أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قسمت مهم رواياتي که درباره شهادت وارد شده است ناظر به تفسير آيه مبارک شهادت و مانند آن است. بحثهايي هم که مربوط به اقوام و ملل گذشته است اينها حکمهاي جدايي دارند که اين را بايد اصول مشخص بکند. گرچه بزرگان ما در اصول تصريح کردهاند فرمودند، منتها آنطوري که در باب مطلق و مقيد به طور مفصل با عنوان خاص بحث کردند، درباره قضاياي حقيقيه و خارجيه آنطور مفصل بحث نکردند که در اصول باب مشروحی بايد باز بشود به عنوان باب قضايا که فرق بين قضيه حقيقيه خارجيه و قضيه حقيقيه چيست؟ و مسئله اينکه احکام دين الي يوم القيامه محفوظ است اين سايه افکن همه مطالب باشد؛اگر يک حکمي به صورت قضيه خارجيه مشخص شد اين معنايش اين است که _ معاذالله _ وقتي وضع عوض شد حکم هم عوض ميشود؟ يا نه، اگر موضوع عوض شد حکم عوض نميشود؟ اصول متکفل اين است که روشن بکند قضاياي خارجيه چه حسابي دارد و قضاياي حقيقيه چه حسابي دارد. آن بزرگاني هم که بحثهاي اصولي کردند فرمايشاتشان محفوظ است اما بايد همانطوري که به صورت گسترده مطلق و مقيد داريم، قضيه حقيقيه و خارجيه هم داشته باشيم.
پرسش: موضوع عوض شود حکم عوض نمیشود
پاسخ: موضوع عوض بشود حکم عوض ميشود اما اين اصل کلي است که اگر موضوع را ما جامع قرار داديم حکم سرجايش محفوظ است. الآن نمونهاش را هم عرض ميکنيم. در بعضي از روايات هم هست که اينهايي که از روستا به شهر ميآيند و حجابشان محفوظ نيست «إِذَا نُهِينَ لَا يَنْتَهِينَ»[1] وقتي شما نهي از منکر ميکنيد هيچ اثر ندارد، لازم نيست نهي از منکر بکنيد. آيا اين قضيه حقيقيه است که حتي شامل شهريها هم بشود، آن روستايي که بچهاش را به دوش بسته باري هم در دست دارد، جنسي هم براي فروش آورده، او که نميتواند کاملاً حجابش را حفظ بکند. اين ناظر به اين روستاييهاست که «إِذَا نُهِينَ لَا يَنْتَهِينَ» نه اينکه عمداً بيايد با هر وضعي خودش را نشان بدهد.
پرسش: روايت برای اهل ذمه است ...
پاسخ: بسيار خوب، چون اهل ذمه در ديار اسلامي بايد حکم اسلامي را رعايت بکند. اهل ذمه در شهر خودش آزاد است اما اهل ذمه وقتي در کشور اسلامي و بلد اسلامي زندگي ميکند بايد به آداب اسلامي باشد. آنجا حضرت فرمود «إِذَا نُهِينَ لَا يَنْتَهِينَ» آنها را رها کنيد.
خدا سيدنا الاستاد مرحوم آقاي داماد را غريق رحمت کند مفصل مفصل بحث کرد حالا إنشاءالله رواياتش را هم ميآوريم در جايش ميخوانيم. الآن چون بحث در آن نيست بحث در اين است که حکم بدويها و حکم قرويها و حکم مدنيها باهم فرق ميکند. اين براي آن است که حکم دين الي يوم القيامة فرق نميکند.
«هاهنا امران»: يکي اينکه بدوي يک حکم دارد يتغير، قروي يک حکم دارد يتغير، مدني يک حکم دارد يتغير، اما اسلام حکم يتغير ندارد؛ حکم حلال اسلام الي يوم القيامة است و حکم حرام اسلام الي يوم القيامه است. علاج يعني علاج علمي اين مسئله را داريم ذکر ميکنيم که راهحل چيست.
«فهاهنا امران»: يکي اينکه همانطوري که در اصول باب مطلق و مقيد به طور وسيع باز است باب حقيقت و خارجيت نيز بايد به طور وسيع در اصول باز بشود، ثانياً: اگر خواستيم مسئله اصلي را رعايت کنيم که «حلاله الي يوم القيامة» حلال است و «حرامه الي القيامة» حرام است اين مطلب عميق عريق علمي را بايد آنجا ذکر بکنيم که اگر اينها به صورت قضيه خارجيه هستند چون موضوع عوض ميشود حکم عوض ميشود اما همينها يعني همينها را به صورت قضيه حقيقيه بيان بکنيم، حکم عوض نميشود موضوع عوض نميشود الي يوم القيامة.
بيان ذلک اين است: يک وقتي يک عدهاي با وضع نامناسبي به شهر ميآيند، از حضرت سؤال ميکنند ما به اينها هر چه ميگوييم اينها حجاب را رعايت نميکنند، فرمود «إِذَا نُهِينَ لَا يَنْتَهِينَ» اگر يک قومي هستند که يک وقتي نهي از منکر بکنيد هيچ اثر ندارد، نه! بر شما تکليفي نيست. اين احکام برای همين بدوهايي است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر امام(سلام الله عليه) يک کاري را انجام بدهد، في الجمله ثابت ميشود نه بالجمله. اگر امام(سلام الله عليه) يک کاري کرد، ما نميدانيم اصلش چيست فرعش چيست چرا اين کار را کرد؟ اين هيچ يعني هيچ! هيچ حجيت اصولي ندارد؛ اما وقتي در روايت بگويد «کان» يعني «کان»! «کان علي کذا»، «کان الصادق عليهما السلام» اين ميشود فعل امام و حجت و سيره و الي يوم القيامه ثابت است. در اصول يعني اصول اينها را که حتماً بايد خوانده باشيد که اگر «قضيه في واقعة» اين في الجمله ثابت ميشود نه بالجمله، نميشود روي اين فتوا داد. ما نميدانيم موضوع چه بود! اما اگر نه، «کان علي يقول، کان الصادق يقول» يا نه، اصلاً سؤال کردند فتوا دادند، استفتاء کردند فتواي کلي دادند، اين ميشود «حجة الي يوم القيامة».
غرض اين است که اين قضاياي خارجيه حکمشان با قضيه حقيقيه فرق ميکند، اما آن اصل کلي که «حلاله حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه» اين يک راه فني دارد و آن راه اين است که اگر بگوييم بدويها حکمشان اين است، قرويها حکمشان اين است، مدنيها حکمشان است، الي يوم القيامه است. همه قضاياي خارجيه با موضوعشناسي به قضيه حقيقيه برميگردند، بعد ميشود «حلاله حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه» الآن هم في شرق الأرض أو في غرب الأرض زندگي بدوی داشته باشند باديه داشته باشند ديه بر عاقله است. الآن هم همينطور است، نه اينکه ديه بر عاقله مربوط صدر اسلام بود الآن نسخ شد. نخير! صدر اسلام وسط اسلام آخر اسلام اين حکم الهي سرجايش محفوظ است.
«فتحصل ان هاهنا امرين» که جايش در اصول خالي است، نه يعني بزرگان نگفتند، نه اينکه در حاشيه نيست، نه اينکه در گوشه و کنارهايش نيست، به عنوان درس رسمي اصلي حوزه نيست؛ نظير مطلق و مقيد که درس اصلي است، قضيه خارجيه و قضيه حقيقيه بايد درس رسمي دارج حوزه باشد که قضيه خارجيه داريم قضيه حقيقيه داريم قضيه خارجيه مربوط به آن اصل است گذشته است و قضيه حقيقيه الي يوم القيامه است و اگر آن قضيه خارجيه موضوعشناسي بشود و روي موضوع حکم بيايد الي يوم القيامه ثابت شده است.
«فهاهنا امران»: يکي تقسيم قضايا است يکي ارجاع قضاياي خارجيه به قضيه حقيقيه است.
مطلب بعدي آن است که در اين آيه ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾[2] بالاخره اين احتمال هست که ميخواهد بگويد اين کسي که در صحنه حاضر بود و شاهد بود حق ابا ندارد؟ يا نه، ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يعني اگر کسي را دعوت کردند که شما در صحنه حاضر باشيد و اين صحنه را تحمل کنيد به عنوان تحمل نه ادا، بايد برود، آيه اين را ميخواهد بگويد؟ الآن در مسئله نکاح است ميخواهند ازدواج بکنند، بايد روشن بشود که چه کسي با چه کسي ازدواج کرد. آنجا مستحب است که چند تا شاهد باشند. حالا در طلاق شرط است، چون يک بيان نوراني است که هيچ خانهاي بدتر از طلاق آتش نگرفت[3]. اينکه ميگوييم از هم جدا شدند از هم جدا شدند، اينطور نيست. خانه ممکن است آتش بگيرد بعد درست بکنند اما هيچ خانهاي بدتر از طلاق آتش نگرفت. خداي ناکرده اگر يک کسي مبتلا بشود وضع اين است.
به هر تقدير حالا ميخواهند إنشاءالله عقد کنند، در عقد حضور شاهد شرط نيست ولي براي اينکه در خيلي از موارد بعدي اثربخش است حضور شاهد خيلي سودمند است حالا دعوت کردند که شما بياييد در مجلس عقد حاضر و شاهد باشيد. اينجا کسي نميتواند بگويد که من نميتوانم﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ اگر ما بوديم و همين آيه، استفاده اينکه ابا حرام است حضور براي تحمل واجب است، يک مقداري آسان نبود و ميگفتيم که مثلاً اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ شبيه ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾[4] است يعني يک کسي در صحنه حاضر بود و شاهد بود، الآن شهادت ندهد حرام است. اما اين روايت نوراني امام صادق(سلام الله عليه) مسئله را حل کرد. فرمود اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ برای مقام اول است که کسي براي تحمل حاضر بشود. ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ ناظر به اداي شهادت است.
حالا اينها را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) بيان کرد. چون مشهور بين فقهاء اين است ايشان هم وفاقاً لمشهور اين فتوا را فرمودند. ابن ادريس(رضوان الله عليه) مخالف مسئله است ميگويد ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ اين هم ناظر به ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا﴾ است يا اگر ناظر نباشد ما معنايش را نميفهميم براي ما مجهول است. مرحوم صاحب جواهر بعضي از اينکه فرمايش ابن ادريس(رضوان الله عليهما) را نقل کرده، ميگويد اين اجتهاد در مقابل نص است وقتي صريح روايت امام صادق(سلام الله عليه) دارد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ برای مقام تحمل است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ مربوط به ادا است، چهطوري شما ميفرماييد به اينکه اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ شايدآن مطلب را بگويد. اين اجتهاد در مقابل نص است. اين را مرحوم صاحب جواهر در جلد 41 نه 40؛ تا به حال بحث در جلد 40 در قضا و اينها بود، الآن جلد41 مربوط به شهادت است. در جلد 41 صفحه 182 آنجا اين اشکال را به مرحوم ابن ادريس ميکند که اين اجتهاد در مقابل نص است. وقتي روايت دارد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ مربوط به تحمل است آن وقت شما چهطور ميتوانيد چيز ديگری بگوييد.
اين اشکال مرحوم صاحب جواهر مبنايي است نه بنايي. ايشان توجه نفرمودند که مرحوم ابن ادريس خبر واحد را حجت نميداند. مرحوم ابن ادريس از فحول علماي ما است. ايشان اگر تقريباً جزء قدما حساب بشود، دلشان پر از خون است، پر از خون بابت اين کارهايي که عدهاي کردند و بالاخره سقيفه را بجاي غدير نشاندند. فرمود شما همينطور ميگذريد ميگوييد اينطور هست اينطور بود. چه کسي اين کار را کرد؟ شما حتماً يعني حتماً اوايل سرائر ابن ادريس را ببينيد ميگويد که هيچ بلايي بدتر از خبر واحد است؟! دين را غير از خبر واحد، چيز ديگري خراب کرد؟! سرائر است حتماً يعني حتماً به اوايل سرائر مراجعه کنيد که فرمود قرآن حجت است چه حجت است چه حجت است اجماع حجت است اما خبر واحد حجت نيست. بعد ميگويد مگر غير از خبر واحد چيز ديگري دين را از بين برد؟! يعني چه؟ مگر هيچ کس فکر ميکرد در برابر غدير، سقيفه را بشود جعل کرد؟ چه کسي سقيفه را در برابر غدير آورد؟ خبر جعلي کعب الاحبارها و کعب الاحبارها است، اين قدر بگير و خبر را جعل کن. بازار خبرفروشي اوج گرفت. حرف ابن ادريس است، او هم يک فحلي است. شما الآن ببينيد اکثر مسلمانها سني هستند. غدير را با آن جلال و شکوه آسماني، خانهنشين کردند، سقيفه جعلي را به جاي او نشاندند.
خدا سيدنا الاستاد را غريق رحمت کند میفرمود _ حالا الآن درست يادم نيست که مرحوم آقاي اميني گفتند يا مرحوم آقاي طباطبايي، شايد سيدنا الاستاد آقاي طباطبايي فرمودند _ که ما روايات را که نگاه ميکنيم، هيچ ترديد نداريم که فضائلي که وجود مبارک پيغمبر درباره حضرت امير گفت، مشابه اين براي اولي و دومي جعل شد، يک قدري هم فحص ميکنيم ميبينيم که بله مشابه همين جعل شده است. علي اين است، او ميگويد او اين است. علي اين است، او ميگويد او اين است. شما فضيلتي براي حضرت پيدا نميکنيد مگر اينکه در برابر ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ اين چند تا جعل براي اولي و دومي و سومي است. اين شده است.
وقتي سقيفه بجاي غدير بنشيند اکثري آنها سني ميشوند، اين است که داد ابن ادريس بلند است وگرنه خبر واحد را چهطوري ميشود که او حجت ندادند؟ حتماً يعني حتماً اوايل سرائر را ببينيد که آن داد و ناله ابن ادريس چيست که ميگويد دين را غير از واحد چيزي ديگر از بين برد؟! اين خيلي حرف است. فقيه ناموري هم هست. گفت و گفت و گفت و مرتب پول گرفتند و جعل کردند، پول گرفتند و جعل کردند، پول گرفتند و جعل کردند، سقيفه را بالا آوردند بالا آوردند بالا آوردند، در سطح غدير قرار دادند بلکه بالاتر بردند اکثري آنها سنی شدند.
به مرحوم صاحب جواهر عرض ميکنيم که اين فرمايش شما فرمايش متيني است که ما نص داريم بله، اما او خبر واحد را حجت نميداند. اين اشکالي که شما در جلد 41 صفحه 182 جواهر داريد فرمايش شما حق است. روايت معتبر از امام صادق(سلام الله عليه) است که ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ برای اول است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ برای ثاني است. اين «علي الرأس و العين» است، اما کسي که خبر واحد را حجت نميداند شما چه اشکالي نسبت به ايشان داريد؟ ميگويد اين اجتهاد در مقابل نص است، او نص و خبر واحد را قبول ندارد. اين اشکال مبنايي است.
غرض اين است که اين درد دل هم از اين بزرگان هست. خدا سيدنا الاستاد غريق رحمت کند فرمود آقاي اميني يک وقتي پيش ما آمد، بعد درد دل کرد. مرحوم آقاي طباطبايي ميفرمودند که آقاي اميني گفت که بعضي از بزرگان و علماي نجف يک وقتي به من گفتند که اين قدر تند با قرصي حرف ميزنيد با وحدت ما و اينها چه ميکنيد؟ چون ميدانيد که قلم آقاي اميني يک قلمي است که مثل اينکه اصلاً ايشان در ايران نبود، قلمش عربي متقن شفاف جدي است. حشرش با علي بن ابيطالب باشد. قلم اميني در الغدير خيلي قلم قويای است. با عربيهاي ديگر فرق ميکند. گفت يکي از علماي بزرگ نجف آمده که نصيحت بکند که شما اين قدر تند نباشيد بعد من مشغول مطالعه بودم، ايشان هم که آمدند کتاب فراوان بود بعضي از کتابها را نگاه کردند، تا فرمايششان را به من بگويند. من که نوشتنم تمام شد و ايشان هم چند تا کتاب را ديدند، ديدم که دارند خداحافظي ميکنند. گفتم: براي چه، فرمايشتان چه بود؟ گفت من آمدم شما را نصيحت بکنم که تند نباشيد ولي وقتی اينها را ديدم، ديدم حق با شما است. من آمدم به شما بگويم اين قدر قلمتان تند و قوی نباشد، ديدم حق با شما است اينها کاري کردند که غير از اين قلم راه ندارد «لا قلم الا امين لا رقم الا غدير»، حق با شما است. من آمدم نصيحت بکنم خودم نصيحت شدم.
غرض اين است که ابن ادريس از فقهاي نامور ما است، آدم کوچکي نيست، ايشان ميگويد دين را غير از خبر واحد چيز ديگري خراب کرد؟! حتماً يعني حتماً در اين سرائر، اوايل بحث خبر واحد و حجيت خبر واحد را ببينيد، ميشود يک آدمي اينطور حرف بزند که جز خبر واحد چيز ديگري دين را خراب نکرد! اين درد دل است.
غرض اين است که مسئوليت شما بزرگان در تطهير اينها و تصفيه اينها و تثبيت اخبار امام صادق روشن است وقتي که يک قرآن ناطقي ميگويد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ برای قبل از شهادت است يا ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ براي بعد از شهادت است اين مثل قرآن است چون تفسير همان قرآن است؛ منتها حالا وقتي که جداسازي شد و سند مشخص شد و سلسله سند مشخص شد و صحيح از سقيم جدا شد، حالا ديگر دين را غير از خبر واحد چه چيزی ثابت کرد؟! از آن به بعد دين ما به وسيله همين اخبار و روايات محفوظ مانده است.
غرض اين است که اگر ما بخواهيم ابديت دين را تبيين بکنيم، اين قضاياي خارجيه را به صورت قضيه حقيقيه در ميآوريم ميگوييم «کل بدوي کذا» اين الي يوم القيامه است، «کل قروي کذا الي يوم القيامه» است. «کل مدني کذا الي يوم القيامه» است، پس نميشود گفت که اين حکم برای قبلي بود الآن حکم عوض شد، نخير، حکم اسلام عوض نشد موضوع عوض شد و چون موضوع عوض شد البته حکم هم عوض ميشود؛ ولي اگر همين به صورت قضيه خارجيه تلقي بشود بله موضوع عوض شده است اما کار اصولِ فني اين است که قضيه خارجيه را بايد به صورت قضيه حقيقيه در بياورد تا فتوا بدهد وگرنه همينطور بخواهد برابر قضيه خارجيه فتوا بدهد آن وقت اين مشکل پيدا ميشود که پس الآن چه؟
پرسش: ... ديدگاه علامه در قواعد و همچنين محقق در شرائع ...
پاسخ: غرض اين است که ابن ادريس مشکل مبنايي با اين بزرگان دارد.
پرسش: ... باطل میداند ...
پاسخ: بله، لذا خود مرحوم صاحب جواهر و امثال ايشان ادعاي اجماع نکردند ادعاي شهرت کردند؛ يعني مشهور بين علما وجوب تحمل است و روايت هم اين است. اما آن مطلب ديگر که مرحوم ابن ادريس دارد ميگويد _ حالا يا شهرت يا اجماع _ من با اين روايت کار دارم ميگويم روايت حجت نيست. شواهد ديگري داريد ادله ديگري داريد «علي الرأس». اين اشکالي که صاحب جواهر بر مرحوم ابن ادريس دارد اشکال مبنايي است نه اشکال بنايي. مشهور بين اصحاب وجوب تحمل است البته بعضيها هم قائل هستند به اينکه واجب نيست.
پرسش: ... ديدگاه ... شبيه است
پاسخ: نه، دو تا حرف است اگر اين باشد اشکال صاحب جواهر وارد است چون ظاهراً سند روايت معتبر است تفصيل هم قاطع شرکت است ظاهر ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ يعني تحمل؛ وقتي خود حضرت ميفرمايد که اين برای مقام اول است، آن برای مقام دوم است، در قبال اين روايت، نظر ديگری داشتند اجتهاد در مقابل نص است. اگر يک مشکل سندي داشته باشند مثلاً کسي بگويد که در اين سند فلان شخص است و پيش ما موثوق نيست مطلب ديگري است وگرنه ظاهراً اين روايت معتبر است و حرف صاحب جواهر هم در اين بخش وارد است که اين مطلب اجتهاد در مقابل نص است و حضرت هم صريحاً مشخص کرد.
پرسش: ... وجوب تحمل در مورد صغير يعنی چه؟
پاسخ: همه احکام همينطور است. آن ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ هم برای صغير نيست برای مجنون نيست برای غير مکلف نيست اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ هم همينطور است. دو تا برای مکلفين تکليف است يک وقت است که کسي که بالغ است اگر در صحنه حاضر باشد صحنه را خوب ببيند در موقع ادا بالغ باشد شهادت بدهد کافي است يا نه؟ قبلاً به طور اجمال بيان شد که کافي است بعد هم خواهد آمد. اما يک بحث در اين است که اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ چه کسي را شامل ميشود؟ اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ فقط مکلفين را شامل ميشود.
غرض اين است که اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ که نميگويد که غير بالغ حق ندارد آنجا حاضر بشد. اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ ميگويد بر غير بالغ واجب نيست.
پرسش: ... بيان آداب است نه احکام ...
پاسخ: ادله آن يک بخش مهمش ارشادي است اما همين ارشاد را روايات آمده در قالب تکليف وجوبي و تکليف استحبابي مشخص کرد. ما بوسيله اهل بيت زبان قرآن را ميفهميم؛ کجا واجب است کجا واجب نيست را اينها گفتند. اينها فرمودند اين آيهاي که دارد در کارهايتان شاهد بگيريد، در طلاق واجب است در نکاح واجب نيست اين را قرآن ناطق گفته و قرآن ناطق هم مثل خود قرآن است، وگرنه ما از کجا بفهميم که کجا واجب است کجا واجب نيست؟ در مسئله طلاق «لا طلاق الا بالشهادة» در طلاق حتماً بايد شاهد حاضر باشد، اما در نکاح مستحب است. اين آيهاي که دارد کارهايي که انجام ميدهيد شاهد بگيريد، قرآن ناطق که مفسر قرآن صامت است، فرمود به اينکه در طلاق واجب است در نکاح مستحب است. اين استحباب و وجوب را او بايد بگويد.
به هر تقدير اين بيان مرحوم صاحب جواهر نسبت به مرحوم ابن ادريس يک اشکال مبنايي است نه بنايي.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . من لايحضره الفقيه، ج3، 470 ؛ بحارالانوار، ج101، ص45.
[2] . سوره طلاق، آيه2.
[3]. ر.ک: وسائل الشيعه، ج22، ص7.
[4] . سوره بقره، آيه283.