11 01 2023 945274 شناسه:

مباحث علوم القرآن جلسه 21 (1401/10/21)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحیم

​​​​​​​پرسش: من متوجه نشدم, ملاک اين مواردي که ذکر ميفرماييد اين است که راه علمي مطلقا ندارد يا راه علمي عادي ندارد؟

پاسخ: يعني با رجوع به کتاب و سنت راه دارد، فرمود ما چيزهايي به شما ياد داديم که نميتوانستيد ياد بگيريد پس معلوم ميشود مبادي علمي را گفته قواعدش را گفته دستوراتش را گفته است فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.[1] بعضي هستند که ممکن است با زحمت چيزهايي ياد بگيرند اما بعضي اصلاً راهي ندارند حالا مثلاً آسمان و زمين در شش روز خلق شد، حالا اين را ممکن است بروند تحقيق بکنند فرضيههايي درست بکنند مقداري بفهمند ولي بالاخره تنها راهي که هست فحص در کار خداست.

پرسش: يعني ميفرماييد که هر دو را شامل ميشود؛ هم آنکه مطلقا راهي علمي ندارد غير از کتاب و سنت ...

پاسخ: نه، آن را شامل نميشود براي اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ،

پرسش: فقط راه علمي

پاسخ: وگرنه آن که باشد «يعلم» نيست. يک وقت است «يخبر» است

پرسش: آن ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[2] ...

پاسخ: بله آنها اصلاً راه فکري ندارد. درباره خود ذات اقدس الهي که فقط خبر است نفرمود که من به شما ياد دادم، فرمود ما چيزهايي را گفتيم ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي[3] کذا و کذا و کذا خيلي از چيزهاست که ميگويند اما اينها تعليم نيست. در اين بخش به حضرت فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[4] به جامعه انساني فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، پس معلوم ميشود که ميشود آدم عالم بشود.

پرسش: در غير ذات باري تعالي که تعليم است، صفات و اينها ...

پاسخ: مثلاً فرض کنيد در همين خلقت آسمان و زمين قبلاً چه بود؟ آنچه را که گفته براي تعليم گفته است اما آنچه را که نگفته نه خودش اهدا کرده نه ما دسترسي داريم.

«فتحصل أن هاهنا امورا»: يک سلسله امور است که غيب محض است که نگفته است؛ مثل اينکه جريان ساعت چه زمانی ميشود؛ جريان ساعت چه زمانی ميشود را نگفته است. يک سلسله اموري است که گفته چه خلقت آسمان و زمين، چه خلقت انسانهاي اولي، چه فرستادن انبيا(عليهم السلام) اينها را گفته است اينها را آن مرحله عاليه را خود انبيا میفهمند، مرحله وسطي و نازله را بشر ميتواند بفهمد براي اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ،

پرسش: اينها به تعليم الهي است و راه عادي ندارد

پاسخ: راه عادي ندارد؛ خدا با انبيا چه کرد، از چه راهي فرستاده، درباره اينها تجربهاي ما نداريم؛ به پيامبران چه گفته، چه دستور داده...

پرسش: قابل تعليم است ولي ...

پاسخ: از راه انبيا است.

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در علومي بود که ذات اقدس الهي به انبيا و همچنين به پيروانشان عطا کرده که اين علوم از غير راه وحي ممکن نيست به دست بيايد. فصل اول و بخش اول مربوط به خلقت آسمان و زمين بود که گفته شد. غير از راه وحي کسي نميتواند بفهمد که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ[5] هيچ کسي که نبود، چه کسي خبر دارد که آسمان و زمين در چند مرحله اتفاق افتاده است؟

يا ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ[6] آن برهانهاي فراواني که در اين جريان انبيا آمده است يا جريان آوردن تخت سليمان که اين از سرعت نور هم بيشتر است آيا ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب‏﴾ خودش رفته و آورده يا خودش همان جا که بود اشاره کرده و دستور داده و اراده کرده آمده يا نه اين است و نه آن، بلکه تجدد امثال است که راه سوم است؟ به هر وسيله است اين جريان را از غير راه وحي نميشود به دست آورد و همچنين ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[7] سلسله جبال را فرمود شما در نماز جماعت وجود مبارک داوود شرکت کنيد او «أوّاب» است شما هم اهل أوب و رجوع باشيد و مانند آن.

يکي از آن فصول و بخشهايي که مربوط به انسان و جوامع انساني است همين عالم ذريه است که به عالم ذر معروف است. اين عالم ذر تعليم است و خدا هم به آن احتجاج ميکند. معلوم ميشود اصراري که حکما و علماي ربّاني بر اساس تعليمات روايات اهل بيت(عليهم السلام) دارند که مدام به معرفت نفس، مراقبت نفس، محاسبه نفس، کشيک کشيدن نفس، مواظب خودتان باشيد، تذکر میدهند، اين براي چيست.

