنَا﴾ هم مقول قول راسخين در علم است ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ﴾ يعني منطق اينها اين است يعني «يستمرّ هذا القول منهم»، ﴿يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾[13] آنگاه ﴿رَبِّنَا﴾ اين ﴿رَبِّنَا﴾ دعاي همان راسخون در علم است يعني «يقولون ربنا» بعد مَلكه آنها اين خواهد شد، سيره آنها اين است كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾.
بيان امام صادق(ع)درباره آيه﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾
از اينجا آن دعايي كه در تفسير شريف عياشي از سماعةبنمهران كه از شاگردان خوب امام صادق(سلام الله عليه) است و آن حديث معروف هم به وسيله سماعه نقل شده است تفسير عياشي از سماعةبنمهران نقل ميكند كه امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «أكثروا من ان تقولوا ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾»؛ اين را زياد بگوييد، اينكه حضرت فرمود: «اكثروا»، اين را زياد بگوييد «و لا نأمنوا الزيغ»[14]؛ مبادا در امان باشيد يك وقت شايد دل زير رو رو شد و منحرف شد اين «اكثروا» را ظاهراً از همين جمله فعل مضارعي كه هست و دلالت بر استمرار ميكند استفاده شده است كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ يعني «يَقُولونَ رَبَّنا لا تُزغ قُلوبَنا بعدَ اِذ هَدَيتَنا» و همچنين «يقولونَ هَب لَنا مِن لدنك رحمةٌ انكَ أنتَ الوهابُ» و همچنين «يقولون رَبَّنا اِنَّكَ جامع الناسِ ليومٍ لا ريبَ فيه».
پرسش ...
پاسخ: بله قابل انتقال به ديگران هست همه علومي كه ائمه(عليهم السلام) از لَدُن گرفتند به ديگري منتقل كردند؛ اما همين شده واسطه، وقتي واسطه شد ديگر لدني است. همين علم است آن علم لدني، علم ديگري نيست همين علوم را از آنجا گرفتهاند. در مقابل علوم ديگر كه نيست بالأخره آنها يا تفسير است يا فقه است يا اصول است يا كلام است يكي از اين علومي است كه به ديگران آموختند؛ منتها آنجا شهودي است براي ديگران مفهومي است، آنجا بلاواسطه است براي ديگران معالواسطه.
پرسش ...
پاسخ: بله اينها هم بالأخره لدني است بله؛ اما نبيّ اكرم از آن جهت كه لسان او، لسان ذات اقدس الهي است در قُرب نوافل لسان الله است، همين نبيّ اكرم ساليان متمادي براي ديگران سخن ميگفت از باب علم حصولي؛ اما يك راز و رمزي را زير گوش گفتن و ديگري استفاده كردن اين يك ميليون مسئله را يكجا بگويد[15] اين ميشود لدنّي، مثل اينكه در كنار چشمه در همان چشمه بالأخره يك واسطه رقيقي هست؛ اما بالأخره از همان چشمه است بدون اينكه وارد جوي بشود، از همان چشمه گرفته به او داده.
يقين راسخان در علم به مبدأ و معاد
اين دعاي بعدي سند آن دعاي قبلي است. اين دعاي قبلي ناظر به مبدأيت حق و قوس نزول بود ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ معلوم ميشود كارها دست اوست، تدبير دست اوست، هدايت دست اوست، سلب توفيق دست اوست، هِبه دست اوست و امثال ذلك اينها كارهاي تدبيري حق است «فيما يرجع الي المبدأ»؛ اما بازگشت قوس صعود كه «فيما يرجع الي المعاد» است آن را در آيه بعد عرض كردند كه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، پس راسخين در علم هم به آنچه مربوط به مبدأ است معترفاند و اهل نيايش و هم آنچه كه مربوط به معاد است معترفاند و اهل نيايش و بين آن مبدأ و اين معاد كه مسئله وحي و رسالت و كتاب است آن را هم كه پذيرفتند، پس به همه مبادي و اصول اينها اعتقاد راسخ دارند؛ منتها اينها را به هم مرتبط كردند، چرا اينها اصرار ميكند كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ براي اينكه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ خدايا! اين همه ضجّه و ناله ما براي آن است كه ما يك روز حسابي در پيش داريم، حالا اگر كسي اين دنيا گرفتار زيغ قلب شد ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ شد، آنوقت ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾[16] شد، اگر با مرگ از دنيا برود و راحت بشود كه مسئلهاي نيست؛ اما بعد الموت اولين كيفر او شروع ميشود و تمام سيّئات در اثر غفلت يوم الحساب است و تمام حَسنات هم در اثر تذكّر يوم الحساب.
