اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از ارائه آن پنج مقدمه و اصل، ده نتيجه بر اين گفتههاي پنجگانه مترتّب كردند. نتيجه نهم و ثمرهٴ نهم اين اصول پنجگانه اين بود كه قرآن كريم داراي درجات گوناگوني از معارف هست، چون الفاظ براي ارواح معاني وضع شد هر درجهاي از درجات عاليهٴ اين معنا، آن هم به حساب قرآن خواهد آمد و چون انسان توان ترقّي همه اين درجات را دارد مأمور به هدايت و تدبّر در اين درجات است[1] و يكي از مقدّمات اصول گذشته هم اين بود كه تنها راه تكامل انسان معرفت نفس است يعني انسان حقيقت خود را بشناسد و در اوصاف نفساني خود سفر كند، براساس آيه سورهٴ «مائده» كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾[2] انسان صالحِ سالك در مراحل نفس سفر ميكند، چه اينكه انسان طالح هم در دركات نفس سفر ميكند. چون اساس، معرفت نفس و سير در اوصاف نفس است و نفس هم داراي دو شأن است؛ شأن علمي و عملي يعني انسان ميانديشد و برابر انديشه كار انجام ميدهد، پس درجات نفس و منازل نفس به منازل علمي و عملي برميگردد و چون انسان بيش از يك حقيقت نيست بين علم و عمل او هم پيوند است؛ اينطور نيست كه در جناح علم يك سلسله راهها را طي كند و در جناح عمل يك سلسله راهها را چون مجموعه علم و عمل يك واحد را تشكيل ميدهند؛ انسان يك حقيقت است، نه دو حقيقت. آن درجات علمي و يا درجات عملي همه اينها سازنده انساناند. پس براساس اينكه تنها راه نفس است انسان تا نفس خود را نشناسد نميتواند از قرآن بهره بگيرد، اين مطلب اول و چون نفس در شأن علم و عمل خلاصه ميشود و انسان داراي معرفت و عمل است و شئون انديشه و كار را داراست بايد اين دو شأن را شناسايي كند و در درجات اينها سفر كند، اين مطلب دوم.
رسوخ علم و عمل در جان، منشأ استقرار ايمان
درجات علمي و عملي براي انسان سالك، اوايل چون مستقرّ نيست به صورت حال درميآيد؛ هرگونه ايماني اگر اينگونه افراد داشته باشند ايمان مستودع است، نه ايمان مستقرّ، هرگونه علم و عملي هم داشته باشند در معرض زوال است بالأخره و اگر كوشش كرد و اين علم و عمل را در جان خود راسخ كرد، ايمان او از مستودع بودن به مستقرّ شدن ميرسد و حالات نفساني او از حال بودن به ملكه شدن منتقل ميشود اينكه در كتابهاي عقلي گاهي از علوم به عنوان كيفيات نفساني ياد ميكنند، بعد درباره همين علم كه سخن ميگويند، سخن از اتحاد عالم و معلوم به ميان ميآيد براي آن است كه علم در اوايل، كيف نفساني است؛ اينچنين نيست كه صورت جوهري براي نفس باشد و نفس با او متّحد بشود [بلكه] علمي كه در معرض زوال است به عنوان يك وصف نفساني است، وقتي راسخ شد در جان و اين جان هم در علم رسوخ كرد پيوندشان همانند پيوند ماده و صورت شد بلكه قويتر، آنگاه سخن از اتحاد عالم و معلوم، عاقل و معقول و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: آن عقل است، لذا راغب در مفردات در كلمهٴ عقل اين حديث را نقل ميكند. بعضي خوشاستعدادند عقل طبيعي دارند، بعضي عقلشان با درس و بحث فراهم ميشود، آن عقل مطبوع يعني هوش فطري[3].
وصول به درجه ملكه و ثمرات آن
مسئله بعدي آن است كه اگر انسان توانست از درجهٴ حال به درجهٴ مَلكه سفر كند، آنگاه آيات قرآن براي او خوب روشن خواهد شد؛ معلوم ميشود كه چرا خداوند در بعضي از موارد ميفرمايد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[4] در بعضي از موارد ديگر ميفرمايد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[5] ديگر نميگويد آنجا كه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «لام» محذوف است «أي لهم درجات» اگر تنها راهي كه انسان در آن راه قدم برميدارد نفس است و اوصاف نفساني، اگر اوصاف نفساني راسخ شد، مثل اينكه ايمان مستقر شد ـ چه اينكه درباره عمار(رضوان الله عليه) مثلاً آمده است كه عمار «من قرنه الي قدمه» ايمان است[6] و بالاتر از اين درباره حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است ـ اينگونه از افراد ديگر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾اند، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر براي علوم درجات است و اين شخص با علم يكي شد خودش ميشود درجه، اگر براي اعمال، مراتب است و اين شخص با مرتبهاي از مراتب ايمان و عمل صالح متّحد شد خود ميشود درجه آنگاه هم آياتي كه ميفرمايد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را بر ظاهرش حمل ميكند و هم آيهاي كه ميفرمايد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بر ظاهرش محمول ميشود. وقتي اينچنين شد در مرحله اينگونه از آيات نيازي به تأويل و حذف مضاف و امثال ذلك نبود براي عدهاي درجه است و براي عدهاي واقعاً درجات، پيامد اين ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و پيامد آن ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ آيات ديگري است كه آنها را هم بر ظاهرش حمل ميكنند؛ ديگر نيازي به تأويل يا حذف مضاف و مانند آن نيست. مثل اينكه درباره بعضيها خداي سبحان ميفرمايد اينها اگر مؤمناً رخت بربستند ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[7] و امثال ذلك.
درباره مقرّبين تعبيري عميقتر دارد ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[8] نه «له روحٌ و له ريحانٌ»، بلكه خود روح و ريحان است ﴿وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾، خود بهشت است، گذشته از آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[9] كه براي ديگران است خود اينها هم بهشتاند، چون هر مقامي كه براي درجات نازله باشد براي درجات عاليه هست، ولي عكس نيست يعني اگر براي اوساط از اهل ايمان كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند، ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ بود، براي اوحدي از اهل ايمان يقيناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ هست ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ اين براي مقرّبين است براي ديگران نيست، اينچنين نيست كه ما بگوييم «أي فله روح و له ريحان و له جنة نعيم» بلكه خود جنّت نعيم است.
دركات و عواقب آن
چه اينكه در طرف دركات هم همين طور است اگر عدهاي كفر براي اينها آنچنان رسوخ نكرد و مَلكه نشد وقود نار نشدند نظير آلفرعون، بلكه جزء تبهكاراني بودند كه كيفرشان جهنم است درباره آنها ميفرمايند نار اللهي است كه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[10] و امثال ذلك.
و اما اگر كسي كفر در درون او راسخ شد اين خود هيزم افروختهٴ جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[11] خود اين گروه هيزم جهنماند هيزمي كه سوخت و سوز دارد و خاكستر نميشود ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ ديگر لازم نيست يك حطب ديگري بياورند و اينگونه از افرادي كه كفر در اينها رسوخ كرده است اينها را با آن حطب بسوزانند، گرچه آن هم در موطن خود محفوظ است، اما همين اشخاص به صورت يك هيزم افروخته مجسّم ميشوند چه در دركات، چه در درجات آياتي هم كه در اين زمينه هست سه طايفه است.
تقسيمبندي طوايف بر حسب درجات و دركات
يك طايفه مخصوص مؤمنين است كه براي اينها درجات ذكر ميكنند، يك طايفه مربوط به منافقين و امثال ذلك است كه براي آنها دركات ذكر ميكنند، طايفه ثالثه آيهاي است كه جامع بين همه اينهاست يعني جامع بين درجات ايمان و دركات كافر است و ثابت ميكند كه علم و عمل درجهساز است.
كيفيت تجسم عمل با توجه به تقسيمبندي سهگانهٴ طويف
پرسش:...
پاسخ: چرا، آن يكي جداست اين يكي خودش است به هر حال عمل مجسّم ميشود گاهي بيرون از حيطه عامل است، گاهي به صورت خود عامل درميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: مربوط به اوست جداي از او نيست او را رها نميكند او مرهون اين كارهاست، اما يك وقت است كه ميگوييم آن هيزم مشتعل او را رها نميكند، يك وقت ميگوييم خود اين شخص هيزم مشتعل است اين دو تعبير است. يك وقت ميگوييم بهشت براي مؤمنين هست و مؤمنين هرگز بهشت را ترك نميكنند و بهشت براي اينها قطعي است، يك وقت ميگوييم خود مؤمن روح و ريحان و جنّت است، نظير همان بياني كه در ذيل حديث معروف است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي نقل كرده است كه رسول خدا به حضرت امير(عليهماالصلاة) فرمود: «أنا مدينةُ الحكمةِ وَهي الجنّةُ وَأنتَ يا عليُّ بابُها»[12] اين غير از آن احاديث معروف است كه حضرت به حضرت امير فرمود كه من شهر حكمتم و اين حكمت خودش بهشت است و تو درِ اين بهشتي. بنابراين اگر چيزي جزء شئون نفس انساني بود، جزء قلمرو حيطهٴ هستي هر كسي بود اين لازمهاش آن نيست كه خود اين شخص به آن صورت دربيايد، گاهي وجود خارجي است كه «يَدورُ مَعَهُ حَيث ما دار»[13].
پرسش:...
پاسخ: بله، براي او مجسّم ميشود او ميبيند ديگري نميبيند، اما حرف در آن است كه يك وقت خود شخص منكر ميشود، يك وقت است نكير و منكري او را بازخواست ميكنند، يك وقت است قبرش مشتعل ميشود، يك وقت خودش يك هيزم افروخته خواهد بود اگر سير بحث از معرفت نفس شروع شد اين سه طايفه آيات هر كدام جاي خود را باز ميكند؛ ديگر نيازي نيست كه مثلاً ما بگوييم آنچه در سورهٴ «آلعمران» آمده است كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾[14] اينها را ما با آنچه در سورهٴ «انفال»[15] يا سورهٴ «انعام»[16] يا سورهٴ «احقاف»[17] آمده است هماهنگ كنيم حالا اين آيات تلاوت ميشود معلوم ميشود كه آن مقدمهٴ قبلي كه گفته شد تنها راه سير و سلوك نفس است و آن مقدمهاي هم كه گفته شد معارف قرآن و حقايق قرآن درجات است چگونه ظهور ميكند.
نقش عمل در تعيين ميزان درجات و دركات
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اول فرمود همان آيه 102 كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ از اينجا روشن ميشود كه عاليترين درجه تقوا همان است كه شايسته خداي سبحان باشد درجات وسطيٰ و نازلهاي دارد كه ديگران مكلّفاند، چه اينكه در مسئله جهاد هم فرمود: ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾[18] لكن در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» طايفه ثالثه مطرح است اول ما آن دو طايفه را بخوانيم، آنچه مربوط به مؤمنين است يا آنچه مربوط به كافرين و منافقين است بخوانيم تا طايفه ثالثه كه جامع بينالطائفتين است خوانده شود.
در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه دوم اين است كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تا ميرسد به آيه چهارم كه ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است. مشابه اين تعبير در آياتي، نظير سورهٴ «انعام»[19] و «احقاف»[20] هم هست. اين طايفهاي است كه درباره مؤمنين است، درباره كافرين و منافقين همان آيه معروف است كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[21] پس براي كافران و منافقان دركات است، براي مؤمنان و موحّدان درجات، آنگاه آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» جامع اينها خواهد بود، مثلاً در آيه 132 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ﴾ ولي در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اصل كلّي را بيان ميكند كه جامع هر دو طايفه است، آيه 162 و 163 ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ٭ هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ در آيه قبل فرمود اينها دو گروهاند؛ بعضي تابع رضوان حقاند، در مسير رضاي حق قدم برميدارند، گروهي هم متمرّدند. آنكه تابع رضوان حق است با كسي كه جايگاهش را غضب الهي قرار داد يكسان نيست ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ پس عدهاي تابع رضوان الهياند و عدهاي هم ﴿وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾. آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ همين دو گروه، يك عده در طلب رضوان داراي درجاتاند، عدهاي در تمرّد و سيرورت به طرف جهنم داراي درجاتاند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ و منشأ اين درجات داشتن هم، عمل است ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ نه اينكه برابر عملي كه انجام دادهاند به آنها درجه داده ميشود كه سيدناالاستاد در كتاب شريف الميزان فرمودند[22]، آن براي اوايل امر است واقعاً اينچنين نيست كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ي كه در سورهٴ «آلعمران» است به ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[23] سورهٴ «انفال» تعبير بشود، آن ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يك موطن دارد، اين ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[24] موطن ديگر دارد، اينها واقعاً درجه خواهند شد. انسان با اين سير كه برود آنگاه ميبيند كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» كه ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[25] ديگر نيازي به تعبير نيست، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جن» كه دارد ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[26] هم نيازي به تعبير نيست، قاسط اهل قَسط است نه اهل قِسط. آنكه اهل قِسط است او را ميگويند مُقسِط و محبوب خداست كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[27] اما آنكه اهل قَسط است، قَسط هو الجور، آنكه اهل قَسط است يعني اهل جور است او حَطب جهنم است؛ قَسط با ظلم است، قِسط با عدل است؛ قاسِط اهل قَسط و ظلم است، مُقسِط اهل قِسط و عدل است.
به هر حال ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و منشأ اين درجات داشتن يا دركات داشتن هم عمل هست چون در همين آيهاي كه طايفه ثالثه است و هر دو گروه را جمع كرده است اول پيروي رضوان حق را ذكر فرمود، بعد جايگاه غضب خدا را فراهم كردن ذكر كرد، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾[28] و اگر احياناً ميگويند كافران و منافقان درجه ندارند يعني آن درجه ممدوحي كه براي مؤمنان و موحّدان است ندارند وگرنه آنها هم داراي درجاتاند، مثل اينكه اگر گاهي گفته ميشود كافر داراي شرح صدر نيست، مؤمن داراي شرح صدر است اين يك امر اضافي است وگرنه هم كافر داراي شرح صدر است، مشروحالصدر است و هم مؤمن مشروحالصدر است، اما مؤمن مشروحالصدر است مثل اينكه موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[29] ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[30] يا درباره مؤمنان ديگر فرمود: ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ﴾[31] يا كسي كه شرح صدر دارد ﴿فهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾[32] و امثال ذلك و درباره كافران فرمود اينها شرح صدر ندارند اينها دلشان بسته است و تنگ است، گاهي تعبير ميفرمايد: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[33] كه قلب اينها بسته است، گاهي هم تعبير ميفرمايد: ﴿مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾[34] كه اين ضيّقالصدر است، مثل اينكه ميخواهد به آسمانها سفر كند نفسش بند ميآيد؛ در حالي كه ضيّقالصدر است درباره همين گروه ميفرمايد اينها شرح صدر دارند ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾[35] اين گروه كسانياند كه دستِ دلشان در كفر و نفاق و معصيت باز است؛ اينها ميدان جانشان براي پذيرش هرگونه كفر و الحاد و نفاق باز است، اينها هم شرح صدر دارند. اينها هم در اوايل كيف نفساني بود بعد براي اينكه مَلكه شد، وقتي مَلكه شد حرفشان اين است كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[36] به پيامبرشان نظير شعيب(سلام الله عليه) ميگويند براي ما بيتفاوت است چه موعظه بكني، چه اندرز ندهي بيتفاوت است و ذات اقدس الهي هم براساس اين بيتفاوتي اينها صحّه گذاشت، فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[37]؛ ولي تو براي اتمام حجت اين كار را بكن.
اين گروه كسانياند كه موعظه و عدم موعظه، انذار و عدم انذار بر آن يكساناند، چه اينكه گروه وارستهها هم به جايي ميرسند كه هنوز دستور به اينها نرسيده امتثال ميكنند؛ همين كه بفهمند رضاي حق در چيست اطاعت ميكنند لازم نيست كسي به اينها دستور بدهد، نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾[38]؛ بعضيها هنوز نورِ جديد به آنها نرسيده مشتعل ميشوند؛ همين كه رضاي حق را ادراك كنند امتثال ميكنند لازم نيست امري باشد، لازم نيست «خوفاً من النار» باشد، لازم نيست «شوقا الي الجنة» باشد، اينچنين است «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَمَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تأمرْهُمْ» اينها «يُطِيعُونَ» در مقابل كساني كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[39] اينچنيناند.
بنابراين منشأ همه اينگونه از امور عمل است و همانطوري كه در روايات ما آمده است درجات بهشت به عدد درجات قرآن است و به قاري قرآن گفته ميشود: «اِقرأ وارقَ»[40]؛ بخوان و بالا برو، معلوم ميشود كه هر معناي دقيقي كه در امتداد همين معناي حبلالله باشد، انسان اگر او را بفهمد و برابر او عمل كند درجهاي از درجات بهشت براي او ساخته ميشود در اوايل امر و خودش درجهاي از درجات بهشت خواهد شد در پايان امر، چه اينكه هر اندازه دوري از معارف قرآن علماً و عملاً حاصل بشود دركهاي از دركات جهنم براي شخص به عنوان وعيد و كيفر آماده ميشود اولاً و خود شخص به همان درجه ميرسد ثانياً و معيار همه اينها هم قرآن خواهد بود؛ منتها قُرباً يا بُعداً.
پرسش:...
پاسخ: مادامي كه انسان در دنيا هست در معرض زوال است، سهو و نسيان است، كفر و نفاق است لازمه نيست اما شرط لازم را دارد تا انسان در عالم حركت هست بين خوف و رجا به سر ميبرد، اما وقتي به آن درجهٴ عاليه رسيد ديگر نظير عمار كه رسيد ديگر «مِن قَرنه الي قَدَمه» ميشود ايمان[41].
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اين معنايش آن نيست كه عمل درجه دارد [بلكه] معنايش اين است كه عمل درجه ميسازد، انسان با عمل درجات پيدا ميكند.
وصول به درجات ايمان در پرتو قرآن و عترت
پرسش:...
پاسخ: مثل اينكه اهلبيت خودشان ترازو هستند ديگر ما به اينها عرض ميكنيم «السلام علي ميزان الأعمال»[42] ديگر، آنها هم ميزان براي ديگراناند ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ﴾[43] فرمود: «نحن الموازين»[44] چه اينكه فرمود ما صراطيم[45]، اگر انسان به آنجا برسد معيار ميشود براي ديگران؛ منتها نِيل به آن مقام براي غير عترت طاهره آسان نيست. اينگونه از آيات نشان ميدهد كه تمام اينها به حساب قرآن كريم است، چون ديگر ممكن نيست كسي به درجهاي از درجات ايمان برسد منهاي قرآن و عترت كه، پس هر كسي به هر درجه ميرسد از قرآن ميگيرد. در سطح عمل خيلي مهم نيست، چون خيليها عمل ميكنند به معرفت وابسته است، اگر معارف درجات نباشد كه انسانها درجات ندارند پس معارف درجات دارد و منهاي قرآن كه جايي براي گرفتن درجه نيست، پس از سادهترين معنا تا عميقترين معنا ميشود قرآن، اين همان است كه حبلالله يك طرفش به دست انسانهاست، طرف ديگرش به دست ذات اقدس الهي است[46] و به انسان ميگويند اين حبل را بگير و بالا برو و گرچه ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[47] يك قدحي است درباره كافر و منافق، اما اگر كسي در معارف و در علوم الهي قانع باشد، كمهمّت باشد اين بد است، مثلاً كسي كه به درجه ده رسيده بگويد همين مقدار براي من كافي است اين معلوم ميشود «مقفولالقلب است اما فوقه»، قلبش قفل شده. در اين تعبيرات ديني و اخلاقي هست اوّلين روز جهل انسان همان روزي است كه بگويد اين مقدار تحصيل براي من بَس است [و] من فارغالتحصيل است، اگر گفت همين مقدار بَس است يعني درِ قلبش را نسبت به معارف برتر بسته است، آنگاه اين آيه همواره انسانها را تشويق ميكند به تدبّر ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾.
تبيين مصاديق درجات
حالا ببينيد كساني كه داراي درجاتاند قرآن كريم چگونه اينها را به عنوان شرح بعد از متن معرّفي ميكند. متن اين است كه حالا عدهاي داراي درجاتاند يا عدهاي خودشان درجاتاند حالا درجات چيست؟ ميفرمايد اخلاص، درجه است، مخلَصين درجاتي دارند درِ خاصّي از بهشت به روي اينها باز است، انابه درجهاي از درجات ايمان است منيبين راه خاص دارند، توبه درجه خاص است همه اينها ميبينيد به معارف اعمال برميگردند، مثلاً درباره همين مطهّرين فرمود مطهّرون درجه خاص دارند و راهشان اين است كه اينها علم تأويل قرآن نزد آنهاست كه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[48] مطهّرون درجات مخصوصه دارند و ثمرهٴ ممتازهٴ اين درجه هم تماس با باطن قرآن است، با تأويل قرآن است.
يك سلسله آثار مشتركي براي همه مؤمنين هست، چه اينكه يك سلسله كيفر تلخي براي همه كافران و منافقان، اما براي هر صاحب درجهاي يك باب مخصوص است؛ براي «مطهّرون» علم به تأويل قرآن است كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ براي مخلَصون كه بالاتر از مخلِصيناند آن هم يك حُكم مخصوصي است كه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آمده است كه خداوند براي مخلَصين اوصافي ذكر كرده است كه ظاهراً بالاترين وصف همان باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آمده.
ويژگيهاي مخلصين با توجه به ايات 159 و 160 سورهٴ «صافات»
درباره مخلَصين فرمود شيطان نسبت به اينها دسترسي ندارد، خود شيطان هم اعتراف كرد: ﴿إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[49] خدا فرمود با اينكه ما همه را در قيامت با يك فرمان احضار ميكنيم ولي درباره مخلَصين فرمود مخلصون مستثنا هستند ما آنها را جلب نميكنيم در قيامت آنها را براي محاكمه احضار نميكنيم، برگه اخطار و احضار نميفرستيم براي آنها در مقام احضار كردن مخلَصين را مستثنايند، در مقام اغواي شيطان مخلَصين استثنا هستند، در مقام هراسناك شدن از رعب قيامت مخلَصين مستثنايند و امثال ذلك، اما ظاهراً برجستهترين مقامي كه براي مخلَصين در قرآن كريم آمده است همان است كه در آيه 159 و 160 سورهٴ مباركهٴ «صافات» است فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾؛ خداي سبحان منزّه از توصيفي است كه ديگران توصيف كردند، آن وصفي كه ديگران براي خدا ذكر كردند خدا از آنها منزّه است، مگر آن وصفي كه مخلَصون خدا را به آن وصف توصيف كردند. اينها چه كسانياند؟ به جايي رسيدند كه مجازند خدا را توصيف كنند، با همه آن رواياتي كه نهي شده است شما خدا را توصيف نكنيد «الاّ بما وصف به نفسه»[50] «فَصِفوه بما وصف به نفسه»[51] از اين تعبيرات در روايات هست. بابي در اصول كافي هست كه شما خدا را «بغير ما وصف به نفسه» توصيف نكنيد[52]، اما خداوند گاهي خود را به زبان بندگان مخلَص توصيف ميكند، اينها كسانياند كه علم اينها فاني در علم حق است، نميگويند چيزي را مگر اينكه خدا بر زبانشان جاري كند، اگر نميفهمند چيزي را مگر خدا در قلبشان القا كند و نميگويند چيزي را، مگر اينكه خدا بر زبانشان جاري كند، پس كلام اينها ميشود كلامالله ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[53] ظاهراً آيهاي به اين عظمت در شأن مخلَصين در هيچ جاي قرآن نيست كه اين در موقع توصيف ذات اقدس الهي است. از آن پايينتر مسئله بهشت و مسئله عدم احضار و مسئله صيانت و عصمت از اغواي شيطان و امثال ذلك است به جايي رسيده است كه حق دارد خدا را معرّفي كند، چون هيچ نميگويد مگر آنكه خدا بر زبان او جاري كند ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾، خب.
پس «مخلَصين» صغرا را هم مشخص كرد، درباره خيلي از انبيا فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[54] اين هم صغراي قياس است، كبراي قياس آن است كه مخلَصين حق توصيف الهي را دارند اين هم يك درجه است.
توصيف اولياي الهي
درباره اولياي الهي هم كه به مقام ولايت رسيدند ولايت هم درجهاي از درجات الهي است، اينها كسانياند كه جز به خدا نميانديشند و واله حقاند، لذا نميدانند اصلاً چه چيزي در عالم گذشت و چه چيزي در عالم ميگذرد غمگين نيستند و خوشحال هم نيستند چيزي مگر به همان لقاي حق، همين آيه معروف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[55] يعني آنچه در نشئه امكان ميگذرد اينها دل كندند، بنابراين چيزي از دست اينها گرفته نشد كه غمگينشان كند، چيزي هم در آينده از دست اينها گرفته نميشود كه هراسناكشان كند، نه درباره گذشته غمي دارند نه درباره آينده ترسي: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
مُنيبين و ويژگيهاي آنها
يا درباره تذكّر كه فرمود متذكّر حق باشيد، شما اگر به ياد حق باشيد حق هم به ياد شماست ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[56] فرمود منيبين به ياد مناند: ﴿وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ﴾[57] منيبين هم يك درجه خاص دارند؛ آنها كه اهل انابهاند، انابه قويتر از توبه است انابه حالا يا از «ناب ينيب» است يا از «ناب ينوب» اگر از «ناب ينوب» بود يعني اين شخص چندين بار رفت در ساحت قدس الهي دمِ درِ بندگيِ حق و ربوبيت حق و بندگي خود آنقدر رفت چندين بار نوبت گرفت تا «ناب ينوب» با گرفتن نوبتهاي مكرّر شده منيب، اگر از «ناب ينوب» باشد و اگر از «ناب ينيب» باشد «ناب يعني انقطع» «ينيب يعني ينقطع» آنقدر از غير حق بُريد و منقطع شد تا كمالالانقطاع نصيبش شد، شده منيب چنين آدمي ميشود متذكّر. قهراً با اولواالالبابي كه فرمود: ﴿وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾ و امثال ذلك هماهنگ خواهد بود. براي مجتباها، مصطفاها امثال ذلك كه اوصافشان را خداي سبحان ذكر كرد درجات مخصوصي است و پيامدها خاصي.
عمل طالح و نتايج آن
نقطه مقابل اين درجات، دركات است حالا ببينيد همه اينها با علم و عمل ساخته شد، از نآآن طرف هم ببينيد با علم و عمل چه ساخته ميشود، با علمهاي الحادي و با عمل طالح چه چيزي ساخته ميشود در سورهٴ مباركهٴ «توبه» ميفرمايد بعضي از اعمال، آدم را منافق ميكند اين مكروهات است كه كمكم به معاصي صغيره ميكشد، معاصي صغيره است كه به معاصي كبيره ميكشد معاصي كبيره است كه به اكبر كبائر ميكشد كمكم آدم ميشود منافق، اين كفر كه در درون مستتر شد ـ معاذاللهـ ديگر نميتواند از آن دربيايد آنوقت اين نفاق تا هنگام مرگ با او است. در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 77 اين است كه ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ وعدههايي دادند، تعهدهايي با خدا كردند اين عهد و وعده را عمل نكردند، دروغ گفتند. اين خُلف وعده با خدا و دروغ گفتن، اينگونه از معاصيهاي كبيره كمكم اينها را عِقاب كرد به عقوبت اين معاصي مبتلا شدند اين معصيتها اينها را عِقاب كرد «عِقاب» را هم كه ميگويند «عقاب» چون در عقب و به دنبال عمل طالح ميآيد خب، اين معاصي كبيره چگونه اينها را عقاب كرد؟ اينها را منافق كرد ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ معلوم ميشود اين معاصي كبيره انسان را عقاب ميكند، عقوبت اين معاصي كبيره هم كفر است حالا يا نفاق يا كفر، حالا يا كفر مستتر ميشود نفاق يا كفر مشهور ميشود همان كفر مصطلح.
درباره كفر مشهور فرمود: ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا﴾[58] عاقبت افراد دروغگو، عاقبت معصيتكارها، عاقبت تبهكارها تكذيب است. آن معصيت است و تكذيب، كفر. حالا اين ﴿أَن كَذَّبُوا﴾ اسم است براي ﴿كَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ كَانَ﴾ عاقبت ﴿عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا﴾ يعني «ثم كانت تكذيب عاقبة الذين اساء السؤيٰ» كه سيدناالاستاد معنا كرده است[59]، يا نه كه ديگران معنا كردند يا نه اين ﴿السُّوءي﴾ اسم باشد براي ﴿كَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ كَانَ﴾ عاقبت ﴿الَّذِينَ أَسَاءُوا﴾ چه چيزي عاقبتشان ميشود؟ عاقبتشان حُسنا نيست، ﴿السُّوءي﴾ است، چرا عاقبتشان ﴿السُّوءي﴾ است، حُسنا نيست به دليل ﴿ أَن كَذَّبُوا﴾
به هر حال عمل طالح انسان را عقاب ميكند؛ عقوبت يعني چيزي كه بعد از عمل ميآيد؛ منتها اصطلاحاً درباره عمل طالح و معاصي گفته ميشود عقوبت، پس گاهي انسان در اثر عمل صالح به آنجايي ميرسد كه خدا ميفرمايد: ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[60] در پايان سورهٴ «عنكبوت» يا ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[61] در پايان سورهٴ «حجر» اينها نتايج عمل صالح است كه عمل صالح انسان را اهل يقين ميكند، خب اهل يقين شد كجا ميبرند او را؟ ملكوت ميبرند درباره ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[62] خب موقنين با ملكوت مأنوساند ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[63] بشود اهل ملكوت ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[64] اينها نتايج عمل صالح.
آيه سورهٴ «توبه» كه فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ يعني تا روز مرگ اينها منافقاند يعني توفيق توبه پيدا نميكنند، چرا: ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾[65] بنابراين عمل است كه براي انسان اول درجه تحصيل ميكند، بعد خود انسان را درجه ميسازد و هر درجهاي كه براي انسان پيدا ميشود جداي از قرآن نيست، پس قرآن داراي مراتب و معارف و درجات گوناگوني است كه هر كسي به هر مرتبه رسيده است توان آن را دارد كه بالاتر برود و به هيچ اندازه اكتفا نكند و نگويد من قانع هستم، البته به جايي ميرسد كه بالاتر از او مقدور او نيست، اما حقيقت قرآن است. اينها اجمالي از سخنان درباره فايده نهم از فوايد دهگانه[66]، فايده دهم ميماند براي فردا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . تفسير الميزان، ج3، ص64.
[2] . سورهٴ مائده, آيهٴ 105.
[3] . بحارالانوار، ج75، ص6 ؛ مفردات غريب القرآن، ص342.
[4] . سورهٴ انفال, آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 163.
[6] . بحارالانوار، ج19، ص35.
[7] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 198.
[8] . سورهٴ واقعه, آيات 88 و 89.
[9] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[10] . سورهٴ حاقه, آيات 30 و 31.
[11] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.
[12] . الأمالي (شيخ صدوق)، ص388.
[13] . بحارالانوار, ج 28, ص 368.
[14] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 163.
[15] . سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[16] . سورهٴ انعام، آيهٴ 132.
[17] . سورهٴ احقاف، آيهٴ 19.
[18] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.
[19] . سورهٴ انعام, آيهٴ 132.
[20] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 19.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 145.
[22] . تفسير الميزان، ج3، ص64.
[23] . سورهٴ انفال, آيهٴ 4.
[24] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 163.
[25] . سورهٴ واقعه, آيات 88 و 89.
[26] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.
[27] . سورهٴ مائده, آيهٴ 42.
[28] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 163.
[29] . سورهٴ طه, آيهٴ 25.
[30] . سورهٴ شرح, آيهٴ 1.
[31] . سورهٴ انعام, آيهٴ 125.
[32] . سورهٴ زمر, آيهٴ 22.
[33] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[34] . سورهٴ انعام, آيهٴ 125.
[35] . سورهٴ نحل, آيهٴ 106.
[36] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 136.
[37] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.
[38] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[39] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.
[40] . الكافي، ج2، ص606.
[41] . بحارالانوار، ج19، ص35.
[42] . بحارالانوار, ج 97, ص 287.
[43] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 47.
[44] . الآصفي في تفسير القرآن، ج1، ص361.
[45] . بحارالانوار, ج24، ص12.
[46] . ر.ك: بحارالانوار، ج23، ص109.
[47] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[48] . سورهٴ واقعه, آيات 77 ـ 79.
[49] . سورهٴ حجر, آيهٴ 40.
[50] . الكافي، ج1، ص138.
[51] . الكافي، ج1، ص102.
[52] . الكافي، ج1، ص100.
[53] . سورهٴ صافات, آيات 159 و 160.
[54] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 24.
[55] . سورهٴ يونس, آيهٴ 62.
[56] . سورهٴ بقره, آيهٴ 152.
[57] . سورهٴ غافر, آيهٴ 13.
[58] . سورهٴ روم, آيهٴ 10.
[59] . تفسير الميزان، ج16، ص159.
[60] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 69.
[61] . سورهٴ حجر, آيهٴ 99.
[62] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.
[63] . سورهٴ حجر, آيهٴ 99.
[64] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 69.
[65] . سورهٴ توبه, آيهٴ 77.
[66] . تفسير الميزان، ج3، ص64.