12 04 1989 4981079 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 16 (1368/01/23)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾

دليل اتيان وصف مفرد براي «محكمات»

درباره محكمات با اينكه جمع آورده شد مع‌ذلك يك وصف مفردي را بر او حمل كرد، فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ نفرمود «هن امهات الكتاب»، زيرا همه اينها به يك اصل برمي‌گردند كه آن توحيد است اصولاً همه تعاليم به توحيد برمي‌گردد توحيد يك شجرهٴ طوبايي است كه اگر اين شجرهٴ طوبا را باز كنند به صورت فروع اخلاقي يا احكام فقهي ظهور مي‌كند و اگر اين شجره را به آن ريشه‌اش منتهي كنند يك اصل واحد را دربردارد از اين جهت تعبير به جمع نشد فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾.

معنوي بود بحث متشابه و خارج بودن آن از بحث ظواهر الفاظ

﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ درباره متشابهات اين‌چنين فرمود كساني كه در قلبشان انحراف هست و فتنه‌جو هستند به دنبال متشابهات مي‌روند معلوم مي‌شود يك ابزار مناسبي است براي كساني كه قلبشان منحرف است و طوري است كه شبهه‌برانگيز است و طوري است كه تودهٴ مردم قبول مي‌كنند و مي‌تواند دستاويز قرار بگيرد اين خصوصيات را دارد تا كساني كه در قلبشان انحراف هست اين آيات متشابه را دستاويز قرار مي‌دهند از اينجا معلوم مي‌شود كه تشابه يك امر لفظي نيست، نظير عموم يا اطلاق يا اجمال نيست زيرا عمل كردن به عام بدون خاص، عمل كردن به مطلق بدون مقيّد، عمل كردن به ذي‌القرينه بدون قرينه گرچه خلاف است، اما فتنه‌برانگيز نيست. مُجمل كه ظهوري ندارد اين دستاويز نيست اصلاً، تا كسي بيايد يك آيه مجمل را دستاويز قرار بدهد. پس آيه اگر اصلاً ظهور نداشته باشد دستاويز نيست، اگر ظهورش در عام يا در مطلق باشد و اين شخص بدون تقييد يا تخصيص به اين عام يا مطلق عمل كرد گرچه خلاف كرد، معصيت كرد، راه باطل رفت، اما فتنه‌برانگيزي را به همراه ندارد و همچنين درباره عمل به ذي‌القرينه بدون قرينه. معلوم مي‌شود متشابه عبارت از آيه‌اي است كه در معناي خود ظهور دارد اولاً، آن معناي ظاهر شبيه حق است حق‌نماست و حق نيست ثانياً و طوري است كه توده مردم هم مي‌پذيرند ثالثاً يا اگر براي او تأويلي است آن تأويل در اذهان افراد صادق اثر مي‌گذارد رابعاً كه دستاويزي باشد براي ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ قهراً بحث متشابه از بحث ظواهر الفاظ بيرون خواهد بود يعني كاري به عام و خاص، مطلق و مقيّد و امثال ذلك ندارد مي‌شود يك امر معنوي، اين دو مطلب.

تقسيم فتنه به برون ديني و درون ديني

مطلب سوم آن است كه فتنه‌ها گاهي از بيرون به دين حمله مي‌شود، گاهي از درون. اگر از بيرون حمله بشود مسئله كفر و شرك است كه ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[1] اگر از درون به دين حمله مي‌شود يا به روايات متشابه است يا به آيات متشابه. روايات هم چون از آيات استفاده شد به دو گروه تقسيم مي‌شود. اينكه در روايات آمده است اخبار ما محكماتي دارد، متشابهاتي دارد، متشابهات را به محكمات برگردانيد، ناسخي دارد، منسوخي دارد، عامي دارد، خاصي دارد و امثال ذلك[2] براي آن است كه هم محتواي روايات از محتواي قرآني است، هم روش روايات، روش قرآني است، لذا ائمه(عليهم السلام) هم مضمون سخنانشان مضمون كلام خداست، هم طرز حرف زدن آنها طرز حرف زدن خدايي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[3] و چيزي آنها از خود نمي‌گويند مگر اينكه به وحي الهي استناد كنند.

از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) رسيده است كه آيا از وحي چيزي نزد شما هست؟ طبق اين نقل فرمود: «والذي فلق الحبّة و برأ النسمة»[4] چيزي از وحي نزد ما نيست، مگر اينكه خداي سبحان فهم قرآن را به بنده‌اي اعطا كند[5]. اين اشاره به آن است كه آنچه اهل‌بيت(عليهم السلام) دارند از قرآن است؛ منتها براي قرآن تنزيلي است و تأويلي، ظاهري است و باطني و امثال ذلك. پس هر فتنهٴ داخلي كه برآشفته شد يا از روايات متشابه هست يا از آيات متشابه.

برگشت بعضي از فتنه‌هاي درون ديني به عقايد و ذكر چند شاهد

فتنه‌هاي داخلي بخشي به عقايد برمي‌گردد، بخشي به احكام و قوانين برمي‌گردد آن بخشي كه به عقايد برمي‌گردد، نظير فتنه تجسيمي كه مجسمه به راه انداختند به استناد آياتي، نظير ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[6]، نظير ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[7]، نظير ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾[8] و امثال ذلك.

الف: فتنهٴ معتزله و اشاعره در مورد صفات خدا

يا فتنه‌اي است كه قائلين به تنزيه مثل معتزله به راه انداختند كه مي‌گويند خداي سبحان داراي صفات نيست ولي كار متّصف به صفات را مي‌كند يعني علم براي خدا نيست، قدرت نيست ولي كارش، كار عليم قدير است، چون نتوانستند مسئله اتحاد و عينيت صفات با ذات را درك كنند و تبيين كنند آمدند صفات را انكار كردند؛ گفتند علم و قدرت براي خدا نيست، اما كار خدا، كار عليماً قديراً است، عالمانه و قادرانه كار مي‌كند.

در مقابل معتزله، اشاعره صفات را زائد بر ذات دانستند. اينكه در خطبه‌هاي نوراني نهج‌البلاغه مخصوصاً خطبه‌هاي اول و امثال ذلك براي خداوند صفاتي ثابت مي‌كند بعد مي‌فرمايد «كمال الاخلاص نفي الصفات عنه» يعني نفي صفات زائده، براي اينكه در همين خطبه صفات فراواني براي ذات اقدس الهي ثابت مي‌كند. برهاني هم كه در مسئله اقامه مي‌كند مي‌فرمايد كه «لِشَهَادَةِ كُلِ‏ّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهَادَةِ كُلِ‏ّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»[9] خب صفتي كه زائد بر ذات است شهادت به غيريت مي‌دهد، موصوف هم شهادت به غيريت مي‌دهد، اما صفتي كه عين ذات است نه صفت، شهادت به غيريت مي‌دهد، نه موصوف، شهادت به غيريت مي‌دهد. اشاعره كه آمدند براي خداي سبحان صفات زائده قائل شدند آنها هم به اين مسايل توجه كردند كه در آيات قرآن كريم صفات فراواني هست بدون اينكه اين صفات كثيره را به اصل واحد برگردانند.

ب: ترديد عامّه در «نزاهت انبيا»

آنها كه سطح نبوت را پايين آوردند تا دست خلافتِ خلفاي آن‌چنان به جانشيني پيامبر برسد آمدند ـ ‌معاذالله‌ـ در نزاهت انبيا ترديد كردند، گفتند انبيا كاملاً انسان‌اند و ـ‌معاذالله‌ـ معصيت هم دارند و توبه هم دارند و نظير ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[10] و ساير متشابهاتي كه درباره كارهاي انبيا(عليهم السلام) است آنها كه جزء راسخين در علم‌اند مسئله تنزيه انبيا را تدوين كردند. اينها كه اصرار داشتند دامن انبيا را آلوده كنند براي اينكه آلوده‌ها بتوانند بعداً جاي آنها بنشينند اينها نتوانستند خلفاي بعدي را تبرئه كنند مقاماتي براي آنها ذكر كنند، عصمت، علم، معرفت و مانند آن ثابت كنند. ناچار شدند شرايط منوب‌عنه را كم كردند از اوصاف منوب‌عنه كم كردند و كاستند تا دست نايبها به آن نيابت برسد اين كار را كردند. تا آنجا كه مقدورشان بود براي نايبها مقام جعل كردند كه به منوب‌عنه نزديك بشود و تا آنجا هم كه ميسورشان بود كمالات منوب‌عنه را كم كردند و انكار كردند كه دست نايبها به آنها برسد، ولي در اماميه كه نايبها را معصوم مي‌دانند هيچ يك از اين دو كار را نكردند اينها كه در نزاهت انبيا ترديد كرده‌اند زمينه فتنه‌اي را به راه انداختند.

ج: عقيدهٴ به «جبر» يا «تفويض»

در مسئله جبر و تفويض هم مشابه همين فتنه‌ها بود مخصوصاً مكتب جبر كه طرفداران سياسي فراواني هم داشت. شايد يك وقت به عرضتان رسيد آن‌طوري كه مرحوم حاج آقا رضا همداني(رضوان الله عليه) اين فقيه بزرگ در كتاب شريف طهارت نقل مي‌كند سلاطين مي‌ديدند مكتب جبر، يك مكتب بسيار خوبي است براي توجيه تبهكاريهاي اينها، معتزله را كه يك مقداري آزادتر مي‌انديشيدند آنها را قلع و قمع كردند، اشاعره را كه جبري تفكّرشان بود آنها را پروراندند به سِمتهايي رساندند، مكتب جبر مي‌گويد ـ ‌معاذالله‌ـ همه اين كارها را خدا مي‌كند و ديگران ابزار كارند و دست اين زمامداران خودسر را براي فساد باز مي‌گذارد اين مكتب جبر لذا ريشه‌اش در سلسله امويان بود، بعد هم عباسيان دامن زدند. اين فتنه‌اي است كه عوام هم مي‌پذيرند وقتي قضا و قدر و سرنوشت و امثال ذلك را براي توده مردم تبيين نكنند آنها باورشان مي‌شود كه كار به دست ديگري است انسان هيچ اختياري ندارد و شبهه‌اي هم از اين راه.

تفويض به آن معنا كه انسان آزادِ صِرف است آن هم باز قابل توجيه عرفي است و زمينه را براي فتنهٴ ديگر آماده مي‌كند كه انسان را مستقل در كار مي‌پندارد. اين‌گونه از مكتبهايي كه پيدا شده است فتنه‌هاي دروني بود و مستمسك اين فتنه‌ها هم آيات قرآني است، اين مطلب سوم.

برگشت بعضي از فتنه‌هاي درون ديني به احكام و قوانين عملي و ذكر چند نمونه:

الف: رياضتهاي غير شرعي به بهانهٴ تهذيب نفس

چهارم آن است كه اگر از مسائل عقايد و اعتقادات بگذريم و مسائل حقوقي و احكام و قوانين عملي بپردازيم مي‌بينيم عده‌اي هم راههاي رياضت را، راههاي زهد را و امثال ذلك را به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) پيش گرفتند آنها هم با بعضي از آيات متشابه توانستند فتنه‌برانگيزي كنند. آنها مي‌گويند اين دستورات اسلامي براي كمال انسان است يكي از راهها را قرآن بيان كرده است نه تنها راه را، چون قرآن مي‌فرمايد اينها راه كمال است، خب راههاي ديگري هم مي‌شود درست كرد، لذا مسايل رياضتهاي غير از رياضتهاي اسلامي باب شده است در بين عده‌اي كه آنها با آن روشها خواستند به آن كمالشان برسند، لذا راسخين در علم اين‌چنين فتوا دادند كه تهذيب نفس به غير طريق شرع مرضي نيست، روا نيست و حلال نيست و مانند آن. عده‌اي هم از همين گروه به اين فكر افتادند كه قوانين ديني و احكام ديني براي آن است كه انسان به كمال برسد وقتي به كمال رسيد ديگر نيازي به قوانين و احكام عملي ندارد اين هم يك فتنه از يك گروه خاص.

ب: فتنهٴ زمامداران اموي و عباسي در نحوٴ حكومت

از آن طرف زمامداران اموي و عباسي و همين گروه كه وقتي آمدند به اين حلقات زمامدارها رسيدند ديگر اين تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي را تشكيل دادند، فرقي نكرده است يعني روزي كه اشكانيان و ساسانيان و سامانيان در اين ديار حكومت مي‌كردند با روزي كه امويان و عباسيان در اين بخش حكومت مي‌كردند يكي است با اينكه ساليان متمادي عباسيان در اينجا حكومت مي‌كردند. اين عباسيان همان ساسانيان بودند در كسوت عباسيان اسلامي، همان سامانيان بودند در كسوت عباسيان اسلامي، همان اشكانيان بودند در كسوت عباسيان اسلامي، لذا وقتي تاريخ 2500 ساله را شما ورق مي‌زنيد چندين سال براي همينهاست به عنوان حكومت اسلامي اينها زندگي مي‌كردند و اما در معنا هيچ فرقي با قبليها نداشتند. اين گروه آمدند گفتند قوانين اسلامي براي اصلاح جامعه و كشورگشايي زمان خودش بود و الآن ديگر توان آن را ندارد.

ج: جدا كردن يك طرفهٴ دين از سياست

كم‌كم آمدند داعيه جدايي دين از سياست و امثال ذلك را گذاشتند كنار، آن‌گاه نه به اين نحو كه بگويند دين از سياست جداست ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[11] بلكه مي‌گويند دين از سياست جداست، نه سياست از دين جدا يعني دين نبايد در شأن سياست دخالت كند سياست،قهّارانه هر طوري كه خواست بر دين مي‌تازد اين يك انزواي يك طرفه است يعني تو در شأن من دخالت نكن،ولي من اگر خواستم از تو مدد مي‌گيريم چه اينكه اين‌چنين بود اين مشايخ سوء خدا رحمت كند مرحوم جبل عاملي(رضوان الله عليه) را آن رساله‌اي كه نوشتند به عنوان مشايخ سوء يعني علماي دربار از همين قبيل بود.هر روز به نرخ روز فتوا مي‌دادند اينها كه مي‌گفتند دين از سياست جداست نه يعني سياست كاري با ما ندارد ما هم كاري با سياست نداريم بلكه جدايي يك طرفه بود مي‌گفتند ما در سياست دخالت نمي‌كنيم نه سياست در ما دخالت نكند،سياست هر روز در اينها دخالت مي‌كرد به اينها وادار مي‌كرد اين‌چنين بفهميد، درموقع لزوم اين‌چنين فتوا بدهيد، در موقع لزوم اين‌چنين به سلاطين دعا بكنيد، در موقع لزوم اين‌چنين به سراي سلاطين بياييد و امثال ذلك.اين جدايي يك طرفه بود نه دو طرف، اگر دو طرف بود اين‌قدر فساد بار نمي‌آمد و اين‌قدر دين تحريف نمي‌شد.بعضي احكام را به عنوان اينكه به درد نمي‌خورد، بعضي از احكام را به عنوان اينكه اصلاً وقتش گذشته بود و امثال ذلك اين هم يك بخش و همه اين فتنه‌ها به استناد آيات قرآن كريم بود مي‌گفتند دين براي اصلاح آمده است به شهادت فلان آيه و چون براي اصلاح آمده است و فعلاً آن حُكم و آن قانون صدر اسلام موردي ندارد بنابراين اين حكم رخت برمي‌بندد يك قانون ديگري بايد جاي او را بگيرد و امثال ذلك. همه اين فتنه‌ها به استناد آيه يا روايت است.

احساس خطر قرآن از فتنه برانگيزي پيروان متشابه

قرآن كريم مي‌فرمايد عده‌اي كه در دلهاي آنها زيغ است به دنبال فتنه حركت مي‌كنند چيزي فتنه‌برانگيز است كه شبهه‌ناك است، چيزي شبهه‌ناك است و شبهه‌برانداز است كه زودتر از آن حق در اذهان افراد ساده رسوب كند،اين خطر را قرآن پيش‌بيني كرد.

نحوهٴ برخورد قرآن در هنگام احساس خطر:

در مواردي كه قرآن خطر را پيش‌بيني مي‌كند تنها به عنوان موعظه اكتفا نمي‌كند، به يك نهي اكتفا نمي‌كند،بلكه موارد گوناگوني اين مطلب را ذكر مي‌كند، خطرش را ذكر مي‌كند، خطرهاي سياسي و اجتماعي‌اش را بازگو مي‌كند.

الف: نحوهٴ برخورد قرآن در مسألهٴ تولّي كفار

ظير ارتباط با كفار، تولّي كفار، زير چتر كفار رفتن اينكه آيات فراواني دارد كه اگر كسي كافران را متولّي خود قرار داد و خود متولّي آنها بود كسي كه تولّي با آنها دارد، ولايت آنها را پذيرفته است از آنهاست[12]،اين‌طور سنگين سخن مي‌گويد يا مي‌فرمايد نسبت به اهل‌بيت(عليهم السلام) كمال ادب را رعايت كنيد احترام به آنها، مودّت آنها مزد رسالت است[13] به اين عظمت ياد مي‌كند، براي آن است كه احساس مي‌كند يعني خطر طوري است كه قابل حس است، خطر وقتي دور باشد نمي‌گويند احساس كرديم، وقتي نزديك باشد به مقام عمل برسد مي‌گويند احساس خطر كرديم اينكه درباره حضرت عيسي دارد: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾[14] يعني روش آ‌نها به جايي رسيد كه كفر مفهومي يا كفر معقولي يا كفر موهومي يا كفر متخيّلي، شده كفر محسوس؛ احساس خطر كردند يعني حالا نزديك است عمل بشود ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ﴾ نه يعني «عَلَم» يعني ديد مقدّمات كفر فراهم شد، بوي كفر مي‌آيد خلاصه، در اين‌گونه از موارد مي‌گويند من احساس خطر مي‌كنم يعني خطر آمده به لبهٴ حس رسيده در اين‌گونه از موارد قرآن كريم خيلي هشدار تند و تيزي دارد همين مسئلهٴ پيروي تشابه اين‌چنين است كه خيلي قرآن تعبير تندي دارد ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ اين‌چنين است اينها فتنه‌برانگيزند اينها مي‌خواهند ريشه قرآن را دربياورند، چه اينكه درباره انحراف اهل‌بيت هم آن‌طور تعبيرات بلند دارد كه علاقه به اهل‌بيت، ارادت به اهل‌بيت، عمل به دستور اهل‌بيت پاداش رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[15] و مانند آن و آيات فراوان ديگري هم از اين قبيل.

ب: هشدار قرآن نسبت به فتنه جويي برخي از زنان پيامبر

درباره اينكه زنان پيغمبر بالأخره در اينها آشوبگري درمي‌آيد، در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» و بخشهاي ديگر مكرّر در مكرّر با تعبيرات گوناگون مكرّر مي‌گويد مواظب باشيد، صدايتان بلند نباشد، در خانه‌هايتان بنشينيد، قرار بگيريد، خودتان را تبرّج نكنيد، عرضه نكنيد، ارائه ندهيد، ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَي﴾[16]، ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾[17]، ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾ اين حرف بو مي‌دهد كه پشت سر هم به زنان پيغمبر فرمود در خانه‌هايتان بنشينيد، مبادا دستاويز قرار بگيريد، خب تا حال كه اين‌چنين نبود تا آن روز كه هيچ همسري از همسران حضرت اين‌چنين نبود كه آلت دست اين و آن قرار بگيرد كه، اما چون احساس خطر مي‌شود از اين جهت پشت سر هم دستور مي‌دهد ﴿لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَي﴾، ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾، ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[18] پشت سر هم دستور مي‌داد، اگر هم خواستيد با مردها حرف بزنيد «من وراء حجاب» حرف بزنيد به مردها هم دستور مي‌دهد ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾[19] همه اينها براي اينكه مبادا جريان جنگ جمل پيش بيايد، وقتي احساس خطر شد پشت سر هم دستور مي‌دهد، لذا حضرت امير(سلام الله عليه) در آن نامه براي عايشه مي‌نويسد تو مرا نصيحت مي‌كني كه دست بردارم آيا خدا به من امر كرد كه در خانه‌ام قرار بگيرم يا به تو و امثال تو فرمود: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَي﴾ تو مرا دستور مي‌دهي در خانه‌ام بنشينم خونريزي نشود، خب تو در خانه‌ات بنشين تا خونريزي نشود. اين‌گونه از موارد كه مكرّر پشت سر هم، پشت سر هم دستور مي‌رسد معلوم مي‌شود خطري در پيش است وگرنه اگر مسئله فقط همان بيان نهي بود با يك بار اكتفا مي‌شد يا با دو بار اكتفا مي‌شد.

ج: تذكّر جدي قرآن در مورد «ربا»

خطر ربا اين‌چنين است از نظر مسائل اقتصادي. قرآن احساس مي‌كرد كه عده‌اي به دام مسائل اقتصادي باطل مي‌افتند، لذا درباره ربا سنگ تمام گذاشته است تعبيرات تندي داشت كه بخشي از آن تعبيرات گذشت[20]. هر چه كه بوي فساد و فتنه بدهد خواه در بحث اعتقاد، خواه در اقتصاد، خواه در مسايل سياسي و امثال ذلك قرآن كريم بر آن حساسيت به خرج مي‌دهد و امثال ذلك. اين مسئله پيروي تشابه هم از همين قبيل است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ مگر اينكه جامعهٴ خالي از علم باشد وگرنه محكم «بما أنه محكم» حالا به خواست خدا خواهد آمد كه فتنه‌ها را خاموش مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اين تمسّك به متشابه نبود. الآن بحث در متشابه نيست، بحث در اين است كه چرا خداي سبحان درباره متشابه اين تعبير تند و تيز را دارد. يك وقت است نهي مي‌كند، خب بسيار خب نهي است يعني اين جزء معاصي كبيره است، اما اين فتنه است، مي‌خواهند ريشه قرآن را عوض كنند اين معلوم مي‌شود اين حرف بو دارد و آينده هم پيش خواهد آمد، نظير آن جرياناتي كه ياد شده است نه اينكه آنها از باب متشابه باشد مسئله ربا جزء متشابهات نيست، مسئله لزوم مودّت اهل‌القربيٰ جزء متشابهات نيست، اما كاري كه بالأخره فعلاً يا تركاً احساس خطر مي‌شود قرآن بر آن تأكيد فراوان دارد. اخذ به متشابه هم از همين قبيل است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ نمي‌توانند آن را آلت دست قرار بدهند. منافق كه به اصل قرآن و خدا معتقد نيست، اما ابزار دست نيست هر چه مي‌خواهد با اين آيهٴ ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[21] مبارزه كند نمي‌تواند، ولي مي‌تواند با آيه جبر و آيات ديگري آنها را ابزار دست قرار بدهد.

راه حلّ قرآن براي دفع خطر شبهه و فتنه

مطلب ششم يا هفتم آن است كه خب قرآن هم احساس خطر كرد و خيلي با تعبير حاد بيان كرد و هم راه‌حل را نشان داد، فرمود ممكن است از عوامي مردم انسان سوء استفاده كند. از اينكه آيه‌اي شبهه‌ناك است و حامل شبهه است زمينهٴ فتنه را فراهم كند، اما چه كار كند كه خودش به دام اين اشتباه نيفتد اولاً، و زمينهٴ فتنه را براي خود و ديگران فراهم نكند ثانياً.

در همه اين موارد تنها يك راه دارد كه انسان از خطر نجات پيدا كند و آن ياد مرگ است، هيچ چيزي انسان را از گناه و از خطر و شبهه و فتنه بازنمي‌دارد مگر ياد مرگ. مسئله مرگ و قيامت و بازرسي، واقع جريان را اين‌طور تبيين مي‌كند به انسان مي‌گويند كه به آتش دست نزن، با آتش بازي نكن و اگر با آتش بازي كردي اين آتش، آتشي است نسوز يعني خاكستر نمي‌كند كسي را، مرتباً فقط داغ مي‌كند آدم را، اين‌چنين نيست كه حالا انسان يك بار بسوزد و خاكستر بشود راحت بشود اين درخت فتنه را اگر كسي آبياري كرد در جهنم همين درخت هم سبز است يك درخت نسوزي مي‌باشد كه ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[22] اين درخت فتنه، اين شجرهٴ خبيثه يك شجرهٴ نسوزي است يعني هرگز خاكستر نمي‌شود خود انسان مي‌شود يك آتش نسوز، مي‌شود يك هيزم نسوز يعني دائماً داغ است، دائماً مشتعل است و از بين نمي‌رود.

اگر واقع براي كسي حل شد كه دست به گناه زدن يعني دست به سم زدن و با آتش بازي كردن، اين تا آنجا كه ممكن است به دنبال شبهه و فتنه نمي‌رود. هر گناهي كه از هر كسي پيدا شده است براي آن است كه در آن لحظه از ياد مرگ غافل بود، لذا قرآن كريم مي‌فرمايد كه ﴿لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ به داود(سلام‌الله عليه) مي‌فرمايد كه ﴿فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾[23] كه اينها همه به صورت شكل اول منطقي قابل تبيين است ﴿لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾، ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[24] آن آخرين علتي كه ذكر مي‌كند اين است كه اينها چون لحظه محاسبه يادشان رفته؛ نمي‌دانند كه الآن دارند با آتش بازي مي‌كنند، نمي‌دانند دارند سم مي‌خورند، مي‌گويند يك كارش مي‌كنيم چه كسي مي‌فهمد، چه كسي به چه كسي است، مگر مي‌شود انسان باورش باشد بعد بگويد الآن شلوغ است چه كسي به چه كسي است ما با آتش بازي مي‌كنيم، با سمّ بازي مي‌كنيم اين شدني نيست و غير از اين هم هيچ راهي براي تعليم و تربيت نيست راههاي بيروني يك درصد ضعيفي اثر دارد، لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد تنها چيزي كه انسان را به گناه مي‌كشاند فراموشي قيامت و روز حساب است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾؛ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ تمام گرفتاري اين است.

دعاي راسخين در علم براي نيفتادن در دام فتنه جويان

راسخين در علم هم براي اينكه به دام عوام‌فريبي عوامها نيفتند، عوام‌فريبي ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ نيفتند و گول عوامها را نخورند و اقبال و ادبار عوامها براي آنها انگيزه ايجاد نكند دست به دعا برمي‌دارند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾، ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾ اين دو آيه‌اي كه بعد در پيش داريم دعاي راسخين در علم است، چون راسخين در علم مي‌دانند كه منشأ سوء استفاده از شبهه و منشأ فتنه‌برانگيزي همان زيغ است، عرض مي‌كنند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ٭ رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[25] خب مكرّر مرتب سخن از قيامت است، مكرّر مرتب سخن از روز حساب است، راسخ در علم كارش اين است، لذا وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كردند راسخ در علم چه كسي است؟ مي‌فرمود: «من لا يختلف في علمه»[26] يا «من استقام قلبهُ وَصدق لسانه وَبَرّت يمينُهٴ وعَفّ بطنُهُ وفرجُه»[27] و امثال ذلك اين راسخ در علم است نه راسخ در علم يعني علامه است، خيلي چيز مي‌داند، نه همين مقداري كه مي‌داند اين وسيله رزق او نيست اينها را ياد نگرفته كه براي مردم بگويد [بلكه] اينها را ياد گرفته كه عمل بكند اين مقداري كه ياد گرفته ولو چهار كلمه اين چهار كلمه را براي حرفه ياد نگرفته اين «رسخ في قلبه»، «هذا العلم رسخ و رسب في قلبه» رسوخ كرده است همين چهار كلمه، لذا شده بزرگوار، شده با انبيا محشور مي‌شود، شده با اوليا محشور مي‌شود. راسخ در علم آن مصاديق كاملش ائمه(عليهم‌السلام) هستند، افضل‌الراسخين‌اند، اما عالمي كه همين چهار مسئله را بلد شد اما اين چهار تا در جان او اثر كرد اين «رسخ علم الله في قلبه» اين كسي است كه «صدق لسانه وَبَرّت يمينُهٴ وَعَفّ بطنُهُ»[28] هر مالي را نمي‌خورد، هر مالي هم نمي‌گيرد به دنبال هر مالي هم نمي‌رود، خب راحت است اينها مي‌دانند خطر شبهه‌ناك شدن و فتنه‌برانگيزي چيست فوراً پشت سر هم مي‌گويند خدايا! ما به قيامت معتقديم، ما را از خطر قيامت نجات بده ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[29] چقدر اين دعا بلند است، چقدر با ادب دعا مي‌كنند، نمي‌گويند خدايا ما را رحم بكن، اصلاً سخن از رحم نيست، نمي‌گويند خدايا ما را به جهنم نبر، مي‌گويند خدايا تو قيامتي داري و تو خُلف وعده نمي‌كني اين كمال ادب است وقتي كه ائمه(عليهم السلام) دعا مي‌كنند در خيلي از موارد مي‌گويند: «يا أرحم الراحمين» نمي‌گويند «ارحم بي»، «ارحم لي»، «ارحم بي»، «ارحم لي» نمي‌گويند مكرّر به من بده، به من بده مي‌گويد «يا أرحم الراحمين» همين كافي است، خب وقتي انسان «يا ارحم الراحمين» را مي‌خواند يعني به من رحم بكن، اما نمي‌گويد به من بده، اينها هم نمي‌گويند به من بده مي‌گويند تو قيامتي داري و خُلف وعده نمي‌كني ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[30]؛ ما به قيامتت معتقديم يعني آ‌نچه باعث سوء استفاده از اشتباهات است، به دنبال شبهه رفتن است، زمينه فتنه فراهم كردن است فراموشي قيامت است. خدايا! ما به قيامتت معتقديم ما را به اين ياد بدار. اين مطالب شش يا هفت‌گانه توضيح مي‌دهد كه تشابه چيست، متشابه چيست، چه كسي به دنبال متشابه مي‌رود، چرا قرآن اين همه اصرار تند و تيز دارد كه مبادا به دنبال متشابه حركت كنيد، اعلان خطر قرآن براي چيست، راه علاج و حل از شبهه‌ناك شدن و فتنه‌برانگيختن چيست و امثال ذلك، خب.

قرآن كريم؛ خاموش كنندهٴ فتنه‌ها

مي‌رسيم به سراغ مطلب ديگري كه قرآن بر آن است و روايات آن را تأييد مي‌كنند كه قرآن كريم نه تنها فتنه‌برانگيز نيست، بلكه هر گونه فتنه را هم او خاموش مي‌كند در روايات هم به ما دستور دادند كه اگر وقتي فتنه‌اي شد فوراً به قرآن پناه ببريد[31] او يك كتاب بسيار خوبي است شما را از هر فتنه‌اي نجات مي‌دهد بي‌خود فتنه را سواري ندهيد «كُن في الفتنة كابن اللبون لا ظَهرُ فَيُركَب ولا ضَرع فيُحلب»[32]؛ بعضيها ابزار دست‌اند مثل آن شترهاي ماده كه شير مي‌دهند مكرّر شير مي‌دهند، شير مي‌دهند، شير مي‌دهند با نمّامي و امثال ذلك اين فتنه را بزرگ مي‌كنند، بعضي به فتنه‌جوها سواري مي‌دهند. فرمود در زمان فتنه نه مثل آن شتري باش كه سواري بدهي، نه مثل آن شتري باش كه شير مي‌دهي مثل ابن‌لبون باشد كه نه مي‌شود سوارش شد، نه مي‌شود اين را دوشيد، خب. «كُن في الفتنة كابن اللبون» كه «لا ظَهر فيركب» به كسي سواري هم نمي‌دهد«ولا ضَرعٌ فَيُحلب» پستان دوشش هم ندارد كه او را بدوشند، خب چه كنيم كه در زمان فتنه اين‌چنين باشيم اين را در تعبيرات فراوان هست كه اگر يك وقت فتنه‌اي شد تنها راه نجات قرآن كريم است[33] اين در نوع جوامع روايي هست، در صفحه اول اين تفسير شريف عياشي هم هست. در نوع جوامع روايي در فضل قرآن اين هست.

سفارش رسول خدا صّلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم به پناه بردن بر قرآن در فتنه‌ها

در صفحه اول جلد اول تفسير عياشي از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه او از آباي كرامش(عليهم‌السلام) نقل كردند كه آنها از رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه فرمودند: «أيها الناس انكم في زمان هُدنة و أنتم علي ظهر السفر و السير بكم سريع فقد رأيتم الليل و النهار و الشمس و القمر يبليان كل جديد و يقربان كل بعيد و يأتيان بكل موعود فاعدوا الجهاز لبعد المفاز» اين مفاز، مفازه كه بيابان را مي‌گويند مفازه از باب اينكه «بر عكس نهند نام زنگي» وگرنه اينجا مخطر است، نه مفاز. همان‌طوري كه اعما را مي‌گويند ابوبصير، همان‌طوري كه كُنيه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) كه پيام‌آور مرگ است كُنيه او ابويحييٰ است اين هم همين است «مفازه» را كه «مفازه» مي‌گويند نه «مفازه» يعني بيابان، جاي خطر را مي‌گويند جاي فوز وگرنه «مفازه» به معناي بيابان نيست و اين نامگذاري هم براساس علاقه تضاد و امثال ذلك است. «مفازه» يعني بيابان پرخطر، فرمود جهاز را و وسايل تجهيز را آماده كنيد براي اينكه اين بيابان پرخطر طولاني است «لبعد المفاز» «مفاوز» هم همين‌طور است.

«فقام المقداد فقال يا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما دار الهُدنه؟ قال دار بلاء و انقطاع فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن فانه شافع مُشفّع و ماحل مصدّق من جعله أمامه قاده الي الجنّة و من جعله خلفه ساقه الي النار و هو الدليل يدلّ علي خير سبيل»[34]؛ فرمود اين شافع است اگر در دستگاه ذات اقدس الهي از كسي شفاعت كرد، شفاعت او مقبول است مي‌شود مُشفَّع و اگر از كسي شفاعت نكرد، شكايت كرد، سعايت كرد؛ به جاي اينكه شافع باشد، ماحل بود مكر كرد، كيد كرد، شكايت كرد، سعايت كرد «ما حلٌ مصدّق» سخن اين ماحل و گزارشگر سوء را خدا تصديق مي‌كند. آنجايي كه گزارشگر حُسن بود يعني شافع بود، شفاعتش مقبول مي‌شود پس شافع است، مشفَّع، ماحل است، مصدّق خدا شديدالمحال است[35]، شديدالكيد است[36]، شديدالمكر است[37] قرآن هم شديدالمكر است، شديدالكيد است يك سعايت كنندهٴ قوي است؛ خوب مي‌فهمد كه چه كسي بيراهه رفته است تا اطلاع كامل بدهد و تمام اطلاعاتي را كه قرآن به ذات اقدس الهي داده است خدا قبول مي‌كند، اگر بگويد فلان شخص تفسير به رأي كرد، بيراهه رفت، از ما سوء استفاده كرد اين سعايت او را خدا قبول مي‌كند پس قرآن هم شافع است كه مشفّع است، هم ماحل است كه مصدّق، پس نه تنها در قرآن فتنه نيست، بلكه همه فتنه‌ها را قرآن خاموش مي‌كند راهش مي‌ماند كه بايد بحث بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 193.

[2] . ر . ك: وسائل الشيعة، ج27، ص207.

[3] . سورهٴ شوري، آيهٴ 11.

[4] . الكافي، ج 1، ص 282.

[5] . العمدة، ص314.

[6] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.

[7] . سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[8] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 22.

[9] . نهج‌البلاغه، خطبه 1.

[10] . سورهٴ طه، آيهٴ 121.

[11] . سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.

[12] . ر.ك: سورهٴ مائده، آيهٴ 51.

[13] . سورهٴ شوري، آيهٴ 23.

[14] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 52.

[15] . ر.ك: سورهٴ شوري، آيهٴ 23.

[16] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.

[17] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 30.

[18] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.

[19] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 52.

[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.

[22] . سورهٴ صافات، آيهٴ 64.

[23] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[24] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[25] . سورهٴ آل‌عمران، آيات 8 و 9.

[26] . الكافي، ج1، ص245.

[27] . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 358.

[28] . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 358.

[29] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[30] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[31] . ر.ك: الكافي، ج2، ص598.

[32] . نهج‌البلاغه، حكمت 1.

[33] . نهج‌البلاغه، حكمت 1.

[34] . بحارالانوار، ج 89، ص 17 ؛ تفسير العياسي، ج1، ص2

[35] . سورهٴ رعد، آيه 13.

[36] . سورهٴ آل‌عمران، آيه 54.

[37] . سورهٴ طارق، آيه 16.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق