10 03 1996 4971138 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 45

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ﴿51﴾ وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ ﴿52﴾ وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ ﴿53

بعد از اينكه هدف انذار را تقوا معرفي كرد فرمود اينها را از عذاب قيامت بترسان تا متقي بشوند آن‌گاه دربارهٴ متقيان توصيه‌اي به رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد مي‌فرمايد متقيان را ترك نكن به بهانه اينكه اينها تهيدست‌اند ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي﴾ آنها كه صبح و شام به نام و ياد خدايند آنها را طرد نكن در حقيقت اينها متقيان واقعي‌اند اينكه فرمود صبح و شام به نام خدايند كنايه از دوام ذكر خداست اختصاصي به صبح و شام ندارد تعبير محاوره‌اي هم اين است وقتي بخواهند از دوام يك شيء خبر بدهند مي‌گويند اين صبح و غروب، صبح و شام بامداد و شامگاه كارش اين است يعني صبح تا غروب كارش اين است يا كل وقت كارش اين است پس فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي﴾ اينها متقيان واقعي‌اند اينها را طرد نكن اين گروه گذشته از كميت، كيفيت خوبي هم دارند هم دائماً به ياد خدايند و هم اين ذكرشان خالصاً لوجه الله است كساني كه دائماً به ياد حق‌اند و اين يادشان هم از شوب ريا و مانند آن مصون است اينها متقيان واقعي هستند ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي﴾ اين ناظر به كميت ذكر همين كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا[1] اينكه فرمود: ﴿يُريدُونَ وَجْهَهُ﴾[2] اين ناظر به اخلاص است و ناظر به كيفيت ذكر پس اين بزرگواران روي چند جهتي كه در اينها هست شايسته جذب‌اند نه طرد براي اينكه اينها دائماً به ياد حق هستند و در اين ذِكر و ذُكر هم مخلص‌اند اين دو وجه كه باعث جذب اينهاست و عاملي هم براي طرد وجود ندارد براي اينكه نه آنها حق تو را ضايع مي‌كنند و نه كاري با تو دارند كه احياناً احتمال بدهي كه حق تو را تضييع كنند ﴿ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ حساب تو بر آنها نيست تا تو بترسي از اينكه اينها در محاسبهٴ قسط و عدل رعايت نكنند حساب آنها هم بر تو نيست كه تو بترسي مبادا اينها از حكم قسط و عدل تو برگردند و گريزان باشند هيچ ارتباطي با هم نداريد اگر حساب آنها بر تو باشد تو مي‌ترسي كه حسابرسي صحيح بكني آنها رضا ندهند از اين جهت طردشان كني اگر حساب تو بر آنها باشد مي‌ترسي كه آنها صحيحاً حسابرسي نكنند اين دو عامل براي طرد ولي هيچ كدام از اينها وجود ندارد اگر مسئلهٴ رزق باشد نه رزق تو بر اينهاست نه رزق آنها بر تو مسئلهٴ حساب قيامت باشد نه حساب تو بر اينهاست و نه حساب آنها بر تو بنا‌براين هيچ وجهي ندارد كه اينها را طرد بكني پس دو عامل براي جذب وجود دارد دو عامل كه براي طرد محتمل است منتفي است در بين اين عوامل چهارگانه آن دو عامل كه براي جذب است موجود است اين دو عاملي كه براي طرد است منتفي است اگر روي اين تحليل عوامل جذب وجود داشت و عوامل طرد وجود نداشت در چنين فضايي اينها را طرد بكني ﴿فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ اين است كه قرآن ﴿يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ[3] يعني يك مطلب را مبرهن مي‌كند ﴿فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ اين ترجمهٴ آيه با يك توضيح كوتاه گرچه جناب زمخشري در كشّاف و مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان و ديگران هم در بحثهاي روايي شأن نزولي ذكر كرده‌اند كه وقتي سلمان فارسي و صهيب رومی و بلال حبشي اين‌گونه از مؤمنين تهيدست اطراف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشتند متكاثران قريش و صناديد قريش عبور مي‌کردند وبه پيغمبر مي‌گفتند اگر اين فقرا و تهيدست‌ها را طرد كني ما مي‌آييم ما با اينها يكجا نمي‌نشينيم آن‌گاه اين آيه نازل شد كه ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ﴾ گرچه اين شأن نزول‌ها را ذكر كردند ولي اينها به جري و تطبيق نزديك‌تر است تا شأن نزول اين‌چنين نبود كه يك همچنين فكري بود بعد اين آيه نازل شد چون در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه اين سورهٴ مبارك دفعتاً نازل شده است البته اين فكر هم در جاهليت اولا بود هم در جاهليت ثانيه و ثالثه است يعني كساني كه متكاثر بودند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ ٭ الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه[4] ارزش را در همين تكاثر مي‌پنداشت اينها فقرا را تحقير مي‌كردند از زمان نوح بود تا زمان خاتم(عليهم آلاف التحيه و الثناء) هم در جاهليت اولي بود هم در جاهليت غير اولي آن‌گاه همان طوري كه ذات اقدس الهی به نوح(سلام الله عليه) از راه وحي پيام فرستاد كه فقرا مؤمن را طرد نكن و پيشنهاد متكاثران را نپذير به پيامبر اسلام هم همين حرف را مي‌زند پس اثبات اينكه يك شأن نزولي است نظير آيهٴ تطهير، نظير آيهٴ مباهله، نظير آيهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ[5] اينها كار آساني نيست اما اثبات اينكه در چنين فضايي اين آيات نازل شده است اين آسان است و حق هم هست اين هم مطلب دوم.

مطلب سوم آن است كه فضاي فكري متكاثران و صناديد قريش يك مطلب است پذيرش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلب ديگر است گرچه مرحوم امين‌الاسلام اين را هم نقل كرد ولي بايد نقد مي‌كرد و آن نقل بي‌نقد صحيح نيست ايشان نقل كردند كه بعضيها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهاد دادند كه اينها را طرد بكنيد ما به حضور شما خواهيم آمد همان گروه يا عدهٴ ديگر پيشنهاد ديگر طرح كردند كه پس نوبت قائل بشويد در مجلسي كه ما نشسته‌ايم نوبت ماست آن فقرا نيايند وقتي كه اين تهيدستان و پابرهنگان هستند ما نمي‌آييم بنا شد قراردادي به اين مضمون تنظيم بشود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)ـ معاذ‌الله ـ دستور دادند كه علي‌ابن‌ابيطالب(سلام الله عليه) چيزي را به اين مضمون بنويسد آن وقت در اين فضا آيه نازل شد ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ﴾ خب اين نه با شاهد داخلي هماهنگ است نه با شاهد خارجي اما با شاهد داخلي هماهنگ نيست براي اينكه آنها احتمال نوبت ندادند، پيشنهاد نوبت ندادند پيشنهاد طرد مطلق دادند در جاهليت اولي هم همين بود مي‌گفتند ما جايي كه فقرا هستند اصلاً نمي‌آييم نه اينكه به نوبت مي‌آييم اين شاهد داخلي شاهد خارجي آن است كه سورهٴ مباركهٴ «قلم» جزء عتايق سور است يعني جزء اولين سوره‌هايي است كه در مكه نازل شده است كه اينها را مي‌گويند عتايق يعني خيلي قديمي است اين نظير سورهٴ «علق» كه مي‌گويند جزء عتايق است اين سورهٴ مباركهٴ «قلم» كه جزء عتايق سور مكي است يعني در اوايل بعثت نازل شده است در آيه چهارم ذات اقدس الهی به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ[6] خب اين جملهٴ اسميه با تأكيد «نون» و بعضي حروف ديگر كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ اين نشان مي‌دهد هرگونه روايتي كه دلالت بكند بر سازش پيغمبر يا پذيرش پيشنهاد متكاثران كه با خُلق عظيم سازگار نيست هرگونه خبري چه با خلق عظيم پيغمبر سازگار نباشد مخالف قرآن است و مطرود، هرگز ممكن نيست خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد يعني به همگان اعلام بكند كه پيغمبر داراي اخلاق عظيم است و عظمت خلق پيغمبر را خود امضا بكند بعد اين پيغمبر هم در حدي باشد كه پيشنهاد طرد را يا پيشنهاد نوبت را بپذيرد خب نماز جماعت براي همه است نماز جمعه براي همه است مجلس درس براي همه است مجلس موعظت براي همه است نه طرد فقرا جايز است نه نوبت گذاشتن آنها اين با خلق عظيم سازگار نيست اينكه ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ[7] در مدينه نازل نشد در اواخر عمر حضرت كه نازل نشد اين در اوايل بعثت نازل شد پس هر خبري كه دلالت بكند بر اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ‌الله ـ پيشنهاد متكاثران را مي‌پذيرد كه آن خبر با خُلق عظيم سازگار نيست اين مخالف قرآن است وقتي مخالف قرآن شد از حجيت مي‌افتد.

‌پرسش...

پاسخ: بسيار خب اين خُلق عظيم او هم به وسيلهٴ تثبيت الهي است يك وقت است كه ما پيغمبر را با افراد ديگر مي‌سنجيم مي‌گوييم ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ يك وقت است پيغمبر را با ذات اقدس الهی مي‌سنجيم همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ‏ءٌ[8] اين نكره در سياق نفي است فرمود هيچ كاري از تو ساخته نيست چهار امر را ذات اقدس الهی به پيغمبر فرمود دو امر را اول و دوم ذكر كرد دو امر را سوم و چهارم ذكر كرد اين جملهٴ نوراني را در وسط گذاشت تا رابطهٴ پيغمبر با خدا را تثبيت كند فرمود آن همه مقاماتي كه تو داري... هستي و خواهي بود اما ذاتاً هيچ امري براي تو نيست او ﴿يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ ٭ لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ[9] چهار امر را كه ذكر كرد در وسط اين امور چهارگانه دو تا آن طرف دو تا اين طرف اين وسط فرمود ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾ اين براي پيغمبر وقتي مخلوق را در برابر خالق مي‌سنجيم ﴿لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لا حَياةً وَ لا نُشُورًا[10] ولي مخلوقها را كه با هم مي‌سنجيم حالا ‌ببينيم چه تعبير بلندي خدا درباره پيغمبر دارد فرمود: ﴿أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُه[11] وقتي يكي از شيعيان در كنار سفره‌اي با يک عالم سني نشسته بود و غذا را كه ميل كردند گفت خدا را شكر پيغمبر خدا را شكر آن عالم سني گفت که اين شرك است چرا پيغمبر را شكر كردي گفت مگر قرآن نخواندي خدا فرمود پيغمبر مظهر اغناي من است ﴿أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُه﴾ خدا مغني است پيغمبر خدا هم مغني است يعني مظهر «هو المغني» است «اغني فاغني» اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نسبت به خلق مي‌سنجند اين اول ما صدر است هرچه در عالم باشد از مسير اوست يك وقت پيغمبر را با الله مي‌سنجند همان ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾ اين عبد مخلوق است بنا‌براين اينكه ذات اقدس الهی مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً[12] كه آنجا هم مراحل سه‌گانه عصمت ثابت شده است نشانه آن است كه اينها به عنايت الهي است اگر كسي داراي خُلق عظيم است اين هم به فيض الهي است ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّه[13] اما وقتي به آن شأن نزول يا خبرهايي كه مي‌بينيم زمخشري نقل مي‌كند يا امين‌الاسلام در مجمع‌البيان نقل مي‌كند اين بايد بگويد اين با ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ[14]‌ اي كه قبل از اينها صادر شده است و نازل شده است هماهنگ نيست فتحصل كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرچه دارد از طرف خداست اما وقتي بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم چيزي در عالم امكان نيست كه او نداشته باشد چقدر دارد خدا مي‌داند ﴿ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُه[15] آن‌گاه آيات و جمله‌هاي نوراني قرآن كريم يا جمله‌هاي نوراني زيارت جامعه وضع خودش را روشن مي‌كند خب بنابراين از زمخشري توقّع نبود ولي از امين‌الاسلام توقّع هست كه صرف شأن نزول بر فرض اينكه اين شأن نزول باشد اين تتميم را بايد ايشان ذكر مي‌كرد كه پيغمبر، پيغمبري نيست كه سازش آنها را بپذيرد و آيهٴ ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ نهي‌اش كند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي﴾ بامداد و شامگاه اينها به ياد حق هستند يعني اينها كساني هستند كه ماموريت الهي و امر الهي را امتثال مي‌كنند در پايان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ قبل از آيهٴ پاياني يعني آيهٴ 205 سورهٴ «اعراف» اين است ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ﴾ و براي اثبات اينكه منظور دوام ذكر است فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ اين ﴿وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ معنايش اين نيست كه غفلت مطلق را نفي مي‌كند بلكه مطلق غفلت را نفي مي‌كند هرگز غافل نباش يك لحظه‌اي غافل نباش آن‌گاه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «جمعه» و مانند آنكه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا[16] و مانند آن تأييد مي‌كند پس اينكه مي‌فرمايد بامداد و شامگاه که تعبير محاوره‌اي است يعني دائماً.

مطلب ديگر آن است كه حالا اگر كسي دائما اين‌چنين شد دائماً به ياد خدا شد چه مي‌شود اين را در سورهٴ مباركهٴ «نور» مشخص فرمود كه كسي كه دائماً به ياد خداست چه خواهد شد در آيهٴ 36 و 37 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است در آيهٴ معروف «نور» كه در سورهٴ «نور» آيهٴ 35 است فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ در ذيلش دارد كه ﴿نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ اين نوري كه در ذيل آيهٴ «نور» است غير از نوري است كه در صدر آيهٴ «نور» است چون اين «نور النور» است فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ خب پس جاي خالي از آن نور نيست بعد در ذيل فرمود: ﴿يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ﴾ يعني «لنور النور» پس معلوم مي‌شود اين نور خاص است نور عام نيست چون آن نور عام كه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ است چيزي نيست كه از آن نور عام بيرون باشد و تاريك باشد معلوم مي‌شود آن نور‌‌ عام همگاني و هميشگي است و همه جايي است اين يك نور خاص است ﴿يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ آن‌گاه اين سؤال مطرح است اين نور خاص كجاست خب آن نور عام كه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ است اين نور دومي اگر نور عام بود كه ديگر نمي‌فرمود: ﴿يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ﴾ مي‌فرمود: «‌يهدی الله له» يا «به» اضافه نور به نور نشان مي‌دهد که دومي غرض اولي است اگر ﴿يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ آن‌گاه ذهن اين سؤال را مطرح مي‌كند كه خب اين نور خاص كجاست آن نور عام كه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ است اين نور خاص كجاست آن‌گاه پاسخ مي‌دهد كه مي‌فرمايد اين نور خاص مي‌دانيد كجاست؟ ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ[17] خب اين بيوتي كه ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ ﴾ يعني اذن تكويني وگرنه اذن تشريعی خدا به همه اذن داد كه خانه‌اش رفيع باشد منظور از رفعت كه رفعت سنگ و گل نيست اين رفعت سنگ و گل را در كتاب شريف وسائل‌الشيعه در باب مسكن اين روايات به اين مضمون هست كه اگر كسي بيش از اندازهٴ حاجتش خانه را رفيع كند فرشتگان مي‌گويند «يا افسق الفاسقين اين تريد»[18] پس منظور رفعت سنگ و گل نيست منظور آن رفعت معنوي است رفعت معنوي هم دو جور است يك رفعت تشريعي است خدا به همه اذن داد نه تنها اذن داد همه را امر كرد اين كار را بكنيد تشويق كرد ﴿يرفع الله الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ[19] تشويق است يك اذن تكويني است كه در اين آيهٴ سورهٴ «نور» مطرح است ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ اينها مي‌شوند رفيع، مساجد جزء اين بيوت‌اند مشاهد اهل بيت‌(عليهم السلام) جزء اين بيوت‌اند علماي راستين كه نواب ولي عصر‌(ارواحنا فداه)‌اند اين هم خب پس منظور از اين بيت سنگ و گل نيست كه رفيع بشود بعد مي‌رسيم به اينكه اصلاً منظور از خانه اصل سنگ و گل نيست خود شخص بيت الله است خود اين مؤمن بيت الله است مَثل مؤمن مَثل كعبه است او مي‌شود بيتي كه ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ آن بيوت سر جايش محفوظ است يعني مساجد مشاهد و اينها بوتي هستند كه ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ اين سر جايش محفوظ ولي اگر كسي كار مسجد را كرد كار حسينيه را كرد كار حرم را كرد خب اين هم جزء ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ است مسجد چرا جزء بيوتي است كه ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ براي اينكه ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ ... ٭ افمن أُسِّسَ بنيانهُ عَلَى التَّقْوى﴾ خب حالا اگر يك مؤمني شد ﴿أُسِّسَ بنيانه عَلَى التَّقْوى﴾ چطور سنگ و گل مي‌شود بيت الله اين روح مجرد نشود بيت الله آن سنگ و گل مأذون الارتفاع است تكويناً اين مؤمن ماذون الارتفاع نباشد؟ دليل اينكه مراكز مذهبي مأذون الارتفاع‌اند چيست؟ چون ﴿أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى ... ٭ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ﴾ چرا؟ چون ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ﴾ حالا آن رجالي كه ﴿يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ از سنگ و گل كمترند؟ اينها هم ﴿أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى ... ٭ أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّم[20] پس معلوم مي‌شود مردان الهي هم ﴿أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى﴾ چه اينكه مراكز مذهب هم ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى﴾ چون آن مسجد ﴿أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى﴾ شده محبوب خدا و مأذون الارتفاع اين زيد هم اين مؤمن هم چون ﴿أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ﴾ شده مأذون الارتفاع از اينجا معلوم مي‌شود آن محاوره و مناظرهٴ وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) با قتاده يك وضع حقيقي است نه وضع مجازي وقتي قتاده به حضور مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيد حضرت فرمود به چه فتوا مي‌دهي گفت به قرآن كريم فتوا مي‌دهم حضرت فرمود چگونه به قرآن كريم فتوا مي‌دهي در حالي ‌كه «و ما ورثك الله من كتابه حرفاً»[21] تو «علم الدراسه» داري درس تفسير خواندي ولي يک حرف قرآن را ارث نبرده‌اي آن «علم الوراثة» براي اهل بيت است تو چطوري به قران فتوا مي‌دهي «و ما ورثك الله من كتابه حرفاً» اين قتاده كه مدرس ‌رسمي تفسير بود آن‌گاه قتاده كه اظهار احتشام مي‌كند مي‌گويد حشمت اين شخص مرا گرفت حضرت فرمود تو خيال کردی پيش يك آدم عادي نشسته‌اي «انت بين يدي﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾»[22] تو پيش يك بيتي نشسته‌اي كه خدا اذن تکوينی داد که او رفيع بشود نه يعني خانهٴ من هر جا امام باقر(سلام الله عليه) باشد بيت الله است معيار سنگ و گل نيست معيار طهارت است و تقوا اگر مسجد ﴿أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى[23] شد خب اين بيت الله‌ است و ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ اگر ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا[24] شد اينها هم به منزله كعبه‌اند اگر ﴿أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى[25] شد خب اين‌هم جزء بيت الله است بنابراين اگر كسي بخواهد از نور خاص الهي استفاده كند ﴿يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ[26] آن نور آدرسش ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ است و سرّ اينكه آن بيوت ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ اين است كه ﴿فيهِ رِجالٌ﴾ كه ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ ٭ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾ در آن بيوت صبح و شام مردان الهي به ياد حق‌اند اين كه فرمود: ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ ٭ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ[27] نشان مي‌دهد كه عظمت آن بيوت به وسيله مردان الهي است كه دائماً به ياد حق‌اند خب اگر اينها مسجد را به عنوان ﴿إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ[28] اينها رفيع مي‌كنند حرم را آنكه در حرم آرميده است جزء ﴿ بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ مي‌كند يعني آن شهيد آن مشهد را گرامي كرده است آن معصوم يا معصومه آن حرم را تكريم كرده است نه سنگ و گل ذاتاً حرمتي داشته باشند اگر حرمت حرم به اهل حرم است و اگر حرمت بيوتي كه ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ به رجالي است كه ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ ٭رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ[29] معلوم مي‌شود خود اينها هم مأذون الارتفاع‌اند اينها رفيع‌اند خدا اينها را با عظمت بلند كرده است و هيچ عاملي نمي‌تواند اينها را پايين بياورد آن‌گاه همهٴ اين معارف را ذات اقدس الهی به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) القا كرده است آن‌گاه‌ ـ معاذ‌الله ـ پيغمبر اين فقرا نظير سلمان و بلال و صهيب و امثال ذلك را طرد كند يا نوبت براي آنها قرار بدهد اين‌چنين نيست پس بنابراين اولاً اينها شأن نزول نيست بر فرض چنين فضاي فکری باشد آيات براي طرد آنهاست و حرم مطهر و حريم پيغمبر از اين فكرها منّزه و مطهر و مصون و معصوم است.

‌ پرسش...

پاسخ: البته شدت همان شدت استكبار و صناديد قريش بود ديگر ‌

 پرسش...

پاسخ: بله، ديگر بعضي اصلاً لايق خطاب هم نيستند.

‌ پرسش...

پاسخ: بله برهان بر اين است

پرسش...

پاسخ: بله برهان بر اين است بعضي اصلاً استحقاق خطاب ندارند در خيلي از موارد در حالي كه عذاب براي منافقين يا كفار است خدا لحن خطاب را برمي‌گرداند متوجه پيغمبر مي‌كند مي‌فرمايد اصلاً شايسته خطاب نيستند حالا همان طوري كه در قيامت ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ[30] در دنيا هم گاهي اين‌چنين است مگر در قيامت اصلاً خدا با آنها سخن نمي‌گويد يا موقفها فرق مي‌كند خب اين همه سؤال و جوابهايي كه در قرآن كريم از جريان قيامت بازگو مي‌كند كفار چنين مي‌كنند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا[31] آن‌گاه ﴿قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى[32] اين همه سؤال و جوابي كه بين خدا و كفار هست اين را قرآن نقل مي‌كند ولي بعضي از موارد هست كه اصلاً خدا با آنها سخن نمي‌گويد ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ[33] آن تكلم تشريفي آن تكلم كه شرف بياورد نمي‌كند در بعضي از آيات قرآن كريم هم همين طور است با اينكه دربارهٴ آنهاست لحن را برمي‌گرداند و متوجه پيغمبر مي‌كند اصلاً با آنها حرف نمي‌زند به دليل اينكه سورهٴ مباركهٴ «قلم» جزء عتايق سُوَر است و ذات اقدس الهی به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ[34] اين را قبلاً فرمود بعد ـ ‌معاذ‌الله ـ يك چنين حرفي پيش بيايد با اينكه خود او اصلاً اين‌چنين است يعنی در همين قشر فقرا به سر مي‌برد خب.

مطلب بعدي آن است كه در جاهليت اولي هم اين‌چنين بود جاهليت ثانيه و ثالثه هم اين‌چنين است در جاهليت اولي يعني از عصر نوح(سلام الله عليه) طبق آيات سورهٴ «هود» و آيات سورهٴ «شعرا» پيداست كه آنها هم همين پيشنهاد را مي‌دادند در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 29 به بعد اين است ﴿وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ﴾ خب نوح پيغمبر اين حرف را به عنوان جاهليت مي‌داند اين حرف كه در سلسلهٴ انبياي ابراهيمي رواج داشت اين حرف تازه‌اي نبود همهٴ انبياي ابراهيمي مي‌دانستند كه اين فکر، فکر جاهليت است نوح پيغمبر كه خدا فرمود: ﴿سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمينَ[35] به اين متكاثراني كه پيشنهاد امتياز طبقاتي مي‌دادند فرمود: ﴿لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ﴾ خب اين يك ظلم است من اگر اين ظلم را انجام بدهم خدا بخواهد از من انتقام بگيرد چه كسي مرا ياري مي‌كند ﴿أ فَلا تَذَكَّرُونَ[36] در سورهٴ مباركهٴ «شعرا» هم مشابه همين مضمون از وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) نقل شده است آيهٴ 111 به بعد سورهٴ «شعرا» اين است ﴿قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ اْلأَرْذَلُونَ﴾ همين تعبير تحقيرآميزي كه احياناً نسبت به افراد مسلمان، متدين، بسيجي، جبهه‌رو كه مي‌گويند اينها ساده لوح‌اند همين تعبير در جاهليت كهن هم داشتند ﴿أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ اْلأَرْذَلُونَ﴾ آن‌گاه نوح فرمود: ﴿قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبّي لَوْ تَشْعُرُونَ ٭ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ ٭ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ﴾ آن‌گاه آنها تهديد كردند ﴿قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومينَ﴾ خب اينها سنت و سيرت انبياي ابراهيمي بود كه بعد از نوح(سلام الله عليه) به ابراهيم خليل از آن به بعد به انبياي ابراهيم هم رسيده است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ اين مرحلهٴ متوسط از مبارزه است مرحلهٴ اول آنها با خود پيغمبر درگير بودند مي‌گفتند اصلاً وحي و نبوت و رسالت كه يك مقام است با تهيدستي سازگار نيست مگر مي‌شود يك انسان فقير پيغمبر بشود؟ بعد از اينكه اين فكر جا افتاد نه وحي‌يابي اختصاصي به گروه خاصي ندارد نه سليمان و داود بودن شرط است نه فقير بودن براي دريافت نبوت مانند فهارت وجود مبارک پيغمبر مانع است هم آن سليمان مي‌تواند داشته باشد اين وحي و نبوت را چون به اذن خداست هم انبياي ديگر در سورهٴ «زخرف» آن درگيري كه با خود وحي و نبوت داشتند مطرح است آيهٴ 31 به بعد سورهٴ «زخرف» اين است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ مگر مي‌شود يك آدم فقيري پيغمبر بشود؟ بعد از اينكه اين فكر جا افتاد آن‌گاه مي‌گفتند كه مگر مي‌شود يك آدم فقيري مؤمن بشود مگر مي‌شود يك آدم فقيري با پيغمبر رابطه داشته باشد يعني اين هم جا افتاد اينها مرحله به مرحله از همان اول با ربوبيّت مشكل داشتند بعد رسيده به نبوت بعد رسيده به ايمان آنها اول مشكلشان اين نبود كه فقرا نمي‌توانند مسلمان باشند اول مشكلشان اين بود كه فقير نمي‌تواند پيغمبر باشد ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ كه آن‌گاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾.

مطلب بعدي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» نظير همان آياتي كه بعد از آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» خواهد آمد مي‌فرمايد نه تنها آنها را طرد نكن بلكه با آنها باش در بعضي از آيات ديگر فرمود نه تنها باش آنها را زير پر بگير در آيهٴ 28 سورهٴ «كهف» فرمود: ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا﴾ اين امر به صبر است يعني با اينها باش شما اگر عنايت الهي را مي‌خواهيد بايد با دل‌شكستگان باشيد چون «انا عند المنكسرة قلوبهم»[37] اگر عنايت الهي را مي‌خواهيد با همين فقرا باشيد براي اينكه اين دردمندان هستند كه اهل مناجاتا‌ند وگرنه آن مترف مرفه كه اهل مناجات نيست فرمود: ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ﴾ پس نه تنها طرد نكن بلكه با اينها باش البته اين يک جهاد اكبر مي‌طلبد چون انسان مايل است با كساني به سرببرد كه مرفه است فرمود نه نفست را وادار بكن كه با اينها باش البته پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون داراي خُلق عظيم بود با اينها بود و اما امر او براي آن است كه ديگران هم به آن حضرت اقتدا كنند ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ﴾ در آيات ديگر هم آمده است كه ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ[38] اينها را زير پر بگير، خَفض جناح بكن، بال پهن كن، پر پهن كن اينها را زير بال بگير زير پر بگير مثل كبوتري كه بچه‌ها را زير پر پذيرايي مي‌كند تا اينها پر در بياورند قدرت پرواز پيدا كنند اگر پر درآوردند و قدرت پرواز پيدا کردند آن‌گاه مستقلي.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.[1]

 ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 28.[2]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 58.[3]

 ـ سورهٴ همزه، آيات 2 ـ 3. [4]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.[5]

 ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.[6]

 ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.[7]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 128.[8]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيات 127ـ 128.[9]

 ـ سورهٴفرقان، آيهٴ 3.[10]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74.[11]

 ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.[12]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.[13]

 ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.[14]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74.[15]

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.[16]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.[17]

 ـ وسائل الشيعه، ج 5، ص 311.[18]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.[19]

 ـ سورهٴ توبه، آيات 108 ـ 109.[20]

 ـ بحارالانوار، ج2،ص292. [21]

 ـ كافي، ج6، ص256.[22]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.[23]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.[24]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 109.[25]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.[26]

 ـ سورهٴ نور، آيات 36 ـ 37.[27]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 18.[28]

 ـ سورهٴ نور، آيات 36 ـ 37.[29]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 77.[30]

 ـ سورهٴ طه، آيات 126.[31]

 ـ سورهٴ طه، آيات 127.[32]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 77.[33]

 ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.[34]

 ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.[35]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ 30.[36]

 ـ منية المريد، ص123.[37]

 ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 215.[38]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق