اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ ﴿29﴾ وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلي رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلي وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ﴿30﴾ قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلي ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ ﴿31﴾ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ﴿32﴾
مهمترين مشكل مشركان همان انكار معاد است زيرا اينها درباره ذات اقدس الهی معتقدند خدايي هست و نيازي به غير ندارد و جهان را خدا آفريد انسان را خدا آفريد و ربوبيّت مطلق كل جهان را خدا عهدهدار است و مانند آن اما تدبير امور جزئيه به عهدهٴ ارباب متفرقون است و قيامت را هم منكرند چون قيامت را منكرند خود را مسئول نميدانند وقتي مسئول ندانستند در برابر هر كاري آزادند مهمترين مشكل مشركين همين است صرف اعتقاد به خدا در عين حال كه لازم است كافي نيست چون مشركين به خدا معتقدند خدا به معناي ذاتي كه عين هستي است يعني واجب الوجود است و صرف اعتقاد به خالق كافي نيست زيرا مشركين خدا را «خالق السماوات و الارض» ميدانند اين دو صرف اينكه خدا رب العالمين است لازم است ولي كافي نيست براي اينكه مشركين هم خدا را به عنوان رب العالمين ميپذيرند اين سه مشكل مشركين ربوبيّتهاي جزئي است و مشكل مهم مشركين انكار معاد است وقتي معاد را انكار كردند قهراً خود را در برابر خدا مسئول نميبينند در نتيجه شريعتي نبوتي رسالتي را هم نميپذيرند براي اينكه روز حساب و كتابي كه در كار نباشد قانوني هم در كار نيست لذا ذات اقدس الهی گاهي از راه اثبات معاد از راه ثبوت معاد دليل اقامه ميكنند براي اثبات وحي و نبوت و رسالت گاهي هم از راه حكمت و هدايت خاص خود دليلي اقامه ميكنند بر ضرورت وحي و نبوت چون مشركين كل زندگي را در دنيا خلاصه كردند گفتند: ﴿وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ چه اينكه در بعضي از آيات ديگر هم گفتند زندگي جز دنيا نيست ﴿ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ﴾ كه آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» است آن هم نشان ميدهد كه اينها منكر قيامتاند و همه مشكلات در اثر انكار روز قيامت نشأت ميگيرد براي اينكه انسان خود را آزاد و رها ميپندارد قرآن كريم دنيا را تشريح ميكند ميفرمايند دنيا كه شما ميگوييد جهان جز دنيا چيز ديگر نيست اين جز افسانه و وسيله بازي و سرگرمي چيز ديگر نيست بايد معلوم بشود اين دنيايي كه ذات اقدس الهی تعبيرش در قرآن كريم به عنوان حصر اين است كه ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾ چيست؟ منظور از دنيا يعني آسمان يا زمين يا انسان يا حيوان يا صحرا يا دريا اينها نيستند براي اينكه اينها موجودات الهياند مخلوقات حقاند آيات الهياند چه آيات آفاقي و چه آيات انفسي مخلوق خدايند و زيبا هم خلق شدهاند ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[1] پس دنيا كه مذمت ميشود به اين معنا نيست كه آسمانها بدند زمين بد است دريا و صحرا بد است دريا و صحرا لهو لعب است انسان و فرس و بقر لهو و لعباند اينچنين كه نيست اينها موجودات تكويني و حقيقياند هرگز بازيچه نيستند اينها حقيقتاند تكويناند اعتبار نيستند بازيچه هم نيستند اين كه در قرآن كريم فرمود دنيا جز لهو و لعب چيز ديگر نيست در همين آيات محلّ بحث كه پاسخ آنها را ميدهد آنها گفتند ﴿اِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا﴾ و خداوند بعد از چند آيه ميفرمايد: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ﴾ بايد روشن كرد كه اين دنيا كه جز لهو و لعب چيز ديگري نيست منظور كدام است پس منظور آسمانها و زمين و موجودات آسماني موجودات زميني نيست براي اينكه اينها مخلوقات الهياند و خدا هر موجودي را كه خلق كرد زيبا آفريد ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[2] اينكه در قرآن فرمود اينها جز لهو و لعب نيستند و گاهي لعب را بر لهو مقدم ميدارد گاهي لهو را بر لعب مقدم ميدارد گاهي غير از لعب و لهو چيزهاي ديگر را هم اضافه ميكند اينها اولاً بايد از نظر خود قرآن بررسي بشود بعد ببينيم كه روايتي هم كه دارد «حب الدنيا رأس كل خطيئة»[3] منظور چيست؟ در بحثهاي قرآني گاهي نظير همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» لعب بر لهو مقدم است كه فرمود: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ گاهي نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آمده است لهو بر لعب مقدم است نظير آيهٴ 64 سورهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ﴾ خب چون لعب يعني بازي و لهو يعني سرگرمي انسان اول از آن هدف انساني خود سرگرم ميشود اعراض ميكند بعد به بازي ميپردازد يا سرگرم بازي ميشود از آن هدف باز ميماند به اين اعتبارها گاهي لهو بر لعب مقدم است گاهي لعب بر لهو لعب عبارت از يك سلسله بازيهايي است كه قوانين اعتباري دارد لهو يعني سرگرمي كه باعث اعراض ميشود چيزيكه مايه اعراض از يك امري است آن را ميگويند لهو انسان به وسيله دنيا از آخرت اعراض ميكند كه از لغو به وسيله اشتغال به لغو و لعب و امثال ذلك از آخرت باز داشته ميشود آن حيث اعراض از آخرت و معنويت را ميگويند لهو و آن جهت بازيچه بودن را ميگويند لعب در سورهٴ مباركهٴ «حديد» دنيا را به پنج مقطع تقسيم كرده است كه فرمود ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ در سورهٴ «عنكبوت» و در سورهٴ «انعام» كه محلّ بحث است خداوند دنيا را منحصر كرده در «لعب» و «لهو» ولي در سورهٴ «حديد» به پنج چيز منحصر كرده فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اين دو ﴿وَ زينَةٌ﴾ اين سه ﴿وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ﴾ اين چهار ﴿وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ اين پنج مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) لطيفهاي دارند كه ميفرمايند دنيا در همين مقاطع پنج گانه ختم ميشود البته اين نكته را ديگر ايشان متعرض نيستند كه آن سه قسمتي كه بعد از آن دو قسمت ذكر شده است از باب ذكر خاص بعد از عام است يعني سراسر دنيا بازيچه است منتها بازيچه براي نوسالان يك حد است براي كودكان خردسال يك حد براي نوسالان حد ديگر وقتي به دوران جواني شدند به زينت ميپردازند وقتي به دوران كهولت رسيدند به تفاخر ميپردازند وقتي به دوران شيخوخيت و هرم و پير شدن و فرتوتي رسيدند كه ديگر نه اهل بازياند نه اهل زينتاند نه اهل تفاخراند به تكاثر ميپردازند كه اين مقدار مال داريم اين مقدار نوه داريم اين مقدار قبيله داريم ولي از هيچ كدام قدرت استفاده و بهره برداري را ندارند اين زينت جوانان و تفاخر كاهلان و تكاثر شيوخ اينها تقريباً از باب ذكر خاص بعد از عام اينها هم از اقسام لعب و بازيچه است خب پس سراسر دنيا ميشود لهو يك مطلب اين است كه اگر دنيا يعني همين نشئه دنيا يعني حيات دنيا ا ين لعب و لهو با شد خب اين كه مخلوق خداست خدا هم كه ميفرمايد ما بازيگر نيستيم پس اين دنيا را چه كسي آفريده در چند جاي قرآن ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾[4] ما بازيگر نيستيم خب اگرخدا بازيگر نيست پس اين نشئه را چه كسي آفريده است در سورهٴ مباركهٴ «دخان» آيهٴ 38 اين است ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك پاسخي از اين اشكال ميدهند ميفرمايند دنيا بازيچه است اين يك مقدمه خداوند بازيگر نيست بر اساس آيه سورهٴ «دخان» اين دو خب سؤال اين است كه پس اگر دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست و دنيا را هم مثل آخرت خدا خلق كرده است خدا هم كه بازيگر نيست پس اين بازيچه را چه كسي آفريد؟ پاسخي كه ايشان ميدهند اين است كه «لاعب» يعني بازيگر خدا خالق لعب است ولي «لاعب» نيست بازيگر نيست خالق لعب بودن براي اين است كه خداوند افرادي كه در دنيا زندگي ميكنند آنها براي اينكه به معارفشان برسند به سعادت آخرتشان برسند يك سرگرمي موسمي و موقتي لازم است كه خيلي خسته نشوند و رنج نبرند لذايذ دنيا كه بازيچهاي بيش نيست مخلوق خداست خداوند انسانها را كه در دنيا در حد كودكي به سر ميبرند آنها را به بازي ميگيرد تا مقداري بازي كنند و آن كار اساسي را ادامه بدهند و بازي گرفتن كودكان حكمت است و بازيچه نيست پس سه اصل شد اصل اول اين است كه دنيا بازيچه است اصل دوم اين است كه خدا خالق اينهاست و «لاعب» و بازيگر نيست اصل سوم اين است كه خب اگر بازيچه است و اين بازيچه مخلوق خداست چطور خدا كارش حكمت است ميفرمايد كه خدا خود كه با اينها بازي نميكند خدا خردسالان را با اينها سرگرم ميكند كه يك مقداري از اينها استفاده كنند بعد اين راه را طي كنند و كودكان را به بازي گرفتن حكمت است مثل اينكه يك انسان خردمند عاقل براي فرزند خردسالش لوازم بازي تهيه ميكند كار آن پدر حكيمانه است چون بچه را به بازي گرفتن حكمت است خود آن پدر كه بازيگر نيست خب آن ابزار بازي ابزار لهو و لعب است اين يك مطلب پدري كه خردمند و فرزانه است اين را خريده حكيمانه خريده اين دو مطلب خود پدر بازيگر نيست سوم آن است كه كودك را به بازيچه و ابزار بازي سرگرم كردن تا اينكه بتواند به يك سلسله معارفي راه پيدا كند اين حكمت است خب پس اينكه خدا خود را به عنوان حكيم معرفي كرد و از سوي ديگر فرمود ما جهان را آسمان و زمين و آنچه در آسمان و زمين است به عنوان بازيگرانه خلق نكرده ايم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾[5] بعد هم ميفرمايد حيات دنيا جز لعب و لهو چيز ديگر نيست براي آن است كه كودكان و نوسالان اين راه را به بازي گرفتن حكمت است اين يك جواب البته اين جواب خوبي است لكن ما بايد بررسي كنيم اين دنيايي كه لعب است همين دنياي مخلوق است اگر دنيايي كه مخلوق بود لهو و لعب بود و دنيايي كه لعب و لهو است مخلوق است آنگاه اشكال مطرح است پاسخ ايشان پاسخ خوبي است ولي بايد ببينيم آيا خدا بازيچه آفريد تا جواب گفته بشود كه آفرينش بازيچه براي بازيگران حكمت است يا خدا بازيچه نيافريد خدا زمين آفريد كه آفرينشش حكمت است آسمان آفريد كه آفرينشش حكمت است اين حياتي است محدود در قبال حيات آخرت اينها دنيا نيست خدا وقتي كه دنيا را معرفي ميكند ميفرمايد دنيا مثل آنكه باراني بيايد يك جايي سبز بشود بعد عدهاي را به شگفت وادار كند بعد از مدتي هم خزاني برسد و اين پژمرده بشود و چيزي هم از او نماند فرمود: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ﴾[6] خب اگر حقيقت دنيا كه لعب و لهو است همين آسمان است همين زمين است همين حيات زودگذر هست آن وقت خدا بخواهد دنيا را معرفي كند ميفرمايد مَثل دنيا مَثل آن است كه باراني بيايد جايي سبز بشود و شكوفا بشود و ميوهاي بدهد و خرم بشود و بعد هم پژمرده بشود خب اينكه خودش دنياست كه اين اتحاد مثل و ممثل است الآن از شما سؤال كردند كه مسجد يعني چه؟ شما بگوييد مَثل مسجد مثل اين است كه انسان چهارتا ديوار بكشد و سقف بزند و يك محراب درست كند و چند نفر در آن نماز بخوانند اين كه مَثل مسجد نشد اينكه خود مسجد است اين اتحاد مِثال و مُمَثل است .
پرسش...
پاسخ: خب فرق نميكند چون نقل كلام در همان جزء ميكنيم اگر مسجد كوچك و بزرگش مجهول است و تحت سؤال است كسي بيايد يك مسجد بزرگ را مِثل مسجد كوچك تشبيه بكند يك وقت است كه سؤال در اين است كه مسجد بزرگ را چطور ميسازند؟ آن وقت جواب ميدهند كه مثل همين است رو به قبله است چهار ديوار دارد يك سقف دارد يك محراب دارد منتها بزرگتر يك وقت است كسي ميگويد اصلاً مسجد را چطور ميسازند مَثل مسجد چيست؟ شما يك وقتي مسجد را ميخواهيد تعريف كنيد يك وقتي ميگوييد مَثل مسجد اين است خب اينكه خود مسجد شد در چندجا يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» بعد از اينكه فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿كَمَثَلِ غَيْثٍ﴾ مثل باراني كه ﴿أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ﴾ باراني ببارد و زراع و كشاورزان را به شگفت وادار كند ﴿ثُمَّ يَهيجُ﴾ به هيجان و تندباد زدگي بيفتد ﴿فَتَراهُ مُصْفَرًّا﴾[7] بعد اين شكوفههاي سرسبز و خرم زرد ميشود بعد ﴿ثُمَّ يَكُونُ حُطامًا﴾ كه محطوم ميشود تكه تكه ميشود وقتي كاه شد و زرد شد به اندك آسيبي محطوم ميشود محطوم يعني مقطوع اين كاه را كه ميگويند حطيم براي اينكه با يك ضربه اين تكه تكه ميشود چيزي كه به زودي قابل شكستن و قطع شدن است ميگويند حطيم خب كاه را هم از اين جهت ميگويند حطيم ﴿ثُمَّ يَكُونُ حُطامًا﴾[8] خب اگر دنيا را كسي بخواهد معرفي كند اين كه خودش دنياست كه در ساير سور هم ميفرمايد مثل حيات دنيا مثل آن است كه باراني بيايد جايي سبز بشود و بعد زرد بشود و پژمرده بشود و از بين برود اين كه خود دنياست .
پرسش...
پاسخ: تشبيه تشبيه اگر
پرسش...
پاسخ: بله تشبيه هم تام نيست مثل اينكه شما بخواهيد شير را تشبيه كنيد به يك شير ديگري انسان را تشبيه كنيد به يك انسان ديگري درخت را تشبيه كنيد به يك درخت ديگري تعريف پنج نوع دارد يا حقيقي است يا غير حقيقي تعريف حقيقي به حدين و رسمين است تعريف غير حقيقي به تمثيل است اين تعريف حقيقي يا حد تام است يا ناقص يا رسم تام است يا ناقص كه بالأخره با اعراض ذاتي و يا جنس و فصل يا اعراض كار دارد اينها حديناند و رسمين قسم پنجم تعريف كه در منطق مورد اشاره است اما خيلي مورد بهره برداري نيست اين همان تمثيل است ميگويند مَثل نفس به بدن مثل رُبان به سفينه است سلطان به مدينه است كه اين قسم پنجم را ميگويند تمثيل خب بالأخره چيزي بايد به آدم بفهماند يك وقت كسي نفس را به عنوان جوهر ناطق معرفي ميكند يا به عنوان اينكه حيوان ضاحك است معرفي ميكند بالأخره يا حد تام است يا ناقص يا رسم تام است يا ناقص از اين تعاريف چهارگانه كه گذشتيم نوبت ميرسد به تعريف تمثيلي تعريف تمثيلي اين است كه ميگويند نفس يك موجودي است كه مدبر بدن است نحوه تدبير نفس نسبت به بدن مثل تدبير سلطان نسبت به مدينه يا تدبير رُبان و كشتيبان نسبت به سفينه خب اين يك معنايي است كه براي تقريب به ذهن خوب است اين ميشود تمثيل ولي اگر خواستند نفس را به عنوان تمثيل بيان كنند بگويند نفس در بدن مثل آن چيزي است كه در زيد است و زيد را اداره ميكند اين كه اتحاد مثال و ممثل شد مشكل را حل نكرد .
پرسش: اينجا نحوهٴ مشكل ...
پاسخ: اينكه خود دنياست خود انسان در دنيا كشاورزي ميكند فصول چهارگانه را هم پشت سر ميگذارد تابستان را ميبيند چيست بهار را ميبيند چيست زمستان و پاييز را هم ميبيند چيست اينكه خود دنياست اگر كسي بخواهد دنيا را معرفي كند بگويد دنيا مِثل آن است كه بهاري بيايد سبز بشود بعد پاييزي بيايد زرد بشود اين كه خب خود دنياست .
پرسش...
پاسخ: فرق نميكند جزء و كل هر دو مجهول است.
پرسش...
پاسخ: اين شخص كه ميخواهد كل را بفهمد اينچنين نيست كه با اين جزء كل را بفهمد كه اصلاً اين شخص فصول چهارگانه را ميداند و موت و حيات را هم ميداند پژمردگي و شادابي را ميبيند اينها كه خود دنياست اگر اينها را نميبيند فصول چهارگانه را نميبيند بهار و پاييز را نميبيند يا نميفهمد مثل را هم نميفهمد.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه دنيا كه تنها «انكسار نجوم» نيست اين دنيا كه جز بازيچه چيز ديگر نيست خداي سبحان در چند جاي قرآن براي تبيين مَثل ذكر ميكند مثل دنيا مثل اين است كه باراني بيايد يك جايي سبز بشود بعد پاييزي بيايد يک جايي خزان بشود خب اين كه خود دنياست.
پرسش...
پاسخ: همين غرض آن است كه حيات دنيا را كه خدا ميخواهد مشخص بكند گاهي حالا با وصف و موصوف ذكر ميشود مثل ﴿الدُّنْيا﴾ گاهي بدون موصوف ذكر ميشود مثل ﴿الدُّنْيا﴾ گاهي ﴿الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ گاهي ﴿الدُّنْيا﴾ بالأخره دنيا وصف است براي يك موصوف محذوفي يا «الدار الدنيا» يا ﴿الْحَياةُ الدُّنْيا﴾اگر دنيا را خدا بخواهد معرفي كند ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[9] است اين دنيا را به همين جريان فصول چهارگانه و اينها بايد معرفي كند اين كه خود دنياست دنيا اينها نيست فصول چهارگانه دنيا نيست آسمان و زمين دنيا نيست اينها طبايع الهياند اينها مخلوقاند ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[10] اند اينها همهشان مخلوق خدايند همهشان زيبا خلق شدهاند ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] از يك سو ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[12] از سوي ديگر اينها مسبحاتاند اينها سابحاتاند اينها ساجداتاند اينها مسلماتاند اينها طاعئاتاند اينها آيات الهياند اينها كه بد نيستند اينکه قرآن فرمود جز بازيچه چيز ديگر نيست و اينكه مرحوم كليني با دو تعبير مختلف از ائمه(عليهم السلام) نقل کرده است «حب الدنيا رأس كل خطيئة»[13] و «رأس كل خطيئه حب الدنيا»[14] اينها نيست بازيچه يعني چيزي كه هيچ واقعيتي ندارد فقط قرارداد است خب درخت يك واقعيتي دارد انسان يك واقعيتي دارد نه اينكه قرار داد نيست «لعب» مثل همين ميدان بازي چه كسي برنده است چه كسي بازنده است قاعدهاي ندارد حالا اگر مسابقه نيم ساعت بشود 45 دقيقه 45 دقيقه بشود پنجاه دقيقه هيچ جايي به هم نميخورد اين دروازه اگر يك پنج سانت كمتر باشد پنج سانت بيشتر باشد اين به جايي آسيب نميرساند اين مثل مسائل رياضي نيست مثل مسائل طب نيست كه يك واقعيتي باشد اينها يك قرارداد اعتباري است كه به هيچ واقعيتي بند نيست لذا بازيگران ممكن است هر كدام براي خودشان يك قانون مخصوصي داشته باشند دنيا اگر منظور آفرينش آسمان و زمين است كه اينها برابر با معادلات رياضي خلق شدند واقعيتياند اينها كه بازي نيستند اينها آيات الهياند پس آن «حب الدنيا كه رأس كل خطيئة» است و دنيا جز بازيچه چيزي نيست ميماند همان عناوين اعتباري من و ما كه اين براي من است «انا خير منه انا اكثر مالا و اعز نفرا» اعتبارات من بيشتر است توجه مردم به من بيشتر است همين امور وهمي.
پرسش...
پاسخ: هم او را طلاق ميدهد ديگر هم او را طلاق ميدهد وگرنه در عين حالي كه دارد كشت و اگر كشاورز ... اين نظير ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[15] است كه در آية الكرسي مشخص شد اينجا خروج قبل ازدخول است مثل اينكه يك جايي كه درس خصوصي ميدهند به بيگانه ميگويند نرويد كه بيرون ميكنند بيرون ميكنند نه يعني اول به شما اجازه ميدهند برويد داخل بعد بيرون كنند اين خروج قبل از دخول است اين ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه بارزترين مصداق اينها خود معصوم(عليهم السلام)اند به اين معنا نيست كه ـ معاذالله ـ اينها اول در ظلمات بودند بعد خدا اينها را از ظلمات خارج كرده به نور كه اين نسبت به يك عدهاي دفع است نسبت به يك عدهاي رفع آنهايي كه مؤمن بودند منتها يك مقدار لغزيدند تبهكاري كردند بعد توبه كردند اينها از ظلمات بيرون ميآيند آنهايي كه اولياي خاص الهياند اصلاً وارد نشدند اين ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ اين خروج قبل از دخول است نظير ﴿لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[16] كه «ذهاب» قبل از آلودگي است اينجا هم طلاق قبل از نكاح است نه اينكه حضرت اول نكاح كرده بعد طلاق داده كه و...
پرسش...
پاسخ: اضافه كه نيست اضافه نشده همان وصف و موصوف است ديگر حيات موصوف است به دنيا حيات موصوف است به آخرت
پرسش...
پاسخ: دنيا را صفت حيات ميگيريم يعني حيات پست بازيچه جز حيات پست چيز ديگر نيست كه
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه دنيا بالأخره يا از «دنو» است يا از«دني» معناي لغوياش كه محفوظ است كه عمده آن محمولي است كه خدا بار كرده است.
پرسش...
پاسخ: حيات دنيا بازيچه است حيات دنيا يعني حيات گياهي؟
پرسش...
پاسخ: همين الآن اين را ميخواهيم بگوييم منافات ندارد ديگر تمام زحمت براي اين است كه تخصصاً خارج است راهي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كردند اين است كه اين دنيا بازيچه است يك خدا آفريدگار بازيچه است اين دو خدا بازيگر نيست اين سه كودكان را به بازيچه سرگرم كردن حكمت است اين چهار اين خلاصه فرمايش ايشان است ما ميخواهيم عرض كنيم اين تخصصاً خارج است اصلاً حيات دنيا كه بازيچه است به معناي آسمان و زمين نيست حيات گياهي درختان بازيچه نيست حيات حيواني حيوانات كه بازيچه نيست. حيات انساني انسانها كه بازيچه نيست.
پرسش...
پاسخ: يعني به حيات دنيا وگرنه «منذ خلقها» به آن جنبه اعتباريتش نگاه نكرده وگرنه به نظري كه دل ببندد وگرنه همه اين ائمه(عليهم السلام) يا كشاورزي داشتند يا دامداري داشتند يا بوستان ميپروراندند و مانند آن اين كارهايي كه اينها ميكردند 25 سال داشت بيل ميزد و كشاورزي ميكرد نميشود گفت كه حضرت به كشاورزي نگاه نكرد كه اينها ميشود عبادت اين كه دنيا نيست اين كه براي من است همان خدمتگذار حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه در مدينه حضرت باغي احداث كرد براي او خيلي مُعجب بود كه اين باغ بتواند خودكفا باشد به اصطلاح از خود آب داشته باشد چندين بار ميآمد براي حفر قنات و چاه و اينها بالأخره آب در نيامده بود يك روز آمد و از من معول و كلنگي خواست و وارد شد و كند و بالأخره سر اين كلنگ به يك سنگي خورد و آن را كنار زد و بعد آب جوشيد همين كه آب جوشيد وجود مبارك حضرت صيغه وقف جاري كرد فرمود: «هذه صدقة جارية» خب اين هيچ كدام دنيا نيست اين كشاورزي است كشاورزي كه دنيا نيست كشاورزي كه بازيچه نيست اينكه بگويد براي من است اين امر اعتباري است اين امر اعتباري وهم است اينكه واقعيتي ندارد كه مخلوق نيست مگر اينكه انسان به وصف او نگاه كند يعني اين دنيا را كه وصف او قرار ميگيرد و وصفهاي قراردادي است و خطيئه است از يك نظر و پرهيز او حسنه است از نظر ديگر به او نگاه نكرده و گرنه ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾ اگر دنيا جز لعب و لهو نيست حسناتي ندارد كه آنهايي كه به عمره تمتع رسيدند يا حج قران و افراد خواسته باشند داشته باشند وقتي كه كارشان را در عرفات گذراندند به مشعر رسيدند از مشعر فراغت پيدا كردند آمدند مِنا روز دهم آن كارها را انجام دادند شب يازده و دوازده در مِنا بيتوته ميكنند اين از جاهليت هم رسم بود آن وقت بيكارند در جاهليت به فكر آن فخر فروشيهاي جاهلي سرگرم بودند اسلام آمده است همه اين حرفها را محو كرده فرمود شما كه در شبهاي منا آنجا داريد بيتوته ميكنيد برنامه رسمي نداريد بدانيد يك عده هستند كه ﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ همين و ﴿مِنَ النّاسِ﴾ اينها حرفهاي زائران بود در مِنا ﴿ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... ٭ ... فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا ... ﴾[17] بعد ميرسد به اين بخش بيتوته مِنا ﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ اينها دنيا ميخواهند ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اما ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾[18] اينها حرفهاي بيتوته كنندههاي مِناست خب اگر دنيا جز لعب و لهو نباشد حسنهاي ندارد كه معلوم ميشود ما يك حيات دنيا داريم زندگي دنيا داريم كه اين آيات الهي است مخلوق خداست بسيار چيز خوبي است مثل ارض مثل سماء مثل حيات گياهي و حيواني و انساني و مانند آن كه اين ظرف كار است در اين ظرف انسانها زندگي ميكنند انسانها در اين ظرف بعضيها فقط به اين فكرند كه از اين بازيچه بودنش استفاده كنند ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[19] بگويند به تكاثر بپردازند به زينت بپردازند به چيزي بپردازند كه هر چه افراط بشود مايه سبّ و لعن و فحش است عقلا اگر خواستند يكديگر را مذمت بكنند به چه چيزي مذمت ميكند به پرخوري مذمت ميكنند اين به علم نميپردازند كه اگر خواستند يكديگر را مدح وثنا بگويند به پر علمي مذمت كنند كه به زهد نميپردازد دنيا چيزيهايي دارد كه اگر آدم بخواهد افراط بكند بيش از حد ضرورت بردارد مايه سبّ و شتم است همه عقلا حالا چه مسلمانها چه غير مسلمانها وقتي بخواهد به يكديگر فحش بدهند به همين امور فحش ميدهند ديگر معلوم ميشود چيز زشتي است يك سلسله اموري در همين دنيا هم ميشود كسب كرد كه چه مسلمين چه غير مسلمين اگر بخواهند از يك كسي تعريف بكنند به آن امور تعريف ميكنند آن علم است قسط است عدل است شهامت است سلحشوري است و مانند آن اينها حسنات دنياست پس سه كار در دنيا هست يكي متن طبيعت است اين متن طبيعت مخلوق خداست آيات الهي است و زيباست يعني زمين درخت حيوان آسمان دريا صحرا اينها كه بد نيست كه يكي اينكه انساني كه دارد زندگي ميكند براي اينكه از خستگي برهد دائماً اهل معنا نميتواند باشد يك مقدار ميخوابد يك مقدار نكاح ميكند يك مقدار براي اينكه نسل بماند آن بزرگان گفتند انسان براي اينكه خودش بماند سخت است براي اينكه نسل بماند سخت است اين دوتا كار سخت را بايد انجام بدهد خب انسان كه مثل حيوان نيست كه غذايش روي سفره طبيعت آماده باشد كه بايد غذا تهيه كند اگر غذا تهيه نكند ميميرد خب حفظ انسان لازم است براي اينكه نميرد چكار بايد بكند بايد غذا بخورد غذا تهيه كردن كار سختي است چكار بكند خدا ذات اقدس الهی يك لذتي در غذاي خوردن نصيب انسان داد كه اين مزد باربري اوست آن هم در فضاي لب و دهان او اين خيال ميكند براي خوردن خلق شده اين بايد بماند نميتواند بماند مگر غذا بخورد اين يك مقدمه غذاي او مثل غذاي حيوانات آماده نيست اين دو بايد تهيه كند تهيه كردنش سخت است خب اين سختي يك مزد باربري ميخواهد اين بار سنگين را كه ميخواهد ببرد بايد يك مزدي بگيرد اين مزد را به دم دهانش ميدهند كه اگر بيرون بيايد به يك سبك از يك راه ديگر خارج بشود با يك سبك ديگر زشت است اين مزد دهان اوست و هكذا لذت نكاح اين نسل بايد بماند حفظ نسل خب بسيار كار مشكلي است همهٴ اين زحمتها را انسان بايد بكشد تا نسل بماند خب مزد اين باربري همان لذت وقاء است به او ميدهند اين خيال ميكند براي لذت وقاء خلق شده لذا اگر در خوردن وقاء خودش را سرگرم كرد استحقاق همان سبّ و شتم را دارد «عند الكل» اين فحش دادنها كه مخصوص مسلمين نيست كه غير مسلمان هم اگر بخواهد به ديگري فحش بگويد همين امور فحش ميگويد معلوم ميشود اينها كار زشتي است آن كسي كه نفهمد كه اين مزد باربري است خودش را براي ين كار معطل ميكند اين نميفهمد كه خوردن براي ماندن است نه ماندن براي خوردن نكاح براي حفظ نسل است نه هدف خاص خب معلوم ميشود كه آن اصل موجودات موجودات طبيعي است مخلوق خداست آيات الهي است اين يك مطلب در چنين ظرفي عدهاي گرفتار سيئاتاند يك عده از حسنات برخوردارند كه ﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾[20] همين ديگر نميگويد حسنه اين دنيا ميخواهد هرچه شد اما ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾[21] اين حسنه دنيا ميخواهد نه خود دنيا بَنابراين اين عناوين اعتباري ميشود لعب و لهو ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[22] شما واقعيت را كه نگاه كنيد ميبينيد هيچ است اين يك اعتبار محض است اينها هر كدام يك موجودياند واقعي براي خودشان به يك «فواق ناقه» هم باز ميبينيد اوضاع برميگردد پس اين ميشود امر اعتباري وگرنه سير تكويني اين نظام روي «احسن النظام» حركت ميكند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) سيدناالاستاد در نهجالبلاغه كه كسي دنيا را بد گفت حضرت فرمود چرا دنيا را بد ميگوييد اين داشت به آسمان و زمين بد ميگفت حضرت فرمود اين كه متجر اولياست خب همه اوليا در همين دنيا به جايي رسيدند ديگر اين متجر اولياي خداست فرمود تو به دنبال وهم رفتي وگرنه او كه دروغ نگفت او بيمارستان و تيمارستان را در كنار دبستان و دانشگاه و حوزه يكجا به تو نشان داد انسان كي جاهل ميشود كي عالم ميشود كي درس ميخواند كي درس نميخواند كي سالم است كي مريض است كي پرهيزكار مسجدي است كي تبهكار زنداني است همه را يكجا به تو نشان داد چيزي را مكتوم نكرد كه «أَبِمَصَارِعِ آبَائِكَ»[23] دروغ گفت خب عدهاي مردند به قبرستان رفتند به تو نشان داد عدهاي پرهيز كردند وارسته شدند به تو نشان داد او كه خلافي نكرد پس اين سير تحولي دنيا روي نظام احسن تدوين شده ميماند آن من و ما آن وقت من و ما ميشود امر اعتباري آن وقت اگر كسي گفت زندگي جز من و ما نيست يعني جز اين فضاي اعتباري نيست اين در سراب دارد زندگي ميكند اين است كه در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ﴾[24] اين در سراب زندگي ميكند وگرنه دنيا متجر اولياي الهي بود عدهاي توانستند زاد و توشه تهيه كنند از همين جا زاد و توشه تهيه كردند ديگر اگر چنانچه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾[25] انسان تقوا را در همين حيات دنيا فراهم ميكند ديگر فتحصل كه آن بيان نوراني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك بيان خوبي است اما از او ميشود يك راه ديگري مثلاً ارائه كرد كه تخصصاً اين جريان خارج باشد نه تخصيصاً.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21 .[1]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.[2]
ـ کافي، ج 2، ص 130.[3]
ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 38.[4]
ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 38.[5]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.[6]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.[7]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.[8]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 79.[9]
ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.[10]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.[11]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.[12]
ـ کافي، ج2، ص130.[13]
ـ کافي، ج2، ص 315.[14]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.[15]
ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.[16]
ـ سورهٴ بقره، آيات 199 ـ 200. [17]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.[18]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.[19]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 200.[20]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.[21]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 34.[22]
ـ نهج البلاغه، حكمت 131.[23]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.[24]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.[25]