اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ ﴿3﴾
بحث در حمد ذات اقدس الهي است كه اين حمد اختصاصي به منعم بودن او ندارد چه رسد به اينكه اختصاصي به انعام او و ايصال نعمت او به حامد داشته باشد بلكه حمد براي ذات اقدس الهي است بر اساس اسماي حسنايي كه داراست خواه به لحاظ نعمتي كه از او به غير ميرسد خواه به اين لحاظ نباشد بر فرضي كه به لحاظ اِنعام باشد خواه به لحاظ ِانعامي باشد كه به اين شخص حامد رسيده است يا انعامي كه به ديگري واصل شده است برخلاف شكر كه نعمت در برابر نعمتي است كه از منعم به اين شاكر رسيده است نشانه اينكه حمد براي اسماي حسناي خداست چه اسماي جلالي چه جمالي چه به لحاظ منعم بودن چه به لحاظ غير منعم بودن او همين آيات قرآن كريم است دربارهٴ نعمتهايي كه از خدا به غير خدا رسيد همين پنج جملهاي بود كه در بحث ديروز اشاره شد در اول سورهٴ مباركهٴ «حمد» هست اول سورهٴ «انعام» هست اول سورهٴ «كهف» هست اول سورهٴ «سبأ» هست اول سورهٴ «فاطر» كه اينها بخشي ناظر به كلمات تكويني خداست نظير ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ و مانند آن و بخشي از اينها ناظر به كلمات تدويني خداست نظير آنچه در آغاز سورهٴ «كهف» آمده كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾ بنابراين هم راجع به كلمات تدويني خدا حمد است هم راجع به كلمات تكويني كه اينها راجع به فيضي است كه از خدا صادر ميشود اما آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است ناظر به آن اوصافي است كه ذات اقدس الهي داراست كاري به منعم بودن او ندارد آيهٴ 111 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه پايان سورهٴ «اسراء» است اين است ﴿وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيُّ مِنَ الذُّلِّ﴾ در حقيقت اينجا جاي تسبيح است يعني تنزيه خدا از شريك داشتن از صاحبه داشتن از ولد داشتن و مانند آن است ولي در مورد تسبيح حمد به كار رفت معلوم ميشود حمد اختصاصي به منعم بودن خدا ندارد آنچه كه ذات اقدس الهي از كمالات الهي داراست حمد براي اوست از اينجا معلوم ميشود آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾[1] معلوم ميشود كه تنها موجودات مسبح حق نيستند كه ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾[2] يا ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾[3] بلكه حامد خدا هم هستند سراسر جهان حامد اويند و تسبيح گفتن خدا به همان تحميد اوست يعني همين كه ميگويند «الحمدلله رب العالمين» خود مصداق تسبيح است چون حمد را خدا كه محمود است ياد حامدان داد كه چگونه او را حمد بكنند هم بر جمال او حمد ميكنند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ هم بر جلال او حمد ميكنند «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ صاحبة وَلَدًا»[4] بنابراين اگر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است که ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اختصاصي ندارد به اينكه اين تسبيح به همان صورت ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[5] باشد يعني بگويند «سبحان الله» بلكه اگر گفتند «الحمدلله» اين «الحمد لله» هم تسبيح است از اينجا معلوم ميشود كه موجود منزه از نقص محمود است چه اينكه موجود مبدأ كمال فيض هم محمود است از اينجا روشن ميشود اينكه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ «اسراء» وعده داد فرمود نماز شب را بپادار تا به مقام محمود برسي اين دو پيام دارد يكي اينكه به جايي برسي كه از تو به غير خير برسد و يكي اينكه به جايي برسي كه در آنجا نقص نيست ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا﴾[6] چون اگر حمد اختصاصي به منعم بودن يا انعام منعم ندارد بلكه به كمال ذاتي منعم هم برميگردد به اوصاف سلبي مؤمن هم برميگردد به تجرد و نزاهت آن محمود هم برميگردد پس مقام محمود مقامي است كه منزه از نقص است و منعم واجد كمال اينكه فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا﴾ يعني انسان نه تنها با نماز شب به جايي ميرسد كه ديگران حمدش ميكنند در برابر خير او بلكه به جايي ميرسد كه ديگران حمدش ميكنند در برابر نزاهت او، خواه از او خيري به غيري برسد يا نرسد اگر خيري برسد سخن از شكر است به دليل اينكه حمد شامل ذاتي ميشود و در برابر ذاتي است كه او منزه از نقص است البته چون حميد مطلق خداست هم حامد مطلق خداست هم محمود مطلق خداست طبق بحث گذشته اگر انساني به مقام محمود رسيد يعني مظهر «هوالحميد» خواهد شد چون ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[7] ولو نعمت نزاهت باشد اينچنين نيست كه كسي ذاتاً محمود داشته باشد يا محمود بودن ديگران در عِدل محمود بودن خدا باشد ـ معاذالله ـ و مانند آن پس اگر كسي خواست از نقص برهد و محمود بشود «صلاة الليل» وسيله خوبي است و اين مقام محمود مقامي است كه جاي حمد و ثنا هست خواه از آن جهت كه كمالي از او به غير ميرسد و خواه از آن جهت كه خود منزه از نقص است.
مطلب بعدي آن است كه اين حمد به تعبير وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) فصل مقوم انسان است يعني انسان را ديگران اگر معرفي بكنند ميگويند «حيوانٌ ناطق» اما قرآن و عترت اگر بخواهد انسان را معرفي كند ميفرمايد: «حيوانٌ ناطقٌ حامد» كه اگر موجودي حمد نكند انسان نيست حمد هم به اين معناست كه قلباً و نفساً و لساناً حمد بكنند اين يك، و هم نعمتهاي الهي را شناسايي كند و از خدا بداند و بجا مصرف بكند دو، پس حمد اختصاصي به زبان ندارد هم در مقام قلب و نفس حمد است هم در مقام بدن و زبان اين يك، و حمد هم چون در مقام قلب و نفس است و در مقام زبان اختصاص ندارد به اينكه انسان لساناً بگويد «الحمدلله» بايد قلباً عارف باشد بداند اين نعمتها از خداست نفساً اين نعمتها را بجا مصرف بكند لساناً هم بگويد «الحمدلله» اگر اين امور محقق نشد شخص انسان كامل نيست پس دو مطلب بايد اثبات بشود يكي اينكه حمد فصل مقوّم انسان است يعني اگر از اهل بيت سؤال بكنيد الانسان ما هو؟ نميگويند حيوانٌ ناطق ميگويند «حيوانٌ ناطقٌ حامد» يعني حيات دارد حرف ميزند خدا را حمد ميكند اگر حامد نبود فقط حيوان است كه حرف ميزند خب حرف زدن كه كمال نيست اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه اگر كسي فقط لساناً بگويد «الحمدلله» ولي قلباً يا نفساً معتقد نباشد يا معتقد باشد ايمان داشته باشد كه اين نعم از ناحيه خداست ولي نعمتها را بجا صرف نكند باز هم انسان نيست فقط لساناً انسان است باطناً انسان نيست اما اصل مطلب كه حمد فصل مقوّم انسان است و اگر كسي حامد نبود انسان نيست اين در دعاي اول صحيفه سجاديه هست بعد از اينكه ذات اقدس الهي را به انحاي اوصاف جلال و جمال حمد ميکند «الحمد لله الاول بلا اول كان قبله، و الآخر بلاآخر يكون بعده، الذي قصرت عن رويته ابصار الناظرين ابصار» به اين قسمت ميرسد ميفرمايد: «والحمد لله الذي لو حبس عن عباده معرفة حمده علي ما أبلاهم من مننه المتتابعه، و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة، لتصرفوا في مننه فلم يحمدوه، و توسعوا في رزقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الي حد البهيميه فکانوا كما وصف في محكم كتابه﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾»[8] اگر ذات اقدس الهي راه حمد و شكر را به اين بشر نشان نميداد و اينها نعمت را نميشناختند و بيجا مصرف ميكردند و خدا را حمد و شكر نميكردند آنگاه از حدّ انسانيت خارج ميشدند بهيمه ميشدند معلوم ميشود اگر كسي حامد نباشد بهيمه است الانسان حيوان ناطق حامد خب اين مطلب اول. در خود اين مطلب اول هم اين مطلب دوم تعبيه شده است براي اينكه فرمود: «لتصرفوا في نعمه مننه فلم يحمدوه، و توسعوا في رزقه» هر طوري خواستند ميدان باز براي صرف نعمت هست يعني بيجا هم مصرف ميكردند معلوم ميشود حمد و شكر تنها لساني نيست بجا مصرف كردن هم هست از همين جمله استفاده ميشود چه اينكه از دعاي 51 همان صحيفه مباركهٴ سجاديه هم استفاده ميشود آن دعاي 51 عنوانش تضرع و استعانت به پيشگاه ذات اقدس الهي است اول اين دعا اين است «الهي احمدك و انت للحمد اهل علي حسن صنيعک إلي و سبوغ نعمائک عليّ و جزيل عطائک عندي» وسطهاي اين دعاي 51 اينچنين آمده «فانت عندي محمود، و صنيعک لدي مبرورٌ تحمدك نفسي و لساني و عقلي» غرض آن است كه شما اگر به فروق ا لغة معاني لغويية ابيالهلال عسكريها بخواهيد مراجعه كنيد در زحمت ميافتيد يكي ميگويد حمد مخصوص زبان است و شكر اعم است او بالعکس اما اين حرفها را و اين كلمات را با خود روايات بخواهيد حل كنيد راحتيد حضرت ميفرمايد قلب من حامد است نفس من حامد زبان من هم حامد است اين تعبيرات مجاز هم نيست همه اينها ادراك دارند و همه اينها هم بجا صرف ميكنند و كار ميكنند بنابراين اينچنين نيست كه حمد مخصوص به زبان باشد شكر اعم باشد اين طور نيست قلب ميفهمد نفس عمل ميكند زبان سخن ميگويد هر سه حامد حقاند يعني انسان دركي دارد كاري دارد حرفي ميزند دركم اين است كه همهٴ نعم از توست كارم اين است كه اين نعم را بجا صرف ميكنم زباني هم اعتراف دارم «تحمدك نفسي و لساني و عقلي حمدا يبلغ الوفاء و حقيقة الشكر حمداً يکون مبلغ رَضاک عنّي»[9].
مطلب بعدي آن است كه در بيانات نوراني خود امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه پروردگارا من هر وقتي كه تو را حمد كردم يك حمد ديگري بر من لازم ميشود هر وقت تو را شكر كردم هم شكر ديگري بر من لازم ميشود «فكلما قلت لك الحمد وجب علي لذلک ان اقول لك الحمد»[10] براي اينكه خود اين حمد نعمت است و در برابر هر نعمت بايد شكر بكنيم خب اين از كجا استفاده ميشود؟ خود امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي يازده در صدر دعاي يازده صحيفه سجاديه ميفرمايد: «يا من ذكره شرف للذاكرين، و يا من شكره فوزٌ للشاكرين» خود اين شكر فوز است خود اين حمد فوز است قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» سخناني كه از لقمان حكيم نقل ميكند اين است آيهٴ دوازده سورهٴ «لقمان» اين است كه ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ خب پس يك نعمتي نصيب خود انسان شد اگر كسي گفت خدا را شكر ميكنم نعمتي به او رسيد چون ﴿وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما﴾ حصر هم هست ﴿فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ حَميدٌ﴾ اين ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ كبراست براي هر دو مسئله نه براي مسئله اول دو تا ادعاست ﴿وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ و «من يکفر فانما يکفر علي نفسه» چرا؟ دو مدعاست اين دو مدعا را كه با يك دليل اثبات نميكنند که مگر اينكه دليل جامع باشد ﴿وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ «من يكفر فانما يكفر علي نفسه» چرا؟ ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ خب آنكه كفر ميورزد ميخواهد چه كند به خدا آسيب برساند آنكه از هر چيزي بينياز است آنكه شكر ميكند چه ميكند ميخواهد به خدا سودي برساند؟ نه آنكه از هر چيزي بينياز است بنابراين اينكه فرمود: ﴿مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ﴾ يعني آن کسی كه شكر كرد به سود خود كرد، آن کسی كه كفر ورزيد به زيان خود كفر ورزيد اين كبراي مسئله براي هر دو است اين ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ﴾ براي هر دو است ﴿حَميدٌ﴾ هم براي هر دو است مخصوصاً براي دومي خب اگر كسي محمود بالذات بود نيازي به شكر حامد ندارد به كافر ميفرمايد تو که كفر ورزيدي چه كار ميخواهي بكني ميخواهي محمود بودن خدا را از خدا بگيري او كه حميد بالذات است «سواء حمدته ام لا» بخواهي خيري به او برساني او كه غني بالذات است «سواء شكرت ام لا» خب پس اصل كلي كه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» آيهٴ دوازده آمده است ﴿مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ اين زمينه آن دعاي امام سجاد را فراهم ميكند كه حضرت عرض كرد خدايا «كلما قلت لك الحمد وجب علي لذلک ان اقول لك الحمد»[11] براي اينكه اين حمدي كه من كردم نعمتي به خود من رسيده است ﴿مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾[12] خب.
مطلب بعدي آن است كه اين حمدي كه ذات اقدس الهي به ما آموخت فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ گاهي به صورت تسبيح است گاهي به صورت تكبير است گاهي به صورت تهليل است و جامع همه اينها حمد است براي آن است كه اينها را ما آيات الهي بدانيم و از اين آيات به ذيالآيه پي ببريم هم از نظر معرفت معتقد باشيم كه خالق اينها الله است هم از نظر عمل طرزي رفتار بكنيم كه خدا بپسندد چون اينها كه نعمت خدايند نعمت را بايد بجا مصرف كرد اينكه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ اين جعل، جعل بسيط است نه جعل تأليفي جعلي است كه به اصطلاح يك مفعول ميگيرد نه دو مفعول آن جعلي كه دو مفعول ميگيرد جعل تاليفي است مثل ﴿جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا﴾[13] مثل «جعل الزيد قائماً» و مانند آن چون جعل، جعل تأليفي است اين جعل بسيط كه معني آفرينش و خلقت است يك مفعول ميگيرد ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در حقيقت اينجا هم «خلق الظلمات و النور» است منتها خلق چون تركيب را به همراه دارد از ثوب خلق گرفته شده است آن مواد اوليه را به همراه دارد و اين آسمانها و زمين قبلاً به صورت مادهاي بودند ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[14] بود يا ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[15] بود عنوان «خَلق» در اينجا مناسب است ولي درباره ظلمت و نور که چون تقريباً به بساطت نزديك است نه بسيط حقيقي از اين جهت كلمه جعل به كار برد و درباره جمع آوردن سماوات و مفرد آوردن زمين در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» بحثش اشاره شد آنجا فرمود: ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[16] معلوم ميشود زمين هم مثل آسمان متعدد است و اما درباره ظلمات و نور چون در حقيقت نور متعدد نيست نور يك واحد واقعي است از نسبتهاي گوناگوني كه اشيا با نور دارند ظلمت پديد ميآيد البته خواه ظلمت باشد خواه ظل در مقابل نور است جايي كه نور هست مقابل او ميشود ظلمت آن شبه نور ميشود ظل اين ظلمت به وسيله نور است ما اگر نوري نداشته باشيم ظلمتي نداريم چون ظلمت عدم ملكه است در مقابل نور است خب چون نور واحد است و ظلمت به وسيله سنجشهاي گوناگون پديد ميآيد از اين جهت كثير است و اصولاً اگر هم منظور نور و ظلمت معنوي باشد چون حق واحد است بيش از يكي نيست و باطلها پراكنده و زيادند از اين جهت ظلمات جمع است و نور مفرد چه نور حقيقي باشد چه حسي نور واحد است در حقيقت ظلمتها متعددند فرمود: ﴿وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾ اين ظلمتهاي مجعول و نور مجعول هردو مجعولاند و هر دو هم آيت الهياند در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين هر دو را آيت خدا شمرد گاهي ميفرمايد ظلمت و نور مجعول الهياند و هر مجعولي آيت جاعل است گاهي ميفرمايد ليل و نهار آيت الهياند آيهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ﴾ اگر نبود جمله بعدي گفته ميشد آيت بودن ليل براي آن است كه خداوند در موارد فراواني فرمود من ليل را لباس قرار دادم سَكََن قرار دادم وسيله آرامش شما قرار دادم روز را ضيا قرار دادم وسيله كار شما قرار دادم و مانند آن اما در جمله بعد همان آيهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» دارد كه ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ برخي آيتالله تاريكاند بعضي آيتالله روشن شب آيتالله تاريك است يعني اين تاريكياش آيت خداست چه اينكه روز آيت روشن خداست ