26 03 1989 4972415 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 3 (1368/01/06)

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الم﴿1﴾ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الحَيُّ الْقَيُّومُ ﴿2﴾ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ﴿3﴾ مِن قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ ﴿4﴾ إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ ﴿5﴾ هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿6﴾

علت ذكر «حيّ قيوم» در آيهٴ مذكور

از اينكه فرمود: حيّ قيّوم, كتاب را بر تو لازم كرد لازمه‌اش آن است كه در نحوهٴ انزال كتاب مبالغه را اعمال كند, چون از راه دور مي‌رسد. از موجودي كه حيات محض است و قيّوميّت صِرف, چيزي بخواهد به عالم طبيعت تنزّل كند بايد مراحل فراواني را پشت سر بگذارد, لذا لفظي كه مبالغه را تفهيم مي‌كند بايد به كار برده شود و اينجا تنزيل به كار رفت نه انزال. مبالغه غير از كثرت است مبالغه فراواني يك امر است. فرمود اين‌قدر از مبدأ حيات و قيّوميت اين كتاب تنزّل كرد تا به شما رسيده است كه باب تفعيل گذشته از اينكه تدريج را به همراه دارد، مبالغه را هم تفهيم مي‌كند، اين يك مطلب.

حكمت ذكر «الف» و «لام» در ﴿الكتاب﴾

مطلب دوم آن است كه گرچه از ساير كتابهاي آسماني به عنوان كتاب ياد مي‌شود, ولي وقتي در مقابل قرآن قرار مي‌گيرند آنها نام خود را حفظ مي‌كنند و قرآن است كه به عنوان ﴿الْكِتَابَ﴾ ناميده مي‌شود. اين كتاب كامل همان قرآن است, نفرمود قرآن را بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را به موسي و عيسي داد، فرمود بر تو كتاب نازل كرد، به آ‌نها تورات و انجيل داد يعني آن چيزي كه كاملِ در كتاب بودن است و شايسته است كه ﴿الْكِتَابَ﴾ درباره او گفته شود همان قرآن است آن را نام نمي‌برد نمي‌فرمايد به تو قرآن داد همان‌طوري كه به موسي و عيسي تورات و انجيل داد, فرمود به تو كتاب داد به موسي و عيسي تورات و انجيل داد اين دو نكته.

«مصدّق و مفرّق» بودن قرآن كريم

سوم آنكه وقتي فرمود اين كتاب ﴿بِالْحَقِّ﴾ است يعني معيار تشخيص حق و باطل اين كتاب خواهد بود در نتيجه اگر چيزي را تصديق مي‌كند او بايد صد در صد صدق باشد و اگر چيزي صدق محض نبود و با باطل و كذب آميخته شده بود تصديق قرآن با تكذيب او همراه است يعني آن بخش صدق را تصديق مي‌كند، آن بخش كذب را و باطل را تكذيب مي‌كند، پس مصدّق محض نخواهد بود بلكه مصدّق است و مفرّق يعني بعضي را تصديق مي‌كند، بعضي را تكذيب مي‌كند در نتيجه مي‌شود مفرّق، اگر ﴿لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ حق محض بود قرآن هم مصدّق صرف بود, ولي اگر ﴿لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ يعني تورات و انجيل حقّش با باطل مخلوط بود، صدقش با كذب عَجين شده بود قرآن كه حقّ محض است دربارهٴ اين كتابهاي تحريف شده مصدّق محض نيست, بلكه هم مصدّق است هم مكذّب «مصدقا لما بين يديه و مكذبا» چرا, چون در آن كتابها تحريف راه پيدا كرد، باطل با حق مخلوط شد اين قرآن آن باطل خليط را تكذيب مي‌كند، آن حقّي كه رهآورد وحي است تصديق مي‌كند، لذا او هم مصدّق است هم مكذّب ناچار بايد بفرمايد: ﴿وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ يعني اين كتاب تنها مصدّق محض نيست فاروق هم است, زيرا آن كتابهاي انبياي سلف صدق محض نيستند تا قرآن مصدّق محض باشد, چون آنها آميخته به كذب‌اند قرآن مصدّق صدق است و مكذّب كذب در نتيجه مي‌شود فرقان, لذا فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ٭ مِن قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ اين مطلب بعدي.

راز «مصدق و مفرق» بودن كلام الهي

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر، نه; يكي از وجوه چهارگانه اين بود كه يكي از وجوه چهارگانه‌اي كه در بحث ديروز گذشت اين بود كه اين مخصوص قرآ‌ن است و تجليلاً و تعظيماً با نام ديگر ياد شده است, اما قبلاً با وصف ﴿مُصَدِّقاً﴾ آمده است نه به وصف فارقاً اين بگويد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ و از طرفي بگويد در تورات تحريف شد، پس اگر مي‌گويد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ نبايد بگويد در تورات تحريف شد اگر مي‌گويد در تورات تحريف راه پيدا كرد نبايد بگويد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾. براي اينكه اين هر دو مطلب را تفهيم كند مي‌فرمايد تورات حقّي دارد و باطلي، صدقي دارد و كذبي آن بخشي كه حق و صدق است قرآن تحقيق و تصديق مي‌كند، آن بخشي كه كذب است و باطل قرآن ابطال و تكذيب مي‌كند لذا مي‌شود فاروق، مي‌شود فرقان اين يك وجه.

راز يكجا ذكر نشدن «هدايت و بيّنه» در آيه مذكور

پرسش:...

پاسخ: نه; اين ﴿وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ را عطف بر ﴿نَزّل﴾ گرفته شد براساس اين تفسير، خداي سبحان هم كتاب داد براي اينكه مجموعه قوانين و مقرّرات است هم چيزي داد كه به وسيله او بين حق و باطل و صدق و كذب فرق گذاشته مي‌شود نشانهٴ اينكه اين فرقان وصف قرآن است همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش قبلاً گذشت در آيه 185 كه قرآن را به وصف فرقان توصيف مي‌كند. آيه 185 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾ قرآن چه مي‌كند ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾ اين قرآن چندين صفت دارد هدايت است بيّنه است فرقان است; منتها سرّ اينكه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ را با ﴿بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾[1] يكجا ذكر نكرد نفرمود: «هدي و بيّنة و فرقاناً للناس» براي اينكه مخاطبين قرآن يك‌دست نيستند نسبت به توده مردم هادي است، نسبت به اوحدي انسانها شاهد است براي اينكه آنها راه را يافتند، اگر كسي راه‌بلد است و سالك راه است او شاهد مي‌طلبد نه راهنما، اگر كسي راه‌بلد نيست شما در وسطهاي راه هر چه علامت بگذاريد به حال او سودي ندارد، اما آن كسي كه راه‌بلد است وقتي وارد اين راه شد حالا كجا دست راست، كجا دست چپ بايد بپيچد آنجاست كه علامت و راهنما سودي دارد، اما اگر كسي راه تهران و قم را بلد نيست شما هر چه در بين راه علامت نصب بكنيد كه به حالا و سودي ندارد, اين علامتها براي كسي است كه راه‌بلد است راهنما نمي‌خواهد راه را بلد است، اما در كجا به سَمت راست در كجا به سَمت چپ اينجا راهنما مي‌خواهد.

مردم دو دسته‌اند; يك عده تا معجزه نبينند راه نمي‌افتند، عده‌اي با آن عقل و استدلال راه را شناختند; منتها قرآن اينها را راهنمايي مي‌كند بيّنه است شهادت است گواه است كجا سَمت راست كجا سَمت چپ كجا جذب كجا دفع كجا فعل كجا طرد كجا ابتدا كجا انتها و امثال ذلك، لذا نفرمود: «هدي و بيّنة و فرقاناً للناس» فرمود: «هدي للناس و بيّنات من الهدي و الفرقان لاوحدي الناس» در دعاهاي ماه مبارك رمضان هم بين هدايت و بيّنه، بين هدايت و فرقان فرق گذاشته مي‌شود.[2]

فرقان و اثرات حاصل از آن

قرآن يك اثر عمومي دارد و يك اثر خصوصي اين اثر خصوصي همان فرقان است كه به انسان اين فرقان را اعطا مي‌كند انسان هم از نظر عقل و از نظر استدلال آن نيروي تشخيص را دارد مي‌تواند خوب بفهمد, اگر اهل استدلال و حكمت است و هم اگر اهل دل باشد مي‌تواند مشاهده بكند اول خوابهاي خوب ببيند، بعد در بيداري حالات خوب به او دست بدهد كه چيزهايي براي او روشن بشود اينها هم براي بخش شهود و فرقاني او يعني فهمش يا علم حصولي است يا علم حضوري توان فرق بين حق و باطل را دارد اگر به اين فهمها حرمت نهاد آنچه فهميد عمل كرد كم‌كم فرقان عملي به او داده مي‌شود. فرقان عملي همان گرايش است، خب چطور يك درنده مُردار مي‌خورد براي اينكه بوي مُردار بدش نمي‌آيد، چطور يك انسان حاضر نيست از زباله يا مُرداري كه زيانبار است استفاده كند, براي اينكه اين شامّه را خدا به او داد اين شامّه او را هدايت مي‌كند كه اين ضرر دارد; به وسيله اين شامّه تشخيص مي‌دهد و از زباله و مُردار گريزان است بدش مي‌آيد، اگر كسي راه بيفتد بوي گناه آزارش مي‌كند بدش مي‌آيد; مي‌فهمد اين گناه بدبوست و اگر كسي راه نيفتد اين شامه نصيبش نمي‌شود اين فرقان را ندارد, لذا فرمود اگر راه بيفتيد ما به شما فرقان مي‌دهيم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[3] مگر نه آن است كه گناه بدبوست گناه را كه همه گفتند بدبوست گناه زباله است خلاصه، بوي بدي دارد يك عده به دنبال زباله نمي‌روند, چون بوي گناه را استشمام مي‌كنند بدشان مي‌آيد، عده‌اي اين شامه را ندارند به سراغ گناه مي‌روند.

فرقان، عامل سنجش نيت انسانها

اينكه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي نقل كرد كه از معصوم(عليه السلام) سؤال كردند فرشته‌ها از كجا اعمال نكرده را مي‌فهمند آن خاطرات را چگونه مي‌نويسند، خب عملي كه كرديم مي‌بينند و مي‌نويسند آن نيّتها را از كجا مي‌فهمند تا بنويسند. فرمود بوي كنيف و روضه كه يكسان نيست مگر بوي باغ با بوي چاه يكي است؟ عرض كرد نه، فرمود همان‌طوري كه شما از بوي خوب مي‌فهميد اينجا باغ است و روضه است و از بوي بد مي‌فهميد اينجا چاه است و كنيف است، از بوي درون افراد, اينها مي‌فهمند كه اين اشخاص در درونشان «روضة من رياض الجنّة» دارند يا كَنيف دارند،[4] پس گناه بدبوست آن هم كه به ما دستور دادند «تَعطّروا بالاستغفار لا يَفْضَحَنَّكُمْ روائِحَ الذُّنوبِ»[5] همين است; فرمود خودتان را با استغفار معطّر كنيد بوي گناه رسوايتان نكند. اين استغفار اگر دفع باشد يعني انساني كه تائب است و مستغفر است گناه نمي‌كند تا بدبو بشود، اگر گناه كرد بالأخره خود را با استغفار معطّر كند كه بوي اين گناه از درون بيرون نيايد. خب, پس گناه مثل زباله است و بدبوست و بعضيها حقيقتاً از گناه منزجرند بدشان مي‌آيد گناه بكنند، بعضي هم از گناه خوششان مي‌آيد، بعضي هم بي‌تفاوت‌اند، خب آنها كه از گناه بدشان مي‌آيد شامه‌اي دارند بالأخره، ذائقه‌اي دارند آن را مي‌گويند فرقان.

تبيين معاني «فرقان»

فرمود ما يك فرقان عمومي به همه داديم كه از بيرون عامل فرق بين حق و باطل است براي همه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾[6] اين فرقان بيروني، اگر كسي به اين فرقان بيروني حرمت نهاد و عمل كرد كم‌كم در درون او فرقاني پيدا مي‌شود خيلي از چيزها را مي‌فهمد كه خوب است يا بد است و اگر چيزي را هم نتواند استدلالي بيان كند در قلبش يك گرايش خاصّي به يک سَمت است ولو نتواند بيان كند اين همان «يدرك و لا يوصف» است خيلي از غذاهاست كه انسان دوست دارد و اگر بخواهد برهاني كند دليلي ندارد، خيلي از لباسهاست كه رنگش را دوست دارد ولي بخواهد دليل اقامه كند برهاني ندارد، خيلي از كارهاست كه دوست دارد ولي نمي‌تواند مبرهن كند و عكسش هم اين‌چنين است بعضي از لباسهاست كه رنگش براي يك شخص معيّن خوشايند نيست دليلي هم ندارد نمي‌تواند آ‌نچه را كه در دل دارد بيان كند. گرايشهاي دروني هم همين‌طور است اگر انسان مقداري جلوتر رفت آنچه را كه مي‌فهمد مي‌تواند توصيف كند «يدرك و يوصف»; منتها براي زبان‌فهمها وصف مي‌كند بعدها به خوبي مي‌تواند بگويد چرا من از آن كار بدم مي‌آيد و چرا نسبت به آن كار خوشم مي‌آيد. اينكه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود نور چشم من نماز است: «و قرّة عيني في الصلاة»[7] اين چون صلات عمود دين است دين قرّة عين اوست نه اينكه روزه قرّهٴ عين او نباشد يا حج و جهاد قرّهٴ عين او نباشد همه چيز نور چشم اوست يعني عبادت نور چشم من است دوستش دارم، خب چطور مي‌شود انسان عبادت را دوست داشته باشد، پس يك گرايش دروني پيدا مي‌شود كه براي عقل عملي است اين مِيل است, آنكه «ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»[8] او به آ‌ن سَمت حركت مي‌كند.

پس اول فرقان بيروني، بعد فرقان دروني از لحاظ درك و انديشه خواه حصولي، خواه شهودي، بعد هم گرايش عملي البته هر كدام از اينها ديگري را تأييد مي‌كند يعني يك مقدار كه انسان عمل كرد آن فرقان به معناي علم حصولي‌اش شكوفاتر مي‌شود، آن فرقان به معناي علم شهودي‌اش شكوفاتر مي‌شود و هكذا. هر اندازه بهتر بفهمد، بيشتر بنگرد، بهتر عمل مي‌كند هر اندازه بهتر عمل بكند، بهتر مي‌فهمد و امثال ذلك.

پرسش:...

پاسخ: سيب كه نعمت است، حرام نعمت نيست.

پرسش:...

پاسخ: نه; غصب بوي بدي دارد سيب كه معطّر است اين كسي كه مي‌خواهد غصب كند بوي غصب آزارش مي‌دهد غصب بدبوست نه سيب، سيب كه حرام نيست سيب متعلّق حرمت است حرمت حُكم است، غصب موضوع است، متعلّقش چه تقصيري دارد متعلّقش چيز ديگر مي‌خواهد باشد حرمت كه بر سيب نرفت، بر غصب رفت فرمود: «لا يحل مال امريء مسلم الا بطيب نفسه»[9] غصب است كه حرام است نه سيب، سيب براي صاحب سيب نعمت است همان سيب را اگر صاحبش هِبه كند نعمت است غصب بدبوست نه سيب، اين براي همه نيست يك سلسله شامّه‌هايي است كه يعقوب(سلام الله عليه) آنها را دارد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[10] خب, آنها كه هنوز از دروازه مصر نگذشتند خود يوسف را ديدند بو نكردند، خود يوسف را ديدند بو نكردند پيرهنش را در دست داشتند بو نكردند، اما از فاصله هشتاد فرسنگي يا كمتر و بيشتر يعقوب مي‌فرمايد من بوي يوسف مي‌شنوم.

 اينها را مي‌گويند فرقان كه انسان وقتي در مجلسي مي‌نشيند سخن از لهو و لعب است و گفتن است و خنديدن است و خنداندن و به بطالت مي‌بينيد بعضيها واقعاً منزجرند مثل اينكه زباله‌اي دارند از كنارشان عبور مي‌دهند, بعضي براي آنها بي‌تفاوت است آنها فرقان دارند اينها ندارند. همان‌طوري كه فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[11] كه اين هدايت، هدايت پاداشي است و هدايت ثانوي است نه هدايت ابتدايي، فرمود اگر ايمان بياوريد خدا دلتان را هدايت مي‌كند با اينكه اصل قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، اصل قرآ‌ن هم «فرقانا للناس» است فرقان براي همه است مخصوصاً براي اوحدي، اما در سورهٴ «انفال» فرمود اگر باتقوا بوديد ما به شما فرقان مي‌دهيم اين فرقان پاداشي است نه فرقان ابتدايي وگرنه آ‌ن فرقان ابتدايي را كه بايد به همه داد، فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾[12] اين فرقان بيروني است، اما اينكه در درون انسان خوب بفهمد و تبعاً به طرف فضيلت مِيل داشته باشد اين را مي‌گويند فرقان دروني. خب, چنين چيزي را هم خدا نازل كرده است اين هم يك وجه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرقان را از اوصاف قرآن ناميد فرمود اين قرآن چندين كار دارد هدايت است، بيّنه است، فرقان هم است.

مطق بودن معناي فرقان

در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 29 اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾ چه اينكه فرقان بر مطلق فرق بين حق و باطل و تفرقه و جدايي هم اطلاق شده است, نظير اينكه در سورهٴ «انفال» آيه 41 در جريان جنگ بدر آمده است ﴿وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَي عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ﴾ اينكه مشركان در برابر مؤمنان صف‌آرايي كردند اين يوم، ﴿يَوْمَ الْفُرْقَانِ﴾ است «اذ التقي الجمعان»; دو گروه رودرروي هم قرار گرفتند يكي حق است، ديگري باطل اين مي‌شود ﴿يَوْمَ الْفُرْقَانِ﴾ پس اگر كسي بتواند فارق بين حق و باطل باشد، سرگردان نباشد اين فرقان دارد و قرآن اين نقش و اين سِمت را هم دارد.

وجه تسميه «فرقان»

از اينكه آن احتمال قبلي ارائه شد كه فرقان است و اين فرقان وصف قرآن است براي اينكه تصديقش تصديق محض نباشد با تفريق همراه باشد, سرّش آن است كه همين قرآن كريم فرمود تورات محرّف است، انجيل محرّف است پس نمي‌تواند بگويد: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾. در سورهٴ «مائده» آيه سيزده و آيه چهارده تحريف تورات و انجيل را امضا كرده است, در آيه سيزده سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾ بخشي از تذكره‌هاي الهي را فراموش كرده‌اند يعني «تركوا عمداً» در آيه چهارده هم درباره انجيل مسيحيها اين‌چنين فرمود: ﴿وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَي أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾[13] خب, پس اگر فرمود ما تورات و انجيل را امضا مي‌كنيم آن بخش تحريف شده را هم گوشزد كرده است.

راز مهيمن بودن قرآن كريم بر كتب انبياي سلف

مطلب بعدي آن است كه چون قرآن مهيمن بر كتب انبياي سلف است بايد آنها را امضا كند تا آنهايي كه حق‌اند مشخص بشود، آنهايي كه باطل‌اند مشخص بشود اولاً، آنهايي هم كه حق‌اند ماندني‌اند يا نماندني ثانياً.

بيان‌ذلك اين است كه يك قسمت از حرفهايي كه فعلاً در تورات و انجيل است اصلاً دست‌ساخت خود بشر است، يك قسمتش را كه موساي كليم آورد حق بود ولي نسخ شد مثل بعضي از شرايعش و احكامش، بخش ديگرش كه اصول دين است و مقداري از فروع دين آن را بايد امضا كند پس قرآن نسبت به كتب انبياي سلف سه كار دارد.

كاربرد سه‌گانه قرآن نسبت به كتب انبياي گذشته

كار اول اين است كه مشخص كند چه چيزي آورده انبياست و چه چيزي دستبافت خود محرّفين است، كار دوم آن است كه ثابت كند كدام قسمت نسخ شد و كدام قسمت نسخ نشد، پس تحريف شده‌ها كنار، نسخ شده‌ها كنار آنها كه نسخ نشدند حرف موساي كليم بودند و حرف عيساي مسيح(سلام الله عليهما) بودند و نسخ نشدند امروز قابل اجراي‌اند آنهايي هم كه حرف اين دو بزرگوار بودند و نسخ شدند اصل ايمانش لازم و عملش غير لازم اين سه كار را قرآن مي‌كند, لذا بايد كتابهاي انبياي سلف را امضا كند، مصدّق باشد و فارق.

معناي تورات و انجيل

اين اشاره شد كه تورات عبري است و انجيل يوناني است يا سرياني و هر دو هم عجمي است و كلمه «الف» و «لام» هم كه آوردند براي اينكه تعريفش كنند و تورات هم يعني شريعت و انجيل هم يعني بشارت, چون در انجيل صريحاً به وجود حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشارت داده شده است انجيل يعني تبشير و تورات هم به معناي ناموس و شريعت است كه عبري‌دانان اين‌چنين نقل كردند از خود كتاب قاموس مقدس آنها هم چنين تفسير كردند.

پرسش :...

پاسخ: عجم يعني «ما ليس بعرب» عِبري، سرياني، يوناني، فارسي، رومي همه و همه اينها عجمي‌اند عُجمه كه از اسباب عدم انصراف است يعني عربي نبودن نه عجم يعني فارسي عُجمه يعني «ما ليس بعربي».

بيان فخررازي دربارهٴ «فرقان»

﴿وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ آن‌گاه همين مسئلهٴ فرقان را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت به موساي كليم اعطا كرد فرمود: ﴿وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ﴾[14] اينجا شايد منظور از فرقان معجزه باشد كه امام رازي اصرار دارد كه فرقان را در آيه محل بحث بر اعجاز حمل كند يعني معجزه، معجزه فارق بين حق و باطل است. امام رازي بر عظمت معجزه خيلي افراط‌گراست كه در بحث آيه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ﴾[15] گذشت او حتي مي‌گويد پيامبران معجزه مي‌خواهند، فرشته‌ها براي تشخيص اينكه كلام، كلام حق است يا كلام غير حق معجزه مي‌خواهند; منتها آن افراط است در تشخيص اعجاز، اعجاز اين كار را نمي‌كند و پيامبر هم معجزه نمي‌خواهد و فرشته‌ها هم معجزه نمي‌خواهند آنها از راه ديگر كه بالاتر از اعجاز است مي‌فهمند.

تفسير مفردات آيه مذكور [كفر، زمينه ساز عذاب الهي]

آن‌گاه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ﴾ خدايي كه حيات‌بخش است و قيّوم انسانها و قيّوم هر موجودي، كتابي آورد حيات‌بخش و نگهدار و نگهبان انسانها و از دورترين نقطه, اين كتاب را نازل كرده است، اگر كسي كفر بورزد يعني عليه حيات خود و قيام خود دست بزند گرفتار عذاب شديد خواهد شد و خدا هم عزيز است و ذوانتقام ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ اين تعبير ﴿لَهُمْ﴾ «لام» اختصاص است يا احياناً «لام» تحكّم و استهزا كه ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[16] است وگرنه «عليهم» مي‌فرمود اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ﴾ يا «لام»، «لام» اختصاص و اگر «لام»، «لام» سود و منفعت باشد نظير ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كه به عنوان استهزا و تحكّم گفته شده است. گرچه در بحثهاي بشارت گذشت كه عذاب هم بشارت است زيرا بشارت و تبشير يعني گزارشي كه در بَشَره اثر كند; منتها ما اصطلاحاً آ‌ن خبر خوش را مي‌گوييم بشارت وگرنه آن گزارشي كه در بَشره اثر كند حالا يا بشره را روشن مي‌كند يا عبوس قمطرير مي‌كند اين گزارشهاي لذت‌بخش يا دردآور را مي‌گويند بشارت, چون در بشره اثر مي‌كند از اين جهت مي‌شود گفت ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ ديگر نيازي به تحكّم و استهزا نباشد آ‌ن‌طوري كه در مطوّل معنا كردند.

به هر حال فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ﴾. چون قصه‌اي كه در پيش دارند در جريان مباهله و امثال مباهله آنها به آيات الهي كفر ورزيدند براي اينكه اين سرفصل مطابق با مضمون اين سوره باشد فرمود كساني كه به آيات الهي كفر ورزيدند گرفتار عذاب شديد خواهند بود معذّب اينها هم خداست.

معاني «عزيز» و «ذو انتقام» بودن حق تعالي

خدا هم داراي دو وصف ممتاز است; يكي عزيز است و به او دسترسي نيست تا جلوي عذاب او را بگيري و يكي اينكه صاحب انتقام است. انتقام الهي و عزّت الهي هر دو بحثش قبلاً گذشت كه عزيز به معناي غالب نيست، عزيز يعني آن موجود نفوذناپذير آن زمينِ سِفت و محكمي كه كلنگ و بيل در او اثر نمي‌كند مي‌گويند «ارض عزاز» انسان نفوذناپذير را مي‌گويند عزيز, چون نفوذناپذير است پيروز است و از پيروزي و غلبهٴ او به عزّت ياد مي‌كنند آن‌گاه گفته مي‌شود عزيز يعني غالب.

خدا عزيز است كسي به او دسترسي ندارد تا جلوي قهر او را بگيرند و صاحب انتقام هم است انتقام الهي از نِقمت است در مقابل نعمت آن حادثه ناگوار را مي‌گويند نقمت, چون حادثه يا ملائم است و نرم است، ناعم است به او مي‌گويند نعمت اين نعومت يعني نرمي، ناعم نرم، مي‌گويند كودك پوستش ناعم است، نرم است. نعومت آ‌ن نرمي است حادثه اگر گوارا باشد، نرم و ملايم باشد مي‌گويند نعمت، ناگوار باشد مي‌شود نقمت. نحوهٴ انتقام الهي هم با تبيين انحاي چهارگانه انتقام در بحثهاي قبل مشخص شد كه نظير انتقام مظلوم از ظالم كه براي تشفّي هست نيست اولاً، نظير انتقام قاضي براي برقراري نظم از متّهم بزهكار نيست ثانياً، نظير انتقام طبيب از بيمارِ ناپرهيز نيست ثالثاً، نظير انتقام وليّ از كودك بازي‌گوش است كه به كودكش مي‌گويد دست به آتش نزن كه مي‌سوزي.

گناه باطنش آتش است خلاصه; منتها آن‌كه اين باطن را ظاهر مي‌كند خداست، آن‌كه پرده را كنار مي‌زند تا انسانِ بي‌حس، حس كند خداست وگرنه درون اين گناه آتش است اگر پدر مهربان به كودك بازي‌گوشش گفت گرچه اين آتش خوش‌رنگ است ولي دست به او نزن كه مي‌سوزي، اگر اين كودك دست به آتش زد پدر از او انتقام مي‌گيرد، اما انتقام نه به آن معناست كه بعداً تازيانه بزند يا به زندانش ببرد، همين كار انتقام اوست البته انتقامي كه خداي سبحان در دنيا مي‌گيرد براي برقراري نظم است كه حدود و تعزيرات و امثال ذلك آن يك حساب ديگري دارد، اما انتقامي كه در آخرت مي‌گيرد آن محل بحث است.

بيان رسول اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) دربارهٴ منتقم بودن حق تعالي

رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من مأمورم به ظاهر حكم بكنم «انما اقضي بينكم بالبيّنات والأيمان» من با يمين و بيّنه فصل خصومت مي‌كنم الآن مصلحت نيست كه ما پرده‌ها را كنار ببريم، ولي اگر كسي شهادت باطل داد يا سوگند دروغ ياد كرد و من پرده را برنداشتم و به استناد سوگند دروغ يا شهادت زور مال مردم را به او دادم او بداند كه قطعه‌اي از آتش را دارد به همراه مي‌برد «قَطعتُ له به قِطعةً مِن النار»[17] اين فردا روشن مي‌شود. ما اگر امروز پرده را برداريم كه همه مجبور مي‌شوند كار خوب بكنند ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾;[18] خدا اگر بخواهد پرده‌دري كند كه همه مؤمن مي‌شوند اينكه راه كمال نيست فرمود امروز پرده‌ها باز است ما با اينكه مي‌دانيم چه چيزي به چه چيزي است و چه كسي به چه كسي است فقط با سوگند و بيّنه مسئله را حل مي‌كنيم «انّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان» ولي اگر كسي به استناد دليل باطل مال مردم را از محكمه برد اين «قطعة من النار» را دارد مي‌برد[19] اين فردا روشن مي‌شود اين در حقيقت انتقام است ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ﴾ كسي نمي‌تواند از انتقام او برهد.

مشهود بودن عالم هستي نزد خداي سبحان

چرا اين همه تهديد, براي اينكه فرمود مي‌دانيد خدا كه معلّم شماست چه كسي است كه اين كتاب را براي شما نازل كرده و چگونه مواظب اجراي كتاب است ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ او در مقام تنظيم كتاب، جهان‌بين محض است در مقام مراقبت اجراي کتاب جهان‌بين محض است, در مقام پاداش يا كيفر هم جهان‌بين محض است در هر سه مرحله ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ يعني همه مطالبي كه تاكنون گفته شد از خدايي است كه ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ او اگر براي شما كتاب فرستاد آنچه در جهان بود و هست او مي‌داند، كتابي فرستاده‌ است كه هماهنگ با جهان باشد، كتابي فرستاده است كه هماهنگ با هستي شما باشد، كتابي فرستاده است كه رابطهٴ بين شما و جهان را درست تنظيم مي‌كند چنين معلمي براي شما كتاب فرستاد، خب اين كتاب پرارج است اين براي مقام تنظيم و تدوين، در مقام اجرا او مي‌داند شما چگونه اجرا كرديد قلبتان را مي‌شناسد، قالبتان را شناسايي كرده است، ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ نظير همان آيه 284 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾;[20] خب چيزي در آسمان و زمين نيست كه بر خدا پوشيده باشد و چيزي هم در آسمان جانتان و زمين بدنتان نيست كه بر خدا پوشيده باشد درون و بيرون، غيب و شهادت مشهود اوست. اينكه گفته مي‌شود ذات اقدس الهي ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[21] است اين ارشاد به نفي موضوع است يعني براي خدا غيب نيست, چون غيب «بما أنّه غيب» كه تحت علم قرار نمي‌گيرد ممكن نيست كسي به غيب علم داشته باشد علم يعني شهود، «غائب بما أنّه غائب» كه معلوم نيست اين مي‌شود غيبِ مغيض يعني چيزي كه براي شما يا براي انبيا يا براي فرشته‌ها در مقام ذات مخفي است، براي حق مخفي نيست يا آنچه براي انبيا و فرشته‌ها مشهود است براي شما مشهود نيست براي حق مخفي نيست وگرنه «غيب بما أنّه غيب» كه تحت علم قرار نمي‌گيرد اينكه گفته شد: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ ارشاد به نفي موضوع است يعني «لا غيب له اصلا», لذا فرمود: ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ﴾ با اينكه در بخش ديگر از آيات فرمود: ﴿لِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[22] در اين آيه مي‌فرمايد غيب نيست ﴿لاَ يَخْفَي﴾ يعني «لا يغيب» پس غيبي نيست، پس او عالم بالشهادة است, لذا فرمود: ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ شَهِيدٌ﴾,[23] ﴿كُلِّ شَي‏ءٍ﴾ مي‌شود مشهود او ديگر اين‌چنين نيست كه بعضي غائب باشند، بعضي حاضر او به غائب هم عالم باشد، به شاهد هم حاضر باشد، خب.

بررسي سخنان رسول اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) دربارهٴ وقوع روز قيامت

پس در مقام اجرا هم اين‌چنين است در مقام كيفر هم اين‌چنين است. در مقام كيفر كجا فرار مي‌كنيد انسان كجا خود را مخفي مي‌كند، از چه كسي مخفي مي‌كند, اولاً روز قيامت روز خفا نيست. از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند اين كوهها چه مي‌شود فرمود كوهي نمي‌ماند: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[24] يك بيابان صافي خواهد بود پس چيزي در روي زمين به نام كوه، تپه ماهوري، ديوار، تَل و امثال ذلك نيست تا انسان تبهكار خود را در پناه كوهي حفظ كند چشم اهل محشر هم كه ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[25] اين‌چنين نيست فقط چشم چند كيلومتر را ببيند حالا چند ميليون فرسخ را مي‌بيند، خب شرمنده كجا فرار كند نه جايي براي نهان شدن هست، نه ديدهٴ اهل محشر مثل بينش دنياست هم از اين طرف بيننده ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ است حدّت دارد، تيزبين است هر جا را بخواهد مي‌بيند، هم از آن طرف جا براي مستور شدن نيست. خب, پس خداي سبحان در تدوين كتاب ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ لذا هر چه گفت حق است، در مراقبت بر امتثال و اجرا هم ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ در مسئله پاداش و كيفر هم ﴿لاَ يَخْفَي عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[2] . ر.ك: اقبال الأعمال, ص24.

[3] . سورهٴ انفال، آيهٴ 29.

[4] . ر.ك: الكافي, ج2, ص429.

[5] . وسائل‌الشيعه، ج16، ص70.

[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[7] . الكافي، ج5. ص321.

[8] . الكافي، ج1، ص11.

[9] . عوالي‌اللآلي، ج1، ص222.

[10] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[11] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.

[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[13] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 53.

[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[16] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[17] . الكافي، ج7، ص414.

[18] . سورهٴ يونس، آيهٴ 99.

[19] . الكافي، ج7، ص414.

[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 284.

[21] . سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[22] . سورهٴ هود، آيهٴ 123.

[23] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.

[24] . سورهٴ طه، آيات 105 ـ 107.

[25] . سورهٴ ق، آيهٴ 22. 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق