اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
سرّ وجود متشابهات در قرآن
در بيان معاني محكم و متشابه بخشي از اينها را راغب در مفردات ذكر كرده است بعضي از اينها را هم سيوطي در اتقان و در تفسير طبري كه ريشه همه اين حرفها تقريباً از آنجاست بسياري از اين وجوه ذكر شده است كه متأخرين از او گرفتند.
يكي از فصولي كه مربوط به اين قرآنشناسي است كه در حقيقت اين بحث علمالقرآن است نه جزء مفاهيم قرآن، اين است كه چرا قرآن كريم مشتمل بر متشابه است اگر همه آياتش محكم بود چه ميشد، چرا خدا فرمود آيات قرآن دو قسم است ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ فايده اشتمال قرآن بر متشابهات چيست، با اينكه قرآن براي هدايت همه نازل شده است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است و با اينكه مدعي است اين كتابي كه هدايت مردم است براي همه مردم است در همه تاريخ يعني اين دو اصل كليّت و دوام را هم به همراه دارد؛ براي همه مردم است در همه زمانها و عصرها «إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ» چون كلي است و دائمي است بر اساس اين دو اصل ميشود كتاب خاتَم و خاتِم اگر براي همه مردم است و در هر عصر است پس كتاب ديگري نخواهد آمد آنگاه كتابي كه خاتم كتب است و ديني را در بر دارد كه خاتم اديان است چگونه مشتمل بر متشابهات است با اينكه اين متشابهات دستاويزي براي فتنهگران خواهد بود و از طرفي خودش مدعي است كه ﴿ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾[2] و مدعي است كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[3] است و مدعي است كه نور است و اين نور به همراه رسول اكرم(عليه آلاف التحية و الثناء) نازل شده است و مانند آن.
برتري علامه طباطبايي (ره) بر ساير مفسّران در تفسير متشابهات قرآن
پس كتابي كه مدعي است كه نور است چگونه دستاويز افرادي است كه ظلمتطلباند اين سؤال، جوابهاي زيادي از اين سؤال داده شد كه بخشي ازآن جوابها و نقد آن جوابها در كتاب سيدناالاستاد آمده است[4]. حالا به آنچه ديگران از متقدمين و متأخرين گفتهاند عنايت كنيم تا معلوم بشود كه آنچه را هم كه سيدناالاستاد آورده است مطلبي نيست در رديف اقوال ديگر، ممكن است كسي در رديف ديگران سخن بگويد ديگران ده وجه گفتهاند ايشان يك وجه يازدهمي بگويد اين را نميگويند تحول در تفسير، حالا شما همه اين آرا و اقوالي كه در سرّ اشتمال قرآن بر متشابه گفته شد اينها را هم بنگريد بعد نوبت به فرمايش ايشان شد آن هم مطالعه كنيد ببينيد ايشان قولي در رديف اقوال ديگر آوردهاند يا تحولي ايجاد كردهاند. تمام آن اقوال بعد از پذيرش اين مطلب است كه خدا متشابه نازل كرده است يعني آنچه آمد متشابه بود كه آمد همانطوري كه محكم آمده است متشابه هم آمده است و همانطوري كه اِحكام نازل شد تشابه هم نازل شده است، آنگاه در سرّ اشتمال قرآن بر تشابه، وجوهي گفته شد و ايشان ميفرمايند آنچه آمده است محكم آمده است وقتي به نشئه فكر بشر رسيد تشابه پيدا كرده است[5]، نظير ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[6] كه از آسمان كف نيامد حالا اين يك تابلوي مطلب است تا روشن بشود که فرق علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) با ديگر مفسّران اين نيست كه در ضمن آيهاي ديگران ده قول گفتند ايشان يك قول يازدهمي هم دارد، ايشان با اين كار راه را نشان داد ديگران راه را گم كرده بودند خيال ميكردند قرآن متشابه دارد و خدا متشابه نازل كرده است آنگاه به اين فكر افتادند كه چرا خداي سبحان متشابه نازل كرده است. ايشان ميفرمايند متشابه نازل نشد وقتي به اذهان افراد غير معصوم رسيد تشابهي پيدا شده است، غير معصوم نميتواند محكم را محكم بفهمد غير معصوم با آن مبادي كه قبلاً فراهم كرده است با آن قصور و تقصيري كه به همراه دارد يك سلسله برداشتهاي باطلي در كنار برداشتهاي حق است كه اينها كف روي آب اذهان افراد عادي است وگرنه قرآن بيكف آمده است، قرآن هرگز متشابهي كه دستاويز فتنهگران باشد به همراه ندارد اين سراسر نور است و پيروي نور فتنه ندارد و اگر كسي بخواهد اين قرآن را آنطوري كه آمده است بفهمد يا بايد خود معصوم باشد يا قرآن به علاوه عترت را بفهمد وگرنه به دام فتنه ميافتد؛ ممكن نيست قرآن منهاي عترت را کسي بفهمد و به دام فتنه نيفتد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ تمام قرآن اينچنين نيست.
ديدگاه فخررازي پيرامون آيات متشابه
پرسش:...
پاسخ: اگر كسي بيراهه برود محكم هم براي او متشابه است، چه اينكه بعداً خواهد آمد به خواست خدا كه امام رازي اين آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾[7] كه از محكمات قرآن كريم است جزء مصاديق متشابه ميشمارد. وقتي كسي تفكر جبري داشت و براي او جبر جا افتاد اين آيه كه خيلي به خوبي دلالت ميكند بر اختيار انسانها او را جزء متشابهات ميشمارد. در ذيل همين آيه مباركه ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ بحثي دارند كه متشابه كدام است محكم كدام. يكي از آياتي را كه امام رازي به زعم جبريتش آن را متشابه ميداند همين آيه مباركه پايان سورهٴ «بقره» است كه بحثش گذشت و دلالتش خوب روشن است ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾[8] خب، قبل از اينكه ما اسم تشابه را روي اين آيه بگذاريم همه شما آقايان در اصول اين آيه را خواندهايد و ديدهايد و استدلال كردهايد يا استدلال ديگران را شنيدهايد هرگز اين آيه به ذهنتان متشابه ميآمد الآن كه ما اين حرف را از امام رازي نقل كرديم احتمال ميدهيد كه تشابه از فكر خود اين مفسر نشأت ميگيرد وگرنه اگر از شما سؤال ميكردند كه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ محكم است يا متشابه شما احتمال تشابه نميداديد غرض آن است كه محكم متشابه بودن بخشي به برداشت خود مفسران برميگردد.
بازگشت متشابهات قرآن به محكمات آن
پرسش:...
پاسخ: ميفرمايد: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ مثل اينكه بفرمايد ما از بالا آب نازل كرديم بخشي از اينها آب سودمندي است بعضي كف روي آب است خب كف روي آب را چه كسي بايد از بين ببرد فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[9] «جفاء» يعني آب برانداز يعني شما صبر كن خود سيل ميآيد اين كف را از بين ميبرد، كف را با كف نميشود از بين برد آن آب ميآيد اين خلأ را پر ميكند جايش از بين ميرود كف رفتني است «جفاء» يعني آب برانداز، اين كف روي آب آمده خودش را نشان داده، اما اين سيل كه نميگذارد هميشه كف روي آب بماند كه فوراً اين را برميدارد اينچنين نيست كه احتياج داشته باشد كسي كف روي آب را بردارد، خود آب اين كف را برمياندازد از بالا كف نيامده وقتي در اوديه قرار گرفت كف پيدا شد از بالا تشابه نيامده، چون بالا جاي تشابه نيست جاي فتنهگري نيست وقتي پايين آمده در قالب لفظ آمد به صورت عبري و عربي درآمد با اذهان مردم تماس گرفت ميشود متشابه، ولي انسان بايد يك وادي باشد يك درّهاي باشد كه سيل قرآني از اين درّه ميگذرد كه آن محكمات كه ﴿وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ﴾[10] است در پرتو همان محكمات اين متشابهات رخت بربندد، قهراً وقتي آرام شد سراسر آب است بيكف، فرمود اينچنين نيست كه متشابه براي هميشه متشابه باشد يا ماندني باشد كه، مگر كودك هميشه كودك است يا بالأخره روزي تغذيه ميكند و راه ميافتد اين متشابهات كودكاني هستند كه مادراني اينها را ميپروراند و اينها را راه مياندازند شما صبر كنيد اگر محكمات اين متشابهات را راه نينداخت اشكال كنيد كه چرا متشابه در قرآن است. اگر اين متشابهات در دامن آن محكمات قانون راه رفتن را ياد ميگيرد پس متشابهي ما نداريم، لذا سراسر قرآن محكم است ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾[11] حالا اين تابلو بحث است: وقتي وارد شديد آنگاه روشن ميشود كه فرق الميزان با ديگر تفاسير فرق كتابهايي نيست كه در يك رديف باشند يك كمي يك قدري بالاتر، اينطور نيست.
نور بودن سراسر قرآن و گرفتاري آلودگان به متشابهات آن
پرسش:...
پاسخ: بله؛ معلوم ميشود اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ هستند اينها هستند كه گرفتار تشابه ميشوند وگرنه خود آيه سراسر نور است نور كه فتنه ندارد آنكه «في قلبه زيغ» است معلوم ميشود تشابه را او به همراه دارد او ميگويد: «حسبنا المتشابهات» متشابهات منهاي محكمات را ميگيرد، مثل كسي كه بگويد: «حسبنا الزّبد» كف منهاي آب را بگيرد البته تشنه ميماند و قرآن فرموده است كه محكمات، امّ كتاب است و نبايد گفت كودك را منهاي امّ، فرع را منهاي اصل ميگيريم بايد كودك را بعلاوه امّ، فرع را بعلاوه اصل گرفت تا آن اصل سايهافكن باشد و اين كودك را بپروراند.
پرسش:...
پاسخ: يعني آن آيهاي كه نازل شده است معناي محكمي دارد كفي آمده است رويش به عنوان اوّلين چيزي كه انسان با جهان حس اُنس دارد اين كف را بايد برداشت، زير اين كف يك معنا محكم است اين تشابه به منزله زبد و كفي است كه روي معناي محكم آيه را پوشانده است سيل محكمات ميآيد اين كف را برمياندازد تا درون و باطن اين كف كه آب است روشن بشود وگرنه آيه تشابه ندارد، آنكه «في قلبه زيغ» است او گرفتار تشابهبيني است اين فوراً به سراغ كف ميرود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ معناي متشابه همين است نه سراسر قرآن محكم است كتابي است نور ما در قرآن ظلمت نداريم اينكه «في قلبه زيغ» است مهلت نميدهد فوراً ميرود كف روي آب ميگيرد همانطوري كه در جهان خارج حقايق نازل شده است يك سلسله باطلهايي همانند كف اين حقيقت را همراهي ميكند و اين سيل خروشان حقيقت اين كف را برمياندازد، آيات قرآن هم بشرح ايضاً [همچنين] خب، چطور در نظام خارج يك عده به دنبال باطل ميروند به دنبال كف ميروند در بهرهبرداري از تفاسير قرآن هم اينچنين است؛ قرآن وقتي كه در نشئه معنا ظهور ميكند آنجا جاي لفظ نيست آنجا جاي حقيقت و مجاز نيست جاي اشتراك لفظي نيست جاي اشتراك معنوي نيست اين اقسام سيزدهگانه مغالطه اصلاً آنجا راه ندارد، چون هر چيزي حرفش اين است ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[12] لذا ما وقتي از سطح اين فرشتگان عادي بگذريم آنجا اصلاً علم بر منطق نيازي نيست براي اينكه هر چيزي براي خودش روشن است، اما وقتي به جهان كثرت آمده است آنجا كه جاي اشتراك لفظي است جاي اشتراك معنوي است جاي حقيقت و مجاز است امثال ذلك است غلط راه پيدا ميكند آنوقت ميزان ميطلبيم و اين مغالطات در اين نشئه است وگرنه آنجا كه جاي اشتباه نيست، قرآن وقتي كه به عالم لفظ رسيده است در جهان كثرت ظهور كرده است با كلماتي كه حقيقت و مجاز دارد، اشتراك لفظي دارد، اشتراك معنوي دارد ترادف دارد تباين دارد امثال ذلك دارد اذهان كه با اين مطالب مأنوساند با همين مطالب بخواهند قرآن را بفهمند احياناً بعضي از آيات آن معنايي كه اين شخص فهميده است و كف روي آيه بود اين زمينه فتنهگري ﴿فأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ را فراهم كرده است وگرنه آنچه نازل شد يكدست نور است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ همين اشاره شد همين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾[13] كه نزد ما جزء محكمات است، نزد اشاعره جزء متشابهات است. امام رازي تصريح ميكند كه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾ جزء متشابهات است[14]، نوع آياتي كه دلالت بر اختيار ميكند جبريه اينها را متشابه ميدانند به فكر توجيهاند.
حذف محكم و متشابه در آيات قرآن كريم
پرسش:...
پاسخ: آنجا محكمش هم محكم است مفصّلش هم محكم، چه اينكه كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم كه فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾[15] يعني سراسر او متشابه است، آن متشابه بودن و آن محكم بودن عمومي كه همه آيات متشابه است و همه آيات محكم است، در آن بحثهاي اوليه اين آيه مباركه اشاره شد كه غير از اين محكم و متشابهي است كه اينجا دارد بحث ميشود، ولي منظور آن است كه خدا در ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[16] آنجا متشابه نفرمود وقتي به جهان طبيعت آمد به عالم لفظ آمد اينجا كه اينگونه از اصطلاحات مطرح است تشابه پيدا ميشود و تشابه جايش همين جاست و تشابه آن است كه يك چهرهاش حق است يك چهرهاش باطل آن باطل از آن ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ است كه آمده روي آن آب محكم را پوشانده است وگرنه چيزي كه دستاويز فتنهگران باشد ريشهاي در امّ الكتاب ندارد [و] از آنجا نازل نشد.
پرسش:...
پاسخ: اما آب در عالم كثرت وقتي در اين بيابانها راه افتاد كف دارد وگرنه آنجايي كه مخزن غيب است بيكف است.
پرسش:...
پاسخ: كف روي آب را ميپوشاند آب نيست، براي خروش آب است و براي حركت آب، آن هم در اين نشئه نه آن نشئه. در مخزن الهي كف نيست وقتي به جهان طبيعت و ماده آمد و حركت كرد كفي روي حق را در عالم طبيعت بر اثر حركت ميپوشاند. آنگاه خود آن آب در اثر حركت اين كف را از بين ميبرد ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[17].
پرسش:...
پاسخ: خب، مثل اينكه قرآن ميفرمايد افراد باطلگرا به سراغ آن كف ميروند؛ باطل را كسي ميطلبد كه «في قلبه زيغ» باشد. اينجا هم دنبال تشابه كسي ميگردد كه «في قلبه زيغ» باشد.
پرسش:...
پاسخ: به همين دليل ما نيازمند به عترت طاهرهايم، كه قرآن منهاي عترت يعني قرآن منهاي قرآن.
جايگاه ممتاز الميزان در ميان تفاسير
پرسش:...
پاسخ: چرا فرمود:﴿لاَ يَمَسُّهُ﴾ اين بحثش گذشت كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[18] مطهرون را هم در سوره «احزاب» مشخص كرد كه اهلبيتاند[19] ديگر. فرمود كسي به آن دست نميزند مگر مطهّر، مطهّر هم به شهادت آيه سوره «احزاب» اهلبيتاند، پس كسي نميتواند قرآن را بفهمد مگر اينها. پس اگر كسي بگويد: «حسبنا كتاب الله»[20] يعني قرآن منهاي قرآن، فقط متشابهات گيرش ميآيد. حالا بنگريد ببينيد آن اقوال چه است تا يكي پس از ديگري آن اقوال وقتي از بين رفت ميرسيم به سخن سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) و اين براي آن گفته شد كه الميزان مثل مجمعالبيان و امثال ذلك نيست كه كسي كه طلبهاي كه پنج، شش سال درس خارج خوانده بتواند همينطوري اين را مرور كند و مطالعه كند بفهمد. اينجاهاي الميزان يعني هشت، ده جلد اول الميزان مخصوصاً اين بخشها اينطور نيست نظير كفايه و اسفار و امثال ذلك نيست اين قسمتهاي الميزان، كه كسي مطالعه بكند خيال بكند بفهمد اينطور نيست، حالا شما بنگريد كه اين مرد يك مرد عادي است حرفهاي عادي دارد يا آنطوري كه مرحوم شهيد مطهري گفته دويست سال بايد بگذرد تا كسي بيايد بفهمد آن حرف، آن حرف است و شما اين تفسير را از تفسير طبري تا تفسير صافي كه در دست داريد يا بعد كه آمد، بنگريد اين حرفها را و حرفهاي ايشان را هم بنگريد. خب، پس بحث در اين است كه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است چرا قرآن متشابه دارد؟ آنها خيال كردند قرآن متشابه دارد و خدا تشابه نازل كرده است آنگاه دارند به اين فكر ميافتند كه اين را توجيح كنند كه چرا قرآن متشابه دارد و قرآن تشابه دارد، مثل اينكه كسي بيايد بحث كند كه چرا آب كف دارد اين خودش را به زحمت انداخت اول طرح سؤال درست نيست آب كف ندارد، آب اگر كف ميداشت در آن مخزن اولي با كف بود اين اوديه و اين حركت چون همهشان جا ندارند هر كدام بايد يك محدوده خاصي را بپذيرد اين حركت باعث ميشود كف پيدا ميشود، اگر حركت نباشد ثبات باشد كف نيست پس اگر كسي بخواهد بحث كند كه چرا آب كف دارد بيراهه رفته است، اما اگر بخواهد بحث كند كه چرا در حال حركت، كف پيدا ميشود بله وارد بحث ميشود اگر كسي بخواهد بحث كند كه چرا قرآن تشابه دارد اين بيراهه رفته است، اما اگر كسي بخواهد بحث كند وقتي قرآن به كسوت لفظ درآمد با اصطلاحات ما با ما سخن گفت به صورت سوره و آيه درآمده است با كلمات و عربي و عبري دارد با ما حرف ميزند و امثال ذلك، حالا به صورت قرآن يا غير قرآن، اينجاها چطور تشابه پيدا شده است، آنگاه مسير سؤال عوض ميشود قهراً جوابهاي ديگري هم دارد. آن آقايان نوعاً سؤال را بردند در اين راه كه چرا خداوند تشابه را روا داشت و متشابه را نازل كرده است، سؤال اين است. حالا ببينيد جوابهايش از چه رقم خواهد بود.
وجوه سخيفه در معناي متشابه
يكي از جوابها آن است كه چون فهميدن متشابهات دشوار است و «أفضَلُ الأعمال أحمزُها»[21] لذا خداي سبحان متشابه نازل كرده است تا مردم با رنج و تلاش قرآن را بفهمند تا ثواب بيشتري ببرند[22] اين يك وجه كه ايشان از آن به عنوان وجه سخيف ياد ميكند يا سرّ اشتمال قرآن بر متشابه اين است كه اگر قرآن به صراحت سخن ميگفت خيلي از اقوام و ملل ميرميدند و متنفر ميشدند و حاضر نبودند دربارهٴ قرآن بينديشند، لذا گاهي دو پهلو گاهي چند پهلو سخن گفت تا صاحبان ملل و نحل ديگر به خودشان اين اجازه را بدهند كه دربارهٴ قرآن بينديشند از اول رم نكنند بعد وقتي كه آمدند شايد بپذيرند و شايد هم رد كنند[23] اين دو وجه، در حالي كه قرآن كريم ميفرمايد ما اهل مداهنه نيستيم اهل سازش نيستيم[24]، سخن ما سخن فصل است[25] گاهي به صورت حمار اينها را معرض كرد ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾[26] گاهي به صورت كلب ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾[27] چيزي را فروگذار نكرده است قرآن، گاهي به بتهاي بتپرستان آنچنان ميتازد كه آنها را از هر گونه بتپرستي مشمئز ميكند. پس اينكه قرآن به صراحت سخن نگفته است تا اينكه صاحبان ملل رغبت كنند اين ناصواب است. وجه سوم اين است كه قرآن مشتمل بر متشابهات است تا مردم از تقليد نجات پيدا كنند اهل تحقيق باشند بررسي كنند متشابهات را به محكمات ارجاع بدهند و امثال ذلك[28]. اين هم نارواست، براي اينكه آنها هم كه محكمات است فهميدن آن بيتحقيق ميسر نيست. مگر آيات محكمه استدلال در آن نيست مگر آياتي كه دلالتش بر معنا خيلي روشن است استدلال نميكند فهميدن اين استدلال، پي بردن به تلازم مقدم و تالي در قياسهاي استثنايي كه قرآن دارد همه اينها تحقيق است و نجات از فرقه تقليد.
جواب چهارمي كه دادند اين بود که گفتند چون قرآن ميخواهد متخصصان فراواني در علوم گوناگون تربيت كند نظير لغت، امور ادبي و مانند آن، لذا آياتش را به دو قسم تقسيم كرد؛ محكمات و متشابهات تا در هر رشتهاي صاحبنظري بپروراند[29]، در حاليكه قرآن كريم اگر همهاش هم محكم بود صاحبنظر ميپروراند يعني به فصاحت و بلاغت و ساير شئون ادبي اينها ميتوانستند احاطه پيدا كنند، متخصص بشوند تا آن معاني محكمات را بفهمند و در رشتههاي ديگر هم باز صاحبنظر باشند، در حالي كه آنچه از خود اين آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» استفاده ميشود اين است كه اين متشابهات دستاويزي است براي فتنهگران نه براي اين نازل شده است كه متخصّصان بپروراند يا محقّقان تربيت كند، فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ لذا از اين چهار جواب، سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) به عنوان وجوه سخيفه ياد ميكند و از اينها مبسوطاً جواب نميدهد. چند جواب را ميگويند كه اينها تا حدودي قابل توجه است و آن جوابها را هم نقل ميكنند و نقد ميكنند بعد به حرف خودشان ميرسند.
وجوه قابل نقد در معناي متشابه
يكي از آن جوابها اين است كه سرّ اشتمال قرآن بر متشابه اين است كه ميخواهد امتحان بكند. چون اگر همه آيات محكم بود در دلالتش بر مطلب واضح بود ايمان آوردن به شيء واضح به منزله ايمان به شهادت است و ايمان به شهادت يك امر آزمايشي نيست، چون انسان حس ميكند و سود و زيانش را ميفهمد و ايمان ميآورد يعني آياتي كه ميگويد ظلم نكنيد اگر كسي به اين آيات ايمان بياورد خيلي هنر نيست، چون ضرر ظلم را به خوبي درك ميكند، اما آياتي كه ميگويد برزخ هست، صراط هست، حساب هست، تطاير كتب هست، انطاق جوارح هست اينها كه غيب هست اگر كسي به اين غيب ايمان بياورد هنر كرده است. پس براي آزمون انسانها در اينكه به چيزي كه درك نميكنند ايمان بياورند براساس اين نكته متشابهات نازل شده است[30]، در حاليكه متشابه، مربوط به اسرار غيب نيست متشابه را قرآن معرفي ميكند ميگويد اين دستاويز تبهكاران است نه مشتمل بر غيب است، آن محكمات، مشتمل بر غيب است چه اينكه مشتمل بر شهادت هم است، اين آيات محكم هم نظير ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ﴾[31] را در بر دارد يا ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[32] را در بر دارد و هم آنچه مربوط به غيب است، نظير صراط و حساب و انطاق جوارح و تطاير كتب و امثال ذلك. اينچنين نيست كه آن بخشهايي كه مربوط به غيب باشد آن بخشها را آيات متشابه به عهده بگيرد، پس اين جواب هم نظير چهار جواب گذشته كافي نيست.
دو محور بحث دربارهٴ متشابهات
پرسش:...
پاسخ: يك بحث در اين است كه چرا متشابه نازل شده است يك بحث در اين است كه وظيفه ما دربارهٴ متشابهات چيست. همين خلط را هم آنها كردند، گاهي در تعريف متشابه گفتند: «المتشابه ما يؤمن به ولا يعمل»، گرچه در بعضي از نصوص آمده است[33]، ولي آنها خيال كردند اينها حقيقت متشابه است، در حالي كه اينها وظيفه ماست در برابر محكم و متشابه.
پرسش:...
پاسخ: اما اين غير از آن است كه وظيفه ما دربارهٴ متشابه چيست.
پرسش:...
پاسخ: آيات محكم هم همينطور است، محكمات هم مشتمل بر غيب و شهادت است و امتحان هم حاصل است. دو تا مسئله هست كه اين دو تا مسئله گذشت الآن در مسئله سوم سخن گفته ميشود؛ يكي اينكه «المحكم ما هو المتشابه ما هو؟» يكي اينكه وظيفه ماها دربارهٴ محكم و متشابه چيست كه اينها بحثش گذشت، بحث كنوني اين است كه «لم اشتمل القرآن علي المتشابه؟» اين مسئله سوم است سه تا مسئله بود، الآن ما فصل هشتم يا دهم از اين آيه هستيم و اما الآن اين مسائل و اين فصول بايد از هم جدا بشود؛ يكي كه محكم چيست متشابه چيست اين يك فصل است [و] يكي اينكه وظيفه ما دربارهٴ محكم و متشابه چيست، بحث ديگر اين است كه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است؟ آنها خيال كردند كه قرآن مشتمل بر متشابه است براي اينكه بيازمايد خب، با نازل كردن محكمات هم ميآزمايد.
پرسش:...
پاسخ: ايمان به غيب را قرآن كريم معيار ايمان راستين دانست، وقتي مؤمنين را معرفي ميكند ميگويد: ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[34] و خيلي از آيات محكم، مربوط به مغيبات است و ميآزمايد.
شكوفائي عقل در پرتو آيات متشابه
جواب ششم آن است سرّ اينكه قرآن كريم مشتمل بر متشابه است ميخواهد عقل را شكوفا كند. اگر قرآن مشتمل بر محكمات بود مشتمل بر متشابهات نبود عقل به كار نميافتاد، چون معناي آيات محكم روشن است نيازي به تدبر ندارد، ولي وقتي متشابهات را در بر دارد عقل ناچار است تحمل كند تدبر كند متشابهات را به محكمات ارجاع دهد، ريشهيابي كند و مانند آن و دين چون دين عقل است و شكوفايي عقل هم در اين است كه متشابهات در قرآن باشد از اين جهت قرآن مشتمل بر متشابهات است[35]. صدر اين جواب درست است دين، دين عقل است از عقل حمايت كرده است، اما حمايت از عقل هم با تدبر در آيات محكم حاصل ميشود (يك)، هم با تدبر در كلّ جهان، خداي سبحان در آيات فراواني فرمود دربارهٴ خودتان و دربارهٴ جهان تا ميتوانيد بينديشيد ﴿وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[36] اين همه تشويقي كه كرده است كه شما دربارهٴ جهان بينديشيد دربارهٴ خودتان بينديشيد، رابطه خودتان را با جهان تنظيم بكنيد اينها دعوت به شكوفايي عقل است، ديگر لازم نبود يك سلسله آياتي كه نه تنها مشكلي را حل نميكند احياناً ممكن است دستاويزي براي فتنهگران باشد پس اينها نميتواند سرّ اشتمال قرآن كريم بر متشابهات باشد. تعقل را قرآن كريم در اين نميداند كه شما با عقلتان متشابهات را حل كنيد، چون در همين آيه هم فرمود بالأخره راسخين در علماند كه از باطنش با خبرند شما هر چه هم بينديشيد بالأخره نصيبتان نميشود، مگر اينكه از راسخين در علم مدد بگيريد و راسخين در علم را هم روايات مشخص كرد كه اهلبيتاند[37]. عقل گرچه قدرت تدبر دارد، اما آنطور نيست كه جاي عصمت معصومين را هم بگيرد و بتواند بگويد كه من بدون آنها هم باز ميتوانم به متشابهات راه پيدا كنم، اينچنين نيست. كيفيت ارجاع متشابه به محكم را هم آنهايي كه راسخ در علماند مشخص كردند.
تفاوت تأويل با تفسير
گرچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نيست، بلكه ضلع دوم آن منفصله است كه ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ كذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ كذا[38]، اما در بحث اينكه قرآن سراسر قرآن تأويل دارد و اينكه تأويل قرآن را ائمه(عليهمالسلام) ميدانند آنجا بحث مفصّلي كرده است[39] قويتر از بحث كساني كه اين «واو» را عاطفه گرفتند گفتند: ﴿اللّهُ﴾ تأويل را ميداند، راسخون در علم هم تأويل را ميدانند و منظورشان از تأويل هم تفسير است. الآن نام تفسير طبري همان تأويل است «تأويل القرآن» اسمش «جامعالبيان في تأويل آي القرآن» اسم اين كتاب تفسير طبري نيست تأويل طبري است و سرّ اينكه او تفسير را تأويل ميداند اين است كه تأويل به زعم او همان تفسير است، لذا در ذيل همين آيه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ در ذيل اين جمله ميگويد: «وما يعلم تأويله أي تفسيره»[40] اما سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد در آن بحثي كه «التأويل ما هو» آنجا فرمودند تأويل از سنخ تفسير نيست، تفسير كاري با لفظ و مفهوم و معنا دارد حالا يا تفسير به ظاهر است يا تفسير به باطن است كه تفسير به باطن تفسير است، ولي تفسير به باطن و تأويل سنخش از سنخ تفسير نيست نه تفسير به ظاهر است، نه تفسير به باطن تا آنجا كه سخن از لفظ است مفهوم است، معناست، دلالت است آنجا قلمرو تأويل نيست، آنجا كه عين خارج است وجود خارجي است او را ميگويند تأويل كه فرمود كلّ قرآن تأويل دارد و در قيامت تأويل قرآن ميآيد ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[41] آنگاه تأويل قرآن سنخش از تفسير بيرون است يعني حقايقي كه قرآن از آنجا نشأت گرفته است و حقايقي كه قرآن در معاد به آنجا برميگردد و آن حقايق را ائمه(عليهم السلام) ميدانند از امالكتاب گرفته تا قيامت كبرا كه اين شده تأويل و اين تأويل را عترت طاهره ميدانند[42]، ديگران آمدند اين ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف گرفتند بر ﴿اللّهُ﴾ اما تأويل را همان تفسير دانستند، ايشان فرمودند به شهادت آيات قرآن كريم كه تأويل را معنا ميكند معلوم ميشود تأويل قرآن از سنخ لفظ و مفهوم و معنا و علوم حصوليه و صُوَر ذهنيه و تصور و تصديق نيست، مثل اينكه يوسف(سلام الله عليه) وقتي به آن مقام رسيد كه برادران او با پدر و مادرش يا مثلاً پدر و ديگري ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ گفته است ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾[43] ميشود امر خارجي و كلّ قرآن تأويل دارد. پس آنچه در كتابهاي تفسير است هيچكدام تأويل نيست، آن حقيقت خارج كه در قيامت ظهور ميكند تأويل است، حالا وجوه بعد براي بحث فردا ـ انشاءالله ـ.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[2] . سورهٴ طارق, آيات 13 و 14.
[3] . سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[4] . تفسير الميزان، ج3، ص56 ـ 63.
[5] . تفسير الميزان، ج3، ص61.
[6] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 286.
[8] . التفسير الكبير، ج7، ص145.
[9] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.
[10] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.
[11] . سورهٴ هود, آيهٴ 1.
[12] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 286.
[14] . التفسير الكبير، ج7، ص145.
[15] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.
[16] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[17] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.
[18] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.
[19] . ر.ك: سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[20] . ر.ك: بحارالانوار، ج22، ص474.
[21] . بحارالانور، ج67، ص191.
[22] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[23] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[24] . ر.ك: سورهٴ قلم، آيهٴ 9.
[25] . ر.ك: سورهٴ طارق, آيهٴ 13.
[26] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 5.
[27] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 176.
[28] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[29] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[30] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[31] . سورهٴ نحل, آيهٴ 90.
[32] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.
[33] . ر.ك: وسائل الشيعة، ج27، ص198.
[34] . سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[35] . تفسير الميزان، ج3، ص56.
[36] . سورهٴ ذاريات, آيات 20 و 21.
[37] . الكافي، ج1، ص186.
[38] . تفسير الميزان، ج3، ص51.
[39] . تفسير الميزان، ج3، ص55.
[40] . جامع البيان في تأويل أي القرآن، ج3، ص123.
[41] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.
[42] . تفسير الميزان، ج3، ص53.
[43] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 100.