اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾
مقدمات علامه طباطبايي بر مشتمل بودن قرآن بر متشابه
در اين مسئله كه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است وجوهي از ديگران نقل و نقد شد. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) پنچ مقدمه ذكر كردند و ده نتيجه گرفتند[1]، گرچه نه مقدمات و اصول منحصر در اين پنج است و نه نتايجي كه يادآور شدند منحصر در آن دهتاست، اما رئوس كلي مقدمات همين پنجتاست و رئوس كلي نتايج هم همان دهتاست. در بحث اينكه اگر متشابه فتنهبرانگيز است و كساني كه در قلبشان زيغ و انحراف است به دنبال متشابهات حركت ميكنند چرا قرآن متشابه را به همراه خود نازل كرده است چرا در قرآن اصولاً آيات متشابه وجود دارد. چند مقدمه سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) ذكر كرد كه اصلاً مسير سؤال عوض خواهد شد. مقدمه دوم كه به پايان نرسيده بود اين بود كه گرچه قرآن كريم هدف را طهارت و نزاهت قرار داد[2]، اما بهترين راه براي رسيدن به هدف قرآن همان معرفت نفس و تزكيه نفس است كه در آيه 105 سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني «الزموا انفسكم» يعني از سر جانتان جدا نشويد، اگر بخواهيد به مقصد برسيد جانتان را رها نكنيد به فكر چيز ديگر نباشيد. آنگاه آيه سوره «فاطر» كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[3] مطرح شد و آيه سوره «مجادله» هم مطرح ميشود كه نه عقيده، خودبهخود صاعد است نه عمل صالح خودبهخود رافع اگر صعود براي كلمه طيب و عقيده طوباست و اگر ارتفاع، براي عمل صالح است يك مبدأ فاعلي لازم است، آن مبدأ فاعلي را در سورهٴ «مجادله» مشخص كرد كه فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[4] يعني «يرفع الله الذين آمنوا منكم درجة والذين اوتوا العلم درجات» كه اين «درجةً» در جمله اولي محذوف است به قرينه درجاتي كه در جمله ثانيه آمده است يعني مؤمن غير عالم يك درجه دارد، مؤمن عالم چندين درجه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾، اين نميخواهد بگويد كه درجات فقط براي مؤمن عالم است و مؤمن غير عالم، اصلاً رفعت درجه ندارد، بلكه آن جمله أولي تمييزش محذوف است: «يرفع الله الذين آمنوا منكم درجة والذين اوتواالعلم درجات» پس اگر عمل بالا ميرود و بالا ميبرد رافع حقيقي، ذات اقدس الهي است. آنگاه در ذيل اين مقدمه ثانيه ميفرمايند رفعت از آن كلمه طيب و عمل صالح است؛ وقتي روح بالا ميرود كه با معرفت باشد، چون معرفت يك امر عالي است و وصف نفس عارف است ديگر فرض ندارد كه معرفت و كلمه طوبي صعود كند و نفس صعود نكند، وصف اگر صاعد شد موصوف يقيناً صعود كرده است، چه اينكه تقوا اگر به الله ميرسد ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾[5] اگر تقوا به الله ميرسد پس متقي به الله رسيده است. تقوا تا ملكه نشود تقوا نيست و اگر ملكه شد عجين جان خواهد بود؛ ديگر ممكن نيست كه اين وصف بالا برود و موصوف بالا نرود. اگر در كريمه سوره «حج» فرمود تقوا به خدا ميرسد[6] يعني متقي به لقاءالله راه پيدا ميكند. اگر در سوره «فاطر» فرمود كلمه طوبي و كلمه طيب به طرف الله صعود ميكند[7] يعني انسان طيب است كه اهل صعود است. اما راه اينكه انسان به آن مقام برسد معرفت است و معرفت و عقايد خوب، از راه عمل صالح حاصل ميشود يعني عبادات و عمل صالح وقتي ميسر است كه نظام اجتماعي، نظام صالح و سالمي باشد، نظام اجتماعي وقتي صالح و سالم است كه محكمات در جامعه متبوع باشد نه متشابهات[8]. بيان ذلك اين است كه هر فسادي كه در جامعه پيدا شد در اثر يكي از اين متشابهاتي است كه در برابر محكمات قرار گرفت. اگر مسائل اعتقادي فاسدي در جامعه رخنه كرد، نظير تجسيمي كه مجسمه به دام او افتادهاند بر اثر متشابهگيري ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[9] يا ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾[10] يا ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[11] يا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾[12] و اينگونه امثال [از] آياتي است كه مجسمه را به دام تجسيم گرفتار كرد و اگر جبر در جامعه حكومت كرد يا تفويض در جامعه حكومت كرد در اثر آيات متشابهي بود كه جبريهها يا مفوّضه به دام او افتادند و اگر احياناً فكر كردند كه رهبري انبيا رهبري معصومانه نيست براي آن است كه آياتي كه در زمينه عصمت انبيا وارد شده است متشابهاتي را به همراه دارد، نظير ﴿عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[13] و امثال ذلك، آياتي كه احياناً موهم آن است كه انبيا معصوم نبودند و نيستند. اينگونه از آيات متشابه دستاويز كساني است كه رهبري معصومان الهي را معصومانه نميدانند يا تعمّدي در كار بود كه عصمت را از معصومان اوّلي سلب كردند تا بتوانند كار را در سقيفه و امثال سقيفه حل كنند، اگر منوب عنه معصوم باشد نائبش بايد بالأخره معصوم يا در تلو عصمت باشد، ولي اگر منوب منه معصوم نبود كه از سقيفه هم ساخته است كه خلاصه نائب بتراشد، اينها آمدند اوصاف منوب عنه را تنزّل دادند كه در دست سقيفه هم برسد خلاصه. اين بخشها مربوط به نبوت است و قهراً امامت هم به همين وضع مبتلاست آن بخشهاي اولي هم مربوط به الوهيت ذات اقدس الهي است. اينگونه از آيات متشابه وقتي در جامعه رسوخ كرد حكومت جامعه هم نظام اجتماعي جامعه هم نظام متشابه خواهد بود. در اين نظام متشابه آن عبادات شكل اصلياش را از دست ميدهد وقتي عبادات تكاليف فردي و عبادي رخت بربست ديگر انسان به آن هدف والا كه معرفت و شهود ملكوت است نميرسد، وقتي انسان به يقين ميرسد كه از راه عبادت سالم و صالح طيّ طريق كرده باشد ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[14] وقتي انسان توفيق پيدا ميكند كه در مسائل عبادي و در تكاليف فردي اهل عبادت باشد كه نظام حكومتي او نظام سالمي باشد، وقتي نظام حكومتي، نظام سالمي است كه متشابهات در جامعه جايي نداشته باشد، قبلاً هم سيدناالاستاد اين بحث را مبسوطاً ذكر كردند كه هر فتنهاي كه به عنوان جنگ 72 ملت برخاست در اثر همين متشابهات قرآن است، خواه آنچه كه به ربوبيت برميگردد خواه آنچه كه به رسالت نبوت برميگردد خواه آنچه كه به امامت برميگردد خواه آنچه به مسائل مالي برميگردد و مانند آن[15]. اين هم عصارهٴ مقدمه ثانيه و اصل دوم.
اهميت علم و عقل از ديدگاه اسلام
مقدمه ثالثه و اصل سوم آن است كه اسلام چون دين عقل و آگاهي است بيش از هر چيزي از عقل و آگاهي حمايت ميكند و مردم را به علم و عقل دعوت ميكند، زيرا وقتي خود اسلام در جامعه مطرح ميشود كه عقل و آگاهي در جامعه طرح شده باشد، لذا هيچ كتابي همتاي قرآن و هيچ ديني همتاي دين اسلام مردم را به عقل دعوت نكرده است مردم را به علم دعوت نكرده است؛ نه تنها فرمود بايد عالم بشويد و فراگيري علم و عقل بر شما واجب است بلكه صدر و ساقهٴ اين دين، دين عقل است يا در آيات فراواني سخن از عقل و علم و تفكر و تدبر دارد يا در آيات فراواني مصداق عقل را كه حمل شايع علم است ياد ميكند آن احتجاجات انبياست، در آياتي كه احتجاجات انبيا را نقل ميكند نميگويد به دنبال علم برويد، ولي علم را ارائه ميدهد اين حمل شايع عقل و علم است. يا در آياتي كه مسئله توحيد را طرح ميكند يا ضرورت رسالت را طرح ميكند بدون اينكه احتجاجات انبيا را نقل بكند، اين آيات هم حمل شايعش دعوت به علم و عقل است. در اين جملهٴ ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[16] سخن از ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾[17] نيست، اما خودش علم و عقل است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[18] در آن سخن از علم و عقل نيست، اما همين مصداق و حمل شايع علم و عقل است. وقتي انسان اينچنين در خدمت قرآن ميشود ميبيند سراسرش علم و عقل است، چون ديني است اينچنين، لذا همواره از علم و عقل حمايت ميكند و معارف خود را هم مستدل ارائه ميدهد يعني يك جهانبيني عالمانه دارد يك حكمت عملي و ايمان عالمانه دارد يك تعيين و تحكيم پيوند بين اين دو جناح را عالمانه دارد كه قهراً قرآن در اين سه بخش خلاصه خواهد شد، سه طايفه از آيات است كه عهدهدار اين سه مرحله است.
جهانبيني در منظر آيات الهي
بخش اول آياتي است كه جهانبيني را مشروحاً و مستدلاً بيان ميكند: خدا هست, اسماي حسناي خدا هست كه بخش زيادي از آيات قرآن دربارهٴ خدا و اسماي حسناي اوست. بعد دربارهٴ جهان سخن ميگويد پيدايش و آفرينش جهان را منظماً تبيين ميكند كه اينها يك وقت بسته بودند ﴿كَانَتَا رَتْقاً﴾ بعد بازشان كرديم: ﴿فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[19] و اين آسمان و زمين بسته كه فعلاً باز است و منظومههاي فراوان را به همراه دارد روزي بساط همه اينها جمع ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[20] روزي فرا ميرسد كه ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[21] اين دربارهٴ نظام هستي. دربارهٴ قافله انسانيت هم مثل جهان خارج سخن ميگويد، ميگويد روزگاري گذشت كه انسان چيزي نبود: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[22] يعني يك مرتبه گذشت كه شيء نبود، يك مرتبه گذشت كه شيء بود ولي قابل ذكر نبود همه اين ادوار را انسان پشت سر گذاشت تا رسيد به جايي كه الآن در خارج موجود است و همانطوري كه آسمان و زمين بساطش امروز پهن است و فردا برچيده ميشود اين قافله انسانيت هم اينچنين است [كه] امروز بساطش پهن است فردا بساطش برچيده ميشود كه همهٴ اينها رخت برميبندند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[23] است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[24] است ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[25] و امثال ذلك. اما همانطوري كه نظام هستي تبديل ميشود نه معدوم يعني ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[26] كه در سوره «ابراهيم» فرمود، نظام انساني هم تبديل ميشود نه معدوم؛ اينچنين نيست كه ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[27] يعني جامعه انسانيت رخت بربندد اينطور نيست، بلكه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[28] در آن روز بعث هم ميفرمايد: ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ همانطوري كه دربارهٴ جهان خارج ميفرمايد وضع آسمان و زمين عوض ميشود يكجا بهشت ميشود كه ﴿عِندَهَا جَنَّةُ المَأْوَي﴾[29] يكجا جهنم ميشود و سوزان، انسانها هم يك عده جهنمياند يك عده بهشتي؛ اينچنين ميشوند ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ چه بخواهي و چه نخواهي و همهتان يكسان نيستيد بلكه دو گروهيد ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَي أَهْلِهِ مَسْرُوراً﴾ در عيش راضيه است و امثال ذلك ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً﴾[30] اينچنين ميشوند، اين ترسيم جهان است. خدا، اسماي حسناي او آسمان و زمين «و ما فيهن و ما بينهن» و قافله انسانيت اينها را قرآن تبيين ميكند. خب حالا كه اينچنين تبيين ميكند ميفرمايد انسان، اينچنين ميشود و معدوم نخواهد شد عدهاي ميسوزند، عدهاي ميسازند در طايفه ثانيه دستور ميدهد كه ميفرمايد اگر ميخواهيد نسوزيد چه كنيد و اگر بخواهيد بسوزيد چه كنيد. در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» ترسيم جهانبيني است و انسان را هم در همين قافله جهانبيني ترسيم كرده است، بعد از اينكه فرمود: ﴿إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ ٭ وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ ٭ وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ٭ وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ ٭ وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ﴾ آنگاه فرمود انسان! تو هم مثل زميني تو هم مثل آسماني؛ چطور آسمان و زمين بساطشان برچيده ميشود، تبديل ميشود نه انهدام تو هم همينطوري ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[31] بالأخره تو به لقاءالله ميرسي، چه كافر چه مؤمن، هم مؤمن به لقاءالله ميرسد هم كافر؛ منتها مؤمن به جمال حق ميرسد كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[32] كافر به جلال حق ميرسد كه ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[33] خب اينكه منكر حق بود امروز به لقاي حق رسيد؛ منتها جهنمش را ديد، قهرش را ديد؛ منتها همين انساني كه كور است ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ كه بحثش قبلا گذشت، اين حرف انسان بينا نيست اگر بينا بود كه ميگفت: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ همين كورها هستند كه ميگويند خدايا! ديديم، نه اينكه اينها بينا باشند اينها حقيقتاً كورند و حقيقتاً هم ميبينند؛ منتها همانطوري كه در دنيا با بودن همه اين مراكز صلاح و سعادت اينها فقط مراكز تباه را ميديدند، چشمشان به مراكز صلاح بسته بود و نميديدند در قيامت هم با بودن همه آثار رحمت و جمال حق، اينها فقط جهنم را ميبينند. اينها نسبت به بهشت حقيقتاً كورند نسبت به انبيا و اوليا حقيقتاً كورند اينها نميتوانند ببينند ولي نسبت به جهنم حقيقتاً بصيرند و بيناياند﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ پس انساني نيست كه به لقاءالله نرسد حالا يا به جلال يا به جمال، لذا فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ ٭ فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَيَصْلَي سَعِيراً ٭ إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَن يَحُورَ﴾[34] پس لقاءالله براي همه است اين براي ترسيم جهانبيني انسان و جهان در پيشگاه خداي سبحان. طايفه ثانيه آياتياند كه به انسان ميگويند اگر بخواهي نسوزي مؤمن باش عمل صالح [كن] اگر بخواهي بسوزي كافر باش عمل طالح ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[35] آياتي كه عهدهدار اين بخش است فراوان است.
اثر سوء گناه در اعمال انسانها
آيات وعده وعيد عهدهدار ترسيم اين قسمتاند؛ اما چون دين دين علم است، تنها تلقين نيست تنها تبليغ نيست، بلكه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[36] است تبليغ، بخشي از اينهاست ولي اساس ﴿يُعَلِّمَهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾ است، در طايفه ثالثه از آيات قرآني تبيين ميكند كه چرا انسان اگر بد كرد ميسوزد اينكه قراردادي نيست. اين نظير زندان نيست كه يك امر قراردادي باشد در هر جايي فرق بكند در هر كشوري يك قانون جدا داشته باشد، اين يك راه علمي دارد كه چطور گناه انسان را ميسوزاند يعني اگر كسي گناه بكند خداي سبحان انسان را به جهنم ميبرد يا يك امر قراردادي است يا گناه «لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا»[37] كاري است كه روكش شيرين دارد درونش آتش است اينچنين است. خب، اگر يك وليّ مهرباني به كودك بازيگوش بگويد دست به آتش نزن ميسوزي، دارد او را ميترساند دارد به او ميگويد اگر دست به آتش زدي من تنبيهات ميكنم يا ميگويد با آتشبازي نكن، نه من تنبيهات ميكنم خود اين كارت ميسوزاند. قرآن كريم وقتي پرده از روي گناهان برميدارد، ميگويد گناه ظاهرش خوشرنگ است ولي حقيقت آتش است. اينچنين نيست كه فقط مخصوص مال يتيم خوردن باشد كه ﴿اِِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[38] اين فقط مال يتيم است كه ظاهرش شيرين است باطنش آتش است يا هر مالي است، مال حرام اين است قدري كه آدم جلوتر رفت ميبيندكه قرآن به انسان ميگويد سم نخور با آتش بازي نكن. نسبت به دينفروشان اهل كتاب فرمود: ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ﴾[39]، اينها فقط آتش ميخورند يعني اينها همهاش مجاز است. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه حمل لفظ بر معناي مجازي وقتي رواست كه انسان دليل عقلي داشته باشد كه ظاهر نميتواند مراد باشد يا دليل نقلي معتبر اقامه بشود كه ظاهر نميتواند مراد باشد آنوقت است كه حمل بر خلاف ظاهر ميشود؛ اما اگر ما نه دليل نقلي معتبر بر خلاف داشتيم نه دليل عقلي معتبر، بلكه دليل عقلي اقامه شد كه گناه باطنش آتش است، دليل نقلي تأييد ميكند كه گناه باطنش آتش است خب، همين ظاهر حجت است ديگر. ما چه داعي داريم كه بگوييم محرّفين كلمه آسماني ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارا إِلَّا النَّارًَ﴾ يعني اينها غذاهايي ميخورند كه در قيامت ميسوزند، اينطور نيست. خب، پس طايفه ثالثه آياتي است كه رابطه تنگاتنگ اطاعت و بهشت را و رابطه مستقيم گناه و جهنم را تبيين ميكند. گاهي براي اينكه به صورت متن سخن بگويد ميفرمايد: ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ يا ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[40] خيلي چيزهاست كه شما نميدانيد اين كار را بكيند ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[41]، ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[42] بعد گاهي پرده برميدارد ميگويد شما اگر عفيف بوديد ﴿ذلِكَ أَزْكَي لَهُمْ﴾[43] اگر در زديد و صاحبخانه چون ملاقات قبلي نگرفتيد به شما گفت الآن من وقت ملاقات ندارم شما برگرد عصباني نشو ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾[44]؛ عصباني نشويد شما كه ملاقات قبلي نگرفتيد حالا او هم كاري داشت گفت الآن من وقت ديدار ندارم نگوييد به من برخورد. بسياري از اينها را زير پوشش﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ﴾[45] باز كرد. فرمود اينكه من بگويم تزكيه ميكنند تطهير ميكنند يعني شما را از خودخواهي و غرور پاك ميكنند راهش هم اين است، نظير همان آيه شش سورهٴ مباركهٴ «مائده» اينها سه طايفه از آيات است كه يك طايفه به منزله نتيجه است يك طايفه به منزله مقدمه يك طايفه به معناي تبيين ارتباط مقدمه و نتيجه است، لذا قرآن كريم ميكوشد كه پرده را بردارد بگويد اين گناه نظير كساني نباشيد كه ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[46] قدري جلوتر برويد ببينيد درون اين چيست، قدري شامّهتان را باز كنيد ببينيد چه بويي استشمام ميشود. آنها كه شامّهشان باز است بوي بد دنيا را استشمام ميكنند خب، كسي مثل حضرت امير(سلام الله عليه) بالأخره آبروي دنيا را نبرد، حضرت در خيلي از اين موارد كلمه «موبي» كلمه «وبي» را در نهجالبلاغه به كار برد، يكي از كلماتي كه تقريباً زياد در نهجالبلاغه هست همين كلمه «موبي» و «وبي» است و دربارهٴ دنيا هم هست «وبي و موبي» مرتع وبي يا حطام موبي يعني مرتعي است كه بالأخره پايانش وبا دارد وبا هم يك بيماري نيست كه براي انسان آبرو بگذارد كه. يك وقت انسان سكته ميكند يك وقت به بيماريهاي ديگر مبتلا ميشود ميميرد بالأخره با حفظ آبرو مرده است؛ اما يك آدم وبا گرفته آبرويي براي او نميماند خلاصه، فرمود اين دنيا مرتعي نيست كه براي كسي آبرو بگذارد[47] كه اولاً مرتعي سبز نيست حطام است زرد است مثل كاه پاييز زرد كمدوام است و ثانياً پايانش وبا دارد بالأخره، انساني كه وبا گرفته تا خودش را جمعوجور كند آبرويش ريخته است هر روز به يك انساني نيازمند است كه او را جمعوجور كند. فرمود دل به دنيا بستي دين به دنيا فروختي پايانت ريختن آبرو است خب، اين را مجاز نگفت كه، اينكه نخواست بترساند كه، فرمود پايانش اين است. اينها هم ريشههاي قرآن كريم دارد كه تعبير به خزي ميكند[48] و مانند آن. گاهي قرآن ميگويد دست به آتش نزن[49] گاهي هم در نهجالبلاغه هست كه دست به سم نزنيد[50] و مانند آن. اين طايفه ثالثه آياتي است كه براي تبيين ارتباط عبادات با بهشت و تبيين ارتباط معاصي با جهنم است. مقدمه چهارم و اصل چهارم اين است كه.
نتايج اعمال حسنه و سيئه
پرسش:...
پاسخ: حالا به خواست خدا آن در آيات مناسب الآن ملاحظه بفرماييد كه ما داريم ،عبادات مقدمه است نيل به آن معارف و گرفتن كتاب به دست راست نتيجه است و آن طايفه ثالثه بيان ارتباط اينكه چطور اگر كسي آدم خوب بود نامه عمل را به دست راست ميگيرد[51] اگر كسي آدم بدي بود نامه عمل را پشت سرش ميدهند[52] و او را ميسوزانند.
پرسش:...
پاسخ: ديگر نتيجه نيست، چون مشخص است كه دارد ارتباط ذكر ميكند. مثلاً ميفرمايد اگر اين كار را كرديد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[53]، ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[54].
ارتباط آدمي با اعمالش
پرسش:...
پاسخ: بالأخره يك نتيجه است يك مقدمه يك رابطه، نتيجه آن است كه ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً﴾[55] اين نتيجه است. مقدمه، عبادات است كه اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح انجام داد به آن مقصد ميرسد. طايفه ثالثه بيان ارتباط است كه چه ارتباطي است بين بندگي كردن و بهشت رفتن آيا اينها جزء قرارداد است، چه ارتباطي است بين گناه كردن و سوختن آيا اينها جزء قرارداد است، نظير نظامهاي دنيايي يا نه نظام قراردادي نيست. در دنيا اگر كسي مثلا وقتي از چراغ قرمز بدون اجازه عبور كرده است تعزير ميشود؛ تنبيه ميشود اينها جزء قرارداد است. ممكن است كم بشود زياد بشود هر كشوري براي خودش قراردادي دارد اينچنين است؛ اما بين مال حرام خوردن و جهنم يك قرارداد است يا مثل سم خوردن و هلاكت پيدا كردن است. اين طايفه ثالثه ميگويد ما قراردادي با كسي نداريم كه اگر كسي معصيت كرده است جهنم برود اين راه خودش را طي كرده. ما قرارداد نكرديم كه اگر كسي سم خورد او را از بين ببريم خود سم از بين ميبرد. گناه اينچنين است «لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا»[56] اين جزء قرارداد نيست قراردادي نيست بالأخره اعتباري نيست.
ديدگاه عترت طاهره(عليهم السلام) در پيرامون آيات متشابه
حالا مقدمه رابعه و اصل چهارم اين است كه اين معارف اگر بخواهد نازل بشود براي چه كسي نازل بشود و چطور نازل بشود. اگر همه در حد نبي اكرم(عليه آلاف التحية و الثناء) بودند ميتوانستند يا در مقام اوج بگيرند﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[57] يا در مقام حضيض بگيرند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[58] از آن بالا كه ميآيد تا پايين و از اين پايين كه ميرود تا بالا حق است يعني در وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هيچ جا براي تشابه نيست يعني وقتي از رسول خدا سؤال ميكنيم آيا در قرآن متشابهي هست كه شما بمانيد و ندانيد منظور چيست ميفرمايد نه، چون ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[59] اگر از عترت طاهره(عليهم السلام) سؤال بكنيم آيا در قرآن آيهاي هست كه براي شما متشابه باشد شما ندانيد كه منظور چيست، ميفرمايد نه «ما شَككْتُ في الحقِ مُذ اُريثهُ»[60] «انّي لَعلي بينةٍ مِن ربه»[61] اينها همه حرفهاي حضرت امير است. خب، اگر در قرآن متشابهي است آيا متشابهاً نازل شده است يا وقتي به ظرف ذهن زيد و امر ميرسد كف تشابه روي آيه محكم را ميگيرد، اين چگونه است يعني متشابهاً نازل شده است آيا دو پهلو نازل شده است آن چهره حقّش با چهره تشابهاش كه دستاويز فتنهگران شده است با هم نازل شده است. اينچنين است؟ همانطوري كه محكمات نازل شده است متشابهات هم نازل شده است تا كسي سؤال بكند كه خدا چرا متشابه نازل كرده است يا نه وقتي آمده در اذهان مردم با الفاظ مأنوس مردم تبديل شده است كف تشابه روي محكم را گرفته است چيست؟ ببينيم قرآن وقتي متشابه را معرفي ميكند ميگويد كسانيكه فتنهگرند و ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ هستند به دنبال متشابهات هستند پس متشابه چيز بدي است فتنه برانگيز است خلاصه، مثلا آيهٴ مباركه ٴ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[62] اگر منظور عرش، عرش علم باشد و مقام فرمانروايي باشد، چه اينكه اينچنين تعبير شده است و ذات اقدس الهي در مقام فرمانروايي مدبراً عالم را اداره ميكند اين محكم است؛ اما اگر ـ معاذالله ـ منظور از عرش، همان تخت جسماني باشد منظور«استوي» همان استوي جسماني باشد كه مجسمه ميپندارند اين معناي باطلي است. اين معناي باطل اگر نبود اين ذيل اگر نبود﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[63] كه متشابه نبود، اين احتمال دوم اگر نبود فقط يك احتمال بود آنكه محكم بود متشابه نبود «يد» اگر به معناي نعمت باشد ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾[64] يا ﴿انَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[65] ﴿يَدُ﴾ اگر به معناي نعمت باشد ﴿يَدُ﴾ اگر به معناي قدرت باشد، اينكه محكم است متشابه نيست؛ اما وقتي اين «يد» دو تا احتمال داشت؛ يكي به معناي جارحه و عضو [و] ديگري هم به معناي نعمت يا به معني قدرت اين آيه را متشابه ميكند، اين دو ضلعي بودن آيه را متشابه ميكند. آيا همانطوري كه ﴿يَدُ﴾ به معناي نعمت و قدرت نازل شده است اين ضلع دوم هم نازل شده است يا اينجا كه آمد يك بال مصنوعي گرفت، هر آيه متشابهي نظير ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[66] يا ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[67] و امثال ذلك، هر معنايي كه موهم خلاف است وقتي در كنار معناي مفهم حق قرار گرفت اين آيه دو پهلو را متشابه ميكند. آيا اين آيه «بماله من الجناحان» نازل شده است اين آيه «بماله من الاحتمالين» نازل شده است يا اينكه يكياش نازل شده ديگري كه موهم خلاف است نازل نشده حرف خدا نيست. اگر نازل نشد و حرف خدا نيست ما بايد ثابت بكنيم كه چرا نازل نشد و از كجا پيدا شد.
اما چرا نازل نشد براي اينكه خداي سبحان وقتي قرآن را ترسيم ميكند ميگويد از آغاز نزول تا پايان نزول اين حق است ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[68] هم ما حق گفتيم هم در بين راه دست نخورد و هم در هنگام نزول بر قلب مطهّر تو در صحبت حق بود، اگر «باء» باء مصاحبه باشد يا پيچيده به حق بود، اگر «باء»، باء ملابسه باشد. بالأخره بيگانه راه پيدا نكرد ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[69] اگر بيگانه بخواهد راه پيدا كند كه آن روح، روح امين نيست [بلكه] روح خائن است، اميني كه نتواند خود را حفظ كند يا نتواند مانع تهاجم ديگري باشد او كه امين نيست پس ما حق گفتيم اين پيك هم پيك امين است، آنچه را ما گفتيم او به تو رساند اين براي وحي. گذشته از اينكه پيك امين را با اين وصف امانت ميستايد و معرفي ميكند فرشتههايي هم كه دستاندركار وحياند آنها را به عنوان ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[70] ياد ميكند، حرف فرشتهها را كه نقل ميكند ميبينيم فرشتهها پنجتا حرف دارند، اين حرفهاي پنجگانه فرشتهها هم نشانه سراسر عصمت اين پيك است كه ميگويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾[71] اين يك، يعني ما جز به دستور ذات اقدس الهي حركت نميكنيم اين يك. اينها همه در يك آيه هست اين پنج جمله ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ خب خدا به ما ميگويد اين پيام را بگيريد و برسانيد ما را رها ميكند يا نه ما موجودي نيستيم كه خدا ما را رها كند ما را بفرستد، ما را ميرساند نه ما را بفرستد: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[72] اين سه بخش ديگر ميشود چهار بخش. فرشتهها ميگويند اينكه ما به دستور حق ميآييم اينچنين نيست كه خدا به ما بگويد برويد ما بياييم اينطور نيست، بلكه ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾؛ پيشاپيش ما به دست اوست ﴿وَمَا خَلْفَنَا﴾؛ آنچه كه پشت سر ماست باز در اختيار اوست ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾؛ بين گذشته و حال يعني درون خود ما، اين هم براي اوست يعني مبادي گذشته لواحق آينده مقوّم دروني ما، اين سه چيز براي اوست ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ علل ما، معاليل ما و درون ما، پس چيزي براي فرشتهها نميماند اين چهار بخش. خب پس فرشتهها كه ميآيند چيزي از خود ندارند تمام سرنخ به دست خداست در بخش پنجم هم فرمود كه ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ ما همه به دستور او ميآييم، نه تنها به دستور او ميآييم بلكه جلو دنبال، بين جلو و دنبال يعني درون ما هم براي اوست و مِلك و مُلك اوست او هم كه اهل نسيان نيست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ ما با اين اسكورت ميآييم و جا براي اشتباه نيست ما با اين وضع در قلب پيامبر وارد ميشويم ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[73] ما با اين اوصاف پنجگانه وارد شديم بر قلب مطهّر ﴿ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ﴾[74] پس ما متشابه نياورديم، ما چيزي نياورديم كه موهن باشد و موهم. اين قرآن را پيچيديم در حق و آورديم، وقتي اينجا آورديم خب بالأخره آنجا كه هست كه عبري، عربي و سرياني نيست آنجا كه جاي لفظ نيست با مردم ميخواهد حرف بزند، با مردم كه بايد حرف بزند هر كسي سلسله اصولي دارد مبادي دارد طرز تفكري دارد دقتي دارد خواستهاي دارد روش خاصي دارد فرهنگ و سنّت مخصوص دارد آدابي دارد لغتي دارد، بالأخره ما با همين الفاظ با مردم بايد حرف بزنيم نه الفاظي كه خودمان بيافرينيم، الفاظي كه خودمان بيافرينيم كه اينها نميفهمند كه بايد با همين عربي مبين حرف بزنيم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[75] اگر بايد با همين الفاظ حرف بزنيم اين الفاظ كنايات دارد استعارات دارد تشبيهات دارد مجازات دارد حقايق دارد مشترك لفظي دارد مشترك معنوي دارد ما كه نميتوانيم لفظ بيافرينيم اگر لفظ بيافرينيم كه مردم نميفهمند بايد با الفاظ و فرهنگ همين مردم حرف بزنيم، آنگاه بعضي هم ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ هستند ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[76] هستند اينها وقتي به اين آيات برخورد ميكند بدون اينكه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[77] را ببينند، بدون اينكه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[78] را ببينند، بدون اينكه ساير آيات محكم را ببينند وقتي به ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[79] رسيدند يك عده احتمال ميدهند كه منظور «استوي» استيلا باشد عدهاي احتمال بدهند كه منظور از «استوي» همان روي تخت نشستن باشد، اينجا تشابه پيدا ميشود. ما تشابه نازل نكرديم اينجا جاي تشابه است اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه ترسيم كلي دارد از اقوال حق از افعال حق هم همين ترسيم را دارد كه ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ آيه هفده سوره «رعد» است﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ ما زبد نفرستاديم ما آب فرستاديم اين وقتي حركت كرد كفي آمده روي آب را گرفته، ما متشابه نفرستاديم معناي باطلي آمده روي معناي حق را پوشانده و اين آيه شده متشابه. يك احتمال تخت ظاهري يك احتمال استوي و معناي استقرار و نشستن ظاهري اين احتمال باطل آمده روي آن احتمال و معناي حق را پوشانده، اين آيه را كرده متشابه.
نازل نشدن متشابه در نظام هستي
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ بنابراين همانطوري كه در نظام هستي خدا كه باطل خلق نكرد، باطل كفي است كه روي آب را ميپوشاند، آن تشنهٴ آبشناس است كه كف را كنار ميزند آب را ميخورد يا اگر مجال بدهد خود اين موج خود اين سيل بالأخره اين كف را برمياندازد و اين كفها از بين ميرود آب مينوشد ما كه باطل نفرستاديم اين در اين جوش وخروش باطلي پيدا شده است، ما متشابه نازل نكرديم تا كسي بگويد چيزي كه دستاويز فتنهگران است چرا خدا نازل كرده است.
سرّ آيات قرآن در پيرامون پيدا شدن تشابه
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ مثل اينكه نفرمود ما متشابه نازل كرديم. فرمود اين آيه اينچنين است؛ اما كجا احتمال خلاف آمده روي آيه را پوشانده، آنجا كه فرمود ما هرچه گفتيم حق است ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[80] آن آياتي كه فرشتههاي مسئول وحي را معرفي ميكند، آن آياتي كه سير وحي را تبيين ميكند كه ميگويد سراسر حق است. اين تشابه كه باطل است از كجا پيدا شد يعني از بالا دو تا احتمال آمد كه هر دو ميشود حق، يك وقت است آيهاي از محكمات است ده معناي لطيف دارد همه آمده است يا در طول هم يا در عرض هم يا جهاتي ديگر آمده است ما همه اينها را ميتوانيم بگوييم خدا فرموده است چون در عرض هماند مقابل هم نيستند رو در روي هم نيستند يكي نافي ديگر نيست همهاش ميتواند حق باشد. همان قصّهاي كه در فرمايش مرحوم آقاي حكيم(رضوانالله عليه) از بعضي از بزرگان اهل معناي نجف در علم تفسير نقل كردهاند اين هست، همانطوري كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در جريان ذريح محاربي گفت آن هم هست فرمود: «وَ مَن يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»[81]؛ كيست كه بتواند حرف ما را تحمل بكند، ما اگر مستمعي مثل اين پيدا كرديم خب ميگوييم بعضي از اسرار را، بله اين را از ما نقل كرده و درست هم است اين است كه حضرت فرمود: «وَ مَن يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ» خب اينها را ميگويند، همه اينها ممكن است حق باشد و نازل شده باشد؛ اما متشابه يقيناً آن پهلويش كه چهره حق را پوشانده و آيه را متشابه كرده يقيناً نازل نشده، تتمهاش به بحث بعد انشاءالله.
«والحمدالله رب العالمين»
[1] . تفسير الميزان، ج 3، ص 63 ـ 67.
[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[3] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.
[4] . سورهٴ مجادله, آبه 11.
[5] . سورهٴ حج, آيهٴ 37.
[6] . سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[7] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[8] . تفسير الميزان، ج 3، ص 59.
[9] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.
[10] . سورهٴ مائده, آيهٴ 64.
[11] . سورهٴ فجر, آيهٴ 22.
[12] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 22.
[13] . سورهٴ طه، آيهٴ 121.
[14] . سورهٴ حجر, آيهٴ 99.
[15] . تفسير الميزان، ج 3، ص 59.
[16] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[18] . سورهٴ طور, آيات 35 ـ 36.
[19] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 30.
[20] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[21] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[22] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.
[23] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 185.
[24] . سورهٴ زمر, آيهٴ 30.
[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 34.
[26] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[27] . سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[28] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 100.
[29] . سورهٴ نجم، آيهٴ 15.
[30] . سورهٴ انشقاق, آيات 6 ـ 11.
[31] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 1 ـ 6.
[32] . سورهٴ قيامت, آيات 22 و 23.
[33] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[34] . سورهٴ انشقاق, آيات 6 ـ 14.
[35] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 30.
[36] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[37] . نهجالبلاغه، نامهٴ 68.
[38] . سورهٴ نساء, آيهٴ 10.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 173.
[40] . سورهٴ بقره, آيهٴ 216.
[41] . سورهٴ بقره, آيهٴ 21.
[42] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.
[43] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[44] . سورهٴ نور, آيهٴ 28.
[45] . سورهٴ بقره, آيهٴ 151.
[46] . سورهٴ روم, آيهٴ 7.
[47] . ر . ك: نهجالبلاغه، خطبهٴ 175 « كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَي مَرْعي وَ بِيٍّ».
[48] . سورهٴ بقره، آيهٴ 85.
[49] . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
[50] . ر . ك: نهجالبلاغه، نامه 68؛ «فَإِنَّما مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا»
[51] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 71.
[52] . سورهٴ انشقاق، آيهٴ 10.
[53] . سورهٴ بقره, آيهٴ 21.
[54] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.
[55] . سورهٴ انشقاق, آيات 7 ـ 8.
[56] . نهجالبلاغه، نامه 68.
[57] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[58] . سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[59] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[60] . نهجالبلاغه، حكمت 184.
[61] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 97.
[62] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.
[63] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.
[64] . سورهٴ مائده, آيهٴ 64.
[65] . سورهٴ فتح, آيهٴ 10.
[66] . سورهٴ قيامت, آيات 22 و 23.
[67] . سورهٴ فجر, آيهٴ 22.
[68] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.
[69] . سورهٴ شعراء, آيات 193 و 194.
[70] . سورهٴ عبس, آيات 15 و 16.
[71] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[72] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[73] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[74] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 193.
[75] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 3.
[76] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.
[77] . سورهٴ شوري, آيهٴ 11.
[78] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16.
[79] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.
[80] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.
[81] . بحارالانوار, ج 24، ص 361.