أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بعضي از بيانات نوراني ائمه مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليهم) در حد يک مسئله فقهي هستند و بخش قابل توجهي از اين بيانات مثل يک قاعده فقهي يا يک قاعده اصولي هستند. کسي از حضرت سؤال کرد که مرا موعظه بکنيد، وجود مبارک حضرت(سلام الله عليه) يازده جمله فرمودند که غالب اين يازده جمله به منزله اصول و قواعد کلي است؛ در حکم يک مسئله فقهي نيست؛ در حکم يک مسئله جزئي نيست؛ لذا مرحوم سيد(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد اگر از خطبههاي نوراني حضرت در نهج البلاغه چيزي نقل نشده باشد مگر همين موعظه، اين براي ما کافي است. فرمايش مرحوم سيد اين است که «و لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة و حكمة بالغة» رازش اين است که اين يازده جمله در حکم يازده قاعده است. شما ملاحظه بفرماييد قاعده استصحاب بيش از يک سطر نيست «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ عَلَي يَقِينِهِ»[1]، ولي چندين رساله درباره همين يک سطر نوشته شده. قاعده تجاوز اينطور است، قاعده فراغ اينطور است، قاعده استصحاب اينطور است؛ اينگونه از قواعد حداکثر يک سطر است آن وقت، وقتي به دست علما و شاگردان اهل بيت(عليهم السلام) ميرسيد ميبينيم که به صورت يک رساله يا يک کتاب در ميآيد.
اين شخص عرض که مرا موعظه بکنيد. وجود مبارک حضرت امير يک بياني فرمود که بازگشتش به اين است که آن جايي که فرق است شما فرق نميگذاريد، آن جايي که فرق نيست فرق ميگذاريد! آن جايي که يکی مرجوح است ديگري راجح، به عکس عمل ميکنيد! آن جايي که جای يقين است مثل شک عمل ميکنيد، آن جايي که جاي شک است مثل يقين عمل ميکنيد! اين قواعد کلي را ذکر کردند.
در بين اين يازده جمله، يک جمله خيلي درخشان و تابان است که در آن هفته به عرضتان رسيد. وجود مبارک حضرت ميفرمايد به اينکه ما بالاخره در جنگ هستيم؛ انسان تا زنده است جهاد با نفس دارد، حالا جهاد بيروني گاهي کم گاهي زياد وجود دارد، اما جهاد با نفس که هميشه است. دستور دين اين است که ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[2] شما اين ابزار کارتان را اين اسلحهتان را اين سلاحتان را اين شمشيرتان را محکم بگيريد. اين نفس يک سلسله شؤون و قواي متعددي دارد که اينها باهم درگير هستند مثلاً قوه غذا خوري - قوه غاذيه - دلش ميخواهد مرتّب بخورد اما قواي ديگر ميگويند اين براي شما ضرر دارد هر چيزي حدّي دارد. در هنگام عصبانيت غضبش ميخواهد غالب باشد، در موقع شهوت شهوتش ميخواهد غالب باشد، در موقع خوردن و گفتن و مسائل سياسي و اجتماعي، در هر مسئله، تفوقطلبي است. اين فرعونيت در درون خيليها هست. اين جنگ هميشه هست. به ما دستور دادند که «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم»[3] همانطوري که با دشمن بيروني ميجنگيد، با دشمن دروني هم بجنگيد. اما چه اسلحهاي هست، با چه بايد بجنگيد، از چه راهي بايد بجنگيد اينها را هم مشخص کردند.
در آن نوبت به عرضتان رسيد که در جهاد با نفس، يک شمشير دست ما است، يک چوبدستي دست مخالف. اين مخالف يا در مسئله غضب است که ميگويد خيلي عصباني بشويد، عقل شمشير عقلاني دارد که بر او غالب است. در شهوت اينطور است، نسبت به اموال ديگران اينطور است نسبت به حقوق ديگران اينطور است. از نظر جاهطلبي اينطور است. در همه موارد که اوصاف نفساني انسان برتريطلب هستند، اينطور است لذا وجود مبارک حضرت امير اول فرمود که چه خوب است و چه بد است، اشتباه نکنيد مغالطه نکنيد، رجاء چيز بسيار خوبي است و آرزو چيز بسيار بدي است. شما نبايد بين اينها اشتباه کنيد. عمل به آرزو کجا و رجاء و اميد کجا؟ آن يک چيزي ديگر است اين يک چيزي ديگر است. خيليها خيال ميکنند که اين چيزي که دارند اين اميد است نخير، اين آرزو است؛ اول آمده از نظر رواني، بين آرزو و اميد فرق گذاشته که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. بعد فرمود به اينکه مبادا شما آرزو را به جاي اميد بپنداريد. اين کار را کرده بعد کمکم رسانده به جايي که دشمن شما هر چيزی باشد؛ در مسائل سياسي باشد برتريطلبي است، در مسائل ثروت باشد تکاثر است، شما بايد بين کوثر و تکاثر فرق بگذاريد، شما بايد بين اميد و آرزو فرق بگذاريد. بالاتر از همه، در بين يازده جمله که اصل همه اينها است به منزله قانون اساسي اينها است، اين است که آنچه که به دين برميگردد يقين است آنچه که به دنيا برميگردد حداکثر مظنه است، اين به منزله چوبدستي است آن به منزله شمشير است؛ شما در جهادي که داريد شمشير دستتان است، اين نفس اماره اين خواهشها همه اينها حداکثر يک چوب دستشان است. بيش از مظنه و گمان که نيست؛ يعني انسان يقين دارد - صد درصد - که از راه باطل به مقصد ميرسد؟! احدي روي کره زمين - در اين هشت ميلياردي که روی کره زمين است - يقين ندارد که از راه باطل به مقصد ميرسد. هر چه باشد ده درصد بيست درصد سي درصد چهل درصد پنجاه درصد است. فرمود اين را شما بدانيد آنچه که به غير خدا برميگردد حداکثر گمان است، آنچه که به دين برميگردد يقين است، اين يقين يعني صد درصد، اين به منزله شمشير است آن به منزله چوبدستي است، بدا به حال کسي که در جنگ شمشير دستش است، چوبدستي دست رقيب است و شکست بخورد!
اين است که سيد ميفرمايد به اينکه اگر در نهج البلاغه همين جمله بود براي ما کافي بود، چون اين يک مسئله نيست، اين قاعده است جزء اصول است قانون اساسي است؛ يک وقت است که ميگويد شما غيبت نکنيد، اين يک مسئله است، يک وقت ميگويد مال مردم را نخوريد، اين موعظه است، يک وقت ميگويد وقتي شمشير دستت است در برابر چوب شکست نخور، اين يک قاعده است. در قبال حرف خدا که شما يقين داريد چه چيزي حق است و چه چيزي باطل، اگر کسي خواست از راه باطل مالدار بشود يا به مقام برسد يا به جايي برسد يا پولدار بشود يا هر چه، بالاخره حداکثر مظنه است. هيچ کس يقين ندارد که از راه خلاف شرع به مقصد ميرسد. اين بيان نوراني سيد الشهداء(صلوات الله و سلامه عليه) است. حالا حيف که جريان سيد الشهداء به همين مصيبت و گريه و اينها گذشت اما بيانات نوراني سياستمدارانه حسين بن علي، کمتر مطرح است. حضرت فرمود اينکه در شرق و غرب کم و بيش مطرح است که هدف وسيله را توجيه ميکند اين حرف باطلي است: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ».[4] سرتاپاي اين يک سطر نور است. فرمود هيچ هدفي وسيله را توجيه نميکند؛ از هر راهي هم نميشود به مقصد رسيد، يک؛ مقصد بلند هر راهي را هم توجيه نميکند، دو. مقصد مقصد خوب است، فقط راه معين دارد. هرگز مقصد بلند راه را توجيه نميکند که حالا من ميخواهم به آن مقام برسم، از هر راهي شد. ميخواهم حرم مشرف بشوم، ولو از خانه مردم بروم. اينکه نميشود! حرم رفتن جاي خوبي است زيارت چيز خوبي است، هدف خوبي است اما از راه معصيت که نميشود به حرم رفت. من ميخواهم از راه خانه مردم بروم حرم، اين که نميشود. اين مثال جزئي جزئي جزئي است. من ميخواهم به مقصد برسم، با پول مشکوک؟ با پول وقفي؟ اينکه نميشود. اما حرف بلند حضرت اين است که هيچ هدفي وسيله را توجيه نميکند.
هدف که بلند است فتواي هدف اين است که راه را انتخاب بکن «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»، اگر کسي هدف بلند دارد بخواهد از راه باطل به آن برسد زودتر از ديگران به چاه ميافتد. حسين بن علي يعني همين اينها. مسئله گريه از بس مهم است که اينها را تحت الشعاع قرار داد وگرنه حسين يعني اين بيانات. اينها است که اصول کلي است به منزله قانون اساسي است آنجا به ظاهر چه فرمود و آنجا به فلان فرد چه فرموده، اينها جزئي است. حسين يعني اين که هيچ هدفي وسيله را توجيه نميکند. مقصد بلند را از راه باطل نميشود به دست آورد. يک کسي ميخواهد عالم بشود، راه دارد. ميخواهد عاقل بشود، راه دارد. ميخواهد سياستمدار بشود، راه دارد. ميخواهد محبوب جامعه بشود، راه دارد. ميخواهد فرمانرواي جامعه بشود، راه دارد. همه چيز راه دارد. هرگز ممکن نيست از راه باطل به مقصد بلند رسيد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»، حسين بن علي اينها است. آنها سرجايش محفوظ است و اما از بس آن مصيبتها داغ و فراوان است که در محرم و غير محرم همان حرفها است.
در اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: در اين يازده اصلي که ما ميگوييم اين يکي در بين اينها ميدرخشد. بايد بدانيم که مطلبي که به خدا و پيغمبر و اهل بيت برميگردد ميشود يقين و صد درصد، غير اينها ميشود بيست درصد و سي درصد. اگر کسي خيال بکند که مثلاً از راههاي ديگر ميشود به مقصد رسيد، هرگز با بيست درصد نميشود صد درصد را خاموش کرد. اين است که سيد ميفرمايد اگر در نهج البلاغه غير از اين موعظه نبود، براي ما کافي بود، براي اينکه قانون اساسي است. اينکه موعظه نيست. اينکه اخلاق نيست اين اخلاقآفرين است اين موعظهآفرين است.
حالا اصلش را ملاحظه بفرماييد. بعد از آنکه جريان کميل(رضوان الله تعالي عليه) تمام شد جمله 148 اين جمله است که «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ» يعني هر کسي زير زبانش نهفته است، وقتي حرف بزند سخنراني ميکند معلوم ميشود که چکاره است. «هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَه» کسي که قدر خودش را نميشناسد خودش را هدر ميدهد. اين دو جمله گذشت. آنگاه «قال ع لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ» يک کسي که از حضرت خواست او را موعظه بکند. مستحضريد موعظه سخنراني نيست مگر هر کسي عرضه موعظه دارد؟ سخنراني فراوان است «الوعظ هو جذب الخلق الي الحق» اين معني موعظه است. به حضرت عرض کرد که شما مرا موعظه کنيد. در بيان نوراني قرآن ذات اقدس الهی فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ﴾[5]. فرمود به اينکه «قال ع لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ» به حضرت عرض کرد شما موعظه بکنيد. حضرت اين جملهها را فرمود حالا شما اين چند جمله را ملاحظه بفرماييد: «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ [يَرْجُو] يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ [النَّاسَ بِمَا لَمْ يَأْتِ] بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ- [وَ] إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً» همين «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ» اين سند علمي جملههاي گذشته، يک؛ سند علمي جملههاي آينده، دو؛ يعني کسي که شمشير دستش است بايد پيروز بشود. سخن خدا و پيغمبر و اهل بيت شد ميشود صد درصد. احتمال اينکه اين چه گفت و او چه گفت و میشود به کجا رسيد و میشود به مقام رسيد و به فلان رسيد، اينها بيست درصد و سي درصد و چهل درصد است. کسي صد درصد دستش است شکست بخورد از کسي که بيست درصد درستش است؟! اين نفس اماره بيست درصد دليل دارد، اين نفس اماره در فلان جا سي درصد دليل دارد، ميگويد شما اين کار را بکن برنده ميشوي، اين کار را بکن موفق ميشوي، اين کار را بکن پيشرفت ميکني، همه آنها دستشان از يقين خالي است اما وقتي صحبت از شرع و خدا و پيغمبر و اهل بيت شد صد درصد است شمشير دستتان است. بدا به حال کسي که با داشتن يقين از شک ديگري از مظنه ديگري شکست بخورد! اين قانون اساسي است. اين جمله هم گذشتهها را مستدل ميکند هم آيندههار ا مستدل ميکند. اين جمله نوراني اين است «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ»، بالاخره جهاد دروني اين است که انسان يا با هوس ميجنگد يا با شهوت ميجنگد يا با غضب ميجنگد اينها مزاحم آدم هستند؛ يا ميگويند به فلان کس بد بگو، يا به فلان کس بتاز، يا به فلان کس اهانت کن، بالاخره اينها همين جهات است؛ در مسائل سياسي اينطور است در مسائل اجتماعي اينطور است، يا در مسائل مالي فلان مال را بگير، فلان ربا را بگير، فلان اختلاس را بکن، فلان دبش را بگير، همينهاست.
فرمود آنچه از طرف نفس اماره است حداکثر خيلي خيلي خيلي بالا باشد در حد مظنه است، آنچه گفته خدا و پيغمبر و اهل بيت است صد درصد است، کسي صد درصد را در دست دارد از بيست درصد و سي درصد شکست بخورد بدا به حال او. اين قاعده کلی است. ديگر نميگويد در مسائل سياسي چکار کن در مسائل اجتماعي چکار بکن، از صدر تا ذيل، از ذيل تا صدر اين قانون کلي شامل حالش ميشود، اين نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ﴾[6] است که هزارها مسئله فقهي را زير مجموعه خودش دارد، اين نظير «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ» است که در زير مجموعه خودش هزاران مسئله دارد، اينها قاعده است. اينها مسئله شرعي نيست.
فرمود مبادا اينچنين باشد که «تَغْلِبُهُ» نفس اماره او «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ» اما «وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ»، حالا شايد آن آقا کسي بود که حضرت او را ميشناخت و اين حرفها را زده است. اينکه موعظه نيست اين برهان است. موعظه پندهاي اخلاقي است فلان کار را بکنيد و فلان کار را نکنيد فلان چيز حلال است و فلان چيز حرام است، اما اين مسئله که حرف خدا و قيامت و اهل بيت(عليهم السلام) صد درصد است، اين صد درصد که دست شماست به منزله شمشير است، آن پيشنهاداتي که ديگران ميدهند که ميگويند ما همراه شما هستيم ما شما را تأييد ميکنيم حداکثر مظنه و گمان است و يک چوبدستي است، بدا به حال کسي که در برابر چوبدستي با اينکه خودش شمشير در دستش دارد شکست بخورد. اين است که سيد ميفرمايد اگر در نهج البلاغه همين يک جمله بود کافي بود.
«تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ» اما «وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ» «أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ» يعني معصيت را سلف و گذشته قرار ميدهد و کنار ميگذارد، و معصيت را روي معصيت ميآورد، اين کار را انجام ميدهد «إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ» تسويف تسويف تسويف يعني اين. سوف سوف ميکند بعد توبه ميکنيم بعد توبه ميکنيم! وقتي معصيت را جلو مياندازد توبه را عقب مياندازد، توبه را هم سوف سوف ميکند که بعد إنشاءالله توبه ميکنيم، پير ميشويم توبه ميکنيم! همه اينها فروعاتي است از آن اصل گرفته شده است. «وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ» ميگويد عبرت بگيريد ولي خودش عبرت نميگيرد. مستحضريد که عبرت يعني آدم بايد عبور بکند. از سوابق بد به حسنات خوب عبور بکند. اگر عبور نکنيم ميگويند تماشا کرده است، عبرت نگرفته است ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾،[7] يعني عبور بکنيد حرکت بکنيد برگرديد، وگرنه آدم تماشا کرده است مثل همين صحنههايي که کودک و نوجوان تماشا ميکنند. اين براي تماشا است اينکه براي عبرت نيست اما عبرت براي آن است که واقعاً عبور بکند، در حقيقت هجرت است، هجرت از معصيت به ثواب، آن را ميگويند عبرت گرفتن.
« يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ» خيلي دلش ميخواهد که سخنراني بکند چيزي بنويسد ديگران را موعظه بکند ولي خودش متعظ نميشود جذب نميشود «فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ» حرف را زياد زياد ميزند اما خيلي قليل العمل است «يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى» يک مسابقهاي که ميدهند که مثلاً به فلان درجه ميرسيد او به سرعت ميرود و چون به سرعت ميرود نفس نفس ميزند تا به مقصد برسد. اين را ميگويند منافسه. منافسه داشتن يعني نفس نفس زدن تا به مقصد برسد. فرمود در کارهاي شر مدام نفس نفس ميزند که به مقصد برسد اما در کارهاي خير از او خبري نيست. «يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى»، در اموري که از دست دادني است مدام نفس نفس ميزند که برسد و براي ورثه بگذارد «وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى» آنچه که ميماند با خودش ميبرد در آنجا مسامحه ميکند «يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً» در حقيقت او نميفهمد که غرامت چيست و غنيمت چيست. من دارم به او ميگويم که غرامت چيست و غنيمت چيست. مثل اينکه من به او بگويم أمل چيست و آرزو چيست. آرزو چيز بسيار بدي است أمل و اميد چيز بسيار خوبي است. فرق جوهرياش اين است که اگر يک کشاورزي تمام مقدمات را فراهم کرده شيار کرده کشت کرده آبياري کرده، اواميد دارد که ثمر خوبي بگيرد، اين اميد است درست است، اما يک کسي هيچ کاري نکرده دلش ميخواهد مزرعه او ميوه فراواني بدهد، اين ميشود آرزو. آرزو آن است که بدون دستآورد و بدون مقدمات و بدون کار، هوس خام دارد، هيچ کاري نکرده اما دلش ميخواهد به آنجا برسد. اميد اين است که همه مقدمات را فراهم کرده بقيهاش که دست او نيست مثل باران و امثال ذلک، او اميد دارد که به مقصد برسد. فرمود شما اشتباهتان اين است که بين اميد و آرزو فرق نميگذاريد. شما اميد داريد ولي کارتان کار آرزو است. مقدمات را فراهم نکرديد، «يرجوا العمل و لا يرجّي» که قبلاً گفته شد همين است.
بعد فرمود: «يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ» از مرگ ميترسد، اگر از مرگ ميترسي، وظايف خودت را انجام بده اما انجام نمی دهد «يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ» يک گناهي که ديگري بکند آن را خيلي مهم ميشمارد بدتر از آن را خودش گرفتار است و به آن اعتنايي ندارد. اينها جزء فروعات مسئله است که از آن اصل گرفته شده است.
«وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ» اگر خودش يک کار خيري انجام بدهد اين را زياد ميشمرد ديگران اگر کار خير انجام بدهند آنها را کوچک ميشمارد. «فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ» دُهن يعني روغن. نسبت به ديگران طعن دارد اما کارهاي خودش را با روغنمالي ميخواهد پيش ببرد. با روغنمالي که کار حل نميشود. اينجا قفل و وصل ميخواهد. وجود مبارک حضرت امير شمشير گرفته که «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَانٍ»[8] من روغنمالي نميکنم. صريحاً شمشير دست گرفت و فرمود من اين کاره نيستم، نه اهل وهن هستم نه اهل دُهن. نه روغنمالي ميکنم و نه ميترسم. شمشير گرفت گفت من اين هستم، با من بخواهيد معامله کنيد اين هستم. اگر کسي اهل وَهن و دُهن باشد روغنمالي باشد يا سستکاري باشد اين مشکل ما را حل نميکند اين علوي نيست. اين بيان را از کجا ميگيرد؟ از قرآن کريم: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾[9]، فرمود آنها دوست دارند روغنمالي کنند که شما هم روغنمالي بکنيد. با روغنمالي که نميشود کشور را اداره کرد. فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾، آنها ميخواهند که شما با روغنمالي کار بکنيد تا خوشان هم با روغنمالي کار کنند اين نمیشود. حضرت ايستاد فرمود: من اهل وهن و دهن نيستم من کار روغنمالي نميکنم. اين علي است. حرف همهشان همينطور است.
اينجا فرمود به اينکه «[اللَّغْوُ] اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ- [يُرْشِدُ نَفْسَهُ وَ يُغْوِي غَيْرَهُ] يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ» براي ديگري سخنراني ميکند يا مثلاً مقاله مينويسد ولي خودش را به غوايت و گمراهي ميبرد «فَهُوَ يُطَاعُ» عدهاي حرف او را گوش ميدهند اما «وَ يَعْصِي» خودش معصيت ميکند ولي ديگري از او اطاعت ميکند «وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ» اين هم از فروعات آن قاعده است. از مردم ميترسد که آبرويش برود اما از خدا نميترسد و حال اينکه کار به دست او است.
شما اين يازده جملهاي که در اينجا هست بررسي بفرماييد اين وسطي مثل «واسطة العِقد» ميدرخشد اين اصلي کلي است که آنچه به الله برميگردد يقيني است آنچه به رسول الله و امين الله و اهل بيت برميگردد صد درصد است. يکي از اصحاب - اينها اينطور تربيت کردند - به حضرت عرض کرد که من شما را به عنوان امام قبول کردم اين سيب ـ اشاره کرد به اين ميوه ـ گفت اين ميوه را شما اگر نصف بکنيد بگوييد اين نصف حلال است آن نصف حرام است من ميگويم چشم! [10]من شما را به عنوان معصوم قبول کردم. همين يک ميوه است شما اين ميوه را نصف بکنيد بگوييد اين نصف حلال است آن نصف حرام است، من ميگويم چشم. اين ميشود. صريحاً به امامش عرض کرد. امام اينها را اينطور تربيت کردند. آن کسي که شناخت عصمت يعني چه، امامت يعني چه، ولايت يعني چه.
در اين بيان نوراني حضرت فرمود که شما بايد در همه موارد محاسبه بکنيد اگر به دين برميگردد صد درصد است، اگر به غير دين برميگردد يک گماني بيش نيست. اينها را آنها با همين حرفها تربيت کردند، مردهاي را مثل مسيح زنده کرده باشند اينها که نبود!.
پرسش: راههای ...
پاسخ: مسئله علمياش را حوزهها به عهده دارند عملياش را سحرها. فرمودند شما «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[11] هر کسي بالاخره شب و روز، يک محاسبهاي بايد داشته باشد. بحثهاي علمياش در کتابها و گفتهها و اينها سرجايش محفوظ است اما «از علم به عين آمد وز گوش به آغوش»[12] سحرها ميخواهد، مواظبت ميخواهد، مراقبت ميخواهد. فرمود: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»، قبل از اينکه شما را به محکمه حساب بياورند خودتان را به حساب بکشيد. محاسبه همينطور است بالاخره هر کسي شبانهروز بايد چند دقيقهاي نيم ساعتي بنشيند ببيند بگويد من چکار کردم؟ اين محاسبه سهم تعيينکننده زيادی دارد؛ هم مراقبت، هم محاسبه.
در اين قسمت فرمود: «يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ» «صلوات الله و سلامه علي علي و علي اهل بيته عليهم الصلاة و عليهم السلام».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج1، ص247.
[2] . سوره بقره، آيه63.
[3]. بحار الأنوار، ج65، ص370.
[4]. الکافي، ج2، ص373.
[5] .سوره سبأ، آيه46.
[6]. سوره نساء، آيه29.
[7]. سوره حشر، آيه2.
[8] . نهج البلاغه، خطبه24.
[9] . سوره قلم، آيه9.
[10]. رجال الکشی، ج2، ص518.« و اللّه لو فلقت رمانة بنصفين، فقلت هذا حرام و هذا حلال، لشهدت »
[11]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.
[12]. ديوان اشعار سنايي غزنوي، غزل209.