30 12 2024 5270469 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 147 (1403/10/10)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) چند مسئله را در ذيل آن عنوان قبلي مطرح فرمودند؛ مسئله اول گذشت که اگر کسي ادعايي بر ميت دارد آيا وراث بايد سوگند ياد کنند يا نه؟ چند تا فرع ضمني بود که در ضمن اين فرع اصلي گذشت؛ اما فرع دوم و مسئله دوم اين است که «إذا ادعى على المملوك فالغريم مولاه و يستوي في ذلك دعوى المال و الجناية»[1] آن روزهايي که متأسفانه بازار بردهداري رايج بود، برده وجود داشت حالا اگر يک کسي در مسئله حقوقي يک طلبي از اين عبد دارد يا ادعا دارد و ادعا ميکند که من از اين عبد طلبي دارم، مولا را به محکمه ميبرند؛ اگر بايد بينه اقامه کند به عهده مولا است اگر بايد يمين انشاء کند به عهده مولا  است، اگر يمين مردوده را بايد حلف بکند به عهده مولا است. اين شخص(عبد) به منزله ابزار کار است؛ لذا محقق(رضوان الله تعالي عليه) فرمايشش اين است که «إذا ادعى على المملوك» اگر در محکمه بر مملوک و بنده ادعايي شده است «فالغريم مولاه» آن کسی که بدهکار است و مورد مطالبه است و بايد جوابگو باشد مولاي اوست. بعد ميفرمايد: «و يستوي في ذلك دعوى المال و الجناية» يک وقت مسئله حقوقي است يک وقتي مسئله حدود است؛ آنجا که مسئله حقوق است مثل اينکه طلبي دارد يا در معاملات بيعي بود يا اجارهاي بود يا امثال ذلک، آنجا حق است و مال، در مسئله زد و خورد اگر برخوردي باشد، در آنجا جنايت است و معصيت است و خونريزي و امثال ذلک است. فرمايش مرحوم محقق اين است که در هر دو بخش، آن کسی را که به محکمه ميبرند مولاي او است، او بايد جواب بگويد. حالا اگر سخن از زد و خورد و امثال ذلک شد بايد تازيانه بزنند يا فلان، اگر مولا محکوم شد اين عبد را ميزنند و اگر مولا آزاد شد اين عبد را رها ميکنند.

غرض آن است که آن کسی که به محکمه ميآيد . جوابگوي بينه است جوابگوي حلف است جوابگوي حلف مردود است، مولاي او است - اين ادعاي مرحوم محقق است «إذا ادعى على المملوك فالغريم مولاه» - خود مملوک را به محکمه نميبرند. آن وقت نتيجهاش در مورد خود مملوک ظاهر ميشود. بعد ميفرمايد حقوق، يک؛ حدود، دو؛ محکمه در هر دو، مولا را ميشناسد نه عبد را «و يستوي في ذلك دعوى المال» در حقوق «و الجناية» در حدود. اگر محکمه اينها را در زد و خورد دعوت کرد ميشود جنابت، و اگر در مسئله ثمن و مثمن و امثال ذلک بود، ميشود حقوق. اين خلاصه فتواي مرحوم محقق است.

پرسش: ... يا مملوک خاص؟

پاسخ: مملوک خاص است، مملوک اين زيد است.

پس «هاهنا امران»: يکي اينکه در محکمه اگر مسئله مالي شد، عبد طرف دعوا بود مولا را حاضر ميکنند. بخش دوم: اگر مسئله جناحي بود حدود بود نه حقوق، باز مولا را حاضر ميکنند. اين را برخي از بزرگان به سادگي گذراندند، اما خدا آن محققان بعدي فقه ما از جمله مرحوم صاحب جواهر را غريق رحمت کند - يکي از آنها ايشان است نه اينکه منحصر در او باشد - ما فقيهاني که قدر اول آسمان بودند فراوان داشتيم منتها حالا نامشان کم است.

رازش چيست؟ آنهايي که خيال ميکنند «العبد و ما في يده»  برای  مولای او است وقتي عبد در مسئله حقوقي يا در مسئله حدودي متّهم شد، چون عبد «لا يملکه لنفسه نفعا و لاضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا» مولاي او را ميبرند. اين بزرگان آمدند گفتند شما بردگي را در اسلام بررسي کنيد که بردگي يعني چه؟ بردگي يعني اين شخص در بخش عمل، مثل يک اجير دائمي است که تماموقت دارد کار ميکند همين. در تمام عقايد، در تمام معارف، در تمام احکام عبادي، در تمام اخلاق، در تمام واجبها در تمام مستحبات، عبد و مولا شبيه هم هستند يکي هستند، هيچ تکليفي نيست که متوجه مولا باشد عبد از آن محروم باشد. هيچ مسئله فلسفي نيست که متوجه مولا باشد و عبد محروم باشد، که عبد نبايد فيلسوف باشد عبد نبايد حکيم باشد عبد نبايد طبيب باشد عبد نبايد فقيه باشد، اينطور نيست. جميع کمالات انسان «بما أنه انسان» از علوم عقلي و نقلي «يستوي فيه العبد و الحر» او ميتواند ضمن اينکه براي مولا کار ميکند در حوزه درس بخواند در دانشگاه درس بخواند، چون بردگي را نشناختند که بردگي در اسلام چيست؟ اگر ميدانستند بردگي در اسلام چيست اينطور فتوا نميدهند که اصلاً مولا را به محکمه ميبرند و عبد را نميبرند.

بله اگر يک کارگر تمام وقت بود داشت کاري انجام ميداد زير دست او يک چيزي تلف شد، صاحبکار را ميبرند، اما اگر در يک مسئله اعتقادي يک مناظره کلامي شد، در اين مناظره کلامي يک کسي از عبد شکايت کرد، اينجا که جاي مولا نيست، شايد او خيلی نفهمد. جميع علوم، جميع معارف، جميع اخلاق، جميع عبادات، جميع احکام، جميع سنن «يستوي فيه العبد و المولي» اين معناي بردگي در اسلام است. اين مثل يک کارگر تمام وقت است همين. مخصوصاً الآن که مسئله نوار(ضبط صوت و تصوير) مطرح است مسئله مطالعات عميق و فضاي مجازي مطرح است اين عبد ممکن است در عين حال که دارد براي مولا کار ميکند نوار گوش بدهد بشود فيلسوف، بشود طبيب، بشود دانشجوي نخبه، عبوديت در اسلام يعني اين؛ تن او مثل کارگر تماموقت براي مولا است، همين، اما فرصتهايي که دارد عقايدي که دارد علومي که او دارد، ممکن است خيلي خوشاستعداد باشد که استاد مولايش باشد و مولايش را درس بدهد، اينها هست.

رازش اين است که اسارت در اسلام خوب معنا نشد. بردگي در جاهليت بود، اسلام هم اگر آن را الغاء ميکرد که بساط اقتصاد و سرمايه يک جا فرو ميريخت، عبد را في الجمله و نه بالجمله! في الجمله آزاد کرد و به رسميت شناخت به تدريج  کتاب عتق نوشت. ما اصلاً در اين 51 کتاب - يا کمتر و بيشتر - که در فقه داريم کتابي بنام عبد يا رقّيت نداريم، يک کتاب داريم بنام کتاب العتق. يکي از پنجاه کتابی که در فقه ما هست کتاب العتق است نه کتاب الرق، که چگونه ما برده آزاد کنيم، نه اينکه چگونه بنده بگيريم؟ در خود اسلام، بنده را از آن جهت که بنده است گرامي ميداشتند. ببينيد اين آيه مبارکه را مطالعه کنيد که ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‏ حُبِّه،[2] انسان اطعام فقرا ميکند اين درست است، اما قرآن کريم چه اصراري دارد که نشان بدهد به چه کسي اطعام ميدهد؟ آنچه که فضيلت دارد اطعام فقرا است حالا اين يتيم است آن مسکين است، براي چه قرآن اين را ذکر ميکند؟ از آسمان و از عرش حتماً بايد بگويد: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً؟ حالا «يطعمون الطعام» کافي بود فرقي نميکند. اين براي اين است که بفهماند که ما در مدينه اسير نداشتيم، مدينه جاي مسلماننشيني بود. مدينه که اسير ندارد. اين اسير از کجا آمد؟ فقير و مسکين ممکن است در اثر گراني و کميابي و امثال ذلک، يکي پدرش بميرد، فقير باشد درست است. اينها امر عادي است؛ اما ما در مدينه که مهد اسلام است مسلمان که اسير نبود. اين اسير در جنگ بدر و امثال بدر براي کشتن پيغمبر آمده بود، اينها کاري به اصحاب نداشتند تنها کسي که هدف اصلي کفار مکه بود، پيغمبر بود. اينها براي به شهادت رساندن پيغمبر ميآمدند. اين اسير آمده بود پيغمبر را بکشد و اينها به دست علي(صلوات الله عليه) اسير شدند. آنهايي که فرار کردند که فرار کردند. اين اسير، کافر حربي خارج شده از مکه به مدينه است که می‌خواهد اسلام را از بين ببرد. برای يک چنين آدمي علي از افطاريه خودش صرف نظر ميکند به او نان ميدهد. اگر اين خصيصه نبود که اسمش را در قرآن نميبردند ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً. اين است که حرف، حرف آسماني است وگرنه يک کسي يک اسيري را صنار سی شاهي پولي بدهد که لازم نيست تا در قرآن برای آن آيه نازل شود. نام اسير بردن در مهد اسلام آن هم کسي که آمده براي کشتن پيغمبر، به اين دليل است، فرمود او آمده امروز اسير تو است گرسنه نماند. اين کتاب بوسيدني است. فرمود اين آمده براي کشتن پيغمبر، ولي الآن گرسنه است، سيرش بکن بعد تربيتش بکن. بنابراين اسارت در اسلام چيزي ديگر است.

پرسش: ... عبد و ما فی يده کان لمولی ...

پاسخ: بله، اين همين امر بدني است وگرنه جميع  کسبهايي که خود عبد در وقت آزاد دارد برای خودش است. اگر عبد اين خصيصه را دارد، حرمت دارد، حالا بايد ببينيم که رق يعني چه؟

مطلب ديگر آن است که همانطوري که ما در کتاب طهارت و در کتاب تجارت، اصل حاکم داريم ميگوييم: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ طَاهِرٌ حَتَّي تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ».[3] «كُلُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِه‏»[4] يک اصل کلي داريم که اصل در آب طهارت است، اصل در مال حليت است، درباره انسانيت هم يک اصل داريم که «کل انسان حيّ حرّ». «الأصل في الإنسانية الحرّية»، «کل انسان حر» مثل «کل ماء طاهر»، «کل شيء حلال»، اينها يک حرفهاي اصولي است که فقه را زنده ميکند. اگر فقيه اين حرفها را دارد، چون کلياتش در اصول تثبيت شده است که اصالت با طهارت است، اصل در قبال اماره است، مادامي که اماره باشد جا براي اصل نيست، اين حرفها را اصول تأمين ميکند و بعد تحويل فقه ميدهد؛ منتها فقه «کل ماء طاهر» را شنيده،  «کل شيء حلال» را شنيده، اما «کل انسان حر» اين را کم شنيده، براي اينکه در بين کتابها متروک مانده بود. بخش وسيعي از فقه در فقه ما متروک بود؛ يعني فقه چه در آن پنجاه سال اوّلي که مرحوم حاج شيخ(رضوان الله تعالي عليه) آمدند قم و چه بزرگاني که در نجف(رضوان الله عليهم اجمعين) حضور داشتند از طهارت بود تا امر به معروف، دوباره برميگشتند از طهارت تا امر به معروف. طهارت بود صلات بود صوم بود زکات بود اعتکاف بود حج بود عمره بود اينها بود، دوباره برميگشتند. المدارک، المسالک، قسمت مهم کتابها اين مباحث بود، اما بحثهاي حدود و قصاص و امثال ذلک و کتاب قضا و اينها اخيراً بعد از انقلاب کمکم رايج شده است وگرنه کسي قضا نميگفت ميگفتند محل ابتلاء نيست، اصلاً کتاب جهاد درس گفته نميشد، فقط در متن شرح لمعه و لمعه ميخواندند، نه در حوزههاي ايران نه در حوزههاي غير ايران، کسي جهاد را درس نميگفت، ميگفتند محل ابتلاء نيست. حدود و قصاص و ديات و امثال ذلک نبود. آنجا خيلي از اصول است که اسلام را روشن ميکند که اسلام چه آورده و چه نياورده؟ اسلام اصالة الحرّيه آورده است. فرمود به اينکه آنچه را که ما در عقايد و اخلاقيات و عبادات و فرائض گفتيم «لا فرق في ذلک بين العبد و المولي» منتها اين عبد يک خصيصهاي دارد که براي اين آقا مثل کارگر تماموقت است. حالا که روشن شد اگر در اين محدوده مشکل مالي پيدا کرد مولا را به محکمه ميبرند، در اين محدوده مشکل جناحي پيدا کرد طبق فتواي بعضيها مولا را ميبرند، اما در مسئله کلام، اعتقادات، فلسفه، فقاهت، اين عبد شده مرجع تقليد، همين شخص چندين سال درس خوانده شده مرجع تقليد، می­تواند؛ اسلام يک چنين عبدي تربيت ميکند نه اينکه کل شئون را در اختيار مولی قرار بدهد بگوييم اسلام رقيت را امضاء کرده است.

بنابراين آنچه در اسلام مطرح است اين است که بين اين دو بخش عميق بايد فاصله انداخت، يک؛ بخش بدن، اينجا هم مسئله عبوديت و رقيت و عبد مولاست. دو؛ بخش روح: عقايد، معارف، علوم، احکام، حِکم، اخلاقيات، او آزادِ آزاد است. او دلش ميخواهد در بين رشتههاي فلسفي آن رشته را بخواند مولا حق ندارد بگويد آن رشته را نخوان. در رشتههاي فقه و اصول ميخواهد آن را بيشتر بخواند، مولا حق ندارد بگويد که معاملات را نخوان عبادات را بخوان. تو به اين حرفها چکار داري؟! اين عبد ميگويد من ميخواهم در عبادات متخصص بشوم يا ميگويد من ميخواهم در معاملات متخصص بشوم، ميگويد من ميخواهم فقط مکاسب تدريس بکنم، تو حق دخالت نداری؟ تو حق نداري در کار من دخالت کني. تو کار ميخواهي من هم انجام ميدهم.

در بخش تن و بخش کار، عبد به منزله يک کارگر تماموقت است، اما در بخشهاي روحانيت، علوم، معارف، عقايد، اخلاقيات، برجستگيها تفسير قرآن، اين عبد ميتواند استاد مولايش هم باشد. بنابراين بين حرّيت در اسلام و رقّيت در اسلام، با حرّيت و رقيت ساير ملل خيلي فرق است. اگر اين است، آن وقت يک صاحب جواهري[5] و ديگري پيدا ميشود می­گويد به اينکه شما اول معلوم کنيد که اين مورد شکايت و اين پرونده شکايت مربوط به تن است مال است بدن است دست و پا است، بله، چون در اين بخش «العبد و ما في يده» هر چی هست مولايش ميبرد، اما اگر يک اشکال عقلي دارد يک اشکال نقلي دارد، او ميگويد که اين شبههاي در دين است ، يک شبههاي در کلام است، مولا در اين مسائل دخالت ندارد و اصلاً متوجه نميشود. اين عبد است که يک متکلم نامآوري است که حالا يا حرف آن متکلمين را ميزند يا حرف اين متکلمين را ميزند، ميخواهند او را محکوم کنند، اينجا جاي مولا نيست، جاي عبد است.

غرض اين است که کاملاً مرز مولا و عبد جدا است؛ ممکن است اين مولاي متمکّن مقلد اين عبد بشود، اين عبد مرجع تقليد او بشود. اين است عبد و رقيت در اسلام. تن و بدن و دست و پا بله برای اين مولا است اما فکر و انديشه و عقل و قلب و اينها تحت رقيت نيست. بنابراين ممکن است همين عبد اين قدر درس بخواند که استاد مولايش بشود و آن مولا پيش او شاگردي کند. بله ممکن است. اين معناي عبوديت و رقيت در اسلام است؛ لذا شما در سرتاسر فقه شيعه و اسلام کتابي به عنوان رق نداريد اما کتاب العتق داريد؛ فصلي از اين کتاب کتاب تدبير است که چگونه همين عبدي که در بخش تن بَرده است، مولا به او بگويد که «أنت حرّ دبر وفاتي» اين ميشود تدبير، يا مکاتبه کنند، با او کتابت کنند که اگر ماهي اين قدر دادي، آزاد ميشوي. اين «ماهي اين قدر دادي» از چه راهي ماهي اين قدر ميدهد؟ يعني از راه تأليفات کتابهاي عقلي اگر حق تأليف گرفتي ميتواني ماهانه اين قدر بدهي خودت را آزاد کني. اينکه مکاتبه ميکنند بيان قرآن کريم است که ﴿فَكاتِبُوهُمْ﴾ يعني ﴿فَكاتِبُوهُمْ﴾، ﴿فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً﴾[6]، اگر ديدي يک عبد باهوشي است ميتواند مؤلف باشد چيزهايي بنويسد، با او مکاتبه کنيد. مکاتبه يعني اين. سند بدهيد، سند بگيريد، او بنويسد، شما بنويسيد امضاء بکنيد او هم امضاء بکند که ماهانه اين قدر بدهد. وقتي اين قدر داد، ميشود آزاد ﴿فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً﴾.

پس باب تدبير جدا، باب مکاتبه جدا، و اگر کسي مادرش کنيز بود او حُر ميشود چون اصالة الحرية معنايش همين است، مولا حق فروش او را ندارد. اين چنين شخصی با اينکه بردهزاده است، عبدزاده است، کنيززاده است، اما چون مولود از اين مولا است، آن مادرش هم امّ ولد هست، اين شخص ولد مولا محسوب ميشود، ميشود آزاد. پس در اسلام اصالة الحريه برای انسان است، يک؛ و فقه به طرف رقيت نرفته به طرف عتق رفته، دو؛ و فقه کاملاً مرز بين عبوديت و حريت را جدا کرده، سه؛ و اجازه عالم شدن و مجتهد شدن و حکيم شدن و فيلسوف شدن و طبيب شدن را به اين عبد داده، چهار. حالا يک روزگاري است که روزگار جهل است، خيليها جاهل هستند درسنخوانده هستند، اين عبد هم از همانها است. اما اگر يک جايي مهد اسلام باشد اگر روزگار، روزگار تعليم و تعلّم و نخبه و فضاي مجازي و امثال ذلک باشد اين عبد ميتواند مجتهد مسلّم بشود، ميتواند مرجع تقليد بشود، مولاي او از او تقليد کند بعد خودش را يا بالتدبير يا بالمکاتبه آزاد کند.

اين است که نام اسير را قرآن کريم ميبرد تا روشن بشود که اين کسي که به قصد کشتن پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آمده اين اين قدر حرمت دارد که اسمش در قرآن بيايد و اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) بخشي از آن را و بخشي از افطاريه اهل بيت را به او بدهد، وگرنه حالا اسير يا غير اسير، خيلي مهم نبود.

پرسش: ...بحث توانايي يا ناتواني عبد نيست بحث اين است که ... آيا مولايش اجازه ...

پاسخ: حق ندارد اجازه ندهد. اصلاً براي مولا فضولي است. عقد فضولي هم اين جاها جايز نيست.

پرسش: بنا باشد به او اجازه ندهد ...

پاسخ: حق اجازه ندارد. ميگويد من ميخواهم درس بخوانم، شما ميخواهيد من کار بکنم کار هم ميکنم. بيش از اندازه عدل که مولا حق ندارد بنده را به کار بکشد، مگر من نبايد هشت ساعت بخوابم؟ مگر نبايد کار بکنم؟ آن کاري که تو از من ميخواهي را انجام ميدهم. بقيه زمانم را تو حق نداري دخالت بکني. جان من روح من انديشه من که برده تو نيست. تن من بنده تو است کار ميخواهي من هم کار ميکنم. وظيفه مولا هم حد عدل است به حد عدل بايد از او کار بکشد. اين کسي که عبد شد معنايش اين نيست که روح و بدنش برای مولا است، نخير بدنش برای مولا است روحش آزاد است. کدام حکم از احکام الهي است که عبد مکلف به ـن نيست؟ در جميع احکام از اول تا آخر فقه، عبد و مولا يکسان هستند. چه چيزي بر مولا واجب است؟ همان بر عبد واجب است. چه چيزي بر مولا حرام است؟ بر او هم حرام است. چه چيزي بر مولا مستحب است؟ بر او هم مستحب است. اين عبد يک انسان عاقل بالغ کاملي است ما حکمي در اسلام داريم که فلان علم مثلاً بر مولا جايز است - فلسفه براي مولا جايز است - براي عبد جايز نيست؟ اصول براي مولا جايز است براي عبد جايز نيست؟ اجتهاد براي مولا جايز است براي عبد جايز نيست؟ اينها اصلاً به فکر يک موحد در نيامده و نميآيد و نبايد بيايد. هيچ فرقي در علوم در معارف در اخلاقيات در فضائل در بزرگمنشي در انسان کامل شدن بين مولا و عبد نيست.

پرسش: ... نماز نخواند ... در حدود حقي که شرع تعريف کرده ... شرايع و امثال شرايع کجا ميگويد اعتقادات در کلام اين عبد اين هست؟

پاسخ: اين را بحث نکردند، اگر اين را بحث ميکردند که شما آشنا بوديد. خيلي از فقهاء پشت سر هم همينطور مثل محقق فتوا دادند.

پرسش: ... نماز نخواند درس نخواند

پاسخ: معمّا چو حل گشت آسان شود. وگرنه حداقل جواهر را ببينيد يعني ببينيد! در آنجا صاحب جواهر ميگويد که اينها پشت سر هم آمدند گفتند به اينکه مولا را به محکمه ميبرند. شما بگوييد که مولا را کجا ميبرند؟ شما بايد بگويي اگر کار مربوط به بدن عبد باشد کارهاي بدني باشد بله مولا را ميبرند، اما اگر يک شبهه کلامي شد، يک مشکل کلامي پيدا کرد، يک مشکل فلسفي پيدا کرد، يک مشکل تفسيري پيدا کرد، مولا چکاره است؟ اين را بايد جدا کرد يعني بايد جدا کرد، مرز عبوديت و حرّيت را بايد جدا کرد. اصالة الحرّية ميگويد که بايد اين مرزها جدا بشود. کجا اين بنده است و کجا بنده نيست؟ آنجايي که فقط بنده خدا است، در عبادات اينچنين است در علوم اينچنين است در معارف اينچنين است در اخلاق اينچنين است هيچ فرقي بين عبد و مولا نيست. اگر اينچنين است حوزه رقّيت و مولويت حوزه تن است حوزه کار است اين عبد در محيط کاري که براي مولا کار ميکرد اگر به کسي آسيب رساند يا به مال او آسيب رساند مولا را به محکمه ميبرند درست است. حالا اگر اين عبد محقق حوزه يا دانشگاه بود و در رشتههاي کلامي بحث کرد و به يک عقيدهاي رسيد، حالا خواستند مناظره بکنند، مولا دخالتي ندارد.

کمي از فقها - کم يعني کم - از جمله مرحوم صاحب جواهر،به اين مطلب رسيدند وگرنه خيليها پشت سر هم همينطور حکم کردند که هر جا عبد گرفتار شد مولا را به محکمه ميبرند و از طرفي هم دين آمده براي آزادسازي نه براي بردگي کردن، و آن کسي که ميآيد براي کشتن پيغمبر يا کشتن امام معصوم(سلام الله عليه)  بايد يک مدتي به عنوان اسير بيايد کاملاً تحت مراقبت باشد و مولا هم موظف است او را به علوم الهي آشنا کند تعليم بدهد تربيتش کند بعد آزادش کند. اين کار را وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) ميکرد که اول ماه مبارک رمضان بردههاي فراواني ميخريد اينها را تربيت ميکرد شب عيد فطر همه اينها را آزاد ميکرد.

اصل در انسان، حرّيت است و آن مقداري همه که بنده است مربوط به تن است. در قسمت مربوط به انديشه و عقل نظري آزاد است، در عقل عملي آزاد است، قلب ايمانآوردنده آزاد است، آن محدوده ملکوتي او آزاد است. بنابراين اينکه محقق فرموده که «يستوي فيه» کذا و کذا و برخي از فقهاي ما(رضوان الله عليهم) هم اين را امضاء کردند، اين «فيه تأمل» است اينکه گفته می­شود اول شما يک مقدار کلام بخوانيد بعد وارد فقه بشويد، يک دوره علوم عقلي ببينيد بعد وارد فقه بشويد براي همين جهت است که انسان بين اينها را کاملاً جدا بکند. ممکن است يک عبدي درس بخواند استاد و مرجع مولايش بشود و تماموقت هم در اختيار او باشد و براي او کار انجام بدهد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص81و82.

[2]. سوره انسان، آيه8.

[3]. مستدرک الوسائل، ج2، ص583.

[4]. الکافي، ج5، ص313.

[5]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج40، ص 256-253.

[6]. سوره نور، آيه33.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق