أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در مبحث قضا همانطور که ملاحظه فرموديد حدودش را قرآن کريم تبيين کرده است؛ ضرورت قضا شرايط قاضي شرايط شاهد سودمندي قضا و شهادت در تمدن يک کشور و مانند آن، اين ارکان اوليه را قرآن کريم مشخص کرد که در خريد و فروشهاي مهمتان سند تنظيم کنيد قباله تنظيم کنيد که بعد نيازي به نزاع قضا و مانند آن نداشته باشيد ﴿وَ لْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾[1]. اين خطوط کلي را قرآن کريم مشخص کرد، تبيينش را به عهده روايات گذاشت که اينها هم در حقيقت قرآن ناطق هستند.
در مسئله شهادت و مثل مسئله قضا کمال عقل را معتبر کردند «کما تقدم». گاهي ميبينيد در بعضي از مباحث کمال عقل را به عنوان احتياط ذکر ميکنند؛ وصي اينطور باشد کمال عقل داشته باشد، اينها شرط فقهي نيست شرطهاي ادبي است که مبادا مثلاً خداي ناکرده قصوري تقصيري راه پيدا کند، اما آنکه اساس کار است و شرط فقهي است در مسئله قضا و در مسئله شهادت است؛ قاضي بايد کمال عقل داشته باشد شاهد بايد کمال عقل داشته باشد براي اينکه با خون مردم با آبروي مردم در تماس هستند.
اصل مطلب را آيات مشخص کرد که کسي حق کتمان شهادت ندارد کسي حق اباي از شهادت ندارد اينها توضيح ميخواهد که کتمان يعني چه ابا يعني چه؟ لذا نصوصي که درباره کتمان و ابا آمده دو طايفه است: در يک طايفه ائمه(عليهم السلام) فرمودند به اينکه اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يعني اگر ما را دعوت کردند براي تحمل نه ادا، در مسئله طلاق يا در مسئله ديون کسي را دعوت کردند که شما بياييد شاهد باش که اين مقدار من از او گرفتم آن مقدار از او طلب دارم، دعوت کردند که شهادت را تحمل کنند که پسفردا نزاعي نشود، اينجا کسي حق ندارد بگويد من نميآيم مگر من بيکار هستم. اگر توضيح امام(سلام الله عليه) نبود انسان خيال ميکرد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يعني در مقام ادا اگر کسي را، شاهدي را دعوت کردند بيايد در محکمه شهادت بدهد او حق ابا ندارد، اما وجود مبارک حضرت فرمود ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ براي تحمل ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[2] برای ادا است. اين «کَلَامُکُم نُورٌ»[3] همين است مشکل را اينها حل ميکنند «کَلَامُکُم نُورٌ» با اين نور روشن شد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ ﴾ مربوط به تحمل شهادت است ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾مربوط به اداي شهادت است.
اصل اين مسائل را که قبلاً گذشته بود يک بار تکرار بشود. مرحوم محقق درباره قاضي فرمود که در قاضي صفاتي معتبر است «و يشترط فيه البلوغ و الکمال العقل»[4] و ايمان و عدالت و طهارت مولد و علم و ذکورت. فرق مبحث قضا و مبحث شهادت آن است که در قاضي ذکورت شرط است ولي در اداي شهادت و در شاهد، ذکورت شرط نيست شاهد میتواند مذکر يا مؤنث باشد. در بحث قضا هم گذشت که خيلي برهان قطعي براي او اقامه نشده است که حتماً قاضي بايد مرد باشد، حالا مخصوصاً در بخش قضايي که مربوط به نسوان است. از اين جهت در آن بحث قضا گذشت که شما براي اينکه محرم و نامحرم نباشد تماسي با مرد نباشد اين فتوا را ميدهيد. وگرنه مشکل علم نيست. در عالم شدن به احکام قضا، ذکورت شرط نيست.
آن روز در همين بحث قضا گذشت ممکن است که يک خانمي بر اثر استعداد به ملکه اجتهاد برسد و شاگردان اين خانم مرجع تقليد بشوند. اين هيچ محذوري در اسلام ندارد؛ يک بانويي استعداد غني و قوي حوزهاي داشته باشد، شاگرداني داشته باشد که آن شاگردان مرجع تقليد بشوند، قاضي بشوند. اين هيچ محذوري ندارد. راه علم و کمالات علمی و معنويات عملی باز است. اينکه ناقص العقل هستند و اينها هم بايد اشاره بشود که اينها قضيه خارجيه است نه قضيه حقيقيه.
