أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز به ذات قدسی فاطمه زهرا سلام الله عليها متعلق است. بهترين شناسنامهای که بتواند انسان را معرفی کند قرآن کريم است فرمود ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا﴾[1] از خدا راستگوتر مستحيل است، در خود قرآن فرمود از من راستگوتر احدی نيست، او حق محض است صدق صرف است. او وقتی تعبيری میکند تعريفی میکند مقامی برای کسی قرار میدهد معلوم میشود مما لاريب فيه است. اين اصل اول. برابر اين برای اهل بيت مقامات فراوان ذکر کردند: آيه تطهير ذکر شده سوره کوثر ذکر شده اينها همه در مقامات اينها است که حرفی درآن نيست. عمده جريان آيه مباهله است که متاسفانه آيه مباهله کمتر مطرح است. در آيه مباهله فرق است بين کسی که مستجاب الدعوة است با کسی که مجری خواسته خدا است؛ انسان اگر مضطر باشد دعای او مستجاب میشود چه اينکه فرمود ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء﴾[2] مضطر نباشد عبد صالح ذات اقدس الهی باشد او هم دعايش مستجاب است.
استجابت دعا يک مرحله است و خود انسان خليفهی الله بشود مظهر الله بشود و به دستور او حاجتها را برطرف کند مطلب ديگر است. يک وقت کسي حاجتي دارد از خدا ميخواهد که اين حاجت مرا برآورده کن اين بيمار مرا شفا بده، اين يک نعمتي است خدا هم وعده داد. يک وقت يک کسي مظهر خدا ميشود، ميشود «هو الشافي» او شفا ميدهد منتها نه به نحو تفويض که مستحيل است نه به نحو استقلال که مستحيل است او ميشود خليفة الله و مظهر الهي که البته نصيب هر کسي نيست. او اگر ولي الله مطلق باشد - بالقول الکامل - ميتواند خليفه الهي باشد. خدا به او اذن ميدهد نه تفويض بکند، به او اذن ميدهد که مرده را زنده کند. وجود مبارک مسيح اينطور بود؛ نه اينکه توي مسيح دعا بکني بگويي خدايا اين مرده را زنده بکن، من زنده بکنم، من به تو اذن دادم که تو به اذن من مرده را زنده کني اين يک مقام ديگري است که البته درباره انبياء هست.
آيه مباهله اين مقام ثاني را ثابت ميکند. آيه مباهله را يک بار تلاوت بکنيم تا روشن بشود که صديقه کبري(سلام الله عليها)، حسن بن علي(سلام الله عليهما) در دوران کودکي، حسين بن علي(سلام الله عليهما) در دوران کودکي، نه اينکه مستجاب الدعوة باشند، در اجابت خواستههاي خدا خليفةالله هستند. اينطور نيست که بگويند خدايا فلان مريض را شفا بده، شفا بدهد، که البته آن هم مقام خوبي است، ولي آن مقام منحصر در اينگونه از ذوات نيست. خدا به اينها اذن ميدهد نه تفويض بکند - چون اذن ممکن است تفويض مستحيل - به اينها اذن ميدهد که شما اين کار را بکنيد، شما اين مرده را زنده بکنيد، شما اين شخص را از بين ببريد، شما آن شخصي که در آستانه رفتن است را برگردانيد، اين مقام ديگري است. آيه مباهله اين را ميخواهد بگويد. اين آيه را يک بار تلاوت کنيم تا معلوم بشود که صديقه طاهره(سلام الله عليها) که اين همه بحثها درباره قبل از خلقت او است که خدا قبل از اينکه تو را خلق بکند امتحان کرده است تو به اين مقام رسيدي؛ او قبل از خلقت اينطور بوده است چه رسد به بعد از خلقت و دوران کودکي. وقتي که در اين روايات و ادعيه دارد «امْتَحَنَک الَّذِی خَلَقَک فَوَجَدَک» کذا و کذا و کذا و کذا، اين مربوط به قبل از خلقت است. وقتي قبل از خلقت، ذات اقدس الهی به اينها چنين مقامي عطا کرده است حالا در دوران بعد از خلقت که روشن است. نبايد گفت به اينکه حالا اين دختربچه کوچک چگونه به اين مقام رسيد! يا حسن بن علي يا حسين بن علي(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) در دوران بچگي چگونه به اين مقام رسيدند.
اين آيه سوره مبارکه «آل عمران» را ملاحظه بفرماييد تا معلوم بشود که زن در اسلام چيست؟ اين حرفها تکراري است چون همه شما بزرگان هم درباره اهل بيت، اين حرفها را فرموديد. درباره آيه مباهله مقام عصمت طاهره اينها را ما تکرار ميکنيم به عنوان عبادت؛ اين يک عبادتي است مثل اينکه آدم نماز را تکرار ميکند، اين براي ما عبادت است که تکرار ميکنيم چيز تازهاي نيست براي اينکه خود شما اينها را خيلي فرموديد.
اما برسيم به اينکه زن در اسلام چه هست؟ خدا زن را به کجا رساند؟ و زن چگونه ميتواند يک کشوري را اداره کند چه اينکه ميتواند يک کشوري را به هم بزند؟ تا مسئله حجاب روشن بشود تا مسئله عظمت اينها روشن بشود تا مسئله زندگي اينها روشن بشود. جريان صديقه طاهره و اينها يک چيز بيّن الرشد است که اينها خليفةالله هستند نه صرف مستجاب الدعوة. خيلي از شاگردان اينها مستجاب الدعوه هستند اينها خودشان خليفةالله هستند مظهر الهي هستند.
سوره مبارکه «آل عمران» آيه 60 - تقريباً يک سطر نميشود - اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اول دارد ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ﴾؛ اگر حقي در جايي پيدا شد يقيناً «من الله» است اين يک آيه است ﴿الْحَقُّ﴾ لسانش هم لسان حصر است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾، اگر کسي به دنبال حقيقت ميگردد بايد اسلامي فکر کند و از غير خدا حق پيدا نمیشود. اين مجموعاً يک آيه است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ﴾. بعد ميفرمايد که اين مسيحيها و اينها که ميآيند با تو محاجه ميکنند ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ اينطوري محاجه بکن، اينطوري مناظره بکن ﴿فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ﴾ ما عزيزترين افرادمان را - عزيزترين افراد خانوادهمان را - ميآوريم شما هم بياوريد ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ﴾ تا اينجا درست ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ﴾ بهال يعني ناله کردن. مباهله يعني اين. با او ناله ميکنيم، ناله ميکنيم که چه؟ ناله ميکنيم خدايا! ما را موفق بدار فلان کس را از بين ببر. اينکه مستجاب الدعوة است. بهال يعني بهال! شما بدانيد، فهميدن معصيت کبيره نيست و آنچه که در دست و پاي خيليها درباره ولايت و امامت اهل بيت ريخته است، اينها حرفهاي عادي است.
فهميدن يک حقيقت تازه، معصيت کبيره است که خيلي از اين فرار ميکنند. قرآن خيلي مهجور است! قرآن خيلي مهجور است! ما چکار ميکنيم؟ ﴿نَبْتَهِلْ﴾ بهال ميکنيم ناله ميکنيم. ناله ميکنيم از خدا چه ميخواهيم؟ بعد از اينکه بهال کرديم ناله کرديم با او گفتگو کرديم ضجه زديم رابطهمان را تحکيم کرديم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ﴾ وقتي بهال کرديم بهال تمام شد چکار ميکنيم؟ ﴿فَنَجْعَل﴾ ما قرار ميدهيم، نه اينکه از خدا بخواهيم خدايا اينها را لعنت کن. يک وقت است که ميگوييم «اللهم العن اول ظالم ظلم» اين را همه ما ميگوييم، در بين ما إنشاءالله مستجاب الدعوهاي هست «اللهم العن کذا اللهم العن کذا» دعا ميکنيم خدايا تو اينها را لعنت کن. لعنت هم يعني بُعد از رحمت. اما اينجا سخن از آن نيست، ما ناله کرديم، بعد ما قرار ميدهيم. وقتي به درگاه او بهال کرديم ضجه زديم به مقام خلافت ميرسيم. وقتي به مقام خلافت رسيديم، آن وقت اين کليد ملکوت عالم به اذن او به دست ما است. ما بر مخالفين لعنت را ميفرستيم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَاذِبِين﴾[3] نميگوييم «اللهم العن کذا، اللهم العن کذا» ما قرار ميدهيم.
بعد از اين ضجه و ناله و مباهله و بهال، به اين مقام ميرسيم که کليد را به دست ما ميدهد؛ وقتي باز بکنيم در رحمت باز ميشود آن طرف بگردانيم در رحمت بسته ميشود لعنت باز ميشود. ما به اذن الله قرار ميدهيم ﴿فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَاذِبِين﴾. اين متکلم مع الغير است. اين «نجعل» برای کيست؟ برای حضرت رسول(عليه آلاف التحية و الثناء) است برای حضرت امير است برای امام حسن است برای امام حسين است برای ذات مقدس فاطمه زهرا است. اين ميشود مقام؛ لذا ميشود سيده نساء العالمين. در بين زنان گذشته و آينده «من البدء إلي الختم إلي يوم القيامة» به عظمت اين بانو نيامده است. کليد را ذات اقدس الهی بدون تفويض به اينها ميدهد. خيلي فرق است يک وقتي ما در زيارت عاشورا «اللهم العن کذا اللهم العن اول ظالم ظلم» از خدا ميخواهيم آنها را لعنت بکند، اما اينجا فرمود کليد درِ رحمت و لعنت به دست ما است. وقتي اين لعنت را بر مخالفين نازل کرديم رحمتش برای موافق ميشود؛ اگر لعنت الهي دامنگير آنها شد رحمت الهي نصيب ما خواهد شد. ما پنج نفر کليددار درِ رحمت هستيم ﴿فَنَجْعَل﴾، ﴿نَدْعُ﴾، ﴿نَبْتَهِلْ﴾، همه متکلم مع الغير است اين مقام زهرا است.
اگر قبل از خلقت آزمايش شده است بعد از خلقت اين کارها را ميکند. حالا در زيارتنامهها و ادعيه و اينها مقاماتي که برايشان ذکر شده است مشخص است، اما ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ از ذات اقدس الهی بالاتر از قرآن مهمتر سندي نيست، اينها مظهر الهي ميشوند، اينها خليفة الله ميشوند، چون کليد دست اينها است اگر انسان از اينها بخواهد اينها به اذن الله اين کار را ميکنند، براي اينکه اينها بعد از بهال، به اذن خدا کليددار درِ رحمت شدند ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل﴾، نميگوييم «اللهم العن کذا» ﴿فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكاذِبِين﴾، ما اين کار را ميکنيم. آن قدر اين بهال اثرگزار بود که همه آنها آثار غضب را فهميدند و تسليم شدند و رفتند. آثارش بيّن شد وگرنه اگر صرف دعا و امثال ذلک بود آنها هم که اهل دعا بودند. آثار غضب طوري در آنها پيدا شد که همه آنها قبول کردند که جزيه بدهند و بلند شدند رفتند. اين فاطمه است.
حالا اين، برای آنها حيات و ممات که ندارد به دليل اينکه قبل از خلقت ذات اقدس الهی اينها را آزمايش کرد. پس بنابراين توسل به اينها توسل به قبر مطهر اينها - چه از دور و چه از نزديک - ممکن است؛ اينطور نيست که بگوييم حالا ما در بقيع نيستيم يا قبرش معلوم نيست، قبرش هم آشنا هم بود همينطور بود. فرقي بين قبر معلوم و مجهول نيست حالا ما بدانيم قبر مطهرش کجاست يا ندانيم. عمده ذات مقدس او است. اينها حسابشان جداست چون سيده نساء العالمين است. اينها شاگرداني در عالم ميپرورانند. ميخواهيم بگوييم زن در اسلام به کدام مقام رسيده است؟ يا به کدام مقام ميتواند برسد؟
اگر يک وقتي خطبهاي در نهج البلاغه[4] و امثال نهج البلاغه است که زنها ناقصات العقول هستند، اين «قضية في واقعة». شما مستحضريد در جريان جنگ جمل همين اوضاع پيدا شد، در بصره رجال بزرگ علمي بودند در همان خطبه از بصره چقدر مذمت شده است بصره آبش اينطور است بصره به زمين نزديک است بصره به دريا نزديک است بصره کذا. اين «قضية في واقعة». به صورت جمعگفتن و يک مصداق خاص داشتند کم نيست. ما درباره ولايت حضرت امير همين آيه را داريم ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون﴾[5] همهاش جمع است ولي مصداقش يک نفر است. ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾ وليکم الله چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ﴾ ﴿يُقيمُونَ﴾ ﴿وَ يُؤْتُونَ﴾، همه جمع است. مصداقش وجود مبارک حضرت امير است که در حال رکوع انگشترش را صدقه داد. ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾ چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون﴾، غير از حضرت امير که کسي نيست. گاهي انسان اصل کلي را ميگويد ولو مصداق يک فرد باشد. تمام اين صيغهها جمع است ولي مصداقش فقط وجود مبارک حضرت امير است.
مطلب ديگر اين است که آيا زن و مرد دو نوع از يک جنس هستند يا دو صنف از يک نوع هستند؟ يعني مرد و زن دو تا نوع هستند که يکي ناقص العقل بشود و يکي کامل العقل يا دو صنف از يک نوع هستند؟ مثل اينکه مردها هم دو صنف هستند: بعضي اين زبان را دارند بعضي آن زبان را دارند، بعضي اين طايفه را دارند بعضي آن طايفه را دارند. آيا زن و مرد دو نوع از يک جنس هستند يا دو صنف از يک نوع هستند؟ اين کار هر کسي نيست اين مرحوم بوعلي ميخواهد و شاگردش بهمنيار را ميخواهد. قبل از هزار سال مرحوم بوعلي اين را تحقيق کرد که ذکورت و انوثت صنف است نه نوع، فصل نيست. مثل ابيض و اسود است يا مثلاً بلندقامت است کوتاهقامت است اينها صنف هستند، هيچ وقت ابيض و اسود دو نوع از جنس نيستند که فصل باشد، بلکه دو صنف از يک نوع هستند. ايشان در شفا برهاني اقامه کرده - شفا مهمترين کتاب فلسفي ايشان است - که ذکورت و انوثت در حقيقت انسان دخيل نيست برای تن است نه برای روح، روح نه مذکر است نه مؤنث، چون نه مذکر است نه مؤنث آيات سوره مبارکه «احزاب» جاي خودش را پيدا ميکند: ﴿الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾[6] همه اينها. غرض اين است که دو صنف از يک نوع هستند. حتي روي مبناي حکمت متعاليه که «جسمانية الحدوث» است و «روحانية البقاء»، ماده، سکوي پرواز است و آن صورت است که روي اين سکوي پرواز يعني ماده قرار ميگيرد، از اينجا پر ميکشد، نه اينکه ماده پر بکشد «جسمانية الحدوث» بشود «روحانية البقاء»، ماده براي هميشه ماده است صورتي که اکنون روي اين ماده است پر ميکشد از اين جايگاه و تجرد صرف، باز مييابد نه تجرد نسبي. «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن در حکمت متعاليه، اين مخالف با فرمايش مرحوم بوعلي نيست.
اين حرفهاي فلاسفه ما است، ما از بوعلي و شاگردان بزرگش بالاتر که نداريم. بالاخره فيض الهي شامل حال اينها شده، خودش هم بالصراحه بيان کرد که من هر وقت مشکلي داشتم وضو ميگرفتم به جامع شهر میرفتم مشکلم حل میشد. خود مرحوم بوعلي ميگويد چون بوعلي يعني بوعلي! بوعلي نه استاد داشت نه شاگرد. اينطور افراد زير آسمان نوبر هستند. کسي که شهره جهان باشد، الآن مجسمهاش در سازمان ملل باشد نه استاد داشته باشد نه شاگرد، کم است. استاد نداشت براي اينکه وقتي وارد مسئله فلسفي شد گفت آن مسائل متوسط و اينها را پيش اساتيد خواندم اما به مشکلات و مسائل دشوار و سنگين که رسيدم ديدم کار کسي نيست خودم نشستم حل کردم حل کردم کردم شد استاد. چندين سال درس گفت يک نفر نزديک او نشد. او شاگرد نداشت ، با اينکه بهمنيار فيلسوف به نامي است بهمنيار يک فيلسوف قدري است، التحصيل را او نوشته است. ساليان متمادي شاگرداني در اصفهان و همدان و همه جا تربيت کرد يک نفر نزديک او نشد. نه استاد داشت نه شاگرد. چنين آدمي شاگرد نماز است ميگويد من هر وقت مشکلي داشتم وضو ميگرفتم به جامع شهر ميرفتم نماز ميخواندم مشکلم حل ميشد. اينها در آسمان، ستاره قدر اول هستند. بدون دليل نيست که آنها - با اينکه به اسلام معتقد نيستند - مجسمه بوعلي را در سازمان ملل ميگذارند!. اينگونه از افراد که بدون استاد طبيب شد بدون استاد فيلسوف شد بدون استاد منجم شد بدون استاد کذا و کذا و کذا و کذا. اينها آدمهاي اينطوری بودند.
ايشان تحقيقي ميکند در مهمترين کتابش – شفا - که ذکورت و انوثت صنف است ذاتي نيست، روح نه مذکر است نه مؤنث است نه زن است نه مرد. بنابراين تفاوت در بدن است؛ البته از نظر بدني احکام فرق ميکند، زنها يک احکامي دارند مردها يک احکامي دارند. اگر در جريان جنگ جمل هم بد گفته شد، زنهاي بزرگي هم در بصره بودند «إِنَّ النِّسَاءَ» کذا و کذا و کذا همان جمعي است که مصداقش منفرد است نظير آيه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾.
پرسش: عاطفه که زن ...
پاسخ: صنف يعني اين، نوع که نيست. اين را قرآن کريم فرمود ما گوهر او را عاطفه قرار داديم.
زني ميشود که اشقي الاشقيا در ميآيد، همين زن است، کجا عاطفي است؟ زن اگر تربيت نشود جزء اشفي الأشقيا در ميآيد
پرسش: عاطفه مربوط به....
پاسخ: نخير، مثل انسان سفيدپوست و انسان سياهپوست، انسان خوشآهنگ انسان بدآهنگ، اينها وصف ذاتي نيست. همين که وصف ذاتي نبود معلوم ميشود صنف است نه نوع، فصل نيست، نظير ابيض و اسود؛ ابيض و اسود فرق دارند لهجهها فرق دارد بعضيها اين ذوق را دارند بعضيها آن ذوق را دارند. خود مردها اصناف گوناگوني هستنداينها دو تا ذات نيستند لذا خدا در قرآن کريم در سوره «احزاب» اين همه اوصافي که ذکر ميکند ميگويد زن اينطور است مرد اينطور است ﴿الصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَات﴾، کذا و کذا و کذا و کذا. يکي دو تا نيست. معلوم ميشود که اين بدن اين چنين ساخته شد؛ در قرآن کريم فرمود خصيصه اين صنف آن است که مرد سختافزارها را تأمين کند و زن نرمافزار را. مرد مسکن را تأمين ميکند اما سکينت - در عين حال که مرد موظف است - مقدور مرد نيست. آن گريهاي که زن ميکند سرمايه است آن رقّتي که او دارد سرمايه است اين سرمايه، اين عرضه را مرد ندارد. اين سرمايه که رقت است اين است که کودک را ميپروراند تا سحر نميخوابد که بچه بخوابد. اين سرمايه نرمافزار را مرد ندارد.
فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ نه «من غيرکم» «من أنفسکم يعني من أنفسکم»! ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾[7] يعني سکينت را او فراهم ميکند، نه «ليسکنّ إليکم». سکينت زن به مرد نيست، سکينت مرد به زن است اين نرمافزار است اين عرضه را مرد ندارد. اين اشکريختن سرمايه است مگر ممکن است آدم با آن خستگي و کوفتگي و اينهااينطور کودک را تربيت بکند تحمل بکند؟ فرمود اين عرضه را مرد ندارد. اين نرمافزار برای زن است، آن سختافزار برای مرد است. ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾، نه «تسکنوا فيها» که بشود مسکن. مسکن را تو بايد بسازي. اين سختافزار برای تو است. تهيه سنگ و آجر برای تو است اما آن سکينت از تو برنميآيد ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾. بنابراين اينها دو صنف از يک نوع هستند، نه دو نوع از يک جنس. اين يک مطلب.
ما سه تا اصطلاح داريم: ميگوييم زنان، مردان، مردم. از خصوص مردها بخواهيم حرف بزنيم ميگوييم مردان آمدند مردانه است. از خصوص زنها بخواهيم حرف بزنيم ميگوييم زنان، يا زنانه است. وقتي از جامعه و امت بخواهيم حرف بزنيم ميگوييم مردم، اين مردم رأي دادند مردم اين چنين ميگويند، اين مردم يعني اعم از زن و مرد. خدا ميفرمايد نمونه مردم خوب، آسيه امرأه فرعون است. نمونه مردم خوب، مريم است. فهميدن يک معصيت کبيره نيست که آدم خيلي از آن فرار بکند. فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾ نه «للاتي»! نمونه مردم خوب، آسيه زن فرعون است. نفرمود نمونه زنهاي خوب. نمونه جامعه خوب، مريم است. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾ نه «للاتي»! در سوره مبارکه «ترحيم» آيه 11 به اين صورت است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾ للذين يعني للذين! نه للاتي. يعني براي مردم. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾ نمونه مردم و امت، نمونه جامعه خوب، زن فرعون است. ﴿إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة﴾، تا آخرش. اين آيه يازده. آيه دوازده: ﴿وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ﴾ يعني «ضرب الله مثلاً للذين» نه للاتي! نمونه مردم خوب، مريم است. پس زن خوب نمونه امت خوب است زن بد نمونه امت بد. پس بنابراين ذکورت و انوثت ميشود صنف نه در نوع.
حالا قبلاً يک کسي در اين کشور حکومت ميکرد بنام خسروپرويز، او اگر عقل ميداشت نامه پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) را حفظ ميکرد ما از آن روز تا الآن راحت راحت بوديم. زمان پيغمبر بود اجداد ما اسلام ميآوردند و راهنمايي ميکردند و وجود مبارک پيغمبر را هم از نزديک ميديدند و همينها بود و راحت بود. اين خودخواه بدخواه خودپرست آمده اين نامه را جِر زده(پاره کرده)، اين شده مرد! آن وقت ما ميگوييم مرد کامل العقل است! اين شد؟
يک نامه غير رسمي و نامه رمزي وجود مبارک سليمان به وسيله پرندهاي، براي ملکه صبا بنام بلقيس فرستاد، اين بانو اول هشيارانه و سياستمدارانه گفت نامهاي به من رسيد نگفت از چه راهي رسيد و چه کسي آورد و چه آورد! نامهاي رسيد از طرف سليمان و نامه مضمونش اين است. ارتش او گفتند الدرّم و بلدرّم و قلدرّم، ما اين چنين هستيم و قدرت داريم، فرمود نه، جنگ و اختلاف، کشور را براندازي ميکند و افراد را به کشتن ميدهد. ما بايد مذاکره کنيم، اگر ديديم حق با او است ميپذيريم. اين حرف زن است، آن هم حرف خسروپرويز است. حالا بگو زن ناقص العقل است، اين زن کشور را نجات داد، آن مرد کشور را به هم زد. فاصله بين پيغمبر و سليمان(سلام الله عليهما) هم خيلي است. اين مرد نامه پيغمبر را جِر ميزند(چاره میکند) او نامه سليمان را تکريم ميکند او کشور خودش را حفظ ميکند و يمن امروز را تربيت ميکند که همه جا خاموش هستند اين يمن به فکر مسلمانهاي فلسطين و غزه است و دارند اين کار را ميکنند. اين مرد آمده ايران را ارباً اربا کرده نامه را جِر زده است(پاره کرده است). اگر آن روز قبول ميکرد علي بن ابيطالب ميآمد ايران را فتح ميکرد اگر آن روز ايران به دست علي(صلوات الله و سلامه عليه) فتح ميشد بهتر از اين بود. چون طور ديگري شد و ديگري اين کار را کرد، حشر محبان علي با علي حشر محبان دگر با دگر! ايران به وسيله ديگري اسلام آورده است. آن وقت ما بگوييم زنها ناقص العقل هستند مردها عاقل هستند.
حالا سوره مبارکه «نمل» که عظمت و جلال و شکوه اين زن را ذکر ميکند ملاحظه بفرماييد که درباره اين زن چه ميگويد؟ - حالا آن نامه را چگونه آورد و نامه را مثلاً به کجا رساند و اينها حرف ديگري است - بعد از اينکه نامه دست بلقيس رسيد، او چه گفت؟ نگفت نامه را چه کسي آورد و چه چيزي آورد؟ ﴿قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريم﴾، نامه کريمانه آمده است. ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ اين نامهاي است که از طرف سليمان آمده و اول نامه اين است که «بسم الله الرحمن الرحيم» ﴿أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِينَ ٭ قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتىَ تَشْهَدُونِ﴾ با شوراي عاليشان ارتشيهايشان وزراي خودشان و مسئولين مملکت مشورت کرد که چکار بکنيم؟ به رأي عمومي حرمت گذاشت. ﴿قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ ما ارتشي هستيم قدرتمند هستيم دستور بده مبارزه ميکنيم ميجنگيم، اما ﴿وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ﴾ ما آماده جنگ هستيم ﴿فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ﴾ فرمود نه در جنگ جز خرابي چيزي ديگر نيست ما بايد مذاکره بکنيم. جنگ، خرابي کشور دو طرفين کشتار دو طرفين است، ما مذاکره ميکنيم اگر ديديم حق با او است ميپذيريم ﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ﴾ وقتي سياست شد و جنگبازي شد ﴿إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَالِكَ يَفْعَلُونَ﴾. بهترين راه اين است که ما هم نامه بنويسيم ببينيم خواسته ايشان چيست؟ ﴿وَ إِنّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُون﴾ اولاً ما يک هدايايي ميفرستيم ببينيم که برخوردشان با اين هديه چيست؟ وقتي فرستاده بلقيس به حضور سليمان(سلام الله عليه) آمد ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَئِنَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا ءَاتَئكُم﴾ فرمود ما نامه نوشتيم شما را به دين دعوت بکنيم شما اين هدايا را براي چه آورديد؟ اين هدايا که مشکل مرا حل نميکند ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ شما برويد و اگر دعوت اسلام را قبول نکرديد ما ناچاريم که راه مبارزه را پيش بگيريم ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾ همان حرفي را که وجود مبارک سليمان(سلام الله عليه) گفت همين حرف را اين خانم قبلاً پيشبيني کرد که ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾، اگر سلطان وارد کشور بشود بساط خونريزي راه مياندازد. ﴿قَالَ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشِهَا﴾ حضرت فرمود به آنها نشان ميدهيم که ما چقدر قدرت داريم، چه کسي ميتواند عرش او را از يمن به فلسطين بياورد؟ آن روز مقر حکومت حضرت همين فلسطين بود. چه کسي ميتواند تخت سلطنتي اين بانو را از يمن به فلسطين بياورد؟ که يک کسي گفت من قبل از اينکه شما بلند شويد ميآورم! ديگري گفت که اين زياد است ﴿أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[8] يک چشم به هم زدن ميآورم. حالا آن چهطوري بود؟ معجزه است؟ معجزه سليمان بود؟ اين بحث ديگر است. زن يعني اين، مرد يعني آن.
ما اگر يک خسروپرويز عاقل ميداشتيم سرتاسر اين کشور علوي بود و به دست ديگری فتح نميشد. اصلاً خيلي از اين نياکان ما نام مبارک حضرت امير را نشنيده بودند اينها هر چه شنيدند قبليه تيم بود و فلان، قبيله بنيهاشم نشنيدند. تيميها و عديها آمدند ايران را فتح کردند براي اينکه خسروپرويز نامه را پاره کرده است.
پس اگر يک زني هست ميشود اين. اگر يک مردي هست ميشود آن. نميشود گفت همه زنها اينطور هستند همه مردها اينطور هستند. با زن بايد عاقلانه رفتار کرد با مرد هم بايد عاقلانه رفتار کرد. اينها جلال و شکوهي دارند اينها حقي دارند اينها حسابي دارند اينها حرمتي دارند. اينها همان کساني هستند که ممکن است در اينها بلقيسها در بيايد که بيش از ديگران و پيش از ديگران به سمت اسلام بيايند چه اينکه در همين نظام اسلامي، در همين جنگ عليه اسلام که شروع شد همين مادرها بودند که فرزندانشان را راهي کردند.
ما اميدواريم به برکت اين بيبي که اين کشور برای اهل بيت است اين نظام و مسئولين نظام و ملت نظام و حوزه و دانشگاه و همه آنچه که مربوط به ايرانزمين است به برکت علي و اولاد، به برکت صديقه طاهر(سلام الله عليها و عليهم اجمعين) «إلي يوم القيامة» محفوظ باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نساء، آيه122.
[2]. سوره نمل، آيه62.
[3]. سوره آل عمران، آيه61.
[4]. نهج البلاغه، خطبه80.
[5]. سوره مائده، آيه55.
[6]. سوره احزاب، آيه35.
[7]. سوره روم، آيه21.
[8]. سوره نمل، آيات 40-29.