بسم الله الرحمن الرحيم
يکي از کلمات نوراني وجود مبارک اميرالمؤمنين در اين بخش، حکمت و کلمات قصار، کلمه طيبه 188 به بعد است. فرمود: «مَنْ أَبْدَي صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ»، «مَنْ لَمْ ينْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ»، «وَا عَجَبَاهُ! أَ تَکُونُ الْخِلاَفَهُ بِالصَّحَابَهِ [وَ لَا تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ] وَ الْقَرَابَهِ؟». در جريان حکومت حضرت امير(سلام الله عليه) حضرت خوب تشريح کرد، فرمود: ما يک امر آسماني را از طرف ذات اقدس الهی دريافت کرديم شما نگذاشتيد اجرا بشود. شما غدير را کنار زديد و سقيفه را آورديد. آنچه ما به آن موظف بوديم غدير بود که امر آسماني بود که خليفة الله بودن است، آنچه شما توطئه کرديد مسئله سقيفه است. بين سقيفه و غدير خيلي فرق است. ما موظف هستيم که غدير را احياء کنيم. شما کوشيديد آن حق را به اين باطل تبديل کرديد. قسم به خدا من به اين خلافت علاقه ندارم. خلافت خلافت الهي بود «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»[1] بود که خلافة الله است، فرمود شما اين را از آسمان به زمين آورديد، من هم ديدم مشکل خونريزي است قبول کردمم. ما «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» را داشتيم، آيه نازل شد، از طرف خداي سبحان بود. ذات اقدس الهی به قانون الهي عالم را داره ميکند، يک؛ هر کس در برابر اين قانون بايستد هلاک ميشود، دو؛ «مَنْ أَبْدَي صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ»، شما خيال کرديد يک باراني ميآيد و يک آسماني هست و يک زميني هست. يک قانوني است آنکه جهان را اداره ميکند قانون الهي است و اگر کسي در برابر اين قانون بايستد به حيات خود خاتمه داده است «مَنْ أَبْدَي صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ»، شما نميبينيد که در عالم چه خبر است و چه کسي دارد حکمراني ميکند.
شما هيچ کسي را نميبينيد فقط يک آسمان و زميني را ميبينيد و يک باراني و يک خشکي را ميبينيد. يک قانوني است بنام قانون الهي و خلافت الهي. آنکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[2] اين جمله اسميه است، جمله اسميه مفيد دوام است، من براي هر عصر و مصري خليفه دارم. حالا بعد روشن ميشود که صديقه کبري خليفه است يا نيست. فرمود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ﴾، اولاً جمله اسميه است، يک؛ مفيد دوام است، دو؛ تعطيلپذير نيست، سه. فرمود من تا قيامت خليفه دارم، چه ظاهر چه مستور. ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، و اين در کنگره غدير حل شد، در سرزمين حجاز حل شد در سرزمين منا حل شد، شما اين را گذاشتيد کنار، «مَنْ أَبْدَي صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ» قطعا هلاکت نصيب شما میشود. آمديد اين خلافت را سقيفهای کرديد آخرت را به دنيا، حق را به باطل، آسماني را به زمينی تبديل کرديد. من براي اينکه خونريزي نشود اين را قبول کردم وگرنه قسم به خدا من به اين خلافت علاقه ندارم. اين قسم هم در تمام نهج البلاغه است هم در يک خطبه ديگري که براي شما عرض ميکنم. فرمود و الله من اين را نميخواهم. اينکه خلافت الهي نيست. اين که با دسيسه در سقيفه جعل شد اينکه خلافت الهي نيست اينکه امامت نيست.
شما نميدانيد امامت کارش چيست. يک کاري حوزههاي علميه و دانشگاهها در سراسر جهان دارند؛ رسالت اصلي حوزه و دانشگاه جهلزدايي است يعني مردم را دانشمند کنند مردم را عالم کنند مردم را محقق کنند، اين يک. جهلزدايي يعني جهلزدايي، حواستان جمع باشد. دو: يک سلسله کارهايي است که برای مساجد و حسينيهها و عزاداريها و سخنرانيها است که جهالتزدايي است نه جهلزدايي. کار مسجد و حسينيه و هيئات نيست که مثل حوزه و دانشگاه تحقيقات علمي بکنند، اخلاق ادب انسانيت جهالت را برطرف ميکند کار حوزهها و دانشگاهها جهلزدايي است اين يک. کار مساجد و مراکز مذهبي و هيئات و تدريسهاي اخلاقي و اينها جهالتزدايي است، دو؛ اما امامت فوق اين و آن است؛ امام نيامده که فقط جاهلها را عالم کند. امام نيامده که بداخلاقها را خوشاخلاق کند. امام يعني امام آمده جاهليتزدايي کند. اين چه کار به حوزه و دانشگاه دارد. مکرر در مکرر خون از شمشير حضرت ميآمد ميفرمود اين کاري که اينها ميکنند جاهليت است جاهليت است، جاهليت است جاهليت است. آنجا که يک طرفش دبش است يک طرفش اختلاس است يک طرفش کذاست يک طرفش کذاست جاهليت است. فرمود من آمدم جاهليت را برطرف کنم کار من برتر از کار حوزه است کار من برتر از کار دانشگاه است کار من برتر از مسجد و حسينيه است. آنها وظيفهشان جهلزدايي است، يک؛ جهالتزدايي است، دو. اين کارهاي شخصي است که ميشود انجام داد ميشود کسی را دانشمند کرد ميشود خوشاخلاق کر اما نظام را من دارم زنده ميکنم. من نيامدم که معلم باشد من نيامدم که مربي اخلاق باشم، من آمدم که تعليم و اخلاق، جهلزدايي و جهالتزدايي زير مجموعه من باشد؛ من جاهليت را برطرف کنم آن دو زير مجموعه اين باشند. من براي اين هستم قسم به خدا اينکه شما در سقيفه درست کرديد، من دوست ندارم. اين قسم را ياد کرد. اين قسم در کتاب شريف تمام نهج البلاغه است بخشي از آن هم در همين نهج البلاغه رسمي هم هست.
نهج البلاغه، در همان سطر چهارم پنجم خطبه 205 آمده «وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ» قسم به خدا من اين را نميخواهم. آنچه خدا به من داد که وظيفه من بود من استقبال ميکردم. ما يک جاهليت داريم که اين رفعش نه از حوزه برميآيد نه از دانشگاه برميآيد نه از مسجد و حسينيه، اين يک قدرت نظامي ميخواهد قدرت کشورداري ميخواهد که نظام امامت و امت آن قدرت را دارد که جاهليت را برطرف کند. جاهليت چيز ديگري است در بحث ديروز اشاره شد که ما يک سلسله کارهايي داريم که شرطش عدالت است مانند پيشنمازي ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[3] يک سلسله کارهايي داريم که عدالت پيشنمازي برای آن کافي نيست. آنجا که زيرميزي و روميزي و اينها است يک مقاومتي هست آنجا قيام بالقسط لازم است[4] که اين قائم به قسط بودن غير از عدالت پيشنمازي است. آنجا که رشوه است زيرميزي است روميزي است و دهها مشکل ديگر است او بايد مقاومت کند. يک جا يعني يک جا بار سوم نه عدالت پيشنمازي کفايت ميکند نه قيام به قسط دستگاه قضايي، فرمود شما بايد ﴿قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ﴾[5] باشيد آنجايي که بخواهيد با آمريکا در جريان برجام و امثال برجام مشاورت بدهيد و تذکر بدهيد سخنراني کنيد گفتگو داشته باشيد نبايد بلرزيد مبادا با دلار و امثال دلار کشور را بفروشيد؛ به اندازه پيشنماز عادل باشيد به درد نميخورد، به اندازه قاضي قائم به قسط باشيد به درد نميخورد گفت قوام بالقسط باشيد که کشور را نفروشيد. اين قوام بالقسط که نصيب هر کسي نميشود.
فرمود مگر خداي سبحان به پيشنماز گفته شما قوام بالقسط باشيد؟ مگر او چه کار ميخواهد بکند؟ اين بار سنگين را براي چه بايد بردارد؟ شما شرط کرديد که پيشنماز قوام بالقسط باشد! اين بار خيلي سنگين است، مگر او چه کار ميخواهد بکند؟ برای او همان ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ کافي است، آنکه قاضي است برايش قيام بالقسط کافي است، اما آنکه بخواهد برای کشور داد و ستد بکند آنجا بايد ﴿قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ﴾ باشد که هيچ چيزي او را فريب ندهد. فرمود اگر درباره کشور با بيگانه داريد حرف ميزنيد شما بايد قوام بالقسط باشيد. وجود مبارک حضرت امير فرمود ما قوام بالقسط هستيم. ما آمديم جاهليت را برطرف کنيم نه صرف اينکه چهار نفر را عادل کنيم. برنامه رسمي نظام امامت و امت جاهليتزدايي است، نه چهار نفر را عادل کردن، نه چهار نفر را عالم کردن. فرمود ما آن را ميخواهيم اما شما اين خلافت سقيفهای را آورديد يک کار سادهاي کرديد قسم به خدا من به اين مايل نيستم. آيه نازل شد که ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾، نظام امامت و امت را که ميخواهد جاهليت را برطرف کند اينکه فخر علي است اما اينجا قسم ياد ميکند در همين خطبه 205 «وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ» کدام خلافت است؟ آن خلافت الهي است که فضيلت است، آن خلافت آسماني و عرشي بود اين را زميني کرديد، غدير را به سقيفه تبديل کرديد. آن بازيها را درآورديد حالا من براي اينکه خونريزي نشود و مشکل پيش نيايد آمدم قبول کردم. شما خيال ميکنيد که ما براي اين آمديم؟ خون از شمشيرش ميچکيد ميفرمود اين جاهليت است اين جاهليت است اين کار طلحه جاهليت است اين کار زبير جاهليت است،جامعه را به هم ريختن، خونريزي کردن، قتل و غارت کردن، اين ميشود جاهليت. نفرمود اين جهل است، نفرمود مثلاً اين برخلاف ظاهر آيه است، نه! اين جاهليت است شما دوباره به جاهليت برگشتيد. چندين بار بعد از جريان صفين و امثال صفين که خون از شمشير ميچکيد ميفرمود اين جاهليت است اين جاهليت است. جامعه را به هم زدن اين کارها را کردن اين جاهليت است جاهليت است.
قسم به خدا من اين را نميخواهم «وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوِلَايَةِ إِرْبَةٌ» ارب يعني حاجت. ما براي اينکه خونريزي بيشتر نشود و مانند آن، آمديم اين کار را قبول کرديم لذا در اين کلمات قصار ميفرمايد به اينکه يک حقي در عالم دارد جاري ميشود شما نميبينيد، در برابر اين حق روبروي اين حق بايستيد آسيب ديديد «مَنْ أَبْدَي صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ».
«مَنْ لَمْ ينْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ»، البته رخدادها همهاش به ميل انسان نيست انسان بايد چند روزي صبر بکند بردبار باشد تا بالاخره ثمر ببخشد کسي اهل صبر و بردباري و حوصله نباشد جزع او را هلاک ميکند.
بعد فرمود اينها آمدند غدير و نورانيت غدير را کنار گذاشتند، سقيفه را جلو آوردند. با چه؟ گفتيد ما از اصحاب پيغمبر هستيم. بله اصحاب پيغمبر هستيد اما چطور صرف صحابت پيغمبر شما را خليفه کرد ما که هم از اصحاب پيغمبر هستيم هم از اقربا و ارحام و بستگان پيغمبر هستيم خليفه نيستيم؟! شما با صحابت رفتيد خليفه شديد ما که هم صحابت داريم هم قرابت داريم. فرمود به اينکه «وَا عَجَبَاهُ! أَ تَکُونُ الْخِلاَفَهُ بِالصَّحَابَهِ [وَ لَا تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ] وَ الْقَرَابَهِ؟»، شما به عنوان اينکه اصحاب پيغمبر هستيد رفتيد سقيفه را به راه انداختيد، ما هم از اصحاب پيغمبر هستيم از بستگان پيغمبر هستيم از يک خانواده هستيم؛ ما که هم از اصحاب او هستيم از مکه تا مدينه در صحابت آن حضرت بوديم و از يک خانواده هستيم. شما فقط از اصحاب هستيد اين صحابت شما باعث شد شما بشويد خليفه، ما که هم صحابت داريم هم قرابت داريم حق نداريم؟ اين استدلال شما است؟ «وَا عَجَبَاهُ! أَ تَکُونُ الْخِلاَفَهُ بِالصَّحَابَهِ [وَ لَا تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ] وَ الْقَرَابَهِ؟».
بعد اين شعر را زمزمه کردند:
«فإن کنت بالشوري ملکت أمورهم ـ فکيف بهذا و المشيرون غيب؟»
«و إن کنت بالقربي حججت خصيمهم ـ فغيرک أولي بالنبي و أقرب»
اما عمده اين است که شما حواستان باشد جريان خلافت را که يک امر آسماني بود، آمديد غصب کرديد، و آن امر آسماني البته سرجايش محفوظ است.
وجود مبارک صديقه کبري(سلام الله عليها) مقامات فراواني دارد اما وقتي بخواهيد آن مقام اصلياش را حساب بکنيد ببينيد پيغمبر کجا است؟ علي(سلام الله عليه) کجا است؟ همانجا فاطمه زهرا است. مباهله يعني مباهله. اولاً آقايان محقق شدن معصيت کبيره نيست. عالم شدن و حرف تازه آوردن معصيت کبيره نيست. با جان قرآن تماس گرفتن و از روي قرآن مطلب در آوردن معصيت کبيره نيست شما بايد تلاش و کوشش کنيد حرف تازه در بياوريد. با قرآن باشيد بايد جان بکَنيد مثل علامه طباطبايي از قرآن حرف در بياوريد. حالا ببينيد فاطمه زهرا چکاره است؟
فاطمه زهرا را ما ميگوييم دعايش مستجاب است مقرب است از خمسه طيبه است عصمت دارد اما چه کار ميتواند بکند؟ ميتواند بساط کل عالم را به هم بزند يا نه؟ حالا بنگريم. اين مباهله را که به آن استدلال کردند، يعني چه؟ يعني ذات اقدس الهی فرمود شما مباهله کنيد اگر آنها مسيحيها آمدند استدلال کردند استدلالشان اثر نکرده شما بالاخره ناچار هستيد يک طرف کار را حل بکنيد. نميتوانيد بگوييد که رأي ما اين است شما رأيتان اين است. بالاخره يک کسي، يک حَکمي بايد در عالم باشد. وقتي مسيحيها آمدند و قصد جدال دارند مجادله ميکنند، بايد يک طرفه بشود يا نه؟ ي جنابعالي نظرتان اين است ما نظرمان اين است؟ اينکه نشد. کار بايد يک طرفه بشود. آنکه کار را يک طرفه ميکند کيست؟ صرف استدلال است ذهن کبري و صغري است يا وجود خارجي اشياء است؟
آيه مباهله نازل شد که نه، اينطور نميشود، استدلال بکنيد و بحث بکنيد اگر آنجا نپذيرفتند ﴿فَقُلْ﴾ بگوييد ما نفرين ميکنيم. از طرف چه کسي نفرين ميکنيد؟ ما يک کاري ميخواهيم بکنيم که عالم و جهان حرکت کند و ريشه شما را بکَند. با چه کسي؟ ذات اقدس الهی فرمود من يک خليفهاي داريم بنام داود؛ اين داود نماز جماعت دارد همانطوري که ما به ديگران ميگوييم آقايان، مستحب است در نماز جماعت شرکت کنيد، دستور رسيد که کوهها، برويد دنبال داود و در نماز جماعت داود شرکت کنيد: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾،[6] چنين آدمي است اين را ميگويند خليفة الله. به سلسله جبال ميگويد چرا ايستاديد؟ هر وقت داود پيغمبر، نماز جماعت بست برويد در نماز جماعت داود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾. اين قدرت کارساز است. اين قدرت به دست فاطمه است، چطور؟ براي اينکه ذات اقدس الهی به پيغمبر فرمود که ﴿فَقُل تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ﴾[7] يعني «فنجعل» يک وقت است انسان مستجاب الدعوه است آدم خوبي است ميگويد «اللهم فلان» خدايا عذاب بر اينها بفرست خدايا اينها را عذاب بکن، اين انسان مستجاب الدعوه است از ذات اقدس الهی ميخواهد که يک گروهي را از بين ببرد عذاب بيايد سيل بيايد اين يک مرحله است. يک وقتي نه، ما اين کار را ميکنيم، نه اينکه «اللهم اللهم اللهم»! ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾، ما اين کار را ميکنيم. اين کار کيست؟ غير از کسي که بر سلسله جبال مسلط باشد بر زمين مسلط باشد بر زمان مسلط باشد که علي زهرا و حسن و حسين هستند کسي ديگر در قرآن هست؟ نفرمود ما از خدا ميخواهيم که خدايا عذاب برسان. خيلي از انبياء بودند که دعا کردند نفرين کردند بساط قوم جمع شد، آن يک مرحله است آن هم حق است آن استجابت دعا است اما ما خودمان _ البته به اذن الله _ ريشه اينها را ميکَنيم. اين قدرت کيست؟ ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ نجعل يعني نجعل. ﴿لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾. اين زهرا است.
بنباراين يک وقتي کسي مستجاب الدعوه است سرجايش محفوظ است اينها مقامات نازله است. اگر ذات اقدس الهی به سلسله جبال بگويد چرا ايستاديد؟ برويد دنبال نماز جماعت داو، اين حرف خدا است. يک وقت حرف خليفة الله است؛ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، خليفه هم صفت زن است هم صفت مرد. تاي آن تاي تأنيث نيست. تاي آن تاي مبالغه است. خليفه يعني جانشين. چه مرد باشد چه زن، ميشود خليفة الله. اين خليفة الله به اذن الله کار الله را ميکند. ميگويد سيل بيايد زلزله بيايد صاعقه بيايد ريشه اينها را بکَند ميگويد چشم. اين ميشود قدرت فاطمه. اين ميشود قدرت علي. اين ميشود قدرت زهرا. ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ﴾، اينها که يقيناً به اذن الله حرف ميزنند.
اين است که وجود مبارک حضرت امير براي آن مقام خيلي تلاش و کوشش ميکند که حقش ضايع نشود. اما اينجا قسم ميخورد که من اين خلافت سقيفهاي را اصلاً دوست ندارم من براي اينکه خونريزي نشود قبول کردم. براي حضرت امير حيف است که خلافت سقيفهاي را قبول بکند، خلافت غديري برای او است. در همين جا سوگند ياد کرده است وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ» اينکه از سقيفه رسيده است من جانشين سقيفه بشوم قسم به خدا من اين را نميخواهم. من براي اينکه خونريزي نشود اين را قبول کردم اما آنچه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، آنچه آمده ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾، آنچه محبوب علي است، آن کجا اين کجا؟ پس بايد حواسمان جمع باشد که خليفه اسمي است هم براي مذکر هم مؤنث، يک؛ يک وقت است که کسي که مسئول جامعه است خليفه مردم است يعني نماينده مردم است مثل افراد عادي که در کشورها حکومت ميکنند، اين دو؛ يک وقتي نماينده خدا است که بخواهد مردم را اداره کند مثل انبياء و اولياء و پيامبران، اين سه؛ که خليفه کار مستخلفعنه را ميکند. اگر خليفه مردم باشد نماينده مردم است، خليفة الله باشد نماينده الله است. اگر نماينده الله بود دستور او به کوه و زمان و زمين جاري ميشود. اين فاطمه يعني اين. اينکه فرمود به آيه مباهله استدلال کنيد استدلال کنيد براي همين است. ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل﴾، از خدا ميخواهيم که اين قدرت را به ما بدهد بعد وقتي قدرت را گرفتيم ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾، ما اين کار را ميکنيم. ميگوييم سيل بيايد زلزله بيايد خذف کند اينها را فرو ببرد. زمين تابع زهرا است زمان تابع زهرا است. همانطوري که تابع حضرت امير است.
اين ميشود مقام اينها. لذا فرمود کسي زهرا را نشناخت مگر ما پنج نفر، درست هم هست. توسل به اينها هم يقيناً اثر دارد. حالا ما اين لياقت را نداريم مطلبي ديگر است. اين در و دي<ار حرم را میبوسيم براي ثواب که يک مقدار ثواب به ما بدهند اين يک حرف ديگري است، مثل اينکه آدم کنار دريا ميرود فقط يک کوزه محدود ميخواهد آب بگيرد، اين حيف است. آدم وقتي حرم مشرف ميشود چيز بيشتري بخواهد هم براي خودش هم براي کشورش هم براي امت اسلامي هم براي جامعه اسلامي که اين کشور را از هر خطري نجات بدهد که ما قوام بالقسط داشته باشيم که بتواند در تمام موارد، کشور را حفظ بکند. قوام بالقسط داشته باشيم در اقتصاد راحت هستيم در حل ناترازیها راحت هستيم در برق راحت هستيم همه چيز در اين مملکت هست. اين بيان نوراني حضرت امير است که صاحب وسائل نقل کرده است «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه»؛[8] کشوري که آب دارد خاک دارد با وجود اين مشکل اقتصادي داشته باشد کذا و کذاست. ما در اين مملکت همه چيز داريم.
بنابراين ما بايد بدانيم که در ايام تولد وجود مبارک حضرت چه بخواهيم و مقام اينها چيست؟ حرم ميرويم چه بخواهيم؟ چهطور بخواهيم؟ براي کشورمان بخواهيم. براي جهلزدايي کار حوزه و دانشگاه خوب است ولي کم است، براي جهالتزدايي حسينيهها و مراکز مذهبي و مسجدها خوب است ولي کم است. ما وقتي در نظام امامت و امت زندگي ميکنيم بايد جاهليتزدايي بکنيم. در اين کشور ما ديگر اختلاس نباشد ديگر کذا نباشد همه چيز باشد همه چيز هم که هست، ما اين را ميخواهيم. امامت يعني اين. امامت نه يعني معلم بودن، اين کار حوزه و دانشگاه است. امامت نه يعني مربي بودن آن کار مسجد و حسينيه و اينها است، امامت يعني نظامي که جاهليت را برطرف کند نه جهل حوزوي را يا جهالت مسجدي را.
غرض اين است که ما بايد بدانيم که اينها چه کساني هستند و چه چيزي از آنها برميآيد. هيچ وقت درباره هيچ مشکلي چه مشکل شخصي چه مشکل مملکت چه مشکل سياسي چه مشکلات ديگر مبادا بگوييم _ معاذالله _ کار به دست خدا است؛ البته کار به دست خدا است،ولي اينها خليفة الله هستند. اين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، جمله اسميه است مفيد دوام است خليفه زن و مرد هر دو را شامل ميشود و زهرا(سلام الله عليها و عليهم) خليفة الله است کار الهي ميکند. _ معاذالله _ که ما نميگوييم اينها مستقل هستند، خليفه يعني همين. خليفه يعني از طرف خدا اين کار را ميکند. صريح قرآن است که ما اين کار را ميکنيم. نگفتند که ما دعا ميکنيم نفرين ميکنيم آن جاهاي ديگر است ديگران هم اين را گفتهاند، ما نفرين ميکنيم اين عذاب بيايد بله، اين هم درست است؛ اما ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ﴾، ما اين کار را ميکنيم. قرآن هم اين را بيان کرده. آنها هم آثارش را ديدند که ترسيدند وگرنه بلند نميشدند بروند. آن مسيحيها با همان جلال و شکوهشان آمدند تا مقابله کنند، وقتي اين جمله را شنيدند بلند شدند رفتند. آثارش را ديدند.
غرض اين است که ما يک چنين ذواتي بالاي سرمان داريم. آدم حرم ميرود بکوشد بالاخره چيزهاي مهم بخواهد. اميدوار هستيم ذات اقدس الهی به همه شما بزرگان عزت و شرف دنيا و آخرت عطا کند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي، ج1، ص420.
[2]. سوره بقره، آيه30.
[3]. سوره نحل، آيه90.
[4] . سوره حديد، آيه25.
[5] . سوره نساء، آيه135.
[6]. سوره سبأ، آيه10.
[7]. سوره آل عمران, آيه61.
[8] . وسائل الشيعة، ج17، ص41.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.