اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
گرچه قسمت مهم مسائل اين آيه مباركه در بحث سال گذشته بيان شد، اما در اثر طولاني شدن مدت تعطيلي قهراً برخي از آن مسائل تكرار خواهد شد تا آن مسائل گذشته به ياد بيايد تا ـ انشاءاللهـ به خواست خدا جمعبندي نهايي بشود و اين آيه به پايانش برسد.
پرچم بودن محكمات نسبت به متشابهات
درباره ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ يكي از معاني كه براي اُم ذكر شده است به عنوان مصداق البته، مسئله پرچم است و پرچم را ميگويند اُم، زيرا افراد يك سپاه زير آن پرچم جمع ميشوند و آن پرچم معيار شناخت يكديگر است و هر وقت پراكنده شدند آن پرچم اينها را جمع ميكند. متشابهات زير پرچم محكماتاند هر وقت از آن مرز علمي بخواهند جدا بشوند و گُم بشوند خود را در دامن اين محكمات جمع ميكنند از آن پراكندگي نجات پيدا ميكنند، اين يك مطلب.
برگشت محكمات به يك اصل
مطلب دوم آن است كه نه تنها متشابهات برميگردند به محكمات و به يك اصل برميگردند، بلكه همه محكمات هم به يك اصل برميگردند كه محكمات هم داراي امالمحكمات خواهند بود. نشانهاش آن است كه نفرمود «هن اُمّهات الكتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ اين افراد اُم نشان ميدهد كه محكمات هم به يك حقيقت برميگردند. يك وقت مسائل عالم كثرت است ميفرمايد: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[1] چون هر كسي حُكم فقهياش ناظر به ام خود اوست، يك وقت درباره معارف است كه همه اين كثرتها بايد به يك وحدت برگردد، لذا ميفرمايد: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ نه «هن امهات الكتاب» گرچه هر مسئلهاي كه متشابه است در همان مسئله محكمي هست كه تشابه او را برطرف ميكند، اما سلسلهٴ متشابهات به محكمات برميگردند و سلسله محكمات به يك اصل برميگردند شايد بتوان جمله مباركهٴ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[2] را امالمحكمات دانست كه اگر ما در هر مطلبي ترديد كرديم به اين كريمهٴ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ كه مراجعه بكنيم ميبينيم كه در مسئله ذات اقدس الهي نميشود خدا را به چيزي همتا كرد يا چيزي را همانند خدا كرد و مانند آن.
سرّ إفراد ﴿أُمُّ﴾ در ﴿هُنَّ أُمُّ الكِتَابِ﴾
نكته اينكه از محكمات، مفرد ياد شده است، نفرمود «هن امهات الكتاب» با اينكه چند جا از اينها به ضمير جمع ياد كرد يا كلمه جمع درباره اينها به كار برد فرمود: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ﴾ با اين سه تعبير جمع از اينها ياد كرده است كه ﴿آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ﴾ چه اسم ظاهر، چه ضمير، چه علامت جمع، اما از اين محكمات كه با سه تعبير جمعي از اينها ياد شده است يك اصل را بر اينها منطبق كرد، فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ سرّش آن است كه با يك ديد وحدتي انسان خطوط كلّي محكمات را ميبيند. وقتي اين محكمات را بررسي كرد ميبيند همه اينها يك مطلب را تأمين ميكنند كه همان مسئله توحيد باشد، گاهي انسان هر محكمي را جداگانه مينگرد اينجا زمينه كثرت فراهم ميشود. مصحّح اين سه تعبير كه يكي ﴿آيَاتٌ﴾ ديگري ﴿مُحْكَمَاتٌ﴾ سوم ﴿هُنَّ﴾ است اين است كه هر كدام از اينها بحيادها و استقلالها محكماند اما سرّ اينكه از همه اينها به يك اصل تعبير شده است كه نفرمود «هن امهات الكتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ آن است كه همه اينها يك حقيقت را ارائه ميدهند و آن توحيد است.
دو نمونهٴ قرآني ازتوصيف امور كثيره به مفرد
نظير اينكه در جريان حضرت مريم و جريان حضرت عيسي(عليهما السلام) گاهي از هر كدام با ديد استقلالِ آيهاي نگاه شده است مريم هم آيتي است از آيات الهي، عيسي هم آيتي است از آيات الهي آنجا كه سخن از ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[3] اينجا مريم به عنوان آيتي از آيات الهي مطرح است، آنجا كه خود عيسي(سلام الله عليه) در وقتي كه گفتند: ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً﴾ فرمود: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[4] خودِ مسيح آيهاي از آيات الهي است.
تكلّم مسيح «آيةٌ مستقلّه» و اينكه ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[5] هم «آيةٌ مستقلّه»، لذا هم مريم(عليها سلام) ميشود آيت الهي بالاستقلال، هم عيسي(عليه السلام) ميشود آيت الهي بالاستقلال، اما وقتي مسئله مادري فرزندي مطرح است مريم از آن جهت كه بيهمسر مادر ميشود و عيسي(عليه السلام) از آن جهت كه فقط با داشتن مادر به تنهايي به دنيا ميآيد اين دو مجموعاً يك آيه است، لذا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾[6] براساس اين ديد اين دو يك آيتاند، گرچه براساس آن ديدهاي اول هر كدام به نوبه خود آيت خواهند بود، مثل اينكه وقتي انسان شب را نگاه ميكند به نوبه خود آيت است، روز را نگاه ميكند به نوبه خود آيت است، لذا خدا ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[7] اما وقتي نظم حاكم بين ليل و نهار را نگاه ميكند يك آيه بيش نيست، ميفرمايد اين نظام آيت است و همچنين وقتي شما در پايان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به كل مجموعه نظام كيهاني مينگريد ميبينيد خدا از اينها به مفرد ياد كرده است، اولواالالباب كسانياند كه ﴿يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ و حرفشان اين است كه ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[8] نه «هؤلاء» با اينكه هر كوكبي براي خود آيت است ميلياردها آيت در نظام كيهاني هست، اما يكي است براساس اصل نظمي كه هست يا فقر عمومي كه دارند و مانند آن.
پس گاهي ميشود از اين كثرت به لحاظ اينكه هر كدام حُكم جدايي دارند به كثرت ياد كرد، گاهي ميشود از امور كثيره براساس آن اصل حاكمي كه بر اينها حكومت ميكند به امر واحد حكم كرد هم نشانهاش در نظام كيهاني هست كه گاهي خدا ميفرمايد شب آيت است، روز آيت است، ستاره آيت است، ماه آيت است، آسمان آيت است و امثال ذلك، گاهي از مجموعه نظام كيهاني هم به عنوان ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[9] كه امر واحد است ياد ميشود. درباره حضرت مريم و درباره حضرت عيسي(عليهما السلام) هم بشرح ايضاً [همچنين] خود مريم آيتي است از آيات الهي، عيسي آيتي است از آيات الهي، اما مجموع اينها هم دوتايي يك آيتاند ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾[10]. درباره محكمات هم همينطور است آن آياتي كه هر كدام به نوبه خود محكماند يك اصل حاكمي هم بر كلّ آن آيات محكمه حكومت ميكند كه آن باعث ميشود كه اين محكمات، ديگر «امهات» نباشند، بشوند اُم.
علّت اختلاف مردم در محكمات
مطلب بعدي آن است كه اينكه گفته شد: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ و چون بيّناند معنايش اين نيست كه ديگر كسي در او اختلاف نميكند معنايش اين است كه اگر اختلافي هست براساس سوء فهم قابل هست وگرنه اين كلمات در پروراندن معناي خود قصوري ندارند از آن به بعد هر كس اختلاف كرد «ليختلف من اختلف عن بيّنة»، نظير ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[11] نه اينكه در محكمات اختلافي نميكنند، اختلاف ميكنند، اما اين اختلاف «عَنْ بَيِّنَةٍ» است اين اختلاف بعد العلم است كه نفس نميگذارد، هوس نميگذارد وگرنه خود آيات عامل اختلاف نيست چه اينكه متشابهات هم عامل اختلاف نيست، براي اينكه متشابهات را كه خداي سبحان بدون اُم رها نكرده است محكمات را اُمّ متشابهات قرار داد اگر در هر جايي آيه متشابههاي نازل كرد يا قبلش محكم است يا بعدش محكم اين آيه محفوف به محكمات است، پس اگر اختلافي هست اين اختلاف يا اختلاف مقدّس است كه خودش رحمت است: «اختلافُ امّتي رحمة»[12] يا اختلاف قبلالعلم است كه زمينهساز تبادل نظر هست و روشن شده است اين اختلاف بسيار خوب است خداي سبحان انسانها را با استعدادهاي گوناگون آفريد تا هر كدام سؤالي را طرح كنند و از مجموع اين سؤالها و جوابها يك مطالب عميقي نصيب بشود. يا اختلاف مذموم است كه اين اختلاف بعدالعلم است و اين اختلاف مذموم را همه جا قرآن كريم محكوم كرد، فرمود منشأ اختلاف مردم خود مردم نيستند مردم بالطبع همان فطرت توحيدي را دارند اين درس خواندهها هستند كه اختلاف دارند و جامعه را به جان هم مياندازند ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[13] و اين هم بغياً است، حسداً است و امثال ذلك و اين قابل علاج هم هست و اگر قابل علاج نبود مسئله ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[14] يا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[15] نازل نميشد.
معيار الهي بودن افعال و اقوال
مطلب بعدي آن است كه ما اگر خواستيم بفهميم اين گفتار، اين نوشتار، اين رفتار چه درباره خود، چه درباره ديگران، چه درباره خود و ديگران الهي است يا غير الهي، معيار خوبي هم داريم و آن اين است كه اگر اختلاف بود و ناهماهنگي بود معلوم ميشود به حساب خدا نيست، چون نه كار خدا، نه حرف خدا، نه كتاب خدا اختلافبردار نيست، اينكه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً﴾[16] اين نه براي آن است كه گفتار خدا اختلاف ندارد، ولي فعل خدا اختلاف دارد اينچنين نيست، اين قضيه قياس استثنايي ميخواهد بگويد چيزي كه به الله برميگردد اختلاف ندارد؛ نفرمود اين گفتهها اگر غير الهي بود اختلاف داشت [بلكه] فرمود چيزي كه «مِنْ عِندِ اللّهِ» نيست اختلاف هست. آنها گفتند قرآن ـ معاذاللهـ افتراست اين گفتهها، گفتههاي الله نيست استدلال خداي تبارك و تعالي هم اين نيست كه اگر گفتهها، گفتههاي الهي نبود اختلاف داشت از او به ما ياد كرده است يعني هر چيزي اگر قرآن از غير خدا بود، چون غير خدا باطل در او هست و اختلاف داشت اين بايد اختلاف ميداشت، چون اختلاف ندارد پس «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، خب.
ما اگر خواستيم درباره افعال عالم بسنجيم باز اين آيه صادق است يا نه؟ آري، درباره اقوال عالم بسنجيم صادق است يا نه؟ آري، درباره نوشتههاي عالم بسنجيم راه دارد يا نه؟ آري. اصل كلّي آن است كه چيزي كه به الله مرتبط است مصون از اختلاف هست و عكس نقيضش اين است چيزي كه منزّه از اختلاف نيست الهي نيست چه در گفتار، چه در رفتار، چه در نوشتار و اين اختصاصي هم به الفاظ ندارد، قهراً اينچنين نيست كه متشابهات با هم اختلاف داشته باشند، نه متشابهات با هم اختلاف دارند، نه محكمات با هم اختلاف دارند چون آن فروع به اين اصل برميگردد وقتي فروع به اصل برگشت و اين اصول به آن اصلالاصول برگشت مركزش ميشود يكي، لذا از متشابهات به مفرد ياد نكرده است، ولي از محكمات به مفرد ياد كرده است، چون همه متشابهات به محكمات برميگردند و همه محكمات هم به يك اصل برميگردد. از اين جهت فرمود: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾.
ردّ «حروف مقطّعه بودن متشابهات»
برخيها گفتند كه منظور از اين متشابهات همان حروف مقطّعه است و امثال ذلك كه چون علمش بايد مخصوص خدا باشد و مورد نياز مردم نبود از اين جهت علمش نزد خداست و حل شدني هم نيست غافل از اينكه قرآن كريم كه براي هدايت مردم نازل شده است چيزي در قرآن نيست كه نقش هدايتي نداشته باشد و غافل از اينكه متشابهات را ذات اقدس الهي به محكمات برگرداند و نفرمود كه آيات قرآن دو قِسم است بعضي محكماند، بعضي متشابه براي اينكه رابطه محكم و متشابه هم رابطه ام و مادر قرار داد، رابطه اصل و فرع قرار داد پس متشابهات هم قابل فهم است.
مطلبي كه قابل فهم نباشد در قرآن نيست البته درجه عاليهاش ممكن است مقدور اوساط مردم نباشد، ولي مقدور اوحدي از انسانها است و راه هم باز است حالا هر كس تا هر جا رفت اينچنين نيست كه راه بسته باشد راه براي همه باز است؛ منتها هر كسي به اندازه استعداد خودشان استفاده ميكنند. پس مسئله حروف مقطّعه هم براي خود معنا خواهد داشت، اگر هم طبق فرض يكي از مصاديق متشابه حروف مقطّعه باشد، حروف مقطّعه را هم ميشود با ارجاع به محكماتشان حل كرد؛ منتها بايد جستجو كرد، لذا فرمود: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ اينها كسانياند كه ميگويند «حسبنا المتشابهات» اينكه ميگويد فلان آيه اينچنين است بدون اينكه به محكمات ارجاع بدهد اين زبان حالش اين است كه «حسبنا المتشابهات» چرا ميگويد «حسبنا المتشابهات»، چون «في قلبه زيغ» ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ اين نه اينكه فقط ميخواهد يك اثر علمي داشته باشد اين فتنهگر است و علم مقدمه براي فتنه است.
سرّ تقدم ﴿ابْتِغَاءَ الفِتْنَةِ﴾ بر ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾
در اين كريمه با اينكه محور بحث، بحثهاي علمي بود نفرمود «فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون منه ابتغاء تأويله و ابتغاء الفتنة» ابتغاي فتنه را اول ذكر فرمود، براي اينكه بعضيها فقط براي فتنه درس ميخوانند، درس ميخواند كه فتنه كند، مثل اينكه بعضي احكام دين را ياد ميگيرند فقط براي اينكه گناهان را توجيه كنند، چون هر سلسله احكام واجبي بالأخره يك موارد استثنايي دارد روزه واجب است مگر در آن مورد، نماز واجب است مگر در آن مورد، حج واجب است مگر در آن مورد، بعضيها احكام اسلام را ياد ميگيرند فقط براي موارد استثنايي كه گناهها را توجيه كنند. در آن بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه به بعضي از كارگزارانش فرمود شما فريب اين دستگاه اموي را نخوريد اسم هم ميبرد فرمود اين اصلاً دين را ياد گرفته براي اينكه عمداً اشتباه بكند «علي عمد لبس علي نفسه» اين مضمون هست اين همان اشتباه عمدي است، فرمود اين اصلاً دين را ياد گرفته براي اينكه گناهان خودش را توجيه كند[17] اين براي همين درس خوانده فقط، لذا در اين كريمه مسئله ابتغاي فتنه را قبل از ابتغاي تأويل ياد كرده است، فرمود اينها فقط براي فتنهگري به دنبال متشابهات ميروند ميگويند «حسبنا المتشابهات دون المحكمات»، ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
سلامت قلب راسخين در علم
آنوقت ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ در حقيقت ميشود «اما الذين في قلوبهم سلامة» ميشود كساني كه قلبشان سالم است آنها ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ بود، اينها في قلبشان سلامت.
يك انسان سليمالقلب راسخ در علم است هر اندازه كه ياد گرفته است در دل جا داد او در علم فرو رفته است، نه اينكه علم را به خود راه داده باشد علم در اختيار او باشد كه بخواهد از علم بهرهٴ سوء ببرد علم در او رسوخ نكرد، او در علم رسوخ كرد، لذا او تابع علم است و علم هم نور است كاري غير علم نميكند اگر كسي راسخ در علم شد، محفوف و محاط به علم شد رهبري شئون او را علم به عهده ميگيرد علم هم كه نور است لذا ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[18]. علم در اختيار او نيست كه هر طور او خواست از علم استفاده كند او در اختيار علم است علم هم كه جز به حق به جايي هدايت نميكند، لذا اينها آيت الهياند ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾اند فعل اينها، مشي اينها نوراني است، علم در اختيار اينها نيست كه مستأكل به علم باشند اينها در اختيار علماند، علم هم اينها را به جاي خوب راهنماي ميكند اينها راسخ در علماند، قهراً براساس قرينه تقابل اينها كسانياند كه قلبشان سالم خواهد ماند آنها كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾اند فتنهگرند، اينها كه راسخ در علماند قلبشان سالم است و اصلاحطلب، براساس قرينه تقابل. اينها متشابهات را به محكمات ارجاع ميدهند «ابتغاء الاصلاح» آنها به متشابهات پناه ميبرند ميگويند «حسبنا المتشابهات» ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ هم از نظر قلب اينها دو گروهاند، هم از نظر انگيزه و هدف اينها دو گروهاند.
علم اهل بيت (عليهم السلام) به تأويل، حتّي در صورت استيناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾
﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ﴾ در بحثهاي قبلي كه از سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) نقل شده است ايشان ترجيح دادند كه اين ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ باشد كه نظم آيه محفوظ باشد. رواياتي هم كه در اين زمينه بود در بحث پارسال گذشت كه پنج، شش طايفه روايات بود از روايات هم به طور قطع نميشود استفاده كرد كه ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ عطف است نه استيناف، اما ميماند كه آيا اهلبيت(عليهمالسلام) تأويل قرآن را ميدانند يا نه، يك بحث مفصّلي ايشان داشتند كه گذشت كه فوق تأويل را ايشان ميدانند، بيش از آن مقداري كه از رواياتي كه در ذيل اين آيه نقل شده است كه ائمه(عليهم السلام) تأويل قرآن را ميدانند بيش از آن مقدار از بحثهاي قرآني و ساير روايات استفاده كردند كه ائمه(عليهم السلام) فوق آنچه را كه ديگران خواستند با عطف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ استفاده كنند، ايشان استفاده كردند. آنجا كه دسترس احدي نيست آنجا كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[19] آنجا را اهلبيت به قرينه آيه تطهير ميدانند[20].
غرض آن است كه اگر كلمه ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف نشد و استيناف شد معنايش اين نيست كه ائمه(عليهم السلام) ـ معاذاللهـ تأويل را نميدانند به كمك آيه سورهٴ «واقعه» كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و آيه سورهٴ «احزاب» كه اهلبيت مطهّرند[21]، ايشان استفاده كردند به كمك ساير آيات تا آنجا كه قرآن، قرآن است تا آنجا كه كلام خداست، تا آنجا كه باطن قرآن است، تا آنجا كه تأويل قرآن است، تا آنجا كه خلاصه سخن خداست اهلبيت ميدانند از آن به بعد كه ديگر سخن نيست، كلام نيست، فعل نيست، قرآن هم نيست از بحث بيرون است بالأخره تا آنجا كه حرف خداست اينها ميدانند اگر امالكتاب است ميدانند، كتاب مبين است ميدانند، لوح محفوظ است ميدانند و مانند آن تا آنجا كه فعل خداست، چيزي در جهان امكان نيست كه فعل خدا باشد، ظهور حق باشد و معلوم عترت طاهره(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نباشد براي اينكه يا همتاي خود عترتاند در صورتي كه صادر اول يا فيض اول باشند، يا مادون عترت طاهرهاند و عترت طاهره بر آنها اشراف دارد اگر فيض نخست نباشند.
همسان بودن قرآن و اهل بيت (عليهم السلام)
مرحوم صاحب جواهر بالصراحه تصديق كرده است حرف كاشفالغطاء را تبيين كرد كه قرآن بالاتر از عترت طاهره نيست. در نشئه طبيعت البته يكي فداي ديگري ميشود، براي ديگري شهيد هم ميشود يكي ثقل اصغر است، ديگري ثقل اكبر. يكي ديگري را ميبوسد و احترام ميكند و براي حفظ او شهيد هم ميشود، اما شهيد ميشود نه يعني جانش را فداي قرآن ميكند بلكه جسمش را فداي قرآن ميكند، لذا ايشان فرمودند مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لاستاد اكبر و همچنين كشفالغطاء كه قرآن بالاتر از عترت طاهره نيست، البته همسان هماند و از اين حديث شريف ثقلين[22] هم ميتوان به خوبي استفاده كرد، اگر در قرآن يك سلسله حقايقي باشد كه عترت طاهره(عليهم السلام) ندانند، پس افترقا يعني قرآن چيزهايي دارد كه اينها نميدانند ـ معاذالله ـ پس اينها از هم جدا شدند، چه اينكه اگر عترت طاهره مطالبي را بدانند كه در قرآن نباشد باز افترقا در حالي كه هرگز اينها از هم جدا نخواهند بود در سيرهاي افقي و عمودي و در آن وصيت رسمي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آمده است كه اينها هرگز از هم جدا نيستند «لو قيس بينهما بشعرة» اين در آن وصيت رسمي رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) هست كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در جلد بيست و دوّم بحار طبع بيروت آنجا كه وصيتهاي حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميشود اين خطبه هست كه «لو قيس بينهما بشعرة» اگر يك تار مويي بخواهند قياس بشود هرگز از هم جدا نخواهند بود[23].
پس ديگر فرض ندارد كه يك سلسله معارفي در قرآن باشد و اهلبيت ندانند يا اهلبيت علومي داشته باشند كه در قرآن نيامده باشد ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ امروز چون به عنوان يوم الشروع بود و مقداري هم تذكر مسائل سال قبل بود به همين مقدار اكتفا ميكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء, آيهٴ 23.
[2] . سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[3] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 37.
[4] . سورهٴ مريم, آيات 29 و 30.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 37.
[6] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 50.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 12.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[9] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 50.
[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[12] . وسائل الشيعة، ج27، ص141.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 213.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.
[15] . سورهٴ يونس, آيهٴ 57.
[16] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[17] . نهجالبلاغه، حكمت 405.
[18] . سوره انعام, آيهٴ 122.
[19] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.
[20] . ر.ك: تفسير الميزان، ج3، ص54.
[21] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[22] . وسائل الشيعة، ج27، ص33.
[23] . بحارالانوار، ج22، ص477.