01 04 1989 4972601 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 7 (1368/01/12)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾

اهميت قرآ‌‌ن‌شناسي

اين آيه گذ‌شته از آنكه بحثهاي تفصيلي دارد بحثهاي مهمّ قرآن‌شناسي هم خواهد داشت يعني مضمون اين آيه جزء علوم‌القرآن هم هست.همان‌طوري كه بحث ناسخ و منسوخ، بحث عدم تحريف و بحث قرائات و امثال ذلك جزء علوم‌القرآن است و آنها را جداگانه بحث مي‌كنند جريان محكم و متشابه هم همين‌طور است جزء علوم‌القرآن است يعني به قرآن‌شناسي برمي‌گردد، غير از بحثهاي قرآني است ولي هيچ كتابي مثل خود قرآن عهده‌دار شناخت درون و بيرون نيست يعني قرآن كريم هم مفاهيمي قرآني را تبييين مي‌كند هم علوم قرآني را، هم معارف را بايد از قرآن فرا گرفت، هم قرآن‌شناسي را بايد از خود قرآن گرفت. قرآن بهتر از هر كتابي خودش را معرفي مي‌كند.

فرق قرآن‌شناسي با تفسير

بحث قرآن‌شناسي غير از بحث تفسير است ولي هر دو بخش را خود قرآن كريم به عهده دارد. چه اينكه مسئله عدم تحريف كه مبسوطاً گذشت اين جزء علوم‌القرآن است ولي مسئله عدم تحريف را خود قرآن به خوبي تبيين كرده است. يعني با ادلّه فراواني ثابت كرده است كه قرآن مصون از تحريف است و مانند آن. لذا اگر در اين زمينه بخواهيد بحث مبسوطي داشته باشيد بجاست چه اينكه سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) در حدود شصت‌، هفتاد صفحه در همين آيه بحث كرده است چون اين به علوم‌القرآن برمي‌گردد كه در اين زمينه بعضيها رساله‌هاي مستقلّي نوشتند. ضمناً اگر سورهٴ مباركهٴ «بقره» حفظ شد كه حفظ شد اگر نشد آنهايي كه سنّشان در حدي است كه بتوانند به آساني حفظ كنند ـ ان‌شاءالله ـ حفظ بكنند و اين آيات سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» هم تعهّد بر حفظ داشته باشيد, چون حفظ اين آسان است به خواست خدا.

محصور نبودن آيات محكم

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾ از اين تعبير معلوم مي‌شود كه يك آيه در قرآن محكم باشد و بقيه متشابه اين‌چنين نيست, بلكه آيات فراواني محكم‌اند و بعضي ديگر از آيات قرآني متشابه‌اند چون نفرمود «منه آية محكمة», بلكه فرمود ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾ و در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در آنجا هم آمده است كه اگر سوره محكمه‌اي نازل بشود, آيه بيست سوره 47 كه فرمود: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾; عدّه‌اي مي‌گويند چرا دستور قتال و جهاد و مانند آن به صورت روشن نازل نمي شود يا چرا دستور جنگ نمي‌آيد كه ما بجنگيم. آن‌گاه فرمود اگر سوره محكمي نازل بشود يعني سوره‌اي كه در محتواي آن هيچ ترديدي نيست. ﴿وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ﴾ در اين كريمه نفرمود ما سوره محكمه داريم فرمود اگر سوره محكمه‌اي نازل بشود كه جريان قتال در آن سوره هست آنهايي كه قلبشان بيمار است بهانه مي‌گيرند مثل انساني كه در حال غشوهٴ مرگ است نگاه مي‌كنند و آنها كه قلبشان مريض است اگر سوره محكمه هم ببينند باز مع‌ذلك منحرف خواهند بود, اما آن آيه[1] دلالت ندارد بر اينكه ما سوره محكمه‌اي هم داريم ولي از اين آيه محلّ بحث به خوبي استفاده مي‌شود كه آياتي در قرآن كريم است كه محكم است نه تنها يك آيه.

تبيين مطالب چندگانه در آيهٴ ﴿هُنَّ اُمّ الكِتاب

مطلب بعدي آن است كه فرمود اين محكمات, امّ‌الكتاب‌ هستند. آن آيات محكم آيا آياتي است كه به اصول دين برمي‌گردد يا به فروع دين برمي‌گردد يا به اخلاقيات برمي‌گردد يا به قصص برمي‌گردد يا به مواعظ و نصايح برمي‌گردد, چيست؟ از اينكه فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ چند مطلب از آن استفاده مي‌شود; يكي اينكه مبدأ تفسير و تبيين ساير آيات متشابهه اين آيات محكم است, براي اينكه اينها ام‌ّالكتاب‌ هستند.

مطلب ديگر آن است كه محتواي اين آيات محكمه بايد به اصول دين برگردد لا‌اقل, زيرا ما اگر خواستيم فروع دين را شناسايي كنيم، اخلاقيات را شناسايي كنيم، قصص و داستانها را بررسي كنيم، مواعظ و نصايح را بررسي كنيم تا يك جهان‌بيني ثابت و روشني نداشته باشيم هرگز نمي‌توانيم اين امور ياد شده را توجيح كنيم. فقه ما به استناد آن اصول دين ماست تشريح حالات انبيا به استناد آن اصول دين ماست تنظيم مسائل اخلاقي به استناد آن اصول دين ماست تنظيم نصايح و مواعظ به استناد آن اصول دين ماست اگر ما يك اصول دين روشن و صافي نداشته باشيم هرگز آن توان را نداريم كه در امور ياد شده يك مكتب روشني ارائه بدهيم.

پس اگر امر داير بشود بين اينكه آيات مربوط به اصول, متشابه باشد يا آيات مربوط به فروع بايد گفت آنكه امّ و اصل است محكم است آنكه فرع و ريشه و خوشه و شاخه است متشابه است يعني ما يك سلسله آياتي داريم كه اصول كلّي دين را به صورت روشن براي ما ترسيم مي‌كند. اگر تشابهي هست در امور فرعي است آيات مربوط به امور فرعي است يا اگر هم درباره اسماي حسناي حق و اوصاف الهي آيات متشابهي وجود دارد, نظير ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[2] و مانند آن بعد از آنكه يك سلسله آيات روشني اصل ذات حق را، وجودش را، وحدتش را و صفات عليايش را ترسيم كرده است آن آيات متشابه وجود دارند. پس قدر مسلّم آن است كه آيات محكم مربوط به اصول دين است اولاً و در بين اصول دين اگر آيات متشابهي وجود داشته باشد نظير ﴿يَدُ اللَّهِ﴾[3]، نظير ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[4]، نظير ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾، نظير ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾[5] و مانند آن بعد از آن است كه يك سلسله آيات روشن درباره اصول دين ترسيم كرد آن معارف اوليه را تا بشود امّ‌الكتاب قرار بگيرد. ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾ كه ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ يعني آيات ديگري است كه اينها متشابه‌اند. ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾, «زيغ» يعني انحراف ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[6] يعني «انحرف»، «زاغ» يعني «انحرف».

در سورهٴ مباركهٴ «صف» كه فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[7] يعني «فلما انحرفوا» خداي سبحان فيض را از اينها گرفته است و در آيه بعد كه دعاي اولواالالباب ذكر مي‌شود اين است كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾[8] معلوم مي شود كه زيغ در مقابل هدايت است, چه اينكه در همين آيه محل بحث هم زيغ در مقابل رسوخ در علم ياد شده است. پس كسي كه گمراه است قلبش منحرف است «في قلبه زيغ» اين شخص نه تنها كاري به محكمات ندارد مي‌گويد «حسبنا المتشابهات» بلكه مي‌كوشد راز و رمز اين متشابهات را به ميل خود تبيين كند چون محكمات را طرد كرد. وقتي محكم را طرد كرد براي تبيين متشابه بالأخره اصلي بايد داشته باشد آن اصلي كه در سايه آن اصل متشابهات را تبيين مي‌كند اصلي است كه خودش ساخت و اصلي را كه خود بسازد سخنش به اينجا خواهد شد كه ما احتياجي به وحي نداريم «حسبنا الهوي», «حسبنا العقل» اول مي‌گويد: «حسبنا المتشابهات دون المحكمات» بعد مي‌گويد: «حسبنا العقل» چرا, چون متشابه را اگر بخواهد تبيين كند اصلي لازم است و اصل متشابه را خودش اختراع كرده است, چون فرمود: ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ تا اصلي نداشته باشد كه متشابه را توجيح نمي‌كند آن اصل را چون خودش ابداع و اختراع كرد پس در حقيقت به هيچ قسم از اقسام وحي بها نخواهد داد «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنَ القُرآن» را.

بيان حضرت وصيّ(عليه السلام) دربارهٴ تعمّدي بودن تمسّك به آيات متشابه

در بحث ديروز هم گذشت كه ﴿فَيَتَّبِعُونَ﴾ نه يعني پيرو متشابهات‌اند، دنبال متشابهات مي‌گردند، مثل اينكه بگوييم دنبال بهانه مي‌گردند. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه بعضي عمداً اشتباه مي‌كنند «عليٰ عمدً لَبِسَ»;[9] عمداً اشتباه مي‌كنند عمداً كار را بر خود ملتبس مي‌كنند تا بهانه بگيرند, نه اينكه سهواً اشتباه بكنند سهواً اين كار را انجام بدهند عمداً خود را به سهو مي‌زنند تا بهانه‌اي براي لغزشهايشان داشته باشند. اينها هم به دنبال متشابه مي‌گردند ﴿فَيَتَّبِعُونَ﴾ اين ﴿فَيَتَّبِعُونَ﴾ نظير ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾[10] و امثال ذلك است, نه اينكه واقعاً به متشابه مؤمن باشند «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنَ القرآن » را. فقط دنبال متشابه مي‌گردند، چرا؟ براي فتنه.

راز نعمت بودن آيات متشابه

قرآن متشابه را به عنوان نعمت مي‌داند كه زمينه اجتهاد و تحقيق فراهم بشود. يكي از بهترين نعمتهاي قرآن وجود متشابهات است. اگر همه آياتش صريح و روشن بود ديگر راه تحقيق، راه فحص، راه بررسي، راه نقد باز نبود. بهترين راه براي اجتهاد در تفسير قرآن كريم همان اشتمال بر متشابهات است تا انسان تلاش و كوشش بكند اولاً بفهمد محكم كدام است بعد متشابه كدام است. كيفيت ارجاع متشابهات و محكمات را وقتي مي‌فهمد كه در تفسير مجتهد باشد و نياز به امام هم از جهت اشتمال قرآن بر متشابهات است كه در فصل اينكه چرا قرآن مشتمل بر متشابهات است روشن خواهد شد. اسرار فراواني در اشتمال قرآن بر متشابه است كه يكي از اسراري كه به امّت برمي‌گردد آن است كه روح تحقيق و اجتهاد زنده باشد. وقتي انسان مي‌تواند در بحثهاي تفصيلي مجتهد باشد كه فروعات قرآني را به اصول قرآني برگرداند. اولاً اين محكمات نه تنها امّ‌الكتاب است بلكه امّ‌المعارف الالهيه است، امّ‌الاسلام است زيرا اوّل در درون اين قرآن بايد متشابهات را به محكمات برگرداند و يك اصل ثابتي را از قرآن ارئه داد و گفت قرآن اين‌چنين مي‌گويد بعد وقتي به روايات رسيد روايات را بر قرآن عرضه كند،[11] چون مسئله عرض روايت برقرآن ملاحظه فرموديد چه در باب تعارض[12] و چه در روايتهاي ابتدايي، در هر دو باب هست.

عرضه همهٴ روايات بر قرآن كريم

هر روايتي كه به ما رسيده است ما بايد بر قرآن عرضه كنيم, لذا قرآن مي‌شود ثقل اكبر. خواه رواياتي كه معارض دارند براي تعيين حجّت از لاحجّت خواه رواياتي كه معارض ندارند. لذا در مرجعيت قرآن دو باب روايات در جوامع روايي ما هست; يك باب مربوط به نصوص علاجيه است كه ما اگر خواستيم يكي از دو روايت متعارض را بر ديگري تعييناً يا ترجيحاً مقدّم بداريم بايد بر قرآن عرضه كنيم; باب ديگر مربوط به اين است كه يك روايت به ما رسيده است و لو معارض هم ندارد بايد ببينيم كه اين مطابق با قرآن است يا مخالف با قرآن و منظور از عرضه هم آن است كه مخالف با قرآن نباشد نه موافق قرآن باشد و منظور از اين مخالفت هم مخالفت تبايني است نه مخالفت اطلاق و تقييد و امثال ذلك.

پرسش:...

پاسخ: هدايت تشريعي كه نصيب همه شده است, فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[13] اگر كسي برابر اين هدايت تشريعي توفيقي پيدا كرد و توفيق الهي كه همان هدايت تكويني است نصيب كسي شد و شخصي راه افتاد آن‌گاه به خدا عرض مي‌كند كه توفيق را از ما سلب نكني. هدايت تشريعي نصيب همه شده است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است. غرض آن است كه اگر ما خواستيم روايات را بر قرآن عرضه كنيم اول بايد متشابهات قرآن را به محكمات برگردانيم بگوييم قرآن نظرش اين است, بعد روايات را عرضه كنيم. چه در روايات متعارضه چه در روايتهاي غير متعارض.

كيفيت عرضه داشتن روايات

ما موظّفيم هر روايت را بر قرآن عرضه كنيم نه بر آيه‌اي از آيات قرآن يا سوره‌اي از سور قرآن و تا ديد روشني درباره كل قرآن نداشته باشيم نمي‌توانيم بگوييم قرآن اين‌چنين مي‌گويد, بلكه بايد بگوييم از اين آيه اين‌چنين استفاده مي‌شود وآن هم هيچ مشكلي را حل نمي‌كند. روايت را بر آيه نبايد سنجيد، [بلكه] روايت را بر قرآن بايد سنجيد. پس قرآن در درون خود اولاً متشابهات را به دامن محكمات ارجاع مي‌دهد سراسر مي‌شود نور، وقتي قرآن سراسر نورانيتش براي كسي ظهور كرد و معلوم شد كه قرآن چه مي‌گويد آن‌گاه مرجع است هم براي روايتهاي ابتدايي هم براي حلّ روايتهاي متعارض.

عدم توجه به محكمات, منشأ تفسير به رأي

كساني كه قلبشان بيمار است و واقعاً قرآن را نمي‌پذيرند متشابه منهاي محكمات را مي‌گيرند به دنبال متشابه مي‌گردند و مي‌خواهند به بهانه اسلام هم فتنه كنند و چون متشابه معناي روشني ندارد خواه و ناخواه به دنبال اصل و علّت آن مي‌گردند اصل و علّت را هم نزد خود اختراع مي‌كنند و متشابهات را در سايه آن اصل بدعت گذاشته شده تفسير به رأي مي‌كنند ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾، «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنَ القرآن» را.

پرسش:...

پاسخ: بله بايد عالم باشد به كتاب خدا از راهي كه قرآن كريم آموخت، ممكن است خداي ناكرده عالم باشد و عاقل نباشد و عمداً به سراغ متشابهات برود. آ‌ن تاريخ كتاب 23 ساله آن پليد و ملعون هم اين‌چنين بود، او عمداً به سراغ متشابهات رفته است، بدون ارجاع به محكمات. همان شبهاتي كه جاهليت داشتند و مشركين همان تهمتهايي را كه به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) زدند، همان تهمتها را زدند ديگر ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ را، چرا اين كار را مي‌كنند ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾، براي آشوب‌گري و اضلال مردم. خب, اضلال مردم يعني بالأخره قرآن در بين جامعه مطرح است يا هوا و هوس اينها مطرح است مي‌فرمايد نه ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ چون اين ﴿تَأْوِيلِهِ﴾، ضمير به «ما» برمي‌گردد كه فرمود: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنَ القرآن» ضمير ﴿ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ به اين «ما» برمي‌گردد به ﴿مَا تَشَابَهَ﴾ برمي‌گردد. وقتي كه تأويل اين را خودش ابتكار كرد قهراً او محكمات قرآن را هم برابر اين تأويل خود ساخته حمل مي كند آن وقت كلّ قرآن را به ميل معنا مي‌كند.

معناي ﴿اِبْتِغاء

پرسش:...

پاسخ: نه ابتغا يعني اتخاذ ديگر ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[14] در سورهٴ مبارکه «بقره» بحثش گذشت كه اصلش چيست . اصلش بغي هست به معني طلب است «إنّ الله يحبّ بُغاة العلم»[15] يعني طالبين علم را و آنجايي كه بغي به معني ظلم است براي اينكه انسان حق غير را طلب مي كند و تجاوز مي‌كند چيزي را طلب مي‌كند كه براي او نيست.

پرسش:...

پاسخ: آن تفسير به راي است، آن ديگر هميشه هست. آن را خداي سبحان راهش را باز گذاشته تا ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[16].

پرسش:...

پاسخ: نه; آن تحريف را قرآن عهده‌دار حفظش نبود, بلكه فرمود اين كارها را كرده‌اند. تحريف به اين معنا كه عده‌اي كه قرآن را به ميل خود معنا كرده‌اند به اين معنا هست كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[17] اما آن تحريفي نيست كه قرآن فرمود محال است درباره قرآن راه پيدا كند و اگرنه تحريف هست تفسير به راي يا ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾ هست به ميل خود معنا كردن تحريف هست, اما تحريفي نيست كه قرآن از او مصون باشد كه او نقشي هم ندارد.

راز برگشت ضمير ﴿تأويله به «ما»ي ﴿تشابه

ضمير ﴿ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ به آن ﴿مَا﴾ برمي‌گردد. «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِ» آن «ما تشابه», قهراً محكمات را هم برابر همين متشابهات معنا مي‌كنند و كلّ قرآن مي‌شود نزد اينها متشابه. ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ اينها مي خواهند تأويل قرآن را بدانند در حالي كه تأويل قرآن فقط نزد خداست. آن ريشه اصلي كه قرآن از آنها نشات گرفته است نزد خداي سبحان است. ضمير ﴿تَأْوِيلَهُ﴾ ظاهرش آن است كه به همين «ما» برمي‌گردد تا انسجام طبيعي محفوظ باشد نه به قرآن گرچه كلّ قرآن تأويل دارد و گرچه تأويل كلّ قرآن نزد خدا و عترت طاهره(عليهم السلام) است,[18] اما ظاهر اين كلمه براي حفظ نظم آن است كه ضمير «تأويله» به همين «ما» برگردد ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا﴾ آن مقداري كه «تشابه من القرآن»، ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ همان ﴿مَا تَشَابَهَ﴾، نه تأويل قرآن چون اينها مستقيماً كاري با قرآن ندارند كاري با متشابه دارند. آن‌گاه فرمود: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ﴾ يعني تأويل همين «ما تشابه» كه انسجام طبيعي محفوظ بماند و اين منافات ندارد به اينكه كلّ قرآن تأويل داشته باشد و تأويل كلّ قرآن هم نزد حق باشد. چون اينها مثبتين هستند اينكه نمي‌گويد فقط متشابه تأويل دارد. اين مي‌گويد تأويل متشابه را خدا مي‌داند، نه يعني غير متشابه تأويل ندارد اين آن لسان را كه ندارد ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ چه اينكه اگر بر همين كلمه «الله» وقف كرديم [واو در] ﴿وَالرّاسِخونَ﴾ را «واو» عطف نگرفتيم «واو» استيناف گرفتيم تا نظم طبيعي محفوظ بماند و در برابر آن ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾ قرار بگيرد اين دلالت نمي‌كند به اينكه غير خدا كسي عالم به تأويل نيست, چون حصرش حصر اضافي است و با روايات ديگر و ادلّه فراوان ديگر ثابت شده است كه همين تأويل قرآن را كه ذات اقدس الهي مي‌داند به معصومين(عليهم السلام) هم افاضه كرده است[19] و اصولاً فرض ندارد كه حقيقت قرآن بر قلب پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل بشود وآن رسول هم از تأويل قرآن خبر نداشته باشد اين‌چنين نيست.

فرق تفسير و تأويل

پرسش:...

پاسخ: حالا در تأويل چند بحث است يك بحث كوتاه است كه امروز مطرح مي‌شود, يك بحث مبسوطي است كه سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) يك فصل جدايي براي تأويل ذكر كرده است, چون ايشان بحثي دارند كه محكم چيست متشابه چيست، يك فصلي بحث كرده‌اند كه تأويل قرآن چيست، يك فصلي بحث كرده‌اند كه چرا قرآن اصولاً مشتمل بر متشابه است، فايده اشتمال قرآن بر تشابه چيست و مانند آ‌ن. تأويل قرآ‌ن وقتي به خود آيات قرآن كريم مراجعه مي‌شود معلوم مي‌شود كه تأويل به معناي تفسير نيست، تأويل هم بر آن موجود خارجي اطلاق مي‌شود و هم بر آن راز و انگيزه و هدف و علّت و امثال ذلك اطلاق مي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 52 و 53 اين‌چنين است كه ﴿وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَي عِلْمٍ هُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ٭ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾; فرمود ما قرآني را خيلي باز و روشن، فصل فصل، هر مطلبي را جداي از مطلب ديگر بيان كرديم. هيچ مطلب آميخته، در هم، به هم ريخته ما در قرآن نداريم، سراسر قرآن قول فصل است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾[20] هم حرفي است جدي و شوخي در او نيست هم باز و روشن است ابهام در او نيست. خب اگر شما متشابهات را به محكمات برنگرداندي عمداً كليد را نزدي تا ببيني وگرنه اگر كسي بگويد در اين كتابخانه همه كتابها هست و هر كتابي هم در قفسه مربوط به خودش هست، در سر جاي خودش هست واين هم كليدش، خب اگر كسي كليد كتابخانه را نزد و از كتابهاي كتابخانه خبر نداشت اين تقصير خودش است وگرنه آن كه اين كتابها را تنظيم كرد هر كتابي را جاي خودش گذاشت. فرمود هر آيه‌اي و هر مطلبي در جاي خود قرار گرفت سراسر فصل است و سراسر منفصل، مفصّل، باز و روشن است ﴿وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَي عِلْمٍ﴾[21] خب متشابهات اگر هست كليدش, محكمات است كليدش را بزنيد [تا] متشابهات روشن مي‌شود. پس با اشتمال قرآن بر متشابهات سراسرش روشن است. آن‌گاه فرمود: ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ﴾; اينها منتظرند كه تأويل قرآ‌ن بيايد ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾;[22] روزي مي‌رسد كه تأويل قرآن مي‌آيد. معلوم مي‌شود تأويل غير از تفسير است.

تقابل تفسير با تأويل

تفسير قرآ‌ن دو قسم است يا تفسير به ظاهر است يا تفسير به باطن. تفسير به باطن غير از تأويل است تفسير به باطن كار به الفاظ و مفاهيم و امثال ذلك دارد، تأويل كار به آن وجود خارجي يا مصالح و مفاسد يا آن مبادي ديگري كه زمينه پيدايش محتواي آيات را تأمين مي‌كند دارد. فرمود قيامت كه شد تأويل قرآن مي‌آيد يعني بازگشت اين معارف به هر چه و هر جايي هست او روشن مي‌شود. بخشي از اينها كه مربوط به اسماي حسناي حق است خدا را در قيامت افراد به خوبي مي‌شناسند كه ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[23] آنچه كه مربوط به قصص انبياست آن هم به خوبي روشن مي‌شود‌ آنچه مربوط به احكام و اوامر و نواهي است آن هم مصالح و مفاسدش خوب روشن مي‌شود. هر كسي هر كاري كرده است محصول كار او هم در قيامت روشن مي‌شود، كلاً اينها تأويل‌اند و قرآن مشتمل بر همه اينهاست و تأويل همه اينها هم در قيامت ظهور مي‌كند ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[24]. قيامت جا براي تفسير نيست نه تفسير ظاهر نه تفسير باطن, چون سخن از لفظ و مفهوم نيست سخن از عول و رجوع است اين معارف بازگشتش به هر جا هست همان جا در قيامت ظهور مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» بخشي از اين تأويل ياد شده است, آيه 39 اين‌چنين است كه ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾; اينها چيزي را كه نمي‌دانستند انكار كردند همان‌طوري كه تصديق بدون تصوّر روا نيست تكذيب هم بدون تصّور روا نيست. انسان تا چيزي را خوب نفهميد نه حق تصديق دارد نه حق تكذيب. حق تكذيب ندارد براي اينكه اينجا فرمود اينها چيزي را كه نفهميدند تكذيب كردند ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾ هنوز تأويل قرآن نيامده و اينها ندانسته تكذيب كردند, معلوم مي‌شود تأويل در مقابل تفسير است نه در مقابل تفسير به ظاهر. تفسير گاهي تفسير به ظاهر است گاهي تفسير به باطن و تفسير به كلاقسميه در مقابل تأويل هست.

نمونه‌هايي از تأويل در قرآن كريم

نمونه‌هايي از تأويل را در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» يا سورهٴ «كهف» مشخص فرمود. در سورهٴ «كهف» كه سه جريان را در ارتباط حضرت موسي و خضر(عليهم السلام) ذكر فرمود، از هر كدام از آن سه جريان به عنوان تأويل ياد كرده است. تاويل درآنجا يعني بيان سرّ و انگيزه و علت انجام اين كارها. سه كاري كه انجام شد اوّلش اين است موسي (سلام الله عليه) به خضرگفت كه من شما را همراهي كنم. ايشان گفتند شما به مقدار آگاهيتان حوصله داريد چيزي كه خارج از آگاهي شماست قدرت صبر نداريد من هم مأَمورم كارهايي انجام بدهم كه خارج از حوصله ادراكي شماست, قهراً نمي‌توانيد صبر كنيد ﴿كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ موسي هم فرمود: ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾[25] آن‌گاه اولين جرياني كه اتفاق افتاد اين بود كه: ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾;[26] اصل كار اين بود كه كشتي را سوراخ كرد و موسي(سلام الله عليه) هم سؤال كرد كه اين كار را كه كرديد زمينه غرق سرنشينان كشتي فراهم مي‌شود. اين يك كار خارجي و يك سؤال. درباره اين خضر(سلام الله عليه) فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً ٭ أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾[27] و اين مي‌شود تأويل. پس يك سوراخ كردن كشتي بود كه فعل خارجي است و يك سؤال كردن بود كه چرا اين كار را كرديد اين زمينه غرق سرنشينان را فراهم مي‌كند يك جوابي هم داد فرمود سرّش اين بود كه اين سفينه براي يك عده كارگراني بود كه ملكه ظالمي اين را كشتي سالم را به غصب مي‌گرفت. اين شده تأويل، تأويل يعني بيان سرّ اين كار. درباره غلام هم اين‌چنين بود كه ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾;[28] كاري كه خضر(سلام الله عليه) كرد اين بود كه آن جوان را كشت يا آن نوجوان را كشت اين يك فعل خارجي است. حرف موساي كليم اين بود كه ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾[29] حرف خضر(سلام الله عليه) اين بود كه ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾[30] اين شده تأويل. بيان سرّ و علت و انگيزه را مي‌گويند تأويل اين تفسير نيست نه تفسير باطن است نه تفسير ظاهر نه بيان مصداق است. گاهي مي‌بينيد رواياتي در ذيل آيه‌اي آمده است كه مي‌فرمايد منظور در اينجا اهلـ‌بيت‌اند آن آياتي كه مربوط به ولايت است. [31] اين بيان مصداق كامل است اين تطبيق است يا يك معناي دقيق‌تري را ذكر مي‌كند اين بيان باطن قرآن است. هيچ كدام از اينها تأويل نيست. اين تفسير به باطن است يا تفسير به ظاهر است يا تطبيق معنا بر مصداق است كه تفسير نيست در حقيقت، اما اين كاري كه خضر(سلام الله عليه) كرد بيان علت و انگيزه اين كار است و اين را مي‌گويند تأويل. پس تأويل غير از تفسير است، تأويل غير از تطبيق است، تأويل غير از معناي به باطن است و امثال ذلك. و اين هر سه تأويل بود. وقتي كه درباره آن امر سومي كه رسيد درباره آن جدار كه ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[32] يك كار خارجي خضر(سلام الله عليه) كرد كه ديواري كه در شُرُف انهدام بود نوسازي كرد و مرمّت كرد. سؤالي هم موسي(سلام الله عليه) كرد كه گفت پس شما مناسب بود در برابر اين كار مزدي دريافت كنيد. جوابي هم كه خضر داد اين بود كه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تأويل مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[33] بيان علت و انگيزه را تأويل گفته‌اند پس تأويل بر اين معنا هم اطلاق مي‌شود. موارد ديگري هم در قرآن كريم تأويل را بر آن موارد اطلاق كرده‌اند كه بايد بحث بشود.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ محمد, آيهٴ 20.

[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[3] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64; سورهٴ فتح, آيهٴ 10.

[4] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.

[5] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 22.

[6] . سورهٴ نجم، آيهٴ 17.

[7] . سورهٴ صف، آيهٴ 5.

[8] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 8.

[9] . نهج‌البلاغه, حكمت 405.

[10] . سورهٴ حج، آيهٴ 3.

[11] . ر.ك: وسائل الشيعه, ج27, ص120.

[12] . ر.ك: الكافي, ج1, ص68.

[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 207.

[15] . الكافي, ج1, ص30.

[16] . سورهٴ اانفال، آيهٴ 37.

[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 46.

[18] . الكافي, ج1, ص213.

[19] . الكافي, ج1, ص213.

[20] . سورهٴ طارق، آيات 13 و 14.

[21] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 52.

[22] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.

[23] . سورهٴ نور، آيهٴ 25.

[24] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.

[25] . سورهٴ كهف، آيات 68 و 69.

[26] . سورهٴ كهف، آيهٴ 71.

[27] . سورهٴ كهف، آيهٴ 74.

[28] . سورهٴ كهف، آيهٴ 71.

[29] . سورهٴ كهف، آيهٴ 74.

[30] . سورهٴ كهف، آيهٴ 80.

[31] . سورهٴ كهف، آيهٴ 71.

[32] . سورهٴ كهف, آيهٴ 77.

[33] . سورهٴ كهف، آيهٴ 82.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق