اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ يُحْشَرُون ﴿38﴾
گرچه كافران پيشنهاد نزول آيه و معجزهاي را ارائه كردهاند لكن ذات اقدس الهي قويترين و محكمترين آيه را در جمله بعد ذكر ميكند ميفرمايد قدرت خدا به قدري است كه براي تمام موجودات برنامهٴ حياتي تدوين كرده است براي آنها حَشري است و نَشري فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأ َرْضِ﴾ منظور اين ارض در مقابل سماء است در مقابل بحر نيست يك وقت است ميگويند موجود ارضي در مقابل بحري كه آنجا ارض به معني برّ است يك وقت ميگويند موجود ارضي در مقابل سماء و اين آيه منظور ارض در مقابل سماء است ارض در مقابل هواست لذا وقتي فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ﴾ شامل «دواب بحر» هم ميشود حيتان و ماهيهاي دريا را هم شامل ميشود در يكي از خطبههاي نوراني نهجالبلاغه آمده است كه ذات اقدس الهي «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ، وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَواتِ، وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»[1] رفت و آمد نينان و نونها و ماهيهاي دريا را در درياهاي تاريك ميداند با اينكه اثر پايي در دريا نيست نظير جاده خاكي نيست تا از اثر پا كسي پي ببرد روندهاي اينجا راه رفته است لكن خداوند حركتهاي ماهيها را و رفت و آمد ماهيها را در دريا عالم است غرض آن است كه منظور از اين عَرض در مقابل هواست اينكه فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ﴾ شامل موجودات و حيوانات برّي و بحري خواهد شد ﴿وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ﴾ مِثل، يك امر ذهني است وگرنه در خارج دو شيء مثل هم محال است اگر دو شيء از جميع جهات مثل هم باشند بايد در زمان در مكان در همهٴ خصوصيتهاي ذاتي و عَرَضي مثل هم باشند لذا تحقق امثال محال است مگر بهلحاظ آن مثليت نوعي که امري است در ذهن آنگاه اين افراد در آن امر نوعي سهيم و شريك هماند لذا افراد يك نوع را ميگويند امثالاند وگرنه اينها مثل يكديگر در خارج نخواهند بود براي اينكه دو تا مثل نبايد امتياز داشته باشند در حالي كه دو تا موجود خارجي از جهات فراواني امتياز دارند از نظر زمان از نظر مكان از جهات ديگر ممتازاند.
مطلب ديگر اينكه گرچه در اصل ﴿دَابَّةٍ﴾ و ﴿طائر﴾ مفرد است فرمود: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ﴾ و تك تك اينها امت نيستند اما چون اين نفي و نكره در سياق نفي مفيد عموم است ناظر به سنخ دوّاب و سنخ طيور است يعني اينها، هر نوعي از اينها يك امت است نه هر فردي از اينها يك امت باشد دو مطلب مهم در پيش داريم و آن اين است كه فرمود: ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء﴾ يعني چه؟ و يكي اينكه اينها ﴿أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ﴾ اينها يعني واقعاً امتهاي انسانياند يا نه عدهاي دربارهٴ اين ﴿أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ﴾ افراط كردند حرف اين عده در تفسير كبير فخررازي هم آمد در مجمعالبيان امينالاسلام(رضوان الله عليه) هم آمد اما آن طوري كه فخررازي تقرير كرد فنيتر و منظمتر تقرير كرد تا آن طوري كه در مجمع البيان امينالاسلام آمده است مرحوم طبرسي به صورت گنگ نقل كرد كه تناسخيهٴ به اين جمله استشهاد كردند كه همه اين دوّاب و همه اين طيور داراي وحي و نبوت و رسالتاند و به آيهٴ ديگر هم استشهاد كردند بر اساس ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[2] يعني يك قياسي ترتيب دادند گفتند صغراي قياس در سورهٴ «انعام» است كبراي قياس هم در سورهٴ «فاطر» در سورهٴ «فاطر» آيهٴ 24 اينچنين است ﴿إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذير﴾ خب صغراي قياس در سورهٴ «انعام» است كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ﴾ كبريٰ در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾ پس بِنا براين براي همهٴ دوّاب و براي همهٴ طيور وحي و نبوت و رسالت و نذير و بشير هست اين خلاصهٴ سخني است كه جناب امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع البيان نقل كرده است اما به صورت باز و روشن فخررازي در تفسير كبير نقل كرد و آن اين است كه تناسخّيه براي صحت حرف خود براي اثبات تناسخ به اين آيه استدلال كردهاند گفتند ظاهر آيه اين است كه همهٴ اين دوّاب عرضي و همهٴ طيور هوايي امتهايي هستند مثل شما، ما ميگوييم اين همان حرفي است كه ماها ميگوييم ما ميگوييم انسان كه مُرد اين بدن را رها كرد روحش نابود نميشود اگر يك انسان عالم عادل وارستهٴ پرهيزكار باشد روحش يا به صورت فرشته درميآيد با فرشتهها محشور ميشود يا به ابدان انسانهاي مرفه و سالم و نيرومند و متنعم درميآيد كه بركات ببينند و مانند آن و اگر تبهكار باشد به صورت به ابدان حيوانات تعلق ميگيرند تا رنج ببرند اين حرف تناسخيه مسئله تناسخ گرچه فعلاً ممكن است مسئله روز نباشد ولي اگر كسي بخواهد دربارهٴ مسئله معاد برهاني اقامه كند هيچ چارهاي ندارد براي اينكه مسئله تناسخ را ابطال كند براي اينكه در بسياري از راهها تناسخيه با ما كه معتقد به معاديم اينها سهيم و شريكاند اگر كسي بگويد خدا جهان را با هدف آفريد اين جهان هدفمند است تناسخيه هم قبول دارند اگر كسي بگويد خداي حكيم عالم را ياوه نيافريد آنها هم قبول دارند اگر بگويد خداي حكيم عادل عالم را بيهوده خلق نكرد يك حساب و كتابي هست آنها هم قبول دارند اگر كسي بگويد موٴمن و كافر يكسان نيستند عادل و ظالم يكسان نيستند اينها بعد از مرگ بايد حسابي داشته باشند كتابي داشته باشند پاداشي ببينند كيفري ببينند تناسخّيه همهٴ اينها را قبول دارند آن محور مهم اختلاف تناسخيه با ما اين است كه ما ميگوييم همهٴ اين صحنههاي محاسبه و پاداش و كيفر در قيامت است آنها ميگويند نه در بازگشت به دنيا است انساني كه مرد به بدني تعلق ميگيرد كه در آن بدن يا پاداش ميبيند يا كيفر، لذا صرف اينكه خدا عادل است صرف اينكه خدا حكيم است صرف اينكه حسابي هست كتابي هست پاداشي هست كيفري هست قيامت را اثبات نميكند لذا در كتابهاي عقلي يكي از محورهاي مهم بحثهاي عقلي استحاله و ابطال تناسخ است يعني صرف اينكه ثابت بشود هدفي هست پاداشي هست كيفري هست حسابي هست ثابت نميكند كه پس در عالم ديگر است ممكن است در همين دنيا باشد لذا هيچ چارهاي براي اثبات معاد نيست مگر اينكه در بين راه تناسخ را و مستحيل بدانيم تناسخيه به اين استدلال كردند اما حكما نظر شريفشان در ابطال تناسخ وجوهي است كه يكي از آن وجههايي كه ميشود اينجا مطرح كرد اين است كه روح براي بدن مثل ميوهٴ درخت است هر بدني با اين سير تكاملي خود استحقاق پيدا ميكند براي دريافت روح كه ذات اقدس الهي در سورهٴ «مؤمنون» فرمود انسان نطفه بود علقه شد مضغه شد جنين شد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[3] هم او را ما به صورت انسان زنده درآورديم و اگر فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[4] به وسيلهٴ همين آيهٴ سورهٴ «مومنون» به خوبي تبيين ميشود كه انسان در همان آن سير تكامليش به جايي ميرسد كه استحقاق دريافت روح را دارد مثل اينكه درخت به جايي ميرسد كه خدا به او ميوه ميدهد هر درختي بايد ميوهٴ خاص خود را بدهد روح هم ميوهٴ درخت تن است هرگز ميوهٴ درخت ديگر را نميشود به اين درخت قبلي بند كرد به اينجا آويزان كرد و بگوييم اين ميوهٴ اين درخت است روحي كه مال يك بدني بود و آن بدن پوسيده شد و اين روح آن بدن را رها كرد آن روح هرگز ميوهٴ اين درخت نخواهد شد براي اينكه همان بدن قبلي را خدا ذيروح ميكند ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَر﴾[5] نه اينكه يك روح ديگري را به اين ميدهيم مثل اينكه ميوهاي را از درختي كه درخت قطع شده است ميگيريم به اين درخت بدهيم اينچنين نيست به هر تقدير براي اثبات معاد هيچ راهي نيست مگر اينكه اين خار راه را بردارند مسئله استحاله تناسخ را اثبات كنند تناسخيه به اين آيه استدلال كردهاند در حالي كه اين آيه پيامش آن است كه آنها انسان نيستند و انسان هم به آن صورت در نيامده بلكه اينها دواباند آنها طيوراند ولي در اينكه حشر دارند مثل انساناند نه اينكه اين طيور فعلي انسانهاي قبلي بودند يا دوّاب فعلي انسانهاي قبلي بودند دوّاب فعلي دواباند و طيور فعلي طيوراند و انسانها هم انسان، ولي در حشر داشتن امثال يكديگرند نه اينكه اين دواب عرضي يا طيور سمائي يك وقتي انسان بودند آيه اين را نميخواهد بگويد آيه ميخواهد بگويد دواب ارضي طيور هوايي مثل انسان است كه در حشر اكبر داشتن شريك و سهيماند و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم كه فرمود: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذير﴾[6] ظاهرش امم انساني است براي اينكه صدرش دارد ﴿اِنّا أَرْسَلْناكَ﴾ ما تو را به عنوان بشير و نذير اعزام امت كرديم چنين كه هر امتي براي خود يك پيغمبري دارد اما حالا حيوانات اگر اهل فكر و انديشهاند يك حجتي دارند يك راهنمايي دارند قرآن در اين زمينه بحث بازي ارائه نكرده است بنابراين نميشود گفت كه آنها هم وحيي دارند رسالتي دارند, نبوتي دارند, در حد وحي تشريعي و مانند آن البته وحي تكويني دارند وحي تصديقي دارند ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا﴾[7] و مانند آن را دارند اما وحي تشريعي به آن صورت ندارند لكن از بعضي از روايات بر ميآيد كه اينها به اندازهٴ شعوري كه دارند مسئولاند ممكن نيست يكجا شعور باشد ادراك باشد و مسئوليت نباشد لذا گرچه اين روايات غالبش ضعيف است ولي از مجموع اينها شايد في الجمله نه بالجمله به دست بيايد كه اينها يك حساب و كتاب خاصي دارند كه اگر گوسفند شاخداري به بيشاخ حمله كرده است در قيامت مسئول است يا گاو شاخداري بيشاخي را مصودم كرده است در قيامت مسئول است يا روايات فراواني كه اگر كسي گنجشكي را كشت اين گنجشك در قيامت شكايت ميكند و از ذات اقدس الهي كيفر اين قاتل را طلب ميكند هم آمده است از مجموع اينكه حيوانات را نيازاريد نرنجانيد اينها را بيخود آزار نكنيد بر ميآيد به اينكه حساب و كتابي دارند نه اينكه صرف منع از ظلم نسبت به حيوان دليل باشد كه اينها حشري دارند چون ظلم نسبت به مكان هم اينچنين است كه «فَإِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ»[8] خب اگر كسي يكجايي بنشيند و حق آنجا را ادا نكند نسبت به او ظلم كرده است اين معنايش اين نيست كه در قيامت شكايت ميكند مگر در حشر اكبر به لسان خاصي وگرنه انسان اگر جايي بنشيند در خانهاي به سر ببرد در اتاقي زندگي كند و حق آن مكان و زمين را ادا نكند مسئول است در قيامت سؤال ميشود.
پرسش...
پاسخ: خب حالا آن نظير حيوانهاست كه، انسانهاست كه دفاع ميكند در مسئله دفاع يك حساب ديگري است البته اين بحث همچنان باز است اما مطلب دوم
پرسش...
پاسخ: اين تشريع خاصه كه مربوط به انسانهاست نيست اما براي آنها چون يك انديشهاي دارند يك حساب و كتابي در نظام تكوين هست لازم نيست كه همهٴ حشرها نظير حشر انساني باشد كه البته اين مسئله همچنان باز است.
اما مطلب دوم كه فرمود: ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء﴾ منظور از اين كتاب چيست؟ آيا منظور از اين كتاب همان ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾[9] يا ﴿كِتَابٍ مُبِينٍ﴾[10] و ﴿لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾[11] است؟ كه حقايق اشيا و اسرار و رموز همهٴ اشيا در آنجا ثبت است اين سخن حق است اين ترديدي در آن نيست يا منظور از اين كتاب قرآن كريم است از بعضي از تعبيرات بر ميآيد چه تعبيرات روايي يا تاريخي يا تفسيري و منظور از اين كتاب ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ﴾ قرآن كريم است يعني همهٴ اشيا در قرآن كريم است و شاهدي هم اقامه ميكند كه يك وقتي عبداللهبنمسعود گفت چرا من لعن نكنم زني را كه خدا در قرآن لعن كرده است آن زني كه خدا او را در قرآن لعن كرده است «الواصله و المستوصله و الواشمه و المستوشمه»[12] آن زني كه با تدليس در مو يا تدليس در چهره و رخسار كسي را فريب ميدهد كه در نكاح همين تدليس منع شده است و زمينهٴ خيار را فراهم ميكند عبداللهبنمسعود گفت زني را كه خدا لعن كرده است چرا من لعن نكنم به آن زن «الواصله و المستوصله و الواشمه و المستوشمه» زني اين سخن عبداللهمسعود را شنيد روزي به سراغ عبداللهبنمسعود رفت گفت: «اني قرءت ما بين الدفتين في البارحة» من ديشب تمام قرآن را خواندم و اين حرفي كه تو ميزني كه خدا در قرآن كريم «الواصله و المستوصله و الواشمه و المستوشمه»[13] را لعن كرده است در قرآن نيافتم عبداللهبنمسعود طبق نقل مرحوم امينالاسلام به اين زن گفت: «لو تلوتيه لوجدتيه» اگر خوب خوانده بودي مييافتي گفت كجاي قرآن نوشته است فرمود مگر در سورهٴ «حشر» خدا نفرمود: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[14] هرچه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود گفتهٴ خداست و هر چه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نهي كرد آن را بپذيريد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لعن الله الواصله و المستوصله و الواشمه و المستوشمه»[15] خب به استناد اين آيه سورهٴ «حشر» معلوم ميشود كه آنچه را که پيغمبر فرمود از كتاب آسماني محسوب ميشود خواه در بخش اوامر خواه در بخش نواهي، سخن تا اينجا حق است و برابر با ثقلين آنچه را كه اينها فرمودند حق است و حجت، لكن بحث در چند محوراست محور اول اينكه، اينكه گفته ميشود ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ آيا منظور اين است كه در ظاهر قرآن هست كه مفسّرين بتوانند بررسي كنند و به او احتجاج كنند در فقه و اصول فقه در اخلاق و حقوق منظور اين است؟ يا منظور اين است كه در قرآن نيست مجموع قرآن و سنت است يا منظور اين است كه در ظاهر قرآن نيست در ظاهر روايات نيست در باطن قرآن و باطن نصوص اهلبيت است كه [از] اولياي الهي ميداند اگر منظور سومي باشد يعني در حقايقي كه مربوط به باطن قرآن است باطن روايات هست براي افراد عادي قدرت تكذيب نيست براي اينكه آنها دسترسي ندارند اگر روايات بگويد كه در باطن قرآن، باطن روايات اين معارف تعبيه شده است انسان نه حق تكذيب ندارد بلكه زمينه تأييد هم دارد براي اينكه قرآن يك حبلاللهاي است كه يك طرفش به دست مردم است و طرف ديگرش به دست ذات اقدس الهي است برابر آنچه كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده است ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيم﴾[16] يعني از اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[17] تا ﴿أُمِّ الْكِتَابِ﴾ همهاش قرآن است مفسّرين با اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ كار دارند در خدمت اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾اند از لفظ كه گذشته كسي دسترسي به او ندارد كه از علماي ظاهر در حالي كه تا ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ و كتاب مبين همهاش قرآن است و آنجاست كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را «عند الله» تلقي ميكند كه ميشود علم لدني خب اگر منظور آن است كه در باطن قرآن و نصوص هست اين سخن حق است اگر منظور آن است كه به وسيلهٴ احاديث قدسي خدا به اهلبيت(عليهم السّلام) آموخت اين سخن حق است اما اگر سومي مراد شد كه در بيان اول ذكر شد و آن اين است كه همهٴ اين احكام در ظاهر قرآن است چه دانشي چه ارزشي چه علوم مربوط به حقايق خارجي و حكمت نظري چه علوم مربوط به حكمت عملي اين مخالف با خود قرآن است اين حرف، براي اينكه خود قرآن ميفرمايد ما بعضي از چيزها را نگفتيم تازه در مسايل ارزشي در مسايل اخلاقي در مسايل تربيتي در مسايل تزكيهاي فرمود ما بعضي از چيزها را براي شما نگفتيم نگفتيم نه يعني در باطن، سّر نگفتيم نگفتيم نه يعني به عنوان سنت نگفتيم يعني به عنوان ظاهر قرآن كريم بر تو آيه نازل نكرديم قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين آيه بحث شد آيهٴ 163 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است بعد از اينكه نام بسياري از انبياي عظام را ميبرد ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورًا﴾ بعد ميفرمايد: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ ما جريان خيلي از انبيا و اممشان را براي تو نگفتيم، نگفتيم نه يعني از نظر باطن و اسرار نگفتيم كه آنجا تو دسترسي داري يك، نگفتيم نه يعني از جهت احاديث قدسي به وسيلهٴ سنت بيان نكرديم كه آنجا براي شما بيان كرديم اين دو، براي اينكه شما خيلي از مواعظ انبيا را ميبينيد در جوامع روايي ما به وسيله ائمه(عليه السّلام) آمده است «اوحي الله الي داود»[18] كذا «اوحي الله الي سليمان» كذا همهٴ اين مواعظي كه در انبيا، در جوامع روايي ما هست به وسيله ٴ ائمه(عليه السّلام) است همان باب است ديگر پس آن دو قسمش قابل قبول هست اما اين قسم سوم يعني در ظواهر قرآن اينچنين هست خود قرآن ميفرمايد اينچنين نيست فرمود ما قصص خيلي از انبيا را برای تو نگفتيم براي اينكه ما اگر ميگفتيم بايد اثبات ميكرديم ما انبيايي كه در اين خاورميانه هستند جريان را گفتيم براي اينكه مردم به اين دسترسي داشتند لكن اين اصل كلي را گفتيم گفتيم هر جا انديشه هست رهبري هست ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[19] ممكن نيست مردمي در شرق عالم يا غرب عالم زندگي بكند مگر اينكه حجت خدا به آنها ميرسد حالا يا مستقيماً پيغمبر دارند يا خليفهٴ پيغمبر به عنوان امام معصوم دارند يا نائب خاصي از آنها رسيده است مثل عصر خود پيغمبر در عصر پيغمبر بعضيها پيغمبر را درك ميكردند و مشاهده يا زيارت ميكردند مثل مردم مكه، مدينه و امثال اينها بعضيها خليفهٴ پيغمبر را درك ميكردند مثل حضرت امير(سلام الله عليه) كه يمن تشريف بردند بعضيها نماينده و نائب خاص را درك ميكردند مثل اين نامهرسانهايي كه نامههاي پيغمبر را به امپراتوري روم و ايران ميرساندند بالأخره حجت خدا بالغ بود بر اينها اين ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[20] معنايش اين نيست كه تك تك مردم پيغمبر عصرشان را ميبينند يا امام عصرشان را ميبينند كه، حجت عصر آنها به آنها ميرسد حالا يا به خدمت پيغمبرشان ميرسند يا خدمت امامشان ميرسند يا به خدمت نائب خاصشان ميرسند يا به خدمت نائب عامشان ميرسند كه بالأخره حجت و پيغمبر و امام به اينها ميرسد وگرنه در عصر خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با محدود بودن آن وقت و كمي جمعيت خيليها آن حضرت را نميديدند خب پس ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾ يعني هيچ امتي نيست مگر اينكه حجت خدا بالغ است براي آنها
پرسش...
پاسخ: هرجا كه به وسيلهٴ نامه به ايران و به روم رسيد و به قسمتهاي ديگر هم حضرت نماينده ميفرستاد به حبشه عدهاي كه به حبشه رفتند قسمت مهمش براي تبليغ بود وگرنه از ترس نبود بعضيها براي ترس بود وگرنه بعضيها براي تبليغ اسلام رفته بودند حبشه زنها هم رفته بودند چون زنها كه بر ترس نبود كسي با اين زنها كار نداشت.
پرسش...
پاسخ: دسترسي نبود اگر چين و هندوستان بود كه خود قرآن ميگفت چون دسترسي نبود لذا از انبياي چين و از انبياي آمريكا خبر ندادند آن طرف اقيانوس هند است اين طرف اقيانوس كبير است خب از كجا خبر بدهد؟ نه راهي براي اثبات دارد نه راهي براي تكذيب، آنها كه نميپذيرفتند ميگفتند که شما جايي خبر ميدهي كه ما دسترسي نداريم يكجايي را بگو كه ما دسترسي داريم لذا همين خاورميانه را گفته يك كسي خيال نكند چرا همهٴ انبيا همين خاورميانه برخواستند نهخير باختر دور باختر ميانه خاور دور خاورميانه همه جا پيغمبر داشت ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[21] منتها حالا اگر آن روز جريان آن سمت اقيانوس هند را ميفرمود يا آن سمت اقيانوس كبير را ميفرمود راهي براي اثباتش نبود جايي را ميفرمايد كه بتواند بگويد ﴿سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[22] و ﴿عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ﴾[23] و مانند آن
پرسش...
پاسخ: آن سمت چين و هندوستان كه دسترسي اينها نبود تا نماينده بفرستند كه لذا به عنوان مَثَل ميفرموند: «اطلبوا العلم ولو بالصين»[24] چون دورترين نقاط اين بود توده مردم كه توان آن را نداشتند كه بروند از نزديك تحقيق كنند ولي دربارهٴ شام و امثال شام ميفرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾[25] اين دو تا شهري كه خدا در اثر تكذيب اهل آنها، آنها را ويران كرده است اين سر راهتان است شما كه از مكه به شام ميرويد اين بزرگراه را ميگويند امام اين راههاي فرعي را نميگويند امام آن بزرگراه را ميگويند امام، فرمود: ﴿إِنَّهُما﴾ يعني اين دو تا محلي را كه خدا ويران كرده است بَرِ جاده است ﴿لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾ يعني اينها سر جاده است برويد ببينيد اما اگر خدا بفرمايد پيغمبري در آن سمت اقيانوس آرام بوده است قومش تكذيب كردهاند و به عذاب الهي گرفتار شدند چگونه بگويد ﴿سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[26] ميگويند محال بر محال است ميگويند جايي را حواله ميدهي كه نميتوانيم تحقيق كنيم لذا اين محدوه را ذكر ميكند خب .
پرسش...
پاسخ: آن سه چهار مسئلهٴ فقهي و امثال آن است وگرنه شما همان نهي از قيل و قال كرد و اضاعه مال كرد و پر سؤالي، آمد از حضرت سؤال كردند اين سه مطلبي ديگر كه فرموديد كجا هست؟ يكي ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾[27] استدلال كرده يكي هم دربارهٴ ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ اشيا إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾[28] استدلال كرده و مانند آن
پرسش...
پاسخ: احكام را شما يكجا نمونه داشته باشيد كه اينها بگويند در فلان گوشهٴ آسمان اينچنين است بعد استدلال كرده باشند به اينكه آيهاي را ميخواهد بگويد خب آيه اگر اين را ميخواهد بگويد اگر باطن آيه است خب مقبول ميشود حرف اول اگر از غير آيه به وسيله حديث قدسي به اينها بيان شده است اين مقبول است ميشود حرف دوم، اما حرف سوم كه در نقل حرف اول است اين است كه اگر كسي بگويد همهٴ اينها در ظاهر قرآن است كه بشود به آن استدلال كرد خب اين مخالف با خود قرآن است خود خدا ميفرمايد ما اين چيزها را نگفتيم برايت نگفتيم نه يعني تو به آن اسرارش از راه كتاب مبين عالم نيستي نگفتيم نه به آن معنا كه از راه حديث قدسي و سنت به تو نياموختيم نگفتيم يعني در ظاهر به عنوان يك آيه به عنوان يك سوره به عنوان يک عام به عنوان يك مطلق به عنوان يك خاص به عنوان يك مقّيد همان طوري كه در ساير موارد بشود از آن استشهاد بشود چنين چيزي نگفتيم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[29]
پرسش...
پاسخ: آنكه آسان است براي اينكه برابر آيات سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين قرآن كريم از ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[30] گرفته تا ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ قرآن كريم است.
پرسش...
پاسخ: در بحثهاي ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماء﴾[31] در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشخص شد كه اين زميني به اصل آسماني به فرع اين در خاورميانه زندگي ميكند اين مدبر فرشتههاي آسمان هم هست.
پرسش...
پاسخ: نه اين سه مسئله را جدا كنيد قرآن كريم از اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ كه ما در خدمت او هستيم قرآن است تا ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ كه اين تايش محدود نيست چقدر است ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[32] از اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ تا ﴿عَلِيُّ حَكيمٌ﴾[33] هر دو قرآن است و بينهما هم مراتب، آنجا علم علم لدني است همهٴ اين معارف را خواهد دارا بود چيزي در ملك و ملكوت نيست مگر اينكه در ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ هست كه ريشهٴ اصلي قرآن است نه تنها كره زمين نه تنها سماوات نه تنها در بخشهاي فلكنشين بلكه بخشهاي ملكنشين هم ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ است اين مطلب اول
مطلب دوم آن است كه برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حشر» خيلي از معارف و احكام و حكم ذات اقدس الهي به وسيله احاديث قدسي كه شده بيش از صد جلد بهار خب آنها همه انواري است كه به اهلبيت گفته شد ديگر اين مطلب دوم
مطلب سوم آن است كه اينكه ميفرمايد: ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ يعني همهٴ اين احكام و حكم در ظاهر قرآن است كه بشود به آن استدلال كرد اهل تفسير استدلال كنند فقها استدلال كنند اصوليين استدلال كنند علماي حقوق استدلال كنند علماي اخلاق استدلال كنند؟ چنين چيزي مخالف با خود قرآن است براي اينكه خود خدا ميفرمايد ما قصهٴ خيلي از انبيا را نگفتيم خب انبيا چند تا هستند حالا 124 هزار124 هزار نه 124 نفر اين فقط يك پنجم آنها در قرآن آمده يعني 25 پيغمبر آمده صد نفرش نيامده خب همان طوری كه قرآن معارفش هم معارف وحي و نبوت است كه چطوري وحي ميگيرند چطوري فرشتهها نازل ميشوند اينها با اممشان چه كار كردهاند چطوري جنگيدهاند؟ چطوري صلح كردند؟ چطوري دستورات اخلاقي دادند؟ قصص انبياست كه مهرههاي اصلي قرآن را تأمين ميكند و اگر 124 هزار پيامبر آمدند حالا 124 هزار نه 124 پيامبر آمدند در قرآن فقط جريان 25 پيامبر آمده است خود ذات اقدس الهي ميفرمايد ما جريان آنها را براي تو نگفتيم آن وقت ما بگوييم همهٴ اينها در ظواهر قرآن است كه يك مفسّر بخواهد جان بكند پيدا كند اين
پرسش...
پاسخ: همان ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ همين است يا از ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[34]تا ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾[35] ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء﴾[36] است اين همان ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾[37] اين مطلب اول
پرسش...
پاسخ: بله، ﴿إِلَيْكَ﴾ چيزي را چون ﴿أَنزَلْنَا﴾[38] مثل قطرات باران نيست كه تجافي باشد كه نزولش تجلي است نه تجافي يك وقتي باران نازل ميشود وقتي پايين هست ديگر بالا نيست وقتي بالا هست ديگر پايين نيست اين معني تجافي [است] نزول تجافي گونه است يك وقتي نزول تجلي است نه تجافي يعني در عين حال كه بالا هست پايين هست در عين حال كه پايين است بالا هست مثل اينكه شما يك مطلب معقول يا فقهي عميقي را بررسي ميكنيد آنوقت آن مطلب را مينويسيد يا تدريس ميكنيد اينچنين نيست كه آن مطلب عميق فقهي يا فلسفي را كه ميگوييد از عمق جانتان مثل يك قطرات باران بيافتد در گوش شنونده يا ديد بيننده و ديگر چيزي در دستگاه فكريتان نباشد که شما مطالب را تجلي ميديد نه تجافي اين مطلب را كه استاد تنزل ميدهد نظير قطرات باران نيست كه بيايد پايين كه ديگر در ذهنش چيزي نباشد بلكه نظير تجلي است يعني حقيقتاً تجلي است آنجا هست پايين هم هست قرآن يك نزولي است که اُوج آن را هم دارا است از ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ تا ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ همهاش قرآن كريم است بشر در خدمت اين ﴿عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ است از بقيه خبر ندارد آنگاه اهلبيت(عليهم السّلام) به وسيلهٴ احاديث قدسي آنچه را كه لازم ميدانند براي انسانها هم بازگو ميكنند اگر كسي بخواهد بگويد همهٴ علوم معارف و احكام و حِکم در باطن قرآن هست اين حق ﴿لارَيْبَ فيهِ﴾[39] بخواهد بگويد همهٴ علوم و معارفي كه مورد نياز بشر است به وسيله احاديث به اهلبيت(صلوات الله عليهم اجمعين) القاء شده است اين حق﴿لارَيْبَ فيهِ﴾بخواهد بگويد همهٴ اينها در ظاهر قرآن است كه هركسي ميتواند استدلال بكند اينچنين نيست البته خيلي چيزها در قرآن است اما همهٴ امور در ظاهر قرآن باشد كه يك مفسّري بخواهد جان بكند در بياورد اين با خود قرآن مخالف است.
پرسش...
پاسخ: آن هم همين است ديگر
پرسش...
پاسخ: در سورهٴ مباركهٴ «غافر» مشابه همان مضمون سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است كه ميفرمايد آيهٴ 78 به بعد سورهٴ مباركهٴ «غافر» ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ﴾ ما قبل از تو انبيايي را فرستاديم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ نگفتيم جريان آنها را ﴿وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بايَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اينها كه مسايل حكمت عملي است مسايل ارزشي است مسايل ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[40] هست قصص خيلي از اينها نيامده چه رسد به اسرار ديگر آنگاه اگر كسي بخواهد توقع داشته باشد كه همهٴ معارف را از ظاهر قرآن در بياورد اينچنين نيست البته يك راه متوسط دارد يك راه عميقتر راه متوسطش اين است كه شيعهٴ امامي باشد نگويد «حسبنا الكتاب الله» بگويد «حسبنا ثقلان الكتاب و العترت» تا همهٴ چيزهايي كه مورد تكليف اوست بفهمد راه عميقترش اين است كه نه تنها شيعه باشد آن شيعه خاص باشد راه اويس قرن را طي كند كه بتواند گذشته از احكام، حِكَم را هم بفهمد آن هم به اندازه «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة»[41]
فتحصل كه عمق قرآن همهٴ احكام و حكم را دارد «مما لا رَيْبَ فيهِ» و آنچه كه به وسيله احاديث قدسي به اهلبيت(عليهم السّلام) رسيده است همهٴ اين علوم و معارف را اينها دارا هستند «مما لا رَيْبَ فيهِ» اما ما بخواهيم همهٴ علوم و معارف را ولو بحثهاي ارزشي مسايل تربيتي، مسايل قصص انبيا بخواهيم از ظاهر قرآن دربياوريم اين با خود قرآن هماهنگ نيست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ نهج البلاغه،خطبهٴ 198.[1]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 24.[2]
ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.[3]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.[4]
ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.[5]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 24.[6]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 68.[7]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 167.[8]
ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.[9]
ـ سورهٴانعام، آيهٴ 95.[10]
ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 22.[11]
ـ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 293.[12]
ـ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 293.[13]
ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.[14]
ـ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 293.[15]
ـ سورهٴ زخرف، آيات3 ـ4.[16]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 195.[17]
ـ كافي، ج 1، ص 46.[18]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 24.[19]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 24.[20]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 24.[21]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 11.[22]
ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 73. [23]
ـ بحارالانوار، ج 1، ص 177.[24]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 79.[25]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 11.[26]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.[27]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 101.[28]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.[29]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 195.[30]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.[31]
ـ سورهٴ زخرف، آيات 3 ـ 4.[32]
ـ سورهٴ شوری، آيهٴ 51.[33]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 195.[34]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.[35]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.[36]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.[37]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.[38]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.[39]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.[40]
ـ كافي، ج 8، ص 177. [41]