05 03 1996 4971056 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 42

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ﴿50﴾ وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلي رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴿51

سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه درباره اصول دين احتجاجهاي فراواني ارائه كرده است آنچه در اين آيهٴ كريمه است مربوط به مسئله نبوت است اصل وحي و رسالت را مشركين حجاز ممكن مي‌دانستند ولي مي‌گفتند رسول بايد فرشته باشد وقتي فرشته رسالت الهي را به عهده داشت هم قدرت‌هاي عِلمي برتري دارد كه عالم غيب است هم قدرت‌هاي عَملي برتري دارد كه خزائن اله به دست اوست سه تا شبهه دامنگير مشركين حجاز شده بود كه اين سه شبهه در طول هم است نه در عرض هم شبهه اول مربوط به سنخهٴ وجود رسول است كه مي‌گفتند نحوهٴ وجود او بايد فرشته باشد بشر هرگز به مقام رسالت نمي‌رسد شبهه دوم و سوم لازمهٴ اين سنخهٴ وجودي است اگر چيزي موجودي فرشته شد خزائن الهي به دست اوست علم غيب را دارد آنچه كه در اين آيه است محور اصلي‌اش اين است و اما آنچه كه جناب فخررازي و مانند آن برداشت كردند اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من نه ادعاي ربوبيّت مي‌كنم نه ادعاي ملكيت چون ادعاي ربوبيّت نمي‌كنم خزائن الهي به نزد من نيست علم غيب به نزد من نيست چون ادعاي فرشته بودن نمي‌كنم اين كارهاي عادي از قبيل اكل و شرب و نكاح مانع رسالت من نيست اين سخني كه جناب فخررازي و امثال اينها ارائه كردند گرچه في نفسه بد نيست اما نه محور سؤال سائلان است نه مدار جواب مجيب آنها كه نمي‌گفتند تو ربي آنها كه نمي‌گفتند هر كس پيغمبر است بايد رب باشد اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه احتجاج در اصول دين است درباره اصول دين است بايد مربوط به سؤال و جواب خود وثنيين حجاز باشد آنها نه ادعا داشتند و نه تلازم را دعوا مي‌كردند نه مدعي بودند كه رسول بايد رب باشد نه مدعي بودند كه لازمه رسالت ربوبّيت است آنها ادعايشان اين بود كه رسول بايد فرشته باشد و لازمه فرشته بودن هم قدرت فراوان داشتن علم غيب داشتن و مانند آن است لذا ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو نه لازمه رسالت فرشته بودن است و نه من چنين ادعايي را دارم در نوبتهاي قبل آن آيات خوانده شد كه در سورهٴ مباركهٴ« اسراء» و امثال «اسراء» است كه آنها مي‌گفتند هرگز بشر نمي‌تواند به مقام رسالت برسد ذات اقدس الهي شبهه آنها را در سورهٴ «اسراء» و مانند آن نقل كرد و پاسخ داد بعد فرمود رسول بايد از سنخ مرسل اليه باشد اگر در زمين فرشته‌ها زندگي مي‌كردند رسول خدا جزء فرشته‌ها بود چون رسول بايد از سنخ مرسل اليه باشد و چون در زمين فرشته زندگي نمي‌كند انسان زندگي مي‌كند رسول خدا بايد از سنخ انسان باشد تا اسوهٴ آنها باشد حجت بر آنها باشد آنها برابر مبناي باطل خود كه رسول بايد فرشته باشد توقعات فراواني داشتند كه رسول بايد محور قدرت باشد و مدار علم غيب لذا پيشنهادهاي گوناگوني مي‌دادند كه برخي از آنها در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ذكر شده است كه همين آيات در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» بازگو شد از آيهٴ 90 به بعد سورهٴ «اسراء» اين‌چنين است ﴿وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي تَفْجُرَ لَنا مِنَ اْلأَرْضِ يَنْبُوعًا ٭ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اْلأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيرًا ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقي فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّي تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُه﴾ اينها پيشنهادهايي بود كه مشركين به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌دادند كه محصول همه اين پيشنهادها داشتن قدرت مطلقه است و مالك خزائن الهي بودن آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ سُبْحانَ رَبّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً[1] لازمه اين كارهايي كه شما مي‌گوييد داشتن قدرت مطلقه است و خدا منزّه است كه شريكي در چنين قدرت مطلقه داشته باشد من فقط فرستادهٴ خدا هستم بعد در آيهٴ 94 همان سورهٴ «اسراء» چنين فرمود: ﴿وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَسُولاً﴾ مهمترين مانع ايمان آوردن مشركين اين بود كه مي‌گفتند بشر رسول نمي‌شود بين رسالت و فرشته بودن تلازم است فرشته بودن شرط است و بشر بودن مانع آن‌گاه در آيهٴ 95 همان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ذات اقدس الهي به صورت قياس استثنايي برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ لَوْ كانَ فِي اْلأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكًا رَسُولاً﴾ اگر در زمين فرشته‌ها زندگي مي‌كردند ما براي آنها رسولي از سنخ آنها مي‌فرستاديم چون در زمين فرشته زندگي نمي‌كند انسان زندگي مي‌كند بايد رسولي از سنخ آنها اعزام بكنيم ممكن است اين سه تا خواسته از سه گروه باشد ممكن است اين سه خواسته از يك گروه باشد ولي آنچه از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و امثال «اسراء» برمي‌آيد اين است كه آنها فرشته بودن را شرط رسالت مي‌دانستند و يا بشر بودن را مانع رسالت مي‌پنداشتند مي‌گفتند نحوه وجود رسول بايد فرشته باشد اگر فرشته شد معتقد بودند كه فرشته‌ها قدرت‌هاي فراواني دارند علم غيب دارند ذات اقدس الهي در پاسخ اين توهمات يا خواسته‌ها آن تلازم را اولاً نفي كرد فرمود به اينكه هيچ تلازمي بين رسالت و فرشته بودن نيست نه فرشته بودن شرط است و نه بشر بودن مانع پس يك بشر مي‌تواند به مقام رسالت برسد و هيچ موجودي چه بشر و چه فرشته مالك خزائن الهي نيست و هيچ موجودي چه بشر و چه فرشته ذاتاً عالم غيب نيست حالا برفرض فرشته رسول شد و رسول شما فرشته شد مگر فرشتگان ذاتاً خزائن الهي به دست آنهاست مگر فرشته‌ها ذاتاً عالم به غيب‌اند پس بحث در سه محور است يكي در نحوهٴ وجود يكي در قدرت و يكي در علم نحوه وجود لازمهٴ رسالت فرشته بودن نيست انسان مي‌تواند رسول بشود درباره قدرت و همچنين درباره علم آنكه رسول است در بحثهاي قدرتي تابع خداست و در بحثهاي علم غيب هم تابع خداست اگر وحيي آمده است برابر وحي بتواند كاري را انجام بدهد مي‌كند چه اينكه از اين كارهاي قدرتمندانه زياد كردند و اگر مطلب علمي از راه وحي به اينها تعليم شده است عالم مي‌شوند پس در بخش سنخي وجود و نحوهٴ وجود انسان‌اند و در مسئله قدرت و علم تابع وحي‌اند هيچ مطلبي را نمي‌انديشند مگر به وحي هيچ كاري را نمي‌كنند مگر به وحي پس آن سه محور را پاسخ دادند و يك مطلبي را از نو ارائه كردند آن سه محور يكي اينكه لازمهٴ رسالت فرشته بودن نيست اين يك و علم غيب هم ذاتاً از آن خداست چه انسان و چه فرشته با تعليم الهي عالم غيب مي‌شود و مالك خزائن الهي بودن ذاتاًُ از آن خداست اين قدرت بر خزائن چه درباره انسان و چه درباره فرشته به اذن اله در اختيار آنها قرار مي‌گيرد اين سه محور را كه پاسخ دادند آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي﴾ اينكه فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي﴾ چند نكته را به همراه دارد نكته اول آن است كه من با مجتهدان ديگر فرق مي‌كنم و آنها با من فرق مي‌كنند علما و مجتهدان روي ظنون و قواعد اجتهادي مطلب را بررسي مي‌كنند من از آنجا و از آن قبيل نيستم من در مسائل علمي تابع وحي هستم اين‌چنين نيست كه من بنشينم و فكر كنم و برابر اجتهاد خودم سخن بگويم يا برابر قياس سخن بگويم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسائل علمي تابع وحي محض است در مسائل عَملي هم به شرح ايضاً [همچنين] البته فعلاً بحث در آن جاهايي است كه به متن دين برمي‌گردد اما كارهايي كه به متن دين برنمي‌گردد به امور عادي برمي‌گردد آن يك بحث ديگري دارد كه آن البته آن هم حق در مسئله اين است كه برابر با تأييدات الهي كار مي‌كند ولي فعلاً بحث در آنها نيست مثل كارهاي عادي قيامشان, قعودشان نحوهٴ خوابيدنشان و مانند آن كه نخواهد يك حكم شرعي را به ما بفهماند يك وقت است مي‌خواهدحكم شرعي را به ما مي‌فهماند كه رو به قبله خوابيدن مستحب است و نحوهٴ رو به قبله بودن هم حالت احتضار است مثلاً نه حالت قبر يا حالت قبر است نه حالت احتضار خب آن فعل است و حجت است و براي بيان حكم خداست يك وقت است نه براي بيان حكم خدا نيست يك كار عادي انجام مي‌دهد حالا در يك ظرف مخصوصي آب ميل مي‌كند اين معنايش اين نيست كه انسان حتماً در آن ظرف آب بخورد مستحب است در آن ظرف يا مكروه است در غير آن ظرف آب بخورد خب پس بحث در اين است كه آن جايي كه حضرت مي‌خواهد احكام الهي را بيان كند چه با فعلش چه با قولش چه با سكوتش همه اينها وحي خداست سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اعم از فعل و قول و تقرير است وحي خداست به اجتهاد نيست به مظنه نيست به قياس نيست و مانند آن اما كارهايي كه در صدد تعليم احكام و حكم الهي نيست فعلاً خارج از بحث است كه آيا آنها هم برابر وحي است يا برابر وحي نيست خب اينكه فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي﴾ نشان مي‌دهد كه آن بياني كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «نجم» است كه فرمود: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي[2] خصوص نطق مراد نيست در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اينكه گفته مي‌شود ﴿وَ ما يَنْطِقُ﴾ چون مهمترين كارهاي انسان با حرف و قول او ارائه مي‌شود از اين جهت ميگويند تعبير فرمود به «نطق» مثل اينكه كسي كه فكري دارد, روشي دارد و حرفي دارد شما مي‌گوييد حرفتان چيست؟ هم آن انديشه‌ها را و هم آن رفتارها و نوشتارها را و هم گفتارها را جمعاً مي‌گوييد حرفتان چيست؟ اينكه مي‌گوييد حرفتان چيست؟ شامل نوشتارها و رفتارها و تفكرهاي او خواهد شد چه اينكه شامل گفتارهاي او هم مي‌شود اينكه ذات اقدس الهي فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هيچ حرفي را نمي‌زند مگر برابر وحي اين نطق نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «ق» آمده است ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ[3] همان طوري كه در آن آيه منظور خصوص لفظ نيست منظور اين نيست كه فرشته‌ها كه رقيب عتيدند فقط گفته‌ها را مي‌نويسند بلكه فكرها را رفتارها را نوشتارها را و نوشتن‌ها را همه را مي‌نويسند منتها چون مهمترين كارهاي رايج با سخن تبادل مي‌شود با حرف تبادل مي‌شود از اين جهت لفظ را ذكر فرمود نظير همان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ[4] كه منظور اين نيست كه فقط مال مردم خوردن حرام است بلكه منظور آن است كه مطلق تصرف در مال غير بدون رضاي او حرام است خواه به صورت اكل و شرب باشد خواه به صورت فرش غصبي يا زمين غصبي و مانند آن باشد روي اين شواهد معلوم مي‌شود آنچه كه در طليعه سورهٴ «نجم» آمده است كه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي[5] يعني «ما يفعل عن الهوي، ما يقول عن الهوي، ما يقوم عن الهوي، ما يجاهد عن الهوي، ما يتصرف عن الهوي» ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي[6] آن وقت اين آيهٴ محلّ بحث آن وسعت معناي سورهٴ «نجم» را تأييد مي‌كند كه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دستور ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي﴾ اين تبعيت را خواه در قول, خواه در فعل,خواه در عِلم خواه در عَمل نفي مي‌كند فرمود من در هيچ كاري چه در كارهاي عِلمي چه در كارهاي عملي پيرو هيچ چيزي نيستم فقط پيرو وحي‌ام خب.

پرسش...

پاسخ: بله بالاخره او ناطق است اين منطوق, منطوق را مي‌يابد بعد مي‌گويد اين هم مي‌شود تابع وقتي وحي را نطق مي‌كند يعني هرچه را يافت به ما مي‌گويد يعني در گفتن تابع يافتن است هر چه را كه يافت مي‌گويد اينجا هم هر چه را يافت به ما اعلام مي‌كند در بخش عِلم هرچه را يافت عمل مي‌كند در بخش عمل خب ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي﴾ اين يك اجمالي از صدر‌ و ساقه اين كريمه حالا دوباره برگرديم خدمت آيه مي‌بينيد فرمود: ﴿قُلْ﴾ كه اين هم يكي از آن تقريبا بيش از چهل موردي است كه مصدر به ﴿قُلْ﴾ است فرمود اين‌چنين احتجاج بكن ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه﴾ من كه ادعاي مالكيت خزينه‌هاي الهي نكردم تا از من برابر سورهٴ «اسراء» و غير «اسراء» توقع داشته باشيد اين مالكيت خزائن ظاهراً برمي‌گردد به اينكه من نبايد مثل فرشته‌ها باشم آنچه را كه جناب فخررازي گفت كه من ادعاي ربوبيّت نكردم اين خارج از بحث است مطلب صحيح است اما در مقام احتجاج قابل ذكر نيست براي اينكه نه سائلان مي‌گفتند تو ربي نه خود پيغمبر چنين حرفي داشت نه لازمهٴ رسالت ربوبيّت بود آخر يكي از انحاء سه‌گانه بايد خط فكري را ارائه كند هيچ كدام از اينها نيست اما آن راهي كه تقريب شد راهي است كه خط فكري او را رهبري مي‌كند يعني اصل حرفي كه آنها مي‌گفتند فرشته بايد رسول باشد و درباره فرشته هم اعتقادات فراواني داشتند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه﴾ خزائن خدا پيش من است يك بياني سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) دارند آن بيان حق است لكن اين آيه ظاهراٴ ناظر به آن بيان نيست آن بياني كه ايشان دارند اين است كه خزينه خدا به ارادهٴ خداست البته رواياتي هم اين را تأييد مي‌كند كه خزائن خدا ارادات الهي است خزينه او و خزانهٴ او, ارادهٴ اوست هرجا اراده كند در آنجا مراد پديد مي‌آيد و آياتي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» و امثال «يس» است هم اين را تاييد مي‌كند كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[7] خزينهٴ خدا همان ﴿كُنْ﴾ است وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي مسئلت كرد خدايا خزائنت را به من نشان بده فرمود خزائن من ﴿كُنْ﴾ است به هرچه بگويم باش مي‌شود روايات ديگري كه از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است اين معنا را تاييد مي‌كند كه خزينه خدا ارادهٴ اوست اين سخن حق است اما تعبير قرآن كريم آن است كه خزائن خزائني كه قرآن دارد برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آمده است معلوم مي‌شود براي هر چيزي چندين خزينه است در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيه 21 اين‌چنين است ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ يعني هيچ چيز نيست مگر اينكه تك تك آنها چندين خزينه دارند كه جميع در مقابل جميع نيست مجموع در مقابل مجموع نيست مجموع در مقابل تك تك است فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ شما فرض كنيد اين شيء مشخص همين درخت خارجي اين چندين خزينه دارد خدا نفرمود مجموع آنچه كه در دنياست خزائن‌اش پيش ماست تا معلوم بشود كه «لكل شيء خزينة» اين‌طور نفرمود فرمود هيچ چيزي نيست مگر اينكه همان چيز داراي چندين خزائن است چون جمع آورد نفرمود: «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزينته» پس هر چيزي داراي خزائن است حالا حداقل حرفهاي رايج اين است كه اين موجوداتي كه در عالم طبيعت است يك مخزن در عالم مِثال دارد يك مخزن در عالم عقل دارد يك مخزن در عالم فوق عقل دارد ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[8] معلوم مي‌شود كه در خزينه‌ها اين اشيا موجود بالفعل هستند و در چندين خزينه هم موجودند بعد هم تنزيل آنها به ارادهٴ الهي است آن‌گاه تنزيلش به ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ خواهد بود خود آنها هم با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ يافت شدند خود آن خزائن بدون سبق ماده و مده تنزل آنها به عالم طبيعت هم با ﴿كُنْ فَيَكُونُ‌﴾ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[9] چون اين شيء در خزينه موجود است خطاب به معدوم نيست به موجود است به اين موجود در مخزن مي‌گويد در عالم طبيعت تنزل كن و او هم تنزل مي‌كند چه اينكه اگر بخواهد به موجود عالم طبيعي فرمان صدور بدهد در عالم طبيعت چيزي را صادر كند و موجود مِثالي فرمان مي‌دهد كه تنزل كن به عالم طبيعت چه اينكه اگر به موجود عقلي بخواهد دستور تنزل بدهد مي‌گويد تنزل كن به عالم مثال چه اينكه اگر به موجود فوق عقل بخواهد دستور بدهد فرمان صادر مي‌كند كه به عالم عقل تنزل كن در همهٴ اين مراحل آنچه معلوم خداست مخاطب است و آنچه بعدها يافت مي‌شود آن «يكون» است وگرنه به معدوم محض خطاب نخواهد شد آن مخاطب معلوم است منتها فرق است بين خطاب اعتباري و خطاب تكويني در خطابهاي اعتباري همان طور كه قبلاً ملاحظه فرموديد يك موجودي بايد در عالم طبيعت باشد تا انسان با او خطاب كند زيد اگر بخواهد با عمر مخاطبه برقرار كند عمر بايد در خارج موجود باشد در همان نشئه طبيعت كه محور خطاب است موجود باشد اين خطابهاي اعتباري است كه خطاب فرع بر مخاطب است اما در خطابهاي تكويني مخاطب فرع بر خطاب است يعني با خود خطاب مخاطب آفريده مي‌شود منتها تنزل مي‌كند گرچه آن مخاطب اصلي همان نشئه خاص خود را دارد تجافي نمي‌كند ولي نزول او بعد از خطاب است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[10] آن «يكون» كه «كان» تامه است يعني «يوجد» آن «يوجد» بعد از ﴿كُنْ﴾ هست آن مخاطب بعد از خطاب است ظاهر اين‌گونه از آيات آن است كه خزائن الهي عبارت است از يك بخشهاي وجودي خاص كه همه چيز در آنجا موجود است و تحول و نفاد هم نيست چون﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[11] اگر دستور ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ رسيده است دستور ﴿كُنْ﴾ رسيده است آنها تنزل مي‌كنند نه تجافي، نظير اين نيست كه انسان وارد يك مخزن كتابخانه مي‌شود از كتابدار مخزن يك كتابي مي‌خواهد اين كتابدار كتاب را از مخزن مي‌گيرد به اين محقق مي‌دهد و ديگر در آن مخزن چنين كتابي نيست چون اين تجافي است جا خالي كردن است ولي اگر شما از يك فقيه يا حكيمي يك مطلبي را اراده كرديد او با فرمان عِلمي مطلبي را گفت يا نوشت آنچه را كه اين حكيم در عاقله دارد يا فقيه در ملكهٴ اجتهاد دارد از عقل يا ملكه اجتهاد تنزل مي‌دهد براي شاگرد مي‌گويد يا براي خواننده مي‌نگارد.

پرسش...

پاسخ: بله اين اراده براي تنزيل است اراده براي تنزيل در عالم طبيعت است در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ[12] .

‌پرسش...

 پاسخ: ذات اقدس الهي اول با يك اراده خزائن را ايجاد كرده است لذا در خزائن الهي همه چيز موجود است كليدهاي آن خزائن يا خود آن مخازن در دست خداست كه ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ[13] اين يك مطلب حالا بخواهد در عالم طبيعت و دنيا تنزل بدهد بخواهد باران ببارد يا كسي را زنده كند يا مشكل كسي را حل كند يا بيماري را شفا بدهد در اينجا فرمان مي‌دهد آنچه در خزينه غيبي اوست تنزل كند نه تجافي در عالم طبيعت موجود نبود الآن موجود شد دليل ظاهر آيهٴ «حجر» است فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزينته» يعني هر چيزي داراي چندين مخزن است هر چيزي اگر بفرمايد كه «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزينته» با آن رواياتي كه مي‌فرمايد خزينهٴ خدا ارادهٴ خداست قابل هماهنگي است اين راهي است كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) طي كرده است اما آنچه كه در سورهٴ «حجر» است آن است كه هيچ چيزي نيست مگر اينكه همان چيز داراي چندين خزائن است و چون عندالله است و بر اساس آيه سورهٴ مباركهٴ مباركهٴ «نحل» كه ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[14] «فهو موجود حاصل باق» بعد وقتي فرمان مي‌دهد فرمان تجلي مي‌دهد نه فرمان تجافي فرمان مي‌دهد تنزل كن نه فرمان مي‌دهد بيرون برو مثل اينكه يك حكيم يا فقيه به آن مطلب معقول يا منقول فرمان تنزل مي‌دهند نه دستور خروج اگر حكيمي مطلب معقولي را در عاقله پروراند يا فقيهي مطلب نقلي را در اجتهادش تبيين كرد بعد بخواهد بنگارد يا بنويسد اين‌چنين نيست كه از عاقلهٴ آن حكيم يا ملكهٴ اجتهاد آن فقيه اين مطلب بيرون آمده باشد ديگر چيزي در عاقله يا ملكهٴ اجتهاد نباشد كه اينكه تجافي نيست باران گونه نيست كه اين تجلي است و تنزل است اين همان بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است كه در خطبهٴ نهج‌البلاغه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[15] اگر خزينهٴ الهي به نحو تجافي بود تمام مي‌شد ولي چون به نحو تجلي و تنزل است تمام نمي‌شود مثل اينكه شما هر مطلبي را كه مي‌دانيد اگر به ديگران انفاق كنيد هرگز كم نخواهد شد خب چون در سورهٴ «حجر» دارد ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ[16] معلوم مي‌شود براي هر شيء چندين مخزن است حالا يك وقت كسي مي‌خواهد عالم بشود اين در اثر سعي و تلاش و كوشش با نيايش خود با عالم مِثال ارتباط پيدا مي‌كند از مخزن عالم مِثال صور علميه به او اَفاضه مي‌شود او ديگر بيش از حد خيال رشد نمي‌كند يك فيلمساز خوبي خواهد شد، يك هنرمند خوبي خواهد شد، يك داستان نويس خوبي خواهد شد در صورتي كه در مسيرحق و خير حركت كند هم صادق باشد هم كار صدق هم حسن فاعلي داشته باشد هم حسن فعلي هم صدق فاعلي داشته باشد هم صدق فعلي خب همان ‌طور كه بايد از كذب مخبري و خبري پرهيز كرد بايد صدق مخبري و صدق خبري را تأمين كرد يك وقت است تلاش و كوشش انسان به حدي است كه با نيايش او به عقل مي‌رسد چنين كسي معارف الهي نصيبش مي‌شود چه در معقول چه در منقول .

پرسش...

پاسخ: نه چون اولاً خزينه حادث است به ذات اقدس الهي وابسته است اينكه قديم بالذات نيست خزائن خدا عندالله است اولاً ذات اقدس الهي خزينه را مي‌آفريند, ثانياً از مخزن غيب به عالم طبيعت و دنيا تنزل مي‌دهد چون دو شيء است دو مرحله است ديگر دور كه نخواهد بود خب يك وقت است كه انسان با تلاش و كوشش خود با نيايش و دعاي خود به آن عالم مجردات عقلي رابطه پيدا مي‌كند مي‌رسد به آن فرشتگاني كه معلّم علوم الهي هستند مي‌رسد به فرشتگاني كه ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ[17] شاگردان آنها خواهند بود چنين فرشتگاني معلّمان آنها مي‌شود اين مي‌شود حكيم اين مي‌شود فقيه اين مي‌شود مفسر اين مي‌شود مبيّن نهج‌البلاغه و مانند آن تا انسان به كدام مخزن رابطه داشته باشد و از كدام مخزن فيض نصيب او بشود برخي‌ها در مدار صورت دور مي‌زنند اينها رشدشان تا عالم مِثال است بعضيها از صورت به سيرت بار مي‌يابند اينها رشدشان با مخزن برتر است بعضيها هم كه از اينها مي‌گذرند ﴿دَنا فَتَدَلّى٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى[18] مي‌رسند كه مخصوص ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است خب پس اينكه فرمود: ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ يعني آن مخزنها پيش من نيست كه من هر وقت بخواهم تنزل بدهم البته در اين جهت بايد پذيرفت كه نحوهٴ تنزيل آنچه در مخزن است به عالم طبيعت اين با ﴿كُنْ فَيَكُونُ[19] است چون چيزي كه در عالم مجردات است بخواهد تنزل كند تا به عالم طبيعت نرسيده است شرايط زمان و مكان او را همراهي نمي‌كند او با اراده الهي از مخزن بيرون مي‌آيد اگر منظور آن باشد كه چنين اراده‌اي در اختيار من نيست اين باز حق است اما اگر گفته بشود كه خزائن در اينجا خصوص ارادهٴ خداست چون جمع آمده است و در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ[20] آن‌جا هم بايد بررسي بشود كه آيا مفاتيح جمع مِفتاح است يا جمع مَفتح يعني كليدهاي غيب پيش خداست يا مَفتح و خزائن غيب پيش خداست به هر تقدير نشان مي‌دهد كه هر چيزي داراي چندين خزينه است و اين خزائن بالفعل موجود هستند البته تنزيل آنچه در خزينه است به عالم طبيعت اين ارادهٴ غيبي مي‌طلبد فرمود نه من چنين ادعايي را كردم نه لازمه رسالت اين است دربارهٴ جريان غيب كه مرتب مي‌خواستند از حضرت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنند اسرار آينده چيست وضع قيامت چگونه است قيامت كي قيام مي‌كند و مانند آن فرمود: ﴿وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ اين ظاهراً عطف است در آن ﴿أَقُولُ﴾ چون اين سه جمله است اول ﴿لا أَقُولُ﴾ سوم ﴿لا أَقُولُ﴾ وسط «لا» اين «لا» اي كه در وسط قرار گرفت ناظر به آن است كه و «لا اقول اني اعلم الغيب» اول اين است ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ سوم اين است ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ دوم كه در وسط است اين است ﴿وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ يعني «لا اقول لكم اني اعلم الغيب» اين از باب و حذف «ما يعلم منه» جايز چون محفوف به قرينتين است محذوف است لذا شما بخواهيد محقّقانه اين آيه را ترجمه كنيد اين‌چنين خواهيد نوشت كه من نمي‌گويم خزائن غيب پيش من است نمي‌گويم عالم غيبم نمي‌گويم ملك‌ام بخواهيد تحت اللفظي ترجمه كنيد مي‌گوييد من نمي‌گويم عالم غيبم من غيب نمي‌دانم من نمي‌گويم ملك‌ام مي‌بينيد وقتي كه فارسي هم ترجمه كرديد اولي و سومي هماهنگ است و وسطي ناهماهنگ است اين است كه بخواهيد ترجمه كنيد طوري كه امانت تحت‌اللفظي حفظ بشود آن نكات تفسيري هم ملحوظ باشد بسيار مشكل است خب غرض آن است كه آن را در پرانتز در ترجمه مي‌نويسد ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ و «لا» يعني «لا اقول لكم اني أَعْلَمُ الْغَيْبَ» كه بعد از «لا» و اعلم آن «اقول لكم» مستور است در حقيقت منتها آنها را بايد در پرانتز

كه معلوم بشود آنها از نحوهٴ تفسير استنباط ميشود من نمي‌گويم كه علم غيب دارم من نمي‌گويم من فرشته هستم در جريان فرشته خب نحوهٴ وجودش مشخص است استثنا‌پذير هم نيست البته مرحوم آقا سيد نورالدين‌(رضوان الله عليه) در همان اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه به تفسير شريف القرآن و العقل مراجعه فرموديد ايشان داشتند به اينكه اگر منظور شما مشركين اين است كه پيغمبر ظاهراً فرشته باشد كه خب شما او را نمي‌بينيد اگر منظور آن است كه باطناً فرشته باشد خب پيغمبر باطناً فرشته است اين يك حرف عميقي بود ايشان زدند در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» در تفسير شريف القرآن و العقل هست درباره فرشته بودن هيچ ادعايي نيست چون دست تلازم را نفي كرده دربارهٴ قدرت و دربارهٴ علم فرمود اين كارها شدني است ولي ما تابع‌ايم هر اندازه خدا بخواهد ما هم مي‌كنيم هر اندازه خدا بدهد ما مي‌‌دانيم در بسياري از مواعضات ذات اقدس الهي فرمود تو در جريان موساي كليم نبودي تو در جريان عيساي مسيح نبودي تو در جريان زكريا و مريم نبودي تو در جريان مدين نبودي ﴿ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَن ... ٭ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّور[21]ما كنت كذا ما كنت كذا همه اين قسمت‌ها را قدم به قدم رقم به رقم قرآن گزارش داد, آدرس داد فرمود آنجا نبودي ولي گزارش اين است ﴿وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ[22] ولي جريان اين است ﴿ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَن﴾ ولي جريان اين است ﴿وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا[23] ولي جريان اين است همهٴ اين قسمت‌ها را قدم به قدم رقم به رقم قرآن ذكر مي‌كند مي‌فرمايد در جريان طور نبودي ولي قصه اين است در جريان مسيح نبودي ولي قصه اين است در جريان كفالت مريم نبودي ولي قصه اين است در جريان شعيب نبودي ولي قصه اين است اين همه اسرار غيب را خدا به پيغمبر صريحاً آموخت ديگر پس معلوم مي‌شود اينكه وجود مبارك پيغمبر به دستور خدا فرمود بگو ﴿وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ يعني «لا اعلم الغيب ذاتاً» وگرنه ﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا[24] اين همه غيب بعد فرمود ما قصص انبيا را گفتيم قصص امم را گفتيم قصص سرزمينها را گفتيم كدام سرزمين هست ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ[25] آنجا را هم گفتيم چيزي نبود كه لازم باشد در اين بخش‌ها ما براي تو بگوييم و نگفته باشيم و خيلي از انبيا را گفتيم يك اُمم را هم گفتيم دو آن خصوصيتهاي اقليمي و جغرافيايي را هم براي تو شرح داديم كه كجا زير خاك رفته كجا زير آب رفته است كجا همچنان آباد است ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ﴾ يعني بعضي از اين ﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها[26] آن قسمت‌هاي اقليمي و جغرافيايي را هم گفتيم ﴿مِنْها قائِمٌ﴾ بعضي از اين قري الآن سرپاست ﴿وَ حَصيدٌ﴾ درو شده است زير آب رفته زير آوار رفته, زير خاك رفته زلزله شده ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ[27] شده حصيد است محصود است درو شده است يك شهري است ما آن را درو كرديم يك روستايي است آن را درون كرديم خب همه اينها را جغرافيايش را گفته تاريخش را گفته پيغمبرانش را گفته انبيايش را گفته خب اينها مي‌شود علم غيب ديگر و مهمترين جريان علم غيب, جريان قيامت است كه غيبي از او بالاتر نيست بعد از ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «جن» آنجا جريان قيامت را به صورت روشن بازگو مي‌كند يعني جريان غيب را كه ذات اقدس الهي علم غيب را علم به جريان قيامت را به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت آنجا هم ذكر مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «جن» اواخر آن سوره دارد ﴿عالِمُ الْغَيْب﴾ يعني قبل از اينكه بفرمايد: ﴿عالِمُ الْغَيْب﴾ مي‌فرمايد آنها از تو سؤال مي‌كنند جريان قيامت كي قيام مي‌كند آيا زود قيام مي‌كند يا دير تو بگو من نمي‌دانم آيهٴ 24 به بعد ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا﴾ اين دربارهٴ قيامت است آيهٴ بعد يعني آيهٴ 26 ﴿عالِمُ الْغَيْب﴾ اين ﴿الْغَيْب﴾ يا مطلق است «ال» آن جنس است يا استقراق است يا عهد است به هرسه تقدير جريان قيامت را يقيناً شامل خواهد شد چون آيهٴ قبل مربوط به قيامت است اگر جنس باشد به اطلاق شامل مي‌شود اگر استغراق باشد به استيعاب شامل مي‌شود اگر عهد باشد عهد ذهني و ذكري, يقيناً مخصوص قيامت است فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْب﴾، ﴿عالِمُ الْغَيْب﴾ است حالا اين «ال» به هر طرزي تفسير بشود قدر متيقن آن جريان قيامت است ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ[28] اين غيب را به هيچ كس نمي‌گويد مگر آن رسول خداپسند، رسول خداپسند همين رسول اكرم(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است در روايات ما هم دارد كه ما هم جزء «ممن ارتضي» هستيم خب ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا[29] خب معلوم مي‌شود كه گذشته از اينكه از همه جزئيات ذات اقدس الهي آدرس داد فرمود اين غيب‌ها را من براي شما شرح كردم اين يك بعد جمع‌بندي كرد فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ[30] اين دو, قسمت‌هاي اقليمي و جغرافيايي را جمع‌بندي كرد فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُري نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ[31] سه, در پايان سورهٴ مباركهٴ «جن» از مهمترين غيب كه جريان قيامت است خبر داد چهار, لذا از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد «انا و الساعة كهاتين»[32] كه دو انگشتش را كنار هم جفت كرد فرمود من و قيامت اين‌چنين هستيم پس اينكه فرمود: ﴿لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ يعني «لا اعلم الغيب بالذات» حالا بقيه مطالب براي بعد ان‌شاء‌الله.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 

 ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.[1]

ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4. [2]

 ـ سورهٴ ق، آيهٴ 18.[3]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.[4]

ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4. [5]

 ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 4.[6]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.[7]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ21.[8]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.[9]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.[10]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.[11]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[12]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 52.[13]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.[14]

ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 108.[15]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[16]

 ـ سورهٴ عبس، آيات 15ـ 16.[17]

 ـ سورهٴ نجم، آيات 8- 9.[18]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ82.[19]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.[20]

 ـ سورهٴ قصص، آيات 45- 46 .[21]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 44.[22]

 ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 46 .[23]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.[24]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ 100.[25]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 101.[26]

 ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.[27]

 ـ سورهٴ جن، آيات 26- 27.[28]

 ـ سورهٴ جن، آيهٴ 28.[29]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.[30]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ100.[31]

 ـ مستدرك الوسايل، ج 12،ص 324.[32]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق