اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾
اهميت قرآنشناسي
اين كريمه گذشته از اينكه بحثهاي تفسيري مهمي را به همراه دارد بخش مهمّش مربوط به قرآنشناسي است كه جزء علوم قرآني است در عين حال كه تفسير قرآني است، علوم قرآني را هم دربر دارد زيرا بيان معناي محكم و متشابه، معناي تأويل و مانند آن و سرّ تقسيم آيات قرآني به محكم و متشابه اينها جزء قرآنشناسي است و علوم قرآني است اول, ظاهر اين كريم روشن بشود تا به آن معارف بلندش برسيم.
راز بيان انزال در ﴿هُوَ الّذي اُنزل عليكَ الْكِتاب﴾
فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ﴾; خدايي است كه كتاب را بر شما نازل كرده است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه سوم سخن از تنزيل بود و اينجا سخن از انزال است آنجا ظاهراً تدريج منظور بود، اينجا چون اصلالقرآن منظور است, لذا به انزال ياد كرده است كه ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾.
قرآن و تقسيمبندي آيات
آنگاه اين كتابي كه بر شما خداوند نازل كرده است آياتش دو دسته است ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾; بعضي از قرآن آياتي است كه محكم است و بعضي از قرآن آياتي است كه متشابه است معناي محكم و متشابه به خواست خدا روشن خواهد شد.
اهداف آيات محكم
﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾ معلوم ميشود كه در قرآن تنها يك آيه محكم نيست بلكه چند آيه است كه محكم است, اما رقمشان چقدر است فعلاً مشخص نيست بيش از يك آيه يا دو آيه است [و] آيات محكمي است كه سِمَت آنها اين است كه بيانگر ساير آيات باشند ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ نه امّ مجموع كتاب اين ﴿الْكِتَابِ﴾ كه اينجا ياد شده است اضافهٴ اين اُم به آن ﴿الْكِتَابِ﴾ اضافهٴ تبعيضيه است اُم بعض الكتاب است نه اُمّ كلّ كتاب, چون خود محكمات هم جزء كتاباند و محكمات اُمّ خودشان نيستند، [بلكه] اُمّ بخش ديگري از قرآناند كه ساير بخش به منزلهٴ فرزندان اين مادرند كه در دامن اين مادر پرورش ميشوند يا فروع اين اصلاند كه در سايهٴ اين اصل رشد ميكنند ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ يعني بعضي از آيات قرآني متشابه است, مانند آيات محكم صريح و روشن نيست. اين تقسيم قرآن كه قرآن داراي دو دسته از آيات است بعضي از آيات محكماند، بعضي از آيات متشابه.
تقسيمبندي مردم در برابر آيات متشابه
همانطوري كه درباره اصل قرآن مردم به چند گروه تقسيم ميشدند، درباره آيات متشابه قرآن هم مردم به دو دسته تقسيم ميشوند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾; آنها كه انحراف و اعوجاجي در قلب آنهاست قلبشان سالم و مستقيم نيست, بلكه زايغ است و منحرف, اينها دنبال متشابهاتاند اما نه اينكه متشابه را حق بدانند و ايمان داشته باشند به متشابه اينها. دنبال متشابه ميگردند تا اينكه متشابه را به ميل خود بگردانند اينچنين نيست كه به متشابه ايمان داشته باشند اينها در قرآن جستجو ميكنند متشابهات را پيدا ميكنند كه براي متشابهات معنايي به دلخواه درست كنند ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ را اما براي ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾; براي گمراه كردن, چون قلبشان زيغ و انحراف دارد برابر انحراف قلبشان دلهاي ديگران را هم منحرف كنند ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾، خب چگونه زمينه فتنه و آشوب و اضلال را فراهم ميكنند, براي اينكه ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ دارند يعني به ميل خود قرآن را ارجاع ميدهند «اوّله» يعني أرجعه; به هر جايي كه خودشان بخواهند ميگردانند اين همان است كه «عطفوا الهدي علي الهوي» در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه اهلبيت(عليهم السلام) هوا را بر هدايت منعطف كردند، ديگران هدايت را بر هوا منعطف ساختند.[1]
پس اين گروهي كه قلبشان زيغ و انحراف دارد دنبال متشابهات ميگردند، پيرو متشابهاتاند كه متشابهات را جستجو كنند، بيابند آنگاه متشابهات را به ميل خود بگردانند: ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ اين تمام شد.
اختصاصي بودن تأويل قرآن كريم
آنگاه فرمود گرچه قرآن به دو دسته از آيات تقسيم ميشود محكم و متشابه، اما براي كل قرآن يك تأويلي هست ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾; تأويل كلّ قرآن را غير از خدا كسي نميداند. همانطوري كه متشابهات تأويل دارند، محكمات هم تأويل دارند و علم واقعي تأويل هم نزد خداي سبحان است البته اين از آن مواردي است كه حصرش اضافي است و همين علم تأويل را خداوند به اوليايش اعطا فرموده است، خب.
ويژگيهاي راسخين
پس قرآن آياتش دو دسته تقسيم شد; يكي محكمات است و ديگري متشابهات. آنها كه قلبشان زيغ و انحراف دارد دنبال متشابه ميگردند به متشابه ايمان ندارند، اما آنها كه راسخ در علماند ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾; ما به قرآن ايمان داريم به محكمش و به متشابهش ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾; هم محكمات از نزد خداست، هم متشابهات, چون هر دو از نزد خدا هستند بايد طوري معنا كرد كه خواست خدا در آن باشد و راهنمايي خدا را به همراه داشته باشد ﴿وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ كسي به اين معرفت متذكّر نميشود مگر كساني كه داراي لُبّ و مغزند يعني راسخين كه متذكّرند جزء اولواالباباند، اين ترجمه اين كلمه.
تبيين هويت مطلقه حقتعاليٰ
آنچه به تفسير اين آيه كه در حقيقت مربوط به قرآنشناسي است برميگردد اين است كه گاهي انسان وقتي مسافري را ميبيند و از آن مسافر شرح حال ميخواهد گاهي اين مسافر آن اهداف متوسط را يا مبادي متوسّط را بازگو ميكند، گاهي آن اهداف نهايي يا آن مبدأ آغازين را ذكر ميكند، اگر كسي از يك راه دوري حركت كرده است و عازم مكه شد وقتي به تهران رسيد و از تهران به قم آمد و اين راه را دارد مثلاً طي ميكند از او سؤال بكنند كه از كجا آمدي، گاهي ميگويد از تهران آمديم، گاهي هم از آن مبدئهاي جلوتر سخن ميگويد، گاهي هم از آن شهر خودش حرف ميزند كه ما از فلان شهر يا از فلان استان آمديم، وقتي هم كه بخواهند بگويند كجا ميرويد گاهي اين شهر بعد از قم را ذكر ميكند، گاهي يك مقدار دورتر، گاهي هم آن هدف نهايي را; ميگويند ما عازم مكهايم.
قرآن مسافري است كه از نزد خدا آمد و به لقاي حق ميرود، گاهي خداي سبحان در تبيين سفر اين مسافر از عليمِ قديرِ حكيم و مانند آن ياد ميكند ميگويد اين كتاب را عليم فرستاد كتاب را حكيم فرستاد،[2] اين كتاب را خداي اكرم فرستاد،[3] اين كتاب را خداي رحمان فرستاد اين دربارهٴ مبادي نزول قرآن گاهي هم درباره اهداف ميفرمايد اين كتاب آمده است مانند ساير كتابهاي آسماني ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[4] اين يك هدف نزديك است كه مردم آدم خوبي بشوند به قسط و عدل قيام بكنند، گاهي ميبينيم از آن منتهاي عالي سخن ميگويد، ميفرمايد اين كتاب آمده است تا مردم را نوراني كند وقتي گوهرِ ذات مردم نوراني شد قهراً در مقام عمل هم به قسط و عدل قيام ميكنند، آنگاه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ يك هدف متوسط خواهد شد ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[5] يك هدف برتر خواهد بود تا برسيم به آنجايي كه لقاءالله مطرح است.
اين آيه مباركهاي كه تلاوت شد از آن مبدأ آغازين قرآن سخن ميگويد سخن از هويّت حق است كه اين قرآن از هويّت الهي نازل شده است اين فوق اسماي حُسنايي است, نظير عليم, نظير حكيم، نظير اكرم، نظير الرّحمان كه اينها به عنوان معلّم قرآن و مبدأ نزول قرآن در قرآن كريم ياد شدند[6] اين از همه آنها برتر است ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ نظير مسئله رسالت هم اينچنين است كه يك وقت است ميگويند: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[7] يك وقت ميفرمايد كه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ﴾ اين ﴿هُوَ الَّذِي﴾ خيلي بارش بيشتر از آن ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اين از آن مقام هويّت دارد خبر ميدهد كه آن هويّت مطلقه چنين كاري كرده است ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[8] اين خيلي بالاتر از آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ آنجا از الله شروع كرد، اين از هويّت مطلقه كه عميقتر از اين كلمهٴ مباركهٴ جلاله است.
در اينجا هم فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ يعني مبدأ آغازين اين كتاب, هويّت مطلقهٴ ذات اقدس الهي است اوست, كه اين كتاب را بر تو نازل كرده است: ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾.
فرق «علي» با «إلي»
در اينگونه از موارد سخن از «أنزل إليك» نيست، سخن از ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكَ﴾ است كه اشراف و احاطه و سلطه همچنان محفوظ است; اين كتاب سايهافكن بر توست بر تو نازل شده است گاهي ميفرمايد: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[9] اين جنبهٴ رسالت را تبيين ميكند، اما آنكه فرمود: ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ اينها جنبهٴ ولايت را همراه دارند آنجا كه سخن از «علي» است, چون وليّ, اشراف بر مولّيٰعليه دارد، آنجا كه سخن از «إلي» است سخن از رسالت و پيام و پيك و نظاير آنها را به همراه دارد. به هر حال فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾.
ويژگيهاي آيات محكم
آنگاه فرمود: ﴿مِنْهُ﴾; يعني بعضي از همين قرآن كريم ﴿آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾ در ذيل آيه مباركه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾[10] و مانند آن از آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت آنجا كلمه حكمت، احكام، محكم، حَكَم، حكيم، حُكم، حكومت اينها معنا شد كه يك اصل جامعي را در بر دارد و آن، آن است كار مُتقن و عميق و استوار را ميگويند حكمت، محكم، احكام اگر علم و دانشي از برهان برخوردار بود، قطعي بود و از وهم و خيال دور بود ميشود حكمت، اگر سخني بتواند آن نوسان و اضطراب را خاتمه ببخشد ميگويد اين حَكَم است، اين حُكم كرد كه آن اضطراب بين محمول و موضوع را از بين بُرد، يا آن نزاع بين متخاصمين را از بين برد و مانند آن.
آيات مُحكمه آياتي است كه در دلالتش بر معنا ابهامي نيست به طور روشن دلالت ميكند يا صريح است يا ظاهر احتمال خلاف يا اصلاً مطرح نيست يا مُلغاست. اينگونه از آيات كه متقن و محكماند سِمَتشان اين است كه ساير آيات را رهبري كنند، سِمَت اُمّيت دارند; همانطوري كه مادر كودك را تغذيه ميكند، ميپروراند و ميروياند وقتي به راه افتاد آنگاه ميشود خود كودك را به حال خود رها كرد، محكمات، متشابهات را اينچنين در دامن خود تغذيه ميكنند، ميپرورانند وقتي معنايش روشن شد ميشود به آن استدلال كرد و همانطوري كه اصل اُم است و شاخهها را ميپروراند و ميروياند و ثمربخششان ميكند، محكمات هم نسبت به متشابهات اين نقش را دارند.
پس محكمات هم خودشان حكيماند، هم عامل استحكام آيات ديگرند.
كيفيت ارجاع متشابهات به محكمات
پرسش:...
پاسخ: آياتي كه نظير ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[11] نظير ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[12] اينگونه از آيات كه هيچ احتمال خلافي درباره آنها نيست محكمتر از هر محكمي كريمه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است. حالا متشابهات كه نمونهاش ذكر شد كيفيت ارجاع متشابهات به محكمات بحث ميشود. پس بعضي از آيات محكماند كه در دلالتشان بر معنا خِفايي نيست و اينها سِمت اُميّت دارند كه به منزلهٴ اصلاند و ساير آيات به منزله فرع ﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾; آيات ديگر قرآن كريم متشابهاند يعني داراي چند معنايي هستند كه آن معنا شبيه هم است, هيچ كدام صريح يا ظاهر نيست. اين آيه چند احتمال ميدهد و اينها مايهٴ اشتباه ميشود, چون اين معاني شبيه هماند اگر قرينه خارج يكي را تعيين نكند زمينه اشتباه ميشود، آن تشابه مايه اشتباه خواهد شد، اين محكمات, به منزله قرينه خواهد بود، آيهاي كه ظاهرش متشابه است مشخص ميكند كه اين معاني به حسب ظاهر يكساناند وگرنه هرگز آن معناي باطل با معناي حق يكسان نخواهد بود. اگر متشابهات را ما منهاي محكمات اخذ بكنيم به ظلمت ميافتيم, اما اين متشابهات در دامن محكمات است وقتي در دامن محكمات است محكم اينها را ميپروراند سراسر قرآن ميشود نور.
پرسش:...
پاسخ: اين چند فصل است كه يكي پس از ديگري خواهد آمد: يكي بحث عميق درباره اينكه «المحكم ما هو» «المتشابه ما هو»، يكي هم سبب ورود محكمات و متشابهات در قرآن است و فصل ديگر هم كيفيت ارجاع متشابهات به محكمات است و مانند آن. اينها فصولي است كه ملاحظه فرموديد الميزان همه اينها را جداگانه بحث كرد يك قرآنشناسي عميقي هم اين آيه دارد كه در حدود هفتاد، هشتاد صفحه ايشان آنجا بحث كردند.
عمومي و خصوصي بودن اوصاف قرآن كريم
قرآن كريم يك سلسله اوصاف عمومي دارد مثل اينكه حق است،[13] نور است،[14] بيان است،[15] تبيان است،[16] نور مبين است[17] و مانند آن. يك سلسله اوصاف خصوصي دارد كه آيات را به اقسامي تقسيم ميكنند براي هر قِسمي هم وصف مشخصي ذكر ميكنند. محكم و متشابه كه در اينجا ياد شده است غير از محكم و متشابهي است كه در ساير آيات براي كل قرآن ذكر شده است اولاً خداوند قرآن را به عنوان قول حكيم ياد كرده است سراسر قرآن حكيم است ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[18] سراسر اين كتاب حكيم است، اگر سراسر اين كتاب حكيم بود پس تمام آيات اين قرآن محكم است, چه اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «هود» هم اينچنين فرموده است كه ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾;[19] تمام آيات قرآني محكم است ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾ اين إحكام در مقابل تفصيل است نه إحكام در مقابل تشابه يعني همه آيات در مرحلهاي مُتقن بودند بعد از هم سوره سوره و آيه آيه جدا شدند. پس آنچه مربوط به إحكام سراسر قرآن است در مقابل تفصيل است كه در آيه اول سورهٴ «هود» مشخص شد و اين غير از محكم و متشابهي است كه در آيه محل بحث سورهٴ «آلعمران» آمده است, چه اينكه سراسر آيات قرآن كريم هم به عنوان متشابه توصيف شد و آن متشابه باز غير از محكمي است كه در همين آيه محل بحث قرار گرفت.
آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾; خداي سبحان بهترين حديث را نازل فرموده است آن بهترين حديث اين است كتابي است كه سراسرش متشابه است يعني هماهنگ هم است، منجسم است همه اينها يك هدف را دارند، يكنواختاند، نشانه حقاند، كلام حقاند، شبيه حقاند تمام آيات قرآن متشابه است همانطوري كه تمام آيات قرآن محكم است، پس اين تشابهي كه وصف سراسر قرآن كريم است كه در آيه 23 سورهٴ «زمر» آمد غير از آن تشابهي است كه در مقابل محكم قرار گرفت كه در اينجا فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ اينها مثانياند نسبت به هم انثنا دارند مثنا, مثنا هستند يعني هر آيهاي با آيه ديگر انثنا و انعطاف دارد كه زمينه تفسير قرآن به قرآن، تأييد آيه به آيه و امثال ذلك از اينگونه از آيات هم به خوبي برميآيد. آيات قرآن نظير اين هلاليهاست كه همه روي دوش هم و دوش هم متكياند, نظير ستونهاي مستقل نيست كه هر كدام براي خود راهي داشته باشد تمام آيات قرآني هلالي به هم بسته است سراسر قرآن مثنا مثناست، منثني منثني است كه كل قرآن ميشود مثاني. نظير ستونهايي است كه هيچكدام بار ديگري را نكشند، نظير هلالهايي است كه همه بار يكديگر را ميكشند سراسر قرآن هلالي است خلاصه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[20] سراسر قرآن مثناست.
پس تشابهي كه به معناي همسويي و هماهنگي و امثال ذلك باشد اين وصف سراسر قرآن است ارتباطي به آيه محل بحث ندارد. آيه محل بحث فرمود قرآن دو دسته آيات دارد; يك بخشش محكماتاند كه كار آنها و صفت آنها اميت است اينها اصلاند و قسمت ديگر فرعاند و متشابهاند اگر محكمات مادر است تا متشابه در دامن اين مادر تغذيه نشود نميتواند روي پاي خود بايستد.
اُمّيت آيات محكم نسبت به آيات متشابه
از اين كريمه يك بحث جامعي درباره تفسير قرآن به قرآن به دست ميآيد نه اين تفسير قرآن به قرآن مصطلح. تفسير قرآن به قرآن مصطلح اين است كه از هر آيهٴ مناسبي ميتوان آيه محل بحث را روشن كرد محكمات را هم ميشود به يكديگر ارجاع داد، متشابهات را ميشود به يكديگر ارجاع داد يك معناي واضحي گرفت; منتها باز نيازي به اصل دارد كه بايد به محكم برگردد. ارجاع متشابهات به محكمات به عنوان تفسير القرآن بالقرآن است يعني تفسير المتشابه بالمحكم, اما اين غير از تفسير قرآن به قرآن رايج است، پس مسئوليت و سِمت محكمات همان اصالت اوست. متشابهات را بايد به محكمات برگرداند ﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ ديگر نفرمود كه اينها به محكمات برميگردند, براي اينكه آنجا فرمود محكمات كارشان اصالت است و اُمييت.
نحوه ارجاع متشابه به محكم يا نظير ارجاع فروع به اصول است به عنوان اجتهاد; فرعي را انسان به اصل برميگرداند و برابر آن اصل معنا ميكند يا ارجاع ذيالقرينه به قرينه است يا ارجاع عام به خاص است يا ارجاع مطلق به مقيّد است يا ارجاع مُجمل به مُبيّن است يا ارجاع منسوخ به ناسخ است در همه اين موارد كه اگر ما به محكمات مراجعه نكنيم معناي روشني از اين آيه نخواهيم داشت اين ميشود متشابه، يا اصلاً در دلالت تشابه است يا نه، دلالت دارد ولي ما قبل از رجوع به محكمات اگر به اطلاق اين آيه يا به عموم اين آيه يا به محتواي نسخ شده اين آيه اگر مراجعه كرديم اين همان زيغ قلبي را به همراه دارد.
ضرورت برگشت متشابهات به محكمات
چند نحو براي ارجاع متشابهات به محكمات مطرح است, مثلاً كريمه ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[21] يا ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[22] يا ﴿جَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً﴾[23] و امثال ذلك, اينها از يك طرف احتمال جسميّت ميدهند، از طرف ديگر هم احتمال ميدهد كه منظور از اين ﴿يَدُ اللَّهِ﴾ به معناي قوّت و قدرت باشد ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾ يعني «جاء امر ربك» يا «جاء فيض ربك» و مانند آن.
براي اينكه روشن بشود كه واقعاً ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾ به چه معناست؟ ﴿يَدُ اللَّهِ﴾ به چه معناست؟ ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ به چه معناست؟ ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[24] به چه معناست؟ آيات محكمي هست كه مشخص ميكند ميفرمايد: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[25] اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ از آن اُمّالكتابي است كه هرگز اجازه نميدهد ما آيات قرآني را طوري معنا كنيم كه موهم جسميّت حق باشد ـ معاذ الله ـ منافي با نزاهت حق باشد، مفاهيم نقص را به همراه داشته باشد اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ اينچنين است، اگر ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[26] قرائت شد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ ميگويد اين نور ديگر نورِ حسّي و ظاهري نيست يا ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[27] ديگر اجازه نميدهد كه انسان از ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[28] معناي جسميّت بفهمد كه بگويد خداي سبحان در قيامت ديده ميشود حالا يا با چشم ديده ميشود يا با سراسر چهره ديده ميشود و مانند آن. پس متشابهات را بايد به محكمات برگرداند آنطوري كه فرع به اصل برميگردد، آنطوري كه كودك به مادر برميگردد و مانند آن.
معناي نزاهت حقتعاليٰ
پرسش:...
پاسخ: اين به طريق اُولاست، اين تنزيهي است در عين تشبيه، اين مبالغه در تنزيه است وقتي مثل او مثل نداشت خودش مثل ندارد ما در تعبيرات ادبيمان هم همينطور ميگوييم، ميگوييم كه مثل او را نميتوانيد پيدا كند يك تعبير رايج ادبي ماست مثل او را نميتوانيد پيدا كند مثل او همانند ندارد, اينكه ميگوييم مثل او همانند ندارد در تعبيرات فارسي همين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است وقتي مثل او مثل نداشت خودش مثل ندارد به طريق اُوليٰ اين بيان نزاهت حق است به احسن وجه.
پرسش:...
پاسخ: اگر مثل ذات، مثل نداشت معلوم ميشود كه خود ذات هم مثل ندارد به طريق أوليٰ.
پرسش:...
پاسخ: نه; اين در تعبيرات ادبي ما هم همين است ميگوييم كه مثل او را شما كمنظير ميبينيد يعني ميخواهيم بگوييم كه خود او را نميشود دربارهاش بحث كرد مثل او نظير ندارد معلوم ميشود خودش به طريق اُوليٰ. همين كه ميخواهيم بگوييم مثل ندارد اين را دو گونه ميشود گفت يك به صورت دقيق و آن اين است كه «ليس مثله شيء» يكي به صورت ادق, آن است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[29] اين ادق بودنش اين است وقتي مثل او بيمانند بود ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[30] بود ديگر مثلان كه در حُكم مخالف نيستند, چطور است مثل او ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ خودش مثل دارد «و له شريك» پس اينها متماثل نيستند اين معناي نفي شريك را به نحو ادق با حفظ كاف ميفهماند، اگر خودش مثل داشته باشد ولي مثل او، مثل نداشته باشد اينها مثلان نيستند اينها غيراناند براي اينكه او مثل دارد و مثل او مثل ندارد خب اينها غيراناند مثلان نيستند، اگر مثل او مثل ندارد يقيناً خود او مثل ندارد براي تماثل اقتضا ميكنند آنگاه همين معنا را با حفظ كاف به نحو ادق بيان فرمود.
نحوهٴ ارجاع متشابهات به محكمات اين است كه انسان كلّ محكمات را خب شناسايي كند، بعد بتواند متشابهات را به محكمات ارجاع بدهد.
تفسير به رأي و گمراهي مردم
قرآن را وقتي كه خدا نازل كرد فرمود مردم دو دسته شدند عدهاي پذيرفتند، عدهاي نپذيرفتند نظير آيات اوليه سورهٴ مباركهٴ «بقره» اما اينجا هم ميفرمايد آنها كه در قلبشان زيغ و انحراف دارد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[31] «زاغ» يعني «انحرف» زيغ يعني انحراف ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾[32] اين انحراف را همان ضلالت در مقابل هدايت قرار داد ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا﴾ يعني كاري بكن كه ما گمراه نشويم اين زيغ در مقابل هدايت همان ضلالت است آنها كه گمراهاند با اينكه محكمات روشني در قرآن هست فقط جستجو ميكنند متشابهات را پيدا كنند تا به دلخواه خود حمل كنند اينها كسانياند كه ميگويند «حسبنا المتشابهات دون المحكمات»، اگر كسي گفت «حسبنا المتشابهات» اين در حقيقت قرآن را قبول نداشت اين متشابه را جستجو ميكند تا به ميل خود عمل كند ﴿فَيَتَّبِعُونَ﴾ يعني «يتتبعون» نه ﴿فَيَتَّبِعُونَ﴾ يعني تابع آن هستند، چون اگر تابع او بودند او بايد يك معناي روشني ميداشت كه اينها كار خود را بر آن معنا تطبيق ميدادند در حالي كه ميخواهند آن را به ميل خود بگردانند، ابتغاي تأويل دارند ميخواهند اين را ارجاع بدهند به آن معنايي كه خود ميپسندند پس در حقيقت اينها متتبّعاند نه تابع و قرآن را به ميل خود معنا ميكنند اين همان تفسير قرآن به رأي است ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ را از آن، چرا؟ يك وقت است كسي كافر است و نميپذيرد، يك وقت است دنبال متشابهات ميگردد و تلاشش براي متشابهاتيابي است، چرا؟ براي اينكه قصد گمراه كردن دارد ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ خب چگونه ابتغاي فتنه دارد؟ براي اينكه ابتغاي تأويل دارد آن را به ميل خود ارجاع ميدهد تأويل همان ارجاع است به ميل خود معنا ميكند، به ميل خود ريشهيابي ميكند، به ميل خود اصلي انتخاب ميكند اين آيات را به آن اصل ارجاع ميدهد. پس كافر اگر درباره اصل قرآن انكار دارد چون غرضي ندارد خودش گمراه است، اما اينهايي كه تفسير به رأي دارند غرضشان اين است مردم را گمراه كنند از اين جهت دنبال متشابهات ميگردند ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ سرّش اين است ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾.
افاضه حقايق قرآن كريم بر عترت طاهره
كلّ قرآن تأويلي دارد و تأويل كلّ قرآن نزد خداي سبحان است و كسي عالِم به باطن قرآن و حقيقت قرآن نيست مگر خداي سبحان، البته همه اين حقايق را به عترت طاهره(سلام الله عليهم) افاضه كرده است[33] طبق روايات فراواني، اما از اين آيه ببينيم ميشود استفاده كرد يا نه ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ اگر ما ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ را عطف بر «الله» بگيريم اينچنين ميشود كه تأويل او را جز خدا و راسخان در علم نميدانند و روايات هم اين را تأييد ميكند [البته] عدهاي از روايات، اما از نظر نظم آيه آن ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ يك أمّا تفصيليهاي است كه آن ضلع ديگرش نيامده، خب ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾، خب مقابل اين ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ كه ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ هستند چه ميگويند در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ بايد يك «الذين» ديگري باشد، ولي اگر روي كلمه ﴿اللّهُ﴾ وقف كرديم گفتيم ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ بعد واو را استيناف گرفتيم, گفتيم ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ﴾ اين نظم آيه محفوظ ميشود يعني ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ فكذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ فكذا, اما اينكه آيا راسخون در علم از تأويل قرآن باخبرند يا نه، آن را از ادله ديگر به خوبي ميشود استفاده كرد اينچنين نيست كه اين آيه نفي بكند چون آن آيات ادله كه آمده است اين حصر را حصر اضافي ميكند, نظير غيب آياتي كه ميگويد غيب را جز خدا نميداند[34] آيات فراوان و ادله منفصل روايي و آيه قرآني فراوان هست كه انبياي الهي، اولياي الهي غيب را به تعليم الهي ميدانند[35] اينچنين نيست كه اگر ما روي الله وقف كرديم محذوري را به همراه داشته باشد، بلكه نظم آيه محفوظ ميماند و اينكه راسخين, مثل ائمه(عليهم السلام) به تأويل قرآن عالماند آن را از ادله ديگر استفاده كرد.
اين بحث از بحثهاي دامنهداري است كه ملاحظه فرموديد اين پنجاه، شصت صفحه الميزان در اين زمينه است اين يك قرآنشناسي كاملي در همين محدوده هست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 138.
[2] . ر.ك: سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[3] . ر.ك: سورهٴ علق, آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[5] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[6] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6; ر.ك: سورهٴ علق, آيهٴ 3; سورهٴ مريم, آيهٴ 58.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[8] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[9] . سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 269.
[11] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[12] . سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[13] . ر.ك: سورهٴ آلعمران, آيهٴ 3.
[14] . سورهٴ نساء, آيهٴ 174.
[15] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 138.
[16] . سورهٴ نحل, آيهٴ 89.
[17] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[18] . سورهٴ يس، آيات 1 ـ 3.
[19] . سورهٴ هود، آيهٴ 1.
[20] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.
[21] . سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[22] . سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[23] . سورهٴ فجر، آيهٴ 22.
[24] . سورهٴ قيامت، آيات 22 و 23.
[25] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[26] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[27] . سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[28] . سورهٴ قيامت، آيات 22 و 23.
[29] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[30] . سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[31] . سورهٴ نجم، آيهٴ 17.
[32] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 8.
[33] . ر.ك: الكافي, ج1, ص213.
[34] . سورهٴ انعام, آيهٴ 59.
[35] . ر.ك: سورهٴ آلعمران, آيهٴ 44; الكافي, ج1, ص257.