در سورهٴ مباركهٴ «ص» وقتي دليل اقامه ميكند، ميفرمايد: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[17]؛ هيچ گناهي نيست مگر اينكه انسان در حين گناه جهنم را فراموش كرده است. مثل اين كودكي كه يك جِرم سمّي را در كام او با يك قشر شيرين ميخواهند فرو ببرند. اين كودك از آنكه از زير اين قشر سَم درميآيد چون بيخبر است ميمَكد، هر اندازه كه انسان «حفرة النار بالشهوات» يادش رفته دست به شهوت ميزند، هر اندازه كه يادش است خودش را حفظ ميكند. استدلال سورهٴ «ص» اين است كه ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ همه سيّئات اين است.
معناي﴿جَامِعُ النَّاسِ﴾در آيهٴ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾
در اينجا هم سرّ لامع راسخين اين است كه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين كلمه جامع بودن گرچه در قرآن كريم به ذات اقدس الهي اسناد داده شد[مثلاً فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ﴾[18]]؛ اما مجموع بودن مردم در قيامت مطرح شد، قهراً جامع بودن ذات اقدس الهي هم روشن ميشود. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آيه 49 و پنجاه اين است كه ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ پس الله ميشود جامع، اگر اولين و آخرين مجموعاند و قيامت مَجمع است، پس الله ميشود جامع. راسخين در علم ميگويند: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ﴾ ما چنين چيزي در پيش داريم و اين هم احتمالي نيست ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اگر ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ بخواهد به اصطلاح منطقي بيان بشود، ميشود «بالضرورة». اگر گفته شد: «الأربعة زوجة» اين قضيه را خواستند جهت بدهند ميگويند: «الأربعة زوجة بالضروره» قضيه ممكنه كه نيست، قضيه ضروريه است.
پرسش ...
پاسخ: خب بالأخره آن هم درجهاي از درجات قيامت است ديگر، همان حضرت در بسياري از فرازهاي دعاي «كميل» ميفرمايد كه اين استخوانهاي ضعيف و اين بدن ضعيف تحمل آن آتش را ندارد[19]، آن همه نالهها را ميكنند ديگر «أَبكي لِضيقِ لَحدِي»[20] هم براي همينهاست ديگر، هر كه آن درجه بالا را دارد، درجه پايين را هم دارد؛ اما ديگران كه درجه پايين را دارند از لذت درجه بالاتر محروماند ديگر فرض ندارد كه كسي آن درجه بالا را داشته باشد و «خوفا من النار» را نداشته باشد اين لسان، لسان نفي حصر است يعني ما فقط براي اين عبادت نميكنيم، ما فقط براي بهشت عبادت نميكنيم وگرنه ما دلمان ميخواهد جهنم نرويم، دلمان ميخواهد بهشت برويم ولي اينها كافي نيست، چيز ديگر هم طلب ميكنيم.
تشريح آيه﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾
اين كلمه ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ نشانه همان تعبيري است كه در اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾[21] يك وقت است خداي سبحان دارد خبر ميدهد، خدا ميفرمايد قيامت ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است يعني يقيناً واقع ميشود يا ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[22] يعني اين كتاب طبعاً جاي شك نيست، ممكن است عدهاي ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[23]؛ اما اين كتاب طبعاً شكبردار نيست: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، ولي وقتي راسخين در علم ميگويند: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني «نحن نقطع نتيقّن و نوقن بالقيامة» نه اينكه آن روز في نفسه شكبردار نيست. آنكه گفته خداست كه شايسته نيست كسي شك كند؛ اما مؤمن كه درباره قرآن حرف ميزند ميگويد قرآن كتاب الله هست ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني «بالضرورة» يعني «نقطع»، وقتي درباره قيامت ميگويد:﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني «نقطع» چون اينها ميگويند:﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ خدا هم گزارش ميدهد كه ﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾؛ اينها اهل يقيناند قضايايي كه مربوط به معارف است اينها با جهت ضرورت تشخيص ميدهند و ميفهمند ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. خب، چرا ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ هست و يقيناً واقع ميشود؟ براي اينكه تو گفتي و هر چه تو گفتي ضروريالوقوع است ﴿إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[24] اين برهان مسئله است.
پس اين پنج، شش جملهاي كه مربوط به اين دو آيه است شما اگر نظم رياضي به اينها بدهيد، ميبينيد هر جمله قبلي مقدمه ميشود براي جمله بعدي و جمله بعدي به منزله سايهافكن و دليل است براي جمله قبلي. آن آيه كه دعاست سؤال بكنيم چرا اين همه ضجّه ميزنيد از خدا عزم زيغ قلب ميطلبيد؟ ميگويند براي اينكه قيامت چه كنيم ما؟ قيامت مگر شدني است؟ بله شدني است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ خب، چرا شدني است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؟ براي اينكه او وعده داده او كه خلف وعده محال است بكند كه، پس دليل ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ بودنش اين است كه تو گفتي ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[25] آنها مجموعاند، پس تو جامعي و تو هم كه خلف وعده نميكني. اين ميعاد گرچه به معناي «وقت الإنجاز الوعد» آمده است؛ اما به معني وعد هم هست، مثل اينكه ميقات به معني وقت است حالا اين روايت را هم تبركاً بخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ اين وعده است اصل تشكيل قيامت وعده است، جامع هر دوست.
پرسش ...
پاسخ: اينها آن فطرتشان را ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[26] چون با فطرت خلق شدند با فطرت توحيدي خلق شدند ديگر.
در كتاب شريف اصول كافي كتاب عقل و جهل اين حديث مبسوطي كه از امام كاظم(سلام الله عليه) رسيده است كه به هشام ميفرمايد يكي از آن جملهها اين است «يا هشام! ان الله(سبحانه و تعالي) حكي عن قوم صالحين انهم قالوا: ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾» اين آيه اول، در اينجا حضرت از اين راسخين در علم به عنوان قوم صالح ياد كرده است. خب، چرا صالحين چنين دعايي دارند، براي اينكه فرمود: «حِينَ علِمُوا أَنَّ القلوبَ تَزِيغُ و تَعُودُ الي عماها و رداها»؛ اين گروه دلشناساند خلاصه؛ ميدانند كه دل امري است كه احياناً ممكن است به حال قبلي برگردد، منحرف بشود، به آن كورياش برگردد كه ﴿لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ﴾[27] اين دل ميشود كور، بعد «انه لم يخفِ الله مَن لَم يَعقِل عنِ اللهِ»[28] اين همان بيان ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[29] است. فرمود كسي كه خداشناس نيست، كسي كه آثار الهي را درك نكرده است از چه چيزي بترسد اين به منزله عكس نقيض آن كريمه است ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ اين مستقيماً نفرمود: «من لم يكن عالماً لا يكونوا خائفاً»، بلكه جملهاي فرمود به منزلهٴ عكس نقيض او، فرمود: «اِنَّه لَم يَخفّ اللهَ مَن لَم يَعقِل عَنِ اللهِ»[30] اگر خبر مقدم و مبتدا مؤخّر باشد اين ميشود كه «من لم يعقل عن الله لم يخف الله» هر كه خدا را نشناخت، از خدا نميترسد.
«و الحمد لله رب العالمين»
ويژگيهاي دعاي راسخان در علم. 2
بيان امام صادق(ع)درباره آيه﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ 11
يقين راسخان در علم به مبدأ و معاد 12
معناي﴿جَامِعُ النَّاسِ﴾در آيهٴ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ 13
تشريح آيه﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ 15
[1] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[2] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
سورهٴ مائده، آيهٴ 41. . 2
[4] . سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[6] . من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 132؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابو حمزه ثمالي
[7] . بحار الانوار، ج 67، ص 196؛ مفاتيح الجنان، دعاي کميل.
. تهذيب الأحکام، ج3، ص88 . 2
[9] . الصحيفة السجادية، دعاي45.
[10] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 38.
. وسائل الشيعة، ج27، ص47 . 2
[12] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 175.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
. بحارالانوار، ج91، ص181؛ تفسير العياشي، ج1، ص164 . 1
. ر.ک: الکافي، ج1، ص297 . 1
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[17] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 140.
. اقبال الاعمال، ص706؛ مفاتيح الجنان، دعاي کميل. 2
. بحارالانوار، ج95، ص89؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابو حمزه ثمالي. 3
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 4.
[22] . سورهٴ بقره، آيات 1 ـ 2.
[23] . سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
. سورهٴ آل عمران، آيهٴ194 . 1
[25] . سورهٴ واقعه، آيات49 ـ 50.
[26] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
. سورهٴ حجر، آيهٴ 46 . 2
[28] . الكافي، ج 1، ص 18.
[29] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
. الكافي، ج 1، ص 18 . [30]