 ذات اقدس الهي در قرآن کريم احتجاجی دارد که فرمود اين حجت ماست اينها با داشتن اين حجت در قيامت هيچ عذري ندارند. آن چيست؟ در سوره «اعراف» ذات اقدس الهي با اين وضع استدلال کرده است ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَدر اينجا ميفرمايد صحنهاي بود که اولين و آخرين را از ذريه آدم ما جمع کرديم. بعد از اينکه حضرت آدم را خلق کرد، فرمود ذريه و ذراري آدم(سلام الله عليه) را «من الأولين إلي الآخرين» همه را ما جمع کرديم چه آنهايي که الآن موجود هستند چه آنهايي بعدها موجود ميشوند چون «خَلَقَ الله الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الاجساد»[8] پس ارواح همه «من الأولين و الآخرين» قبل از ابدانشان مخلوق بودند.

فرمود ما در صحنهاي همه را جمع کرديم، اين اصل اول. اصل دوم از اينها سؤال کرديم که من خداي شما هستم يا نيستم؟ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ميدانند که از چه کسي فيض دريافت کردند. هر موجودي ميداند که هستي خود را از چه کسي گرفته است و وليّ نعمت او چه کسی است همهشان ميدانند که فيض را از چه کسي گرفتند.

بنابراين ارواح انسانها «من الأولين إلي الآخرين» همه را در آن صحنه جمع کرد و فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی﴾ اگر حرف تا همينجا بود انسان ميتوانست بگويد که صحنهاي در آن عالم بود اما از اين به بعد استدلال خداست. ﴿قالُوا بَلی﴾ ما شاهد هستيم شهادت ميدهيم. خدا اينها را به خودشان آگاه کرد، فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ربوبيت را مطرح کرد که شما مربوب هستيد و من رب شما هستم، هستم يا نيستم؟ ﴿قالُوا بَلی﴾. چرا اين کار را کرديم؟ اينها در جواب چه گفتند؟ همان صرف ﴿بَلی﴾ بود يا نه؟ ﴿شَهِدْنا﴾، کاملاً مشاهده کرديم. چرا اين صحنه باعظمت را اين کنگره را به وجود آورديم؟ براي اينکه مبادا در قيامت بگوييد ما دسترسي نداشتيم يا در محيطي بوديم که پدران ما مشرک بودند يا مدرّسين و اساتيد ما در فضاي علمي ما را منحرف کردند، شما هيچ حجتي نداريد. اين يعني چه؟

اصرار خود کتاب و سنت و اصرار ائمه(عليهم السلام) روي محاسبه نفس، اصرار اينها بر اينکه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[9]‌ اصرار اينها بر اينکه مراقبت بکنيد, اصرار بر اينکه قبل از هر چيزي «بسم الله» بگوييد وقتي وارد ميشويد «بسم الله» بگوييد تا معلوم بشود که چه کار ميخواهيد بکنيد، هر کاري که انجام داديد بعد بتوانيد و رويتان بشود که بگوييد «الحمد لله رب العالمين» اين اصرار براي اين است که آن صحنه از ياد آدم نرود.

در اين آيه 172 فرمود در قيامت استدلال ميکنم شما هيچ راهي نداريد نميتوانيد بگوييد ما در محيطي تربيت شديم که محيط اينطور بود آباء ما اينطور بودند جامعه اينطور بود يا دانشگاه ما اينطور بود اين را نميتوانيد بگوييد. اين يعني چه؟

 اين اگر صرف اين باشد که خدا فرمود ما چنين صحنهاي را بر پا کرديم، اين حالا ممکن است انبيا و مثلاً خواص از اولياي الهي متوجه باشند؛ اما فرمود احتجاج خداست. فرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ اين ﴿إِذْ﴾   منصوب است به آن «أذکر»ي که مقدر است يعني «و اذکر» آن صحنه را ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ همه را حاضر کردم و خودشان را شاهد خودشان قرار دادم که هيچ کسي لازم نيست شاهد باشد شما خودتان شاهد باشيد. همان طوري که در قيامت شهادت ميدهند حالا اعضاء و جوارح که شهادت ميدهند حرفي ديگر است خود انسان هم شهادت ميدهد، فرمود الآن اين صحنه را گذاشتيم که شهادت بدهيد شاهد باشيد، چون کسي حرفش در محکمه مقبول است شهادت شاهدي در محکمه مقبول است که همين شخص در صحنه تحقق آن فعل حضور داشته باشد.

«للشهادة مرتبتان»: يک مرتبه تحمل است که اين آقا بايد در صحنه حضور داشته باشد کاملاً بفهمد يک مرحله مقام اداست; هر ادايي در محکمه وقتي مقبول است که مسبوق به تحمل باشد. کسي که در متن حادثه حضور دارد و عين جريان را ميداند حرف او در محکمه مقبول است. اگر کسي شنيدههاي خود را بخواهد بگويد مقبول نيست. شهادتي در محکمه در مرحله ادا که مرحله دوم است مقبول است که در مرحله اول يعني تحمل حضور داشته باشد.

در اينجا فرمود که ما اينها را شاهد صحنه خودشان قرار داديم همه گفتند بله، تو خداي ما هستي. چرا اين کار را کرديم براي اينکه در صحنه محاکمه، اينها هيچ نتوانند دليل بياورند بهانه بياورند که ببخشيد ما در محيطي بوديم که آن محيط، محيط کفر بود يا پدران ما، ما را بد تربيت کردند که «کل مولود يولد علی الفطرة فابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه»[10]‌ هيچ کدام از اين بهانهها مقبول نيست. اين يعني چه؟  

اصرار کتاب و سنت که هر کاري که ميکنيد اول «بسم الله» بگوييد، شبانهروز چند لحظهاي براي خودتان مراقبت و محاسبه و امثال ذلک داشته باشيد براي اين است که يادتان بيايد نظير اينکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ديگر نگفت حالا شما ياد بگيريد يا ياد نگيريد حالا علمي است کسي به دنبالش رفت و فضيلتي است ياد گرفت که گرفت؛ اما اينجا محکمه استدلال است. هيچ کس نميتواند بگويد من در محيط بد تربيت شدم.

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾ هيچ کسي شاهد نيست، خود شخص را شاهد قرار ميدهد بر او. بعد چه ميگويد؟ فرمود ما در آن صحنه گفتيم: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ خودم را معرفي کردم، شما اين فيض را از چه کسي دريافت کرديد؟ اين هستي را از چه کسي دريافت کرديد؟ ﴿قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا﴾، اين فيض را از تو دريافت کرديم تو ما را آفريدي. اين تمام شد.

چرا ما اين کار را کرديم؟ ﴿قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا﴾، بله فيض را از تو گرفتيم. چرا اين کار را کرديم؟ ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا! در آيه «نبأ» دارد که ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا[11] يعني مبادا! مبادا اينکه به حرف فاسقي گوش بدهيد که بعد پشيماني داشته باشد. اين ﴿أَنْ تُصيبُوا، يعني مبادا! اينجا هم مبادا يک وقت بخواهيد بهانه بياوريد! نميتوانيد بهانه بياوريد.  ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا بتوانيد ﴿يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ بگوييد ما از توحيد غافل بوديم! هيچ غفلتي نداريم، براي اينکه  همه شما ديديد، ما از يک نفر جداگانه که اقرار نگرفتيم، اين صحنه علني است. خود اين صحنه مربوب و مخلوق اوست، اولين و آخرين مخلوق او هستند، همه هم ميدانند که - چون عالم ارواح است - فيض را از چه کسي گرفتند همه گفتند ﴿بَلی﴾ چرا اين کار را کرديم؟ مبادا اينکه در قيامت بگوييد ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ _آنجا بايد شهادت بدهيد، نميتوانيد انکار کنيد_ مبادا در قيامت بگوييد ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ما که نميدانستيم خالق ما چه کسی است؟ يا اين حرف را بزنيد که بگوييد ما غفلت داريم، ﴿أَوْ تَقُولُوا﴾ يا بگوييد تقصير ما نيست ﴿إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ بگوييد که ما در فضاي کفر به دنيا آمديم، پدران ما اين طور بودند؛ اين را نميتوانيد بگوييد, برای اينکه حجت هر کسي در درون او هست. شما خودتان را کنار گذاشتيد و با بيگانه سر و کار داريد. الآن مشکل اصلي اين فلاسفه غرب و خيلي از ماديان غربزده اين است که اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود؟ هيچ!

يک وقت انسان درباره بعد از مرگ فکر ميکند, نظريهاي ميدهد ولو نظريه باطل؛ اما اينها اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود! اين بيان نوراني پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) اين است که فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[12] خواب ميبينند. اگر کسي خواب ببيند که مثلاً فلان چيز را دارد فلان چيز را ندارد فلان جا رفته فلان جا نرفته، اين خواب تعبير دارد. فرمود خيليها الآن خيال ميکنند که دارند; ولی خواب ميبينند! اين تأويلي دارد. خيليها خواب ميبينند که مثلاً فلان جا رفتند، گفتهاند، فلان چيز را دارند و فلان چيز را ندارند! اين تأويل دارد.

مشکل اصلي اين گروه اين است که اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود؟ انسان ميپوسد يا از پوست به در ميآيد؟ هيچ به اين فکر نيستند! «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات‏»[13] آنکه لذتها را هَدم و منهدم ميکند به ياد آن باشيد. اصلاً خيليها به اين فکر نيستند که بعد چيست!

اينکه کتاب و سنت اصرار دارد «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[14] ساعتی را در شبانهروز داشته باشيد براي مراقبت که من چه کسي هستم و از کجا آمدم، اينها استدلال قرآن است.

پرسش: شهادت ابدان در قيامت چه ثمرهاي پيدا ميکند؛ وقتي شهادت ارواح هست ديگر شهادت ابدان چرا؟

پاسخ: آن در اصل ربوبيت حق است اما حالا زيرميزي گرفتي يا روميزي گرفتي اين را دست شهادت ميدهد. چون تعبير قرآن اين است که زبان شهادت ميدهد دست شهادت ميدهد، معلوم ميشود که اينها ما نيستيم اينها ابزار کار ما هستند. درست است که با زبان غيبت کرديم يا با زبان بد گفتيم اما اين ابزار کار ماست؛ اگر زبان بد گفته باشد که قرآن بايد بگويد اقرار کرده است ولي قرآن که نميگويد اقرار کرده است. آنجا که از درون خود آدم حرف در ميآيد آن را ميفرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ[15] اما آن جايي که خود اين شخص روميزي داده يا زيرميزي گرفته، با دست اين کار را کرده است، خود شخص کرده و دست ابزار اوست؛  لذا فرمود: ﴿تَشْهَدُ[16] اگر  زباني بد گفته، اگر خود اين زبان بد گفته باشد بايد بگوييم که زبان اقرار کرده است؛ اما وقتي ميگوييم زبان شهادت ميدهد معلوم ميشود که کار برای خود شخص است و زبان ابزار اوست.

گوهر ذات انسان را _ارواح است، هنوز ابدان که نيامده_ در آن کنگره جهاني حاضر کرده و خودش را نشان داده که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي[17] اگر اين استدلالهاي بعدي و جملههاي بعدي نبود ميگفتيم يک صحنه معرفتي است، خوشا به حال کسي که آن صحنه يادش است؛ اما صحنه احتجاج است؛ فرمود هيچ کسي بهانه ندارد که بگويد من در محيط بد تربيت شدم يا جامعه بد تربيت شدم.

آن وقت همان معنا را انبيا آمدند تأکيد کردند لذا «فهاهنا امران»: يکي احتجاج بر صحنهاي است که خود اشخاص حضور داشتند و خود اشخاص شاهدند اين در سوره مبارکه «اعراف» آيه 172 و 173 مطرح است؛ يکي اينکه انبيا آمدند. اگر انبيا  آمدند، بعد از آمدن انبيا، کسي نميتواند بگويد که کسي نيامد، انبيا آمدند معجزات هم آوردند، آن را در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» آورده است.

اين خيلي مهم است! سوره مبارکه «نساء» بحثهاي کلامي و فلسفي و عقلي و حديثي و اينها را در بر دارد و امر رايج در حوزهها هم است و آن هم يک نور و برکت است که آن را ميخوانيم اما اين چيز جديدي است! يک وقت از مرحوم علامه(رضوان الله عليه) سؤال شده که اين صحنه چيست؟ ايشان نقل می کردند که دو نقل شده از دو گروه؛ بعضي گفتند گويا اين صحنه ديروز بود! «کأنه کان في الأمس» بله من يادم است! بعضي از اين بزرگان گفتند «کأنه في أذني» گويا الآن زير گوش من است! هر دو نقل از بزرگان شده بعضي گفتند مثل اينکه همين ديروز بود بعضي گفتند بله يادمان است «کأنه في أذني» گويا الآن زير گوش من است.  

يک بيان نوراني مرحوم کليني از وجود مبارک پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند که حضرت در يکي از احتجاجات دست راست مبارکشان را بالا آوردند فرمودند چه چيزي در دست راست من است؟ عرض کردند ما نميدانيم! فرمود اسماء اهل بهشت و اسماء آبائشان «إلي يوم القيامة» اينجاست. دست چپ مبارکشان را درآوردند فرمود که چه چيزي در دست چپ من است؟ عرض کردند ما نميدانيم! فرمود اسماء اهل جهنم و آبائشان «الي يوم القيامة» در اينجاست[18] که مظهر اصحاب يمين و اصحاب شمال را دارد نشان ميدهد.

اينها واقعاً حسابشان مستثناست اما اينها شاگرداني تربيت کردند؛ اينکه مرحوم کليني نقل ميکند درباره حارثة، او نه پيغمبر بود نه پيغمبرزاده، نه امام بود نه امامزاده! صبح بعد از نماز صبح در مسجد حضرت او را ديد، ديد که او خيلي زردچهره و لاغر و نحيف است، به حضرت عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ ربّی»  و خيلي از چيزها را نقل کرد. اين را در حضور پيغمبر دارد ميگويد.

مرحوم کليني نقل ميکند که وجود مبارک حضرت به او فرمود که «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قلبَه اَبصَرتَ فَأَثْبُت‏»[19] بندهاي است که خدا قلبش را نوراني کرده روي همين راه ثابت قدم باش و برو.

اين معلوم ميشود شدني است. آنکه مرحوم علامه از دو گروه نقل کرد که بعضي گفتند که گويا همين ديروز بود و بعضي گفتند که گويا الآن زير گوش ماست! حالا اساتيدی را ديدند که آن اساتيد يا خودشان به اين فيض رسيدند يا از اساتيد خودشان شنيدند ولي آنکه مرحوم کليني نقل ميکند عبد صالحي بود، ديگر پيغمبرزاده و امامزاده و اينها که نبود. اين را مرحوم کليني نقل ميکند و اصلش استدلال قرآن کريم است فرمود در قيامت بايد جواب بدهيد نميتوانيد بگوييد که ما در محيطي تربيت شديم که محيط فساد بود و پدران ما «يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ» اين را نميتوانيد بگوييد ﴿إِنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا هيچ کس نميتواند بگويد ببخشيد من يادم رفت! نه، يادتان هست. اگر کسي واقعاً يادش رفته باشد که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي ... النِّسْيَانُ‏»[20] پس معلوم میشود از يادشان نرفته است؛ هيچ کس نميتواند بگويد من از يادم رفته است منتها به اين فکر نيست که بنشيند فکر کند، اين مراقبت برای اين است.

آن راه دوم همين است که در حوزهها بحث کلام و فلسفه است، راه وحي و نبوت است، انبيا آمدند اين «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»[21] حجت دوم همين انبيا هستند. بخش پاياني سوره مبارکه«نساء»  آيه 164ميفرمايد: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُم عَلَيْكَ‏ برخي خيال ميکنند که چطور انبيا فقط در همين خاورميانه هستند؟ در دو جاي قرآن يکي همين سوره مبارکه «نساء» است فرمود که انبياء دو قسمت هستند يک قسمت قصههايشان را براي شما گفتيم يک قسمت قصههايشان را نگفتيم، براي اينکه ما قصه انبيايي را ميگوييم که بعد بتوانيم شرح حالشان را بگوييم و بگوييم که ﴿كَيْفَ كانَ،[22] ﴿كَيْفَ كانَ، جريان انبيايي که در حجاز و امثال حجاز بودند انبيايي که ما بتوانيم بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا را میگوييم اما آنهايي که در خاور دور هستند يا در باختر دور هستند آنجا کسي دسترسي ندارد که ما بگوييم ما انبيايي را آن طرف آب فرستاديم! اصلاً کسي قبول نميکند، لذا فرمود که انبياء دو قسمت بودند يک قسمت قصه‌اش را ما براي شما گفتيم: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[23] قصه آنها را نگفتيم، براي اينکه قبل از کشف کريستف کلمب اگر کسي ميگفت کسي باور نميکرد که آن طرف اقيانوس آرام آن طرف اقيانوس کبير عدهاي زندگي ميکنند  ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ آنهايي که نگفتيم  براي اينکه بايد انبيا را بگوييم که شما عبرت بگيريد و چيزي ياد بگيريد ولي وقتي دسترسي نداريد براي شما چه اثري دارد؟!

بنابراين آنهايي که در خاور دور هستند يا باختر دور هستند آن طرف آب هستند يا در قطب هستند که کسي اصلاً نرفته زندگي نکرده، اينها هيچ! ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُم‏ عَلَيْكَ بعد فرمود: ﴿وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَكْليماً﴾ ما اين انبيا را براي چه فرستاديم؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[24] تا اينکه در دنيا و در آخرت، مخصوصاً در آخرت که صحنه احتجاج است کسي عليه خدا برهان اقامه نکند به خدا نگويد ما که نميدانستيم بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم تو که ميدانستي چرا راهنما نفرستادي؟ خيلي حرف است!

عقل آن قدر آزاد است آن قدر چيز ميفهمد اگر عقل باشد! حالا ما توقع نداريم که در برابر امام، کسي استدلال بکند؛ نه، اينطور نيست! فرمود من که به اين بشر عقل دادم، اين عليه خدا احتجاج ميکند ميگويد تو که ميدانستي ما بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ اين ﴿بَعدَ﴾ ظرف است، يک؛ ظرف مفهوم ندارد، دو؛ مگر اينکه در مقام تحديد باشد، سه؛ اينجا در مقام تحديد است، چهار؛ و مفهوم دارد، پنج. بعد از رسل کسي حجت ندارد.

اين عقل است! وقتي عقل آن قدرت را دارد که در برابر خدا احتجاج کند تو که ميدانستي ما چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي، آن وقت خدا در جواب چه بگويد؟ فرمود ما انبيا را فرستاديم تا مبادا کسي عليه خدا استدلال بکند. اين يک راه احتجاج کلامي است بله درست است. راه فلسفي است کلامي است راه عقلي است راه حوزه و دانشگاه همين است که انبيا بايد بيايند. انسان معلوماتش نسبت به مجهولاتش اصلاً قابل قياس نيست اين همه موجودات دريايي و صحرايي است که چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است چه چيزي زشت است و چه چيزي زيباست چه کسي ميداند؟ همه را بايد مشخص بکند؛ همچنين نسبت به آينده که چه چيزي به درد ميخورد و چه چيزي به درد نميخورد چه کار بکنيم و چه کار نکنيم؟

 احتجاج سوره مبارکه «نساء» تا حدودي قابل فهم است اما آيه 172 و 173 سوره مبارکه «اعراف» واقعاً مسئوليتآور است. فرمود هيچ کسي نميتواند در قيامت بگويد من عذر داشتم. اين معلوم ميشود که آدم اگر اهل مراقبت باشد از درون او حرف ميجوشد. يک وقت است که انسان لولهکشي ميکند از بيرون آب در ميآيد، بالاخره اين يک راه عادي است اما اگر کسي آگاه باشد که در درون خانه خودش مقداري کَندوکاو بکند چشمه در ميآيد، فرمود شما اين کار را بکنيد، هست. از قلوبشان علومي نصيبشان ميشود. اين دو راه دارد؛ انبيا(عليهم السلام) تنها راهشان همين بود، مدرسه که نرفتند، اين نگارهاي به مکتب نرفته همهشان از درونشان اين چشمه درآمد. ديگران که از بيرون ياد ميگيرند مثل کسي است که از بيرون به استخر منزلش و استخر باغش آب ميآورد. اين يک راه است؛ اما يک راه ديگر اين است که اگر کَندوکاو بکند «فَجَّرَ اللهُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ»[25] اينها را وعده دادند. حالا لازم نيست که آنطور فوران بکند همين که عطش خودش را رفع بکند هم باز کافي است.

  بنابراين از دو راه ذات اقدس الهي حجت را اقامه کرده است اينکه حضرت فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً»[26] حجت ظاهري انبيا هستند، انبيا و اهل بيت، مرسلين و اولياي الهي(عليهم الصلاة) اينها حجت خدا هستند، اين را در سوره مبارکه «نساء» دارد اما «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً»، حجت باطنه همان است. آنجا که دارد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[27] هيچ کس نيست که بدي را نداند اين نفس لوامه چه کار ميکند؟ اگر کسي کار خيري انجام داد وقتي خودش تنها شد حالا ميخواهد شب بخوابد چقدر خوشحال است؟ يا اگر _خداي ناکرده_ خلافي کرده مؤمني را به چاه انداخته, شب که ميخواهد برود بخوابد چقدر نگران است؟ چه کسي اين را سرزنش ميکند؟ خوابش نميبرد. گاهي بايد با قرص خواب بخوابد! به حسب ظاهر پيروز شده اما با قرص خواب بايد بخوابد. چه کسي او را سرزنش ميکند؟ اين نفس لوّامه چيست؟ ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.[28]

 معلوم ميشود در درون، آن حرفها هست؛ اگر در درون آن قانون نباشد آن علم نباشد آن معرفت نباشد چه کسي آدم را خوشحال ميکند و چه کسي آدم را نگران ميکند؟ به کسي هم نگفته است آدم متديني هم است که مبادا تظاهر بشود يا فلان بشود که فلان کار خير را انجام داده اما خيلي خوشحال است میگويد خدا را شکر ميکنم که به دست من اين مشکل حل شد، خيلي خوشحال است و اگر _خداي ناکرده_ کسي را به چاه انداخت، هيچ کسي خبر ندارد که چرا شب خوابش نميبرد و چه کسي نميگذارد، پس معلوم ميشود که آن درون اين چيزها را دارد که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.

اميدواريم ذات اقدس الهي آن بينايي را به همه ما بدهد!

پرسش: علم عالم ذر که علي القاعده علم حضوري و شهودي بوده، اينکه غير از اين راهي ندارد علم حضوري و شهودي بوده و بالاخره هر چيزي که روح انسان هم بوده آن شهود کرده؛ اما اينکه احتجاج بشود به آن در روز قيامت و غير قيامت، اين منوط به اين است که اين علم بالاخره باقي باشد و همانطور که در آيه شريفه فرمودند و جناب عالي هم اشاره کرديد طرف نتواند بگويد که من غفلت داشتم. در حالي که همينطور که اشاره فرموديد واقعيت اين است که حداقل بخشي از مردم غافلاند به خاطر محيط به خاطر شرايط اينها اصلاً غفلت دارند و اصلاً فکر نميکنند به اينکه خدايي هست.

براي من صحنهاي پيش آمد در چين حدود بيست سی سال قبل رفته بوديم آنجا، آن موقع مثل چين امروز نبود، با ماشين به سختي داشتيم ميرفتيم به اين مناطق مسلماننشين. بعد يک جا ماشين خراب شد، ما پياده شديم تا ماشين درست بشود يا ماشين ديگري بيايد برويم، ديدم که دارند کار ميکنند يک کارگري داشت بيل ميزد جاده را اصلاح ميکرد. طبق کنجکاوي طلبگي  رفتيم با آن مترجم شروع کرديم با او صحبت کردن و خسته نباشيد و اينها، بعد بحثهايي کرديم به اينجا رسيديم که شما فکر نميکنيد که بالاخره اين عالم، خالقي دارد شما خالقي داريد؟

اول از او سؤال کردم که اين منطقه مسلماننشين هستند يا مسلمان نيستند؟ گفت آن رودخانه را ميبيني؟ آن طرف رودخانه مسلمان هستند اين طرف کافر هستند؛ خودش گفت کافر! گفتم شما جزء کدامها هستيد؟ اين طرف رودخانه يا آن طرف رودخانه؟ گفت من کافر هستم! بعد به او گفتم حالا فکر نميکنيد که بالاخره اين عالم و خود شما خالقي داريد و خدايي داريد؟

يک نگاهي به من کرد و گفت که من صبح تا شب بايد کار کنم شکم خودم و بچههايم را پر کنم فرصت فکر کردن به اين مسائل را ندارم! اين احتجاج بله در مورد بخشي از مردم درست است اين توجه را دارند بايد فکر کنند بايد تحقيق کنند و بالاخره اگر فکر کنند ميرسند ولي براي آنهايي که غافلاند و متوجه نيستند اين احتجاج نميشود!

پاسخ: ذات اقدس الهي چند کار کرد _اين خدا اين خدا اين خدا!_ اولين کار انبيا اين است که کَندوکاو ميکنند درون را نشان ميدهند. بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه اين است که کار انبيا مدرسه و حوزه و دانشگاه نيست کار انبيا کَندوکاو است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[29] اولين کاري که انبيا ميکنند ميروند در درون مردم و در دل مردم مدام کَندوکاو ميکنند چشمه درميآورند «وَ يُثِيرُوا» ثوره يعني انقلاب. إثاره يعني انقلاب رهبران الهي انقلابياند آمدهاند که کندوکاو بکنند چاه بکَنند آب  در بياورند، بعد حوزه و دانشگاه هم هست. اين حرف بوسيدني است!

ما يک ميدان انقلاب داريم درست است اما وجود مبارک حضرت امير وقتي اهل بيت را ميخواهد معرفي کند فرمود اينها ميدان انقلاباند مستثار اسم مکان باب استفعال است «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»[30] ثوره يعني انقلاب، ميدان انقلاب اينها هستند. اينها حوزه را تشويق ميکنند دانشگاه را تشويق ميکنند تعليم و تعلّم را واجب ميکنند اما بيش از همه و پيش از همه کار به آن اثاره دارند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». بله، فرمود: «تعلموا العلم»[31] تعليم واجب است يادتان ميدهند خودشان مسجد ميروند سخنراني ميکنند ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[32] همين کارها را دارند اما اينها دست دوم است، آنکه دست اول است آن اثاره است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ».

سيدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غريق رحمت کند! ميفرمود اصلاً وجود مبارک پيغمبر سخنراني رسمي آنطوري که حضرت امير دارد نداشت، همه‌اش مثل قانون اساسي جملههاي کوتاه دارد؛ مثلاً «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[33] همين! از اين سخنها زياد دارد همهاش قانون اساسي است. ميخواهي گناه بکني، جايي برو که خدا تو را نبيند! اين احياي آن فطرت است. همين نفس لوامه را اينها خيلي ميشکافند؛ شما حالا کاري انجام دادي تمام شد و رفت، در حضور ديگری ميگويي و ميخندي، بسيار خوب؛ اما حالا شب می­خواهی بخوابي، اين خوشحاليات براي چيست؟ اينجا که کسي نيست؟! اين خوشحالي از درون او ميجوشد يا اگر کسی را سرنگون کرده با قرص خواب بايد بخوابد! دشمن خودش را به حساب ظاهر, با فتنه و دروغ و اينها از صحنه خارج کرده است، شب خوابش نميبرد.

فرمود اينها ميدان انقلاب هستند «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» مستثار اسم مکان است ميدان ثوره است وقتي ائمه را معرفي ميکند ميگويد اينها انقلابي هستند، ميدان انقلاب اينجاست، با اينکه اينها درس و بحث حوزوي به آن صورت نداشتند. درون را ميشکافند و ثوره ايجاد ميکنند، اين در درون هست. اين راه دومي که در سوره مبارکه «نساء» است براي احياي همان است منتها حالا کسي نميرود تقصير خودش است. اين «تعال» همين است. معمولاً همه ما از نزديک هم شهر را ديديم هم روستا را ديديم، بخش وسيع کشاورزي و دامداري در اين روستاهاست، اين روستاها دو قسم است: يک قسمت در دامنه کوه است که خانهها را در همان کوه ميسازند، يک مقدار دشت است که دشت براي کشاورزي و دامداري است اگر اينها در دشت خانه بسازند سينه کوه که جا براي کشاورزي نيست. غالباً اين روستاهايي که در دامنه کوه است ساختمانهايشان در سينه کوه است کشاورزيهايشان در دشت است، اين جوانها و بچهها صبح که ميشد از اين خانهها پايين ميآمدند میرفتند به در دشت و مشغول کشاورزي بودند، شامگاه که ميشد پدر و مادر ميگفتند «تعال» يعني بيا بالا. اگر همسطح باشد ميگويند «إلي» نزد من بيا اما کسي بالا باشد ديگري پايين باشد ميگويند: «تعال». انبياء آمدند گفتند: «تعال» بياييد بالا ﴿تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍنفرمود «إليّ»! ﴿تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ﴾. جهان را نه جنگ جهاني اول اداره ميکرد نه جنگ جهاني دوم نه جنگ جهاني نيابتي نه اين بيحرمتيهايي که ميکنند؛ هيچ چيزي جهان را اداره نميکند الا همين «تعال»: ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ﴾ با مسيحيها اينطور است با يهوديها اينطور است ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً‏[34] کسي کسي را تحريم نکند، کسي مزاحم کسي نشود. اين جهان را اداره ميکند.

پرسش: براي احتجاج، آن علم شهودي به ضميمه إثاره انبياء است؟

پاسخ: نبايد آدم آن را فراموش بکند. بر فرض هم کسي بخواهد بهانه بياورد، اينها آمدند گفتند بهانه نداشته باشيد.

پرسش: به تنهايي کافي است؟

پاسخ: آن کافي است

پرسش: در مورد غافلين کافي نيست!

پاسخ: غفلت هم به سوء اختيار خودش بود.

پرسش ...

پاسخ: اگر واقعاً به سوء اختيار نبود ومثلاً کسي مريض بود يا نقصاني داشت اينها را ذات اقدس الهي «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ»[35]  

پرسش: پس ... همه به تنهايي ...

پاسخ: دومي آمده براي احياي آن، دومي حرف تازهاي نياورد. اينها «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» هستند ميدان انقلاب هستند رهبران انقلابي حرفي از خودشان ندارند.  

پرسش: در مورد دين حق واقعاً من با کساني برخورد کردم از مسيحيها معتقد که احتمال نميدهند که غير دين مسيحيت درست است!

پاسخ: بسيار خوب، اينها اهل کتاب هستند، کافر نيستند، بله، احتمال نميدهد اگر واقعاً اينها همان کار مسيح را انجام بدهند «لطف الهي بکند کار خويش!»[36] لذا اينها اهل جزيهاند و ميتوانند در کشور اسلامي زندگي کنند، خدا از اينها ميگذرد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه151.

[2]. سوره سبأ، آيه10.

[3]. سوره اسراء، آيه110.

[4]. سوره نساء، آيه113.

[5]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7.

[6]. سوره نمل، آيه16.

[7]. سوره سبأ، آيه10.

[8]. بحارالانوار، ج47، ص 357.

[9]. غرر الحکم، ص588.

[10]. متشابه القرآن، ج1، ص 151.

[11]. سوره حجرات, آيه6.

[12]. مجموعه ورام، ج1، ص 150.

[13]. مصباح الشريعة، ص171.

[14]. مجموعه ورام، ج1، ص 235.

[15]. سوره ملک، آيه11.

[16]. سوره نور، آيه24.

[17]. سوره اعراف، آيه172.

[18]. الكافي، ج‏1، ص444.

[19]. الكافي، ج‏2، ص54.

[20]. تحف العقول، ص50.

[21]. الكافي، ج1، ص16.

[22]. سوره نحل، آيه36.

[23]. سوره غافر، آيه78.

[24]. سوره نساء، آيات 164 و 165.

[25]. عدة الداعی، ص232.

[26]. الكافي، ج‏1، ص16.

[27]. سوره شمس، آيه8.

[28]. سوره قيامت، آيات1 و2.

[29]. نهج البلاغه، خطبه1.

[30]. نهج البلاغه، خطبه105.

[31]. تحف العقول، ص28.

[32]. سوره نحل، آيه44.

[33]. نهج الفصاحه، ص677.

[34]. سوره آل‌عمران، آيه64.

[35]. التوحيد (شيخ صدوق)، ص353.

[36]. ديوان حافظ، غزل284.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق