17 04 1989 4981169 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 19 (1368/01/28)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾

چكيده‌اي از مطالب لسات پيشين

تاكنون چند فصل از فصول مربوط به اين آيه تا حدودي روشن شد كه محكم چيست؟ متشابه چيست؟ كيفيت اُميّت و عمومت محكمات نسبت به متشابهات چيست؟ تأويل چيست و آيا تأويل همان تفسير است يا نه و عالمان به تأويل چه كساني‌اند؟ راسخان در علم يعني چه؟ رسوخ در علم يعني چه؟ راسخان در علم چه كساني‌اند؟ آيا راسخان در علم عالم به تأويل‌اند يا نه؟ اينها همه روشن شد.

ديگران كه اين ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ گرفتند و اين‌چنين معنا كردند كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ اين تأويل را در حدّ تفسير دانستند و آنچه بهره راسخين شد همان تفسير قرآن بود، اما سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد گرچه فرمودند نظم صناعي اقتضا مي‌كند كه راسخون عطف نباشد، آغاز جمله باشد، ضلع دوم آن «امّا» باشد، اما تأويل را به همان ام‌الكتاب اوج دادند و راسخان در علم كه بارزترين مصاديق آنها ائمه(عليهم السلام)اند آنها را عالم به تأويل دانستند كه كُنه قرآن است[1].

بنابراين اين استيناف به مراتب دقيق‌تر و قوي‌تر از آن عطف است [چون] آنها آمدند راسخون در علم را عطف كردند بر الله، تأويل را همان تفسير دانستند يعني «و ما يعلم تفسيره الا الله و الراسخون في العلم» در حالي كه تفسير را خيليها مي‌دانند ولي ايشان آمدند معناي تأويل را به آن عين خارجي برگرداندند كه قول پنجم در مسئله بود و راسخون در علم را به استناد آيه سورهٴ «واقعه» و سورهٴ «احزاب» يعني ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[2] و ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[3] ثابت كردند كه آنها عالم به تأويل قرآن‌اند. حالا فرمايشات ايشان بازگو بشود تا نقدي كه بعديها بر فرمايش ايشان داشتند آنها هم تعرّض بشود.

پرسش:...

پاسخ: تأويل است ديگر، منتها آن با مشاهده‌هاي عيني است، سخن از لفظ و مفهوم نيست، چون اگر چيزي موجود خارجي بود آن را نمي‌شود با لفظ فهميد.

پرسش:...

پاسخ: آن ديگر سخن از لفظ و مفهوم نيست حالا كسي نظير حارثةبن‌مالك تربيت شد و يافت[4] خب ممكن است.

سرّ اشتمال قرآن بر آيات متشابه

فصل ديگري كه مربوط به اين آيه كريمه است اين است كه چرا قرآن كريم مشتمل بر متشابه است فايده اشتمال قرآن بر تشابه چيست؟ يكي از سؤالهايي كه متوجه قرآن كريم است همين است كه اگر قرآن كتاب هدايت است و اگر هم نور است و اگر براي رفع ابهام مردم آمده است چرا خودش مشتمل بر مبهم است، در حالي كه اين كتاب براي هدايت مردم آمده و براي رفع هر گونه ابهام و تيرگي تنزل كرده است و اگر همه آيات محكم بود كه در نِيل به هدف بهتر بود يعني براي هدايت، براي تبيين، براي رفع تيرگي و تاريكي مؤثرتر بود چرا مشتمل بر متشابه است؟

نقل اقوال مختلف در مسأله توسط علامه طباطبايي (قدس سره)

جوابهاي فراواني دادند كه بعضي از اين جوابها ضعيف است و خيلي قابل بحث نيست و بعضي از اين جوابها تا حدودي قابل توجه است ايشان به اين جوابها اشاره مي‌كنند بعضي را اجمالاً و بعضي را تفصيلاً دفع مي‌كنند بعد همان‌طوري كه در اصل مسئله محكم و متشابه و تأويل يعني در اين سه فصل كه «المحكم ما هو»، «المتشابه ما هو»، «التأويل ما هو» و در فصل چهارم كه آيا تأويل را غير خدا مي‌داند در همه اين فصول چهارگانه يك مطالب نو و تازه‌اي ارائه كردند در اين فصل هم كه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است يك مطلب جديدي دارند يعني در تمام آ‌ن فصول چهارگانه مطلب تازه‌اي در بين همه تفاسير عرضه كردند كه «المحكم ما هو»، «المتشابه ما هو»[5]، «التأويل ما هو»[6] «و هل يعلم تأويل القرآ‌ن غير الله سبحانه و تعالي» در همه اين فصول چهارگانه مطلب عميق قابل توجهي ارائه كردند.

در اين فصل پنجم هم اين‌چنين است كه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است[7] حالا اين گرچه نوع تفاسير اين‌چنين است، نوع بحثهاي ايشان اين‌چنين است، اما مخصوصاً بحث محكم و متشابه اين بحثي نيست كه مثلاً آدم يكي، دو ساعت شب مطالعه كند، يك ساعت هم روز بحث كند بعد بيايد در درس حل بشود اين‌چنين نيست اگر توانستيد بعد از پايان بحث رساله‌اي در محكم و متشابه بنويسيد كه اين فصول را با نو‌آوريهاي ايشان، با حل نقدهايي كه بر ايشان وارد شده است عرضه كنيد آ‌ن‌وقت روشن مي‌شود كه اين بحث چقدر مورد زحمت ايشان بود و اين وقتي روشن مي‌شود كه شما از تفاسير شيعه از مرحوم شيخ طوسي و مرحوم طبرسي و مرحوم ابوالفتوح رازي براي اين پنج، شش قرن را ببينيد بعد معلوم مي‌شود كه حرفي كه ايشان آورد از سنخ حرفهاي ديگر نيست از علماي شيعه فضلاً از علماي اهل‌سنت.

سخافت چهار نظريه در مسأله وجوابهاي اجمالي علامه از آنها

جوابهايي كه درباره اشتمال قرآن بر تشابه داده شد وجوه فراواني است.

يكي از آن وجوه اين است كه پذيرش قرآن خود عبادت است اگر همه آياتش روشن مي‌بود، دركش آسان بود و قبولش هم سهل، اما چون به بعضي متشابه است به بعضي محكم براي اينكه درك بعضيها دشوار باشد و اگر كسي دشواري را تحمل بكند و تلاش و كوشش بكند تا معناي متشابه را كه دشوار است بفهمد اجر بيشتر مي‌برد، چون كار پرزحمت اجر بيشتر دارد و درك متشابه پرزحمت است، براي اينكه بندگان زحمت زايد را تحمل كنند و اجر بيشتر ببرند متشابه در قرآن نازل شده است[8].

اين يك وجه سخيفي است كه ايشان جواب تفصيلي از اينها نمي‌دهند اينها را به اجمال مي‌گذرانند. جواب اجمالي‌اش هم اين است كه معمّاگويي و لُغَزگويي يك رنج زايدي بر انسان تحميل مي‌كند، خب چرا انسان زحمت را در مثلاً كسي ممكن است در شب تحصيل بنشيند يك جدول حل كند دو ساعت خب زحمت كشيده است، اما جدول روزنامه مشكل علمي براي او حل نكرد او ممكن است يك مسئله فقهي يا رياضي را حل كند هم ذهن ورزيده مي‌شود، هم بازدهي دارد، اما حالا به زحمت زياد بعد از دو ساعت حل كرد عمودي پرده، افقي جارو اين مشكلي براي او حل نشد نه معرفتي از معارف بر معارف او افزوده شد نه مشكل عملي حل شد، اين يك تشحيذ ذهن و تيزهوشي است، اما تيزهوشي است كه اجر به همراه ندارد خب مي‌شود يك مسئله عميقي حل مي‌كند كه هم فكر بالا مي‌رود، هم بازده علمي دارد، هم ثمره عملي. چرا جدول‌گونه در قرآن راه پيدا كند اين است كه ايشان از يك معاني به عنوان وجوه سخيفه ياد مي‌كنند[9] كه نيازي به جواب تفصيلي ندارد اين وجه اول، براي اينكه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است با آن جوابش.

وجه دوم اين است كه اگر همه مطالب قرآن به صورت صريح با دلالت مطابقه روشن شد ارباب مذاهب گوناگون را جذب نمي‌كرد.. قرآن كريم چون براي هدايت همه مردم است و صاحبان مكاتب گوناگون و مذاهب مختلف را دعوت مي‌كند اگر به صورت صريح و روشن، حرفهاي خود را بزند عده‌اي مي‌رنجند و مي‌روند، پس ـ‌معاذالله‌ـ بايد محافظه‌كارانه، بدون اينكه كسي را برنجاند، بدون اينكه كسي را مستقيماً طرد كند سخن گفت تا همه مذاهب و صاحبان مكاتب گوناگون را جذب كند[10]. اين با ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾[11] سازگار نيست در قرآن اصولاً محافظه‌كاري نيست اگر كسي را رد مي‌كند به قول قاطع رد مي‌كند و اگر مي‌پذيرد هم كه به قول قاطع مي‌پذيرد فرمود، در كتاب هزل و شوخي راه ندارد اين جِد است و قول ثقيل است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[12] اين آمده است ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُم﴾[13] باشد، اين آمده است اتمام حجت كند اين نيامده است محافظه‌كارانه سخن بگويد كه پس وجه دومي هم كه به عنوان نكته اشتمال قرآن بر متشابه ذكر شد اين باطل است.

وجه سوم اين است كه قرآن مشتمل بر متشابه است تا مردم بوي تحقيق پيدا كنند و از تقليد نجات پيدا كنند[14] اين هم تام نيست، براي اينكه اگر متشابه نبود كه محقّق‌تر بودند و اگر اين همه آيات محكمه هست درباره آنها كار بكنند مگر محقق نخواهند بود مگر بحث و تأمل و تدبّر در آيات محكمه زمينه تحقيق نيست اگر همه آيات محكم بود محقّق تربيت نمي‌كرد كه حتماً بايد بخشي مشتمل بر متشابه باشد تا محقّق تربيت كند.

جواب چهارم كه گفتند نكته اينكه قرآن كريم مشتمل بر متشابه است اين است كه، چون متشابه داراي تأويل هست و براي نِيل به تأويل انسان ناچار است از فنون مختلفه مثل علم لغت، صرف، نحو، اصول فقه و ساير رشته‌ها تخصّص پيدا كند به اين مناسبت قرآن كريم مشتمل بر متشابهات است تا روح تخصّص در فنون و علوم را فراهم بكند[15]. اين هم نارواست براي اينكه روح تخصّص را محكمات بهتر تأمين مي‌كند تا متشابهات، مگر آيات محكمي كه درباره اصول عقايد و اصول اخلاق و امثال ذلك است روح تحقيق را، روح تخصّص را تقويت نمي‌كند، حالا متشابه مضار فراواني دارد كه در بحثهاي بعد اشاره مي‌كنند اگر اشتمال قرآن بر متشابه براي اين نكات باشد آن مضار را هم بايد در نظر گرفت. ايشان مي‌فرمايند اين چهار وجهي كه گفته شد سخيف است ما به اينها نمي‌پردازيم.

بررسي سه نظريهٴ دقيق‌تر وجوابهاي تفصيلي علامه از آنها:

آنها كه مقداري دقيق‌تر است و قابل توجه است و مي‌شود آنها را طرح كرد و پاسخ داد اين است، سه وجه از وجوه را به عنوان اينكه شايسته بحث است ياد مي‌كنند.

1ـ «امتحان مردم» و نقد آن

مي‌فرمايند اول اينكه عده‌اي گفتند قرآن مشتمل بر متشابهات است تا افراد را بيازمايند، متشابه چون نقصي در تبيين دارد همگان آن را نمي‌فهمند آنها كه اهل تفويض و تسليم تام‌اند همين كه فهميدند اين سخن، كلام حق است ايمان مي‌آورند ولو معناي آن را ندانند. آنهايي كه اهل تعبّد و تسليم نيستند، چون معناي متشابه را نمي‌دانند در برابر اين متشابه به مقابله برمي‌خيزند و تسليم نمي‌شوند و خدا براي اينكه افراد را بيازمايد چه كسي متعبّد و اهل تسليم است و چه كسي متعبّد و اهل تسليم نيست بخشي از آيات را متشابهاً نازل كرده است تا معلوم بشود كه اهل تعبّد چه كساني‌اند و غير اهل تعبّد چه كساني‌اند اين يك سخن.

ايشان در جواب مي‌فرمايند تعبّد در جايي است كه انسان عظمت شيئي را و حقانيت شيئي را درك بكند اجمالاً و چون نِيل تفصيلي مقدورش نيست در برابر او تسليم مي‌شود و سر مي‌سايد، اما متشابه كه زمينهٴ فتنه را به همراه دارد اين‌چنين نيست متشابه اگر اين‌چنين بود كه بالاجمال معناي دقيق و عظيم را مي‌فهماند و بالتفصيل نمي‌فهماند و انسانها در برابر يك معناي عظيم قرار مي‌گرفتند آن‌گاه جاي امتحان بود، اما متشابه يك معناي فتنه‌انگيزي را به همراه دارد يعني از آيه متشابه، معنايي به ذهن مي‌آيد كه مي‌تواند دستاويز فتنه‌برانگيزان باشد اينكه وسيله امتحان نيست اين وسيله آشوب است نه امتحان. يك وقت است كه انسان معناي قدرت حق و عظمت حق و علم غيب حق را اجمالاً مي‌داند و تفصيلاً نمي‌داند اين در حقيقت ايمان به غيب آورده است نه ايمان به شهادت و چون ايمان دارد تسليم مي‌شود يك وقت است نه، معنايي كه از آيه به ذهن مي‌آيد معنايي است كه فتنه‌برانگيز است و اين غير از مسئله امتحان و آزمون و امثال ذلك است[16].

پرسش:...

پاسخ: آن فتنه عملي بود، چون عده‌اي مي‌گفتند ما كه در مكه‌ايم حتماً بايد به بيت خودمان كه براي شهر خودمان است مراجعه كنيم و وقتي هم كه قبله بيت‌المقدس بود معلوم مي‌شد كه مسئله من و ما مطرح نيست، وقتي هم كه قبله در مدينه از بيت‌المقدس به كعبه آمد براي اين بود كه آنها نگويند يعني اهل كتاب نگويند شما قبله نداشتيد و تابع قبله ما بوديد اين براي امتحان، هم قبل امتحان بود، هم بعد امتحان كه مسئله قوميّت، نژاد، امثال ذلك مطرح نباشد معناي آن متشابه نبود امتحان در حوادث فراوان مشهود است، نظير ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ﴾[17] يا مسائل ديگر، اما متشابه اين‌چنين نيست كه با اينكه فتنه را به همراه دارد مع‌ذلك زمينه خوبي براي امتحان باشد، البته همه آيات الهي امتحان است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ نه يعني خدا مي‌خواهد فتنه كند يعني امتحان كند ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[18] اما آنها مي‌خواهند فتنه كنند فتنه‌اي است كه ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[19] آزمون الهي فتنهٴ خوبي است، فرمود: ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ اما فتنهٴ خلق، فتنهٴ همان آشوب است، فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ وگرنه فتنه به معناي امتحان كه بد نيست تا انسان به مقاتله عليه او برخيزد كه.

پرسش:...

پاسخ: اين همان راسخين در علم‌اند كه مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اما خود اين آيه كه زمينهٴ غرور و مكر و فريب را هم به همراه دارد كه نمي‌تواند وسيله‌اي براي آزمايش باشد آزمايش در جايي است كه معناي اجمالي دقيق و قوي را به همراه دارد معناي تفصيلي‌اش روشن نيست، اين مي‌شود به عنوان آزمون، اما اگر چيزي، معنايي به ذهن مي‌فرستد اولين‌بار كه آن معنا فتنه‌برانگيز است معناي او معلوم است، نه اينكه معنا ندارد يا معناي او مُجمل است، معناي او معلوم است ولي اين معنا قابل تثبيت نيست، مثل ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[20]، ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[21] ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[22]، ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[23] اين‌چنين نيست كه اينها مجمل باشند معنا نداشته باشند پيچيده باشند كه، اولين معنايي كه از اين آيات به ذهن مي‌آيد اين معنايي كه روي آيه قرار دارد نه آن معنايي كه درون آيه قرار دارد اين معنايي كه زود به ذهن مي‌آيد، نه آن معنايي كه بعد از تدبّر، نصيب انسان مي‌شود اين معنا فتنه‌برانگيز است.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، اگر براي امتحان بود، امتحان در جايي است كه يك معناي دقيقِ قويِ عقلي را انسان مي‌فهمد و تفصيلاً به او علم ندارد و با اينكه تفصيلاً علم ندارد در برابر او تسليم مي‌شود، نظير بعضي از آيات ديگر، اما آيه‌اي كه معناي او خوب ظاهرش روشن است معنايي كه از آيه اولين‌بار به ذهن مي‌آيد روشن است اين معنا هم فتنه‌برانگيز است خب اين چه آزموني است؟!

2ـ «بر انگيختن روح تحقيق» و نقد آن

جواب بعدي آن است كه اشتمال قرآن بر متشابه براي آن است كه روح تحقيق را برانگيزد[24]، نظير همان جواب دومي كه از آن چهار جواب پيشين ياد شده است و اگر همه قرآن واضح بود، نظير رساله‌هاي عمليه در حدّ توضيح ذكر مي‌شد اين ديگر تدبّر و تفسير و تعمّق را به همراه نداشت عقل كه بهترين ذخيرهٴ الهي است دفائنش اثاره نمي‌شد «وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[25] نبود. اشتمال قرآن بر متشابه اين فايده را دارد كه عقل به تحقيق مي‌پردازد، در فهم او كنجكاوي مي‌كند، معاني حق را اصطياد مي‌كند، معاني باطل را دفع مي‌كند و اين عقل به شكوفايي خود بارمي‌يابد، از اين جهت قرآن مشتمل بر متشابه است.

جوابي كه مي‌دهند اين است كه قرآن ما را چه به حمل اوّلي، چه به حمل شايع، چه با عنوان خاص، چه بي‌عنوان ما را به تحقيق و تدبّر دعوت كرده است، گاهي فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[26] گاهي هم فرمود خلق آسمان و زمين و امثال ذلك آيات است ﴿لأُوْلِي الالبَابِ﴾[27] و گاهي هم از آيات ديگر ياد كرده است. در آيات فراوان، خداي سبحان ما را به تدبّر و تعمّق وادار كرده است به مبادي برهان هم نقل كرده است، گاهي برهان مبدأش نظم است، گاهي مبدأش حدوث است، گاهي مبدأش حركت است، گاهي فقر و نياز است نوع اين براهين را قرآن كريم يادآور شد يعني به صورت شكل منطقي صغرا و كبرا ممكن است ذكر نكرده باشد، اما مبدأ برهان را كه حدّ وسط قرار مي‌گيرد آن را تذكّر داد فرمود، چون فقيريد محتاج به غني هستيد يعني شما فقيريد، هر فقيري غني مي‌خواهد، شما غني مي‌خواهيد[28]، چون در اينجا نظم هست، خدايي هست چون نظم هست ناظم هست، پس خدايي هست. اين‌گونه از مبادي برهان را در بسياري از آيات ذكر كرده است همه اينها هم مصداقاً ما را به تحقيق و تدبّر وادار مي‌كند، هم آيات ديگري است كه به صورت صريح فرمان تدبّر و تحقيق مي‌دهد چه آنجايي كه حرف مُتقن علمي مي‌زند كه مبدأ برهان را ذكر مي‌كند كه ما با استمداد از مبدأ برهان به نتيجه برسيم خودش دعوت عملي به تحقيق است، چه آنجا كه مي‌فرمايد سراسر جهان آيات است[29]، شما بينديشيد اولواالالباب باشيد ما را به تحقيق و تدبّر دعوت مي‌كند، ديگر لازم نبود يك سلسله آياتي كه معناي ظاهري‌اش فتنه‌برانگيز است آنها را نازل كند.

3ـ «دودستگي آيات در قبال دودستگي مردم در استعداد» و نقد آن

جواب سومي كه دادند اين است كه انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) اينها براي هدايت و راهنمايي عامه مردم آمدند، مردم از نظر استعداد دو قسم‌اند؛ بعضي قوي‌اند، بعضي ضعيف‌اند. آنها كه قوي‌اند توان درك معارف بلند انبيا را دارند، آنها كه ضعيف‌اند توان درك معارف انبيا را ندارند بعضي از معارف‌اند كه آن بعض را مي‌شود براي همه بيان كرد، بعضي از معارف‌اند كه آنها را خواص مي‌فهمند، چون ره‌آورد انبيا(عليهم السلام) دو قِسم است؛ يك قِسم عمومي است كه همگان مي‌فهمند، يك قسم خصوصي است كه خواص مي‌فهمند، نه همگان، لذا آيات قرآن هم دو قِسم است كه يك قسم را همه مي‌فهمند، قِسم ديگر را فقط راسخين در علم مي‌دانند، لذا قرآن كريم مشتمل بر متشابه است، متشابه آن بخش از معارفي است كه درك آن مخصوص خواص است چون اگر همه مردم يكسان بودند، همه آيات محكم بود، اگر همه مردم توان درك همه معارف را داشتند آيات قرآن هم همه‌اش يكسان بود، و محكم بود چون استعدادها گوناگون است بعضي مي‌توانند بخشي از معارف را بفهمند و از درك معارف ديگر عاجزند و نِيل به آن معارف اختصاصي مخصوص راسخان در علم است از اين جهت آيات قرآ‌ن دو دسته شد يك قِسم محكم، يك قسم متشابه كه متشابه را خواص مي‌فهمند[30].

اين جواب هم ناتمام است براي اينكه تقسيم محكم و متشابه كاري به معاني و ره‌آورد قرآن ندارد، چون خود قرآن فرمود محكمات ام‌المتشابهات‌اند يعني سنخ متشابه با سنخ محكم يكي است ما اگر متشابهات را به محكمات برگردانديم معنايش روشن مي‌شود معلوم مي‌شود سنخ متشابه و سنخ محكم دو نحو نيست اين‌چنين نيست كه محكمات را همه بفهمند متشابهات را فقط خواص بفهمند، چون متشابهات با ارجاع به محكمات از قبيل محكمات خواهد بود و محكمات هم كه ام‌الكتاب‌اند عهده‌دار تربيت و پرورش فكري متشابهات‌اند، اگر سنخ متشابهات غير از سنخ محكمات بود كه محكمات اُم آنها نبود، معلوم مي‌شود متشابهات از سنخ محكمات است و محكمات سِمت اصالت و اُميّت دارند مي‌توانند اُم باشند و عمومت را به عهده بگيرند و سرپرستي و تدبير و تربيت آيات متشابه را به عهده بگيرند، پس اين‌چنين نيست كه متشابهات را خواص بفهمند، محكمات را همه بفهمند، چون خيال كردند تأويل متشابهات را فقط خواص مي‌فهمند، متشابهات را هم خواص مي‌فهمند، در حالي كه تأويل به آن معناي دقيق را خواص مي‌فهمند، ولي متشابهات را با ارجاع به محكمات همگان مي‌فهمند. اين خلاصهٴ آن چهار جواب اجمالي كه ايشان با سخافت بودن آنها بحث تفصيل نكردند، گذشت و اين هم سه جواب تفصيلي كه تا حدودي جواب مفصّل دادند.

مقدمات نظريهٴ علامه طباطبايي در مسأله:

خودشان بياني دارند كه بيان ايشان درباره اينكه چرا قرآن مشتمل بر متشابه است مثل اينكه تأويل قرآن چيست يك معناي دقيقي است كه مقدّماتي دارد.

در بحث اينكه «التأويل ما هو و هل يعلم التأويل غير الله» چند مقدمه بايد ذكر مي‌شد تا اين دو مطلب را اثبات مي‌كرد كه تأويل چيست و عالمان به تأويل چه كساني‌اند و تا حدودي روشن شد كه در بين آن اقوال چهارگانه هيچ‌كدام حق نبود، قول پنجم در معناي تأويل حق بود و آن اين است كه قرآن تأويل دارد يعني اين آيات قرآن كه الفاظي‌اند، معاني دارند، مفاهيمي دارند، همه اينها در حين اينكه مقدّس‌اند و محترم‌اند و مرادند يك اصل و ريشه‌اي دارند كه صالحِ سالك از اين معاني و الفاظ و مفاهيم بايد عبور كند به آن برسد و اين عبور هم عبورِ عمليِ آميخته با علم است نه عبور مفهومي[31].

درباره اشتمال قرآن بر متشابه هم چنين معنايي دارند كه اين را با چند مقدّمه بيان مي‌كنند. عصارهٴ اين فرمايشاتشان را كه به عنوان خطّ حاكم باشد ذكر بكنيم تا ـ ان‌شاءالله‌ـ اين چند صفحه را مطالعه بفرماييد به خواست خدا، بعد معلوم مي‌شود كه اين مقدمات چيست و آن ذي‌المقدمه چگونه بر اين مبادي مترتّب است.

الف: هماهنگي قرآن تدويني و قرآن تكويني

مي‌فرمايند وِزان قرآن تدويني، همان وِزان قرآن تكويني است يعني قرآن كه يك كتاب نوشته شده است مانند كتاب تكويني داراي اصول و فروع است هر چه در جهان خارج هست مشابه او در قرآن كريم هست، اين يك مطلب.

ب: پوشش «كف» باطل بر روي حقذ در نشئهٴ طبيعت

در جهان خارج گرچه آن نشئهٴ مجرّدات تامّه مثل فرشته‌ها و امثال ذلك جا براي بطلان نيست، ولي در نشئهٴ طبيعت چاره جز اختلاط حق و باطل نيست يعني در عالم طبيعت در دنيا، حقّ ناب و حقّ محض پيدا نمي‌شود، چه اينكه باطل صِرف هم نيست، ما داريم جهاني كه حقّ محض است مثل عالم فرشته‌ها، مثل بهشت و مانند آن، اما هيچ جا نداريم كه باطل محض باشد اين يك، و در نشئهٴ طبيعت و قلمرو حركت و امتحان هم حقّ محض ميسّر نيست اين دو، لذا هر جا حقّي هست يك كَف باطلي روي او مي‌نشيند كه اين از غرر آياتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾[32]؛ فرمود نشئهٴ خارج اين‌چنين است آن فيضِ هستي كه نازل شده است مثل باراني است كه خدا نازل مي‌كند اين باران اگر قطره قطره در جاي خود بود و سيل نمي‌ساخت كَفي را به همراه نداشت، چون نشئه، نشئهٴ حركت است اينها كنار هم جمع مي‌شوند و سيل مي‌سازند و هر بياباني به اندازه ظرفيت خود از اين باران و از اين سيل بهره مي‌گيرد و چون حركت مي‌كند، كَفي هم روي او پيدا مي‌شود و رهگذر اوّلين باري كه اين آب را مي‌بيند كف را مي‌بيند و آنچه زودتر از هر چيزي چشم‌گير است همين كف روي آب است، همين كفي است كه باطل است و چيزي را از حق به همراه ندارد، اما آنكه حق است در باطن اوست و ماندني، اينكه باطل است برجسته است و چشم‌گير و رفتني، اين در كلّ جهان طبيعت است البته از عالم حركت كه بگذريم ديگر آب محض است، آب حيات است زبَدي در آنجا نيست.

ج: پوشش معناي باطل متشابهات بر روي محكمات

در عالم طبيعت اين‌چنين است. قرآن كه بيان كنندهٴ همين جهان است و ما را به اين جهان‌بيني سوق مي‌دهد آياتي دارد كه ﴿أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾[33] كه همان محكمات‌اند، روي اين آيات قرآني كَفي نشسته است به نام متشابهات، اين متشابهات خود اين متشابهات مثل آن محكمات آيات الهي‌‌اند، حق‌اند، نافع‌اند، ماندني‌اند، منزّه از بطلان‌اند ولي آن معناي باطل، كف اين متشابهات است كه فوراً به ذهن مي‌آيد يعني ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[34] سيل است ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[35] سيل است ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[36] سيل است ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[37] سيل است، اين آيه سيل خروشاني است كه از آن مبدأ عالي تنزّل كرده است تا در كثرت عربي بودن رسيده است كه خوانده مي‌شود و نوشته مي‌شود. اين آيات سيول الهي‌اند هر كدام سيل‌اند آن معناي فتنه‌برانگيز زود به ذهن مي‌آيد چون حسّي است ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾ همان معناي حسّي به ذهن مي‌آيد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ همان معناي محسوس به ذهن مي‌آيد اين معنا كفِ روي آب اين آيه است اين آيه خود، سيل است اين آيات كه سيل‌اند آن معاني باطل فتنه‌برانگيز كفِ روي اين آب است و اگر كسي به دنبال كف برود سيراب نمي‌شود، وقت خود را تلف كرده است و اگر كسي ديگران را به كف دعوت كند فتنه‌برانگيزي كرده است، تشنه‌ها را به كَف تشويق كرد.

اين آيه كه سيل‌وار ريخت كَفي را به همراه دارد، آيه ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[38] كفِ جبر دارد، آيه‌اي كه مي‌گويد شما در كارهايتان مستقل‌ايد كف تفويض دارد، آيه‌اي كه بوي تجسيم مي‌دهد كفِ تجسيم دارد، آيه‌اي كه ترك اوليٰ را مثلاً به انبيا نسبت مي‌دهد كفِ عصيان را به همراه دارد، آن‌كه مي‌گويد انبيا ـ معاذالله ـ معصوم نيستند از اين آيه ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[39] كفِ معصيت گرفته است اين آيه سيل است، وقتي اين سيل را به امام هشتم(سلام‌الله عليه) واگذار مي‌كنيد او معاني بلند را در احتجاج دارد كه هرگز ديگران نمي‌فهمند، اما وقتي به افرادي كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ نسبت مي‌دهيد، براي اينكه خودشان را هم توجيه كنند كه ما نمي‌توانيم بدون گناه باشيم و براي اينكه خلافت را هم آلوده كنند تا دست تبهكاران به آنها برسد گفتند انبيا ـ معاذالله ـ آنها هم آلوده‌دامن بودند اين كفِ معصيت است كه از اين سيلِ ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[40] روي آب آمده و چشم‌گير شده.

پس كفِ جبر است، كفِ عصيان است، كفِ تفويض است، كفِ تجسيم است كه روي اين آيات را گرفته ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ كه مجسّمه‌اند، مجبّره‌اند، مفوّضه‌اند و قائلين به عدم عصمت انبيا ـ معاذالله‌ـ هستند اينها ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ هستند كه اين متشابهات را مي‌گيرند وگرنه هر كدام از اين آيه سيلي است كه دلهاي مستعد را به اندازه ظرفيت خود آن دلها سيراب مي‌كند «إنَّ هذهِ القُلوب أوعية فَخَيرها أوعاها»[41] كفي هم به همراه دارد، آن‌گاه معلوم مي‌شود كه طوري آدم حرف بزند كه بي‌كَف باشد اين در نشئهٴ طبيعت نيست، همان‌طوري كه كلّ جهان اين‌چنين است و افراد باطل فعلِ خدا را مي‌بينند، آن فعل فتنه‌برانگيز را مي‌گيرند نه فعلي كه نافع است كساني هم كه قول خدا را مطالعه مي‌كنند آن قول فتنه‌برانگيز را مي‌گيرند نه قولي كه ﴿يَنفَعُ النَّاسَ﴾[42] قول خدا به منزلهٴ فعل خداست اين يك اصل، فعل خدا دو نشئه دارد در نشئه فرشته‌ها و مجرّدات تام و بهشت و امثال ذلك حقّ محض است، و فعل خدا در نشئهٴ حركت و عالم طبيعت حقّش آميخته با باطل است، قول خدا هم اين‌چنين است قول خدا در نشئهٴ مجرّدات حقّ محض است، در بهشت حقّ صِرف است، در بهشت لغو و تأثيم نيست ﴿إِلاَّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[43] جز سخن سالم و سلامت در بهشت چيز ديگر نيست اما در دنياست كه حقّش با باطل مخلوط است و امثال ذلك.

بطلان معناي ظاهري متشابهات و نه خود آيات

باطل را خدا نگفت: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[44] اما اين كتاب وقتي آمد به زبان درآمد، در لباس عربيِ مبين درآمد[45]، به صورت لفظ و كلمه و سوره و آيه درآمد چون از همين الفاظ است، از همين معاني است، از همين مفاهيم است كفِ متشابه هم ظهور مي‌كند، پس به آن كفها مي‌شود متشابهات، نه آيه بشود كَف، آيه با ارجاع به محكم معلوم مي‌شود ﴿وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾[46] در درونِ اين آيه است يعني ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[47] با ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[48] كه كنار هم قرار گرفت معلوم مي‌شود اين سيل، مايهٴ برطرف شدن عطشهاي همه لب‌تشنه‌هاست، كفي را هم روي آب داشت آنها كه تازه از راه رسيدند بدون اينكه بررسي كنند رفتند به سراغ جسميّت، چون كفِ روي اين آب همان جسميّت است آن‌كه اهل جبر است به كفِ روي آب ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[49] تمسّك مي‌كند، آن‌كه اهل معصيت است به كفِ روي آب ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[50] تمسّك مي‌كند، آن‌كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ است به اين كفها تمسّك مي‌كند و هرگز سير هم نمي‌شود، آن‌كه راسخ در علم است از كف مي‌گذرد مي‌گويد من تشنه‌ام و كف، من را سيراب نمي‌كند اين كف را كنار مي‌زند آن‌گاه از آب مي‌نوشد اين رسوخ دارد، اين روبنا را نمي‌گيرد اين كف‌گير نيست اين كف را كنار مي‌زند ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾[51] بعد به سراغ ﴿وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾[52] مي‌رسد.

اين اجمال جواب، آن‌گاه پنج، شش مقدمه لازم است كه همه آنها را به خواست خدا مطالعه بفرماييد تا در طرح، كمكي باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . تفسير الميزان، ج3، ص55.

[2] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.

[3] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.

[4] . ر.ك: الكافي، ج2، ص54.

[5] . تفسير الميزان، ج3، ص32 ـ 43.

[6] . تفسير الميزان، ج3، ص44 ـ 49.

[7] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[8] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[9] . تفسير الميزان، ج3، ص32 ـ 43.

[10] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[11] . سورهٴ طارق, آيات 13 و 14.

[12] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[13] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 164.

[14] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[15] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[16] . تفسير الميزان، ج3، ص56.

[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 155.

[18] . سورهٴ انفال, آيهٴ 28.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 193.

[20] . سورهٴ فجر, آيهٴ 22.

[21] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.

[22] . سورهٴ طه, آيهٴ 5.

[23] . سورهٴ فتح, آيهٴ 10.

[24] . تفسير الميزان، ج3، ص57.

[25] . نهج‌البلاغه، خطبه 1.

[26] . سورهٴ ذاريات, آيات 20 ـ 21.

[27] . سورهٴ آل‌عمران, آيه 90.

[28] . ر.ك: سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.

[29] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 164.

[30] . تفسير الميزان، ج3، ص57.

[31] . تفسير الميزان، ج3، ص58.

[32] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.

[33] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.

[34] . سورهٴ فجر، آيهٴ 14.

[35] . سورهٴ فتح، آيه 10.

[36] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.

[37] . سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[38] . سورهٴ صافات, آيهٴ 96.

[39] . سورهٴ طه, آيهٴ 121.

[40] . سورهٴ طه, آيهٴ 121.

[41] . نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[42] . سورهٴ بقره، آيهٴ 164.

[43] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 26.

[44] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.

[45] . ر.ك: سورهٴ نحل, آيهٴ 103.

[46] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.

[47] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.

[48] . سورهٴ شوري, آيهٴ 11.

[49] . سورهٴ صافات, آيهٴ 96.

[50] . سورهٴ طه, آيهٴ 121.

[51] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 18.

[52] . سورهٴ رعد, آيهٴ 17.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق