أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
کلمات نوراني ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير به منزله تفسير آيات قرآن کريم است. به اين بخش از فرمايشات حضرت رسيديم که به کميل فرمود مردم سه دسته هستند: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»، اين برداشت از آيات نوراني قرآن کريم است که مردم را به سه دسته تقسيم کرد: سابقون و مقربون، يک؛ اصحاب يمين، دو؛ و اصحاب شمال، سه. اينکه در سوره مبارکه «إذا وقع» مردم را به اين سه قسم تقسيم کرد، عصاره اين سه قسمت در فرمايش حضرت است: قسمت اول عالم ربّاني است خواه پيغمبر و امام بالاصالة خواه علما و فضلا و اساتيد که شاگران آنها هستند بالتّبع و قسمت سوم هم که اصحاب شمال هستند. آنکه در سوره مبارکه «إذا وقع» آمد به صورت روايت و خطبه در بيانات نوراني حضرت امير آمده است اين مطلب اول.
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» در سوره مبارکه «إذا وقع» از آيه: ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَة﴾[1]، به بعد اول اصحاب ميمنه را ذکر ميکند، بعد اصحاب مشئمه را، بعد ﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾[2]. پس مردم در تقسيم اوّلي بيش از اين سه قسم نيستند: يا پيشرو هستند حالا يا بالنبوة و الإمامة يا همراهان آنها هستند که علماي رباني هستند که اينها در طبقه دوم قرار ميگيرند و طبقه سوم هم کساني هستند که کاري با انبياء و رسل و امثال ذلک ندارند که «همج رعاع» هستند. پس اين تقسيمي که وجود مبارک حضرت امير به کميل آموخت، برداشت از اوائل سوره مبارکه «إذا وقع» است. اين مطلب اول.
مطلب دوم در جريان علماي رباني است. اين علماي رباني حرف همه انبياء است؛ يعني انبياء آمدند که عالمان رباني تربيت کنند اين مربوط به نبوت عامه است، مربوط به نبوت خاصه نيست. وقتي ذات اقدس الهی از پيامبران گذشته نقل ميکند ميفرمايد ربانيون و احبار شاگردان اينها بودند، وقتي هم که نوبت به پيغمبر اسلام میرسد باز هم سخن از رباني و ربانيون است. اين حرف همه انبياء است. در جريان سوره مبارکه «آل عمران» و ساير سور همين تقسيمات هست؛ «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» در سوره مبارکه «آل عمران» آيه 79 به بعد اين است: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ هيچ پيامبري نيامده که مردم را به سمت خودش دعوت کند، براي اينکه همه انبياء آمدند مردم را به سمت الله دعوت کنند. پس هيچ پيامبري آن حرف را نزد، چه گفت؟ اين را: ﴿وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ اين ربانياي که وجود مبارک حضرت امير تفسير کرد، حرف همه انبياء است، چون آيه 79 مربوط به نبوت عامه است مربوط به پيغمبر خاص نيست ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ هيچ بشري نبوت پيدا نکرد مگر اينکه مأموريت اصلياش اين است که يک عده علماي رباني تربيت کند. قبلاً هم به عرضتان رسيد که رباني شديد الربط بالرب است، يک؛ اين شدت ربطش هم در دو شعبه خلاصه ميشود، دو؛ يکي شعبه علم الدراسه است که کار حوزه و دانشگاه و امثال ذلک است. يکي هم تهذيب نفس است که از راه ارث است نه از راه کسب، برای سحرها و نماز شبها و نالهها است.
قبلاً هم به عرضتان رسيد که ما از دو راه ميتوانيم مال کسب بکنيم: يکي از راه تجارت و خريد و فروش و امثال ذلک است که اين کسب است. يک وقت است يک کسي پسر يک پدر سرمايهداري است او کسب نکرده او با ارث مال را برده است ربط داشت، چون با اين شخص ربط داشت فرزند او بود اين مال به او رسيد. اگر ربط بود انسان سرمايهدار ميشود اگر کسب بود سرمايهدار ميشود منتها آن زوالپذير است اين زوالپذير نيست. از دو راه که مانعة الخلو است و جمع را شايد، بلکه جمع را بايد حوزهها بايد عالم بشوند: هم بالتحصيل، هم بالوراثة. اين «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[3] «جملة خبرية القيت بداعي الإنشاء» يعني «کونوا ورثة الأنبياء» اين که نميخواهد خبر بدهد. اگر گفتند که «يصلّي کذا و کذا و کذا» يعني «صلّ»، جمله خبر و گزارش که نيست. اگر اين جمله خبريه به داعي انشاء القا شده است در افاده انشاء مؤکدتر از جمله خبريه است، براي اينکه در جمله خبريه، اصل گزارش است، اما در جمله خبريه به داعی انشاء گويا اين عمل واقع شده است و الآن دارد واقع ميشود، اين کار را بکنيد و چون اين کار را کرديد ما داريم از شما گزارش ميدهيم که اين کار را کرديد. پس «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» درست است که مبتدا و خبر است، اما يعني «کونوا ورّاثاً» سعي کنيد ارث ببريد. آنهايي که حيات و ممات ندارند، ما به آنها قرآن داديم، نهج البلاغه داديم کذا داديم کذا داديم علوم اولين و آخرين را به آنها داديم، شما هم ارث ببريد از هر صنفي که باشيد ارث ميبريد منتها اينطور نيست که اينجا از راه ذکورت و انوثت تقسيم بشود، اينجا شدّت و ضعف قرب است هر کسي قربش شديدتر بود ارث بيشتري ميبرد خواه زن خواه مرد، هر کسي قربش کمتر بود ارث کمتري ميبرد خواه زن خواه مرد.
غرض اين است که اين نبوت عامه است برای همه انبياء است که کار اصلي آنها نخبهپروري است، عالم ربانيپروري است. در سوره مبارکه «آل عمران» به اين صورت بود و اما در سوره مبارکه «مائده» آيه 44 اين است: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ﴾ يعني اين کار مخصوص به تورات و وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه) نيست، انبياء چه قبلي و چه بعدي و چه موساي کليم(عليهم السلام) اينها علماي رباني تربيت ميکنند، اين مطالبي که ما در تورات گفتيم اختصاصي به امت يهود و امثال ذلک ندارد، ما تورات نازل کرديم ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ﴾ علماي ربّاني برابر اين کتاب آسماني حکم ميکنند.
پس دليل اصلی نزول وحي و نبوت و کرامت اولياء(عليهم السلام) - قسمت مهمّش - اين است که علماي رباني تربيت ميکنند، بعد علماي رباني جامعه را تأمين ميکنند، چون همه مردم که نميتوانند در محضر پيغمبر باشند، يا امام معصوم و پيغمبر که نميتواند با تکتک مردم در ارتباط باشند، علماي رباني رابط بين انبياء و اولياي الهي هستند با مردم. اين حوزهها هستند که دين مردم را، آبروی مردم را حفظ ميکنند. ما بايد به مردم بفهمانيم ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم، اگر اين هستيم با وضع کذا و کذا گاهي خوب ميشود گاهي بد ميشود، گاهي پاکان هستند گاهي غير پاکان هستند، روزگار ميگذرد اين رفت و آمدها ميگذرد، ما با آن ابد کار داريم. هرگز دين را با زيد و عمرو نسنجيم ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم. ما تاريخ داريم و ماقبل تاريخ، تاريخ داريم و مابعدتاريخ. آن صحنهاي که در سوره مبارکه «اعراف» است اين بود که ذات اقدس الهی اولين و آخرين را حاضر کرد و خودش را به همه نشان داد فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ما همه عرض کرديم ﴿بَلي﴾[4] ما يک چنين صحنهاي داريم. ما فوق تاريخ هستيم ما قبل از آسمان هستيم ما قبل از زمين هستيم چه اينکه ما بعد از آسمان هستيم بعد از زمين هستيم؛ اين آسمان و زمين بساطش برچيده ميشود؛ قبلاً هم بر عرضتان رسيد که الآن اين کاغذ است اين کاغذ را نميگويند طومار. اين کاغذ را وقتي لوله کرديم و پيچيديم، ميشود طومار. وگرنه وقتي باز است که طومار نيست. اين طومار آن مکتوبات را در بردارد. ذات اقدس الهی ميفرمايد که اين آسمان و زمين که شما ساليان متمادي درباره آن جستجو کنيد به کنهش نميرسيد و الآن پهن است، من مثل طومار بساطش را جمع ميکنم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾[5] اين لوله شده را ميگويند سجلّ. اين لوله شده را ميگويند طومار. فرمود مثل طومار بساط آسمان و زمين را جمع ميکنيم. فرمود شما هستيد که هستيد که هستيد که هستيد، شما را که جمع نميکنيم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾. الآن اينجا پنج شش جمله در اين کاغذ نوشته شده است، تمام اين جملهها اينجا طي شده مطوي است ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾، اين نوشتهها را که الآن جمع کنيم، ديگر قابل خواندن نيست. وقتي باز است خوانده ميشود، اما وقتي طومار شد طومار را که نميشود خواند. بايد باز کرد و خواند. فرمود من بساط آسمان و زمين را جمع ميکنم و شما هستيد که هستيد که هستيد.
بنابراين ما دو تا حرف داريم: يک وقتي گله داريم اعتراض داريم شکايت داريم اين در محدوده بدن و امثال ذلک است اما ما هستيم و دين ما، ما هستيم و عقيده ما، مبادا – معاذالله - خداي ناکرده عقيده ما دينمان و اعتقادمان و نمازمان را رکوع و سجودمان را با اين حوادث روزگار کم و زياد بکنيم. فرمود بشر يک موجود ابدي است، ما قبل از تاريخ داشتيم، بعد از تاريخ وقتي اين را لوله کردند ما هستيم، اين ميشود بعد از تاريخ. پس انسان يک حقيقتي دارد که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[6] ما اگر اين تن بوديم بله اين تن خاک ميشود، اما وقتي جاني داريم اين جان در هر نشأهاي با بدن هست تا به آن بدن اصلياش با خاک اصلياش به آن زمين اصلياش برگردد، ما از بين رفتني نيستيم. بنابراين ما بايد جهاني فکر بکنيم نه ايراني نه شرقي نه غربي نه اين دوره، نه هجري، نه قمري. ما بايد جهانی و ابدي فکر بکنيم. ما در ازل به آن وضع نبوديم ولي ازلي بالعرض بوديم که ماقبل تاريخ داريم، يک ابدي هم در پيش داريم که ابدی بالعرض هستيم. البته ازل و ابد بالذات ذات اقدس الهی است اما ما چه موقع بود را نميدانيم! ولي موجود قديمي هستيم. تا چه موقع هستيم را نميدانيم، ولي موجود ابدي هستيم. هم در طرف گذشته سابقه داريم؛ اين آيه سوره مبارکه «اعراف» را چندين بار تلاوت کنيد که ما کجا بوديم که فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، کجا بوديم؟ همه بشر را جمع کرد و خودش را به اولين و آخرين نشان داد.
خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند، فرمود اين سوره مبارکه «اعراف» اول تا آخرش توحيد است اين اصلاً براي ما قابل فهم نيست، گرچه سالها رويش بحث شده اما بالاخره کجا بوديم؟ چهطوري بود؟ فرمود من طوري خودم را به اين بشر نشان دادم که در هيچ مقطعي عذر ندارد؛ يک وقتي بگويد من در جاهليت بودم آنجا بتپرستي بود! فرمود من طرزي تو را نشان دادم که در درونِ درون تو اعتقاد به وحدانيت است. هيچ کس در قيامت عذر ندارد؛ بگويد من در غرب بودم يا در شرق بودم يا زمان جاهليت بودم يا پدران ما مشرک بودند؛ اين دو تا آيه نوراني «إذ أخذ» را ملاحظه بفرماييد. فرمود ما چرا اين کار را کرديم؟ ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا أن تقولوا. ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾[7]، يا ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾[8]، فرمود ما کاري کرديم که هيچ کسي عذر ندارد. طرزي خودمان را به او نشان داديم اگر کسي گرفتار قعر دريا بشود بالاخره نااميد نيست، به يک گوشهاي اميدوار است، آن گوشهاي که قادر است دريا را مهار کند قدرت الهي است. به هيچ وجه بشر نااميد نميشود. رازش اين است که گرايش به ذات اقدس الهی در درون هر بشری است. فرمود هيچ کس در قيامت عذر ندارد، نه ميتواند بگويد پدران ما مشرک بودند نه ميتواند بگويد که کشور ما مشرک بودند زمان جاهليت بود. مبادا بگويد ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾، يا ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾.
بنابراين مبادا دين خودمان، عقيده خودمان، اسلام خودمان، قرآن خودمان را با حوادث روزگار بسنجيم. يا قبول يا نکول، برای اين بدن است، يا خوب يا بد، برای اين بدن است، يا خوبان يا بدان، برای اين بدن است، جان ما ابدي است. هيچ وقت مسئله دين را با مسئله زيد و عمرو مخلوط نکنيم. فرمود همه انبياء آمدند علماي ربّاني تربيت کنند و ربّانيون هم شما آقايان هستند، براي اينکه گفتند ربانيون تابع انبياء هستند. اگر حوزه عالم رباني بود از دو راه علم کسب ميکند: يکي راه درس و بحث است که رايج است يکي هم راه ارث است. راه ارث از راه پيوند است رابطه است حرم رفتن است ناله داشتن است مواظب بودن است مناجات اينها را خواندن است با اينها رابطه داشتن است؛ يک کسي براي وجود مبارک حضرت صدقه ميدهد، اين يک نحوه ارتباط است. يک وقتي يک کسي صدقه ميدهد براي اينکه ثواب ببرد يا ميخواهد مسافرت کند صدقه ميدهد اين يک همّت کمي است، اما يک وقتي ميگويد براي سلامتي وجود مبارک حضرت صدقه ميدهد، اينها يک نحوه ارتباط است. خواندن دعاهاي اينها مناجاتهاي اينها روش اينها رفتار اينها، اين ارتباطها باشد براي اينکه ما هستيم که هستيم که هستيم.
اگر ما ابدي بالذات نبوديم ابدي بالعرض هستيم، اگر ازلي بالذت نبوديم ازلي بالعرض هستيم. شما الآن تمام کتابهاي تفسير را بررسي کنيد که اين صحنه سوره مبارکه «اعراف» چه موقع بود؟ که خدا فرمود من اولين و آخرين را جمع کردم خودم را به آنها نشان دادم گفتم من چه کسی هستم؟ گفتند خدا هستي. فرمود ما اين کار را کرديم مبادا کسي بگويد که پدران مشرک بودند، ما در جاهليت بوديم، من در درون شما توحيد را غرس کردهام. سرمايه ما اين است، حقيقت ما اين است.
بنابراين اينکه وجود مبارک حضرت امير فرمود مردم سه دسته هستند: عالم رباني، متعلم بر سبيل نجات و «همج رعاع» اين فرمايش قرآن کريم است يک؛ مخصوص قرآن هم نيست، همه انبياء آمدند اين حرف را زدند، دو. براي اينکه در آن سوره مبارکه «آل عمران» دارد که ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ مگر اينکه بگويند ﴿وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّين﴾، اين مربوط به نبوت عامه است مربوط به نبوت خاصه نيست و وجود مبارک حضرت امير هم در آن بياني که به کميل فرمود، فرمود مردم عالم رباني هستند ، يک؛ متعلم بر سبيل نجات هستند، دو؛ «همج رعاع» هستند، سه. اما در يک خطبه ديگري وجود مبارک حضرت امير فرمود من رباني اين امت هستم که قبلاً هم خوانده شد. خطبه 108 نهج البلاغه آنجا وجود مبارک حضرت در بخشهاي پايانياش فرمود که حرف را از رباني اين امت را بشنويد «أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ» ببينيد اين عالم رباني، اين معلم رباني به شما چه ميگويد؟ حرف او را گوش بدهيد. چه در سوره مبارکه «آل عمران» چه «مائده» فرمود حرفهاي ربانيون دعوت به توحيد است، رباني را بعد از انبياء ذکر کرده است. اينجا وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد من رباني اين امت هستم از من گوش بدهيد ببينيد من دارم چه ميگويم چون من از وحي پيغمبر سخن ميگويم «فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ». بعد هم فرمود اين رباني بودن اختصاصي به انبياء ندارد شاگردان آنها هم اينطور هستند، براي اينکه اين دو تا سورهاي که خوانده شد در اين دو سوره هم سوره مبارکه «آل عمران» هم سوره مبارکه «مائده»، ربانيون را شاگردان انبياء معرفي کردند..
پس بنابراين عالم رباني شدن وظيفه اصلي ما است، بالاخره هدايت مردم متفرع بر عالم رباني شدن است. حالا وجود مبارک حضرت فرمود به اينکه شما از عالم رباني کمک بگيريد. خيليها از وجود مبارک حضرت امير بهره نبردند، ولي بعضي بهرهمند شدند. اينها که بهرهمند شدند به حضرت امير عرض ميکردند که ما را موعظه بکنيد. در فرمايشات مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرمايشات حضرت که نسبت به کميل دارد کلمه 147 بود دو کلمه از کلمات قصار هم هست که «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ» يعني مرد زير زبانش خوابيده است، وقتي حرف ميزند معلوم ميشود لذا بايد مواظب حرفش باشد. اول فکر بکند بعد حرف بزند.«هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ». بعد از بيانات نوراني حضرت امير نسبت به کميل، اين دو کلمه از کلمات قصار آن حضرت نقل شده است که هر کسي زير زبانش است و هر کسي قدر خودش را نشناسد خودش را از دست داده است؛ اما کلمه قصار 150 يک کسي به حضرت عرض کرد که شما ما را نصيحت بکن: «لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ» مستحضريد موعظه که سخنراني نيست. به سخنراني موعظه نميگويند. «الواعظ جذب الخلق الي الحق» آنکه آدم را جذب نکند واعظ نيست سخنران است. بله! «الوعظ جذب الخلق الي الحق». به حضرت امير عرض کردند شما ما را موعظه بکنيد. بعد از اين بيان نوراني حضرت امير، مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد به اينکه «لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة» اگر در نهج البلاغه ساير کلمات موعظهآميز نبود و فقط همين جملهها بود براي ما کافي است. حالا نگاه کنيد اين جملهها چه چيزي در بر دارد که سيد رضي ميفرمايد به اينکه اگر در نهج البلاغه ساير کلمات وعظدار نبود همين کلمه بود براي موعظه کافي است.
حضرت بعد از اين که چند جمله - که در جاهاي ديگر هم هست - فرمودند، بعد به آن نکته اصلي اشاره کردند. فرمود: «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ» «اللهم ارزقنا الجنة». بدون عمل کسي بخواهد آرزوي بهشت بکند اين روا نيست «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ» يرَجّي يعني ترجيه يعني تأخير. توبه را تأخير مياندازد رجاي بهشت دارد. رجاء با ترجيه خيلي فرق دارد. آن رجئ است ثلاثي مجرد است اين ترجيه يعني تأخير. فرمود طلبکارياش نسبت به بهشت نقد است اماتوبهاش نسيه است. «وَ [يَرْجُو] يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ» در دنيا که حرف ميزند حرفهاي زاهدانه ميزند اما «وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ» رفتار و کوشش و طمعش راغب در دنيا است اما نصيحت که ميکند مردم را از دنيا منزجر ميکند مثلاً «إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ» اگر چيزي هم از دنيا به او برسد سير نميشود و اگر بخواهد به همان مقدار بسازد که قناعت ندارد «يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ» آنچه که خدا به او داد شکر آن را انجام نميدهد حالا به دنبال متاع باقي ميگردد.
اينها مطالبي است که قبلاً در جاهاي ديگر فرمود اما به آن نکته حساس بايد برسيم. «يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي» نهي از منکر ميکند ولي خودش منتهي نيست و خودش گرفتار است «وَ يَأْمُرُ [النَّاسَ بِمَا لَمْ يَأْتِ] بِمَا لَا يَأْتِي» امر به معروف ميکند ولي خودش عمل نميکند «يُحِبُّ الصَّالِحِينَ» به صالحين علاقمند است آنها را با احترام نام ميبرد اما به عمل صالحين عمل نميکند «وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ» معصيتکارها را دشمن دارد ولي خودش هم يکي از آنها است «يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ» از مرگ بدش ميآيد چرا؟ براي اينکه ميداند آنجا بگير و ببند است. راز اينکه از مرگ بدش ميآيد چون ميداند که آنجا بگير و ببند است، يک؛ ولي روي همين کارهايي که بگير و ببند داخلش هست اصرار دارد، دو. و از مرگ بدش ميآيد چرا؟ چون آنجا کيفر دارد اما به همان کاري که کيفر دارد، در دنيا گرفتار است «إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً» اگر مريض بشود پيشمان ميشود که چرا اين کارها را کردم، وقتي شفا پيدا کند باز دنبال همان کارهاي قبلي میرود «يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ» وقتي مبتلا شد گرفتار يأس ميشود، وقتي حالش خوب شد به خودش ميبالد.
حالا اينها مطالبي است که قبلاً هم فرمودند جزء مطالب دست دوم و سوم اين خطبه است. حالا به آن قسمت حساس ميرسيم «[وَ] إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً» اگر چيزي بشود ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[9] ميخواند وقتي که خوب شد مغرورانه حرکت ميکند، حالش يکسان نيست «تَغْلِبُهُ» اين جمله حساس است. «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ» روحش مطهرش با انبياء محشور باشد. فرمود به اينکه انسان جهاد دارد؛ جهاد نفس بکنيد مبارزه با نفس بکنيد. ميفرمايد من از اين آقا تعجب ميکنم، اين همه دستوراتي که قرآن و روايات و ائمه فرمودند که مجاهده نفس بکنيد مبارزه بکنيد اينها همه را گوش داده، اما دشمن او يک چوبدستي دارد به دست خودش شمشير است اما بيعرضه شکست ميخورد! اين حرف بوسيدني نيست؟ فهمش مثل فهم رسائل و مکاسب نيست که انسان برود گوش بدهد و اين درس را خوب بفهمد. فرمود او در جهادي که بايد بکند طرف مقابلش يک چوبدستي دستش است به دست خودش شمشير است، او با اينکه شمشير دستش است از آنکه چوبدستي دارد شکست ميخورد. حواستان جمع باشد، نهج البلاغه مثل رسائل و مکاسب نيست، جان کَندن يعني جان کَندن ميخواهد. آدم خيال ميکند که موعظه و نهج البلاغه همينطور حل ميشود. اينطور نيست. فرمود اينهايي که من گفتم کساني هستند که دشمنان اينها يک چوبدستي دستشان است و خودش يک شمشير دستش است ولي شکست ميخورد.
بيان ذلک: انسان که با نفس اماره مبارزه ميکند، با چه کسي مبارزه ميکند؟ با هوس، عشقبازي، سرمايهداري، لذتبري و اينها. حرف اين هوس و نفس اماره چيست؟ اين نفس اماره ما را به چه چيزي فريب ميدهد؟ به اين شايد و به آن شايد. نفس اماره پيغمبر است که دروغ نگويد؟ نه. نفس اماره امام است که دروغ نگويد؟ نه. تمام حرفهاي نفس اماره - بر فرض که قابل گوش دادن باشد - در حد گمان است. من گمانم اين است که خوب پيش برود. گمانم اين است که فلان. پس تمام اسلحه نفس اماره بيش از گمان نيست، بيش از خيال نيست. تو که الله را معتقدي شمشير به دست تو است، تو يقين داري خدا حق است يقين داري قيامت حق است. تو يقين در دستت است، او مظنه در دستش است او چوب دستش است تو شمشير دستت هست ولي شکست ميخوري. شک و مظنّه او بر يقين تو پيروز است. اين حرف بوسيدني نيست؟ اگر نهج البلاغه نهج البلاغه است در همين تحليلهاي دروني است. فرمود شما هوس را خوب بررسي کنيد شما يقين داريد که قيامتي نيست؟ يقين داريد بهشتي نيست؟ يقين داريد خبري نيست؟! نخير بلکه يقين داريد خدايي هست يقين داريد قيامتي هست. تمام حرفهای نفس اماره و اين خيالات و اوهام، اينها را در اين صفحه بنويسيد هيچ کدام از اينها داخلش يقين صد درصد در نميآيد، همهاش شک و باور و احتمال و حداکثر مظنه است، از اين طرف خدا هست قيامت هست پيغمبر هست علي و اولاد علي هستند همهاش صد درصد، صد درصد، صد درصد. از اين طرف شمشير دستتان است از آن طرف چوبدستي دست او است، فرمود شما با چوبدستي طرف شکست ميخوريد. شما يقين داريد او با مظنه حمله ميکند پيروز ميشود. حيف اين علي! حيف اين علي!.
ملاحظه بفرماييد فرمود به اينکه «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ» اين نفس اماره سرمايهاش، تمام حرفهايي که به آدم ميزند بيش از گمان که نيست. بر فرض هم درست باشد در حد مظنه است. بخش وسيعش خيال است. قرآن کريم کلمه تخيل را که باب تفعل است بکار نبرده است ولي اختيال را که باب افتعال است بکار برده است. مختال مختال مختال يعني خيالزده[10]. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[11] مختال مختال مختار يعني کسي که با خيال زندگي ميکند خيالباف است خيال ديگران در او اثر ميکند نه عقل ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ﴾، مختال مختال مختال با خيال دارد زندگي ميکند. از آن طرف عقل که ميگويد پيغمبر است قيامت هست بهشت هست جهنم هست مثل دو دو تا چهار تا يقيني است. اين شمشير در دست او است، دشمن چوبدستي دستش هست ولي مع ذلک پيروز ميشود. فرمود اين تعجب دارد. فرمود به اينکه «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ» اما «وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ» در جهاد با نفس انسان بايد پيروز بشود.
يک قصهاي است که مربوط به خليفه دوم است؛ عمرو بن معدي کرب از شجاعان بنام عرب بود صمصامه او هم معروف بود؛ صمصامه عمرو بن معدي کرب، اين شمشير به هر کسي بخورد نجات پيدا نميکند. خليفه نامهاي نوشت براي عمرو بن معدي کرب که آن صمصامه را براي ما بفرستيد. چون او خليفه بود اين هم صمصامه را که شمشير معروف او بود براي او فرستاد. خليفه يک مقداري با اين شمشير کار کرد ديد خيلي بُرنده نيست. براي عمرو بن معدي کرب نامه نوشت که اين شمشير و اين صمصامه تو آنطوري که ميگويند نيست. گفت: «بعثت اليک بالسيف لا بالساعد» خليفه! من شمشير را دادم ولي بازو که ندادم. بازو ميخواهد.[12] تمام اين کلمات نوراني علي(سلام الله عليه) شمشير است اما تا به دست چه کسي باشد؟ فرمود «بعثت إليک بالسيف لا بالساعد» يک بازو ميخواهد که از اين شمشير استفاده کند.
بله يقين داريم، ولي آن نفس ضعيف از اين يقين من بهره نميبرد. با داشتن علي و اولاد علي انسان خداي ناکرده بهانه اين را بگيرد و بهانه آن را بگيرد دين خودش و حجاب خودش اينها را از دست بدهد، بله، فلان کس خلاف کرده، فلان کس بد کرده، من بد کردم، او بد کرده، اما حالا انسان حجاب خودش را و رابطه خود با خدا را چرا قطع بکند؟ مگر دين را ما از اين و آن گرفتيم؟ دين ما در آن صحنهاي که با خدا معامله کرديم هست، او هست که هست که هست که هست. چرا ما حواسمان نيست راه را گم کرديم؟ بله، اين آقا بد کرد آن آقا کار خوب کرد، از اين اقا تشکر ميکنيم به او هم اعتراض ميکنيم، اينها سرجايش محفوظ است، اما رابطه ما با خداي ما، با علي و اولاد علي بايد محفوظ باشد.
اميدواريم خدا به برکت خونهاي پاک شهدا، شما علماي بزرگ و بزرگوار را که ذخيره اين کشور هستيد در سايه امام زمان حفظ بکند و إنشاءالله به برکت شما جامعه هم اصلاح بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره واقعه، آيه7.
[2]. همان، آيه10و11.
[3]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[4] . سوره اعراف، آيه172.
[5]. سوره انبياء، آيه104.
[6]. عوالي اللئالي, ج4, ص102.
[7]. سوره اعراف، آيه172.
[8]. همان، آيه173.
[9] . سوره نمل، آيه62.
[10]. مفردات الفاظ القرآن، ص304.
[11]. سوره لقمان، آيه18.
[12] . ر.ک: منازل الآخرة و المطالب الفاخرة، ج1، ص182و183.