أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ماه پربرکت رجب و همچنين شعبان و رمضان، اين سه ماه خصيصهاي دارند که در آنها هم مسئله اعتکاف مطرح است هم مسئله مواليد ائمه(عليهم السلام). اين حديث از امام(عليه السلام) هست؛ کسي در محضر حضرت سخنان حضرت را شنيد، عرض کرد امروز عجب جواهري از شما استفاده کرديم! فرمود همين؟ حيفت نيامد که اين کلمات را به جواهر تشبيه کردي؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»[1] طلا يک سنگ زردي است و نقره يک سنگ سفيدي است اينطور نيست که اينها ذاتاً قيمتي داشته باشند. فرمود حيفت نيامد که اين کلمات الهي ما را به جواهر تشبيه کردي؟.
اينها نسبت به جوامع بشري حق حيات دارند. حالا چه اينها را بشناسند چه نشناسند چه فرمايش اينها را گوش بدهند چه فرمايش اينها را گوش ندهند، اين فرمايشات به وسيله اين ذوات قدسي از آسمان به زمين آمده است. ما در کلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) - در آن کلمات حکيمانهشان - به اين کلمه طيبه 151 رسيديم. در اين کلمه نوراني حضرت فرمود: «لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ» انسان مثل يک موجود عادي نيست که از بين برود. مرگ زوال نيست مرگ انتقال است. موت انتقال از يک نشأه به نشأه ديگر است. بنابراين انسان هرگز از بين نميرود و آنچه را انجام داد همه آنها محفوظ است. فرمود انسان مثل يک درختي است که ميوه ميدهد حالا يا شيرين يا تلخ. هر انساني يک پاياني دارد و اين پايانش يا شيرين است يا تلخ. «لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ»، يا حلو است يا تلخ. اگر اين کارهايي که انسان انجام ميدهد از بين برود نگراني ای نبود، اشتباهاتي که کرده از بين رفته است، اما همه اينها مضبوط است؛ در قرآن کريم آمده که فرشتههايي با شما هستند، اين فرشتهها هرگز نميخوابند و هرگز يادشان نميرود و هرگز سهلانگاري هم نميکنند: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[2] اينکه گفتند چپ و راست، اينطور نيست که يک طرفش رقيب باشد يک طرفش عتيد. در طرف راست رقيبي است که اين رقيب، عتيد است. در طرف چپ رقيبي است که اين رقيب عتيد است، نه اينکه يکي رقيب باشد يکي عتيد. ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه﴾ اين قول چه حق باشد چه باطل، يک فرشتهاي است که رقيب است. رقيب را رقيب ميگويند براي اينکه رقبه ميکشد، سرکشي ميکند يعني همين؛ منتها اين تشبيه است براي اينکه آنها که احتياج ندارند سرکشي بکنند گردن بکشند ببينند. کسي که کلاس امتحاني را يا امثال ذلک را يا امور ديگر را ميخواهد ببيند سرکشي ميکند سر را بلند ميکند که ببيند، ميگويند سرکشي کرده. اين اصلش از آن گرفته شده است. رقيب: کسي که مراقب است، مراقب يعني رقبه ميکشد گردن ميکشد تا خوب ببيند و مستعد هم هست او را خواب هم نميبرد و فراموش هم نميکند، چه حسنه باشد چه سيئه، همه اينها را يک فرشتهاي است که مراقب است، يک؛ و مستعد هم هست، دو؛ فوراً ضبط ميکند، اين سه. پس چيزي از بين نميرود.
حضرت فرمود انسان، درختي است که کارهاي او ميوه او است يا شيرين است يا تلخ. اگر حکيم فردوسي خدا رحمتش کند ميگويد:
که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست[3]
حالا اين فردوسي بود و چون آن جايگاه را داشت، آن وقت که قدرت امويها و مروانيها و اهل سنت بود اين شعر را تحمل کردند. ايشان اين فرمايش را دارد که:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[4]
غزالي با همه تلاش و کوششي که دارد ميگويد محصول چهل ساله مرا حکيم فردوسي در اين يک بيت خلاصه کرده است که اگر پايان کار انسان پرنيان و لطيف و نرم است محصول کار خود آدم است و اگر تلخ و تند است آن هم محصول کار خودش است. بعضي از درختها است که غير از تيغ کار ديگر ندارد بهره ديگري ندارد. قتاد يک درخت جنگلی است کارش فقط تيغسازي است. حرف حکيم فردوسي اين است که:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي
اينطور نيست که در قيامت جنگلی باشد و يک درختی باشد و هيزمی باشد. بارها به عرضتان رسيد قرآن اين را به ما میرساند که هر فردی يک قافلهای است که همه اين امور را با خود دارد در جهنم سوخت و سوز است هيزم است اما اين هيزم جهنم را از جنگل نمیآورند خود انسان تبهکار است که هيزم ميشود ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[5] ما خيلي دلمان ميخواهد که بعد از اين همه جستجو، آيهاي روايتي پيدا کنيم که از جنگل هيزم ميآورند و در جهنم آتش درست ميکنند، اما اينها نيست. آنچه از صريح قرآن برميآيد اين است که هيزم جهنم خود آدم ظالم است، خود اين صهيونيست است خود اسرائيل است ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾ ما يک قِسط داريم يعني سهم کسي را بدهد، اهل قِسط و عدل است. يک قَسط داريم يعني سهم ديگران را ميبرد. اين قاسطون از قَسط است که سهم ديگري را ميبرند. آن قِسط يعني مرادف عدل، يعني سهم ديگري را ميدهد. فرمود کسي که سهم ديگري را ميخورد و ظلم ميکند، او هيزم جهنم ميشود ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. هيزم جهنم هم همينها هستند.
غرض اين است که واقعاً درک بعضي از اسرار مسئله قيامت آسان نيست. اکثر کلمه يوم و يومئذ که در قرآن است مربوط به قيامت است. يوم يومئذ يومئذ يومئذ يوم يوم، در آيات بسيار کمي مربوط به روز دنيا است. اکثر تعبير يوم و يومئذ که هست مربوط به قيامت است، چون آنچه که بالاخره انسان را ميتواند تربيت کند مسئله معاد و «ذکر الدار» است. اصلاً براي ما سخت است که بگوييم جهنم منقول است يک جايي بنام سوخت و سوز باشد که انسان بد را آنجا بگذارند نيست؛ جهنم منقول است، در اين آيه مبارکه اين است ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[6] جهنم را ميآورند. اين جهنم کيست و چيست؟ خود اين شخصي که ظالم است و غاصب است و صهيونيست است و اسرائيلي است اين خودش سرتاپا جهنم است. اين آيه نوراني دارد که جهنم را ميآورند. همانطوري که هيزم غير از خود ظالم نيست جهنم هم غير از ظالم نيست. اين شخص دارد گُر ميگيرد، از جاي ديگر که مواد سوخت و سوز نميآورند. اگر تمام مواد سوخت و سوز از خودش است، خودش هم ميشود يک موجود سوزنده نَمير؛ همين بدن است اما هر وقتي که خاکستر شد دوباره همان بدن احيا ميشود. يومئذ و يوم که در قرآن کريم آمده اکثر آنها بلکه کثيري از آنها مربوط به همين مسئله معاد است و جهنمي که در قرآن کريم است «مما لا ريب فيه» هيزمش همين انسان است.
بعضي از شما بزرگان بالاخره سني هم داريد، قبل از اينکه گاز و نفت و اينها مصرف بشود در آشپزخانههاي ما همين هيزم بود. در غالب خانهها يک مختصر آتشي زير خاکستر بود که اين آتش هميشه براي کارهاي بعدي بود، چه زمان کرسي و چه غير کرسي؛ در آشپزخانهها هيزمهاي ضخيم را ميگذاشتند که آتشش در شبانهروز بماند براي آشپزخانهها و چاي درست کردن و اينها يک شاخ و برگ درختها را ميسوزاندند که اينها يک آتش موقتي درست ميکرد و بعد هم خاموش ميشد. آن ريشههاي درخت که ماندني است آنها را ميگفتند وقود. ﴿وَقُودُ النَّار﴾ يعني «ما تُوقَدُ بِه النّار».[7] يعني اين آتش هست خاموش نميشود آتشهاي بعدي را هم از اين ميگيرانند. ﴿وَقُودُ النَّار﴾ يعني «ما تُوقَدُ بِه النّار».
در قرآن کريم فرمود يک عده که هيزم هستند، يک عده ﴿وَقُودُ النَّار﴾[8] هستند يعني هيزمدرشت هستند که اينها سوخت و سوزشان هست آتششان دائمي است يعني بيشتر است و ديگران به وسيله اينها گُر میگيرند. بعد هم فرمود که اين ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾[9] پس اينطور نيست که آن چوب را از جنگل بياورند. اينطور نيست که آن ريشهها را از جنگل بياورند. وقود نار هم فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾. اين آل فرعوني که ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾[10]، ميشود قود، خودشان آتش دارند آتششان هم خاموش نميشود عدهاي هم با آتش اينها ميسوزند؛ لذا در بحثهاي ديگر که مناظره بين مستضعف و مستکبر است آنها مستکبرين ميگفتند که ما چه تقصيري داريم چر عذاب ما بايد دو برابر باشد؟ ما اين معصيت را کرديم اينها هم دنبال ما بودند اينها هم مستکبر هستند، آن وقت در جواب اينها ميگويند که ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾[11]، شما شب و روز نقشه ميکشيديد که ما را گرفتار کنيد؛ لذا عذاب شما دو برابر است.
پس بنابراين اگر گفتند هيزم، فرمودند به اينکه هيزم جهنم همين ظالمين هستند. اگر گفتند ﴿وَقُودُ النَّار﴾ فرمودند ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾ و اگر جهنم است فرمود: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ جهنم را آن روز ميآورند. حالا هر طوري که هست مهم اين نيست که جهنم کجاست و آتش چيست؟ مهم اين است که گناه، جهنمي و آتشی را درست ميکند حالا آن تحقيقات علمي هر چه شد، هنر اين نيست که آدم بفهمد جهنم چيست و آتش چيست؟ اينها البته کار علمي است و عيب ندارد اما هنر آن است که انسان نسوزد. آن دقتهاي عميق تفسيري برای خواص است اما آنچه مهم است و مشترک است و اساس کار است اين است که آدم نسوزد به قول فردوسي:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي
اين بيان نوراني حضرت امير بود که فرمود انسان يک پاياني دارد که يا تلخ است يا شيرين.
بعد در بخش ديگري که قبلاً بحث شد فرمود به اينکه من تعجب ميکنم کسي اوّل را ميبيند آخر را انکار ميکند! ما جاي ديگر نميرويم همانجايي که بوديم برميگرديم. اين را در کلمات قصار ، کلمه 126 فرمودند «وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى»؛ شما که دنيا را ميبينيد دنيا بالاخره يک تکه خاک بود که ذات اقدس الهی به اين صورت درآورد، چيز ديگري که نبود. قبلاً هيچ چيزي نبود بعد خاک آفريد هوا آفريد آب آفريد آتش آفريد بعد کمکم انسان را آفريد. نشأه أولي که هيچ چيزي نبود انسان را آفريد، نشأه آخرت که قيامت است که همه چيز هست؛ هم روح است هم بدن است منتها ذراتش پراکنده شده. فرمود به اينکه من تعجب ميکنم کسي اول را ديده آخر را انکار ميکند! آخر که چيز ديگري نيست، آخر احياي مجدد همينها است. نشأه أولي که هيچ چيزي نبود وقتي هيچ چيزي نبود ذات اقدس الهی همه چيز را آفريد، در معاد که همه چيز هست منتها پراکنده است. اين روح که نميميرد، اين بدن را که پراکنده شد جمع ميکند. فرمود تعجب ميکنم کسي اول را ديده آخر را انکار ميکند: «وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى»،
مطلب ديگر که باز در بيانات نورانی حضرت در خطبه 154 است، جز اسراری است که غير از علي و اولاد علي واقعاً کسي به اينها پي نميبرد. فرمود به اينکه «وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ» شما فرزند آخرت باشيد. يک وقت انسان تشبيه ميکند که ميگويد من فرزند اين سرزمين هستم، يک وقت است که نه، خود سرزمين و بهشت و جهنمش را هم خود همين انسان ميسازد «وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ» اين هم از آن حرفهاي نوراني حضرت است. فرمود شما از اين طرف که نيامديد از آن طرف آمديد. شما از آخرت آمديد از اول نيامديد، يا از آخرت آمديد که عين اول است. اين يعني چه؟ فرمود شما از آخرت آمديد از آن ديار آمديد. نگران چه هستيد؟ به همان ديار برميگرديد.
آخرت که ظهور اسماي حسناي ذات اقدس الهی است رجوع به خدايي است که «هو الآخر» است، اين يک؛ اين «هو الآخر» عين همان خداي «هو الأول» است، دو؛ اگر ما به آخرت برميگرديم يعني به همان اوّلي برميگرديم که هو الأولش با هو الآخرش، هو الظاهرش با هو الباطنش يکي است اين هم بسيط است هم مجرد است هم نامتناهي است هم جابجا ندارد. «مِن الله» هستيم دوباره «الي الله» هستيم. اين آخِر براي ما ممکن است فرق داشته باشد چه اينکه فرق دارد، اما براي ذات اقدس الهی که اول از حضور او آمديم، بعد هم به حضور او برميگرديم ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾ است ﴿وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾؛[12] اگر – معاذالله - ذات اقدس اله مرکّب بود يک گوشهاش مبدأ بود يک گوشهاش معاد بود مثلاً جسمي داشت بله، اول غير از آخر بود، اما او ذاتي است که هو الأول است هو الآخر است هو الظاهر است هو الباطن است، يک ذات نامتناهي بسيط به تمام معنا است. اگر ذات نامتناهي بسيط به تمام معنا است، از هر راهي برسيم به همان راه قبلي رسيديم چون به همان هو الأول ميرسيم. اين هو الأول عين هو الآخر است، براي ما فرق ميکند؛ لذا فرمود که شما از آخرت آمديد يعني از جايي آمديد که قبلاً بوديد براي اينکه آنجا اول و آخرش يکي است. ميفرمايد شما به آخرتي برميگرديد که اين آخرت همان عين اوّل است. اگر – معاذالله - خدا مرکّب بود جسم بود يک گوشهاش آخرت بود يک گوشهاش دنيا، بله دنيا و آخرت فرق ميکرد هو الأول و الآخر فرق ميکرد، اما همه اين اسماء چهارگانه آن «هو» است که اول است، همان «هو» است که آخر است، همان «هو» است که ظاهر است، همان «هو» است که باطن است، نه اينکه – معاذالله - يک گوشهاش ظاهر يک گوشهاش باطن، يک گوشهاش اول يک گوشهاش آخر باشد. اگر او اولش عين آخر است اگر ظاهرش عين باطن است پس ما به آخرت برميگرديم چون از همان جا آمديم به اول برميگرديم؛ منتها حالا به ياد اول بودن مشکلي را حل نميکند.
ما هم قبل تاريخ هستيم هم بعد تاريخ. انسان يک چنين عظمتي است. اين بساط آسمان و زمين را که برميچيند؛ يک روزي هم به عرضتان رسيد که فرمود ما اينها را لوله ميکنيم آن روز مثال زديم براي شما که ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾[13] يعني چه؟ فرمود ما بساط آسمان و زمين را جمع ميکنيم الآن آسمان و زمين پهن است. اين لوله را ميگويند طومار. اگر يک چيزي نوشته باشد – مکتوب - طومار نيست اين يک صفحه کاغذ است، اما وقتي که اين را لوله ميکنند اين که لوله شد، اين نوشتهها خوانده نميشود، پيچيده است اين را ميگويند طومار. فرمود ما بساط آسمان و زمين را جمع ميکنيم لوله ميکنيم، خبري از آن نيست ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾ سجل يعني طومار. يعني الآن اين سجل است. سجل چون مکتوبات را در خودش جمع ميکند به آن ميگويند سجل. فرمود همانطوري که سجل - صحافها اين کار را ميکنند - نوشتهها را جمع ميکند ما آسمان و زمين را جمع ميکنيم بساطشان را جمع ميکنيم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾، الآن اين سجل است که تمام نوشتهها را جمع کرد اين لوله شده، طومار را ميگويند سجل. ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾. بعد دوباره بساطش را پهن ميکنيم. چيزي از بين نرفته حالا يا جابجايي اجزاء و اينها است دوباره درست ميکنند و اين متفرقات را جمع ميکنند. فرمود از چيزي غفلت نيست عين صحنه را انسان ميبيند عين اعمال را انسان ميبيند لذا نميتواند انکار بکند براي اينکه اگر متن عمل را ميبيند جا براي انکار نيست. اين برای خدايي است که بساط را جمع ميکند و پهن ميکند.
ما يک صحنه قبل تاريخ داريم که هيچ مورّخي قدرت ندارد آن را مشخص کند جايش را مشخص کند زمانش را مشخص کند اين همين در سوره مبارکه «اعراف» است که ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾[14] اوّلين و آخرين، ما همه را در يک جا جمع کرديم، در يک محفلي يا در يک جايي که حالا کجا هست خدا ميداند! همه را جمع کرديم خودمان را به آنها نشان داديم، طرزي خودمان را به آنها نشان داديم که همه فهميدند من خدا هستم و آنها بنده هستند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾، شاهد هم خود انسان است، خود انسان را بر خودش شاهد گرفته که هيچ وقت نتواند انکار بکند. بعد چه شد؟ مطلب چيست که اينها بايد شاهد باشند؟ خودش را نشان داد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ من خداي شما نيستم؟ ﴿قالُوا بَلى﴾ پس اينها اقرار کردند شاهد آنها کيست؟ شاهد خود اينها هستند ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ مثل اينکه انسان در برابر آينه قرار بگيرد سر آينه را خم بکند به درون آينه که نشان بدهد، از آينه سؤال بکنيم چه کسي را ميبيني؟ ميگويد تو را. اينها تشبيه است، اما چهطور اقرار کرده؟ چهطور خودش را نشان داده؟ گفت خدا ميداند، در جريان معراج، خدا ميداند و آنکه رفته. نظامي و امثال نظامي وقتي معراج پيغمبر را معنا ميکنند ميگويند ما گوشهاي از اسرار معراج را باخبر هستيم اما حقيقت معراج چيست؟ پيغمبر چهطور رفته؟ تا کجا رفته؟ چه شنيده؟ چه آورده؟ خدا ميداند و آن کس که رفته. در جريان اينگونه از آيات خدا ميداند و آن کس که گفته.
در يکي از بيانات نوراني حضرت امير در خطبههاي نهج البلاغه است که اگر ما نبوديم شما چهطوري اسرار قرآن را ميفهميديد؟ اصلاً ممکن نيست اسرار قرآن رموز قرآن، کليد قرآن را انسان بفهمد مگر به همين راهنماييهايي که اينها فرمودند. فرمود من سخنگوي قرآن هستم «فَاسْتَنْطِقُوهُ»؛[15] اگر ميتوانيد قرآن را به حرف بياوريد، او که با شما حرف نميزند «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»[16] ، منظور از من يعني اهل بيت، نه خصوص حضرت، فرمود ما مفسر هستيم سخنگوي قرآن هستيم اسرار قرآن پيش ما است «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، او را به حرف بياوريد، او با شما حرف نميزند. او ظواهري دارد صرف و نحوي دارد که براي شما حجت است بله، که شما ميتوانيد اعجاز او را درک کنيد، اما اسرار قرآن رموز قرآن، بالا چه خبر است؟ معراج چه خبر است؟ گذشته چه خبر است؟ آينده چه خبر است؟ أ لست چه خبر است؟ «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه». اين بيان نوراني حضرت است.
حالا اينها برای ماقبل تاريخ است فرمود من خودم را به جامعه بشري «من الأولين و الآخرين» نشان دادم و يک سؤال و جواب بود و يک استشهاد؛ سؤال و جواب اين است که من چه کسی هستم؟ گفتند تو الله هستي. وقتي شناختند فرمودند که شما شاهد باشيد شاهد هر کسي خود انسان است. چطور اعضاء و جوارح شهادت ميدهند: دست شهادت ميدهد پا شهادت ميدهد. بعد انسان به اين دست و پا میگويد ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[17] درست است دست ماست پاي ماست بدن ماست، اما ما نيستيم. يک وقت است که ما خودمان حرف ميزنيم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾.[18] وقتي از درون ما حرف صادر ميشود اين را ميگويند اقرار، اما وقتي دست حرف ميزند دست دست است ما نيستيم. اگر عين ما بود که اقرار بود نه شهادت، معلوم ميشود که اين بيگانه است ﴿وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ﴾[19]، ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾، ما غير از پوست بدن هستيم، ما ما هستيم پوست برای ماست، دست برای ماست زبان برای ماست ما ما هستيم ما دست و پا نيستيم اين بدن ماست ما عين بدن بوديم که اقرار ميکرديم نه شهادت ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[20] و کذا و کذا. بعد ما به اين اعضاء و جوارح ميگوييم: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾. اينها شهادت ميدهند نه اقرار. همين دست اختلاسي و دبشي اين دست شهادت ميدهد نه اقرار. اقرار آنجا است که شخص ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾. دست خائن غير از خود خائن است و امين الهي است مأمور الهي است و شهادت ميدهد. همين پا شهادت ميدهد. اگر دست و پاي انسان شهادت بدهد، ديگر جا براي انکار نيست. اگر از درون انسان اقرار بجوشد ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾، آن آيات برای آن است از درون انسان روح انسان جان انسان يعني خود انسان، اما دست انسان پاي انسان و اينها ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ﴾، به دست و پا ميگويند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾.
پس بنابراين ما ما هستيم ما دست داريم ما چشم داريم ما بدن داريم ما ما هستيم و اينها متعلق ماست. حقيقت انسان همان روح انسان است و اينها بدن او هستند. بله بدن او هستند دست او هستند پاي او هستند و گناه را با همين دست و پا انجام ميدهد، اما دست گناه نميکند و دست را اگر بسوزانند براي اينکه آن روح آسيب ببيند وگرنه دست آسيب نميبيند؛ اگر دست شما را تخدير بکنند يعني تعلق روح را از دست بگيرند دست سوخته بشود دردي احساس نميکند مثل يک چوب است. درد برای نفس است برای روح است لذا اين کساني که در بيمارستان بيهوشي مصنوعي ميدهند اين بدن را قطعه قطعه ميکنند اما اين دست و پا دردي احساس نميکند. احساس برای نفس است اگر نفس توجه دارد تخدير نشد، دردش ميآيد اما اگر تخدير کردند آن حس را گرفتند آن ادراک را گرفتند اين بدن را در بيمارستان قطعه قطعه ميکنند او دردي احساس نميکند. درد برای روح است لذا در قيامت دست شهادت ميدهد آن وقت او نميتواند انکار بکند فقط به دستش ميگويد يا به جلودش ميگويد ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾، ما گناهي نکرديم.
در آن ماقبل تاريخ همه ما را جمع کردند ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾، معلوم ميشود اين زبان و دست و پا و اينها شاهد هستند نه مقر، اقرار نيست شهادت است. ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾، اين برای اين. اين کي بود؟ کجا بود؟ اين دو تا آيه از اسرار قرآن کريم در سوره مبارکه «اعراف» است. فرمود ما اين کار را کرديم اوّلين و آخرين را جمع کرديم همهشان به توحيد اقرار کردند و حجت بر همه آنها تمام شد چرا؟ ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾، اين «أن تقولوا» مثل همان ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾[21]، يعني مبادا! ما اين کار را کرديم ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾، مبادا در قيامت بگوييد ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾، بگوييد ما در کشور کفر بوديم يا در فلان کشور بوديم يا در شرق بوديم يا در غرب بوديم، آنجا اين حرفها نبود آنجا دين نبود، آنجا شرک بود، هيچ کسي «من الأولين و الآخرين» و «من الآخرين الي الأولين» نميتواند بگويد که پدران ما مشرک بودند ما در جاهليت بوديم يا در غرب بوديم يا در فلان کشور بوديم هيچ کسي معذور نيست. طرزي من خودم را به آنها نشان دادم که در درونِ درون آنها اعتراف بود ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾، ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا﴾[22] اين دو تا آيه يعني يک کسي بگويد من در جاهليت بودم پدران ما مشرک بودند من هم مشرک شدم، نميتواند بگويد، براي اينکه در درونِ درون او اقرار به توحيد هست. انسان هيچ وقت نااميد نميشود يک گوشهاش به الله وابسته است در قعر دريا هم غرق بشود و گرفتار بشود و هيچ کسي نباشد او به يک جايي تکيه دارد. اقرار به وحدانيت ذات اقدس الهی زوالپذير نيست اين دو تا آيه در سوره مبارکه «اعراف» را ملاحظه بفرماييد، اين ما را ازلي بالغير ميکند حالا کجا بود؟ خدا ميداند. همين ما که ازلي بالغير هستيم و تاريخ نداريم ماقبل تاريخ هستيم، ابدي بالغير هم هستيم تاريخ نداريم تا چه زمانی هستيم معلوم نيست، اما يک روزي که بساط آسمان و زمين جمع شد ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم. ما اين هستيم. تا چه زمانی هستيم بعد از ميلياردها سال بعد چه ميشود «الله يعلم». همانطوري که در جريان ازل ما آن روز بوديم اما کجا بود؟ چهطور بود؟ «لست أدري». در آينده هم کجا خواهد بود؟ «لست أدري» ولي ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم ما آيات الهي هستيم يا بد يا خوب.
به قول فردوسي: اگر بار خار است خود کشتهاي، وگر پرنيان است خود رشتهاي.
در اين بيان نوراني حضرت امير فرمود شما از نزد خدا آمديد به همانجا برميگرديد. شما از آخرت آمديد به آخرت برميگرديد از اول آمديد به اول برميگرديد چون «هو الأول» همان عين «هو الآخر» است «هو الآخر» هم عين «هو الأول» است چه اينکه «هو الظاهر» هم عين «هو الباطن» است «هو الباطن» هم عين «هو الأول» است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248.
[2]. سوره ق، آيه18.
[3]. شاهنامه فردوسي، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.
[4]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[5]. سوره جن، آيه15.
[6]. سوره فجر، آيه23.
[7]. لسان العرب، ج3، ص466.
[8]. سوره آلعمران، آيه10.
[9]. سوره آلعمران، آيه10و11.
[10] . سوره بقره، آيه49.
[11] . سوره سبأ، آيه33.
[12]. سوره بقره، آيه156.
[13]. سوره انبياء، آيه104.
[14] . سوره اعراف، آيه172.
[15] . الكافي، ج1، ص61.
[16]. نهج البلاغة, خطبه158.
[17]. سوره فصّلت، آيه21.
[18]. سوره ملک، آيه11.
[19]. سوره انعام، آيه130.
[20]. سوره نور، آيه24.
[21]. سوره حجرات، آيه6.
[22]. سوره اعراف، آيه173.