20 12 2025 7460003 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 242 (1404/09/29)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

خلاصه بحث در جريان شهادت اين شد که «الشهادة ما هي؟» اين وضعش روشن شد و شرايطش بيان شد. «الشاهد من هو؟» که فصل دوم بود؛ شاهد بايد داراي شروط شش‌گانه باشد که کاملاً مشخص شد و بعضي از فروعات فرعي که در آنها لازم بود آن هم بيان شد. روشن شد که در حقيقت شهادت، نه رجوليت شرط است و نه انوثيت مانع. نعم، در بعضي از موارد شهادت لازم است شاهد مرد باشد و در بعضي از موارد شهادت لازم است شاهد زن باشد. غرض اين است که حقيقت شهادت «الشهادة ما هي؟» نه مشروط به رجوليت است نه ممنوع به انوثيت.

مطلب بعدي آن است که در مسئله شهادت روشن شد که انسان بايد علم داشته باشد حالا نه مثل «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[1] و نه مثل رواياتي که دارد آنچه که مثل کف دست تو است[2]، به اين وضوحي نبود هم حجت است؛ لذا با علم استصحابي هم مي‌شود شهادت داد اما بايد مواظب بود که اين استصحاب گرفتار شک ساري نشود؛ اين شخص نسبت به سابق يقين داشت الآن شک دارد، اگر _ معاذالله_ اين شکّش سرايت بکند نسبت به گذشته، اين شک ساري استصحاب نيست. الآن بايد يقين داشته باشد که در آن روز اين‌طور شد و الآن شک دارد لذا مي‌تواند استصحاب بکند.

رواياتي که در اين مسئله است از ائمه(عليهم السلام) سؤال کردند که آمدن به من گفتند شما شهادت بدهيد براي اينکه اين خط و امضاي شما است. من هم مي‌بينم که بله امضاي من است و خط من است ولي صحنه را يادم نيست. حضرت توضيح دادند که اگر يقين داريد که خط خودتان است و هيچ جعلي در کار نيست اما خصوصيت آن صحنه‌اي که شما حضور داشتيد و امضاء کرديد الآن يادتان نيست؛ خصوصيت آن يادتان نيست ولی يقين داريد که اين نامه، نامه شما است و جعلي نيست اين امضاء امضاي شما است و جعلي نيست منتها اين صحنه يادتان نيست، اين صحنه نظير آن استصحاب است که آن صحنه ممکن است انسان يادش نباشد ولي اصل مطلب يقيني است لذا مي‌فرمايد که می­توانيد برابر امضايتان شهادت بدهيد. اين در بعضي از روايات است.

در بخشي ديگر رواياتي است که به حضرت عرض مي‌کند که اين نامه را آوردند که خط خط من است امضاء امضاي من است ولي صحنه يادم نيست، معلوم مي‌شود که شک ساري است، اين شک سرايت کرده به اصل صحنه که امضاء کرده است و نوشته. اگر اصل صحنه يادش باشد يعني علم داشته باشد ولو اجمالاً مي‌تواند با استصحاب شهادت بدهد اما اصل صحنه يادش نيست. بله، اين نامه نامه من هست اما اصل صحنه يادم نيست، اين نظير شک ساري است؛ لذا اين رواياتي که دو طايفه است به همين مناسبت است.

مطلب بعدي آن است که مورد شهادت يا حق الله محض است يا حق الناس صرف است يا تلفيقي از حق الله و حق الناس است. در مسئله حق الله گفتند به اينکه يا بايد چهار تا شاهد باشد يا اگر سه تا شاهد است يمين ضميمه بشود. مثلاً بخواهند کسي را اعدام بکنند يا مثلاً زنا است و آنچه که ملحق به زنا است که برايش حکم اعدام است، آنجا گفتند که بايد چهار تا شاهد باشد. در مواردي ديگر دو تا شاهد کافي است. دو تا شاهد و يک يمين کافي است يک شاهد مرد و دو تا زن کافي است. ﴿فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾[3] اينها کافي است.

ولي در مسئله حق الله مخصوصاً حدود الهي که خود حضرت فرمود راز اينکه در زنا چهار تا شاهد لازم است اين است که عند التحليل دو تا قضيه است هم فاعل هم مقابلش. اين‌طور نيست که در يک گناه چهار تا شاهد لازم باشد. اين دو گناه است دو نفر بايد اعدام بشوند يا دو نفر بايد تعزير بشوند يا دو نفر بايد قذف بشوند لذا چهار تا شاهد لازم است[4].

پرسش: ...

پاسخ: اگر خط خودش را بشناسد. اگر نمي‌شناسد شک بدوي است. اگر شبيه امضاي او است و احتمال بدهد که جعل باشد نمي‌تواند شهادت بدهد، او شک دارد و تقريباً شکش ابتدايي است. يا اگر هم احتمال جعل باشد، اصل آن حادثه يقينی است اما الآن شک سرايت کرده به اصل حادثه، اين مي‌شود شک ساري. چه شک ساري باشد چه شک غير ساري اگر اصل حادثه مشکوک بود نمي‌تواند شهادت بدهد.

غرض اين است که تعدد شهادت براي اين است؛ گاهي در شهادت فقط حضور يک زن کافي است نظير اينکه اين بچه که به دنيا آمده است آيا زنده به دنيا آمده يا نه؟ اگر مرده به دنيا آمده سهمي از ارث ندارد اگر زنده به دنيا آمده سهمي از ارث دارد؛ اگر يک بار گريه هم بکند، اين صداي کودک هنگام وضع، را استهلال مي‌گويند، و آن خانم قابله‌اي که عهده‌دار اين کار است مي‌گويند او استهلال کرده. اينکه عرض کرديم مواظب روايات باشيد روايات استهلال دو طايفه است: يک طايفه مربوط به رؤيت هلال است يک طايفه مربوط به شنيدن صداي کودکانه اين کودک است براي همين جهت است. روايت دو طايفه است کلمه استهلال هم در هر دو طايفه است منتها در يک طايفه استهلال به معناي رؤيت هلال است در يک طايفه استهلال به معني شنيدن صداي کودکانه کودک عند الوضع است؛ اينجا فقط يک زن شهادت مي‌دهد بيش از يک زن لازم نيست، نه تنها مرد لازم نيست زن کافي است تعدد هم لازم نيست. معمولاً قابله هم يک نفر است؛ منتها حالا چقدر سهم مي‌برد تمام ارث خودش را مي‌برد يا يک چهارم، آن را روايت تعيين مي‌کند. غرض اين است که گاهي تا اين اندازه کافي است.

مي‌ماند بحثي که در روزهاي قبل مطرح شد که آيا اين قضيه خارجيه است يا قضيه حقيقيه؟ اين بايد محققانه در اصول مطرح بشود و کار ساده‌اي نيست که انسان نظر ابتدايي بدهد که آيا اين قضيه، قضيه حقيقيه است يا قضيه خارجيه؟ ولي اصل مطلب بايد به اصول بيايد، يک؛ بررسي نهايي مجتهدانه بشود، دو؛ جمع‌بندي بشود، سه؛ به فقيه بدهند بگويند شما برابر اين، استخراج بکن، چهار.

هر جامعه‌اي اگر بخواهد نظم داشته باشد يک رهبر مي‌خواهد چاره‌اي نيست. در آن خطبه نوراني حضرت امير اين است: مشکل جدي ما با خوارج اين است که ما مي‌گوييم جامعه رهبر مي‌خواهد آنها مي‌گويند نه «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»[5]. اين معلوم مي‌شود که جامعه رهبر مي‌خواهد جامعه مرجع مي‌خواهد جامعه حَکَم مي‌خواهد جامعه کذا و کذا، يک امر قطعي است مبادا کسي خيال کند که مسئله حکومت و اينکه تمدن و جامعه رهبر مي‌خواهد اين از فارابي و امثال فارابي و ارسطو و امثال ارسطو باشد. اين صريح قرآن کريم است فرمود ﴿وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ﴾[6] اگر نظم نباشد جامعه نباشد رهبر نباشد خونريزي مي‌شود؛ نيازي به آن حرف ارسطو و امثال ارسطو نيست که بگوييم چون انسان مدني بالطبع است بايد اجتماع داشته باشد لذا حاکم مي‌خواهد. اينها نيست. صريح قرآن کريم است فرمود اگر جامعه يک رهبر نداشته باشد حکومت نداشته باشد بي‌نظم است ﴿وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ﴾اين خيلي غني‌تر و قوي‌تر و علمي‌تر از اين حرف‌هايي است که ارسطو و امثال ارسطو آوردند. اين‌چنين نيست که ما بگوييم چون فارابي گفته است انسان مدني بالطبع است اجتماع لازم است اجتماع قانون مي‌خواهد همه اينها را قرآن کريم صريحاً مشخص کرده است فرمود ﴿وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ﴾مردم اگر جامعه نداشته باشند رهبر نداشته باشد آشوب مي‌شود. بنابراين حرف علمي دقيق عميق عريق را قرآن از قبل فرموده است؛ انبياي قبلي هم فرمودند که بشر رهبر مي‌خواهد بشر جامعه مي‌خواهد بشر اجتماع مي‌خواهد بشر حکومت مي‌خواهد. اين هست.

براي اينکه امور پراکنده اگر در سايه يک نظم دقيق رعايت نشود پراکنده خواهد شد. اين حرف هم در اديان است هم در علوم. اگر کسي يک علمي بخواهد داشته باشد قواعدي دارد موضوعاتي دارد، يک رهبر مي‌خواهد. علم رهبر مي‌خواهد. رهبر علم کدام است؟ آن اصول اوليه است. مثلاً اصول اوليه قواعد ادبي در نحو و صرف بايد رعايت شود، اين دهان را که آدم نمي‌تواند باز بکن هر حرفي را بزند اين دهان را بايد بست. «کل فاعل مرفوع» اصل کلي است که حاکم است و همه مي‌گويند وقتي اين فاعل است مرفوع بخوان. نمي‌شود جمع باشد کثرت باشد بي‌نظم. همان‌طوري که جامعه رهبر مي‌خواهد، نحو رهبر مي‌خواهد صرف رهبر مي‌خواهد فلسفه رهبر مي‌خواهد فقه رهبر مي‌خواهد. يک قواعد کلي است يک کسي بايد فقيه بشود و يک قواعد کلي بايد به دستش باشد. آن قواعد کلي رهبران فقه هستند قواعد علمي دقيق عريق رهبران اصول هستند و همچنين و همچنين و همچنين. ما در اصول رهبر داريم يا نه؟ در فقه رهبر داريم يا نه؟ بله. الآن اين رواياتي که در آن روز خوانده شد، دارد که اين زن بايد چهار سال صبر بکند. اگر ما رسيديم به عصري که چهارماهه حل مي‌شود چرا اين بيچاره چهار سال صبر بکند؟ اين زن شوهرش فرار کرده يا غائب است، الآن اگر نگوييم، چهار روزه، چهار ماهه حل مي‌شود چرا چهار سال معطل بشود؟!

آدم مي‌فهمد که اين قضيه قضيه خارجيه است. اين نظير رکعات صلات نيست که بگوييم اين چهار رکعت است چهار رکعت بايد چهار رکعت باشد. اينکه فرمود چهار سال براي اينکه آنجا کمتر از چهار سال مقدور نبود. تا کسي با اسب و استر برود اين طرف و آن طرف بگردد و اين آقا را پيدا کند طول مي‌کشيد. الآن چهار ماهه حل است مي‌گوييم اين زن حتماً بايد چهار سال معطل بشود صبر بکند؟ تمام زندگي‌اش را فلج کند چرا؟ چهار ماهه يا چهار هفته مسئله حل است. چرا؟ براي اينکه ما يک امام داريم امام ما در اين‌گونه از مسائل اين است که ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ،[7] صريح است، در سوره مبارکه «حج» فرمود ما حرج جعل نکرديم. شما چرا براي اين زن بيچاره حکم حرجي مي‌کنيد که چهار سال بايد صبر بکند؟ با اينکه چهار ماهه حل مي‌شود يا چهار روزه حل مي‌شود؟ براي چه؟

فهم يعني فهم! يک کسي بايد بفهمد که اين قضيه قضيه خارجيه است يا قضيه قضيه حقيقيه است بايد چهار سال صبر بکند يا چهار ماهه حل مي‌شود اين طبق يک ضابطه‌اي است. آن ضابطه از بالا فرياد مي‌زند که حکم ضرري در اسلام نيست «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‏‏»[8] يک؛ ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ اينها ائمه ما هستند. مگر علم مي‌شود بدون امام باشد؟ اينکه علم نيست. آن اطلاعات پراکنده است. اگر اطلاعات سامان‌دار باشد الا و لابد علم امام مي‌خواهد.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، اصل قضيه لازم است. نظم بايد باشد. معلوم نيست که او شوهر دارد يا ندارد. بعد از تحقيق معلوم مي‌شود که او شوهر دارد و طلاق مي‌دهند.

پرسش: ... عسر و حرج ...

پاسخ: بعضي از احکام در خودش عسر و حجر است. جنگ عسر و حرج است. قحطي عسر و حرج است. بعضي از احکام در خود حکم، عسر و حرج جعل شده است نه عسر و حرج زائد. الآن بايد تحقيق بکند يا نه؟ تحقيق اگر در شهر خودش باشد يک روزه حل است اما اگر مسافرت کرده تا پيدا بکنند، همين‌طوري که نمي‌شود زن را طلاق داد. اهميتي که شارع مقدس براي زن و حرمت و محرميت و طلاق و اينها قائل است بايد روشن بشود. حالا يا چهار سال است يا چهار ماه است يا چهار روز، گاهي ممکن است چهار روزه حل بشود. بنابراين نمي‌شود گفت به اينکه اين حکم اصلاً نباشد اين حکم حکم سنگيني است. حکم به دماء وابسته است به ناموس وابسته است. حکم ناموسي که نظير خريد و فروش يک مقدار برنج و روغن که نيست. اين کار کار مهمي است. اگر نشد در آخر امر مي‌گويند ولي مسلمين دخالت مي‌کند و طلاق مي‌دهد. ولي مسلمين يعني ولي مسلمين ولي مسلمين دخالت مي‌کند طلاق مي‌دهد و اين خانم را رها مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: حق شرع است مسئله ناموس است شرع مي‌گويد همين‌طوري رها بکني که نمي‌شود بايد تحقيق بکنيد. بنابراين حرف شرع اين است که چهار سال است؛ آن وقت کمتر از چهار سال ممکن نبود تا با اسب و استر دنبال آدم بگردند، الآن چهار ماهه حل است.

بنابراين اگر گفتند «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‏‏»، يعني چه؟ شما چهار سال براي چه صبر بکني؟ با اينکه چهار ماهه حل است. از آن طرف در سوره مبارک «حج» فرمود ما در دين حرج جعل نکرديم ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ اينها ائمه‌ هستند. علمي که امام ندارد علم نيست. امام علم، آن قواعد کلي و اساسی است. در علوم عقلي، قانون عليت و معلوليت که هيچ چيزي بي‌علت نيست امام است. فقه يک امامي دارد اصول يک امامي دارد. اينکه «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‏‏» امام اصول است. اينکه «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[9] که بيان نوراني حضرت امير است امام اصول است.

اگر جمع است الا و لابد امام مي‌خواهد. اگر پراکنده و پراکندگي و نظير مغالطه و قصه و اينها است بله، علم نيست، اگر علم است امام مي‌خواهد؛ امام هر علمي قواعد علمي دقيق و عريض علم است. قانون عليت در فلسفه حرف اول را مي‌زند. قانون لا ضرر در اصول حرف اول را مي‌زند. قانون «لا حرج»  در اصول حرف اول را مي‌زند. قانون «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق» اينها ائمه‌ هستند. اگر علم است امام مي‌خواهد چرا؟ چون اگر کثرت است رهبر مي‌خواهد. همان‌طوري که مردم وقتي جمع شدند يک رهبر مي‌خواهند علوم هم وقتي جمع شد يک ضابطه کلي و حرف کلي و شاخص مي‌طلبد. علم بدون رهبر علم نيست اطلاعات پراکنده است. اطلاعات پراکنده يعنی چهار تا از آن مسئله را بلد است چهار تا از اين مسئله را بلد است اينکه علم نيست. اما ما با داشتن اين‌گونه از ائمه «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‏‏»، قبلاً در اعصار گذشته براي تحقيق کردن چهار سال لازم بود الآن چهار ماهه حل است چرا ما صبر بکنيم؟ ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، قبلاً حرج نبود براي اينکه مسئله ناموسي بود زن و شوهر بودند اين هم خيلي مهم است او را که نمي‌شود طلاق داد. نمي‌شود هر کسي را طلاق داد و هر کسي را گرفت.

پرسش: ... چرا سه سال يا پنج سال نفرمودند و منحصر کردند به چهار سال؟

پاسخ: آنها آن را که فرمودند حکم را آنها بهتر مي‌دانستند و مصلحت را رعايت مي‌کردند چون احکام، تحديدهايي که دارند بعضي‌ها به ذهن ما مي‌آيد بعضي‌ها اصلاً به ذهن ما نمي‌آيد؛ چرا نماز ظهر چهار رکعت است چرا نماز عصر چهار رکعت است؟ در تعبديات اين اسرار به ذهن ما نمي‌آيد. آن روزها هم مصلحت بود بالاخره اين را امام گفته است. چون امام فرمود مي‌گوييم «علي الرأس و العين» اما اين مقدار است که با «لا ضرر» بايد بسازد با «لا حرج» بايد بسازد. اگر با ائمه خود نساخت مشکل جدي دارد. اين‌گونه از فروعات جزء مأمومين علم فقه هستاند مأمومين علم اصول‌ هستند.

پرسش: لاضرر وقتی است که شما ...

پاسخ: اصل ضرر را که بايد بدانيم ضرر را نفي کردند نگفتند که حکمتش را بدانيم. اين ضرر است. خود او که حکم را جعل کرده گفته اگر حج ضرري است نرو. روزه ضرري است نگير. گفت ضرر نداريم با حکمت و بي‌حکمت. يک وقت است که مصلحت اهم است نظير جهاد؛ اين که ضرر نيست اين کشته نيست؛ اين شهادت است و ماندگار است. کجا قتل است؟ خيال کردند که شهيد از بين مي‌رود، اين به ده برابر مي‌رسد. فرمود مبادا خيال کنيد که اينها از دست رفته‌اند اينها به فيض عظيم رسيده‌اند ديگران مي‌گفتند «يا ليت کنا معکم»؛ وقتی اين‌گونه افراد شربت شهادت مي‌نوشند فرشتگان با جلال شکوه می­گويند ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[10] موقع رفتن يعني موقع رفتن چه کساني مي‌آيند؟ يکي دو نفر مگر مي‌آيند يا جمعيتي فرشته مي‌آيند ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ بفرماييد داخل ما منتظر هستيم. اين مقام ضرر است؟

منافقين خيال کردند که اين غرامت است و ضرر است حرفي ديگر است. اين يک احداث است يکي مي‌دهد ده تا مي‌گيرد صد تا مي‌گيريد اينکه ضرر نيست. غرض اين است که هر جا ضرر باشد شارع مقدس فرمود: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَام‏‏»، يک امر عرفي است. اين امر عرفي را همه مي‌دانند، پاداشي هم ندارد، چرا چهار سال صبر بکند؟ چهار ماه صبر بکند. اينها حکم قطعي فقهي نيست اينها جاي بحث است يعني بايد انسان تحقيق بکند.

ما يک ائمه‌اي داريم در علوم اين قواعد کلي است. علم بدون امام که پيش نمي‌رود. هر علمی اگر علم است قواعد کلي دارد. اگر اطلاعات پراکنده است که آن علم نيست. اگر علمي است موضوع دارد محمول دارد مسائل دارد مبادي دارد امام دارد. اگر علم است قواعد دارد امام دارد ائمه مي‌گويند «لا ضرر و لا ضرار في الإسلام».

پرسش: ...

پاسخ: نه، منظور اين است که حکم دو گونه است هر دو را هم شارع گفته است: يک وقتي به نحو قضيه حقيقه است يک وقتي به نحو قضيه خارجيه. فهم اينکه کدام قضيه حقيقيه است کدام خارجيه است يک جان کندن مي‌خواهد. اين اصل طرح بحث است براي اينکه اصول بيدار ما بيدارتر بشود. ما دو نوع قضيه داريم: قضيه حقيقه داريم قضيه خارجيه داريم. اگر به نحو قضيه حقيقيه بود الي يوم القيامه است. اگر به نحو قضيه خارجيه بود مقطعي است تابع زمان و زمين است. اين حرف عميق عريق علمي است. همه اينها هم از شريعت است. شارع فرمود به اينکه ربا در مکيل و موزون است. يک روزي گردو و تخم‌مرغ و اينها جزء معدوات بود ربا نبود الآن جزء معدودات نيست جزء مکيل و موزون است ربا دارد. اين حکم همان حکم خدا است. فرمود اگر چيزي مکيل و موزون بود ربوي است. اگر مکيل و موزون نبود معدود بود ربوي نيست. يک روز اين گردو ربوي بود الآن اين گردو ربوي نيست يا بالعکس. در اينجا حکم خدا عوض نشد، در تمام تحولات موضوع يعني موضوع موضوع عوض شد؛ نه اينکه بگوييم خداي ناکرده يک چيزي قبلاً ربا نبود الآن ربا هست نخير. قبلاً فرمود مکيل و موزون ربوي است گردو را قبلاً نمي‌کشيدند الآن مي‌کشند. يک چيزي قبلاً کشيدني بود حالا عددي شد. موضوع عوض شد وقتي موضوع عوض شد حکم هم تابع آن است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج3، ص528.

[2]. وسائل الشيعة، ج27، ص322.

[3]. سوره بقره، آيه282.

[4]. وسائل الشيعه، ج27، ص408.

[5] . نهج البلاغه، حکمت198.

[6] . سوره حج، آيه40.

[7]. سوره حج، آيه78.

[8]. وسائل الشيعة، ج‏26، ص14.

[9]. نهج البلاغه، حکمت165؛ من لايحضره الفقيه، ج4، ص381؛ دعائم الإسلام، ج1، ص350.

[10] . سوره زمر، آيه73.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق