30 04 1989 4981459 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 28 (1368/02/10)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾

فوائد متشابهات در قرآن كريم

گاهي گفته مي‌شود فايده اشتمال قرآن كريم بر متشابهات اين است كه ارتباط مردم از ائمه(عليهم السلام) قطع نشود و مردم به اهل‌بيت(عليهم السلام) مراجعه بكنند.

اين نكته گرچه حق است وظيفه مردم، حفظ ارتباط با اهل‌بيت است، براي اينكه آنها در حقيقت مبيّن قرآن‌اند، اما خداي سبحان در قرآن كريم آيات متشابه را براي اين نازل نكرد كه مردم به اهل‌بيت مراجعه كنند، بلكه لازمهٴ سخن گفتن با مردم و تبيين معارف آن است كه اين سيل خروشان علوم يك سلسله كَف تشابه را هم به همراه دارد و اگر كسي بگويد اكنون كه چاره‌اي جز تشابه نيست چه مرجعي براي حلّ اين تشابه هست، گفته مي‌شود كه ائمه(عليهم السلام) كه قرآن ممثّل‌اند آنها همان‌طوري كه محكمات را تبيين مي‌كنند يعني بازتر مي‌كنند، متشابهات را هم حل مي‌كنند، نه اينكه براي اينكه مردم به ائمه مراجعه كنند عمداً تشابهي إعمال شد متشابه نازل شد، بلكه ائمه(عليهم السلام) گره‌گشاي اين متشابهات‌اند و بين اين دو مطلب فرق است. نشانه‌اش آن است كه در خود روايات ائمه(عليهم السلام) هم تشابه فراوان است، در خود روايات آمده است كه احاديث ما مثل قرآن كريم دو قِسم است؛ محكماتي دارد و متشابهاتي دارد، ناسخي دارد منسوخي دارد[1] و امثال ذلك و اگر اشتمال بر تشابه يك كار عمدي باشد، براي اينكه مردم ارتباطشان را با ائمه حفظ بكنند، پس در روايات نبايد متشابه باشد، در حالي كه در روايات هم متشابه هست، اما وقتي سرّ تشابه آن باشد كه اين سيل خروشان كَفي را به همراه دارد اين جواب در هر دو هست، ائمه(عليهم السلام) هم سخنان آنها درباره معارف است، درباره قيامت است، درباره برزخ است و امثال ذلك و چون مردم با اين معاني محسوسه يا متخيّله يا موهومه و يا حداكثر معاني معقوله در ارتباط‌اند و معارف الهي مطالبي برتر از عقل دارد، چه اينكه برتر از حس و وهم و خيال سخن مي‌گويد، قهراً اين الفاظ مشتمل بر معاني متشابه هم هستند در احاديث آنها هم تشابه هست، چه اينكه در قرآن هم تشابه هست.

از امام رضا(عليه السلام) رسيده است كه نه تنها خدا را با چشم نمي‌توان ديد، با عقل هم نمي‌توان اكتناه كرد؛ ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[2] در ذيل اين آيه سورهٴ «انعام» حديثي از امام رضا(عليه السلام) هست كه عقول او را نمي‌تواند فرا بگيرد فضلاً از ابصار[3].

پس معارف الهي چيزهايي دارد كه از عقل حكيمان هم برتر است، آنها هم ناچار بايد كه به يك سلسله معارف برتر و عميق‌تر مراجعه كنند و ائمه(عليهم السلام) وجودشان براي منافع فراواني است كه يكي از آنها اين است كه متشابهات را هم برطرف مي‌كنند.

معناي متشابه

پرسش:...

پاسخ: بله اين هم در خلال بحثها اشاره شد كه آيات متشابه اين‌چنين نيست كه همان معناي محكم را داشته باشد بدون اضافه، بلكه آيات متشابه يك معنا و لطايف ديگري دارد؛ منتها كفي از تشابه كه امر باطلي است روي آن معناي لطيف را مي‌گيرد، آيات محكم، كف‌زدايي مي‌كند تا از متشابه بعد از ارجاع به محكم ما يك مطلب جديدي را بفهميم، اگر خدا بفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾[4] ما از آن قدرت مي‌فهميم، اما اگر بفرمايد: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[5] از آن گذشته از قدرت، نعمت هم دريافت مي‌شود، اگر به جاي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ بفرمايد قدرت خدا مافوق همه چيز است ديگر نعمت به معناي اِنعام و به معناي اعطا و امثال ذلك فوت مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: آن يك معناي جديدي نخواهد گفت، الآن ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ يك معناي جديدي دارد غير از مسئله قدرت است.

پرسش:...

پاسخ: نه: آنها كه مي‌گويند خدا دست دارد كساني‌اند كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ است، آ‌نها را هم راهنمايي كرده است. فرمود آيات محكم در كنارش هست، شما اگر معناي متشابه را نفهميديد بگوييد: ﴿آمَنَّا﴾ و اگر فهميديد كه ‌«‌طُوبَي لَكُم وَحُسْنُ مَآبٍ» اين‌چنين نيست كه خود آيه فتنه‌برانگيز باشد. اگر كسي معناي آيه را نفهميد بگويد: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و اگر فهميد هم «رِزْقٌ رَزَقَهٌ الله».

حقايق شهوديه و راه وصول به آن

پرسش:...

پاسخ: آن مرحله دل است كه ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[6] و امثال ذلك مطرح است يعني بعضي از معارف بلند است كه حتي عقل هم او را نمي‌فهمد آن را با نشئه شهود درك مي‌كنند، با نشئه دل ياد مي‌شود كه فرمود اگر اين كار را كرديد خدا به شما شرح صدر مي‌دهد كه از آن راه شما مي‌توانيد بفهميد، عقول فقط مفاهيم حصوليه را مي‌توانند از راه برهان درك كنند، اما حقايق شهوديه را با عقل يعني با استدلال نمي‌شود درك كرد آن راهش عبادت است كه ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[7] اگر اين يقين نصيب شد آن‌گاه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ اين مسئله ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ با استدلال قابل حل نيست يعني كسي چندين سال درس بخواند به جايي برسد كه حارثة‌بن‌مالك رسيده است[8] كه در اتاقش كه نشسته جهنم را ببيند، بهشت را ببيند اين راه مدرسه و مسجد نيست خلاصه اين راه درس و بحث نيست كه كسي در منزلش نشسته بهشت را ببيند، جهنم را ببيند و قرآن وعده داد كه اگر شما اهل راه باشيد بهشت را مي‌بينيد نه بعد از مرگ مي‌بينيد، خب بعد از مرگ همه مي‌بينند كافر هم مي‌بيند، بلكه مي‌فرمايد: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[9] آن راه، راه شهود است. انسان مي‌تواند با ادله قطعي ثابت كند جهنم هست، بهشت هست، كيفر هست، پاداش هست، اما حرفش مثل حرف حارثة‌بن‌مالك باشد كه من گويا الآن عُواء و زوزه‌هاي سگان جهنم را مي‌شنوم اين راه، راه عقل نيست، من گويا عرش خدا را بارزاً مي‌بينيم[10] اين راه، راه استدلال نيست، عقل مي‌گويد مقام فرمانروايي هست، حساب و كتاب هست، اما با اين مفهوم سخن مي‌گويد، نمي‌گويد من مي‌بينم آن راه ديدن است و قرآن هم به ما وعده داد.

