12 05 1983 4843951 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 10

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

در بيان امام ششم(سلام‌الله‌عليه) به حنان‌بن‌سديد حضرت فرمود چون خداي متعالي خود را از توصيف توصيف كنندگان منزه دانست به دليل اينكه ﴿ربالعرش﴾ است معلوم مي‌شود عرش به معناي تخت يا جسمي از اجسام طبيعي نيست, چرا؟ زيرا تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است حضرت استدلال كرد فرمود چون خدا فرمود: ﴿سبحان رب السموات والارض رب العرش عمّا يصفون[1] يا در سورهٴ انبياء فرمود: ﴿فسبحان الله رب العرش عمّا يصفون[2] خدا منزه از اوصاف مشركان و ماديين است براي اينكه او رب‌العرش است معلوم مي‌شود عرش يك معناي مجرد و منزه از ماده و ماديت است, نظير عزت كه در سورهٴ صافات فرمود: ﴿سبحان ربك رب العزة عمّا يصفون[3] چون خدا عزيز است منزه از اوصاف ملحدان است نه شريك دارد نه جزء دارد و مانند آن. چون دو جاي قرآن يكي سورهٴ انبياء يكي سورهٴ زخرف فرمود: چون خدا ﴿ربالعرش﴾ است پس منزه از اوصاف توصيف كنندگاني است كه براي خدا شريك و مثل و مانند آن قايلند آن‌گاه حضرت در پايان همين روايات شريف كه ديروز مطرح شده بود فرمود «ولله المثل الاعلي»[4] يعني عالي‌ترين وصف براي خداست هر وصف كمالي كه موجب نقص نباشد اكمل آن وصف كمالي براي خداست ﴿لله الأسْماء الحسني[5] مي‌فرمايد: اسم دو قسم است اسم حسن اسم قبيح, اسم كمال اسم نقص اسامي قبيح و نقص اصلاً براي خدا نيست اسامي حسن و كمال هم براي خدا نيست بلكه احسن‌الاسامي براي خداست اينجا هم «و لله المثل الأعلٰي»[6] پس مثل و وصف داني براي خدا نيست عالي هم شايستهٴ مقام الهي نيست بلكه اعلي شايستهٴ مقام خداست «ولله المثل الاعلي الذي لايشبهه شيء» چيزي همانند خدا نيست «و لا يوصف و لا يتوهم»[7], قابل ادراك احدي نيست كه كسي دربارهٴ او او را توصيف كند يك عده را قرآن كريم مستثنا كرد فرمود خدا منزهٴ از توصيف توصيف كنندگان است «الا المخلصون» بندگان مخلص‌اند كه شايسته‌اند خدا را توصيف كنند چندين وصف در قرآن كريم براي عباد مخلَص آمده كه ظاهراً عالي‌ترين و برجسته‌ترين مقام‌ها براي بندگان مخلص همين مقام است كه حق توصيف خدا به احدي داده نشد «الا المخلصين» دربارهٴ  مخلصين آمده كه شيطان به حريم آنها راه ندارد ﴿الا عبادك منهم المخلصين[8] دربارهٴ مخلصين آمده كه خدا در قيامت همه را براي محاسبه احضار مي‌كند برگهٴ جلب مي‌فرستد همه لمحضرون‌اند «الا المخلصين» مخلصين را احضار نمي‌كند و همگان از هراس قيامت متأثرند و مخلصين منزه‌اند اينها يك سلسله مقام و در اين بحث هم اين مقام مطرح شده كه احدي حق توصيف خداي متعالي [را] ندارد خدا منزه از وصف توصيف كنندگان است «الا المخلصين» بندگان مخلص‌اند كه مجازند خدا را توصيف كنند, بندگان مخلص چه مقامي يافته‌اند كه مجازند خدا را توصيف كنند؟ آيا با لسان خود خدا را توصيف مي‌كنند يا گوينده ديگري است؟ آيا عباد مخلص به لسان بندگان خالص خدا را توصيف مي‌كنند كه توصيف كننده عباد است يا توصيف كننده معبود است به لسان العبد, در اين كريمه كه مي‌فرمايد: خدا منزه از اوصاف توصيف كنندگان است «الا المخلصين» اينها چه كساني‌اند كه حق توصيف خدا را دارند؟ در آن قرب نوافل و قرب فرايض عنايت فرموده‌ايد كه دربارهٴ قرب نوافل بياني را كه فريقين از رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله وسلّم) نقل كردند هم در جوامع روايي خاصه آمده هم در جوامع روايي اهل سنت كه حضرتش فرمود خداي متعالي اين‌چنين فرمود لايزال بندگان من به من نزديك مي‌شوند به وسيلهٴ نوافل «حتي احبّه» تا من محب و او محبوب من بشود «فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها»[9] و كذا و كذا و كذا، اگر او متقرب الي الله شد محبوب خدا مي‌شود و خدا محب او در مقام فعل و خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات، به لسان اين عبد صالح سخن مي‌گويد پس گوينده ديگري است نه گوينده اين بندهٴ مخلص تا انسان به جايي برسد لساني پيدا كند سراسر طاهر كه خدا با اين لسان في مقام‌الفعل لا في مقام الذات, سخن بگويد هنر است آن‌گاه توصيف كننده خدا واصف، خدا موصوف هم خداست منتها در مقام فعل از زبان عبد صالح انسان مي‌شنود اگرخطب نهج‌البلاغه را شما تلاوت مي‌كنيد مي‌بينيد در اوصاف خداي متعالي چه كلمات بلندي دارد گوينده ديگري است به لسان علي‌بن‌ابي‌طالب «كنت لسانه الذي يتكلم به», مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) يك رسالهٴ كوتاهي در تفسير سورهٴ مباركهٴ فاتحةالكتاب دارد كه در پايان مفتاح الفلاح ايشان چاپ شده است يك رسالهٴ كوچكي است در تفسير سورهٴ مباركهٴ فاتحة در آنجا كه از معصوم(عليه‌السلام) نقل مي‌كند آية مثلاً ﴿اياك نعبد و اياك نستعين[10] يا ﴿اهدنا الصراط المستقيم[11] يا ﴿مالك يوم الدين[12] يكي از اين آيات را نقل مي‌كند امام ششم(سلام الله عليه) اين‌قدر تكرار كرد كه گويا از زبان متكلمش شنيديم حضرت فرمود من اين‌قدر تكرار كردم «حتي سمعها من قائلها»[13] قايل اين كلمه در حال صلاة كيست خود جعفربن‌محمد الصادق (عليهما السلام) است يا گوينده ديگري است به لسان جعفربن‌محمد(عليهما الصلاة وعليهما السلام) اگر قرب نوافل است گوينده ديگري است به لسان عبد صالح و بندگان مخلص اگر گوينده ديگري است به لسان عبد صالح آن ديگري هوالله است في مقام الفعل لا في مقام الذات لذا حق توصيف را دارد چون خودش خودش را وصف مي‌كند اين عالي‌ترين مقام است براي بندگان مخلص كه در قرآن كريم تبيين شده كه احدي حق توصيف خدا را ندارند مگر مخلصين چرا؟ چون زبان اينها مجراي سخن خداست در مقام فعل نه در مقام ذات، خداي متعالي به زبان بندگان مخلص سخن مي‌گويد, لذا مي‌فرمايد: «لايوصف ولايتوهم»[14] همه اينها توصيف است همهٴ اينها توصيف خداي متعال است «فذلك المثل الاعلي»[15] اما «و وصف الذين لم يؤتوا من الله فوائد العلم»[16] آنها كه از طرف خداي متعالي چيزي نصيبشان نشده است اينها خدا را وصف كرده‌اند «فوصفوا ربهم باذني الامثال و شبّهوه بالمتشابه منهم فيما جهلوا به»[17] با صفات تشبيهيه حق تعالي را متصف كردند «فلذلك قال [تعالي] ﴿و ما اوتيتمْ من العلم الا قليلا﴾ فليس له تعالي شبه ولا مثل و لا عِدل و له الاسماء الحسني التي لا يسمي بها غيره»[18], نه خدا به اسمي كه شايبهٴ نقص دارد متصف است و نه ديگران به اوصاف الهي موصوف خواهند بود هم ﴿له الاسماء الحسني[19] نه اسم حَسَن و اين اسماء حسنا مخصوص خداي متعالي است «لايسمي بها غيره و هي التي وصفها في الكتاب فقال ﴿فادعوه بها﴾»[20] خدا را با اين اسماء حسنا بخوانيد «﴿و ذروا الذين يلحدون في اسمائه﴾» آنهايي كه در اسامي الهي الحاد مي‌ورزند يعني حاشيه مي‌روند لحد گوشهٴ قبر است كنارهٴ قبر است ملحد كسي است كه از بستر صراط مستقيم فاصله گرفته اَلْحَدَ كنار رفته از اين طريق «و ذروا الذين يلحدون في اسمائه جهلاً بغير علم فالذي يلحد في اسمائه بغير علم يشرك و هو لا يعلم و  يكفر به و هو يظن انه يحسن فلذلك قال ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون﴾»[21] كه در اواخر سورهٴ مباركهٴ يوسف است در اين آيه فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند آن آياتي كه دارد اكثر انسانها موحد نيستند مسئله‌اي است علي حده ولي اين آيه مي‌فرمايد: اكثر مؤمنين مشرك‌اند كه از امام(عليه‌السلام) سؤال مي‌كنند چگونه در عين حال كه مؤمن‌اند مشرك‌اند؟ مي‌فرمايند همين كه مي‌گويند «لولا فلان لهلكته» اگر فلان شخص نبود ما از بين مي‌رفتيم همين تعبير رايج ما كه مي‌گوييم اول خدا دوم فلان شخص. خدا را يك اولي مي‌دانيم كه له ثاني عرض كردند پس چطور بگوييم؟ فرمود بگوييد خداي متعالي از اين راه به ما احسان كرده است نه اينكه اول خدا دوم فلان طبيب ما را شفا داد يا اول خدا دوم فلان شخص باعث حل مشكل شد اگرخداست ﴿لله جنود السموات والارض[22] ديگر نمي‌شود گفت اول خدا دوم فلان جُند كه خدا اولي نيست كه ثاني داشته باشد بايد گفت خدا را شكر كه از اين راه به ما احسان كرده «من لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق نه مخلوق» را در برابر خالق قرار بدهند و بگويند «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجل»[23] و اين را توجيهي براي تبهكاري شرك بدانند مخلوق كيست؟ چرا گفتند وقتي احسان كردي به كسي دستت به دست مستمند رسيد آن دست را ببوس؟ چرا معصومين(عليهم‌السلام) آن دست را مي‌بوسيدند و مي‌بوييدند؟ چرا ﴿يأخذ الصدقات﴾ ﴿يقبل التوبه عن عباده و يأخذ الصدقات[24] گيرنده ديگري است اگر انسان اسماء فعليه حق تعالي را از اسماء ذاتيه ذات اقدس الهي جدا كرد و در مقام فعل همه را جزء جنود الهي دانست هرگز براي كسي حساب مستقل باز نمي‌كند «﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون﴾ فهم الذين يلحدون في اسمانه بغير علم فيضعونها غير مواضعها يا حنان»[25] امام ششم(سلام الله عليه) به حنان مي‌فرمايند اينها شاگردانشان را تقسيم كرده بودند بعضي در فقه كار مي‌كردند بعضي در تفسير بعضي در مسائل عقلي بعضي در مناظرات اين چند هزار شاگردي كه حضرت داشت همه‌شان در يك رشته نبودند «يا حنان ان الله تبارك و تعالي امَر ان يتخذ قوم اولياء»[26] خدا دستور داد كه يك عده اولياء الهي به شمار بيايند اولياء مردم باشند چه كساني‌اند كه اولياء الهي‌اند و مردم بايد تحت ولايت آنها به سر ببرند «فهم الذين اعطاهم الله الفضل و خصهم بما لم يخص به غيرهم»[27], اينها يك بندگان مخصوصي‌اند آن‌گاه نمونه ذكر مي‌كند مي‌فرمايد به عنوان نمونه «فأرسل محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فكان الدليل علي الله بأذن الله», مي‌شود دليل الهي «حتي مضي دليلاً هادياً فقام من بعده وصيه (عليه السلام) دليلاً هادياً علي ما كان هو دلَّ عليه من امر ربه» هر كاري كه منوب عنه مي‌كرد رسول‌الله مي‌كرد ولي‌الله هم مي‌كند «من ظاهر علمه ثم الائمة الراشدون [عليهم الصلاة و عليهم السلام]»[28] فتحصل در مقام ثاني بحث اين قرآن ناطق چگونه از رب‌العرش بودن استفاده كرد كه اين عرش تخت نيست از همين عرش استفاده كرد كه اين عرش به معني تخت نيست هيأت سريري نيست چرا؟ چون فرمود در كنار تسبيح قرار گرفت صفات تنزيهي چون وقتي از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه سبحان‌الله يعني چه؟ يعني تنزيهه چون در همين توحيد مرحوم صدوق گذشته از اينكه يك بابي دارد به نام معناي الله اكبر بابي دارد در صفحهٴ 311 به نام معناي سبحان‌الله, سبحان‌الله يعني چه روايات اين باب سه تاست مردي از عمربن خطاب پرسيد «ما تفسير سبحان الله؟» عمر در جواب گفت «ان فى هذا الحائط رجلاً كان اذا سئل أنبأ و اذا سكتَ ابتدأ»[29], گفت در اين باغ مردي است اگر به حضورش رفتي مطلبي را سؤال كردي جواب مي‌دهد اگر چيزي نپرسيدي ابتداءاً شروع به بحث علمي مي‌كند محضرش محضر علم است چون محضر رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله وسلّم) اين‌چنين بود كه به سخنان عادي نمي‌گذشت يا سؤال مي‌كردند جواب خوب مي‌شنيدند يا تأدب مي‌كردند سعي مي‌كردند كه حضرت اينها را روشن كند همينها كه اوايل از پشت ديوار داد مي‌كشيدند أخرج, أخرج يا محمد أخرج يا محمد أخرج طوري تربيت شده بودند كه مجلس حضرت ديگر جا نبود لذا سورهٴ مجادله آمده كه شما كه حالا يك مدتي بوديد استفاده كرديد برويد بگذاريد ديگران بيايند كه جا باشد و اگرخواستيد بنشينيد لااقل جمع‌تر بنشينيد كه جا براي ديگران باشد كه براي مجلس رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله وسلّم) ادبش چند تا آيه نازل شده كه ﴿اذا قيل انشزوا فانشزوا[30] پاشيد ديگران بيايند بنشينند و اگر خواستيد بنشينيد پس ﴿تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم[31] اين كار را [هم] بكنيد طوري شيفتهٴ محضر حضرت شده بودند كه «يدقون بابه بالازافير»[32] اينها كه از بيرون داد مي‌كشيدند مي‌گفتند أخرج أخرج أخرج بيا بيرون كار داريم طوري شده بودند كه وقتي مي‌خواستند به كنار حجرهٴ حضرت بيايند دق‌الباب نمي‌كردند با ناخن دق‌الباب مي‌كردند «يدقون بابه بالازافير»[33] با نوك ناخن يواش در مي‌زدند اينها فهميدند كه اين محضر چه محضر پر بركتي است همان محضر را علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) هم داشت لذا در جواب آن مرد اين شخص گفت «ان في هذا الحائط»[34] يعني در اين باغ «رجلاً كان اذا سئل انبأ واذا سكت ابتدأ فدخل الرجل»[35] وارد اين باغ شد نمي‌دانست كيست كه فقط شنيد كه در اين باغ يك همچين كسي هست «فاذاً هو علىبنابىطالب(عليه السلام) فقال يا اباالحسن ما تفسير سبحان الله قال هو تعظيم جلال الله عزوجل و تنزيهه عمّا قال فيه كل مشرك»[36] پس سبحان صفت تنزيه است «فاذا قالها العبد صلي عليه كل مَلَك»[37], اين سبحان در چند جاي قرآن آمده فرمود چون خدا رب‌العرش است منزه است از اوصاف جسماني معلوم مي‌شود عرش جسم نيست عرش به معني تخت نيست. حديث دوم هم همين‌طور است منتها از امام ششم(عليه السلام) حديث سوم هم باز از امام ششم(سلام الله عليه) است كه تسبيح همان تنزيه است نكته‌اي كه در اين حديث شريف هست يعني همين حديث اولِ باب‌العرش و صفاته از كتاب توحيد كه مبسوطاً ديروز و امروز بحث شد اين بود كه حضرت فرمود كرسي و عرش جريان مَثَل‌اند «و بمثلٍ صرف العلما»[38] علما كه بخواهند سخن بگويند با مثل مطلب را تفهيم مي‌كنند خاصيت مثل زدن [هم] آن است كه هم سطح مطلب را پايين مي‌آورد هم سطح فكر مستمع را بالا مي‌برد كه دست فكر به دامنهٴ مطلب برسد مطلب، فكرِ و متفكر را بالا ببرد چون علم است كه انسان را بالا مي‌برد اگر گوشه‌اي از طناب آويزان شده به دست انسان رسيد انسان وقتي كه دستش به آن طناب رسيد آن طناب انسان را بالا مي‌برد چون طناب به دست ديگري است كه بالا مي‌برد ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات[39], اين حبل را آويخت اين طناب را آويخت تا ما بگيريم اگر گرفتيم طناب را بالا مي‌برد و اگر انسان بالا رفت ديگر چيزي او را فريب نخواهد داد مؤمن را يك درجه, مؤمن عالم را چندين درجه بالا مي‌برد ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات﴾, يعني ﴿اوتوا العلم﴾ را درجات و غير اوتوا العلم را لااقل درجه يكسان نخواهد بود. بنابراين فرمود اين مَثَل است اين‌چنين نيست كه حالا عرشي باشد كرسي‌اي باشد تختي باشد ميزي باشد استوايي باشد وامثال ذلك مثل است از آن مقام عزت از آن مقام علم كه باعث تنزيه خداست نه باعث تشبيه خدا اين بيان بلند را شاگردانشان تبيين كرده‌اند تا رسيد به مرحوم فيض(رضوان الله عليه) مرحوم فيض در وافي كه لابد ملاحظه فرموديد اين باب را مبسوطاً نقل كرده بعضي از تفسيرهايي را كه مرحوم ميرداماد بيان كرده‌اند ايشان نمي‌پذيرفتند ولي در كمال ادب بدون اينكه اسم ببرند مي‌گويند اين معنا اين‌چنين نيست آن‌طور باشد بهتر است تا مي‌رسد به در پايان اين بحث عرش و كرسي كه از صفحهٴ 109 جلد اول شروع مي‌شود تا صفحهٴ 112 مي‌فرمايد در اين‌گونه از مسائل آيا سخن سخن كشاف و همفكران زمخشري است كه اينها فقط تمثيل است تخييل است؟ يا نه كنايه از يك امر واقعي است؟ فرمود «وقد يقال انه تصوير لعظمته تعالي و تخييل بتمثيلٍ  حسيٍ»[40] يك داستاني است يك تمثيلي است خلاصه سمبليك است اين‌چنين اين حرف كشاف زمخشري وهمفكران‌شان بود «بتمثيل حسي ولا كرسي ولا قعودَ ولا قاعد كقوله سبحانه والارض جميعاً قبضته يوم القيمة والسماوات مطويات بيمينه» اين است «والارض قبضته» و امثال ذلك و الا قبضي نيست يميني نيست وامثال ذلك و اما ديگران مي‌گويند نه عرش مقام علمي است تخت نيست و كنايه از آن مقام علمي است نه يك امر اعتباري باشد سمبليك نيست يك واقعيتي است اينكه مي‌گويند قلب مؤمن تا عرش راه دارد اينكه در روايات آمده رحِم به عرش خدا متوسل مي‌شود اگر كسي صله كرد مي‌گذرد اگر صله نكرد رحم را قطع كرد آنجا شكايت مي‌كند يوم القيامه و اگر گفته شد عرش خدا براي فلان حادثه مي‌لرزد و امثال ذلك اين ناظر به يك مقام حقيقي است نه يك امر سمبليك و امر اعتباري و تمثيلي لذا مي‌فرمايد «و هذا» يعني آنچه را كه زمخشري و همفكرانش مي‌گويند «مسلك الظاهريين» اما «و ما قلناه اولاً مسلك الراسخين في العلم»[41] كه يك امر حقيقي است و شهادت روايات هم اين بود كه عرش نور است علم است, كرسي علم است, علم فعلي خداست آنكه نمي‌تواند يك امر اعتباري باشد مرحوم فيض و مرحوم فياض هر دو از شاگردان مرحوم صدرالمتألهين بودند مرحوم فياض صاحب شوارق يك بياني دارند در اول شوارق كه اگر كسي اين معارف را خواست به ظاهرش بگذارد مُجاز است در اين رشته وارد نمي‌شود مي‌گويد «امنا بجميع ما جاء به النبي علي ما هو عليه» البته اين يك ايمان تقليدي است در همين حد در صفحهٴ هفت شوارق در مقدمهٴ شوارق وقتي كه موضوع علم كلام و تعريف علم كلام و امتياز كلام و فلسفه و اينها را بيان مي‌كند مي‌فرمايد ما اگر در معارف عقلي يك سلسله پيش داوريهايي داشته باشيم اول مدلول را بپذيريم بعد گوشه كنار بگرديم با ادله اين را اثبات بكنيم اين علم, علم نقلي است نه علم عقلي آن علمي كه اول مدلولش ثابت است بعد به سراغ ادله‌اش فحص مي‌كنيم اين به علم نقلي شبيه‌تر است تا علم عقلي علم عقلي آن است كه بحث آزاد و دليل آزاد مدلول را تعيين كند نه اينكه ما اول مدلول را از پيش پذيرفته باشيم بعد بخواهيم فحص كنيم تا دليل براي اثبات او اقامه كنيم آن‌گاه مي‌فرمايد در پايان صفحهٴ هفت «بل الظاهر ان اكثرها» يعني اكثر آنچه كه در قرآن راجع به مبدأ و معاد و وحي و عرش و كرسي و لوح و قلم و امثال ذلك آمده كه مقداري از اينها را از رسالهٴ تذكره اعتقاد مرحوم مفيد قبلاً بحث شده بود خوانديم كه مرحوم صدوق نظري دربارهٴ عرش و كرسي و لوح و قلم و اين‌گونه از امور داشت مرحوم مفيد مي‌فرمود نه اين‌چنين نيست دربارهٴ صراط كسي مي‌گفت اين صراط جسر است مرحوم مفيد فرمود نه سبيل‌الله است راه است والا پلي در كار نيست راه جسماني در كار نيست و امثال ذلك فرمود «بل الظاهر ان اكثرها تمثيلات للحقائق و تنبيهات علي الدقائق لا ينبغي الوقوف علي ظواهرها و الجمود علي متبادرها», نبايد در اين‌گونه از معارف به اخذ ظاهر اكتفا كرد زيرا ظاهر در معارف عقلي كه حجت نيست «فان من ذلك قد تولدت تشبيه و التجسيم في ما بين ظاهريين كما في قوله تعالي الرحمن علي العرش استويٰ» كه عرش و استواي علي‌العرش را به اخذ ظاهر تفسير كرده‌اند مشبهه در آمدند «و كما في الحديث الذي يروونه» اهل سنت كه «انكم سترون ربكم يوم القيامه كما ترون القمر ليلة البدر», كه اينها قايل شدند كه خدا را مي‌شود ديد بعضي قايل شدند كه مطلقا بعضي قايل شدند كه در آخرت مي‌شود ديد اما در جوامع روايي ما آن‌طور كه مرحوم صدوق در باب رؤيه نقل كرد در همين كتاب توحيد در باب رؤيه نقل كرد ابا بصير نابينا حضور حضرت عرض مي‌كند كه آيا خدا را مي‌شود ديد يا نه؟ آيا در قيامت خدا را مي‌شود ديد يا نه؟ حضرت فرمود: مگر الآن خدا را نمي‌بينيد به ابي بصير نابينا مي‌فرمايد فرمود: مگر الآن خدا را نمي‌بيني عرض كرد كه من مجازم كه اين حديث را از طرف شما نقل بكنم فرمود نه شما اين حديث را با اين وضع از طرف ما نقل بكني اينها خيال مي‌كنند كه منظور همين رؤيت صوري و رؤيت ظاهري است و چون مردم آن تشخيص را ندارند لذا شما اين حرف را از طرف ما نقل نكن خود مرحوم صدوق مي‌فرمايند تمام رواياتي كه در باب رؤيت وارد شده است صحيح است پيش من صحيح است ولي من نقل نمي‌كنم براي اينكه مبادا خيال بكنند خداي نكرده منظور آن است كه خدا را مي‌شود با اين چشم ديد اهل سنت اين روايت را نقل كردند لذا اشاعره‌شان بنا بر آن دارند كه خدا را در قيامت مي‌شود ديد اين باب الرؤية توحيد صدوق را ملاحظه بفرماييد چندين روايت دارد لذا مرحوم صدوق مي‌فرمايد تمام روايات پيش من صحيح است ولي نقل نمي‌كنم براي اينكه مبادا كسي درست استفاده نكند آن‌گاه مرحوم صاحب شوارق مي‌فرمايند «نعم كان الاصوب ان لا يقعالاستكشاف عنها و الكلام فيها», اصوب آن است كه كسي كه اهل نظر نيست در اين رشته بگويد «آمنا بجميع ما جاء به النبي» در همان حد ايمان تقليدي بماند «ان لايقع الاستكشاف عنها والكلام فيها بل كان ينبغي الايمان بحقائقها علي حد ما يفهمونه علي تفاوت عقولهم و مراتب افهامهم كما كان في الصدر الاول اما فلما وقع الاستكشاف عنها و حدث الكلام و شاء الاختلاف», كه عرش چيست؟ مشبهه از اينجا درآمدند ديگران طرز ديگر فكر كردند «فالواجب ان يسار الي مقتضي العقول الصريحه و الآراء الصحيحه و يرجع الي قوانين النظر والاستدلال البرهاني الموجب لليقين المبتني علي المقدمات البرهانية القطعية العقلية الصرفة لمن اراد الترقي عن حضيض التقليد الي زرة التحصيل و ان ادا الي ترك الظواهر و رفض المتبادل لاستقلال العقل» در اين‌گونه از موارد زيرا ظواهر در امور عملي حجت است نه در امور نظري در امور نظري يعني در حقايق و در معارف قول معصومي كه سندش قطعي باشد جهت صدورش صحيح و قطعي باشد و دلالتش هم نص باشد حجت است والا ظواهر در فروع حجت است نه در اصول مي‌ماند آن رواياتي كه دربارهٴ عرش و كرسي وارد شده كه عرش اعظم از كرسي است, بعضي از روايات دارد كرسي اعظم از عرش است رواياتي كه وارد شده كه عرش اعظم از كرسي است تقريباً  جنبهٴ محكمات اين مسئله را به عهده دارد و اگر در بعضي از روايات آمده كه كرسي افضل است يا از باب سهو خود راوي است كه جابه‌جا كرده يا دربارهٴ آن روايات فراوان مهجور است زيرا رواياتي كه مي‌فرمايد كرسي جزيي از نور عرش است و در همين رواياتي كه ديروز خوانديم عرش را اغيب از كرسي معرّفي كرده است نشان مي‌دهد كه كرسي نسبت به عرش آن احاطه را ندارد و عرش مافوق كرسي است مضافاً به اينكه در همان روايت ديروز كرسي و عرش را ظاهر و باطن يك واقعيت دانست بنابراين آنچه كه از روايت استفاده مي‌شود عظمت عرش است بالقياس الي‌الكرسي اگر در اين زمينه مسئله‌اي مانده است با مراجعه به بحثهاي آيةالكرسي اينها ذكر مي‌كنيم والا تمام خواهد شد.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ زخرف، آيه 82.

[2]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[3]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 180.

[4]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[5]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.

[6]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 60.

[7]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[8]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 40.

[9]  ـ كافي، ج 2، ص 352.

[10]  ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 5.

[11]  ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.

[12]  ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 4.

[13]  ـ مفتاح الفلاح، ص 292.

[14]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[15]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[16]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[17]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[18]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[19]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 8.

[20]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[21]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[22]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[23]  ـ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 24.

[24]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.

[25]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[26]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[27]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[28]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 324.

[29]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 312.

[30]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.

[31]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.

[32]  ـ ؟؟.

[33]  ـ ؟؟.

[34]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 312.

[35]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 312.

[36]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 312.

[37]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 312.

[38]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 323.

[39]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 12.

[40]  ـ تفسير صافي، ج 1، ص 283.

[41]  ـ تفسير صافي، ج 1، ص 283.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق