اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
سرّ اشتمال قرآن بر متشابه
مسائلي كه ضمن اين آيه مباركه مطرح بود يكي پس از ديگري طرح شد، رسيديم به اين مسئله كه اگر متشابه دستاويز فتنهجويان است چرا قرآن مشتمل بر متشابه است [و] اگر همهاش محكم ميشد چه ميشد اين سؤال. براي اين سؤال پاسخهاي فراواني دادند كه هفت جواب را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقل ميكند و رد ميكند البته جوابهاي ديگر هم هست، آنگاه خودشان پنج مقدمه ذكر ميكنند و ده نتيجه ميگيرند[1]، هيچكدام از اينها البته حصر نيست نه جوابهايي كه دادند منحصر در آن هفت تاست نه مسائلي كه ايشان اينجا مطرح ميفرمايند منحصر در پنج مقدمه است نه نتايجي را كه به عنوان نتايج دهگانه ذكر فرمودند منحصر در ده تا است، اما رئوس مسائل همين است كه فرمودند. جواب هفتم اين است كه گفتند سرّ اشتمال قرآن بر متشابه آن است كه قرآن كتابي است براي هدايت همه مردم و مردم از نظر بررسي مسائل يكسان نيستند؛ بعضي زكياند بعضي بليدند. آنها كه جزء هوشمنداناند با آنها كه افراد هوشمند نيستند يكسان درك نميكنند، چون افراد دو قسماند بعضي بليدند و بعضي زكيّ و هوشمند، معارف قرآن هم دو قسم است برخي را همه ميفهمند و برخي را فقط هوشمندان ميفهمند آن بخش از معارف قرآن كه بهره عمومي است آن را به صورت محكم بيان فرمودند. آنهايي كه بهره هوشمندان است و ديگران بهرهاي ندارند به صورت رمز و كنايه ذكر شده است [و] هوشمندان از اين رمز و كنايه بهره ميبرند و ديگران بهره نميبرند و وظيفه آنها تسليم به انقياد است، پس قرآن متشابه را براي اين نازل كرده است كه با هوشمندان با رمز سخن بگويد و افراد ديگر وظيفهشان تسليم به انقياد است اگر كسي نه جزء هوشمند بود كه از اين رمز و كنايه به مقصد پي ببرد و نه جزء افراد مؤمن و منقاد بود، به دنبال تأويل متشابه حركت ميكند خود را به زحمت مياندازد و زمينه ضلالت ديگران را فراهم ميكند، اين خلاصهٴ جواب هفتم.
نقد علامه طباطبايي (ره) بر سرّ اشتمال قرآن ر متشابه
نقدي كه ايشان بر اين جواب هفتم دارند اين است كه ميفرمايند اگر متشابه به محكم برنگردد كه بر خلاف خود قرآن است، چون قرآن فرمود متشابهات به محكمات برميگردند و محكمات امّ متشابهاتاند و در پرورش و تبيين متشابهات نقشي دارند، پس متشابهات بايد به محكمات برگردد. اگر متشابهات به محكمات برميگشت و برگردد آنگاه فهمش عمومي خواهد بود؛ همگان ميتوانند از او بفهمند پس اين چه تقسيمي است كه شما گفتيد معارف و معاني دو قسم است؛ بعضيها را فقط خواص ميفهمند آن هم با رمز، بعضيها را همه ميفهمند خب، اگر متشابهات به محكمات ارجاع شد چه اينكه بايد ارجاع بشود پس فهم متشابهات مقدور همه هم هست[2].
قابل فهم بودن متشابه
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ بحث در نحوه ارجاع نيست بحث در آن است كه آيا متشابه قابل فهم هست يا نه، اگر خواص آمدند و متشابهات را به محكمات ارجاع دادند و براي توده مردم بيان كردند پس قابل فهم براي همه مردم است.
دارابودن آيات قرآن بر محكمات و متشابهات در فرمايش ائمه اطهار (عليهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: افراد بايد باشند كه همان عترت طاهرهاند، لذا در بعضي از رواياتي كه مرحوم كليني ظاهراً(رضوان الله عليه) نقل كرده است بعضي ائمه فرمودند همانطوري كه قرآن محكمي دارد و متشابهي، جامعه انساني محكماتي دارد كه ماييم و متشابهاتي دارد كه ديگراناند[3]، ديگران بايد در دامن عترت طاهره تربيت بشوند، اينها هستند كه محكمات جامعه هستند جانشينان آنها هم همينطورند، بالأخره يك سلسله افرادي در جامعه هستند كه اينها به منزله محكمات اجتماعياند. بحث در اين نيست كه محكمات چيست در كتاب تدويني يا كيست در كتاب تكويني [بلكه] بحث در اين است كه آيا متشابهات را ميتوان به محكمات ارجاع داد و معاني آنها را روشن كرد يا نه، اگر كسي بگويد متشابهات به محكمات ارجاع نميشود كه بر خلاف همين آيه است اگر كسي پذيرفت كه متشابهات با ارجاع به محكمات قابل تبيين است، پس بايد بپذيرد كه معاني متشابهات بعد از ارجاع به معارف محكمات قابل ارائه عمومي است، چون پذيرفت كه محكمات را همه ميفهمند متشابهات هم كه بايد به محكمات برگردد پس متشابهات قابل فهم همه هست.
اشكال كار در اين است كه اين بزرگوار خيال كرده است كه معارف دو قسم است؛ بعضيها را همه ميفهمند [و] بعضيها را خواص ميفهمند در حالي كه آن تقسيم اينكه معارف دو قسم است بعضيها را همه ميفهمند بعضيها را خواص ميفهمند كاري به تقسيم آيات به محكمات و متشابهات ندارد، متشابهات آن معارفي را در برندارد كه فقط خواص ميفهمند. اين جوابهاي هفتگانه با نقدهاي هفتگانه با يك سلسله مطالب جزئي كه مراجعه ميفرماييد در فرمايشات سيدناالاستاد هست. آنگاه خودشان ميپردازند به اصل جواب نهايي كه چرا قرآن مشتمل بر متشابهات است.
پرسش:...
پاسخ: يك بحث مبسوطي است كه فرقان چيست و قرآن چيست و كلام چيست و كتاب چيست اين امور چهارگانه از هم چه فرقي دارند در اين مقاله وحي و رهبري هفتاد، هشتاد صفحهاي در اين زمينه بحث شد كه «القرآن ما هو»، «الفرقان ما هو»، «الكتاب ما هو»، «الكلام ما هو»، فرق كتاب و كلام چيست، فرق قرآن و فرقان چيست در آنجا مراجعه بفرماييد.
تقسيم علامه طباطبايي (ره) راجع به آيات متشابه و تأويل داشتن برخي آيات
آنچه سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) به عنوان نظر نهايي در سرّ اشتمال قرآن بر متشابه ذكر ميكنند پنج اصل و مقدمه دارد كه ده نتيجه و فرع هم به دنبال ميگيرند، البته همانطوري كه اشاره شد نه مقدمات منحصر بر اين پنج تاست نه نتايجي كه گرفته شد منحصر در آن ده تا، اما خب رئوس مسائل همين است كه اينها به قرآنشناسي برميگردد نه تفسير قرآن، گرچه قرآنشناسي را هم بايد از خود قرآن مدد گرفت ولي علومالقرآن غير از مفاهيم قرآن است كه اين قسمت مهم بحثهايش به قرآنشناسي برميگردد. مقدمه اولي و اصل اول آن است كه قرآن كه يك سلسله معاني و معارفي دارد نظير كتابهاي عادي بشر نيست كه خودشان انديشيدند و كتابي را تدوين كرده باشند اينچنين نيست، بلكه معاني قرآن ترجمهاي از حقايق خارج است و بين معارف قرآن با حقايق وجودي و خارجي جهان هستي يك پيوند عميق برقرار است و آن حقايق روزي ظهور ميكند كه ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[4]؛ قيامت ظرف تحقّق تأويل قرآن است. همه اين معارف از آن حقايق خارجي گرفته شد و روزي هم به صورت آن حقيقت خارجي در ميآيد. اين حديث شريف را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب كافي در بحث فضيلت قرآن، در بحث شفاعت قرآن ذكر ميكند كه وقتي انسانها در محشر در صفوف گوناگون صف بستند ميبينند يك چهره نوراني آمده است، شهدا خيال ميكنند كه اين در صف آنها قرار ميگيرد تا ميبيند كه از صف شهدا هم ميگذرد، انبيا خيال ميكنند اين در صف آنهاست ميبيند از صف انبيا ميگذرند صالحين و صديقين بشرح ايضاً [همچنين]. اين همان حقيقت قرآن است كه در نورانيترين چهره ظهور ميكند و همه، انتظار شفاعت او را دارند ميگويند اين كيست؟ ميفهمند اين قرآن است كه از صف همه ميگذرد[5]، اين حقيقت قرآن است و شئون فراواني را هم به همراه دارد كه لذا فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[6] تأويل قرآن آن روز خواهد آمد و اين كلماتي كه در سور و آيات هست اينها تأويل دارند، نظير اينكه آنچه را كه يوسف(سلام الله عليه) در عالم رؤيا ديد كه ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[7] آنچه را كه ديد و آنچه را كه برداشت كرد و آنچه را كه گفت تأويل داشت تأويلش همان وقتي بود كه گفت: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾[8] پس اين الفاظ، اين صور، اين معاني كه يك سلسله امور ذهنياند تأويلي دارند كه يك روز آن تأويل فرا ميرسد؛ از عدهاي شفاعت ميكند از عدهاي شكايت ميكند و امثال ذلك، اين يك مطلب و مطالب ديگري كه در ضمن همين مقدمه اولي و اصل اول است، اين يك مطلب.
راه يافتن به تأويل قرآن
مطلب دوم آن است كه اين تأويل گرچه يك حقيقت عيني است نه صور ذهني، اما ميتوان او را يافت؛ اينچنين نيست كه او گمشدهاي باشد كه هيچ به او نميشود دسترسي پيدا كرد ميشود به او راه يافت اين دو. راه يافتن به تأويل قرآن نظير راه يافتن به تفسير قرآن نيست كه با درس و بحث حاصل بشود زيرا الفاظ را، معاني را، مفاهيم را و امثال ذلك را با درس و بحث ميتوان يافت و فهميد، اما تأويل قرآن كه يك وجود خارجي است او فهميدني نيست او يافتني است او در مدرسه نيست كه انسان درس بخواند تأويل قرآن را بيابد آن با علم حضوري حل ميشود نه علم حصولي، آن را بايد رفت به سراغش او به خدمت كسي نخواهد آمد. اگر يك شيء وجود خارجي بود وجود خارجي را با علم حضوري مييابند نه با علم حصولي مفهومي اين دو. نشانه اينكه قرآن تأويلي دارد و تأويلش يافتني است و شرط خاصي هم براي يافتن است همان است كه در سورهٴ «زخرف» و در سورهٴ «واقعه» آمده[9]. در اول سورهٴ «زخرف» آمده است كه ﴿حم﴾ ما اين كتاب مبين را نازل كردهايم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين در اول سورهٴ «زخرف» است يعني ما اين را در حد يك كتاب عربي روشني قرار داديم تا شما تعقل كنيد اينجا محور تفسير است و علم تفسير. قوانين عربي ميخواهد، درس و بحث ميخواهد، فلسفه و حكمت ميخواهد، نميدانم فقه و اصول ميخواهد، ادبيات ميخواهد تا انسان قرآن را تعقل كند ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اما ريشه اين در امّالكتاب است ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ آنجا ديگر سخن از عبري و عربي نيست آنجا امّالكتاب است و وجود خارجي هست و لفظ و مفهوم نيست و امري است ثابت او عليّ است او حكيم است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ٭ تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[10]؛ فرمود اين قرآن از كرامت برخوردار است، اين كتاب در يك كتاب ديگري است ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ كه ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ يا به خصوص اخير برميگردد كه كتاب مكنون باشد يا به هر دو، ديگر ممكن نيست ما بگوييم اين ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ به قرآن برميگردد ولي به كتاب مكنون برنميگردد اين را كه كسي نگفت، يك قول ضعيفي در اصول هست كه آن قيد متأخر جمل فقط به اولي برميگردد، اما اينكه مورد قبول اهل تحقيق نيست يا به هر دو برميگردد يا به خصوص اخير. آنگاه اين جمله هم در محل جر است تا صفت باشد براي آن كتاب مكنون ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين جمله مجرور است تا صفت باشد براي ﴿كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ اين قرآن كه كتاب الهي است در يك كتاب ديگر است آن كتاب راز مستور است و پوشيده است. اين قرآن، يك كتاب ديگري دارد اين در اوست؛ اين محاط به آن محيط است بعد ما او را از آن محيط به در آورديم ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ كه ﴿تَنزِيلٌ﴾ را بعد ذكر ميكند وگرنه در نشئه كتاب مكنون سخن از تنزيل نيست ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ بعد ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[11] پس قرآن در كتاب مكنون است آنجا كه ديگر سخن از عبري و عربي نيست آنجا سخن از لفظ ومفهوم و اصولي كه نيست آنجا را اينچنين نيست كه راز مگو باشد هيچ كس با خبر نباشد مطهّرون با خبرند. اين هم بخش ديگر كه همه مطالبي كه الآن عرض ميشود مربوط به مقدمه اولي و اصل اول است.
اهل بيت عصاره پاكيها، نمونههاي مطهر و مصداق آيهٴ تطهيرند
مطهّرون چه كسانياند و راه مطهّر شدن چيست. فرمود عصاره تطهير و نمونههاي مطهّر، اين اهلبيت عصمت و طهارتاند اينها مصداق كاملاند كه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[12] پس اينها مصداق كامل مطهّرند كه ميشوند ثاني اثنين قرآن، تالي تلو قرآن و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد و امثال ذلك. اما اينچنين كه قرآن وقف آنها باشد، قرآن براي مطهّرين است خب آنها مطهّرند ياد گرفتند شما هم مطهّر باشيد، اينچنين نيست كه مطهّر شدن حرام باشد يا محال. بعضي از اقسام تطهير واجب است در حدّ عدالت مازاد بر او بالأخره راجح است اينچنين نيست كه كسي نتواند مطهّر باشد البته، مسئله امامت يك امر خاصي است كه اول و آخرش معلوم است و احدي حق امامت ندارد، اما ولايت كه اينچنين نيست عصمت كه اينچنين نيست اينها تحصيلي است انسان اگر تاكنون معصوم نبود از اين به بعد ميتواند معصوم باشد، چه اينكه راجح هم است اينچنين نيست كه عصمت منحصر باشد يا ولايت، در ولايت تا روز قيامت به روي صالحان سالك باز است كه اولياي الهي بشويد، اما امامت، كسي هوسش را در سر ندارد اين دوازده نفر است و تمام شد و رفت او يك مقام خاصي است، اما اولياي الهي شدن معصوم شدن، ما هيچ دليلي نداريم بر اينكه زينب كبرا (صلوات الله عليها) معصومه نبود يا وليّ خدا نبود يا قمر بنيهاشم(صلوات الله عليه) معصوم نبود ولي نبود، بلكه نشانههاي عصمت و ولايت اينها هست. معصوم شدن و وليّ شدن و مطهّر شدن اينها انحصاري نيست.
معناي ولايت
پرسش:...
پاسخ: آن براي امامت است البته، ولايت به معناي سرپرستي است آن منحصر است به همان دوازده نفر و بس، اما ولايت به معناي اينكه انسان در تحت تدبير ذات اقدس الهي باشد اين نه، اين انحصاري نيست خيليها هستند كه جزء اولياي الهياند.
پرسش:...
پاسخ: اينكه ديگر نوع مفسرين اماميه مسئله را حل كردند گفتند اين آيه مباركه در سورهٴ «احزاب» هست[13]، قبلش هر چه هست ضمير جمع مؤنث سالم، بعدش هر چه هست ضمير جمع مؤنث سالم اين وسطها، ضمير جمع مذكر سالم پيداست با قبل و بعد ارتباط ندارد.
ديدگاه قرآن كريم دربارهٴ ولايت و عصمت
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اين حصرش براي آن است كه ديگران نيستند اينها هستند ديگري حق ندارد، امامت را نميشود با سقيفه ثابت كرد، اما نه اينكه غير علي كسي نيست خود ائمه(عليهم السلام) به همين آيه استدلال كردند و خودشان را مصداق اين آيه دانستند[14]. بنابراين امامت به معناي سرپرستي و خاتم الاوصياء و خاتم الائمه(عليهمالسلام) كه حضرت حجّت(سلام الله عليه) است ختم است ولا غير، مثل اينكه نبوت ختم شد. اما مسئله ولايت مسئله عصمت راهش باز است؛ منتها سخت است البته و قرآن كريم اين دستورات ديني را براي تطهير همه نازل كرده است، فرمود من اصلاً قرآن نازل كردم كه شما پاك بشويد؛ منتها يك عده خوب پاك شدند اصلاً قرآن براي طهارت است. اين آيه ششم سورهٴ «مائده» كه طهارات ثلاث را ذكر ميكند ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ﴾ بعد مسئله نياز به غسل را ذكر ميكند، اگر جنب هستيد ﴿إِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ بعد مسئله تيمم بدل طهارت مائيه را ذكر ميكند، اگر ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾ در ذيلش دارد كه ﴿مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ﴾ و آنوقت خداي سبحان اين كارها را نازل كرده است ﴿لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ اگر اين طهارت ترابيه نبود ممكن بود كسي خيال كند كه منظور از اين طهارت، طهارت ظاهري است، در حاليكه طهارت ترابيه صورت را خاكمالي كردن دست و صورت را خاكمالي كردن كه آدم را پاك نميكند به حسب ظاهر كه، آيه شش سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾ اين براي وضو ﴿وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ ﴿وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾ آن ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل و ﴿إِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل، اينكه اگر طهارت مائيه مقدورتان نبود نه وضو نه غسل ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾ راجع به طهارت ترابيه يا بدل از وضو يا بدل از غسل ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ خب اين پيداست براي طهارت ظاهري نيست، فرمود خاك مالي باشيد تا آن غرور شما برود كنار، بشويد بنده آنوقت ميشويد پاك وگرنه با اين وضوي دُهنيه كه با يك استكان انسان ميتواند شرعاً وضوي خوب بگيرد بدون اسراف، اينكه طهارت طبيّ منظور نيست با يك صاع ميشود كاملاً غسل كرد با يك استكان ميشود كاملاً وضو گرفت، آن مستحبات را كسي كنار بگذارد با يك استكان به خوبي ميشود وضو گرفت. خب اينكه طهارت منظور نيست، حالا بسيار خب حالا طهارت ماهيه يعني وضو و غسل منظور طهارت ظاهري است تيمم را چه كنيم و اين قيد هم يا به خصوص اخير برميگردد يا به همه كه اخير يقيناً داخل است. فرمود ما اين دستورات را داديم تا شما پاك بشويد، معلوم ميشود يك طهارت ديگري مطرح است. انساني كه خاكيسار است پاك است او ديگر من نميگويد اين ميشود پاك. پس راه طهارت از همين تيمم شروع ميشود انسان به فرمان ذات اقدس الهي صورتش را يا به خاك بمالد يا خاك را به صورت خودش بمالد.
علّت سجده كردن برروي خاك
چرا بهترين حال در حالات نماز سجده است، چون صورت به خاك است و طهارت ترابيه هم همين خاصيت را دارد خاك به صورت است بالأخره. انسان خاكي و خاكسار است كه پاك ميشود پس راهش اين است؛ منتها بعضيها در درجات اول و دوم و سوم هستند بعضي در درجه صدم كه اهلبيتاند همه دستورات همينطور است شما در مسئله تقوا ملاحظه كنيد در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ خب اين ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نصيب چه كسي ميشود چه كساني هستند كه حق «تقات» دارند. آيه 102 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ آن ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[15] براي مرحله بعد است نسخ نيست، آنجايي كه حق «تقات» است آن را اهلبيت انجام دادند، آنجايي كه ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بود ديگران انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال هر اندازهاي كه مقدور انسان باشد اينها رسيدهاند، بيش از آن مقدار وظيفه نبود نه اينكه وظيفه بود و اينها نرسيدند منتها بيش از اين مقدار هم هست آن يك مسئله است، ولي آن اندازه كه براي انسان وظيفه بود اينها رسيدند؛ چيزي نبود كه براي انسان واجب باشد يا مستحب باشد و اينها نرسيده باشند اينطور نيست، بالأخره ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[16] اگر هم بر فرض منسوخ باشد قبل از نسخ يك عده به آن عمل كردند يا نكردند، اين الآن هم زنده است نسخ نيست بر فرض هم براي ما نسخ شده باشد پس يك عده به آن عمل كردند وگرنه قبل از عمل كه قانون نسخ نميشود كه، پس قرآن تأويل دارد و تأويل حقايق خارجيه است و اين را با علم شهودي بايد فهميد نه علم حصولي و راه رسيدن به او هم طهارت است و اهلبيت الگوي طاهريناند و اين راه براي همگان باز است؛ منتها هر كسي به اندازه طهارت خود و طهارت هم از خاكساري برميخيزد يك انسان خاكي طعم طهارت را چشيده است و كسي كه هواي خاك در سر او نيست خاك بر سر نيست خاك بر صورت نيست او خاك بر سري است كه طاهر نخواهد شد وگرنه قرآن كريم راه طهارت را از همان آيه شش سوره مباركه «مائده» مشخص فرمود.
فرق طهارت حدثيه و طهارت خبثيه
پرسش:...
پاسخ: طهارت حدثيه است. طهارت حدثيه، عبادت است طهارت خبثيه كه نيست كه عبادت نباشد فقط يك امر توصلي باشد، بسيار خب عبادت است، كسي كه صورت خود را به خاك ميمالد كه پاك بشود اين دارد پاك ميشود، طهارت حدثيه عبادت است تقرب الي الله است اين دستش اگر خون باشد با آب بشويد اين طهارت خبثيه است و عبادت نيست، اما صورتش را كه به خاك ميمالد يا خاك را به صورت ميمالد ميخواهد طهارت پيدا كند، اين عبادت است.
پرسش:...
پاسخ: كتاب مكنون، قبلاً بحث شد كه حالا يا لوح محفوظ است يا امالكتاب است يا امثال ذلك.
پرسش:...
پاسخ: پرهيز از غير خدا، چون وقتي كه مثلاً گناه را قرآن ياد ميكند ميگويد اين «رجس» است يا يك عده را ميگويد اينها پليدند يا ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾[17] اين بتها را آنها خيلي نظيف نگه ميداشتند، اما قرآن فرمود اينها پليد است، پليدي است يا ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ﴾[18] با اينكه الآن دنياي غير اسلام اينها را بهترين شربت ميدانند، قرآن فرمود اين پليد است، پيداست كه پليدي از نظر قرآن چيز ديگر است و طهارت چيز ديگر. خب اينها اموري است كه در مقدمه اولي و اصل اول گفته شد يعني پنج، شش مطلب مربوط به مقدمه اولي و اصل اول است.
اما مقدمه ثانيه، مقدمه ثانيه اين است كه
راه تأويل قرآن و فهميدن مطهّر بودن به تأويل قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله آن در مقدمه چهارم بازتر ميشود حالا سه مقدمه بگذرد. پس قرآن اين است حالا ببينيم اين كتاب چطور متشابهبردار شد با تشابه آمد يا اينجا متشابهبار شد . مقدمه ثاني اين است كه شما كه گفتيد قرآن تأويل دارد و تأويل را مطهّرون بايد بفهمند راهش چيست. فرمود قرآن كريم تنها راه رسيدن به اين معارف را معرفت نفس و تربيت نفس در ناحيه علم و عمل ميداند خودشناسي و خودسازي ميداند چه در بخش علم چه در بخش عمل، بالأخره انسان اگر بخواهد به سراغ كتاب مكنون برود به سراغ امّالكتاب برود بايد از خود، بيرون بيايد او بايد سفر كند آنها كه حقايقاند مفهوم نيستند كه به ذهن كسي بيايند. پس انسان بايد سفر كند، انسان اگر سفر كند تا خود را نشناسد زادراهش را نشناسد مركبش را نشناسد همراهش را نشناسد كه اهل سير و سلوك نيست. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 105 مشخص فرمود كه انسان، تنها راهش همين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ كه ﴿عَلَيْكُمْ﴾ كه اسم فعل است يعني «الزموا انفسكم» يعني مواظب جانتان باشيد؛ ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ تكان نخوريد خلاصه، فقط روي جانتان حركت كنيد، مثل اينكه به اتوبان رسيدهايد به شما بگويند آقا از اين اتوبان حركت نكنيد بخواهيد به مقصد برسيد همين است ديگر يمين و شمال مضلّه است اگر خواستيد به مقصد برسيد همينجا باش، راهت همين است [و] يك راه بيشتر نداري ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ اما مبادا كسي خيال كند من بايد به خودم بپردازم كاري به ديگران ندارم نه تو وقتي خودت را ميشناسي كه به همه وظايفت عمل كني، يكي از برجستهترين وظايف تو امر به معروف است، نهي از منكر است، جهاد است، اجتهاد است و امثال ذلك. اگر امر به معروف كردي نهي از منكر كردي وظايفت را انجام دادي ديگري گم شد، گم شد به تو ضرر نميرساند ﴿لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ شما چه وقت مهتدي ميشويد در صورتي كه به واجبات عمل كنيد. يكي از برجستهترين واجبات مسئله هدايت و ارشاد و امر به معروف و امثال ذلك است. خب اگر كسي مهتدي شد به همه وظايفش عمل كرد ديگري اثرپذير نبود خب ضرر به انسان نميرساند، پس فرمود شما اگر خواستيد به مقصد برسيد از جانتان جدا نشويد همينجا بايستيد خب پس انسان بايد جان خودش را بشناسد كمال علمياش را بشناسد كمال عملياش را بشناسد جانش را در علم، چطور كامل كند در عمل، چطور كامل كند فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ﴾ يعني «الزموا» ﴿أَنْفُسَكُمْ﴾ سر جايتان باشيد، به جانتان نپرداختيد به چيز ديگر پرداختيد از راه بيرون رفتيد به اصلاح ديگري پرداختيد به فكر تهيه مال بوديد مزرع و مرتع بوديد جانتان را گذاشتيد داريد چيز ديگري را آباد ميكنيد. خب، گم شديد جانتان را ترك نكنيد.
راه عزّتمند شدن قرآن
پرسش:...
پاسخ: اگر كسي چند سال زحمت كشيد نماز و روزه گرفت و خواند و در حسد همان بود در بخل همان بود در تجاهل همان بود در مسائل ديگر همان بود، اين راه نيفتاد فرمود: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ و پايانش هم اين است كه ﴿إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[19] خب، حالا انسان خودش را شناخت حالا ميخواهد راه بيفتد، ميفرمايد وقتي خواستي راه بيفتي اين معنا را بايد بداني كه تو نميخواهي ذليل و فرومايه باشي تو ميخواهي عزيز باشي اين يك اصل و همه عزّت هم نزد خداست آدرس ميدهد اين دو اصل و راه رسيدن به عزّت هم اين است كه انسان به سوي خدا حركت كند اين سه اصل. در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اينچنين فرمود، آيه ده سوره «فاطر» اين است كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ﴾؛ چه كسي ميخواهد عزيز باشد خب همه ميخواهند عزيز باشند هيچ كسي نميخواهد فرومايه و پست و ذليل باشد كه؛ منتها آنها كه بيراهه ميروند خيال ميكنند كه در بعضي از كارها عزت است. اين ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ﴾ اعلان حراج است تقريباً، اين اعلان مزايده است، چه كسي ميخواهد عزيز باشد خب همه ميخواهند عزيز باشند سؤال ميكنند عزّت كجاست كه ما بگيريم ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ يعني بالأصاله عزّت اگر يك وقت در جايي ديگر گفته شد: ﴿وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[20] آنها هم هرچه دارند از خدا گرفتند، ميدانيد آنها چطور رفتند گرفتند﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[21] عقيده خوب كار خوب، پس اگر كسي بخواهد عزيز بشود راهش مشخص است، آدرس داده خلاصه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ خب حالا سؤال، چطوري ما برويم ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ انسان كه ميخواهد پرواز صعودي كند بالأخره دو جهت لازم است يكي اينكه از زمين دل بكند [و] يكي اينكه به آسمان دل ببندد. اين دل بستن به بالا را با جمله اولي بيان كرد كه﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ دل كندن از خاك را با ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ تبيين كرد، چون ارتفاع، غير از صعود است انسان وقتي به بالا اسناد پيدا ميكند ميگويند «صعد» وقتي از زمين ميرهد ميگويند «ارتفع». برخاستن از زمين ارتفاع است ميل به بالا صعود، البته عمل آن قدرت را ندارد كه صعود بكند، صعود براي عقيده است عمل بالأخره محدود است. انسان تا چه موقع ميتواند عمل بكند مگر تا چقدر ميتواند عمل بكند تا زنده است ميتواند عمل بكند از آن به بعد كه سخن از عمل نيست، كار يك امر محدودي است شهود است كه نامحدود است، كلمه طيب عقايد طيبه بالا ميرود و عمل صالح اين كلمه طيب را كمك ميكند از زير كه او از زمين برخيزد خب، سخن در نفس بود نه سخن در كلمه طيب، اما وقتي كلمه طيب بالا ميرود متكلم بالا ميرود؛ اينطور نيست كه حقيقت انسان در زمين باشد عقايد او بالا برود، مگر عقيده منهاي معتقد صعود كردني است، تقوا اگر بالا ميرود متّقي بالارفته است، چون تقوا وصف روح است اين فرض صحيح ندارد كه وصف ترقي كند موصوف بماند يا كلمه طيبه كه عقيده طوباست ترقي كند و معتقد ترقي نكند، عقيده وصف معتقد است اگر عقيده بالا رفت يعني روح متعالي شد تقوا وصف متّقي است اگر تقوا صعود كرد متّقي صاعد شد، پس اگر ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[22] يعني «اليه يصعد الطّيبون» و اگر عمل صالح آن نقش را دارد كه كلمه طيب بالا برود عامل صالح است كه اين سهم را دارد كه زمينه ارتفاع كلمه طيب را فراهم ميكند.
دوركن صعود انسان، ايمان و عمل صالح
اين دو اصل يعني ايمان و عمل صالح در همه موارد قرآن كريم آمده. اگر كسي بخواهد صعود كند اين دو ركن لازم است ايمان و عمل صالح، ولي اگر بخواهد سقوط كند يكي كافي است عمل بد كافي است، لذا شما ميبينيد معمولاً قرآن كريم وقتي سخن از بهشت و مزاياي بهشت را نقل ميكند دو ركن را ذكر ميكند: ايمان و عمل صالح، اما وقتي سخن از جهنم است سخن از دو چيز نيست يكي كفر و يكي عمل طالح اينطور نيست، عمل بد انسان را به جهنم ميبرد خواه مسلمان باشد خواه كافر؛ منتها فرق در خلود و عدم خلود است، لذا در نوع موارد، وقتي سخن از جزاي حسن است و بهشت است و امثال ذلك هميشه دو تا ركن مطرح است: «آمنوا و عملوا صالحاً» وقتي سخن از جهنم مطرح است يك ركن مذكور است و آن عمل طالح است معصيت، خواه مسلمان معصيت كند. خواه كافر معصيت كند در اينكه عصيان سر از جهنم در ميآورد دو امر شرط نيست يكي كفر و يكي گناه، ولي اگر عمل صالح سر از بهشت در آورد شرطش حسن فعلي و فاعلي با هم است، لذا در اينجا فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ خب در نقطه مقابل چه؟ اگر كسي خواست ذليل باشد و فرومايه باشد آن را در ذيل آيه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾[23] اينها بالأخره بائر خواهند شد و به بوار و هلاكت ميرسند اگر كسي به عزّت نرسيد و راه عزّت را كه كلمه طيب و عمل صالح است را طي نكرد راه ذلّت را طي ميكند. پس رونده، نفس است شرطش ايمان است و عمل صالح و امثال ذلك حالا معلوم ميشود كه آيه شش سوره مباركه «مائده» چگونه راه را نشان داد، فرمود اين طهارات ثلاث را بگيريد خدا ميخواهد شما را تطهير كند، وقتي طهارت مقدمه نماز بود و وسيله طهارت بود خود نماز به طريق اُولي. آن عباداتي كه مشروط به طهارتاند آنها به طريق اُولي، اگر وضو و تيمم زمينه طهارات را فراهم ميكند خب نماز و طواف به طريق اولي اعتكاف به طريق اولي، هرچه كه مشروط به طهارت بود مستحباً يا لزوماً به طريق اولي. پس مقدمه دوم و اصل دوم كه خودش چندين مطلب را دارد آن است كه تنها راه، راه معرفت نفس است و آشنا شدن به علوم و عمل صالح است و بعضي از آياتي كه در تبيين مقدمه دوم نقش داشت ذكر شد. اگر مقدمه دوم به پايان رسيد وارد مقدمه سوم خواهيم شد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . تفسر الميزان، ج3، ص33 ـ 63.
[2] . تفسر الميزان، ج3، ص57.
[3] . ر.ك: الكافي، ج1، ص415.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.
[5] . ر.ك: الكافي، ج2، ص596 و 597.
[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.
[7] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 4.
[8] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 100.
[9] . سورهٴ واقعه, آيات 77 ـ 80.
[10] . سورهٴ واقعه, آيات 77 ـ 80.
[11] . سورهٴ واقعه, آيات 78 ـ 80.
[12] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[13] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[14] . بحارالانوار، ج25، ص255.
[15] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 16.
[16] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 102.
[17] . سورهٴ حج، آيهٴ 30.
[18] . سورهٴ مائده, آيهٴ 90.
[19] . سورهٴ مائده, آيهٴ 105.
[20] . سورهٴ منافقين, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ مائده, آيهٴ 105.
[22] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.
[23] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.