اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
اُمّيت نسبي محكمات نسبت به متشابهات
در اين كريمه محكمات ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ ناميده شد اين اُمّيت يك اُمّيت و اصالت نسبي است، زيرا خود محكمات هم داراي امالكتاب است براي اينكه كلّ قرآن داراي امالكتاباند. در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اينچنين آمده است ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ كلّ قرآن در امالكتاب بود، پس اگر گفته شد محكمات ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ هستند يك اُمّيت نسبي است يعني نسبت به متشابهات امالكتاباند زيرا در مقام اثبات و در مقام دلالت معناي صريح يا ظاهري دارند، از اين جهت ميتوانند عهدهدار تبيين متشابهات باشند.
موارد اطلاق «امّ الكتاب»
اما آن امالكتابي كه در مقابل محو و اثبات هست براي همه آيات قرآني است، يك امالكتابي است كه در مقابل متشابهات است و آن همين است كه در اين آيه محل بحث است، يك امالكتابي است كه در مقابل محو و اثبات است آن همان است كه در اول سورهٴ «زخرف» آمده. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1] آن ديگر سخن از لفظ و مفهوم و دلالت مطابقه و تضمّن و التزام و علم حصولي و صورت ذهني و امثال ذلك نيست، پس يك امالكتابي است در مقابل محو و اثبات، يك امالكتابي است در مقابل متشابهات، آن امالكتابي كه در مقابل محو و اثبات است براي كل قرآن وجود دارد. مطلب ثاني اين است كه همانطوري كه براي متشابهات تأويلي هست، براي محكمات هم تأويلي هست، چون کل قرآن داراي تأويل است كه در بحث ديروز اشاره شد، پس كلّ قرآن هم داراي امالكتاباند و هم داراي تأويل.
تبيين حقيقت و اقسام تأويل
مطلب سوم اين است كه تأويل در موارد ياد شده قرآن كريم به اين اصل برگشت؛ حقيقتي كه به صورتي دربيايد آن حقيقت ميشود تأويل، اين صورت ميشود ذات تأويل چه در عالم خواب، چه در عالم بيداري. در عالم خواب آن رؤياهاي صادقه داراي تأويلاند، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» در موارد گوناگون گذشت چه خوابي كه خود حضرت يوسف ديد، چه خوابي كه زندانيها در زندان ديدند به عرض حضرت رساندند، چه خوابي كه سلطان مصر ديد و به عرض حضرت رساند همه اينها تأويل داشت آن حقيقتي كه به صورت مثاليه در عالم رؤيا ظهور ميكند آن حقيقت، تأويل است و اين صورت رؤيائيه ذات تأويل، ميگويند اين رؤيا تأويل دارد. چه اينكه كارهاي كساني كه مأمور به باطناند به ولايت كار ميكنند، نظير خضر(سلام الله عليه) يا نظير حضرت حجّت(سلام الله عليه) وقتي ظهور كردند كار آنها تأويل دارد يعني يك راز و رمزي هست كه اينها برابر اين راز و رمز كار ميكنند. آن انگيزه و آن علت و آن غايت و امثال ذلك ميشود تأويل و كار اينها ميشود ذات تأويل، نظير آنچه بين موسي و خضر(عليهم السلام) گذشت كه در بيداري بود، اما هدف و علّت غايي اين كارها مشخص نبود، لذا فرمود اين تأويل چيزي بود كه شما استطاعت تحمّلش را نداشتيد كه صبر كنيد[2].
قِسم سوم تأويل آن است كه اين شيء خارجي كه انسان انجام ميدهد همين هم داراي تأويل است كلّ كارهايي كه در دنيا انجام ميگيرد اين اصلي دارد كه به آن اصل برميگردد و اين را قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشخص كرد در آيه 35 سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ يعني در هنگا م خريد و فروش تطفيف نكنيد اينچنين نباشد كه ﴿وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾[3] و اما اگر خواستند متاعي را دريافت كنند استيفا كنند تاماً بگيرند در هنگام فروختن با تطفيف و خسارت و كَم بفروشند اينچنين نباشد.
سرانجام رسيدن همه كارها در پرتو تأويل
فرمود اگر شما كمفروشي نكرديد ايفا كرديد كِيل و وزن را به قِسط و عدل عمل كرديد اين تأويل خوبي دارد، اين كار تأويل خوبي دارد معلوم ميشود كارهايي هم كه ما انجام ميدهيم به اصلي برميگردند همه كارهاي ما تأويل دارد اينچنين نيست كه فقط مسئله ايفاي كِيل و وزن تأويل داشته باشد، صوم و صلات تأويل نداشته باشد اينطور نيست، همه كارها تأويل دارد و يا تأويلش بد است يا تأويلش خوب، اگر تأويلش جهنم بود بد است و اگر تأويلش بهشت بود خير است. فرمود اين ايفاي كِيل و وزن ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ در اينجا تأويل كاري با الفاظ و صورت ذهنيه و صورت مناميه و حالت رؤيا و امثال ذلك ندارد [بلكه] فعل خارجي است كه اين فعل خارجي تأويل دارد. اين همان است كه با آن اصل كلي «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[4] سازگار است «الناس نيام» يعني مردم آنچه را كه الآن ميبينند در خواب دارند زندگي ميكنند؛ خواب ميبينند كه كسي متاعي خريد، خواب ميبينند كه كسي متاعي فروخت و اين خواب تعبيري دارد، تأويلي دارد وقتي بيدار شدند تأويل خواب و تعبير خواب خود را ميبينند كل آنچه فعلاً در دنيا ميگذرد به حالت رؤياست وقتي انسان بيدار شد تأويل كارهاي خود را ميبيند «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» اين همان است كه باطن كار را عدهاي مينگريستند و عدهاي غافلاند، اگر هر كاري تأويل دارد، نظير رؤيا كه تأويل دارد، پس ما در حالت خواب داريم كار انجام ميدهيم آنها كه بيدارند ميدانند كه چه ميكنند، مثل گروه كمي كه در همان عالم رؤيا ميفهمند كه دارند خواب ميبينند اين نصيب هر كس هم نميشود كه بداند خواب است و دارد خواب ميبيند اين گروه كمي هستند كه چنين حالي به آنها دست ميدهد كه بفهمند كه خواباند و دارند خواب ميبينند. عدهاي هستند در دنيا كه به تأويل كارهايشان باخبرند؛ ميدانند كه در نشئهٴ رؤيا دارند كار انجام ميدهند.
پرسش:...
پاسخ: اينها مصاديق گوناگوناند.
پرسش:...
پاسخ: موارد گوناگون تأويل كه استقصاء بشود معلوم ميشود كه تأويل يك حقيقت خارجي است؛ از سنخ لفظ و مفهوم نيست، براي اينكه همه اين موارد را كه چه در سورهٴ «يوسف»، چه در سورهٴ «كهف»، چه در سورهٴ «اسراء»، چه در سورهٴ «اعراف» سخن از تأويل به ميان آمد آن وجود خارجي را تأويل دانستند. در سورهٴ «اسراء» فرمود اگر شما كم نفروختيد به تأويل خوبش ميرسيد[5] اين لفظ تأويل ندارد يك معناي روشني است آن كار خارجي هم يك كار روشني است، اما فرمود اين كار تأويل خوبي دارد در مقابلش كمفروشي تأويل بدي دارد.
كلّ قرآن اينچنين است داراي تأويل است كه در سورهٴ «اعراف» بود آيهاش هم قبلاً گذشت كه ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[6]؛ روزي كه تأويل قرآن ميرسد يعني كلّ اين آيات براي خود حقيقتي دارد كه به آن حقيقت برميگردد. از اينجا معلوم ميشود كه تأويل از سنخ تفسير نيست نه تفسير به باطن است، نه تفسير به ظاهر. وجود خارجي است كسي كه عالم آن حقيقت باشد او عالم به تأويل است.
اقوال مطرح شده دربارهٴ تأويل
مطلب بعدي آن است كه چون منظور از تأويل وجود خارجي است، چه اينكه آيه سورهٴ «اعراف» هم دلالت ميكرد كه روز قيامت ظرف ظهور تأويل قرآن است: ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ بعضيها فكر كردند كه اين ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ يعني احكام قيامت، جريان بهشت و جهنم، جريان شفاعت و حساب و صراط و ميزان در قيامت، روشن ميشود اين معنا فينفسه حق است، اما لازمهاش آن است كه فقط آياتي كه مربوط به اوصاف الهي و معاد و امثال ذلك باشد تأويل داشته باشد، اما انشائيات تأويل نداشته باشد، اخلاقياتي كه دليلش با خودش هست مثل قبح ظلم و حُسن عدل و امثال ذلك تأويل نداشته باشد در حالي كه ظاهر آن آيه اين است كه كل قرآن تأويل دارد و تأويل كل قرآن در قيامت ظهور ميكند[7].
از اينجا قول ديگري نشأت گرفت و آن اين است كه كل قرآن داراي تأويل است هم آياتي كه مربوط به مبدأ است تأويلش اين است كه در قيامت خداي سبحان با اسماي حسنايش خوب ظهور ميكند، ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ كه در سورهٴ «نور» آمده است و براي آنها روشن ميشود كه ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ المُبِينُ﴾[8] به صورت روشن معلوم ميشود كه او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[9] بود هم اسماي حسناي خدا تأويلي دارد در قيامت ظهور ميكند، هم جريان قيامت تأويلي دارد و هم قصص انبيا تأويلي دارد؛ منتها تأويلش قبلاً بود و هم احكام و شريعت تأويلي دارد، زيرا مصالح اينها و حقايقي كه اين احكام اعتباري از آن مصالح انتزاع شده است و نشأت گرفته است آن مصالح در قيامت ظهور ميكند اين قول دوم بود.
نقد قول دوم
براساس اين قول دوم، نقدي وارد شده است و آن اين است كه تأويل مخصوص ظواهر قرآن و آيات قرآني نيست از بعضي از آيات قرآن برميآيد كه فعل خارجي تأويل دارد آن همان آيه سورهٴ «اسراء» بود كه قبلاً خوانده شد كه فرمود: ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾[10] نه يعني اين امر به ﴿أَوْفُوا﴾ امر به وفا به نام ﴿أَوْفُوا﴾ اين تأويل دارد، بلكه كار شما تأويل خوبي دارد يعني وفاي به كِيل و قِسط و عدل در وزن تأويل خوبي دارد نه اين امر ما تأويل خوبي داشته باشد وفاي به كيل و وزن مستقيم، آن ﴿خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ نه فعل ما كه تشريع است تأويل خوبي دارد. اينجاست كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند بنابراين توصيف آيات قرآني به اينكه اينها داراي تأويلاند از باب «اسناد الي غير ما هو له» است از باب «وصف بحال متعلّق موصوف» است، زيرا آنچه تأويل دارد وجودات خارجيهاند كه تأويل دارد نه آيات لفظيه. اين بيان را در چند جاي همين الميزان بيان ميفرمايند در همين ذيل آيه مباركهٴ محل بحث.
ظاهراً اين بيان كه وصف به حال متعلّق موصوف باشد تام نيست، براي اينكه ما اگر گفتيم قرآن تنزيل دارد آيا وصف به حال موصوف است يا متعلّق موصوف، ما ميگوييم آيات تنزيل است خب اينكه تنزيل نيست اين خودش مرحله نازله است آن هم كه در اُمّالكتاب بود كه پايين نيامده به صورت تجافي پس چه چيزي تنزيل است، اينكه گفته ميشود: ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[11] چه چيزي تنزيل است، چه چيزي پايين آمده اينكه هست، اينكه نظير قطرات باران از بالا پايين نيامده اين عربي است و عربي مُبين براي عالم اعتبار است براي اين نشئه است اين اصلاً آنجا نبود تا پايين بيايد آن هم كه آنجا بود كه پايين بيا نيست، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[12] خب آنكه در امالكتاب است كه پايين نميآيد و اين هم كه بالا نبود پس چه چيزي تنزيل است؟ سرّ اينكه اطلاق تنزيل بر قرآن «اسناد الي ما هو له» است و حقيقت است اين است كه بين اين صورت لفظيه و آن وجود عينيه و حقيقه رابطهاي است كه اين رقيقهٴ اوست و او حقيقت اين است و اين پيوند و ارتباط، مصحّح حمل است الآن اگر كسي يك مطلب عميقي را در عاقله بپروراند بعد همان مطلب را بنويسد يا بگويد، ميگويد آنچه من در ذهن داشتم گفتم، آنچه من در ذهن داشتم پياده كردم به شما منتقل كردم در حالي كه آنچه در ذهن است كما كان محفوظ است آنكه منتقل نشد و اين صور لفظيه انشا شده است، اينكه در نشئه عاقله نبود و آنچه هم كه در نشئه عاقله بود كما كان محفوظ است، پس براساس چه عنايتي ما ميگوييم آنچه من فهميدم به شما منتقل كردم تنزّل دادم كه به شما برسد شما بخوانيد يا بشنويد، چون اين وجود لفظي و اين مرحله نازله، رقيقه آن حقيقت است و آن حقيقت اين رقيقت است، اين پيوند مصحّح حمل است، مصحّح اطلاق است كه ما بگوييم آنچه را كه ما فهميديم به شما منتقل كرديم، بعد براساس همان تناسب ميشود گفت آنچه در امالكتاب بود خدا نازل كرده است و اين قرآن ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[13] به همان معنا كه اطلاق تنزيل بر قرآن صحيح است و «اسناد الي ما هو له» است ذات تأويل بودن و تأويل داشتن هم بر اطلاقش بر قرآن صحيح است قرآن داراي تأويل است براي اينكه معاني او و آنچه را كه او حكايت ميكند آنها داراي تأويلاند.
پرسش:...
پاسخ: تنزيل است يعني در اين نشئه، اين الفاظ و حروف حضور دارد اينها كه بالا نبود تا پايين بيايد، آن هم كه بالا بود پايين نميآيد پس چه چيزي نازل شد؟
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ الآن اينها را ياد گرفت اين بفرمايد خدا كه ما يا چيزي يادتان داديم و ياد هم داد ﴿عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[14] اين تعليم است، اما اطلاق تنزيل مصحّح ميخواهد، چه چيزي نازل شد؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[15] ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[16] آنچه در امالكتاب بود كما كان محفوظ است، چون آنجا جاي حركت و انتقال نيست و آنچه هم كه در عالم طبيعت هست الفاظ عربي است كه اين در امالكتاب حضور نداشت، ولي معذلك اين تنزيل است حقيقتاً، بنابراين براساس اين مناسبت ميشود گفت كه قرآن داراي تأويل است، چون آن ارتباط مصحّح اين حمل هست.
بيان اقوال مطرحشده در آيهٴ ﴿فأمّا الذين فِي قُلوبِهم زيغ﴾
مطلب بعدي آن است كه كلّ قرآن كه داراي تأويل است چه متشابهات، چه محكمات آن كسي كه در قلبش زيغ است دو كار ميكند؛ يكي فتنهگري، يكي ريشه قرآن را زدن و ريشه قرآن را به دست آوردن. ريشه قرآن به دست او نميآيد براي اينكه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و به افرادي جز راسخين نخواهد داد، اما كار ديگرش به نام فتنهگري است فتنه از خود اوست وگرنه قرآن نور است و هدايت، لذا اين دو انگيزه را كه براي ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ ياد فرمود راجع به اوّلي اصلاً سخن نگفت، براي اينكه قرآن فتنه ندارد تا ما بگوييم فتنهاش نزد كيست در همان آيات اوليه همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثش گذشت كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ٭ مِن قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾[17] پس اين كتاب هدايت است و فارق بين حق و باطل است و منزّه از فتنه است. اوّلي جزء صفات سلبيه قرآن است، لذا درباره او سخن نگفت، دوّمي كه جزء صفات ثبوتيه قرآن است يعني قرآن داراي تأويل است تأويلش در دسترس كسي نيست تا انسان به آن تأويل برسد و بگويد من به عمق قرآن رسيدم لذا فرمود: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
دلايل علامه طباطبايي
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند كه يك مقدار از آن بيان به عرض رسيد و آن اين است كه ما عبارت را اينچنين بخوانيم ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهْ﴾ كه اينجا وقف كنيم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نگيريم بلكه «واو» استينافيه باشد كه بگوييم ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ﴾ دليلي كه ايشان براي اين امر ذكر ميكنند دوتاست؛ يكي اينكه اگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد عبارت اينچنين خواهد شد كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ آنگاه آن «أمّا» كه يك ضلعش گذشت ضلع دوم ندارد ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾ خب «أمّا» ديگر چه و «أمّا» ديگر چه؟ ولي اگر پر كلمه ﴿اللّهُ﴾ وقف بكنيم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استيناف بگيريم اين در مقابل آن گروه اول قرار ميگيرند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ فكذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ كه منزّه از زيغاند، اضطرابي در دلشان نيست، چون علم در دلشان رسوخ كرده است و رسوب كرد و قلبشان وزين شد ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[18] اين قول ثقيل در جانشان رفت و جانشان را وزين كرد ديگر زيغ و انحراف و اضطراب ندارند آنها ميگويند ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اين نظم طبيعي ايجاب ميكند كه ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ باشد، اين دليل اول.
دليل دومشان اين است كه ميفرمايند اگر ما بگوييم: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ منظور از اين ﴿الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ يقيناً پيامبر است و مؤمنين و دأب قرآن كريم اين است كه هر جا كه سخن از پيامبر و امت است براي پيامبر حساب خاصّي باز ميكند و نام شريف آن حضرت(عليه آلاف التحية و الثناء) را اول ذكر ميكند بعد نام مؤمنين را ذكر ميكند چند نمونه از اين جهت، قرآن كريم دارد؛ يكي همين آخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه بحثش همين روزهاي قبل گذشت كه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[19] ايمان حضرت را اول ذكر كرد بعد ايمان مؤمنين را؛ با هم در يك جمله ذكر نفرمود كه «آمنوا بما انزل» بلكه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آن آيه معروف هم اين است كه ميفرمايد وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسول الله است ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[20] ديگر نفرمود: «والمؤمنون اشداء علي الكفار» آنجا بنا بر اينكه اين احكام ياد شده براي همه باشد، اما اگر آن جمله اُولي اين باشد كه ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ﴾[21] كه اين اوصاف چهارگانه براي مؤمنين باشد نه براي پيامبر، براي پيامبر يك وصف ذكر شد كه آن رسالت است و همه كمالات را داراست آنگاه از استشهاد خارج خواهد شد.
شاهد ديگر در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 68 است كه فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه نام مبارك حضرت را جدا ذكر فرمود، بعد نام مؤمن را نفرمود «والذين آمنوا» كه شامل همه بشود، بلكه فرمود: ﴿وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾. نمونه سوم آيه 26 سورهٴ «توبه» است كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ كه اينجا نام مبارك حضرت را مستقل و جدا ذكر فرمود.
نمونه چهارم در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 88 است كه فرمود: ﴿لكِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾ كه نام حضرت را اول ذكر فرمود بعد نام مؤمنين را ﴿لكِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾. در ساير سور هم كه ﴿يَوْمَ لاَ يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾[22] و امثال ذلك هست كه دأب قرآن كريم بر اين است كه اگر حُكمي مشترك باشد بين رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين اينها را جداي از هم ذكر ميكند. اينجا اگر منظور اين باشد كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ ادب قرآن كريم اقتضا ميكرد به كه بفرمايد: «الا الله و رسوله و المؤمنون» يا «و رسوله و الراسخون» كه اسم حضرت را مستقل ذكر بكند و چون مستقل ذكر نفرمود معلوم ميشود كه منظور آن نيست كه مؤمنين و امثال ذلك اينها عالم تأويلاند و در اين حُكم شريكاند.
نقد دليل دوم صاحب تفسير الميزان
اين فرمايش ايشان اين دليل ثانيشان از چند جهت مخدوش است. خدش اول اين است كه اشكال نقضي دارد بالأخره چه اين ﴿الرَّاسِخُونَ﴾ را ما عطف بر ﴿اللّهُ﴾ بگيريم، چه اين «واو» را «واو» استيناف بگيريم و در مقابل آن ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ قرار بدهيم اين يقيناً شامل رسول الله و مؤمنين ميشود، چون ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ شامل حضرت و مؤمنين خواهد شد چه ما او را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ قرار بدهيم، چه «واو» را استيناف بدانيم و در مقابل آن گروه اول قرار بدهيم اين سؤال مشترك است كه چرا بالأخره اسم حضرت را مستقل ذكر نكرد؟
جواب حقيقياش كه هم ميتواند بنا بر عطف جواب باشد، هم ميتواند بنا بر استيناف جواب باشد آن است كه در همه اين موارد ياد شده آنجا كه سخن از پيامبر و امّت است نام مبارك حضرت جدا و نام امت جدا، اما آنجا كه سخن از پيامبر و عترت طاهره است، نه توده مردم، نه هر مؤمني مگر مؤمنين عادي راسخ در علماند با ادلهٴ فراوان، با زحمت انسان دارد ثابت ميكند كه ائمه(عليهم السلام) راسخ در علماند و تأويل قرآن را ميدانند[23] منظور از راسخين در علم كه مؤمنين عادي نيستند، همه اين شواهدي كه گذشت نظير ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[24] يا آنچه در سورهٴ «آلعمران»[25] بود يا آن دو آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه»[26] بود همه اينها براي بيان حُكم مشترك بين پيامبر(عليه آلاف التحية و الثناء) با توده مردم بود، با مؤمنين بود. در اينگونه از موارد جا دارد كه بين حضرت و بين توده مردم فاصله باشد مستقلاً ذكر بشود، اما آنجا كه سخن از عترت طاهره است نظير آيه تطهير آنجا هرگز سخن از جدايي پيامبر از عترت نيست ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[27] ديگر نفرمود: «انما يريد الله ليذهب عنك و عنهم الرجس» اينچنين نيست كه، آنجا براي آن است كه به ما بخواهد بفرمايد شما اطاعتتان تنها از خدا نيست بر پيامبر هم است و تنها از پيامبر نيست، بعد از او يك عده كساني هستند كه اولياي شما هستند، اگر نام نبرد بگويد ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اين كافي نيست براي بعد از ارتحال حضرت اگر به طور عموم نام ببرد كه «اطيعوا الله و المؤمنين» اين هم كه رسا نيست ناچار است «اولواالأمر» را در كنار رسول ذكر بكند[28]، اما در خصوص اينگونه از مواردي كه داعي بر تفصيل نيست و وجود مبارك حضرت هم در مقابل تودهٴ مؤمنين نيست بلكه در صف عترت طاهره است اينجا دليلي بر فاصله ذكر كردن و مستقل ذكر كردن نيست، لذا مستقل ذكر نشد چه ما «واو» ﴿والرَّسخو﴾ را عطف بگيريم، چه «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استيناف بگيريم در هر دو حال اينچنين است؛ منتها اشكالي در مسئله است كه آن اشكال را ايشان عنايت فرموند و جواب هم دادند، فرمودند اگر ما «واو» را استيناف گرفتيم و گفتيم كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و جمله تمام شد بعد ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ بود ظاهر حَصر اين است كه تأويل قرآن را جز خدا كسي نميداند در حالي كه عترت طاهره يقيناً تأويل قرآن را ميدانند.
ميفرمايند ظاهر اين حصر، حصر اضافي است همين قرآني كه علم غيب را حصر در خداي سبحان كرده است[29]، همين قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «جن» آيه 26 و 27 استثنا ميكند ميفرمايد: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ يا موارد ديگري كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[30] گاهي ﴿نُوحِيهِ﴾، گاهي ﴿نُوحِيها﴾[31] اينها مواردي است كه ميتواند حاكم باشد بر اين اطلاق يا مقيّد و مخصّص باشد بر اين اطلاق ظاهر اين جمله كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ اين است كه تأويل قرآن را جز خدا نميداند خب، با ادلهٴ محكم ديگر ثابت ميشود كه همان خداي سبحان كه عالم تأويل است اين تأويل را ياد عترت طاهره داده است، پس اين محذوري به همراه ندارد.
مطلب بعدي آن است كه فرمود راسخون در علم ميگويند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ معلوم ميشود ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ به متشابه ايمان نياوردند اين تفصيل كه قاطع شركت است همانطوري كه به صورت روشن دلالت ميكند كه آنها اهل علم نيستند و علم در جانشان رسوخ نكرده است همچنين دلالت دارد كه آنها اهل ايمان هم نيستند براي اينكه فرمود راسخين در علم ميگويند ما به متشابه ايمان داريم، خب معلوم ميشود آنها ايمان نياوردند ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ يعني «آمنّا بما تشابه» ﴿كُلٌّ﴾ يعني همانطوري كه محكمات ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ متشابهات هم ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ است، چون اگر «من عند الله» شد تأويلش هم عندالله است نبايد گفت انگيزه اين است، دليل آيه اين است، برهان مسئله اين است، به اين دليل اين آيه اينچنين آمده است، چون اين آيه از نزد خداست ما چه ميدانيم چه عاملي زمينهٴ تنزيل اين آيه را فراهم كرد ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ پس تأويلش هم آنجاست، همه اين آيات از آنجا آمدند تأويلش را بايد آنجا جستجو كرد ﴿يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾.
بحث درباره ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ چون سورهٴ مباركهٴ «رعد» قبلاً بحثش شد[32] و در آنجا سخن از ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ به ميان آمده و در آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ بحثش گذشت[33] كه لبيب به چه كسي ميگويند فرق ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ با «اولوا النهي» چيست، با «ذِي حِجْرٍ» چيست، اينجا شايد تكرار نشود قسمت مهم بحثي كه اگر خدا بخواهد در پيش داريم همان قرآنشناسي است كه سيدناالاستاد در اين زمينه عنوان كردند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
[2] . ر . ك: سورهٴ كهف، آيهٴ 78.
[3] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 3.
[4] . بحارالأنوار، ج4، ص43.
[5] . ر . ك: سورهٴ اسراء، آيهٴ 35.
[6] . سورهٴ اعراف، آيه 53.
[7] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 35.
[8] . سورهٴ نور، آيهٴ 25.
[9] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[10] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 35.
[11] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 80.
[12] . سورهٴ زخرف، آيات 3 و 4.
[13] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 80.
[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[15] . سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[17] . سورهٴ آلعمران، آيات 3 ـ 4.
[18] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[20] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[21] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[22] . سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[23] . الكافى، ج1، ص213.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[25] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 68.
[26] . سورهٴ توبه، آيات 26 و 88.
[27] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[28] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[29] . سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[30] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 44.
[31] . سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[32] . سورهٴ رعد، آيهٴ 19.
[33] . سورهٴ بقره، آيهٴ 269.