15 02 1996 4970584 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 26

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ﴿26﴾ وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ﴿27﴾ بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ﴿28﴾ وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ ﴿29﴾ وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلي رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلي وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون ﴿30

همه تعبيراتي كه درباره كافران ذكر شده است جزء سيّئات آنها است كه هر كدام به نوبه خود مايه هلاكت آنها است در اين آيه كه فرمود: ‌﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ ظاهرش آن است كه هر دو جزء سيّئات اينها است هم دور‌ماندن اينها از وحي و هم دور داشتن اينها از وحي چون كافران دو كار مي‌كردند ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ[1] «صد» با صاد يعني منصرف كردن اينها هم «يصدون انفسهم بالانصراف» و هم «يصدون غيرهم بالصرف» هم خودشان را منصرف مي‌كردند از شنيدن وحي الهي هم ديگران را باز مي‌داشتند كه اينها ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ گاهي اين ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ به لفظ واحد و معناي جامع هر دو قسم را در بردارد گاهي هم به صورت مشروح و باز ذكر مي‌شود اگر باز ذكر شد مي‌شود ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ هم ديگران را نهي مي‌كنند نهي از معروف مي‌كنند و هم خودشان نائي‌اند و دورند هم نائي و دروند هم ناهي و باز دارنده‌اند و گاهي به صورت جامع ذكر مي‌شود و آن اين است كه ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ خب همه اينها نشان مي‌دهد كه تك تك اينها رذيلت است و سيئه است ﴿وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ﴾ آن‌گاه طبق برداشتي كه برخي از اهل تفسير و اهل ‌سنت برابر با گزارش‌هاي تاريخي ناصوابي كه داشتند گفتند اين ـ معاذ‌الله ـ به جريان ابوطالب(رضوان الله عليه) برمي‌گردد اين تام نيست زيرا ظاهر آيه اين است كه هر دو سيئه و رذيلت است ولي اگر به گمان باطل اينها اينها به ابي‌طالب(رضوان الله عليه) برگردد يكي فضيلت است و ديگري رذيلت آن ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ جزء حسنات و فضيلت است براي اينكه ابوطالب(رضوان الله عليه) ديگران را از ايذاي پيغمبر نهي مي‌كرد طبق اين تفسير﴿يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ يعني«ينهون الناس عن ايذاء النبي(عليه آلاف و تحيه و الثناء) » در حالي كه اين حسنه است و ذيل آيه كه دارد ﴿وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ﴾ ظاهرش اين است كه همه اين كارهايي آنها مي‌كنند سيئه است و همه اين كار‌ها در هلاكت اينها سهمي دارد خب پس اين سخن گذشته از اينكه با آيات مطابق نيست با آن نقل تاريخي‌مسلم عند الفريقين هم سازگار نيست اما ذات اقدس الهي براي تبيين اين مسئله كه سيئات در درجه اول اوايل امر براي انسان حال است بعد ملكه مي‌شود بعد آن قدر سخت است كه پرده روي درون و بيرون مي‌گذارد مي‌فرمايد تو پيغمبر(عليهُ آلاف و تحيه و الثناء) يا هر بيننده‌اي ديگر اگر در صحنه‌ي در قيامت حاضر باشيد و وضع كفار را ببينيد مي‌بينيد اينها وقتي كه به كنار جهنم رسيدند و از جريان جهنم آگاه شدند آرزويي دارند و اين آرزوي اينها عملي نخواهد شد ولي به فرض محال اگر آرزوي آنها عملي بشود به حال اينها سودي ندارد جريانش اين است كه فرمود: ‌﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ﴾ اگر تو پيغمبر يا هر بيننده‌اي ديگري ببينيد كه اينها موقوف علي النارند اين ﴿وُقِفُوا﴾ يا از آنجا‌ است که يعني باز‌داشت شده‌اند كه در سورهٴ «صافات» آمده است ﴿وَقِفُوهُمْ﴾ «قف» يعني بازداشت بكن نه يعني بايست آن« قِفي» كه به معني بايست است لازم است اما اين «قف» يعني بازداشت بكن اين متعدي است ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ كه ذات اقدس الهي ‌به فرشتگان عذاب دستور مي‌دهد كه كافران را متوقف كنند باز‌داشت كنند «قف» يعني باز داشت بكن اينجا متعدي است «قفوا» يعني اينها را باز داشت كنيد ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ چرا ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ الآن اينها زير سئوال‌اند اينها ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ قهراً اينها ﴿مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ ‌اند يك وقوف به معناي واقف شدن و مطلع بودن است كه اينها آگاه مي‌شوند هم وقوف به معناي باز داشت درباره كافران صحيح است براي اينكه فرمود: ‌﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ٭ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ[2] كه اينها بازداشت مي‌شوند اينها ﴿مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ كه در سورهٴ «سبأ» هست ﴿إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ[3] اينها بازداشت شده‌اند هم به معناي «واقف» و آگاه شدن و ﴿وقوف﴾ به معني اطلاع پيدا كردن هست براي اينكه اينها را درباره جهنم مي‌گويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا[4] فهميديم واقف شديم به هر دو معنا درباره كافران درست است به اينها اطلاع مي‌دهند يا اينها را باز‌داشت مي‌كنند البته وقتي در كنار آتش باز‌داشت شدند واقف هم مطلع هم خواهند شد ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هر كسي كه دراين مسير صحيح حركت مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ﴾ وقتي بازداشت شدند و واقف شدند كه آتش حق است آن‌گاه‌يك تمني دارند مي‌گويند ﴿يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِاياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ ‌اي كاش ما برمي‌گشتيم به دنيا و آيات الهي را تكذيب نمي‌كرديم و جزء مؤمنين بوديم در دنيا هر آيه‌اي را كه مي‌ديدند تكذيب مي‌كردند برابر آنچه كه درهمين اوايل سورهٴ مباركهٴ « انعام» خوانديم يعني آيه چهار همين سوره كه گذشت كه ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ برا‌ي اينكه اينها اصل را تکذيب كردند قهراّ به فرع ايمان نمي‌آوردند ولي اين «تمني» هست گاهي به صورت «ليت» ذكر مي‌كنند, گاهي به صورت «لعل» ذكر مي‌كنند گاهي معناي «تمني» و «‌ترجي» را ذكر مي‌كنند بدون كلمه «ليت» و «لعل» كلمه «ليت» در همين آيه محلّ بحث آمده است يعني آيهٴ 27 همين سورهٴ «انعام» كه محلّ بحث است فرمود: ‌﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ باياتِ رَبِّنا﴾ گاهي هم به صورت «‌لعل» ذكر مي‌كند آن هم در بعضي آيات ديگر است آن هم خوانده مي‌شود گاهي بدون «ليت» و «لعل» مفاد «تمني» و «ترجي» را ذكر مي‌كنند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ‌«مؤمنون» هست البته در سورهٴ‌ «مؤمنون» اصل رجوع را بدون«ليت» و«لعل» ذكر مي‌كنند ولي عمل صالح انجام دادن با«لعل» ذكر مي‌كنند آيهٴ 99 و 100 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه اينها در حال ِاحتضار به «ليت» و «لعل» مي‌افتند ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ يعني «رَبِّ ارْجِعُونيِ» ﴿لَعَلّي أَعْمَلُ صالِحًا فيما تَرَكْتُ﴾ خب گاهي پس سخن از«لعل» است, گاهي سخن از «ليت» ذات اقدس الهي مي‌فرمايند اينها اين‌چنين نيست اگر ما اينها را به «ليت» و «لعل» اينها عمل بكنيم باز مي‌بينيم بي‌اثر است در سورهٴ‌ «مؤمنون» فرمود: ‌﴿كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها[5] از جاهايي كه لقب مفهوم دارد يا وصف مفهوم دارد چون در صدد تهديد است در صدد بيان آن حكم خاص است همين جاست كه ﴿كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها﴾ يعني فاعلها نيست حرفي است كه مي‌گويند در جاهاي ديگر اگر اين گونه از تعبيرات مفهوم نداشته باشد ولي در مقام تهديد در مقام احتجاج كه با قرينه حافه همراه است مفهوم دارد وقتي كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که اين حرفي است كه مي‌زنند يعني اهل عمل نيستند قائل‌اند نه فاعل ﴿كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها﴾ يعني فاعلها نيست خب در سورهٴ «‌مؤمنون» فرمود اينها حرفشان را مي‌زنند در آيه محلّ بحث سورهٴ «انعام» به صورت باز و روشن فرمود اين‌چنين نيست فرمود اينها دروغ مي‌گويند ﴿إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾ براي اينكه ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ آن‌گاه‌ چند تا مسئله اينجاست يكي از آن مسائل كه مهم نيست اين است كه «تمني» و «ترجي» انشا است و انشا صدق و كذب برنمي‌دارد اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾ يعني چه؟

مطلب دوم كه مهم است اين است كه كسي رفته به جهنم يا به لبه جهنم رسيده و تا آنجا برسد فشارهايي را ديده فشار احتضار را ديده فشار برزخ را ديده فشار قيامت و ساهرهٴ كبري را ديده فشارِ اشراف علي النار را ديده، آن وقت چگونه اگر برگردد اصلاح نمي‌شود اين مهم است آدم چطور مي‌شود كه به جهنم مي‌رود و از جهنم در‌مي‌آيد باز فاسد مي‌شود اين چطوري است؟ اينها كه براي اثر علمي محض كه نيست اين براي اثر عملي است يعني هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ «يعلم» هست هم ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ يك وقت است انسان جريان گذشته و آينده‌اي را مي‌خواند كه هيچ اثر عملي بر او مترتب نيست فقط يك اثر علمي دارد فقط ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ[6] است يك وقت است نه اثر عملي هم دارد جزء ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ هم هست اينكه ذات اقدس الهي چه در سورهٴ «انعام» چه در سورهٴ «مائده» بازگو مي‌كند كه اينها اگر از حال احتضار برگردند باز همان تباهي را ادامه مي‌دهند اگر از قيامت برگردند باز همان تبهكاري را ادامه مي‌دهند اگر از جهنم هم برگردند به فرض محال باز تبهكاري را ادامه مي‌دهند اين براي چيست؟ اين هشداري است كه آدم به آن وضع مبتلا نشود خب اما آن امر غير مهم كه صدق و كذب در خبر هست نه در انشا, صغري و كبري قياس اين است كه « تمني و ترجي» انشا هستند و انشا صدق و كذب برنمي‌دارد پس ﴿يَالَيْتَنَا﴾ كه در سورهٴ « انعام» آمده ﴿لَعَلِّي﴾ كه در سورهٴ‌ «مؤمنون» آمده صدق و كذب برنمي‌دارد پاسخش اين است كه اينها «تمني» برگشت دارند و اخبار مي‌كنند مي‌گويند ما وقتي رفتيم آنجا آدم خوبي هستيم گرچه اينها در ِتلو «ليت يا «لعل» ذكر شده است اما اين در تحليل به دو امر برمي‌گردد يك « تمني» يا «ترجي» و دوم اِخبار مي‌گويند ‌اي كاش برمي‌گشتيم به دنيا بعد الآن خبر مي‌دهند كه اگر ما به دنيا برگرديم ﴿لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ منشأ پيدايش اشکال هم همين قرائت معروف است كه ﴿نُكَذِّبَ﴾ منصوب است ﴿نَكُونَ﴾ منصوب است كه اينها در كنار «ليت» و «لعل» قرار مي‌گيرند و منصوب مي‌شوند و اما اگر منقطع باشند و جدا باشند﴿نُكَذِّبَ﴾ و ﴿نَكُونَ﴾ بايد مرفوع خوانده بشود لكن عند تحليل سخنان كفار به دو امر برمي‌گردد يك « تمني» و يك اخبار «تمني» ايشان اين است كه از آخرت برگردند به دنيا اخبارشان اين است كه مي‌گويند ما وقتي به دنيا رفتيم اهل تصديقيم نه تصديق اهل ايمانيم نه كفر اين گزارش اين گزارش دومي اين مطلب دومي كه گزارش است قابل تصديق يا تكذيب است لذا خدا تكذيب مي‌كند اينها را مي‌فرمايد: ‌﴿إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾ اينها دروغ ميگويند اگر هم به دنيا برگردند باز همين است چرا دروغ مي‌گويند براي اينكه ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ از وجود مبارك امام‌رضا(سلام الله عليه) سوال كردند كه آيا ذات اقدس الهي به معدوم علم دارد به ممتنع علم دارد فرمود نه تنها به معدوم علم دارد بلكه معدوم ممتنع هم علم دارد نه تنها به معدوم ممتنع علم دارد، بلكه به معدوم ممتنع بر فرض وجود هم عالم است بعد به اين آيه سورهٴ «انعام» استشهاد مي‌كند فرمود:‌ ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ رجوع كافران از جهنم به دنيا مستحيل است دنيايي نيست سالبه به انتفاع موضوع است اگر ﴿دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا[7] شد اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ[8] شد اگر ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾[9] شد اگر ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ شد اگر ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ[10] شد اين بساط برچيده مي‌شود دنيايي نيست تا كسي برگردد خب پس رجوع آنها هم از آخرت به دنيا مستحيل است برفرض محال اينها از آخرت به دنيا بيايند باز همين تبهكاري را دارند چرا؟ با اينكه همه خطرات را ديدند چطور مي‌شود كه انسان سخت‌ترين خطر كه از او خطرناك‌تر فرض نمي‌شود آن را ببيند ﴿اِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظيمٌ[11] را ببيند ﴿حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ[12] را ببيند ﴿فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ[13] را ببيند اين آتشي كه از دور شناسايي مي‌كند ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا[14] را مي‌بيند خب آتش خيلي را از دور مي‌بيند اين آتش مثل آتش دنيا نيست كه دوست و دشمن نشناسد كه آتش دنيا براساس ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً[15] است به تعبير معروف آتش كه افتاد خشك و‌تر نمي‌کند ولي آتش قيامت خشك و‌ تر نمي‌كند مي‌بيند كه دارد مي‌آيد نعره مي‌كشد وقتي مؤمن را ببيند خاموش مي‌شود ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا﴾ اين رؤيت را به نار نسبت مي‌دهد اينها كه مجاز نيست اگر از دور آتش تبهكار را ببيند شعله مي‌كشد فريادش را بلند مي‌دارد خب.

‌پرسش...

پاسخ: نه فرمود:‌ ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ[16] فرمود ما اول اينها را از درون و بيرون روشن كرديم با نور‌افكن عقل و وحي اينها را در بستر مستقيم آورديم اينها بيراهه رفتند ما صبر كرديم اينها «منفسق‌عن الطريق» ما صبر كرديم راه توبه را باز كرديم اينها اين راه را به روي خود بستند ما صبر كرديم دوباره ما راه را گشوديم اينها بستند ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ[17] شد آن‌گاه ‌فرمود در سورهٴ «صف» ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ خب چنين گروهي اگر هم از جهنم برگردند به دنيا با همان وضع قبلي به سر مي‌برند چرا؟ براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» فرمود: ‌﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[18] فرمود شيطان بر اينها مسلط شد ياد خدا و نام خدا را از اينها برد اينها خدا را فراموش کردند شيطان هم كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و ساير سُوَر سخنان او آمده كه گفت من هيچ نقشي ندارم من دعوت كردم خب عقل هم دعوت كرد وحي هم دعوت كرد خدا و پيغمبر هم دعوت كرد مي‌خواستي آنجا بروي ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ[19] اينها را در يوم الحق احتجاج مي‌كند ديگر مي‌فرمايد چرا من را لعنت مي‌كنيد چرا به من بد مي‌گوييد به خودت بد‌ بگو من دعوت كردم پيغمبر هم دعوت كرد من به دروغ دعوت كردم او به راست دعوت كرد خب می‌خواستي آنجا بروي پس اين چنين نيست كه شيطان بر ‌انسان در طليعه امر مسلط باشد وسوسه‌اي دارد خب اين وسوسه است در كنارش الهام است اگر كسي ـ معاذ‌الله ـ الهام الهي را پشت سرگذاشت و سخن عقل را ناديده گرفت كم كم دعوت شيطان را پذيراست ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾ وقتي كه شيطان در درون دل راه پيدا كرد اولين كاري كه مي‌كند نام خدا و ياد خدا را از انسان مي‌برد ﴿فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[20] اين در سورٴه «مجادله» است خطر فراموشي نام خدا و ياد خدا اين است كه انسان خودش را فراموش كند خب كسي كه قَيِّم خود را فراموش كرد خودش را هم فراموش مي‌كند مي‌گويند ظهور خدا و فيض ذات اقدس الهي در نهان و نهاد ماست اگر بخواهيم از باب تشبيه به يك امري تنظير بکنيم نظير جنس ‌و ‌فصل خود انسان است همان ‌طوري كه جنس و فصل مقوم ماهوي انسانند ظهور و فيض ذات اقدس الهي مقوم وجودي و هويت انسان است نه ماهيت اگر كسي جنس و فصلش را فراموش كرد ماهيتش از ياد او مي‌رود اينها در مسائل اعتباري و مفهومي اما در مسائل حقيقي و هويت اگر كسي ذات اقدس الهي را فراموش كرد هستي خود از يادش مي‌رود آن وقت بيگانه را خود مي‌پندارد در كتابها‌ي منطق ملاحظه فرموديد كاري در اختيار وهم و خيال هست كه آن كار پر خطر هست اما كارهاي فني هم هست براي معالجه شيطان كاري مي‌كند كه آن خطر با منطق و حكمت و كلام حل نمي‌شود بيان ذلك اين است كه در مطالب فكري انسان گرفتار مغالطه مي‌شود مغالطه در تمام اين فنون چهارگانه منطق هست يعني چه در مسئله برهان چه در مسئله جدل چه در مسئله شعر چه در مسئله خطابه اينها يك مقدماتي دارد كه اگر كسي آن مقدمات صحيح يقين‌آور را تنظيم كرد مي‌شود برهان مقدمات معقول مقبول و مسلم را كنار هم جمع آوري كرد مي‌شود جدال احسن مقدماتي كه قانع كننده باشد بيراهه نكشاند و گمان آور باشد و سودمند مي‌شود خطابه مقدمات خيالي نه دروغ تشبيهات خيالي و تشبيبات خيالي و مانند آن را جمع بكند مي‌شود شعر اين قياس شعري آن هم قياس جدل آن هم قياس خطابه آن هم قياس برهان در كنار هر چهار تا اينها كه هر كدام به نوبه خود سومندند مغالطه هم هست مغالطه در برابر همه اينها است مغالطه در برهان اين است كه مقدماتي كه حق نيستند حق‌نما نشان مي‌دهند حق‌نما خود را حق نشان مي‌دهد اگر كسي در هنگام برهان گرفتار مغالطه شد يعني چيزي كه باطل است و شبيه حق او حق تلقي مي‌كند و به صورت برهان اقامه مي‌كند اين مغالطه در برهانيات مغالطه در جدل آن است كه چيزي كه معقول مقبول مسلّم نيست ولي شبيه مقبول است شبيه مسلّم است ‌آن را به جاي مسلّم و مقبول مي‌نشاند و مي‌شود مغالطه در جدل مغالطه در خطابه آن است كه چيزي كه مفيد مظنه ‌و ‌گمان ‌و‌ موعظه نيست به جاي مفيد مظنه و موعظه مي‌نشاند مي‌شود مغالطه در خطابه مغالطه در شعر هم‌ بشرح ايضاً شبيه اوست اين كارهايي است كه در ‌منطق مشخص شد راه درمانش هم مشخص شد اما آن مغالطه كه در كتابها و در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها نيست و قرآن فقط عهده‌دار اوست اين است كه شبيه انسان را بجاي انسان بنشاند نه شبيه مقدمه را به جاي مقدمه بنشاند شيطان كارش اين است آن حقيقت آدم را مي‌گيرد يك ديوي به صورت انسان با شناسنامه معين به ‌آدم ارائه مي‌كند تحويل مي‌كند مي‌گويد تو اين هستي آن‌گاه انسان هستي خود را رها مي‌كند يك ديو را دوست دارد و خيال مي‌كند اوست و اين كار كار شيطان است اين كار نه راه‌هايش در حوزه است و نه راه‌هايش در دانشگاه كار شيطان اين است اول برابر سورهٴ «مجادله» ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[21] نام خدا را فراموش مي‌كند انسان خب خدا قَيِّم آدم است ﴿قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ[22] او قيّوم است قيّم است مقوم هويت ماست آدم وقتي او را فراموش كرد هويت خود را فراموش مي‌كند آن وقت بيگانه و ديوانه اي را به جاي فرزانه و عاقل مي‌نشاند به او مي‌فهماند مي‌گويد تو همين هستي انسان عمري يك ديوي را دوست دارد خيال مي‌كند كه بر اساس حب نفس دارد حركت مي‌كند دراوايل نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين را باز كرده فرمود شيطان اوايل اين‌چنين است به هر وسيله است اطراف كعبهٴ دل دور مي‌زند تا ببيند كي در دل باز مي‌شود كه اين به درون دل راه پيدا كند اين همان است كه در قرآن آمده ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ[23] متّقي كسي است كه اگر ببيند شيطان احرام بسته دور دلش دارد طواف مي‌كند كه كي در كعبه باز بشود فوراً اين طائف نامحرم را از حرم بيرون مي‌كند ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾ كه «يطوفوا حول كعبته» فوراً اين را ترد مي‌كند و اما اگر كسي اهل بصر نبود غافل است وقتي غافل بود كم كم اين طائف به اين طواف كنندهٴ نامحرم به درون دل راه پيدا مي‌كند وقتي در درون دل راه پيدا كرد در همان خطبه‌اي كه در اوايل نهج‌البلاغه است«فَبَاضَ وَ فَرَّخَ» آنجا آشيانه مي‌كند بيضه‌گذاري مي‌كند تخم‌گذاري مي‌كند تخم‌هاي خود را مي‌پروراند فَرخ فرّخ جوجه مي‌شود اين جوجه‌هاي او در صحنه جان او مي‌دوند «دَبَّ وَ دَرَجَ» اينكه انسان را رها نمي‌كند نه در نماز نه غير نماز مثل اينكه يك مورچه‌اي روي پوست بدن راه برود آدم احساس مي‌كند از آن طرف مي‌بيند وسوسه‌اي يك خوره‌اي است دارد آن را مي‌خورد لذا نه در نماز حالي دارد نه بيرون نماز براي اينكه اينها بچه شيطان‌اند نفوذ پيدا كردند حالا مي‌دوند دبّ و درج وقتي اين بچه شيطانها به صورت رمه‌اي در آمدند اين محدوده را تصاحب مي‌كنند وقتي تصاحب كردند سخنگوي انسان اينهايند بيننده اينهايند گوينده اينهايند متفكر اينهايند آن‌گاه انسان مي‌شود ابزار دست او «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ، وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[24] با زبان انسان آن شياطين حرف مي‌زنند با چشم انسان آن شياطين مي‌بينند در بعضي از‌خطبه‌ها وجود مبارك حضرت‌امير(سلام الله عليه) به آن شخص فرمود اين شيطان است كه «نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ»[25] اين زبان تو بلندگو است گويند‌ه ديگري است خب آنجا كه اينها آمدند و صحنهٴ دل را تصاحب كردند اعضا و جوارح انسان مي‌شود ابزار دست او پس خود انسان آن ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها[26] او كجا رفته آن ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[27] كجا رفته آنها اين زير دفن شده‌اند اين شيطان خودش را به عنوان فطرت و عقل معرفي مي‌كند مي‌گويد عقل تو منم فطرت تو منم حقيقت تو منم اين مغالطه كه انسان‌نما است به جاي انسان نشست و يك اهرمني به جاي انسان نشست و هيچ راهي براي تشخيص او نيست آن مغالطه‌هاي فكري يک راه فني دارد اما اين يك راه قرآني دارد كه انسان بفهمد مغالطه مي‌كند يعني شبيه خود را خود مي‌پندارد يا نه خودش خودش هست واقعاً اين است كه «من عرف نفسه»[28] گفتند جزء مشكلترين معرفتهاست كه آدم بفهمد خودش خودش هست يا ديگري به جاي او نشسته است حرف مي‌زند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به اينكه برابر آنچه كه در سورهٴ «مجادله» است ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[29] اين قدم اول در سورهٴ « حشر» فرمود:‌ ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[30] چون اينها خدا را فراموش كردند كيفر تلخ اين است كه خدا «اِنسا» كرده خود اينها را از ياد خود اينها برده وقتي اينها خودشان را فراموش كردند ﴿نَسْياً مَنْسِيّاً[31] شدند پس همه اطلاعاتشان درباره بيگانه است خب چنين آدمي الآن كه جهنم را ديد برابر سورهٴ « ق» ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ[32] خب چنين آدمي با چنين وضعي بر فرض محال از آخرت به دنيا برود باز شيطان همين راه را طي مي‌كند اين‌چنين نيست كه نشئه آخرت محفوظ بماند كه او با كشف غطاء كه نمي‌رود كه وقتي به دنيا رفت باز گرفتار ﴿قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا[33] خواهد بود ﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري[34] خواهد شد ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[35] خواهد شد ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[36]خواهد شد لذا ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ

‌پرسش...

پاسخ: امكانش هست لذا مكلف است چون مكلف هست چون جاي تعقل هست مكلف هست.

‌پرسش...

 پاسخ: اما ذات اقدس الهي مي‌داند برابرهمان تعبيري كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدش از امام(سلام الله عليه) نقل كرد كه «الشقي شقي في بطنه امه» يعني چه؟ كلمه يك طرف از اين دو حديث را دارد نه هر دو ضلع را وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: ‌«من علم الله و هو بطن أمه أنه سيعمل أعمال الأشقياء»[37] خدا مي‌داند او با اختيار خود با اينكه مي‌تواند راه خير را طي كند با اختيار خود بيراهه مي‌رود خب اين وسوسهٴ شيطان براي همه است اوايل كه شيطان در درون دل کسي راه پيدا نمي‌كند که اوائل دعوت نامه مي‌فرستد اگر كسي با سوء اختيار خود اين دعوت نامه را قبول كرده است بيگانه را به درون دل راه داد آن‌گاه اين خائن آن چنان پر‌طمع است كه صاحب خانه را از خانه بيرون مي‌كند عمري انسان مي‌بيند ديگري در دل اوست و خود را خود مي‌پندارد لذا فرمود:‌ ﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ﴾ اوائل اِخفاست بعد خفاست اوائل گاهي انسان همين كه چهار نفر به دور او جمع شدند از جهل مردم ممكن است سوء استفاده بكند اواخر امر بر خود او مشتبه مي‌شود كه نكند من بر حق باشم گفتند اول مريد اشتباه مي‌كند بعد مراد نكند من حق باشم نكند من اين سمت را داشته باشم خب اوايل اِخفاست بعد هم خفاست ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا[38] خيال مي‌كند به اينكه حق با او بود.

‌پرسش...

 پاسخ: آنجا جاي شيطنت نيست ولي اگر به فرض محال بيايد دنيا خب دنيا دار‌تكليف است ديگر هم شريعت انبيا(عليه السّلام) بايد باشد هم وسوسهٴ ابالسه آنجا يعني آخرت با حفظ ظرف آخرت كه ديگر جا براي شيطنت نيست اگر اينها به دنيا برگردند خاصيت دنيا آن است كه دار امتحان است و دار تكليف است.

‌پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه اين گروه در دنيا تمام حجتها را خدا با اينها تمام كرده در سورهٴ مباركهٴ « فاطر» فرمود اينها در جهنم صريخ و ناله و لابه دارند آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ « فاطر» اين است ﴿وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحًا غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ﴾ اين را تأكيد مي‌كنند مي‌گويند غير از آن كارهاي گذشته كه كارهاي طالحي بود ما كار صالح انجام مي‌دهيم هم مي‌گويند ﴿نَعْمَلْ صالِحًا﴾ هم مي‌گويند ﴿غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ﴾ خب با چنين اسراري درخواست رجوع مي‌كنند آن‌گاه ذات اقدس الهي هم مي‌فرمايد: ‌﴿أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ[39] فرمود ما كه تمام حجج را بر شما تمام كرديم گاهي شما را در رفاه گذاشتيم ببينيم در حال فاه چه مي‌كنيد گاهي شما را در مصيبت قرار دادم ببينيم در حال رنج چه مي‌كنيد گاهي بينا‌بين قرار داديم ببينيم چه مي‌كنيد گاهي در جواني گاهي در كهولت گاهي در شيخوخيت همه اين حالها را آزموديم ما هيچ آزمايشي نبود كه درباره شما اعمال نكنيم ﴿أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ﴾ هم از درون هم از بيرون شما نه حرف درون را گوش داديد نه حرف بيرون را الآن هم برويد باز همين وضع است ما چندين بار شما را آزموديم يك بار كه ذات اقدس الهي يك بار و دو بار و كمتر و بيشتر كه انسان را نمي‌گيرد كه تا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ[40] نشود انسان گرفتار هلاكت نخواهد شد غرض آن است كه اگر كسي از آخرت به دنيا برگردد كه برابر سورهٴ « ق» برنمي‌گردد ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ[41] به نشئه‌اي مي‌آيد كه در آن نشئه شيطان ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[42] كار روزانه اوست به نشئه‌اي برمي‌گردد كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[43] محل ابتلاي عده‌اي است چنين وضع است خب قرآن هم كه يك كتاب علمي محض نيست اين خطر را مي‌خواهد به ما بفهماند اين است كه انسان هر روز موظف است كه شناسنامه خود را ورق بزند ببيند سر جاي خودش هست يا نيست يا همين كه گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[44] معلوم مي‌شود سر جاي خودش نيست من از او بهترم اولاً معلوم نيست كه تو از او بهتر باشي يا نه بر فرض تو از او بهتر باشي اين كه براي تو نيست اين امانت است خدا به تو داد ببيند چه مي‌كني حالا يا در علم يا در غير علم حالا اگر كسي فرض بفرماييد امين بود يك كالاي گران بهاتري را به او امانت دادند او كه نمي‌تواند بگويد «انا املك من غيري» اولاً ثابت نشد كه زيد از عمرو بهتر است بر فرض باشد اين ودايع الهي است اين با يك « فواق ناقه» برمي‌گردد خب اگر با « فواق ناقه» برمي‌گردد انسان هر روز بايد اين شناسنامه خود را ورق بزند ببيند سر جاي خوش هست يا نيست اين كار وحي است آن مغالطه‌ها راههاي فني دارد اما كار وحي را هيچ كدام از آنها نمي‌كنند كه انسان نما را به جاي انسان بنشاند ديوي را به جاي فرشته بنشاند جهنمي را به جاي بهشت تلقين بكند ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا[45] غويي را به جاي حسن بنشاند باطلي را به جاي صدق بنشاند صدق تكويني نه مفهومي كه كار منطق هم هست خب اين كار كار وحي است اين است كه د‌رباره ذكر خدا فرمو‌د: ‌﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا[46] براي آن است كه هر چيزي بالأخره يك حدي دارد اگر نماز است اگر روزه است اگر حج و زيارت است اينها در ساعات محدودند بعضي د‌ر عمر محدودند بعضي در ماه محدودند بعضي در روز محدودند اما نام خدا و ياد خدا حدّي ندارد ذكر خدا براي اينكه انسان آن مقّوم شناسنامهٴ خود را بررسي كند ببيند جنس و فصلش همان است يا نه حالا جنس و فصل مفهومي ما كه مهم نيست مشخص است چيست آن مقوم ما كه ديگر سخن از جنس و فصل آن نيست آن قيّم وجودي ما همان نام خدا و ياد خداست آن آيه سر‌جاي خودش هست يا نه همين كه انسان لب باز مي‌كند مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[47] اين بايد بداند كه حرف حرف شيطان است اولاً ثابت نيست زيد بهتر از عمرو است بر فرض ثابت باشد آخر براي او نيست يك امين كه حق ندارد بگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ خب اگر كسي خود را بهتر از ديگري دانست و اين براي او ملكه شد اين ﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري[48] ﴿قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا﴾ است ﴿وَ في آذانِنا وَقْرٌ[49] است ﴿إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها[50] و مانند آن با چنين خطري اگر كسي به جهنم برود و از جهنم برگردد باز به همين وضع مبتلا مي‌شود.

پرسش...

پاسخ: اگر دنياي مجددي باشد به فرض محال هم انبيا بايد باشند هم اوليا بايد باشند هم ابالطه بايد باشند.

‌پرسش...

پاسخ: نه اگر انسان از نو به عالم جديد به عالم دنيا بيايد همين صحنه بايد باشد چون مقومات عالم طبيعت از يك سو وحي و رسالت و شريعت است از يك سو وسوسه ممكن نيست دنيا باشد و وحي نباشد رسالت نباشد و وسوسه نباشد ديگر آن دنيا نيست اگر دنيايي باشد انسان دار التكليف است دار التكليف كه بود يقيناً هادي و رهنما مي‌خواهد از يك سو وسوسه هم لازم است از سويي ديگر اين است كه فرمود: ‌﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ﴾ اگر اينها هم به آتش اطلاع پيدا كنند وقوف بر‌آتش پيدا كنند يا ﴿مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ[51] مي‌گويند ﴿يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد نه سخن از تمني و ترجي و اينها نيست اولاً ﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ﴾ آنچه را كه اينها مخفي مي‌كردند يا از خود مخفي مي‌كردند يا از ديگران مخفي مي‌كردند هم درباره ﴿إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا[52] صادق است که مشركين بودند هم درباره اهل كتاب صادق است كه ﴿إِنَّ كَثيرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ[53] صادق است هم بر كساني كه اول به فكر خلاصه گمراه كردن ديگران‌اند با فريب دارند نان مي‌خورند همه اينها دَركات است منتها «بعضها دون بعض» ﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ﴾ چون بالأخره اين ﴿قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ﴾ اين كنان و انان وسِتار گرفته مي‌شود پس آن چه در درون گفته مي‌شود براساس ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ[54] گفته مي‌شود ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا[55] از بيرون هم پرده برداشته مي‌شود كه ﴿وَلَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ[56] بعد فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا﴾ به فرض محال اينها به دنيا برگردند ﴿لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ يعني «عادو الي ما نهوا عنه» ﴿وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾ اينها دروغ مي‌گويند كه مي‌گويند ﴿لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ اينها دروغ مي‌گويند براي اينكه اينها حرفشان اين است آنجا بيايند مي‌گويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ﴾ اين صحنه فراموششان مي‌شود مگر در صحنه ﴿أ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي[57] ﴿قالُوا بَلي﴾ نبود چرا حالا فراموش كردند خب آنجا كه قوي‌تر از اين نشئه است كه يا لااقل مثل اين آنجا هم نشئه شهود است ديگر ما يك نشئه‌اي را داشتيم و هم اكنون هم داريم كه هم اكنون اگر سري به او بزنيم مي‌بينيم گفتيم ﴿بَلي﴾ چون اگر به هيچ وجه الآن يادمان نيايد قابل احتجاج نيست در حالي كه آيه دارد و ﴿اذ﴾ يعني «اذكر» اين ﴿اذ﴾ منصوب است وآن ناصب محذوف«‌اذكر اذ» يعني متذكر باش اين ظرف را آن ظرفي كه گفتي ﴿بَلي﴾ آن به يادت باشد معلوم مي‌شود يك نشئه‌اي انسان گفت ﴿‌بَلي﴾ ربوبيّت حق را ديد و عبوديت خويش را يافت و او را هم شهوداً يافت و ﴿قالُوا بَلي﴾ الآن يادش نيست خب اينكه يادش نيست براي آن است كه ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ[58] اين رين نگذاشت انسان متذكر باشد خب چطور در گذشته ما يك نشئه شهودي را ديديم در آينده هم به شرح ايضاً اگر كسي اهل ذِكر و ذُكر بود اين اهل نسيان نيست و اگر اهل غفلت بود ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ[59] است

 نشانه‌اش آن است كه يك عده‌اي گفتند: ﴿قالُوا بَلي﴾ واليوم منكراند آن تجربه قبلي اين هم خبر صادق مُصدَق ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً[60] فرمود: ﴿رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 45.[1]

 ـ سورهٴ صافات، آيات 24 ـ 25.[2]

 ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 31.[3]

 ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.[4]

 ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 100.[5]

 ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.[6]

 ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 21.[7]

 ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.[8]

 ـ سورهٴ تکوير، آيهٴ 2.[9]

 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.[10]

 ـ سورهٴ حج، آيهٴ 1.[11]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.[12]

 ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 14.[13]

 ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 12.[14]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 25.[15]

 ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.[16]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[17]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.[18]

 ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.[19]

[20]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.

[21]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.

 ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.[22]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.[23]

ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7. [24]

ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 194.[25]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.[26]

 ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8. [27]

  ـ عوالي اللآلي، ج 4، ص102.[28]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.[29]

 ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.[30]

 ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 23.[31]

 ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[32]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.[33]

 ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 101.[34]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.[35]

 ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.[36]

 ـ توحيد، ص 356.[37]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 104.[38]

 ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 37.[39]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[40]

 ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[41]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.[42]

 ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.[43]

 ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.[44]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 104.[45]

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.[46]

 ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.[47]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 101.[48]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.[49]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.[50]

 ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 31.[51]

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 67.[52]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.[53]

 ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.[54]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.[55]

 ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[56]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.[57]

 ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.[58]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19. [59]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.[60]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق