اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تأويلهِ وَمَا يَعْلَمُ تأويلهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾
راز كار برد متشابه در قرآن كريم
ظاهر اين كريمه تقسيم آيات قرآن كريم است به دو گروه كه گروه اول محكماتاند و سِمت آنها امّالكتاب بودن است و گروه دوم متشابهاتاند كه بايد به آن محكمات برگردند اگر محكمات سِمت تبيين متشابهات را دارند و اگر بايد متشابهات را به محكمات ارجاع داد تا معناي روشنش محقق بشود پس اختلاف در قرآن كريم نيست, قهراً با سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 82 منافاتي ندارد, چون در آنجا فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾; فرمود چرا درباره قرآن تدبر نميكنند اگر اين كلام, كلام الهي نميبود حتماً اختلافات فراواني در اين كتاب مشاهده ميشد, چون اختلاف در اين كتاب نيست پس اين كتاب, كلامالله است به صورت قياس استثنايي كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» چون در قرآن اختلاف نيست پس كلامالله است. بيان تلازم هم اين است كه اگر انساني مثلاً بخواهد در طي 23 سال كتابي را در شرايط گوناگون تنظيم كند در جنگ و صلح، در سرّاء و ضراء، در هجرت و غير هجرت، در حال عداوت و صلح و شرايط گوناگون كتابي تنظيم كند حتماً بعضي از قسمتهايش با بعضي از قسمتهاي ديگر ناسازگار است يا براي اينكه انسان جاهل است به همه علوم عالم نيست يا براي اينكه اين سهو و نسيان دارد يادش رفته است كه گذشته چه گفته است و در سراسر قرآن كريم هيچ گونه از اين مسائل راه ندارد قرآن منزّه از اختلاف است پس معلوم ميشود كلام انسان نيست كلام بشر نيست كلامالله است كه اگر به خواست خدا به آيه 82 سورهٴ «نساء» رسيديم بحث مبسوطي در اين قياس استثنايي خواهد بود. به هر حال ظاهر آيه بر اساس اين قياس استثنايي اين است كه اگر قرآن كلام خدا نبود حتماً داراي اختلافات فراوان بود, چون اختلاف در قرآن نيست پس اين كتاب, كلامالله است يعني «لكن التالي باطل فالمقدم مثله».
تقسيم آيات به محكم و متشابه با انسجام قرآن منافات ندارد مايه اختلاف آيات قرآن نيست, زيرا اين محكمات به منزله اصولاند و آن متشابهات به منزله فروعاند و فروع وقتي به اصول برگشت ميوه شادابي خواهد داد پس هيچ اختلافي در قرآن كريم نيست. با اينكه فرمود بعضي از آيات محكماند بعضي از آيات متشابه.
تمسك به متشابهات منشأ فتنه انگيزي
مطلب دوم آن است كه ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تأويلهِ﴾ عدهاي صريحاً كافرند و نه محكم را ميپذيرند و نه متشابه را, اما آنها كه قلبشان بيمار است و قلبشان به تباهي انحراف مبتلاست آنها ظاهر ميپذيرند و باطن نميپذيرند اينها كسانياند كه دنبال متشابهات ميگردند تا متشابهات را به ميل خود معنا كنند نه متشابهات را جستجو كنند تا به محكمات برگردانند بعضي از بزرگان كتابشان فقط در زمينه متشابهات است متشابهاتالقرآن, اينها تتبّع كردند متشابهات را جستجو كردند و تدوين كردند و نحوه ارجاع متشابهات به محكمات را هم بيان كردند اينها محققيني هستند كه در صدد اجتهاد قرآنياند; متشابهات را به محكمات ارجاع ميدهند. گروهي كه في قلبشان زيغ است دنبال متشابهات ميگردند كه براي متشابهات معنايي به دلخواه خود ارائه دهند فرمود: ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ سرّش آن است كه ميخواهند فتنهانگيزي كنند و براي متشابه نزد خود تأويل و مرجعي را مشخص كنند كه متشابهات را به آن اصلي كه خود پنداشتند ارجاع بدهند نه به محكمات.
امّ بودن محكمات نسبت به متشابهات
مطلب ديگر آن است كه در اين آيه نفرمود محكمات, تأويل متشابهاتاند فرمود محكماتي دارند كه امّاند و متشابهات را بايد به محكمات ارجاع داد نه اينكه محكمات تأويلاند و متشابهات وقتي به محكمات برميگردد يعني تأويل دارد, زيرا ارجاع فرع به اصل غير از تأويل داشتن است و آن گروه هم كه دنبال متشابه ميگردند براي آن است كه مأخذي براي متشابه پيدا كنند و متشابه را به استناد آن مأخذي كه خود ساختهاند معنا كنند.
فرق تأويل و تعبير
درباره تأويل نمونههايي در بحث ديروز گذشت نمونههاي ديگري در بحث امروز ملاحظه فرماييد تا روشن بشود كه قرآن كريم به چه چيز ميگويد تأويل. در سورهٴ «يوسف» بسياري از موارد با تأويل ياد شده است در آغاز قصه يوسف (سلام الله عليه) اينچنين آمده است كه من يازده ستاره را ديدم با شمس و قمر كه براي من سجده ميكنند. آيه چهار سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ بعد وقتي به آن مقام عزت رسيد برادران او و پدر و مادر او طبق اين نقل آمدند در حضور او خضوع كردند گفت اين تأويل رؤياي من است ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ گفت اين تأويل رؤياي من است كه من قبلاً ديده بودم ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ كه آيه صد سورهٴ «يوسف» است ﴿وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تأويل رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾ كه تأويل در حقيقت بيتناسب با تعبير نيست; منتها تعبير رؤيا مربوط به عالم الفاظ و مفاهيم است كه يك معبّر از آن صورتي كه شخص به يادش است عبور ميكند تا به مطلبي كه به ذهنش برسد، برسد و چون از اين صورت عبور ميكند به آن مسئله اصلي ميرسد اين را ميگويند تعبير و اگر آن مسئله اصلي در خارج واقع بشود آن را ميگويند تأويل. پس تأويل آن وجود خارجي است تعبير اين صورت مفهومي است. وقتي يوسف(سلام الله عليه) به آن مقام رسيد برادران او و همچنين پدر و مادر او طبق اين نقل در برابر او خضوع كردند و تواضع كردند, فرمود اين تأويل آن رؤياست يعني آنچه در آيه چهار همين سوره آمده است ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ اين ميشود رؤيا, اگر اين رؤيا را كسي براي اوتعبير ميكرد ميگفت تو به جايي ميرسي كه يازده نفر در برابر تو خضوع ميكنند و دو شخصيت هم به تو احترام ميكنند اين ميشد تعبير رؤيا وقتي اين واقعيت در خارج محقق شد ميشود تأويل رؤيا. پس يك رؤياست و ديگري تعبير رؤيا و سومي تأويل رؤيا. تأويل كاري با الفاظ و مفاهيم و معاني ذهني ندارد تأويل ميشود وجود خارجي. پس تعبير رؤيا غير از تأويل رؤياست, لذا يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿هذا تأويل رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً﴾[1] اين تأويل رؤياست.
تفاوت رؤياي پيامبران با افراد ديگر
خب مطلبي را اينجا در پرانتز داشته باشيد كه بعدها ممكن است در اين زمينه بحث بشود وگرنه در بحث محكم و متشابهات ما به اين بحث نخواهيم رسيد و آن اين است كه آنچه را كه يوسف(سلام الله عليه) در عالم رؤيا ديد بعد از گذراندن بسياري از امتحانهاي صعبالعبور به جايي رسيد كه برادران او و پدر و مادر او در برابر او خضوع كردند گفت اين تأويل آن رؤياست يعني الآن ما در بيداري هستيم و آنچه را كه من در دوران نوجواني ديده بودم آن رؤيا بود و الآن در حالت بيداري تأويل آن رؤيا را مشاهده ميكنيم, اين آنچه از يوسف(سلام الله عليه) بر ميآيد. و اما آنچه كه از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است و از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است اين است كه «النّاس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا»;[2] ميفرمايند شما خواب هستيد و خواب ميبيني كه بيدار شدي، گاهي انسان در خواب خواب ميبيند كه بيدار شده است و يا خواب ميبيند يا از خواب برخاست و فلان كار را انجام داده است. ميفرمايند شما خواب ميبيني كه بيدار شدي هنوز خوابي تا نمردي خوابي, بيداري و يقظه براي نشئه برزخ و بعد است. شما خواب ديدي كه بيدار شدي و خيال ميكني كه اين تأويل آن رؤياست, البته بين آن مقامي كه رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد با مقامي كه يوسف صدّيق(سلام الله عليه) و ساير انبيا بزرگ دارند ميشود اين معنا را گفت, اما خيلي از حالات آنها يعني بزرگان براي ما بيداري است اين تفاوت براي خاتم انبيا و ديگر انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. اين پرانتز بسته اين نظر شريف يادتان باشد تا معلوم بشود كه آنچه را كه ديگران به عنوان بيداري ميدانند بزرگان الهي به عنوان اينكه شما خواب ديدي كه بيدار شدي ميدانند; ميگويند انسان يا با موت ارادي محض بيدار ميشود يا وقتي وارد نشئه برزخ شد آن هم بيدار خواهد شد نسبت به دنيا و بيداري مطلق, نشئه قيامت است.
پرسش:...
پاسخ: نه; اين نسبت كه محفوظ باشد همه خوابند مگر آنها كه به بيداري محض رسيدند با حفظ آن نسبت البته حالاتي كه بزرگان دارند نسبت به ما بيداري است البته.
وجه اشتراك بين كتاب تدوين و تكوين حق تعالي
پرسش:...
پاسخ: در روايات ما هست ائمّه(عليهم السّلام) فرمودند همانطوري كه قرآن كه كتاب تدويني خداست داراي دو دسته آيات است بعضي محكماتاند بعضي متشابهات، متشابهات بايد به محكمات برگردند تا معنادار باشند. كتاب تكويني خداي سبحان هم بشرح ايضاً [همچنين] يعني در جامعه هم يك سلسله افراد محكم را خدا ميآفريند ديگران متشابهاتاند كه بايد در دامن اين محكمات تربيت بشوند و اين محكمات انبيا و اولياي معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند كه ساير افراد متشابهاند و دو پهلويند بايد در سايه تربيت انسانهاي معصوم كه صاف و صريحاند تربيت بشوند،[3] اين مطلب حق است; منتها به عنوان تطبيق آيه است.
راههاي شناخت تأويل از تعبير
به هر حال در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» وقتي جريان زندان رفتن يوسف(سلام الله عليه) را شرح ميدهد ميفرمايد در زندان عدهاي به حضرت يوسف عرض كردند كه ما خوابهاي گوناگوني ديديم شما براي ما تأويل كنيد. در آيه 36 و 37 همين سوره ميفرمايد: ﴿نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ٭ قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ﴾ در اينجا مادامي كه سخن از لفظ و مفهوم است سخن از تأويل هم هست كه اينجا تأويل بر همان تعبير حمل شده است. حضرت براي هر كدام خوابشان را تعبير كرده است در اينجا تأويل همان تعبير است فرمود يكي به صورتي در ميآيد كه آزاد ميشود ديگري اعدام خواهد شد[4] و امثال ذلك. خب اينها الفاظ است و داراي مفاهيم و صور ذهني و هنوز به خارج نرسيده است و همين حدّ كه آينده را ترسيم ميكند در حقيقت تعبير است كه بر او تأويل اطلاق شده است. اطلاق تأويل در اين دو مورد غير از اطلاق تأويل است در همين آيه صد سورهٴ «يوسف» كه فرمود: ﴿هذا تأويل رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾[5] اين تأويل بر عين خارج حمل شد اين دو موردي كه ميگويد: ﴿نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ﴾[6] يا فرمود: ﴿نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ﴾[7] اين تأويل بر تعبير حمل شد اينها يكسان نيستند چه اينكه باز در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» وقتي مَلك مصر آن خواب را ديده است و عدهاي را براي تعبير احضار كرد آنها گفتند ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ﴾ كه آيه 44 همين سوره است در اينجا تأويل همان تعبير خواهد بود, ولي وقتي به حضرت يوسف گفتند حضرت يوسف كلاً جريان را براي اينها تشريح كرد در حقيقت تعبير نموده است. خب, پس تأويل هم بر تعبير اطلاق ميشود بر موردي كه موردش تعبير است هم بر عين خارج. قرآن كريم داراي تأويل هست يعني داراي يك سلسله معاني است كه بايد به آن معنا برگردد يا نه حقايقي است كه قرآن كريم در ظرف آن حقايق ظهور ميكند. از بحث ديروز روشن شد كه كلّ قرآن تأويل دارد روزي كه تأويل قرآن فرا ميرسد اينها به تأويل قرآن, چون احاطه نكردند تكذيب نمودهاند.
تأويل چون هم بر صور ذهني و معناي علمي حمل ميشود نظير آنچه گفته شد و هم بر عين خارج حمل ميشود نظير آنچه كه يوسف فرمود: ﴿هذا تأويل رُؤْيايَ﴾ براي قرآن كريم ممكن است هم تأويلي باشد نظير آنچه را كه گفتند: ﴿نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ﴾ يا ﴿نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ﴾ و هم تأويلي باشد نظير آنچه كه فرمود: ﴿هذا تأويل رُؤْيايَ﴾ هم بيان معاني ذهنيه به صورت تأويل است هم تحقق عيني و خارجي به صورت تأويل و اگر در بعضي از آيات آمده است كه در قيامت تأويل قرآن روشن ميشود اين به آن معنا نيست كه تأويل قرآن فقط وجود خارجي است و معاني ذهنيه را تأويل قرآن نميگويند چون اينها مثبتيناند هيچ كدام ديگري را نفي نميكند. فرمود روزي كه تأويل قرآن فرا ميرسد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تأويلهُ يَوْمَ يَأْتِي تأويلهُ﴾[8] قيامت, تأويل قرآن فرا ميرسد خب, اين باعث نميشود كه ما بگوييم تأويل قرآن حتماً يك عين خارجي است و معاني ذهنيه را تأويل قرآن نميگويند اين يك نكته.
فرق تأويل با تفسير
نكته ديگر آن است كه تأويل غير از تفسير است، تفسير چه به ظاهرش، چه به باطنش، چه به عنوان تطبيق كه تطبيق غير از تفسير است هيچ كدام با تأويل سازگار نيست. تأويل آن است كه همانطوري كه صورت مناميه نائم را معبّر عبور ميدهد [و] مؤوّل رجوع ميدهد تا به جايي برگرداند و به اين كسي كه خواب ديد ميفهماند تو آن قدرت را نداشتي كه آن واقعيت را بدون پرده ببيني آن ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ميخواهد كه بگويد: ﴿يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[9] عين واقع را ميبيند, تو از پشت چند پرده آن واقعيت را ديدي يك معبّر ماهر يك مؤوّل عالم, دست اين رائي را ميگيرد عبور ميدهد به آن حقيقتي كه او در آن عالم ديد منتها اين لايههاي صور خياليه و وهميه او را پوشاند. معبّر و مؤوّل عبور ميكند از اين همه لايهها تا آن اصل را ببيند و آن اصل حق است و واقع ميشود. گاهي اين لايهها به قدري زياد است كه تا اين معبّر بيچاره از اين لايهها عبور كند خودش ميماند, مثل اينكه يك برگ, سبزي خوراكي در يك دسته علف هرز پنهان كني تازه اين ميشود ضغث, «ضغث» يعني دسته، اگر يك برگ كاهو را در يك ميدان ترهبار كه دستههاي فراواني از علف هرز دارند اضغاثاند يعني ضغث ضغثاند دسته دستهاند تا يك انسان بگردد در لابهلاي اين دستهها آن يك برگ خوراكي را پيدا كند خسته ميشود ميگويد اين اضغاث است يعني انسان يك مطلب ظريف ديد اينقدر لايهها و پوستههاي وهم و خيال دسته دسته بر او افزوده كرد كه نه تنها كه يك ضغث است بلكه اضغاث است نه تنها يك دسته است بلكه چندين دسته است; يك برگ خوراكي را كسي بخواهد در لابهلاي چندين دسته علف غير خوراكي پيدا كند خسته ميشود اين را ميگويند اضغاث.
خواب خيليها اضغاث احلام است چون آنچه را كه در روز بافتهاند همه اين بافتههاي نفساني را بر آن مطلب لطيف يافته شده ميپوشانند او را از دست ميدهند و اگر كسي در روز به دنبال اين فضول نگردد، كاري نكند يا جز حق چيزي نكند اين شخص اگر در رؤيا در عالم خواب چيزي ديد يا عين آن را ميبيند همانطوري كه در دنيا در كار زيد و امر دخالت نكرد روح او روح او خليص نيست روح او روح دخيل نيست از اين بپرسد چه كردي از آن بپرسد كجا بودي يك روح بيكاري نيست, روحي نيست كه مرتب در كارهايي كه «لا يعنيه» است دخالت كند اين روح در آن عالم اگر مطلبي را ديد يا عين همان را ميبيند بدون اينكه چيزي بر او بيافزايد يا از او بکاهد يا اگر چيزي بر او افزود يا از او كاست از همان سنخ است لذا معبّر به خوبي به آساني عبور ميكند از آنچه اين شخص بيدار شد و به يادش ماند و به معبّرگفت اين معبّر به آساني از اين صورت نقد عبور ميكند به آن صورت اصل ميرسد كار او آسان است.
در اينجا نميگويد اضغاث احلام ميگويد يك رؤياي صادقه است در هر دو حال چه تأويل باشد چه تعبير باشد هرگز لفظ آن معنا را نميرساند يعني اين كه ميگويد: ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[10] و آن كه ميگويد من ميبينم كه طبقي نان بر بالاي سر دارم و پرندهها از اين نان استفاده ميكنند اين شخصي كه گفت من خواب ديدم طبقي نان بر بالاي سر من است كه ﴿تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ﴾[11] اين نه به دلالت مطابقه، نه به دلالت تضمّن، نه به دلالت التزام، نه به دلالت ايماء، نه به دلالت اشاره به هيچ دلالتي از دلالات، دلالت بر اعدام ندارد اين از سنخ لفظ و مفهوم و استدلال و استنباط ميگذرد. معنايي است كه به هيچ وجه نميشود از اين لفظ استفاده کرد. آن مؤوّل و آن معبّر كه ميگويد تو را اعدام ميكنند او از اين لفظ استفاده نكرد, چون لفظ به هيچ وجه دلالت بر آن معنا ندارد. رابطه اين چيزي كه داراي تعبير يا تأويل است با آن شيئي كه تأويل اين است رابطه مثال و ممثّل است، رابطه صورت و معنا است نه لفظ و معنا، مثل كسي كه علم نصيبش ميشود در عالم رؤيا خواب ميبيند كه در استخر زلال شنا ميكند اگر بگويد من در استخر زلال شنا كردم اين كلمه و اين جمله به هيچ دلالتي از انحاي دلالات دلالت ندارد كه او عالم خواهد شد اين كار لفظ نيست، كار لغت نيست، كار المعجم و المنجد نيست، كار محاورات عرفي نيست اين راهي است كه انسان از مثال به ممثّل بگذرد اين را ميگويند تعبير رؤيا، تأويل رؤيا و قرآن گذشته از اينكه تفسير دارد، گذشته از اينكه تطبيق دارد تأويل هم دارد يعني قرآن گذشته از اينكه لفظ است و طبق محاورات عرفي با مردم سخن گفته است اديب از او استفاده ادبي ميكند، فقيه اصولي از او استفاده فقهي و اصولي ميكند، حكيم و عارف از او استفاده فلسفي و عرفاني ميكند گذشته از اينكه همه اين علوم مدرسه را تأمين و تحصيل ميكند يك چيز ديگري هم دارد و آن تأويل است، آن را با درس خواندن نميشود فهميد ، آن كار فلسفه و عرفان نيست، كار فقه و اصول نيست، كار ادبيات نيست و كار لغت نيست و امثال ذلك. چون اگر كسي بخواهد از اين آيه عبور بكند بايد راه بلد باشد كه اين آيه از چه حقيقتي حكايت ميكند اين تأويل است، اين را خدا ميداند و راسخين در علم، اين با درس و بحث حل نميشود حالا كسي فيلسوف باشد يا عارف باشد بخواهد قرآن بفهمد اين نيست، كسي فقيه يا اصولي باشد بخواهد قرآن بفهمد اين نيست. مفسّر قرآن شدن آسان است, اما معبّر قرآن شدن و مؤوّل قرآن شدن كار آساني نيست اين را ميگويند تأويل كه لفظ به هيچ وجه دلالت ندارد، از لفظ به هيچ وجه نميشود فهميد اما اين صورت، صورت همان معناست آن معنا به اين صورت ظهور كرده است. فرمود قرآن تأويلي دارد و تأويل قرآن در قيامت ظهور ميكند[12] و تأويل قرآن نزد خداست، در روايات هم آمده است كه ائمه(عليهم السلام) كه راسخين راستين قرآن كريماند عالم به تأويل قرآناند.[13]
روايت طينت نمونهاي از تأويل كلام الهي
حالا به عنوان نمونه اين روايت را از روايات طينت ملاحظه بفرماييد تا ببينيد اين به كدام دلالت ميشود از قرآن به دست آورد. در روايات طينت كه روايتش هم معتبر است امام معصوم(سلام الله عليه) ميفرمايد در قيامت كه شده است اگر كسي كار خيري كرده است به پاي شيعيان ما مينويسند آنها كه اهل ولايت نيستند از كار خير طرفي نميبندند, خب اين را از كجاي قرآن شما استفاده ميكنيد, فرمود خدا در قرآن فرمود: ﴿وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[14] همان در جريان حضرت يوسف، ما متاع خودمان را نزد او بود گرفتيم برگردانديم به خودمان خوبي هر جا باشد براي ماست اين را از ما گرفته خب, اين كار خير را كه به حساب اولياي الهي مينويسند اين را به هيچ دلالتي از دلالات نميشود از آيه استفاده كرد ما متاعمان را نزد ديگران يافتيم و رفتيم و گرفتيم به شيعيانمان داديم اين خوبي ازما به ديگران رسيده است اين در روايات طينت است اين با هيچ ظهوري قابل استظهار نيست اينها را ميگويند تأويل قرآن اينگونه از برداشتها جز از معصوم از كسي خريدار ندارد چون هيچ راهي نيست، نمونههايي هم مشابه اين است كه ميفرمايد اين براي ما بود، آن براي ديگران بود اين را ميگويند تأويل قرآن پس تأويل قرآن كاري با الفاظ و دلالات و مفاهيم ندارد گرچه در مقام بيان كردن به صورت لفظ ذكر ميشود يا بعد از تحقق خارجي به صورت عين خارجي ظهور ميكند اما هيچ ارتباط دلالي و لفظي با كلمات ندارد لذا باب تأويل راساً از باب تفسير جداست، تفسير هر اندازه امتداد پيدا كند بالأخره تفسير است تفسير به ظاهر هست تفسير به باطن هست تطبيق بحثش هم باز جداست مثلاً اگر ذيل اين آيه كه فرمود: ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[15] رسيده است كه ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾ يعني «علمه الذي يأخذ عَمّن يأخذ»[16] خوب اين معنا معناي لطيف و باطن اين آيه است، تفسير به باطن است چون طعام دو قسم است غذاي بدن، غذاي روح هر دو طعام است هم ميتوان به علم طعام گفت هم ميتوان به نان طعام گفت. آن يك مصداق دقيقتري است اين يك مصداق حسيتر، آن را ميتوان از لفظ اگر كسي دقيق باشد استفاده كند, اما ﴿وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[17] پس خوبي ديگران براي ماست اين را به هيچ وجه نميشود استفاده كرد پس باب تفسير چه تفسير به ظاهر چه تفسير به باطن راه ديگري است باب تأويل راساً ديگر، خواه تأويل از باب الفاظ و مفاهيم نباشد راساً نظير ﴿هذا تأويل رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾[18] يا ﴿يَوْمَ يَأْتِي تأويلهُ﴾[19] كه آنجا سخن از لفظ و مفهوم نيست يا سخن از لفظ و مفهوم و امثال ذلك باشد، صورت علميه باشد, ولي از لفظ نتوان استفاده كرد نظير آنچه در حالت تعبير رؤيا به يوسف(سلام الله عليه) گفتند و يوسف (سلام الله عليه) هم فرمود اين ميشود تأويل. قرآن چنين چيزي دارد، قرآن براي هر آيهاي يك انگيزه و اهدافي دارد كه اگر كسي در حد موساي كليم(سلام الله عليهم) باشد بالأخره معلم ميخواهد تا تأويل قرآن را بفهمد.
سراسر قرآن كريم همانند كار خضر(سلام الله عليه) است كه همه اينها تأويل دارد يعني به حسب ظاهر انسان يك طور درك ميكند يك طور اعتراض ميكند اما عمقي دارد كه آن عمق باعث اينگونه حرف زدن است. موسي(سلام الله عليه) گفت چرا اين ديوار را رايگان داريد بازسازي ميكنيد در حاليكه اينها حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان بپذيرند. فرمود اين رازي دارد تأويلي دارد.[20]
تبيين معناي تأويل
پرسش:...
پاسخ: نه; خود قرآن تأويل را ميگويد ما از كتاب لغت مدد نگرفتيم لغت ميگويد تأويل يعني ارجاع، عول يعني رجوع «عَوّله» يعني اَرْجَعَه اين كار لغت است, اما خود قرآن تأويل را در اين موارد به كار برد ميفرمايد اين تأويل است.
پرسش:...
پاسخ: بله; چون استشهاد به خود قرآن كه باشد مسئله روشنتر خواهد شد. لغت تأويل يعني ارجاع, اما لفظ را به معنا ارجاع بدهند، عام را به خاص ارجاع بدهند، مطلق را به مقيّد ارجاع بدهند، ذيالقرينه را به قرينه ارجاع بدهند، منسوخ را به ناسخ ارجاع بدهند كه اينها در قلمرو لفظ و مفهوم و استنباط و استظهار و امثال ذلك است. يا نه مثال را به ممثّل ارجاع بدهند كه اين ميشود تأويل، قرآن چنين چيزي دارد. قدري كه انسان جلوتر ميرود بخواهد دسترسي به باطن قرآن پيدا كند ميبيند يك خضر راهي ميخواهد كه اين چه كسي است و اين چه چيزي است، چرا اينطور گفته است همانطوري كه كارهاي خضر(سلام الله عليه) سؤال انگيز بود و به حسب ظاهر براي كسي حل نميشد يك مقدار كه انسان جلوتر برود ميبيند كه قرآن چنين چيزهايي هم دارد و سراسر قرآن اينطور است نه تنها متشابهات, بلكه سراسر قرآن تأويل دارد.
قيامت، ظرف ظهور تأويل قرآن كريم
چه موقع تأويلش ظهور ميكند ظاهر ميشود، قيامت. خب اگر كسي الآن قيامت را ببيند تأويل قرآن را ميبيند هرگز براي انسان قابل قبول نيست كه گناه آتش است، اكل مال يتيم آتش است اگر كسي گفت: «اكل مال اليتيم» يعني «اكل ناراً» اين به هيچ وجه قابل استفاده نيست به هيچ دلالتي اين جمله دلالت بر آن جمله ندارد كه اگر گفتيم «زيد اكل مال اليتيم» يعني «اكل النار» اما وقتي انسان به اين آيه سورهٴ «نساء» ميرسد كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[21] ميخواهد بفرمايد اينكه ما گفتيم: ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾[22] يعني با آتش بازي نكنيد خب, چه موقع معلوم ميشود مال يتيم خوردن با آتش بازي كردن است؟ ﴿يَوْمَ يَأْتِي تأويلهُ﴾;[23] فردا كه تأويل ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ ظاهر شد معلوم ميشود اينكه ما گفتيم با مال يتيم بازي نكنيد يعني به آتش دست نزنيد، اينكه گفتيم كسي كه مال يتيم ميخورد دارد در شكمش آتش ميخورد فردا معلوم ميشود اين را به هيچ وجه نميشود با الفاظ از آيه استفاده كرد اينكه تفسير نيست اين تأويل است كه خود ذات اقدس الهي بايد مشخص كند. نمونههايش را بيان كرده درباره مال يتيم گفته در موارد ديگر گفته كلّ قرآن كريم اينچنين است لذا در حالي كه همه ما را تشويق ميكند به تفسير قرآن برويد در قرآن تدبّر كنيد تفسير قرآن ياد بگيريد تدبّر كنيد كتابهاي تفسيري مطالعه كنيد اما ميگويد دست به تأويل نزنيد نصيب شما نميشود معلوم ميشود تأويل از سنخ تفسير نيست سنخ تفسير به باطن هم نيست شما هر چه دقيقتر بشويد عميقتر بشويد در امتداد الفاظ و مفاهيم بما لها من المصاديق الدقيقه حركت ميكنيد اما بخواهيد بگوييد «اكل مال اليتيم» يعني «اكل النار» اين را با هيچ وجه نميشود استفاده كرد و كل قرآن اينطور است و تأويل كل قرآن نزد خداست و راسخون در علم هم به تعليم الهي از تأويل قرآن برخوردارند, حالا اين آيات بايد محل بحث بشود.
«والحمدالله رب العالمين»
[1] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[2] . بحارالأنوار، ج50، ص134; بحارالأنوار, ج4, ص43.
[3] . ر.ك: الكافي, ج1, ص415.
[4] . ر.ك: سورهٴ يوسف, آيهٴ 41.
[5] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[6] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[7] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 37.
[8] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[9] . سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[10] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 36.
[11] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 53.
[13] . الكافي, ج1, ص213.
[14] . (سورهٴ يوسف، آيهٴ 79); بحارالأنوار, ج5, ص231.
[15] . سورهٴ عبس، آيهٴ 24.
[16] . الكافي, ج1, ص50.
[17] . (سورهٴ يوسف، آيهٴ 79); بحارالأنوار, ج5, ص231.
[18] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[20] . ر.ك: سورهٴ كهف, آيات 77 و 78.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[22] . سورهٴ انعام, آيهٴ 152.
[23] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.