به هر تقدير در مسئله قضا، ذکورت شرط است با تأملي که در آن هست. اگر يک محکمه قضايي بود مخصوص بانوان، قاضياش هم يک بانويي باشد که انسب است. برهان غني و قوي بر اين اقامه نشده که حتماً بايد مرد باشد. علمش را که به هيچ وجه کسي نيامد تحديد بکند؛ او ميتواند در حوزه علميه به جايي برسد که شاگردان او مرجع تقليد بشوند. در مرجعيت ميگويند ذکورت شرط است در قضا ميگويند ذکورت شرط است. بسيار خوب، ولي اينها ميتوانند در محضر يک خانمي درس بخوانند که آن خانم، آن بانو و آن ملکه اجتهاد آن قدر غني و قوي باشد که شاگردانش مرجع تقليد بشوند.
پرسش: در تصميمات ... به لحاظ روحي است که در قاضي ...
پاسخ: اگر مخصوص خود بانوان باشد که انسب آن است که قاضي زن باشد.
پرسش: در مورد بانوان هم تصميمات ... گاهاً هست
پاسخ: بله، غرض اين است که برهان قطعي نيست. حالا روزگار يک وقتي اينچنين بود، اما از نظر کمالات علمي هيچ نهياي نشده هيچ منعي هم نشده است در مجتهد شدن در اينکه به کمالات عاليه برسد کتاب غني و قوي تدوين کند که شاگردان او مرجع تقليد بشوند، شاگردان او قاضي بشوند، اين را هيچ کسي منع نکرده است. غرض اين است که در مسئله قضا ذکورت را شرط کردند که بحثش مبسوطاً گذشت و همين مطلب که زن ميتواند مرجعپرور باشد هم قبلاً گذشت. اينکه زن ناقص العقل است «قضية خارجية». اصول ما رشدش بايد در اين باشد که غير از اطلاقات غير از عمومات غير از تشخيص اصول غير از تشخيص امارات، بفهمد که اين قضيه حقيقيه است خارجيه است طبيعيه است اينها نيست يعني نيست! در اصول از اين حرفها بحث نيست که اين قضيه قضيه خارجيه است يا قضيه حقيقيه. اين که در منطق اين همه تلاش و کوشش کردند براي همين است. حالا اگر اين بحث ميشد که ما قضيه خارجيه داريم قضيه حقيقيه و مانند آن داريم، آن وقت روشن ميشد که اين همه نقصي که درباره زنها وارد شده است که زن ناقص العقل است يا زن، فلان ويژگی رادارد، اينها قضيه خارجيه است يا قضيه حقيقيه؟
الآن در مسئله ارث که ديه بر عاقله است، همه ما اين درس را خوانديم اين کتاب را خوانديم کتاب را نوشتيم مراجع ما(سلّمهم الله) اين کار را کردند. در رساله همه هست که اگر جنايت عمدي بود خود شخص ضامن است، شبه عمد بود خودش ضامن است خطا بود ديه بر عاقله است. اصلاً يعني اصلاً، الآن به اين مرجع تقليد بگويند که پسرعموي شما در فلان جاده تصادف کرده، شما بايد ديه بپردازيد او آسمان و زمين را نگاه ميکند ميگويد پسرعموي من تصادف کرده به من چه؟ در رساله شما و کتاب شما نوشته که ديه بر عاقله است. شما متوجه نيستيد که اصلاً قضيه خارجيه چيست و قضيه حقيقيه چيست. در اسلام نظام قروي داريم، نظام مدنی داريم، نظام بدوي داريم؛ چندين نظام در اسلام است چندين قانون آمده است. نظام باديهنشين را ميگويند بدوي، نظام قريهنشين را ميگويند قروي با قاف. نظام شهرنشين را ميگويند مدني. اينها قبيله بودند، نظام قبيلگي نظام وابستگي است. تا يک صدا از اين طرف بلند ميشود آن طرف پسرعمو شمشير را ميکشد. نظام قبيلگي چيزي ديگر است. اينها را شناخته و براي هر کدام قانون وضع کرده است.
شايد يک وقتي به عرضتان رسانديم به اينکه در دستگاه قضايي که بوديم تدوين لوايح قضايي به عهده ما بود يک درس خارج قضا همانروزها شروع کرديم _ يعني چهل سال قبل _ اينها همه آن روز گفته شد؛ احکام مدني چيست احکام قضايي چيست، اينها گفته شد. اين لايحه قضايي را تنظيم کرديم به شوراي عالي قضايي آمد و همه را خوانديم، رفت مجلس، تصويب کردند داديم به دستگاه که اجرا بکند. هنوز هم که هنوز است احدي به اين قانون ديه بر عاقله است عمل نکرده است. ميگوييم اين حکم در حقيقت برای نظام قبليگی است ما بايد بفهميم يعني بفهميم! تا جامعهشناس نباشيم بدويشناس قرويشناس مدنيشناس نباشيم شهري و روستايي را يکطور حکم ميکنيم. بياباننشين را با شهري يکطور حساب ميکنيم. بياباننشين اصلاً قانون نميفهمد. همين که شنيد پسرعمو دعوا کرده فوراً شمشير ميکشد. نظام قبيلگي يک حساب دارد ارث را بايد بدهند ديه را هم بايد بدهند اما الآن يکي در شرق است يکي در غرب است؛ پسرعموي شما در فلان جا با موتور تصادف کرده او آسمان و زمين را نگاه ميکرد ميگويد: مگر عقل شما کم شد؟ پسرعموي من تصادف کرده من بايد ديه بدهم يعني چه؟
ما بايد بفهميم يعني بفهميم که نظام بدوي کيست و چيست. نظام قروي کيست و چيست؟ نظام مدني کيست و چيست؟ براي همه اينها احکام خاص وضع شده است.
به هر تقدير اينکه ذکورت گفته شد که حتماً قاضي بايد مذکر باشد و فلان، آيا قضيه حقيقيه است مثل اينکه بر هر کسي نماز واجب است.
پرسش: در عاقله هيچ مخصصي در روايات وارد نشده است.
پاسخ: نشده، عاقله عاقله است «من يتقرب بالأب».
پرسش: اين قيد حصر ...
پاسخ: نه، اصلاً وارد شده بر همين مردم، اين مردم اينچنين بودند. مردمي که نظامشان نظام قبيلگي بود تا يک جا يک فحشي ميدادند پسرعمو شمشير ميکشيد، در چنين نظامي فرمود به اينکه بايد ديه بدهد.
پرسش: قيدي نيامده که مردم ...
پاسخ: نه، اين اگر باشد که ديگر علم نيست. اين را مجتهد اصولي بايد بفهمد که کجا قضيه قضيه خارجيه است مثل اينکه اين همه وارد شده است که فلان گياه اين خاصيت را دارد، اين شخص بايد بفهمد که اين قضيه طبيعيه است يا خارجيه است يا ذهنيه است يا حقيقيه است اين سواد يعني سواد! اين جان کَندن ميخواهد. ما ميگوييم فلان جوشانده براي بيماري خوب است تخصيص اکثر لازم ميآورد. قضيه طبيعيه است طبيعيه يعني در گوهر ذات اين گياه اين اثر است اما دهها شرط لازم است. قضيه طبيعيه داريم خارجيه داريم ذهنيه داريم حقيقيه داريم. منطق غني و قوي براي همين است. اگر کسي فلان دعا را بخواند قرضش ادا ميشود، اين قضيه خارجيه نيست قضيه حقيقيه نيست اين قضيه طبيعيه است يعني در گوهر اين دعا اين خاصيت هست اما شرايطش چيست موانعش چيست مقدارش چيست اينها قضاياي طبيعيه است يعني در طبيعت اين دعا اين خاصيت هست. در طبيعت آن گياه اين خاصيت است. آن در جريان جنگ جمل است که حضرت فرمود ناقص العقل هستند، به چه دليل؟ به دليل اينکه بصره را حضرت مذمت ميکند. اين نهج البلاغه يعني نهج البلاغه، هم در خطبهها هم در نامهها مرتب از بصره مذمت ميکند از بصره مذمت ميکند، بصره بيچاره چکار کرده؟ اين طلحه و زبير آن زن را جلو انداختند اين فساد را در بصره انجام دادند. حضرت مرتب چه در خطبهها چه در نامهها از بصره مذمت ميکند، بصره بيچاره رجال علمي پروراند مؤمن پروراند، شما از بصره چرا مذمت ميکنيد؟ «قضية خارجية» نه قضية حقيقيه.
آن وقت روشن ميشود که اگر گفته شد زن ناقص العقل است يا فلان است اين جريان آن زن و امثال او است. اين يک سواد دقيقي ميخواهد يک جامعيتي ميخواهد يک فرصتي ميخواهد. تا اينطور نشود يعني سواد عرضه نشود همين مشکلات است. الآن همه شما بالاخره جزء بزرگان اين حوزه هستيد قبلاً اين فقه ما از طهارت شروع می شد به صلات رسيد به زکات رسيد به صوم رسيد به اعتکاف رسيد به خمس رسيد به انفال رسيد دوباره برگشتند دوباره برگشتند دوباره برگشتند. همين که از اين طرف ميآيند ميگويند محل ابتلاء نيست. کسي حدود و ديات را درس نميگفت کسي قضا و شهادات درس نميگفت. ميگفتند که محل ابتلاء نيست. کتابهايي که چاپ شده ببينيد. من تعجب ميکنم همه ما مسئله ولايت و اينکه کسي بر کسي ولايت ندارد مگر اينکه فقيه جامع الشرايط باشد اين بحث را هم پيش استاد درس خوانديم هم براي شاگردانمان گفتيم هم باهم بحث و مباحثه کرديم که اصل اين است که کسي ولايتي بر کسي ندارد چون بناي عقلا بر همين است و شارع هم اين را امضاء کرد که هيچ کسي بر ديگري تسلط ندارد آن وقت مقبوله عمر بن حنظله را مطرح ميکنيم، اما ما نشنيديم احدي به روايت تمسک بکند؛ اين صحيحهاي که محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم) از وجود مبارک حضرت امير نقل کردند اصلاً گويا به گوش احدي از حوزويها نرسيد. ما هر چه شنيديم اصالة الطهارة شنيديم و اصالة الحلية شنيديم. در تمام مدت عمر شما اصالة الحرية شنيديد؟! اين صحيحه را اين بزرگان از اميرالمؤمنين نقل کردند. اميرالمؤمنين وقتي به مقام رسيد «کان علي بن ابيطالب عليهما السلام يقول:» چندين بار گفت «الناس کلهم أحرار»[5] اصلاً ما اين حرفها را نشنيديم. اين در اين روايات خاک ميخورد.
پرسش: نسبت به مشکوک الرقية فرمودند ...
پاسخ: نه، «الناس کلهم احرار» اگر کسي يقين داريم که عبد است که عبد است، اما اصل در انسان آزادي است کسي حق ندارد بر کسي سلطه داشته باشد.
پرسش: دليل نداريم
پاسخ: از اين صحيحه بالاتر؟
پرسش: صحيحه بعدش دارد الّا
پاسخ: الا اينکه کسي خودش اقرار بکند که من بنده هستم اگر کسي خودش تصريح ميکند که من بنده هستم که هيچ.
پرسش: رقيت مفهوم خيلی روشنی است ...
پاسخ: بله «الا ما خرج بالدليل» يعني «الا ما خرج بالدليل» «الأشياء کلها طاهر الا ما خرج بالدليل» «الأشياء کلها حلال الا ما خرج بالدليل» اين از بديهيات اصول است. «الا ما خرج بالدليل» مگر کسي اقرار بکند که من بنده هستم. «ما من عام الا و قد خص». اصل حرّيت است مگر اينکه خودش اقرار بکند. اين اولين حرفي است که شما بايد بفهميد. «کل انسان حر الا ما خرج بالدليل» مثل «کل شيء حلال الا ما خرج بالدليل» اينها بديهيات اصول است. اين روايت را يک روز خوانديم از محمدين ثلاث نقل شده که «کان علي بن ابيطالب عليهما السلام يقول: الناس کلهم أحرار».
غرض اين است که ما بايد بفهميم يعني بفهميم کدام قضيه طبيعيه است. گفتند اگر فلان ذکر را بگويي به فلان مقام ميرسي، آيا اين نظير قضيه خارجيه است نظير قضيه حقيقيه است يا يک همام موحد تام علوي ميخواهد که پاي نصحيت علي بن ابيطالب بنشيند و جان بدهد. آيا اين مال هر کسي است اگر کسي اين ذکر را بگويد محبوب خدا ميشود؟ آيا اين قضيه طبيعيه است يا قضيه خارجيه است يا قضيه حقيقيه است، چيست؟ اين مسائل هم همينطور است.
اگر اين روايات اهل بيت(عليهم السلام) نباشند، خيلي از آيات به همان اجمال باقي است. براي ما بايد يقين بشود بايد تحقيق بکنيم که اين قضيه قضيه حقيقيه است يا قضيه خارجيه است. چطور تا قبل از جريان جمل، هيچ نامي از زن و بد بودن و ناقص العقل بودن زن نيست؟ حالا که ميخواستي زن را مذمت کني اين بصره بيچاره چکار کرده؟ اين همه رجال علمي از بصره است شما چرا از بصره مذمت ميکنيد؟ اينها قرينه است بر اينکه «قضية خارجية».
به هر تقدير هر کدام از اينها بحث ميخواهد. آن وقت در اينجا فرمودند ذکورت شرط است اما در شهادت ذکورت شرط نيست. شما اين را ملاحظه بفرماييد مرحوم محقق در مسئله صفات قاضي فرمودند «يشترط فيه» کمال عقل و ايمان و عدالت و طهارت مولد و علم و ذکورت، اما در شاهد، ذکورت شرط نيست؛ براي اينکه چه در حادثه زنها چه در حادثه مردها زن شهادت بدهد کافي است. عمده آن است که در مورد اين آيه، اگر توضيح امام(سلام الله عليه) نبود، تمسک به اين يک مقدار در مسئله وجوب تحمل شهادت آسان نبود. آيه دارد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ آيا اين ناظر به مقام تحمل است يا ناظر به مقام ادا؟ خيلي سخت است که آدم بتواند بگويد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يعني اگر به کسي گفت بيا شاهد صحنه باش او حق ابا ندارد ابا حرام است، اما وقتي امام صادق ميفرمايد که اين جمله ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ برای تحمل است آن جمله ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا﴾ برای اداي شهادت است، آدم راحت است.
پرسش: ... فرقی بين زن و مرد در ...
پاسخ: نه، چندين يعني چندين فرق اصولي دارند، اما زن ناقص العقل است اين نيست.
پرسش: نگفتيم زن ناقص العقل است، مراتبی دارد
پاسخ: مردها هم مراتبي دارند مگر همه مردها يکي هستند؟ مقلد و مجتهد داريم. بعضي از آقايان خيلي درس خواندند استاد خوبی هستند اما متجزي هستند نميتواند مرجع باشد. بين متجزي و مطلق فرق است. فرق بودن يک مطلب است محروم بودن از بسياري از مسائل مطلب ديگری است. اصلاً نميتواند قاضي باشد ولو براي جامعه زنها. چرا؟
پرسش: بعضی از موارد که تعداد شاهد زن بيشتر از مرد است، اين توجيهش چيست
پاسخ: بله، اين براي همان است. اينها قضاياي خارجيه است چون حضور اينها کمتر از مردها است _ اينکه خوب است _ در بعضي از موارد، در کارهاي اجتماعي، حضور اينها خيلي کمتر از مردها است اينکه مورد قبول است، اما عقل اينها کمتر باشد درک اينها کمتر باشد، نيست.
پرسش: ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ قبلا فرموديد به نحو واجب کفايي است
پاسخ: الآن هم همينطور است، اما اگر هيچ کسي نيست مگر همين آقا، هر واجب کفايي در انحصار مورد ميشود واجب عيني. نماز ميت خواندن واجب کفايي است اما در اين محل هيچ کس نيست مگر اين آقا، ميشود واجب عيني. واجب کفايي بودن بالاصاله و واجب عيني بودن در اثر عروض عوارض، اينکه فراوان است. حالا اگر يک جايي نبود فقط همين آقا است، بر همين آقا ميشود واجب عيني، وگرنه واجب کفايي است؛ قضا هم همينطور است قضا که واجب عيني نيست.
اصل مطلب را آيه بيان فرمود اما اين بيان نوراني حضرت مشکل را حل ميکند.در باب شهادت يعني وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 309 و 310 اين را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) با سند معتبر از وجود مبارک امام صادق نقل کرده است که «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ لٰا يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ﴾» جمله جمله را حضرت خواند و معنا کرد. فرمود: «﴿وَ لٰا يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ﴾ قَالَ قَبْلَ الشَّهَادَةِ» يعني قبل از اينکه در محکمه شهادت بدهد او بايد برود در صحنه حاضر بشود تحمل بکند، ابا نکند برود ببيند بعد وقتي که روز محکمه شد شهادت بدهد. «وَ قَوْلِهِ ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ قَالَ بَعْدَ الشَّهَادَةِ» بعد از اينکه در آن صحنه بود و شاهد شد و شهادت محقق شد حالا در محکمه حق کتمان ندارد.
پس تحمل داريم که واجب کفايي است، بعد از تحمل، ديگر نسبت به خود اين شخص اگر چند نفر تحمل کردند که باز واجب کفايي است، اگر نه، بعضي(به تعداد مورد نياز برای شهادت) تحمل کردند واجب عيني است. اين بيان نوراني خيلي مشکل را حل ميکند، چون استفاده اينکه ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ قدر متيقنش برای زمان اداي شهادت است، اما حضرت ميفرمايد نه، تحملش هم همينطور است؛ لذا فرمود که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ اين قبل از شهادت است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ اين بعد از شهادت است. اين کلام بوسيدن دارد، وگرنه خود ما هم بدون نظر به روايت بعيد بود که چنين استفادهاي بکنيم. ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ را ما به ذهن ميآمد که اين مقدار قطعي است، اما کسي برود شهادت را تحمل بکند، اين واجب است، اين بعيد بود.
روايت دوم اين باب: «في قوله تعالى: ﴿و لا يأب الشهداء إذا ما دعوا﴾ قال: لا ينبغي لأحد إذا دعي إلى شهادة ليشهد عليها أن يقول: لا أشهد لكم عليها»[6] همانطور که آيات «بعضها يفسر بعض» هستند روايات هم «بضعها» مفسر بعض هستند. اين دومي کاملاً به مضمون اولي تصريح ميکند که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ يعني وقتي به اين آقا گفتند که ما ميخواهيم اين زمين را بفروشيم يا اين زمين را بخريم شما بيا شاهد باش و امضاء بکن؛ يعني شاهد باش نه اينکه در محکمه باشد، محکمه نيست، شما شاهد باش که ما اين زمين را خريديم يا شاهد باش که اين دين را که به اين آقا بايد بدهيم الآن داريم ادا ميکنيم. اينکه فرمودند که سند بنويسيد ﴿وَ لْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اين براي اين است که نظم باشد دعوا نشود. بخش وسيعي از دعواها براي اين است که من خيال ميکردم! ما خيال ميکرديم! با خيال کردن که معامله درست نيست. يک شاهد بگير. موقعي که ميخواهي اين دين را به اين آقا بپردازي يا ميخواهي از اين آقا دين بگيري شاهد بگير.
اينجا روايت دوم خيلي شفاف است: «لا ينبغي لأحد إذا دعي إلى شهادة ليشهد عليها أن يقول: لا أشهد لكم عليها» چه اين چه آن مسئله. «لا ينبغي» روايات با «لا ينبغي» قرآن خيلي فرق دارد، مکروه هم همينطور است؛ کراهت در اصطلاح روايي غير از کراهت در اصطلاح قرآني است. قرآن کريم در سوره مبارکه «اسراء» بعد از اينکه بسياري از گناهان شديد و قوي و کبيره را ميشمارد ميفرمايد ﴿كُلُّ ذَٰلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[7] با اينکه مسئله قتل است مسئله گناهان کبيره است. اينکه در سوره «اسراء» بعد از ذکر گناهان کبيره ميفرمايد ﴿كُلُّ ذَٰلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾ نشان ميدهد که کراهت قرآني غير از کراهت روايي است؛ اين الا ما خرج بالدليل است وگرنه اصلش منع است. ينبغي هم همينطور است. اصطلاح فقهي فقهاء را نبايد بر قرآن يا بر روايت تعبير کرد. در قرآن ﴿لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ﴾[8] لا ينبغي يعني کسی حق ندارد. «لا ينبغي» که ما در کتابهاي فقهي ميخوانيم بيش از کراهت از آن برنميآيد، حضاضتي دارد اما از نظر قرآني و اينها ينبغي يعني ينبغي، لا ينبغي يعني لا ينبغي. ﴿لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا﴾ هيچ کس حق ندارد جلوتر برود عقبتر برود و نظم را به هم بزند. اصطلاح قرآني، يک؛ اصطلاح روايي، دو؛ اصطلاح فقهي، سه؛ اينها نبايد باهم خلط بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره بقره، آيه282.
[2] . سوره بقره، آيه283.
[3] . المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص533.
[4] .شرائع الاسلام، ج4، ص59.
[5]. وسائل الشيعه، ج23، ص54.
[6]. وسائل الشيعه، ج27، ص309.
[7]. سوره اسراء، آيه38.
[8]. سوره يس، آيه40.
    
						
						
						
						
						
						
						
						
						
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛  تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ،  بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.