16 04 1989 4981139 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 18 (1368/01/27)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾

محكمات و متشابهات داشتن قرآن مصاديق آيه هفتم

مصداق اين آيه كريمه آن است كه قرآن مشتمل بر محكمات و متشابهات است و رابطه محكم و متشابه هم رابطه اُم و فرع است، اصل و فرع است، مبيّن و مبيَّن است و مردم در مقابل محكمات و متشابهات به دو گروه تقسيم مي‌شوند؛ آنها كه قلبشان منحرف است محكمات را كه مبيّن و مفسّر متشابهات است رها مي‌كنند و به خود متشابهات اخذ مي‌كنند براي چند هدف.

اهداف قائلين به متشابهات

هدف اوّلي آنها، فتنه‌برانگيزي است و هدف اصيل و ثانوي و عميق آنها، ريشه‌‌يابي است كه تأويل متشابه و ريشه متشابه را شناسايي كنند و نزد خود براي متشابه تأويل ببافند. اگر اينها مي‌توانستند به تأويل واقعي متشابه راه پيدا كنند كه كمالي بود براي آنها، ولي ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ توان آن را ندارند كه به تأويل حقيقي متشابه راه پيدا كنند و ريشه قرآن و تأويل اصل قرآن يا تأويل متشابه نزد خداي سبحان است و راسخين در علم كساني‌اند كه مي‌گويند ما به متشابه ايمان آورديم همان‌طوري كه به محكم ايمان آورديم چه محكم، چه متشابه نزد خداست و اين سخن، سخن اولواالالباب است و آ‌نها چون اولواالالباب‌اند به اين اصل متذكّر شدند، اين مصداق آيه.

تبيين ماهيت تأويل و تفسير

يكي از بحثهاي اين آيه كريمه اين است كه آيا تأويل متشابه يا تأويل قرآن را غير از خدا كسي مي‌داند يا نمي‌داند؟ آيا مي‌توان از قرآن استفاده كرد كه تأويل را غير از خدا كسي مي‌داند يا نمي‌داند؟ اين يكي از فصول ديگري است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) باز كرده است. حالا اصل فرمايش ايشان روشن مي‌شود تا ببينيم نقدهايي كه شده است وارد است يا وارد نيست.

مي‌فرمايند ما قبل از اينكه بحث كنيم كه آيا تأويل را غير خدا مي‌داند يا نه، بايد روشن بشود كه «التأويل ما هو» خود تأويل چيست؟[1] در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه تأويل پنج قول داشت كه قول پنجم قول ايشان بود و ثابت شده است كه تأويل از سنخ تفسير نسيت، از سنخ لفظ و مفهوم و معنا و صورت ذهني نيست كه قول اول و دوم و سوم بر آن بود، بلكه تأويل يك امر عيني و خارجي است؛ منتها نه آن نحوي كه قول چهارم بيان مي‌كرد تأويل يك امر خارجي و حقيقي و عيني است و خارج هم منظور خارج حس و خارج مادّه نيست و رابطه بين قرآن و تأويل، رابطه مفهوم و مصداق نيست، بلكه رابطه حكايت و مَحكي است، رابطه مثال و مُمثّل است. مصداق، موجود خارجي است كه مفهوم بر او منطبق است و ممكن است مورد دسترسي خيليها باشد، ولي تأويل يك حقيقت خارجي است كه قرآن از آنجا نشئت گرفته و به آنجا هم برمي‌گردد و رابطه قرآن با آن تأويل رابطه مثال و ممثّل است نه رابطه مفهوم و مصداق و اما نه آن‌طوري كه مثال با ممثّل رابطه دارد فقط ممثّل را نشان مي‌دهد و خودش نقشي ندارد آن‌طور هم نيست، آ‌ن‌طور نيست كه حكايت، محكي را نشان بدهد و خودش هيچ نقش نداشته باشد آن‌طور نيست.

صورت مرآتيه كه حكايت صورت خارجيه است فقط خارج را نشان مي‌دهد خودش هيچ مطلوب نيست يا مثال كه ممثّل را نشان مي‌دهد خودش يك وسيلهٴ عبور و سرپُل گذر است خودش هيچ مراد نيست اگر گفته شد «في الصيف ضيعت اللبن»[2] يعني در موقع لزوم وقت را از دست داده‌اي، خود اين مَثل مراد نيست، بلكه آن ممثّل مراد است خاصيت حكايت و مَثل اين است كه فقط آن ممثّل را نشان مي‌دهد در تعبيرهاي رؤيا اين‌چنين است آن صورتي را كه نائم در هنگام بيداري به يادش است و به معبّر عرضه مي‌دارد آن صورت يك مرآت است، يك وسيله گذر و عبور است تا معبّر از آن صورت بگذرد به آن صورت اصيل برسد، خود آن صورت مناميه هيچ دخالتي ندارد يعني ﴿إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾[3] اين هيچ نقشي ندارد عمده آن هفت سال قحطي و هفت سال سرسبزي و خرّمي است، ولي قرآن كه تأويلي دارد اين‌چنين نيست كه وِزان قرآن با تأويل، وِزان حكايت و محكي باشد، وزان مثال و ممثّل باشد و خودش هيچ مراد نباشد، بلكه خودش مراد است وقتي مي‌توان از اين مثال به ممثّل عبور كرد كه خود مثال را خوب بفهميم و عمل كنيم و مؤمن باشيم تا بتوانيم به آن ممثّل راه پيدا كنيم.

اين قول پنجم كه معناي تأويل را روشن كرد در طرح محل بحث و استدلال براي طرفين اثر مؤثري دارد، اثر مهمّي دارد. در بحث اينكه آيا تأويل را غير خدا مي‌داند يا نه، بايد معلوم بشود كه تأويل يعني چه، اگر منظور از تأويل همان تفسير بود، چه اينكه از ظاهر عبارت خيلي از مفسّرين حتي مرحوم امين‌الاسلام در مجمع و امثال ذلك برمي‌آيد كه اينها تأويل را همان تفسير گرفتند اين را يقيناً خيليها مي‌دانند. همهٴ علمايي كه تفسير نوشتند بالأخره نوع اينها تفسير بلد بودند اين اختصاصي به خداي سبحان ندارد، اختصاصي به معصومين(عليهم السلام) ندارد و اصلاً قرآن آمده است كه انسان درس بخواند و ياد بگيرد و ما هم مأمور به تدبّريم. تأويل به اين معنا مورد ادراك نوع علماست و مقدور هم است و خداوند اصولاً قرآن را براي همين فرستاده است كه انسان به معناي قرآن آشنا بشود و ما را هم تشويق كرده است به تدبّر در قرآن، تدبّر در قرآن يعني علم به تفسير قرآن ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ولَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[4]، ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[5] و همه آياتي كه به ما دستور مي‌دهد كه در قرآن تدبّر كنيم، تدبّر كنيم يعني تفسير ياد بگيريم، تفسير بنويسيم.

تأويل و تشريح مطالب چندگانهٴ آن

پس تأويل به معناي تفسير اين مورد آگاهي بسياري از انسانهاست و نوع علما به او دسترسي دارند با يك تفاوت داخلي كه بين آنها هست، اين يك مطلب و محكمات هم تأويل متشابهات‌اند مطلب ديگر، زيرا در بحث اينكه ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ روشن شد كه متشابه را بايد در پرتو محكمات حل كرد و محكمات مفسّر خوبي‌اند براي متشابهات، ولي محكمات تأويل متشابه نيستند، تفسير متشابه‌اند اين دو مطلب.

مطلب سوم آن است كه از شواهد آيات ديگر معلوم شد كه كلّ قرآن تأويل دارد نه تنها متشابه، در سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾[6] بعد فرمود: است ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ ظاهر اين كريمه اين است كه اينجا سخن از متشابه اصلاً نيست ظاهرش اين است كه همه اين ضميرها به خود قرآن برمي‌گردد يعني كل قرآن تأويل دارد و در قيامت تأويل كلّ قرآن ظهور مي‌كند، پس همان‌طوري كه متشابه تأويل دارد، محكم هم تأويل دارد. تأويل به معناي تفسير از محلّ بحث خارج است آن را خيليها مي‌دانند و مقدور خيليهاست و آنچه بحث است اين است كه كلّ قرآن تأويل دارد و منظور از تأويل هم همان قول پنجم است، نه آن اقوال چهارگانه قبلي.

اما كلّ قرآن تأويل دارد به شهادت همان آيه‌اي كه قبلاً تلاوت شد كه ظاهرش اين است كه ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[7]؛ قيامت تأويل قرآن فرامي‌رسد. در آيه محل بحث يعني همين آيه محكم و متشابه آيه هفتم سورهٴ «آل‌عمران» كه محل بحث است اينجا دو احتمال است؛ يكي اينكه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ﴾ ضمير به متشابه برمي‌گردد «كما هو الظاهر»، احتمال دوم آن است كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ﴾ ضمير به خود قرآن برگردد و احتمال ظاهرش اين است كه ضمير به متشابه برمي‌گردد، اما در آيه سورهٴ «اعراف» اصلاً سخن از متشابه نيست فقط سخن از قرآن است و ضمير هم يقيناً به خود قرآن برمي‌گردد پس كلّ قرآن تأويل دارد و تأويل قرآن هم در قيامت ظهور مي‌كند. قهراً سخن از لفظ و مفهوم و آن اقوال سه‌گانه نيست، چه اينكه سخن از قول چهارم هم نخواهد بود. تأويل به اين معنا را آيا غير خدا مي‌داند يا نه، اين محل بحث است. پس منظور از تأويل، تفسير نيست اولاً و كلّ قرآن تأويل دارد ثانياً و تأويل وجود خارجي است كه رابطه قرآن با او، رابطه مثال و ممثّل و حكايت و محكي است ثالثاً و تفاوتي كه با مثال و ممثّل دارد اين است كه مثال خودش مراد نيست فقط سرپُل عبور است، ولي در اينجا ظاهر قرآن هم مراد است و بايد ايمان آورد و عمل كرد، چه اينكه باطن قرآن هم حقيقتي است كه در دسترس خواص است رابعاً. اثبات اينكه آيا تأويل قرآن را غير خدا مي‌داند براساس بحثهاي تفسيري مي‌شود از آيات استفاده كرد يا نه.

پس اينكه كلّ قرآن تأويل دارد از آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به خوبي استفاده مي‌شود كه ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾[8] بعد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[9] كه كلّ اين ضميرها به خود قرآن برمي‌گردد كلّ قرآن تأويل دارد و در قيامت هم ظاهر مي‌شود.

تبيين مسائل مطرح شده، پيرامون تأويل قرآن كريم

حالا تأويل به اين معنا چيست؟ كه از سنخ لفظ و مفهوم نباشد، وجود خارجي باشد، نه خارج محسوس ماده و ريشه همه اين آيات قرآني باشد اگر كسي آن ريشه‌ها را فهميد كلّ قرآن را مي‌فهمد و اگر خواست به آن ريشه دسترسي پيدا كند بايد از همين عمل به قرآن سير كند و كم‌كم به آن مقام راه پيدا كند و مانند آن. از قرآن كريم برمي‌آيد كه اين كتاب چون كتاب بشري نيست از نزد خداي سبحان نازل شده است كه ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[10]، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[11] نازل شده است. معناي انزال و تنزيل و نزول و تنزّل در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه به نحو تجلّي است، نه تجافي يعني آن‌طوري كه باران از بالا نازل مي‌شود آن‌طور قرآن از بالا نازل نشد كه اگر در بالاست، پايين نباشد وقتي به پايين آمد ديگر بالا نباشد به صورت تجلّي است، نه تجافي، مثل اينكه يك حكيم يا فقيهي يك قاعده عقلي يا فقهي را كه خوب تحقيق كرد آن را تنزّل مي‌دهد به صورت كتاب يا بيان درمي‌آورد، تدريس مي‌كند، تصنيف مي‌كند، مي‌نويسد، مي‌گويد، مي‌گويد من تنزّل دادم آنچه در عقلم بود به شما رساندم، نه يعني آنچه در عقلم بود ديگر نيست تجافي كرد به شما رسيد، بلكه آن را به صورت لفظ تنزّل دادم تا شنيده بشود و خوانده بشود معناي تنزّل اين است و اين معنا را در موارد فراوان قرآن كريم تثبيت مي‌كند، مثل اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود: ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾؛ فرمود قسم به كتاب مبين يعني همين قرآن ما اين را عربي قرار داديم تا شما بررسي كنيد، تعقّل كنيد تدبّر كنيد، كه تفسير بر اين محور است ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ آنچه از صدر اسلام تا ساقهٴ امروز نوشته‌اند در زمينه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ است اينها مفسّرند عاقل قرآن‌اند، مبيّن قرآن‌اند و امثال ذلك، اما همين كه فرمود: ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ سوگند به كتاب مبين ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً﴾ كه «قرأ» يعني «جمع» ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ درباره همين قرآن فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[12]؛ همين كتابِ مبين كه عربي است و تفسيرش مقدور شماست نزد ما «عليّ» هست و «حكيم» هست و در «ام‌الكتاب» است.

پس اصل همين قرآن ام‌الكتاب است، اصلش «عليّ» است، اصلش «حكيم» است، اصلش لدي الله است آنجا ديگر سخن از عبري و عربي نيست، آنجا ديگر سخن از تفسير نيست، سخن از ظاهر و باطن و امثال ذلك نيست آنجا لفظ نيست، نه عبري است، نه عربي، نه سرياني است، نه تازي، نه فارسي، پس اين قرآن كه كتاب عربي است براي تفسير و تعقّل شما همين قرآن در ام‌الكتاب هست.

در سورهٴ مباركهٴ «بروج» آيه 21 و 22 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ٭ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾ اين قرآن مجيد كه در دسترس شماست، شما در خدمت آنيد، براي تفسير و تبيين و درس و بحث شما كتاب رسايي است همين قرآن مجيد در لوح محفوظ است آنجا ديگر سخن از عبري و عربي نيست، آنجا سخن از درس تفسير و لفظ و مفهوم و مستعمل‌فيه و اراده جدّي و استعمالي و امثال ذلك نيست، پس همين قرآن، ريشه‌اش ام‌الكتاب است و «عليّ» است و «حكيم»، همين قرآن ريشه‌اش لوحي است محفوظ كه از گزند تغيّر و تبدّل محفوظ است. چون كتابهاي تكويني هم دو قِسم است؛ برخي از آنها در معرض دگرگوني است كه ازآن به عنوان لوح محو و اثبات ياد مي‌كنند، برخي اُم است و ثابت است و اصل است كه از او به «ام‌الكتاب» تعبير مي‌شود، نظير آ‌نچه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه 39 آمده است كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ پس يك لوح محو و اثباتي است كه تغييرپذير است آنجا هم سخن از لفظ نيست، سخن از وجود خارجي است؛ منتها دگرگوني در آنجا راه دارد، يك كتاب هم اُم است و اصل است و عند الله است كه ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[13] پس ام‌الكتاب اصل است، تغييرناپذير و اين قرآن در آ‌نجا بود و هست و خواهد بود، لوح محفوظ، محفوظ از زوال است اين قرآن در آنجا بود و هست و خواهد بود كه آنها مي‌توانند ريشه اين قرآن ظاهري قرار بگيرند.

در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» براي اين قرآن اصل ديگر و ريشه ديگر ياد مي‌كند. آيه 77 به بعد اين است كه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ يعني اين قرآن، اين كتاب در يك كتاب ديگر است؛ اينكه شما مي‌بينيد قابل قرائت است و قابل تفسير ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ﴾ همين كتاب در كتاب ديگر است محاط است به كتاب ديگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ﴾ آن ديگر «مكنون» است، مستور است، در «كِنّ غيب» است، در كِنان غيب است، مستور است، در دسترس كسي نيست، خب چه كسي مي‌تواند به آن دسترسي پيدا كند ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ كه مقام بعدي بحث است. پس قرآن يك مرحلهٴ تنزّل و نزول و انزال و تنزيل و امثال ذلك دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم به اين اشاره شده است آيه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾؛ ما اين را جزء جزء بر شما نازل كرديم، سوره سوره بر شما نازل كرديم، آيه آيه بر شما نازل كرديم تا تدريجاً تحويل بگيريد، تدريجاً براي مردم بخوانيد چون كتابي كه مجموعه قوانين هست اين‌چنين نيست كه نظير زبور داود نيست كه يكجا به عنوان موعظه نوشته شده باشند به كسي بدهند كه، كتابي است حادثه جنگ پيش مي‌آيد نيازي به قانون داريد قانون نازل مي‌شود، جريان مجادله پيش مي‌آيد ﴿وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا﴾[14] يك قانون جديدي مي‌طلبد، حُكم تازه‌اي نازل مي‌شود، مسئله زكات مطرح است حكم تازه مي‌آيد، كتابي كه برابر نيازها پشت سر هم قانون جعل مي‌كند اين اصلاً فرض ندارد كه يكسره به كسي چنين كتابي بدهند سؤالهايي مي‌شود مي‌آيند حضور حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جواب مي‌خواهند آيه نازل مي‌شود چنين كتابي تدريجي بودن در متن او محفوظ است ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾[15].

پس كلّ قرآن تأويل دارد و تأويل از سنخ الفاظ و مفاهيم و معاني نيست و مصداق خارجي است مصداق هم نه يعني «منطبق‌عليهم الفاظ»، بلكه حقايق غيبيه و قرآن كريم خودش ثابت مي‌كند كه اين كتاب يك كتاب ديگري دارد گاهي از او به عنوان لوح محفوظ[16]، گاهي به عنوان ام‌الكتاب[17] و مانند آن تعبير مي‌كند، اين هم يك مقام بحث و اين مي‌تواند تأويل قرآن باشد، چون تأويل از أول است، أول هم رجوع است فرع به اصلش برمي‌گردد.

تأويل حقيقي قرآن كريم در سايهٴ اهل بيت (عليه السلام)

مقام بعدي بحث اين است كه تأويل قرآن به اين معنا را غير از خدا مي‌داند يا نه؟ آنكه تأويل را در حدّ تفسير دانست آن را غير از اهل‌بيت خيليها هم مي‌دانند اصلاً اگر آن معنا قابل فهم نبود كه ائمه نمي‌فرمودند روايات ما را بر قرآن عرضه كنيد[18] آن معنا كاملاً قابل فهم هست؛ منتها اگر كسي بخواهد به قرآن عمل كند حتماً نيازمند به مبيّن است، مخصّص است، مقيّد است و قرينه لازم دارد و امثال ذلك، لذا هرگز نمي‌تواند به احدالثقلين منهاي ديگري مراجعه كند، ولي قرآن به خوبي قابل فهم است براي اينكه اصلاً براي هدايت مردم آمده و ائمه(عليهم السلام) هم فرمودند كه مثل خدا كسي نمي‌تواند حرف بزند ولي مثل ما فراوان حديث جعل مي‌كنند هر حديثي كه از ما رسيده است بر قرآن عرضه كنيد اگر مباين قرآن بود هرگز براي ما نيست آن را به ديوار بزنيد[19] و منظور هم مخالفت است نه شرط موافقت و مخالفت تبايني است نه عام و خاص و مطلق و مقيّد و امثال ذلك. تفسير به اين معنا را خيليها مي‌دانند اين ديگر اختصاص نيست براي ائمه(عليهم السلام) تأويل به معناي تفسير اما تأويل به اين معنا كه حقيقت خارجي و ريشه قرآني باشد كه معلوم شد كه يك طرفش ام‌الكتاب است، يك سَمتش هم لوح محفوظ است و امثال ذلك، «كتاب مكنون» هست، «لوح محفوظ» است، ام‌الكتاب است خلاصه «عند الله» است و «لدي الله» هست و اگر كسي به آن مقام باريافت علم لدنّي دارد، عندي دارد اين‌گونه از علوم آيا براي غير خدا هست يا نه؟

مي‌فرمايند براي غير خدا است، اما نه افرادي نظير ابن‌عباس يا نظير شيخ طوسي از ما، اين معنا نظير افراد غير معصوم نخواهد شد اين مقامي نيست كه غير وليّ‌الله بتواند به آن راه پيدا كند، غير معصوم بتواند به آن راه پيدا كند و امثال ذلك. آن تأويل به معناي تفسير آن خب نقل كردند كه وجود مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره ابن‌عباس دارد كه خدايا «علّمه التأويل»[20] خود ابن‌عباس هم گفت كه «أنا من الراسخين و أنا أعلم تأويله»[21] اين همين تأويل است كه مرحوم امين‌الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان مي‌فرمايد حتماً ما بايد «واو» را «واو» عاطفه بدانيم، براي اينكه اگر تأويل قرآن را فقط خدا بداند، خب پس در قرآن آياتي است كه معنايش روشن نيست وقتي معنايش روشن نيست براي چه آمده اصلاً، چگونه مي‌تواند هدايت مردم باشد. اين تأويل را براي تفسير گرفتند در حالي كه خدا مي‌فرمايد كلّ قرآن تأويل دارد و تأويلش هم در قيامت ظهور مي‌كند[22].

تأويل به اين معنا را از قرآن كريم مي‌توان استفاده كرد كه ائمه(عليهم السلام) مي‌دانند، معصومين مي‌دانند آيه مباركهٴ سورهٴ «واقعه» با آيه سورهٴ «احزاب» راهگشاي اين مسئله است آيه 77 و 78 و 79 همين سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين است كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين ضمير ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ يا مخصوص «كتاب مكنون» است، يا اعم از كتاب مكنون و قرآن ظاهر. چرا، براي اينكه اين ضمير يا به خصوص اخير برمي‌گردد يا به هر دو ديگر نمي‌شود گفت كه ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ ضمير به قرآن برمي‌گردد، چون قرآن دور است و كتاب مكنون نزديك ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ ضمير يا يقيناً به خصوص «كتاب مكنون» برمي‌گردد كه اخير است يا به هر دو، اگر به هر دو برگشت معنايش آن است كه دسترسي به ظاهر قرآ‌ن طهارت ظاهر شرط است، دسترسي به معاني بلند قرآن طهارت فكر شرط است، اما وقتي كه به «كتاب مكنون» برگردد يعني به آن ام‌الكتاب، به آن لوح محفوظ، به آن ريشه‌اي كه اين قرآن از آن ريشه آمده است به آن ريشه هيچ كس دسترسي ندارد مگر مطهّر، اين ﴿إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ با «الف» و «لام» نشان مي‌دهد كه يك عده با اين چهره شناخته شده‌اند كه ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾‌اند آنها را آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه اهل‌بيت عصمت و طهارت‌اند كه آنها از نظر قرآن كريم معروف به طهارت‌اند. آيه 33 سورهٴ «احزاب» اين است كه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ پس اينها مطهرند و آن كتاب مكنون را جز مطهّر، كسي دسترسي ندارد، پس تأويل قرآن و ريشه قرآن و اصل قرآن را جز ائمه كسي نمي‌داند، گرچه اين آيه 33 سورهٴ «احزاب» تمام آيه نيست يك جمله‌اي از آيه است و قبلش هم مربوط به اهل‌بيت پيامبر يعني همسران پيامبر است بعدش هم باز در همين زمينه است، اما اين جمله هيچ ارتباطي با قبل و بعد ندارد به شهادت داخلي خود اين آيه چون همه آن بحثهايي كه قبل از اين بود يا بعد مي‌آيد ضمير جمع مؤنث سالم است ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِيَّةِ الأُولَي وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اينها همه خطاب به همسران پيامبر است ضمير جمع مؤنث سالم، بعد هم مشابه اين است، اما اين وسطها ضمير مذكر سالم است معلوم مي‌شود كه با گذشته و آينده ارتباط ندارد فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ﴾[23] تا حال ضمير جمع مؤنث سالم بود و بعد هم اين‌چنين است اين وسط ضمير جمع مذكر سالم است، پيداست كه اين مطهرين غير از آن ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾ نظير ساير آيات ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ و امثال ذلك است، خب پس مطهر در لسان قرآن كريم ائمه(عليهم السلام) هستند اينها مطهرند ﴿لا يَمَسُّهُ﴾[24] يعني كتاب مكنون را غير از مطهر كسي برخورد ندارد آن هم به استناد آيه سورهٴ «واقعه» پس آن ريشهٴ قرآن و كُنه قرآن و ام‌الكتاب را و لوح محفوظ را و باطن قرآن را غير از ائمه كسي نمي‌داند.

ممكن است كسي كه در حيطه لفظ و مفهوم بحث مي‌كند وقتي سخن از لفظ و مفهوم و دلالت و امثال ذلك بالا رفت بحث به «كتاب مكنون» رسيد، بحث به «لوح محفوظ» رسيد، بحث به «ام‌الكتاب» رسيد بگويد اينها شعر است، اما خب نيست اينها آ‌ن معارف بلند قرآن كريم است. اينكه مي‌بينيد در طول هر سيصد، چهارصد سال يك عالمي مثل علامه طباطبايي پيدا مي‌شود براساس اين جهات است چنين آدمي پيدا مي‌شود اين‌طور تحليل مي‌كند كه باطن قرآ‌ن چيست و چرا كُنه قرآن را فقط ائمه مي‌دانند آيا غير از روايات دليل قرآني هست كه عمق قرآن نزد اهل‌بيت علي و اولاد علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست يا نه، اين است. اگر در همين محدودهٴ لفظ انسان بحث كند طور ديگر فكر مي‌كند همين كه بالا مي‌رود مي‌گويد اينها «كلامٌ شعريٌّ» و همه اين بحثها را هم ملاحظه بفرماييد از باب «القرآ‌ن يفسر بعضه بعضا»[25] مدد گرفتند ديگر اختصاصي به مسئله روايت ندارد فقط روايات اينها را تأييد مي‌كنند، روايات اينها را تأييد مي‌كند.

اين مي‌شود تأويل قرآن، تأويلي كه در قيامت بايد بيايد الآن براي اينها روشن است. اينهايي كه مي‌گويند «لو كُشف الغطاءُ ما ازددت يقيناً»[26] اليوم عالم به تأويل‌اند. بنابراين هم مي‌توان نظم صناعي را حفظ كرد و هم تأويل را به عنوان يك اصل واقعي و حقيقي عيني قرآن تلقّي كرد و عترت طاهره(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را هم عالم به تأويل دانست اين مقامي نيست كه به دست ابن‌عباس برسد، حالا ممكن است يك مورد يا دو مورد را حضرت امير(سلام الله عليه) كه استادش بود يادش داده است و منظور از ﴿مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ بالاصاله خدا مي‌داند و خداي سبحان اينها را آموخت و يادشان مي‌دهد. تأويل قرآن كه انسان از لوح محفوظ باخبر باشد، از ام‌الكتاب باخبر باشد، از كتاب مكنون باخبر باشد اين دست افرادي نه از شيخ طوسي مثل ما از ما، نه ابن‌عباس از ديگران دست اينها نمي‌رسد خلاصه.

بيان حضرت وصي (عليه السلام) دربارهٴ تأويل حقيقي قرآن كريم

اين در همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه تمام جريان گذشته و حال و آينده در قرآ‌ن كريم است، توانستيد قرآن را به حرف دربياوريد «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، اگر توانستيد او را به حرف دربياوريد ولي «وَلَنْ يَنْطِقَ» او با شما حرف نمي‌زند او نامحرم است شما را نامحرم مي‌داند «وَلَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ»[27]؛ من هستم كه خلاصه مستنطقم، قرآن را به حرف درمي‌آورم از عمقش، از درونش شما فقط مي‌رويد درس استادي، استاد بالأخره تدريس مي‌كند شما ياد مي‌گيريد، اما آن كسي كه استاد را به حرف درمي‌آورد همه نيستند فرمود شما شاگردان قرآن‌ايد، مي‌رويد در محضر قرآن چندين سال درس مي‌خوانيد، استفاده مي‌كنيد، كتاب تفسير مي‌نويسيد اين ظاهر قرآن است يك دوره تفسير بيست جلدي هم بنويسيد بالأخره تفسير قرآن است تا آنجا كه قرآ‌ن حرف زد شما شنيديد و نوشتيد، اما بقيه را كه نگفت و با شما هم حرف نمي‌زند كه نمي‌دانيد كه، اگر توانستيد قرآن را استنطاق كنيد «فَاسْتَنْطِقُوهُ» فرمود: «وَلَنْ يَنْطِقَ» با شما حرف نمي‌زند «وَلَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ»[28]؛ من هستم كه گزارشگر قرآنم، سخنگوي قرآنم.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ پيداست كه جداگانه است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ هيچ تناسبي ندارد اولاً جداگانه نازل شد، چون مربوط به جريان حديث كساست و ثانياً نه به قبل مربوط است نه با بعد.

عيني و حقيقي بودن تأويل قرآن كريم با توجه به آيهٴ تطهير

پرسش:...

پاسخ: اين براي شأن نزول است حالا ما با شأن نزول روايي كاري نداريم خود متن قرآن قبلش ضمير جمع مؤنث سالم، بعد هم ضمير جمع مؤنث سالم اين وسطها ضمير جمع مذكر هست اين پيداست با قبل و بعد ارتباط ندارد ديگر، قبلش اين است ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾[29] كه خوانده شد، بعدش هم اين است كه ﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ﴾[30] بعدش ضمير جمع مؤنث سالم خطاب به همسران پيغمبر است، قبلش هم ضمير جمع مؤنث سالم خطاب به زنان پيغمبر است، اين وسط ضمير جمع مذكر سالم نه به گذشته ارتباط دارد نه به آينده ديگر.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ از همان صدر اسلام خواستند اين وحدت سياق را بهانه قرار بدهند يكي از بزرگاني كه در اين راه فداكاري كرد خود زيدبن‌علي بود كه به بركت خود حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) همان روزها فرياد برآورد كه اين نه با گذشته ارتباط دارد، نه با آينده. يكي از بزرگاني كه در داخل تلاش كرد خود زيدبن‌علي فرزند امام چهارم(سلام الله عليه) بود؛ منتها از پدر بزرگوارش ياد گرفت كه اين ﴿أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ﴾[31] هيچ ارتباطي با گذشته و آينده ندارد اين جمله‌اي است جدا و اصلي است جدا، چون قبلش هر چه هست ضمير جمع مؤنث سالم است، بعدش هم ضمير جمع مؤنث سالم است اين وسطها ضمير جمع مذكر سالم.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ «ينطق عليكم بالحق فيما يرجوا الي التفسير».

پرسش:...

پاسخ: آن ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾[32] نامه اعمال است كه در قيامت ظهور مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ ما حالا چه كسي دارد، چه كسي ندارد بحث تاريخي است آن هم كه با «حربك حربي»[33] مي‌جنگد او يقيناً مطهّره نيست، ولي يقيناً اين جمله آنها را شامل نمي‌شود نه دليل بر خلاف است. الآن بحث در اين نيست كه آنها يقيناً نمي‌فهمند، بحث در اين است كه آنها را يقيناً نمي‌گيرد غير از عترت طاهره را يقيناً نمي‌گيرد آيه تطهير مخصوص اينهاست. بنابراين روي اين اساس تأويل قرآن مي‌شود معاني عيني و حقيقي.

پرسش:...

پاسخ: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾؟ ابن‌عباس نه، اگر يك وقت از معاني غيبيه حضرت امير(سلام الله عليه) چيزي يادش داد خب نصيبش مي‌شود، اگر ياد نداد كه نه و اما آنكه مي‌گويد من تأويل را مي‌دانم تأويل به معناي تفسير است نه تأويل به معناي عين خارج، چون در طرح محل بحث مشخص شد كه آن تأويلي كه مرحوم امين‌الاسلام و امثال ذلك مي‌گويند تأويل را خيليها مي‌دانند، ابن‌عباس گفت من مي‌دانم و من از راسخين در علمم[34] روايتي از رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه درباره ابن‌عباس دعا كرده است، خدايا «اللهمّ فقهّهُ في الدين و علّمه التأويل»[35] آن همان تفسير است، روي اين اساس محكمات تأويل متشابهات‌اند يعني تفسير متشابهات‌اند، چون از محل بحث خارج است. آن بحث عميق اين است كه تأويل قول پنجم است نه اقوال چهارگانه و حقيقت تأويل را عترت طاهره مي‌دانند.

بيان امام باقر (عليه السلام) دربارهٴ ظهر و بطن قرآن كريم

اما آن روايتي كه قبلاً از جلد اول تفسير عيّاشي صفحه يازده خوانده شد اين است كه فضيل‌بن يسار از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند درباره ظهر و بطن قرآن فرمود: «ما في القرآن آية الاّ وَ لها ظهرٌ وَ بطنٌ وَما فيه حرفٌ الاّ وَله حد وَلكل حدّ مطّلع» اين از حضرت سؤال مي‌كند كه «ما يعني بقوله: لها ظهر و بطن» فرمود: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله منه ما مضي و منه ما لم يكن بعد يجري كما يجري الشمس و القمر كلما جاء منه شيء وقع قال الله تعالي: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ [نحن نعلمه]» كه ظاهرش اين است كه اين «واو» عاطفه است در قبال روايتي كه ظاهرش اين است كه «واو» استينافيه است اينكه فرمود قرآن «يجري  كما يجري الشمس والقمر»[36] يعني همان‌طوري كه زمان شما و مكان شما در عالم طبيعت به وسيله شمس و قمر روشن مي‌شود، زمينهٴ شما و زمانهٴ شما را هم قرآن كريم روشن مي‌كند و هرگز فرسوده و كهنه نخواهد شد. هر وقت به هر مرتبه رسيديد اين جَري دارد، «جَري» است جير يعني تطبيق اينكه در تفسير الميزان مكرّر ما مي‌فرمايد «من باب الجري» است آن جري را از همين اصطلاح روايي گرفتند «جَريْ» يعني تطبيق، مصاديق گوناگون كه ظهور مي‌كند آيه بر او جاري است يعني بر او منطبق است و اين باز از باب تأويل بيرون است مثلاً گفتند كه ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ يا از گناهكارها بپرهيزيد و امثال ذلك يا تقوا داشته باشيد اين معناي ابتدايي‌اش اين است كه آنهايي كه معصيت مي‌كنند از آنها فاصله بگيريد، آنها كه راستگو هستند به سراغ آنها برويد و امثال ذلك.

از اين معنا دقيق‌تر يعني مصداق دقيق‌تر، نه تأويل آنها كه اهل گناه نيستند، ولي مكروهات را انجام مي‌دهند مي‌گويند كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ يا ﴿وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[37] يعني با اينها نباشيد انسان سعي مي‌كند مكروه هم نكند و امثال ذلك. از اين مرحله بالاتر براساس خاطرات نفساني خودش هم حساب مي‌كند، همان‌طوري كه ديگران اهل حساب‌اند كارهاي خود را به حساب مي‌آورند، آنها كه دقيق‌ترند خاطرات خودشان را هم به حساب مي‌آورند ولو اين خاطرات به تصديق نرسد كه اثر سوء داشته باشد چه در حدّ تصور، چه در حدّ تصديق اين آيات مُذنبين، اين آيات منافقين، اين آيات ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[38] را بر خودشان تطبيق مي‌كنند، با اينكه يقيناً عادل هست، يقيناً انسان وارسته است نه معصيت كبيره دارد، نه معصيت صغيره دارد، نه مكروه انجام مي‌دهد، اما گاهي خيالهايي كه از كنارش مي‌گذرد مي‌گويد من جزء كساني هستم كه«فِي قَلبهِ مَرَضٌ» اين آن مصداق لطيف و دقيق است كه «يجري  كما يجري الشمس والقمر»[39] اينها هيچ‌كدام تأويل نيستند اينها مراحل طولي اين يك سلسله آيات‌اند، قرآن تاب آن را دارد كه انسان را تا به جايي برساند كه در قلبش هيچ چيزي خطور نكند آن‌گاه مي‌تواند از آنجا يك سرپلي بسازد كه كم‌كم به لوح محفوظ آشنا بشود، به كتاب مكنون آشنا بشود اگر كسي عبادتش مكنون بود او فهمش هم مكنون است.

بيان امام صادق (عليه السلام) دربارهٴ كيفيت راهيابي به كتاب مكنون

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) حديثي را نقل مي‌كند از امام صادق(سلام الله عليه) كه مي‌فرمايد ما خدا را حبّاً عبادت مي‌كنيم يعني خوفاً و شوقاً الي الجنة نيست «خوفاً من النار» نيست [بلكه] حبّاً عبادت مي‌كنيم «و هذا مقام مكنون ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾»[40] يعني اين‌طور خدا را عبادت كردن مقام مكنون است، خب اگر كسي خودش به جايي نرسد كه مقام مكنون باشد، شيطان از هر راهي بخواهد به او دسترسي پيدا كند، خودش در حجاب و حفاظ و حصار نباشد او كه نمي‌تواند با قرآني كه در حجاب و حصار است مأنوس باشد كه، اول خودش بايد «في مقام مكنون» باشد كه هر كسي از هر راهي حمله نكند، بعد برسد به جاي ديگر. اين بيان لطيف «أما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه»، «صائناً لنفسه» نه يعني آدم خوب، نه يعني آدم باتقوا، نه يعني آدم عادل، نه يعني تارك هويٰ، نه يعني مطيع امر مولا، چون اينها را كه در جمله‌هاي بعد مي‌گويد، «اما من كان من الفقهاء» اين «صائناً لنفسه» باشد، آن «مخالفاً علي هواه مطيعا لأمر مولاه»[41] آنها درباره خوبي و تقوا و عدالت و پرهيز از محرّمات و اتيان واجبات و اينهاست، اما اين «صائناً لنفسك» كه به آن معنا نيست «صائناً لنفسك» يعني دور خودش يك ديواري كشيده هيچ كس او را نمي‌بيند خلاصه تا بتواند نفوذ بكند اين خويشتن‌دار است، نفوذناپذير است. اين‌گونه آدمها را مي‌گويند آدمهاي محتاط، محتاط نه يعني آدمهاي منزوي كه بگويد من به انقلاب كاري ندارم اينكه محتاط نشد، يا بگويد من كاري به جامعه ندارم اينكه احتياط نشد. «محتاط» آن معمار هنرمندي است كه دور دينش يك ديواري بكشد حائط يعني ديوار «فخذ بما فيه الحائطة لدينك»[42] يعني براي دينت ديوار بكش تو كه باغ درست كردي بالأخره هر كسي مي‌آيد خب از ميوه‌اش استفاده مي‌كند، نگذار اين باغت بي‌ديوار باشد «حائط» يعني ديوار رسم كن دور درخت دينت كه هر كسي نيايد سنگ نزند، چيزي نگيرد ديگر، اگر كسي دور دينش ديوار سُربي كشيد «احتاط» است، «أي أخذ الحائطة لدينه» آن‌گاه نه چيزي از اصول و فروع دين از باغ دينش بيرون مي‌آيد، نه بيگانه‌اي سر مي‌كشد، چون ديوار دارد بالأخره اين را مي‌گويند «صائناً لنفسك»[43] چنين آدمي كه در مقام مكنون به سر مي‌برد، يك آدم محتاط است چيزي كه غير دين نيست در جانش راه نمي‌دهد، چيزي كه از دين است از جانش بيرون نمي‌رود، دور دينش ديوار دارد اين كم‌كم مي‌تواند به آن «كتاب مكنون» راه پيدا كند، آن كم‌كم مي‌تواند به «لوح محفوظ» راه پيدا كند، كم‌كم مي‌تواند به «ام‌الكتاب» راه پيدا كند اما همان‌طوري كه در ظاهر ائمه(عليهم السلام) امام او هستند، در باطن و ولايت و تأويل‌يابي هم علم آنها امام است يعني اوّل علم امام پيشاپيش مي‌رود اينها در باطن به دنبال همان باطن‌اند همان‌طوري كه ظاهر اينها تابع ظاهر امامان است، باطن اينها تابع باطن امامان است، قلب اينها تابع قلوب امامان(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . تفسير الميزان، ج3، ص44.

[2] . الأغاني، ج6، ص435.

[3] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 43.

[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.

[5] . سورهٴ ص, آيهٴ 29.

[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 52.

[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.

[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 52.

[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.

[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.

[11] . سورهٴ شعراء, آيات 193 و 194.

[12] . سورهٴ زخرف، آيات 1 ـ 4.

[13] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.

[14] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 1.

[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 106.

[16] . ر.ك: سورهٴ بروج، آيات 21 و 22.

[17] . ر.ك: سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[18] . تهذيب الأحكام، ج7، ص275.

[19] . وسائل الشيعة، ج27، ص119، «خالف كتاب الله فدعوه».

[20] . الخرائج، ج1، ص57.

[21] . ر.ك: تفسير الميزان، ج3، ص44.

[22] . ر.ك: سورهٴ اعراف، ج53.

[23] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.

[24] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.

[25] . بحارالانوار، ج29، ص352.

[26] . بحارالانوار، ج40، ص153.

[27] . نهج‌البلاغه، خطبه 158.

[28] . نهج‌البلاغه، خطبه 158.

[29] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.

[30] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 34.

[31] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.

[32] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 29.

[33] . بحارالانوار، ج24، ص261.

[34] . ر.ك: تفسير الميزان، ج3، ص44.

[35] . الخرائج، ج1، ص56.

[36] . بحارالانوار، ج89، ص97.

[37] . سورهٴ توبه, آيهٴ 119.

[38] . سورهٴ توبه, آيهٴ 125.

[39] . بحارالانوار، ج89، ص97.

[40] . ر.ك: تفسير الميزان، ج1، ص38.

[41] . وسائل الشيعة، ج27، ص131.

[42] . مستدرك الوسائل، ج17، ص303.

[43] . وسائل الشيعة، ج27، ص131.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق