جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی؛ شرح حکمت 119
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
کلمه نوراني 119 نهجالبلاغه: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ». جريان دنيا را وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) بيش از صد بار در نهجالبلاغه بيان کرده است، چون محل ابتلاي عملي انسانهاست، چه اينکه قرآن کريم هم جريان دنيا را مکرر ذکر فرمود. درباره دنيا دو فصل است: يک فصل
ناظر به خلقت الهي دنياست در برابر آخرت و يک فصل درباره اثر سوءگذاري دنيا در برابر فضائل اخلاقي است.
در فصل اول که مربوط به ساختار خلقت است هم قرآن کريم هم بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير(عليهم السلام) در چند مرحله خلاصه ميشود: نخست اينکه هر چه در دنيا هست را خدا خلق کرد: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1]؛ دوم اينکه هر چه خلق کرد را براي بشر خلق کرد: ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا﴾[2] و سوم اينکه هر چه خلق کرد را مسخر شما کرد؛ يعني هيچ موجودي چه در آسمان چه در زمين نيست که فرمان انسان را نبرد. انسان اگر اراده کرد مريخ را، بالاتر از مريخ را، پايينتر از مريخ را مسخر کند مسافر ببرد، کاملاً ميتواند؛ منتها عرضه ميخواهد و درس خواندن ميخواهد و تلاش و کوشش ميخواهد. فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ ما فِي الأرْضِ﴾[3] هيچ موجودي در آسمان به صورت ستاره يا شمس و قمر نيست، هيچ موجودي در زمين به صورت معدن و کوه نيست، مگر اينکه ما اين را مسخر انسان کرديم. يک درس غني و قوي حوزه و دانشگاه يعني باسواد شدن ميخواهد تا انسان شمس و قمر را مسخر کند! فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾.
تنها حيوانات را مسخر نکرد. چون آن روز محل بهرهبرداري بود در روايات هم آمده است که اگر سوار اسب شديد بگوييد: ﴿سبحان الذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين﴾[4]؛ البته اين ذکري است که انسان وقتي سوار اسب شد يا امروز وقتی سوار هواپيما يا اتومبيل میشود اين آيه را بخواند. تنها اسب و استر را مسخر نکرد، فرمود شمس و قمر را و ستارههاي ثابت و سيار را من مسخر شما کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾.
حالا اگر بشري تنگنظر بود، قدرت تحصيل داشت ولي به دنبال علم نرفت، آن طمع و بيکاري نگذاشت که او آسمانپيما درست کند تقصير خودش است.
بعد فرمود تمام رهتوشه آينده شما هم در همين دنيا ممکن است که ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[5] و در روايات اگر آمده: «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»[6] از همين آيات گرفته شده است. فرمود مگر مسافر نيستيد، شما که نميپوسيد، از پوست به در ميآييد. مشکل بشر اين است که اصلاً به اين فکر نيست که من که مُردم چه ميشوم؛ مثل درختي هستم که خشک ميشود و هيزم ميشود يا مثل پرندهاي هستم که از قفس پرواز ميکند. اصلاً بشر فعلي _الا ما شذّ و ندر_ به اين فکر نيست که من چه ميشوم، آيا من هيزم ميشوم يا به پرواز در ميآيم.
فرمود شما به پرواز در ميآييد؛ هرگز نميپوسيد، از پوست به در ميآييد، هرگز نميميريد، حياتتان عوض ميشود. فرمود شما مسافر هستيد، مسافر که نميپوسد، به مقصد ميرسد: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»[7]، پس ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾؛ رهتوشه شما از همين دنياست. اين امور و امثال اين امور در فصل اول مطرح است که دنيا آيات الهي است، نشانههاي قدرت حق است؛ به نحو «کان»ی تامه ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ و به نحوه «کان»ی ناقصه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾.[8]
دو تعبير در قرآن کريم راجع به مخلوقات دنيا هست: يکی اينکه هر چه که «صدق عليه أنه شيء، إنه مخلوق الله سبحانه و تعالي»، اين را ميگويند «کان»ی تامه که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ «کان»ی ناقصه هم اين است که ﴿الذی أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ يعنی هر چه آفريد از اين زيباتر ممکن نيست، چرا؟ چون اگر آسماني از اين زيباتر، زميني از اين زيباتر، انسان و حيوان و شجر و حجر و مدري از اين زيباتر ممکن بود و ذات اقدس الهي نيافريده بود _اين مقدم قضيه _ «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله». چرا از اين زيباتر ممکن نيست؟ براي اينکه اگر عالمي از اين زيباتر ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، يا براي اين است که نميدانست يا براي اينکه نميتوانست يا براي اينکه ميدانست و ميتوانست ولي آن جود و سخا و کَرم را نداشت و «للبخل» بود، «و التالي بأسره الثلاث مستحيل» يعنی جهل خدا مستحيل، عجز خدا مستحيل، بخل خدا مستحيل است، پس عالمي از اين زيباتر ممکن نيست! کسي بگويد اي کاش زمين اين طور بود، آسمان اين طور بود، ستاره اين طور بود، فاصله اين طور بود، «اي کاش» در دستگاه خلقت نيست. هر چه که آفريد از آن زيباتر ممکن نيست! عقربي از اين زيباتر ممکن نيست که الآن شما ميبينيد عقرب را به قاچاق ميبرند، از بس سمّش علمي است و کارآمد است در پزشکي! فرمود: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ هر چه آفريد زيباترين است که از اين زيباتر ممکن نيست، زيرا اگر زيباتر از اين ممکن بود و خدا خلق نميکرد _اين مقدم_ «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، «و التالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله»، پس عالمي از اين زيباتر ممکن نيست، لذا هم در قرآن مدح شده هم در روايات مدح شده، فرمود اينها آيات الهي هستند.
اين مربوط به فصل اول بود. فصل دوم آن هوامداري و هوسمحوري و خودخواهي و امثال ذلک است که آن هم در دنياست، در آخرت که اين حرفها نيست. اين برای من است، من بيشتر دارم، من بهتر دارم، من بايد بالاتر بنشينم، اين من و ما، دنياست! در نهجالبلاغه بيش از صد مورد درباره دنيا وجود مبارک حضرت امير سخن فرمودند، چون بدترين غدّه سرطاني براي ما بشر، همين دنياخواهي است که من بايد بالاتر باشم، من بايد اين مقام را داشته باشم و امثال اينها. اين را قرآن کريم مکرر تبيين کرد، وجود مبارک حضرت امير هم اين را کاملاً تشريح کرد.
بعد فرمود اين «عَفْطَةِ عَنْز»[9] است، نزد منِ علي اين «عَفْطَةِ عَنْز» است. اين نسبت به آيات الهي که نگفت «عَفْطَةِ عَنْز» است، فرمود اينکه من بايد اينجا باشم، اين برای من است و امثال اينها «عَفْطَةِ عَنْز» است. همين جنگهاي نيابتي يا غير نيابتي که الآن متأسفانه همه را گرفتار کرده است به سبب همين دنياخواهي است. اين غلبه بر ديگري، اين خودخواهي، اين غرضورزي، اينها دنياست که جز فتنه و آشوب چيز ديگر نيست. اين را وجود مبارک حضرت امير فرمود اين آب بيني بُز و امثال بُز است اين «عَفْطَةِ عَنْز» است و براي همين هم دارند دعوا ميکنند. اينها که براي معنويت و ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾ و «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة» و اينها دعوا نميکنند، دعوايي که براي دنياست همين است.
برای همين است که در بيش از حدود صد مورد وجود مبارک حضرت امير درباره دنيا بحث کردند که يکي از آن صد مورد همين کلمه نوراني است که فرمود مَثل دنيا، اين است.
«تمثيل» يک مرحله ضعيفه از فهماندن است. قرآن کريم چون ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[10] است، مسائل را گذشته از اينکه به صورت علمي بيان ميکند، به صورت تمثيلي هم ذکر ميکند.
تمثيل دو خاصيت دارد: يکي اينکه دامنه اوجگرفته مطلب را مقداري پايين ميآورد؛ دوم اينکه سطح فهم شنونده را مقداري بالا ميبرد که يک توازن و تساوي بين فهم شنونده و دامنه مطالب قرآن باشد تا در دسترس او قرار بگيرد و بفرمايد: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لعلهم يتفکرون﴾[11]؛ تا بفهمند و اين فهم هم يک فهم عالمانه است (يک) و اين فهم عالمانه هم فقط به درد نردباني ميخورد (دو)؛ فرمود: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾[12]. فرمود ما نميخواهيم عالم تربيت کنيم، علم در عالَم کم نيست، ما عاقل ميخواهيم و نردبان عقل، علم است. فرمود: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾، چرا؟ براي اينکه علما، عقلا بشوند؛ ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ ولي ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ علما هستند که عقلمداري و عقلاندوزي ميکنند و کمکم به مرحله عقلا ميرسند و از اين امثال بهره ميگيرند.
فايده مَثل اين است که آن مطلب اوجگرفته را مقداري پايين ميآورد و نيز مقدمات بالا آمدن فهم شنونده را فراهم ميکند، آن گاه توازني بين فهم شنونده و دامنه مطلب حاصل میشود و اين ميفهمد؛ ميفهمد که اين را نردبان قرار بدهد و از علم به عقل برسد که عقل، «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان و اکتُسب به الجنان»[13] است. علم، چراغ خوبي است و عقل، بهرهبرداري از آن سراج، در طی صراط است. عقل دو کار ميکند: يکي اينکه از علم بهره ميگيرد يعنی چراغ را به دست خودش ميگيرد؛ دوم اينکه ميگردد تا ببيند کجا صراط است. ما يک صراط داريم که آن اهل بيت هستند؛ صراط يعني کسي که حرف او راه است، عمل او راه است، انديشه او راه است. ما در زيارتنامه اين ذوات مقدس چه ميخوانيم؟ در زيارت وجود مبارک حضرت امير چه ميگوييم؟ عرض میکنيم: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال»؛[14] تو ترازو هستي.
ما راهي نداريم به نام صراط مستقيم که آن راه را طي کنيم؛ ميگوييم قول اينها فعل اينها روش اينها سنت اينها سيرت اينها، صراط مستقيم ماست. آن علم، چراغ است و اگر صراط نباشد از چراغ هيچ کاري ساخته نيست، چراغ براي اين است که راه را نشان بدهد. حالا اگر ما راهي نداشتيم، چندين چراغ در دست ما باشد چه فايدهاي دارد؟! شمس هم اگر در دست ما باشد، وقتي صراط نباشد شمس کجا را ميخواهد نشان بدهد؟! در و ديوار را نشان ميدهد! با در و ديوار که کسي طي طريق نميکند. صراطي لازم است به نام وحي که آن سراج اين صراط را نشان بدهد تا سالک طي کند. فرمود علم چه در حوزه و چه در دانشگاه، چراغ خوبي است. اين علم بايد صراط را خوب تشخيص بدهد و حرکت کند.
آنکه تشخيص ميدهد و حرکت ميکند، عقل است، لذا فرمود اين مَثلهايي که ما ميزنيم، براي اين است که عقلا تربيت بشوند نه علما: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ ولي ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾.
بنابراين مَثل چه در قرآن چه در روايات فراوان است. مَثل اين دو خاصيت را دارد که هم دامنه اوجگرفته مطلب را پايينتر ميآورد و در دسترس قرار ميدهد و هم دست فهم شنونده را قدري ميگيرد و بالا ميبرد تا تساوي و توازن حاصل بشود، وقتي که توازن حاصل شد، اينها از مرحله علم به مرحله عقل ميرسند. فرمود مَثل براي اين است.
مطلب ديگر اينکه در بحثهاي قبل، اين بحث مطرح شد که علم گاهي نافع است و گاهي در اثر زورآزمايي با دشمن دروني شکست ميخورد و آسيب ميبيند. در روايات ما هم هست که شما علمتان را جهل قرار ندهيد (يک)، بعد فرمود اگر علم را جهل قرار داديد کمکم طوري ميشود که در ميدان مبارزه، اين جهلتان شما را سر ميبُرد (دو)؛ فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ».[15] ما يک جهل داريم در برابر علم که بعضيها عالماند و بعضيها عالم نيستند؛ اما آنکه در آيات و روايات هست يا همهاش يا اکثرش ناظر به اين است که يک وقت است که انسان، جاهل است، خب اين يک دشمن مستمر دارد، يک وقت است که عالم که شد، سرمايه در دستش هست، اگر جاهل محض باشد جاهل ابتدايي باشد درسنخوانده باشد، بالاخره يک دشمن نفهم مستمر در درون خودش دارد و بيراهه ميرود؛ اما اگر عالم شد سرمايه دارد، حال اگر توانست اين سرمايه را حفظ کند، خودش و جامعه را نجات ميدهد و اگر نتوانست حفظ بکند خودش و جامعه را به خطر مياندازد. اين بخش چون خيلي مهم است، در روايات مخصوصاً در نهجالبلاغه فراوان است که فرمود آن دشمني دروني که دنياخواهي است يا نميگذارد که شما از دانشتان بهره ببريد که فرمود علمتان را جهل قرار ندهيد يعني حالا که درس خواندهايد و عالم هستيد و سود و زيان را بلد هستيد، خير و شر را بلد هستيد، حسن و قبح را بلد هستيد، خطر و نفع را بلد هستيد، از اين بلد بودنتان بهره ببريد.
از اين بالاتر فرمود نه تنها علمتان را جهل قرار ندهيد، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» که اين هم در بخش ديگر نهجالبلاغه هست. آن جهلي که علم را جهل قرار ميدهد (يک)، آن جهلي که دست به اسلحه ميبرد و عالم را ميکُشد (دو) آن مربوط به عقل عملي است. عقل عملي چيست؟ ذات اقدس الهي ما را مسلّح کرده است؛ با يک قوه، چيز ميفهميم يعنی موضوع و محمول و قضايا و ربط قضايا را ميفهميم و با قوه ديگر مختارانه و آزادانه به اين علم خودمان يا عمل ميکنيم يا عمل نميکنيم. اين قوه که به نام عقل عملي است و امام فرمود عقل يعنی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، کاملاً از آن قوه علميه جداست؛ يعني انسان ميتواند چيزي را صد درصد بداند که حق است و عمل نکند! اينها دو قوهاند دو دستگاهاند؛ رهبري کل را نفس به عهده دارد، البته اگر قوي باشد، خوب ميتواند تدبير کند؛ اما اگر تماشاچي قوا باشد، از او برنميآيد.
اين قوهاي که به نام قوه عمليه است که نيروي فعال است و نيروي اجرايي نفس است، کاملاً مستقل است و آن قوهاي که مربوط به حوزه و دانشگاه و ادراک و انديشه و تصور و تصديق است هم کاملاً مستقل است. ممکن است مطلبي را انسان صد درصد بداند که حق است ولی عمل نکند و در برابرش بايستد! دستگاه علمي يعني دستگاه علمي و دستگاه عملي يعني دستگاه عملي.
وجود مبارک موساي کليم به فرعون ملعون گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾[16]، پس چرا عمل نميکني؛ با اينکه صد درصد براي او روشن شد که حق با موساي کليم است، باز در برابر او ايستاد.
غرض اين است که انسان ممکن است صد درصد بداند اين محمول برای اين موضوع است و اين موضوع داراي اين محمول است ولی عمل نکند! چرا؟ براي اينکه دستگاه علم و عمل ارتباطي باهم ندارند.
ما دو تصديق داريم. اگر منطق حوزه قوي و غني بود، اين حرفهاي صناعات خمس منطق را که خدا غريق رحمت کند خواجه نصير را و خدا غريق رحمت کند علامه حلّي را، در دست طلبهها بود در حالی که متأسفانه نيست! اين صناعات خمس منطق جزء ارکان منطق است. در آنجا بين صنعت برهان، صنعت جدل، صنعت مغالطه، صنعت خطابه و صنعت شعر فرق گذاشتند. در آنجا فرمودند ما قضيهاي داريم يک موضوع دارد يک محمول دارد، نميدانيم که اين محمول برای اين موضوع است يا نيست، اينجا جاي حوزه و دانشگاه است که آدم بفهمد. انسان بعد از اينکه بررسي کرد داوري کرد _قضاء يعني حکم_ وقتي قضاي عالمانه کرد، اين ميشود قضيه؛ يعنی تصديق کرد به ثبوت محمول براي موضوع و به واجديت موضوع ، اين محمول را.
کار ديگر که کار دوم است بسيار مهم است! اين گرهي که بين موضوع و محمول زد، او را باسواد کرد و فهميد که مطلب چيست؛ اما يک گره دوم لازم است که او را با ايمان کند يعنی عصاره اين قضيه را با جان خود گره بزند که من «آمنتُ و صدّقتُ» به اين مطلب. اين کار عقل عملي است! اين کار حوزه نيست اين کار دانشگاه نيست، اين کار مسجد و نماز شب و نماز اول وقت و دعا و مناجات و اينهاست. اينکه اين عصاره را به جان خودم گره بزنم و تصديق بکنم، اين تصديق کاري به منطق ندارد، اين تصديق مربوط به مسجد و حسينيه است يعني عصاره اين قضيه را به جان خودم گره میزنم، «آمنتُ بما قال الله»!
دو دستگاه است؛ يکي ممکن است صد درصد عالم باشد به اينکه اين موضوع داراي اين محمول است، اين محمول براي اين موضوع است، برهان هم اقامه کند، اين کار عقل نظري است اين کار آن چراغي است که بايد بفهمد، اين مربوط به حوزه و دانشگاه است؛ اما باور داريد يا نه؟ بايد ببينم چه ميشود! اينجاست که حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»؛ اين ميآيد لجبازي ميکند و قبول ندارد. شما آمار متنبّيان را کمتر از آمار انبيا ميبينيد؛ مگر چند پيغمبر در عالم آمدند؛ اما چند تا متنبّي در عالم آمدند؟ هر وقتي پيغمبري ظهور ميکرد چهار تا متنبّي کنارش بودند. اين است که انبيا اصرار میکردند ميگفتند محاسبه کنيد و پيشوايان الهی میفرمودند از ما نيست کسي که شبانهروز خودش را مورد محاسبه قرار ندهد و حسابرسي نکند که آيا آنچه من فهميدم، باور کردم يا نه؛[17] اين است که وجود مبارک امام صادق فرمود عقل يعنی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». بهشت با عقل عملي کسب ميشود، نه با علم! علم گاهي ممکن است حجت باشد بر آدم.
بنابراين دو «است» ميخواهيم: يک «است» مربوط به رابطه موضوع و محمول است که اين برای حوزه و دانشگاه است که به اين ميگويند علم؛ يک «است» ديگر بين جان ما و عصاره قضيه است که من باور دارم، اين مطلب براي هدايت من است؛ اين ميشود ايمان. اگر اين سرکشي بود اين جهالت بود؛ نه تنها علم را جهل ميکند، علم را ميکشد عالم را ميکشد از او تنبّي در ميآورد از او دينسازي در ميآورد از او فساد ديگر در ميآورد. تمام اين دينهاي تراشيدهشده، مربوط به همان «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» بود؛ تمام اين متنبّيها در اثر «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» پديد آمدند.
يک وقت است انسان علم را کلاعلم قرار ميدهد، خب اين را چه کسي قرار ميدهد؟ خود اين نيروي عالم که ميداند که اين الف، باء است يا آن جيم، دال است، خود اين که جمع نقضين نميکند. اينکه فرمود: «لَا تَجْعَلُوا علمکم جَهْلًا»،[18] چه کسي اين علم را جهل قرار ميدهد؟ خود دستگاه انديشهورز يا آن عقل عملي که رهزن است و در کنار ايستاده است؟ او در مراحل اول علم را کلاعلم قرار ميدهد و در مرحله دوم ميگويد حالا که اين را بلد هستي اين طور بساز، حالا که دين را شناختی دين را اين طور بساز، حالا که به نام دين، نظامي داري، اين طور اختلاس بکن، اين طور باور بکن، اين طور بساز، اين طور پروندهسازي بکن! اين علم را جهل قرار ميدهد. اين عقل عملي است؛ عقل عملي يعني يک نيروي فعال که بايد کار بکند و درست کار بکند اما الآن در تحت سيطره شيطان است.
شيطان با قوه عالمه ما کاري ندارد، هر چه ميخواهي درس بخواني بخوان؛ اما حالا از اين علم چگونه ميخواهي بهره ببري، اين تحت سلطنت شيطان است. اين شيطنت ميگويد که اين طور حق را باطل بکن، اين طور مغالطهسازي بکن، اين طور حقنمايي بکن و کذا و کذا و کذا! اين طور آمار متنبّيان بيش از آمار انبيا ميشود. به شخصي گفتند که پيغمبر آمد تو ايمان نياوردي، به فلان متنبّی ايمان آوردي؟ گفت آخر او فاميل من است، از قبيله من است! اين «فاميل من است» ميشود همين بيان نوراني حضرت امير که فرمود اين يک سمّ کُشنده است.
اگر عالم شدي فوراً به آن عمل بکن: «إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»؛[19] نگذار فاصله بشود وگرنه آن يکي ميآيد يا علم تو را بياثر ميکند علم را جهل ميکند (يک)، قدم دوم اين است که همين علم را وسيله براي گمراه کردن مردم ميسازد (دو). تمام اين فتنهها، تمام اين دوسويهسازيها همه از کار عقل عملي است که جابهجا ميکند؛ محمول را از اين يکي ميگيرد به آن موضوع ميدهد، موضوع را از اين يکي ميگيرد به محمول ديگر میدهد، لذا محاسبه لازم است.
بعد فرمود اگر شما در راه دين خدمتي کرديد، حالا يا مال دادي يا وقت صرف کردی براي تربيت کسي، تربيت اهل مسجدي، تربيت اهل محلّي، خدا جبران ميکند فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ»؛[20] اگر کسي بداند که اگر يک قدم در راه خدا بردارد، خدا جبران ميکند، اين شخص در خدمتگزاري به جامعه کوتاهي نميکند.
خب «أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ» يعني چه؟ همه ما ميدانيم مثلاً در باغ يا غير باغ وقتي بارندگي ميشود، سنگي که در زمين فرو ميرود، اين سنگ را که شما برداري، در جاي خالي آن سنگ، يک چاله ميماند و تا اين چاله پُر بشود مدتی طول ميکشد. اين سنگي که در کنار اين درخت هست اين را که برداشتيد _ولو سنگ پنج شش مثقالي_ اين سنگ کوچک را که برداشتيد جايش خالي است، تا اين جايش اين حفره کوچک پُر بشود مدتي طول ميکشد. فرمود خدا اين طور پُر نميکند! اگر در کنار رودخانهاي باشيد و يک ظرف آب از اين رودخانه برداريد، اين منتظر است تا فردا پُر بشود يا همان لحظه جايش پُر ميشود؟ فرمود کار خدا اين است که يک قدم براي او برداشتي همان وقت جبران میکند؛ منتها حالا شما تا بفهميد ممکن است طول بکشد. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ» يعني «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ»! يعني فوراً جايش پُر ميشود؛ اين طور نيست که حالا يک ماه بعد يا دو ماه بعد پُر بشود، حالا شما مثلاً دو ماه بعد ميفهمي؛ «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ». شما خدمتي کردي حالا يا وقت گذاشتي تربيت کردي يا مالي از دست شما به ديگري رسيد، هدايتي، بياني، شعري، نثری، نظمي، به وسيله شما کسي هدايت شد، اين کاري که شما کرديد فوراً جايش را خدا پُر ميکند منتها حالا شما ممکن است دو ساعت بعد بفهمي يا دو روز بعد بفهمي. خدا که پُر ميکند نه يعني وعده ميدهد که من دو سال بعد پُر ميکنم! فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ».
فرمود چنين چيزی هست. حالا اين علم که نور است اين را چه بهتر که ما در راه خير صرف بکنيم؛ به چهار نفر درس بگوييم به چهار نفر منتقل کنيم و خودمان هم عمل بکنيم، با همين علم ما با همين عمل ما، با همين روش ما با همين سيره ما با همين سريره ما خيليها هدايت بشوند. فرمود اين طور باشيد که در بين مردم که راه ميرويد چراغ هدايت باشيد. [21]
بنابراين آنجا که علم، جهل ميشود عامل ميخواهد، آنجا که جهل به جهالت تبديل ميشود عامل ميخواهد، آنجا که علم باعث کشتن ميشود عامل ميخواهد، عامل در همه اين مسائل ضعف عقل عملي است.
اين است که فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا»، وگرنه جمع نقيضين است، جمع نقيضين را که حضرت نهي نميکند! بفرمايد وقتي ميدانيد، اين را جهل قرار ندهيد! خب اينکه جمعش محال است و وقتي محال شد نه تحت امر در ميآيد نه تحت نهي در ميآيد؛ ولي وقتي مربوط به عقل عملي باشد به جهالت برگردد دو قوه باشند، ميگويد حالا اين علمتان را جهل قرار ندهيد؛ نه اينکه علمتان را جهل قرار ندهيد يعني علم را از شما ميگيرد سواد را از شما ميگيرد! يعنی علم میشود کلاعلم! علم بشود کلاعلم، يک جا جمع نميشود، حتماً به وسيله آن عمل نکردن است که جمع ميشود.
مطالبي که مربوط بود به سؤالهاي ديگري که آقايان مرقوم فرمودند بخشي از اين سؤالات مربوط به اين بود که ما چرا اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه را بحث نميکنيم. مستحضريد آن کتاب دريايي است، آن را خود آقايان مراجعه بفرماييد، همين نهج البلاغه فعلي محل بحث باشد و آن به عنوان مرجع ذکر ميشود.
مطلب ديگر اين است که آن کتاب، دريايي است، ممکن است بعضي از مطالبش که محققين نقل کردند که سعيشان مشکور باشد، مثلاً مورد تجديد نظر باشد کم بشود زياد بشود، راه براي تحقيق آقايان ديگر هم باز است.
مطلب سومي که مرقوم فرمودند اينکه در يکی از جلسات ما گفتيم ما ايرانيها اصيل هستيم بزرگ هستيم، اين يعني در برابر ديگران ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا داريم هزاران سال پدران ما بزرگان ما در اين سرزمين زندگي کردند، شما قدم به قدم ايران اسلامي را حفاري کنيد ميبينيد آثار باستاني در ميآيد؛ اما درباره آمريکا گفتيم که اينها ملتي نيستند که مثل ما اصيل باشند.
گفتيم ما که سابقه داريم اصيل هستيم شناسنامه داريم تاريخ داريم جغرافيا داريم، ديگر شايسته ما نيست که مثلاً سفره ما خالي باشد، صحبت از اين بود، وگرنه کرامت الهي که ايران و غير ايران ندارد، کرامت الهي با سلمان و اباذر و اينها حل ميشود، «عند الله» هر کسي مقرّب بود کرامت دارد.
وجود مبارک پيغمبر فرمود: «أَكْرِمُوا كَرِيمَ قَوْمٍ»[22]، بالاخره اينها خاندان اصيلاند، اين خاندان اصيل شايستهشان اين نيست که سفرهشان خالي باشد، اين منظور از آن بحث بود، وگرنه «عند الله» ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾[23].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره رعد، آيه16؛ سوره زمر، آيه62.
[2]. سوره بقره، آيه29.
[3]. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثيه آيه 13.
[4]. (سوره زخرف، آيه13) الکافی، ج6، ص540؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص272.
[5]. سوره بقره, آيه197.
[6]. مجموعه ورام، ج1، ص183.
[7]. بحار الانوار، ج37، ص145.
[8]. سوره سجده، آيه7.
[9]. نهج البلاغة، خطبه3.
[10]. سوره بقره، آيه185.
[11]. سوره حشر، آيه21.
[12]. سوره عنکبوت، آيه43.
[13]. الکافي، ج1، ص11.
[14]. المزار (شهيد اول)، ص46؛ بحار الأنوار، ج97، ص330.
[15] . نهج البلاغة، حکمت107.
[16]. سوره اسراء، آيه102.
[17]. ر.ک: الکافی، ج2، ص453.
[18]. نهج البلاغه، حکمت 274.
[19]. نهج البلاغه، حکمت 274.
[20]. نهجالبلاغه، حکمت 138.
[21]. الکافی، ج1، ص301؛ «کونوا اوعية العلم و مصابيح الهدی».
[22]. مناقب آل ابی طالب عليهم السلام (ابن شهر آشوب)، ج4، ص 48.
[23]. سوره حجرات, آيه13.