اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
معناي محكم و متشابه
محكم در مقابل متشابه قرار گرفت تأويل در اين آيه مقابلي ندارد، آنچه تاكنون از معناي محكم گذشت اين است كه آياتي محكماند كه در دلالتشان بر معنا خفايي نباشد و معناي آنها هم فتنهبرانگيز نباشد و قلب درباره معاني آن معنا و پذيرش آن معنا بيارمد و آرام باشد اين ميشود محكم. متشابه آن آيهاي است كه لفظ در معنا ظهور دارد، معناي آيه معلوم است اما معنايي نيست كه دل را آرام كند و معنايي نيست كه نشود از او بهره سوء برد و زمينه فتنه و اضلال را فراهم نكرد. متشابه طبعاً اينچنين است پس محكم آن و متشابه اين است.
رابطهٴ محكم و متشابه
وقتي محكم و متشابه معلوم شدند رابطه محكم و متشابه هم مشخص ميشود. رابطه محكم و متشابه اين نيست كه محكم به منزله قرينه براي ذيالقرينه باشد كه معنا قرينه معيّنه باشد مثلاً كه اين لفظ در كدام معنا استعمال شد، بلكه محكم آن معنا را سامان ميبخشد كه از اضطراب و زمينه براي فتنه بودن بيرون بيايد. مثلاً آيهاي كه دارد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[1] اين نه لفظش مجمل است نه معنايش مجمل، به خوبي دلالت ميكند كه خدا در كمين است اما عقل نميپذيرد كه خداي سبحاني كه موجود منزّه و مجرّد محض است و مبرّاي از جسم و ماده و امثال ذلك است كمين باشد در جايي قرار بگيرد. آنگاه آيات محكمات اين معناي آيه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ را توجيه ميكنند كه اين صفت فعل خداست، نه صفت ذات خدا. وقتي صفت فعل خدا بود ممكن است فعل خدا در جايي معيّن ظهور كند مظاهر فعلي خدا در جايي معيّن مستقر بشوند و مانند آن يا اگر سخن از آمدن رب است ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[2] و مانند آن به كمك آيات ديگري كه ميفرمايد خدا منزّه از حركت است، مبرّاي از رفت و آمد است مشخص ميشود كه اين ظهور فعلي حق است و فعل حق در جايي ظهور ميكند و اين ظهور فعل را مجيء مينامند و مانند آن.
پس متشابه آيهاي است كه معناي روشني دارد؛ منتها معنايش مايه اضطراب دل است، نه آرامش دل. محكم آيهاي است كه معناي روشني دارد و معناي او ثابت است و طمأنينه دارد و دلها را هم آرام ميكند آن معاني ناآرام به وسيله معاني محكم آرام، رام ميشود، آرام ميشود. قهراً هم محكم معنايش روشن خواهد شد، هم متشابه و هم اينكه محكمات امالكتاباند روشن ميشود، نه تنها محكم يعني آن مباني اوليه تدوين قرآن، آن مباني كه معارف قرآني از آن مباني استفاده كرده است تنها آن نيست كار محكمات روشنگري متشابهات است.
تبين بودن قرآن با ارجاع متشابهات به محكمات
از اينجا چند امر بيان خواهد شد؛ يكي اينكه، اينكه خدا فرمود قرآن تبيان كل شيء است[3] همه معارف و احكام را بيان ميكند قهراً بايد بيّن بنفسه باشد تا مبيّن غير باشد، اگر قرآن خود بيّن نباشد هرگز مبيّن نيست و اگر خود مطمئن و ثابت و آرام نباشد هرگز آرامبخش نيست. پس قرآن تبيان كل شيء است و قبل از اينكه اشياي ديگر را تبيان كند بيّن به نفس خواهد بود و قبل از اينكه دلها را آرام كند خود بايد يك معناي آرام و ثابت و مطمئني داشته باشد اين وقتي است كه بشود متشابهات را به محكمات ارجاع داد و محكمات را مفسّر متشابهات قرار داد و از اينجا معناي «ان القرآن يفسر بعضه بعضاً» ظهور خواهد كرد. اينكه محكمات امالكتاباند و متشابهات از اين اُمّ و اصل نشأت گرفتند و به اين اُمّ و اصل برميگردند معلوم ميشود كه «القرآن يفسر بعضه بعضاً»[4] آنگاه قرآن «ينطق بعضه ببعض»[5] يا «يصدق بعضه بعضاً»[6] كه اين تعبير گوناگون تصديق، نطق كه در روايات آمده است ريشه قرآنياش ميتواند همين مسئله ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ باشد، گرچه ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ نسبت به متشابهات مصدق است و ناطق است و مفسّر، ولي خود محكمات هم بعضها نسبت به بعض چنين تبييني دارند.
متشابهات از آن جهت كه خودشان معناي آرامي ندارند آن توان را ندارند كه يكديگر را آرام كنند، مگر اينكه از جمع متشابهات يك ناآرامي مشخص به دست بيايد، ولي محكمات چون هر كدام به نوبه خود آرام و مطمئناند ميتوانند ديگري را مطمئنتر و آرامتر كنند اين طمأنينهاي كه در آيات محكمات هست يكسان نيست بعضي از آيات محكمترند، مطمئنترند بعضي از آيات محكم و مطمئناند. پس هم مسئله تبيان بودن، هم مسئله تفسير «بعضها ببعض» و هم مسئله اينكه محكمات امالكتاباند روشن خواهد شد.
فرق «تحميل فتنه بر محكمات» و «فتنهٴ متشابهات»
پرسش: استاد ... جايگاه محكمات ...
پاسخ: خب آن كسي كه زيغ است او قرآن را به صورت كلام عادي درآورد و از آن سوء استفاده كرد، نه اينكه قرآن وسيله فتنه شده باشد براي او. آيات متشابه قبل از اينكه به محكم برگردد با وضع خودش موجود باشد زمينه فتنه است، نظير ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[7] يا ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[8] اما آنكه تحريف ميكند ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[9] از آيات محكم ميكاهد يا آيات محكم را به رأي خود تفسير ميكند آن مسئله ديگر است. آن با كلام آدميان فتنه كرد يعني قرآن را اول به صورت كلام عادي درآورد بعد زمينه فتنه را فراهم كرد، اما آيه مباركه كه محل بحث است ميگويد خود متشابه زمينه فتنه را دارد، متشابه منهاي محكم زمينه فتنه است بدون اينكه چيزي بر او بيفزايند يا چيزي از او بكاهند خود ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[10] خود ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[11] خود ﴿يدُ اللَّهُ﴾[12] خود ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[13] اينگونه از آيات قبل از اينكه به محكمات برگردد ميتواند زمينه براي فتنه باشد. اما آنهايي كه تفسير به رأي ميكنند آنها فتنه را بر قرآن تحميل كردند نه اينكه آيهاي فتنهانگيز باشد.
اقوال در ماهيت«تأويل»
مطلب بعدي آن است كه اينكه گفته شد: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ يا ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ تأويل متشابه چيست؟ محكم معنايش روشن شد، متشابه روشن شد، كيفيت رجوع متشابه به محكم و كيفيت سرپرستي و اُمّيت محكم نسبت به متشابه تا حدودي روشن شد، اما تأويل چيست؟ براساس اينكه قرآن كريم «يفسر بعضه بعضاً»[14] ملاحظه فرموديد موارد فراواني كلمه تأويل به كار رفت در حدود شانزده مورد مثلاً، بررسي معناي تأويل در اين موارد شانزدهگانه روشن ميكند كه تأويل قرآن چيست، اگر معلوم شد كه «التأويل ما هو» روشن ميشود كه چرا علم تأويل نزد خدا و راسخين در علم است. همانطوري كه وجوه فراواني در تفسير محكم و متشابه گفته شد كه محكم چيست و متشابه چيست، وجوه فراواني هم درباره تأويل گفته شد كه تأويل چيست.
1ـ همسان بودن تأويل با تفسير
وجه اول كه بين قدما رواج داشت تأويل را همان تفسير ميدانستند؛ ميگفتند تأويل قرآن، تفسير قرآن است ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ يعني تفسير قرآن را جز خدا و راسخين نميدانند و ابنعباس ميگفت من تأويل قرآن را ميدانم و من جزء راسخينم[15] منظورشان از تأويل همان تفسير بود، اين قول اول.
2ـ معناي خلاف ظاهر
قول دوم آن است كه تأويل قرآن تفسير ظاهر نيست، بلكه معناي خلاف ظاهر آيه است كه نميتوان آن معنا را از ظاهر آيه استنباط كرد. اين معنا نزد متأخران رواج دارد كه ميگويند آيه را تأويل برده است يعني بر معناي خلاف ظاهر حمل كرده است، اين قول دوم.
3ـ معناي دقيق لفظ
قول سوم آن است كه تأويل قرآن همان معاني لفظي قرآن است مخالف ظاهر هم نيست؛ منتها آن معاني، بعضي ظاهرند، بعضي دقيقاند، بعضي ادقاند و امثال ذلك. آن معارف بعضي روشناند بعضي روشنتر، بعضي مخفياند بعضي مخفيتر و لفظ تاب دلالت بر آنها را دارد كه اگر لفظ را بر آنها حمل كرديم كسي نميگويد اين خلاف ظاهر است، متنبّه ميشود ميگويد آري اين معنا را هم ميشود از اين لفظ استفاده كرد، تاب اين معنا را هم دارد خلاف ظاهر نيست تا كسي بگويد بيقرينه از او فهميده نميشود؛ منتها معناي دقيق اين كلمه است بعد از تنبّه مخاطب ميفهمد كه آن معني را ميتوان بر اين لفظ بار كرد و لفظ تاب آن معنا را دارد؛ منتها در نظر ابتدايي درك نميشود با تدبّر درك ميشود.
برگشت هر سه قول به يكي بودن تأويل و تفسير
جامع اين سه قول اين است كه تأويل همان تفسير است يعني از حيطه الفاظ و مفاهيم و معاني بيرون نيست يا همين معناي ظاهري است كه قول اول است يا معنا و مفهوم خلاف ظاهر است كه قول دوم است يا معنا و مفهوم خلاف ظاهر نيست ولي دقيق است و با تدبّر و دقّت بايد از لفظ استفاده كرد كه قول سوم است جامع اين سه قول اين است كه تأويل همان تفسير است كه از حيطه لفظ و مفهوم و معنا بيرون نيست حالا يا خلاف ظاهر يا وفاق ظاهر، يا دقيق يا ادق.
4ـ يافتن مصداق خارجي آيات
قول چهارم كه مقابل اين سه قول است اين است كه تأويل از سنخ تفسير نيست مقابل تفسير است و كاري با لفظ و مفهوم و معنا و دلالت و امثال ذلك ندارد؛ هرگز لفظ بر او حمل نميشود تا موافق ظاهر يا مخالف ظاهر باشد، بلكه تأويل قرآن ناظر به آن مصاديق آيات و كلمات قرآني است نه كار به معاني و مفهوم داشته باشد. مصداق را هرگز از لفظ استفاده نميكند، چون لفظ با مستعملفيه خود كه معناست در ارتباط است نه با منطبقعليه و براي كلّ قرآن هم ميگويند تأويل هست و اين تأويل، اختصاصي به متشابه ندارد؛ منتها چون قرآن بخشي از آنها مربوط به معارف و عقايد است، مربوط به توحيد است، بخشي از آنها مربوط به نبوت و رسالت و وحي است، بخشي هم مربوط به معاد و جريان قيامت است، بخشي هم مربوط به قصص انبيا و امم گذشته است و بخشي هم مربوط به ملاحم آينده است و بخشي هم مربوط به احكام و اوامر و نواهي است تأويل هر كدام مناسب با خود آنهاست. آياتي كه ناظر به ذات اقدس الهي و اوصاف الهي است تأويلش همان ذات حق و اوصاف حق است، آيات مربوط به قيامت تأويلش خود قيامت و مواقف قيامت است، آيات مربوط به وحي و رسالت و نبوت و ولايت و فرشتهها و امثال ذلك تأويلش همان مصاديق غيبياند، آيات مربوط به اوامر و نواهي تأويلش همان مصالح و مفاسدياند كه زيربناي اين امر و نهي را فراهم ميكنند، آيات مربوط به قصص گذشتگان تأويلش همان جريانهايي است كه واقع شده است، آيات مربوط به ملاحم و پيشگوييهاي قرآن كريم تأويلش همان حوادث و رخدادهايي است كه بعداً اتفاق ميافتد، پس تأويل از سنخ لفظ و مفهوم و معنا نيست، [بلكه] از سنخ وجود خارجي است اولاً اينكه «التأويل ما هو» و براي كلّ قرآن تأويل است «التأويل كم هو» كه آيا براي خصوص محكم است يا براي متشابه و نه، تأويل براي كلّ قرآن است و اينكه تأويل هر آيهاي مصداق خارجي يا مبناي خارجي مناسب با همان آيه است كه نمونههايش در اين پنج، شش قسم ياد شده است. اين قول چهارم كاملاً مقابل با اقوال سهگانه است، زيرا جامع آن سه قول اين بود كه تأويل همان تفسير است و اين قول چهارم ميگويد تأويل، آن وجود خارجي است اصلاً كاري با لفظ و مفهوم ندارد.
5ـ قول علامهٴ طباطبايي (قدسسره):
قول پنجم مبناي سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) است كه ايشان با نقد اين اقوال چهارگانه با استمداد از اصل كلّي «القرآن يفسّر بعضه بعضاً»[16] براي تأويل معناي جديدي دارند[17].
الف: نقد قول اوّل
ميفرمايند منظور از تأويل آن قول اول نيست، زيرا ظاهر آيه اين است كه تأويل قرآن را جز خدا كسي نميداند يا جز خدا و راسخين در علم كسي نميداند، اگر منظور قرآن از تأويل همان تفسير باشد، چون همه قرآن تأويل دارد طبق شواهد گذشته اين يك، و قدر متيقّن براي متشابهات تأويل هست بدون ترديد اين دو، خب اگر تأويل قرآن را جز خدا و راسخين كسي نميدانند تأويل هم به معناي تفسير شد چگونه خداوند ميفرمايد من اين قرآن را براي هدايت همه شما فرستادم در حالي كه تفسير قرآن را مردم نميفهمند يا لااقل تفسير بخشي از قرآن را اصلاً مردم نميفهمند اينكه فرمود اين قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[18] است با اينكه ناس يا اصلاً تفسير قرآن را نميفهمند، بنا بر اينكه تأويل براي كل قرآن باشد و تأويل همان تفسير باشد يا تفسير بخشي از آنها كه مربوط به متشابهات است نميفهمند، چگونه خدا فرمود اين قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است «هذا اولاً» و چگونه خداوند ما را به تدبّر در كلّ قرآن دعوت كرده است، فرمود: ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[19] اين ثانياً، اگر چيزي مفهوم كسي نيست او مأمور به تدبّر نخواهد بود، ثالثاً قرآن فرمود اگر اين كتاب «من عند غير الله» بود حتماً ناهماهنگي در آياتش پيدا ميشد: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[20] يعني «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» در اين آيه سورهٴ «نساء» ميفرمايد شما بررسي كنيد براي اينكه بفهميد كلام الله است يا كلام الخلق ببينيد اگر هيچ تناقضي، اختلافي، تخلّفي در صدر و ساقه آيات نبود و سُوَر نبود بفهميد كلام الله است خب، اگر قرآن براي مردم معلوم نيست يا بخشي از قرآن دلالتش و تفسيرش براي مردم معلوم نيست آنها از كجا بفهمند كه اين آيات با هم مناقض است يا مناقض نيست آنكه نميفهمد كه، اگر منظور از اين تأويل همان تفسير باشد و چون كلّ قرآن تأويل دارد توده مردم نميفهمند تا ببينند كه مناقض دارد يا ندارد يا اگر تأويل مخصوص متشابهات باشد آنها معناي متشابهات را نميفهمند تا با معاني ساير آيات بسنجند ببينند اختلاف دارند يا اختلاف ندارند «هذا ثالثاً» و اشكال رابع اين است كه قرآن كريم تحدّي كرده است فرمود اگر توانستيد مثل اين قرآن، نشد ده سوره، نشد يك سوره مثل اين بياوريد[21]، خب هر سورهاي بالأخره چند آيه متشابه دارد. مرحوم ابنشهر آشوب مازندراني(رضوانالله عليه) كتابي نوشته به عنوان متشابهات القرآن اين كلّ متشابهات قرآن را جمعآوري كرده البته استقصاي تام نيست كه متشابهات همين مقدار است يا نه و اينچنين هم نيست كه هر چه را اين بزرگوار متشابه دانست، متشابه باشد، ولي بالأخره شما يك كتاب تام را از سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا آخر قرآن را ميبينيد ايشان بررسي كرده متشابهات كلّ قرآن را جمعآوري كرده، خب اگر كسي خواست سورهاي مثل يكي از سُوَر قرآن بياورد نوع اين سُوَر متشابهات دارند اين آقا كه معني متشابه را نميفهمد تا به مبارزه برخيزد كه پس چه تحدّي است؟ كلّ اين نقدهاي چهارگانه با اين وضع در الميزان نيست بعضي از اين نقدها براي اين بزرگوار است، ولي ميشود اشكالاتي نظير اين اشكالات چهارگانه و بيش از اين بر قول اول وارد كرد، اگر منظور از تأويل تفسير باشد و تأويل را هم جز خدا و راسخين نميدانند اين اشكالات چهارگانه و مشابه اين وارد است كه ايشان به يكي، دو تا از اين اشكالات اشاره كردند.
ب: نقد قول دوم
براساس همين اسلوب معلوم ميشود قول دوم هم صحيح نيست، زيرا قول دوم اين است كه تأويل قرآن همان تفسير است[22]؛ منتها تفسير به خلاف ظاهر، خب اگر تأويل همان تفسير به خلاف ظاهر است و تأويل قرآن را جز خدا كسي نميداند و راسخين در علم هم به تعليم الهي تأويل قرآن را نميدانند، خب قرآن هم تأويلي دارد ممكن است خصم بگويد تأويلهاي آيات با هم ناهماهنگاند و تأويل قرآن با تنزيل قرآن هم ناهماهنگ است و اين اختلاف دارد و معلوم ميشود ـ معاذالله ـ كلام الله نيست. من اگر ميفهميدم تأويل قرآن چيست باز ميكردم، ولي متأسفانه دسترسي ندارم بفهمم تأويل قرآن چيست شما هم مدعي هستيد كه قرآن كتابي است منسجم و هيچ اختلافي در آن نيست، تأويلها با هم ميسازد، تفسيرها با هم ميسازد، تأويلها با تفسير ميسازد ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[23] آنگاه ما هرجا ميخواهيم اشكال بكنيم شما فوراً اين را بر خلاف ظاهر حمل ميكنيد و تناقض را حل ميكنيد، چون تأويل يعني تفسير و حمل بر خلاف ظاهر و اين حمل بر خلاف ظاهر هم كليدش به دست خود شماست بعد هم ميگوييد اين كتاب با هم اختلاف ندارند تا ما ميرويم يكجا اشكال بكنيم آن آيه را بر خلاف ظاهر حمل ميكنيد و اشكال را حل ميكنيد و كليد حمل بر خلاف ظاهر هم به دست شما و راسخين در علم است اين چه تحدّي شد. شما ميگوييد قرآن با هم اختلاف ندارند ما تا يك آيه را اشكال ميكنيم كه با آيات ديگر مخالف است فوراً ميرويد اين آيه را تأويل ميكنيد به خلاف ظاهر و كليد حمل بر خلاف ظاهر هم به دست خود شماست. در حالي كه آيه سورهٴ «نساء» ميگويد كليد دست خود شماست شما كلّ قرآن را اگر درس بخوانيد ميفهميد و راهش براي همه باز است هر كسي از هر دياري ميتواند بيايد چندين سال درس بخواند و قرآن ياد بگيرد آنگاه اظهار نظر كند كه آياتش با هم منسجماند يا مختلف ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[24] معلوم ميشود كليد فهم به دست همه است، نه اينكه تأويل يعني حمل بر خلاف ظاهر و كليدش هم به دست شما باشد بعد هم بگوييد اين آيات ما هيچ ناهماهنگي بينش نيست يا از آن طرف هم تحدّي كنيد[25] خب، اگر تحدّي كنيد بايد ما ظاهر و غير ظاهر را بدانيم ما آيهاي مثل آيه شما ميخواهيم بياوريم بعد شما بگوييد كه منظور اين آيه آن معناي ظاهري نيست، خلاف ظاهر مراد است و خلاف ظاهر را شما نميدانيد بعد هم ميگوييد بياييد مبارزه كنيم اين چه تحدّي است، چه مبارز طلب كردني است.
ج: نقد قول سوم
قول سوم هم تام نيست، براي اينكه قول سوم اين بود كه تأويل قرآن همان تفسير به معاني دقيق است كه لفظ تاب حمل بر آن معاني را دارد؛ منتها دقيق است و همه آن معاني هم ممكن است از لفظ اراده شده باشد يا عرضاً اراده شد گرچه معاني طولي است، بنا بر اينكه استعمال لفظ در اكثر معنا محذوري نداشته باشد يا طولاً اراده شد بنا بر اينكه استعمال لفظ در اكثريت معنا محذوري داشته باشد به هر حال همه آن معاني مراد است اين معناي سوم تأويل گرچه بعضي از آن اشكالات قول اول و دوم را ندارد، اما آن حرمتي كه خدا براي تأويل قائل شد گفت تأويل قرآن نزد خدا و راسخان در علم است و حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد ما راسخ در علميم[26] كه خلاصه عترت طاهره(عليهم السلام) يا كساني كه شاگردان مخصوص اينها هستند از تأويل قرآن باخبرند، اگر منظور از تأويل يعني معاني دقيق، خب معاني دقيق را خيليها ميفهمند هر كس زحمت بكشد در علم تلاش و كوشش بكند، محقّق در علم باشد ولو متحقّق نباشد اين ميتواند آن معاني دقيق را بفهمد، خب مگر نبودند يا نيستند كساني كه معاني دقيق آيه را ميفهمند ولي اهل عمل نيستند در حالي كه خدا ميفرمايد تأويل قرآن را فقط خدا و راسخين ميدانند و آنهايي كه اهل عمل نيستند كه يقيناً راسخ در علم نيستند، چون راسخ در علم معنا شد «من بُرّت يَمينه» شد، «من عفّ بطنه» شد[27] و امثال ذلك، پس تأويل در قرآن معاني لطيف، معاني دقيق، مفاهيم ظريف نيست كه قابل فهم باشد اين هم اشكال بر قول سوم.
د: نقد قول چهارم
قول چهارم كه فرمود تأويل قرآن از سنخ تفسير نيست، تفسير كاملاً مقابل تأويل است، تأويل كاملاً رودرروي تفسير است، تفسير يا به ظاهر است يا به باطن كه با الفاظ سر و كار دارد، با مفاهيم و معاني در ارتباط است، ولي تأويل سنخش با سنخ تفسير فرق ميكند. تأويل از سنخ لفظ نيست، از سنخ مفهوم و معنا نيست يعني اينچنين نيست كه ما اگر اين آيه را بياييم بحث بكنيم چهل سال يا چهار هزار سال بر اين آيه كار بكنيم بتوانيم با وجوه و كنايات و استعارات و مجازات و الفاظ و انحاي دلالت آن تأويل را از آيه بتوانيم دربياوريم. تأويل قرآن به منزلهٴ تعبير رؤياست، تعبير خواب را هرگز از مداليل لفظي خواب نميشود استفاده كرد، يعني آنكه ميگويد: ﴿إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾[28] انسان هزارها سال هم زحمت بكشد از اين سبع بقره ممكن است انحاي بقره، اطلاق بقره، اقسام مفاهيمي كه از اين كلمه به دست ميآيد نصيبش بشود، اما از هفت بقره به هفت سال قحطي يا هفت سال سرسبزي كه، نميشود پي برد كه آن را كه نميشود از اين لفظ درآورد كه، يا من ديدم كه طير پرندگان از طبق ناني كه بر بالاي سر من است نان ميگيرند[29] هر چه انسان در اين كلمه جستجو كند معناي اعدام درنميآيد. تعبير خواب را بايد معبّر از اين صورتي را كه اين نائم براي او گزارش ميدهد معبّر، از اين لفظ و مفهوم و معنا از همه اينها سفر كند تا به آن ريشه برسد، وقتي عبور كرد تعبير خواب را بازگو ميكند. آنچه واقع شده است و اين شخص ديد يا واقع ميشود و اين شخص ديد آن وجود خارجي است، آن را هرگز از اين لفظ نميشود فهميد. تعبير رؤيا غير از تفسير رؤياست قرآن تأويلي دارد، تأويل آنطوري كه در اين موارد شانزدهگانه كه مثلاً استعمال شده است سنخش، سنخ تعبير است وقتي كه سه مورد را آن خضر(سلام الله عليه) به موسي(عليه السلام) گفت اين تأويل است نه يعني شما اگر اين لفظ را كند و كاو كنيد آن معنا نصيبتان ميشود اينچنين نيست، بلكه اين لفظ با اين مفهوم، با اين معنا همه و همه سرپُل است بايد اين را كلاً رها بكنيد، عبور كنيد، سفر كنيد تا به يك اصل برسيد كه آن بشود ﴿تَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع﴾[30]، پس تأويل، يك وجود خارجي است؛ منتها قول چهارم اين بود كه تأويل وجود خارجي است اين سخن حق است و قول چهارم هم اين بود كه نه تنها براي متشابهات تأويل است، براي كلّ قرآن تأويل است اين هم حق است؛ منتها هر وجود خارجي را تأويل نميگويند، چرا؟ براي اينكه خداي سبحان فرمود كلّ قرآن تأويل دارد، چه اينكه قائل به قول چهارم هم پذيرفت، ولي فرمود اين تأويل آنقدر حرمت دارد كه فقط خدا ميداند و راسخان در علم، خب اگر تأويل قرآن آن مصاديق خارجي باشد، مصاديق خارجيه قصص و حكايات انبيا و اُمم گذشته را كه همه فهميدند، چون اگر تأويل يعني آن مصاديق خارجي، مصاديق خارجي قصص انبيا را كه همه فهميدند خود امتها كه حضور داشتند فهميدند و تأويل آن آياتي كه به عنوان پيشگويي و پيشبيني و ملاحم به شمار ميآيد وقتي هم كه واقع شده است همه ميبينند و تأويل برخي از آياتي كه درباره اوامر و نواهي است كه مصالح عدل و قسط را تبيين ميكند هم عدهاي فهميدند، بخشي از تعبيرها هم كه در قيامت ظهور ميكند همه ميفهمند، در حالي كه خدا ميفرمود تأويل قرآن را فقط خدا و راسخان در علم ميدانند.
هـ: معناي تأويل (نظر نهايي علامه طباطبايي)
معلوم ميشود تأويل از سنخ الفاظ و مفاهيم و معاني نيست كه انسان با درس خواندن بفهمد اين (يك)، و وجود خارجي هست، اما نه وجود خارجي كه مطابَق آيه باشد يعني مصداق آيه باشد كه خيليها فهميدند و خيليها هم بعد ميتوانند بفهمند اين (دو) و تأويلي كه در اين موارد شانزدهگانه به شمار آمده است[31] گرچه گفت وجود خارجي است، اما آن وجود خارجي مصداق اين امر نبود، اينكه خضر(سلام الله عليه) گفت كه چون نياكان و اجداد يا پدر اين كودكان يتيم آدمهاي خوبي بودند و خدا نخواست اينها محروم بمانند من مأمور شدم كه اين ديوار را بازسازي كنم خودِ آن فعل را كسي جستجو كند پي نميبرد كه ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾[32] اين كلماتي كه بين اين دو بزرگوار رد و بدل شد كسي اين كلمات را جستجو كند و اجتهاد كند نميفهمد كه ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ بايد از اين كلمات و از اين الفاظ و مفاهيم بالكل هجرت كند و از آن كار خارجي بالكل سفر كند تا بتواند به تأويل كار خضر پي ببرد.
رابطهٴ صبر و معرفت در انسان
اگر كار عادي بود كه موسي ميفهميد و خضر(سلام الله عليه و علي موسي عليهما السلام) گفت تو نميتواني تحمل كني، براي اينكه چيزي را كه نميداني حوصلهات سرميآيد [چون] صبر انسان به مقدار معرفت انسان است. فرمود معرفتت محدود است، من كاري نميكنم در حيطه معرفت تو كه تو تحمل كني وقتي بالاتر از معرفت تو بود، بالاتر از حوصله توست، وقتي بالاتر از حوصلهات بود حوصلهات سرريز ميكند، به سرميآيد اعتراض ميكني اينچنين بود، فرمود: ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾[33]؛ تو چيزي را كه احاطه نداري نميتواني خود را رام بكني تو يك آدم بيتفاوتي هم كه نيستي هر چه شد تماشا كني كه، تو بالأخره دنبال حقّي، اين كارهاي ما هم حقانيّتش ظاهرش روشن نيست تا تعبير نكنند، تأويل نكنند روشن نميشود، تو هم كه آرام نميگيري و معنا ندارد كسي بيايد در جلسه درس بنشيند و بخواهد بفهمد و حرفي بالاتر از حوصله او باشد و اعتراض نكند، فرمود اصلاً اين شدني نيست چيزي بالاتر از ظرفيتت باشد و اعتراض و فريادت بلند نشود اين نيست ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾[34] وقتي هم كه دارد تأويل ميگويد، ميگويد: ﴿ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[35] پس تأويل قرآن رأساً از سنخ تفسير بيرون است، سنخ عين خارجي است و آن خارج را با درس خواندن نميشود فهميد ولو انسان هزارها سال در حوزه درس بخواند، ملاي خوبي هم باشد اين نيست. مفسّر قرآن شدن آسان است، ولي مؤوّل قرآن شدن آسان نيست.
ارتباط با اهل بيت (عليه السلام)؛ راه فهميدن قرآن
اگر كسي بخواهد بفهمد قرآن چه ميگويد بايد ارتباط تنگاتنگ با اهلبيت داشته باشد كه از تأويل قرآن باخبر باشد. اينكه بعضي از بزرگان اهل دل گفتند قرآن يوم القيامه با اينكه هزارها كتاب تفسير ممكن است بر او بنويسند بِكر ميآيد، سرّش اين است، فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[36]؛ قيامت تأويل قرآن روشن ميشود، خيليها دارند خواب ميبينند ما داريم خواب ميبينيم اين خواب ما تعبير ميخواهد، آنچه ماها بحث ميكنيم تفسير خواب است نه تعبير خواب، آنكه مشكل را حل ميكند تعبير خواب است نه تفسير خواب، اين است كه اگر كسي روايت را، اهلبيت را كه «كَلامهمْ نُورٌ»[37] و خاك قبر اينها نور است و بركت است بررسي نكند طعمي از قرآن نصيبش نميشود، مثل كسي كه به يوسف صديق(سلام الله عليه) مراجعه نكند صدها سال بنشيند بحث كند ﴿سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ﴾[38] اين بقره چه بقرهاي است، اين سبع چه سبعي است، اين سمان چه سماني است، جمع است، مفرد است، سمين يعني چه، سمّان يعني چه، خب خودش را معطّل كرده اين به آن قحطي هفت سال و خرّمي هفت سال پي نميبرد، اگر هم كسي چندين سال زحمت بكشد به اينكه ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[39] اين ﴿أَعْصِرُ﴾ متكلم وحده است «عَصَر، يَعصِرُ» است، فعل ماضي چيست، لازم است متعدي است آن مطلب را نميفهمد، اين دارد رؤيا را تفسير ميكند نه تأويل. كلّ قرآن تأويل دارد و تأويل كلّ قرآن نزد ذات اقدس الهي و راسخين در علم است. حالا آن روايتي كه از تفسير عياشي در دو روز قبل خوانده شد كه الآن دو روز هم اين كتاب را ميآوريم كه آن روايت خوانده بشود به آن نرسيديم آنها را ملاحظه بفرماييد اين بحثهاي قرآنشناسي كتاب شريف الميزان را ملاحظه بفرماييد تا بعدها روشن بشود نقدي كه بر سيدناالاستاد وارد شده است نقد كردن وارد است يا وارد نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ فجر، آيهٴ 14.
[2] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.
[3] . سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[4] . بحارالانوار، ج29، ص352.
[5] . نهجالبلاغه، خطبه 133.
[6] . نهجالبلاغه، خطبه 18.
[7] . سورهٴ فجر، آيهٴ 14.
[8] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.
[9] . سورهٴ نساء، آيهٴ 46.
[10] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.
[11] . سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[12] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[13] . سورهٴ قيامت، آيات 22 و 23.
[14] . بحارالانوار، ج29، ص352.
[15] . ر.ك: شرح نهجالبلاغه (ابنابيالحديد)، ج6، ص405.
[16] . بحارالانوار، ج29، ص352.
[17] . تفسير الميزان، ج3، ص46.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[19] . سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[20] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[21] . سورهٴ اسراء، آيه 88.
[22] . ر.ك: تفسير الميزان، ج3، ص44.
[23] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[24] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[25] . سورهٴ اسراء، آيه 88.
[26] . بحارالانوار، ج23، ص184.
[27] . مستدرك الوسائل، ج14، ص358.
[28] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.
[29] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[30] . سورهٴ كهف، آيهٴ 82.
[31] . تفسير الميزان، ج3، ص46.
[32] . سورهٴ كهف، آيهٴ 82.
[33] . سورهٴ كهف، آيهٴ 68.
[34] . سورهٴ كهف، آيهٴ 68.
[35] . سورهٴ كهف، آيهٴ 82.
[36] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[37] . ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج2، ص615 ؛ ر.ك: مفاتيح الجنان، زيارت جامعة كبيرة.
[38] . سورهٴ يوسف، آيه 43.
[39] . سورهٴ يوسف، آيه 36.