سرّ تعبير محكمات به ‌«‌ام الكتاب»

مطلب بعدي آن است كه رابطهٴ محكم و متشابه تنها اين نيست كه كارِ محكمات تشابه‌زدايي باشد، چون نفرمود محكمات، اُمّ متشابهات‌اند [بلكه] فرمود محكمات، امّ كتاب‌اند پس خودشان مبدأ توليدند، معاني جديدي به همراه دارند يكي از منافع آيات محكم، تشابه‌زدايي است، پس محكمات براي رفع تشابه‌ِ متشابهات فقط نازل نشدند وگرنه خودشان بي‌معنا خواهند بود. مثلاً استثنا، كاري جز تبيين سعه و ضيق مستثنا منه ندارد، قرينه كاري جز بيان كردن مُراد ذي‌القرينه ندارد خود قرينه به تنهايي نقشي ندارد، خود استثنا به تنهايي سهمي ندارد، محكمات، كارشان اين نيست كه به منزله قرينه متشابهات باشند، محكمات خودشان اصولي‌اند، فوايدي دارند كه يكي از آن فوايد تشابه‌زدايي است، لذا نفرمود محكمات، امّ متشابهات‌اند، فرمود محكمات، امّ كتاب‌اند.

راههاي شناخت محكم و متشابه

مطلب بعدي آن است كه متشابه كدام است و محكم كدام؟ آن را هر گروهي براي خود معيارهاي مشخصي دارند، لذا شده 73 فرقه به استثناي يك فرقه ناجيه آنها هر كدام براي خودشان معياري دارند. اين فرقه ناجيه كه به قرآن و عترت عمل كرده است او در امان است[11] وگرنه مجسّمه، آياتي كه بوي تجسّم مي‌دهد آن را محكم مي‌پندارند و آيات تنزيه را متشابه مي‌شمارد يعني ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[12] يا ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[13] يا ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[14] را محكم مي‌پندارند ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[15] را متشابه مي‌شمارند يا مي‌گويند ـ معاذالله ـ خدا جسمي است «لا كالاجسام» اينها گروه مجسمه‌اند، چه اينكه منزّهه آيه مباركهٴ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾ را اصل و محكم مي‌دانند، آن‌گاه آياتي كه ظاهرش تجسيم است آنها را توجيه مي‌كنند.

آنها كه قائل‌اند به رؤيت خدا در قيامت آيه سورهٴ «قيامت» را كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[16] آن را محكم مي‌پندارند [و] آيه سورهٴ «انعام» را كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[17] را متشابه مي‌شمارند، آنها كه قائل به جهت‌اند كه مي‌گويند خدا ـ معاذالله ـ در جهت خاص است آيه ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[18] را محكم مي‌پندارند، آيه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[19] يا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾ را توجيه مي‌كنند و همچنين آنهايي كه براي خدا يَد قائل‌اند شما در كتابهاي كلامي صفتي به نام صفت يَد در اين مواقف هست، مواقف قاضي عضد ايجي و ساير كتابهاي كلام اهل سنّت هست كه خدا يد دارد، اما نه «كالايدي»[20] آنها اين مسئله ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[21] و امثال ذلك را محكم مي‌پندارند و آيه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[22] را متشابه خيال مي‌كنند، اينها درباره ذات حق تعالي و اوصاف الهي.

درباره جبر و تفويض كه بخشي از آن به كار خدا برمي‌گردد به نام قضا و قدر، بخشي كارش به نام انسان برمي‌گردد مفوّضه، آيه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[23] را اصل مي‌پندارند ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[24] را متشابه مي‌شمارند، جبريه آيه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ را محكم مي‌پندارند، آيه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ را متشابه مي‌شمارند آن آيه را با اين تأييد مي‌كنند، چون اين‌گونه از آيات براي آنها محكم تلقّي شده است مقابل را متشابه مي‌شمارد و رقيب خود را متّهم مي‌كنند به اينكه «في قلبه زيغ» است و تابع متشابه است. مسئله جواز ترجيح بلا مرجّح و مسئله جبر آن‌چنان براي امام رازي جا افتاد كه ايشان در همين تفسير كبيرشان در همين ذيل بحث محكم و متشابه اين حرفها را دارد[25] در آ‌ن مناظره‌اي كه بين فرشته‌ها و شيطان ترسيم شده است آنجا هم همين حرف را دارد، در ذيل همين آيه بحث محكم و متشابه وقتي مسئلهٴ ترجيح بلا مرجّح و امثال ذلك را ذكر مي‌كند و جبر را تثبيت مي‌كند به زعم خود، مي‌گويد: «ولو اجتمع اهل السماوات و الارض»؛ اگر همه دانشمندان زمين و آسمان جمع بشوند بخواهند شبهه جبر را جواب بدهند مقدورشان نيست، لذا آياتي كه دلالت بر جبر مي‌كند مثلاً مي‌شود محكم و آيه‌اي كه دلالت بر تفويض مي‌كند مي‌شود متشابه.

مناظره‌اي در كتابهاي انجيل و امثال ذلك هست كه بين فرشته‌ها و شيطان ترسيم شد، چندين اشكال شيطان به فرشته مي‌كند كه آيا خدا مي‌دانست من چه كاره‌ام يا نمي‌دانست، اگر نمي‌دانست كه نقص بود، اگر مي‌دانست مرا چرا آفريد، حالا كه مي‌دانست من اهل معصيتم چرا من را امر كرد؟ حالا كه مي‌دانست من اهل معصيت هستم چرا به من مهلت داد؟ همه اين شش، هفت اشكال را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند بعد مي‌گويد اگر همه جن و انس عالم جمع بشوند و بخواهند جواب بدهند مقدور نيست[26].

حالا اين واقعاً ساختگي است كه جبريه ساختند يا اينكه در كتابهاي انجيل و اينها هم چنين چيزي هست، به هر حال ايشان از انجيل نقل مي‌كند و جبريه هم دامن زدند بعد محقّقين اسلامي گفتند كه ديگر نيازي به جمع‌آوري همه علماي آسمان و زمين جنّ و انس نيست [بلكه] آدم يك مقدار درست بنشيند فكر بكند مسئله جبر حل است.

اين‌چنين نيست كه اگر تفويض مفوّضه باطل شد، جبرِ جبريه بشود حق يا بالعكس، چون جبر و تفويض نقيض هم نيستند كه رفعشان محال باشد بين جبر و تفويض وسعتي به اندازه وسعت آسمان و زمين يا بيش از فاصله بين آسمان و زمين هست؛ «أوسع مما بين الأرض و السماء» ممكن است هم تفويض مفوّضان باطل باشد و هم جبر جبريون را ابطال كرد؛ اما نه به دام جبر افتاد، نه به دام تفويض «بل أمر بين الأمرين»[27] كه منزلة وسطا بشود، آنها چون مراجعه به اهل‌بيت(عليهم السلام) نكردند اگر از جبر نجات پيدا كردند به دام تفويض افتادند يا بالعكس.

محكمات و متشابهات نزد مفوّضه

غرض آن است كه مفوّضه آيات تفويض را محكم، كه دلالت بر اختيار مي‌كند آن را تفويض مي‌پندارند و آن را محكم تلقّي مي‌كنند و آياتي كه از او جبر استشمام مي‌كنند آن را متشابه مي‌دانند جبريه به عكس و همچنين در احكام و مسائل ديگر. هر كسي مبناي خاصي كه دارد براساس آن مبنا آن آيه كه دلالت بر مبناي او مي‌كند آن را محكم مي‌داند و آيه‌اي كه ظاهرش خلاف است آن را متشابه مي‌داند و منشأ همه اين جنگ 72 ملّت براي آن است كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ است، اگر كسي در دلش انحراف نباشد نقصي در كار نيست انسان هم محكم را مي‌شناسد، هم متشابه را و اگر واقعاً آيه‌اي براي او بيّن‌الرشد نبود مثل روز روشن نبود حرف نمي‌زند، مي‌گويد: ﴿آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چيزي همانند دو دو تا چهار تا براي انسان روشن نشد، خب حرف نمي‌زند. اينكه قرآن دستور داد، اين‌چنين نيست كه انسان عمداً يك مبادي از پيش پذيرفته را بر قرآن تحميل كند و در جايي هم كه مشكل شده است به زعم خود تأويل كند، اگر چيزهايي روشن بود، چه اينكه آيات روشن فراوان هست نظير ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[28] و امثال ذلك بر همان اساس حركت مي‌كند، اگر چيزي براي او روشن نشد توقف مي‌كند اين ‌«قِفوا عند الشبهه‌»[29] يا «الوقوف عند الشبهات»[30] اين از بهترين نشانه‌هاي وَرع است در آن حديثي كه از نهج‌البلاغه خوانده شد استفاده شد كه اين اختصاصي به مسئله اصولي ندارد تا اخباري به او تمسّك كند براي لزوم احتياط در شبهات تحريميه و مانند آن يا اصولي او را حمل بر استحباب بكند، بلكه در هر جايي در معارف انسان اگر كاري براي او مشتبه شد، انديشه‌اي براي او مشتبه شد جايش توقّف است كه «الوقوف عند الشبهات» خير است از اقتحام در هلكات. اين «قفوا عند الشبهه» اين‌چنين است «لا ورع كالوقوف عند الشبهه» اين اختصاصي به مسائل عملي ندارد، مسائل علمي را هم در برمي‌گيرد.

پس اگر كسي «في قلبه زيغ» نبود مطلبي از مطالب قرآن يا روايات براي او حل نشد توقّف مي‌كند، اصرار ندارد كه او را توجيه بكند، چون اين تشابه در روايات هم هست و همان‌طوري كه تشابه‌گرايي در اثر زيغ و انحراف قلب است ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ اين تشابه‌گرايي در روايات هم هست. اگر روايتي براي كسي روشن نبود، خب انسان توقف مي‌كند.

پيام آيهٴ مذكور

اين ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[31] يك راه خوبي است به ما نشان مي‌دهد. راهي است كه انسان به واقع در تبيين اين راه اصلاً مي‌ماند خود اين آيه چه چيزي مي‌خواهد بگويد.

در اين آيه مي‌فرمايد چيزي را كه شما نمي‌دانيد پيروي نكنيد، براي اينكه يك محكمه سؤالي هست. در آن روز شما مسئوليد و سه پرونده مسئول‌عنه هست يعني از شما سؤال مي‌كنند كه در اين پرونده‌ها چگونه رفتار كردي ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ منظور از اين سَمع و بصر حصر نيست يعني هر كاري كه انسان انجام داده است؛ منتها چون بيشتر كارها را سمع و بصر انجام مي‌دهد از اين جهت گفته شده، خب.

فرمود اين سه پرونده مطرح است ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ حالا ببينيد مي‌شود معناي اين آيه را فهميد يا كار آساني نيست كلّ واحد اين سه پرونده مورد سؤال است. معلوم است سائل ذات اقدس الهي است يا مأموران الهي‌اند؟ مسئول كيست و مسئول‌عنه چيست؟ مسئول هم مشخص است خود انسان است ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[32] انسان زير سؤال است، خدا سائل است، مأموران الهي سائل‌اند اينها مشخص، خب از چه كسي سؤال مي‌كنند؟ مسئول‌عنه سمع است و بصر است و فؤاد، سمع و بصر را مي‌شود فهميد يعني فرشتگان انسان را بازخواست مي‌كنند كه چرا با سمعت فلان كار را گوش دادي و با بصرت فلان چيز را ديدي اينها قابل سؤال است؛ اما از دل سؤال بكنند يعني چه؟ دل كه خود ما هستيم چيز ديگر نيست دل كه حسّي از حواس ما نيست، همان حقيقت ما به نام فؤاد است، همان حقيقت ما به نام قلب است ما را از دلمان سؤال مي‌كنند يعني چه كه بگويند چرا بر دلت اين گذشت. اگر دل، نيرويي از نيروها بود، ابزاري از ابزار بود مي‌شد انسان بگويد كه از انسان سؤال مي‌كنند كه اين ابزار را در كجا مصرف كردي؛ اما اگر فؤاد و قلب خود انسان است و حقيقت انسان چيز ديگر نيست، آن‌گاه اين انساني كه مسئول است با آن فؤادي كه مسئول‌عنه است فرقش چيست؟ حالا از اين راه نمي‌شود جلوتر رفت كه در درون من يك من ديگري هست كه آن اصل است و اين منِ بيروني تازه ابزار اوست.

به هر حال اينها چيزهايي نيست كه انسان با فكر بتواند راه پيدا كند. همان چيزهايي است كه در خلال بحث اشاره شد كه مافوق عقل است خلاصه كه در درونِ انسان يك حقيقت ديگري وجود داشته باشد.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ از خود جايگاه چطور سؤال مي‌كنند؟ آن قلبي كه جايگاه ذات اقدس الهي است او خودش مسئول است نه مسئول‌عنه، او متّهم است نه پرونده، او بزهكار است.

تبيين حقيقت انسان

پرسش:...

پاسخ: همين؛ قلب يعني حقيقت انسان، مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت، فرمود اگر كسي كتمان شهادت كرد در محكمه عدل حاضر نشد كه شهادت بدهد ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[33]؛ قلب او معصيت كرد، قلب كه معصيت كرد يعني خود انسان معصيت كرد وگرنه قلب يك چيز خاصي نيست كه معصيت بكند كه، قلب كه عضوي از اعضاي بدن نيست كه، حقيقت انسان همان قلب انسان است ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[34] يعني روح اينها مريض است.

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه فؤاد و حقيقت قلب و دل همان حقيقت انسان است [و] چيز ديگري نيست.

پرسش:...

پاسخ: بالأخره توجيه مي‌خواهد يعني از انسان سؤال مي‌كنند كه چرا فلان فكر را كردي اين مي‌شود توجيه، اگر ما تنها راهمان همين توجيه بود خب اين توجيه دلپذيري است؛ اما اولاً بايد ببينيم نيازي به توجيه دارد يا يك معناي ديگري دارد، مسئول انسان است، مسئول‌عنه دل او.

پرسش:...

پاسخ: چون سمع ابزار است از ذات او هم سؤال بكنند مشكلي نيست كه اين ابزار را كجا صرف كردي؛ اما دل جزء ابزار نيست [بلكه] حقيقت آدم است، ديگر نمي‌شود گفت كه از انسان سؤال مي‌كنند كه حقيقت را چه كردي.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آنكه دارد ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[35] يعني حقيقت اينها بيمار است ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[36] يعني روح اينها معصيت مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: فؤاد هم به معناي قلب است چيز ديگر نيست. به معناي كار نيست خلاصه، همان حقيقت مجرّد است كه انسان را تشكيل مي‌دهد، خب.

 

متشابهات و شينيدهٴ برخورد با آن

اگر كسي چيزي را ندانست راهش توقّف هست. قرآن كريم هم اين را مشخص كرده است، فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اما اين حرفِ ما را جز كساني كه لبيب‌اند و خردمندند اين موعظه را كسي متذكّر نمي‌شود خب، اينها كه متذكّر اين موعظه شدند چه مي‌كنند و چه مي‌گويند؟ براي اينكه آن نعمت همچنان محفوظ باشد، مي‌گويند: ﴿آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چيزي را نمي‌دانند واقعاً سخن نمي‌گويند و حتي حرفي هم نمي‌زنند، نحوه‌اي هم تعبير نمي‌كنند كه دلالت كند ما مي‌دانيم، ولي خدا بهتر از ما مي‌داند چون اين كلمه ‌«‌والله اعلم» را همه حق ندارند بگويند اين ‌«‌والله اعلم» براي يك گروه خاص است آنهايي كه زحمت كشيدند چيزهايي را ياد گرفتند آنها مي‌توانند بگويند ما تا اين مقدارش را فهميديم ‌«‌والله اعلم»؛ اما هر كسي راه بيفتد اظهار نظر كند بعد بگويد: ‌«‌والله اعلم» اين حق او نيست، اين وظيفه‌اش آن است كه بگويد «والله يعلم» نه ‌«‌والله اعلم»، اينكه مي‌گويد: ‌«‌والله اعلم» يعني من عالمم؛ اما خدا از من اعلم است او اعلميت خدا را انكار نمي‌كند، اين ضمناً مدحي هم براي خودش است.

اما آن كسي كه اهل تورّع است مي‌گويد «والله يعلم» يا لااقل در اين‌گونه از موارد مي‌گويد «والله يعلم» اين «والله يعلم» گفتن انسان را راحت مي‌كند و براي اينكه مبادا به دام اين حرفها و اوهام بيفتند به ذيل همين ذات اقدس الهي متمسّك مي‌شوند كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾؛ خدايا! تو كه ما را هدايت كردي آن توفيق را سلب نكن كه قلب ما منحرف بشود به دنبال تشابه حركت كنيم. اينها خاصيت موعظه الهي است كه اولواالالباب با اين مواعظ متذكّر مي‌شوند، مي‌گويند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾[37] كه در اين دو آيه بعدي يكي همين آيه و يكي ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[38] چند نكته دعايي است كه بخشي مربوط به آن است كه اينها حفظ فهم معارف قرآن را همچنان حفظ كردند و نه تنها خواستند كه به دام متشابهات نيفتند، بلكه چيزي بالاتر طلب كردند گفتند: ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ و منشأ اينكه اينها دست به اين دعا زدند اين است كه قيامت را فراموش نكرده‌اند. ببينيد الآن در اين آيه محكم و متشابه سخن از معاد نبود؛ اما همه معصيتها در اثر فراموشي روز قيامت است، هر وقت انسان به دام گناهي مي‌افتد در اثر اينكه قيامت را فراموش كرده است. اينها چون به ياد قيامت‌اند عرض مي‌كنند: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ پس اين دو آيه چند جمله دعايي دارد و ريشه همه اينها را هم قيامت مي‌داند كه بايد مطرح بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 62.

[2] . سورهٴ انعام، 103.

[3]  . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 99.

[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[5] . سورهٴ فتح، آيهٴ 10.

[6] . سورهٴ نجم، آيهٴ 11.

[7] . سورهٴ حجر, آيهٴ 99.

[8]  . ر . ك: الكافي، ج 2، ص 54.

[9] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 ـ 8.

[10]  . الكافي، ج 2، ص 54.

[11]  . ر . ك: بحار الانوار، ج 28، ص 14.

[12] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.

[13] . سورهٴ فجر, آيهٴ 22.

[14] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.

[15] . سورهٴ شوري, آيهٴ 11.

[16] . سورهٴ قيامت, آيات 22 و 23.

[17] . سورهٴ انعام, آيهٴ 103.

[18] . سورهٴ نحل, آيهٴ 50.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 115.

[20]  . المواقف، ج 3، در ذيل بحث المقصد الثامن في صفات اختلف فيها.

[21] . سورهٴ فتح, آيهٴ 10.

[22] . سورهٴ شوري, آيهٴ 11.

[23] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.

[24]  . سورهٴ تكوير، آيهٴ 29.

[25]  . التفسير الكبير، ج 7، ص 187.

[26]  . التفسير الكبير، ج 2، ص 447.

[27]  . الاحتجاج (شيخ طبرسي)، ج 3، ص 414.

[28] . سورهٴ شوري، آيهٴ 11.

[29]  . وسائل الشيعة، ج 20، ص 259.

[30]  . الكافي، ج 1، ص 68.

[31] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.

[32] . سورهٴ صافات, آيهٴ 24.

[33] . سورهٴ بقره, آيهٴ 283.

[34] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.

[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.

[36] . سورهٴ بقره, آيهٴ 283.

[37] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 8.

[38] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 9.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق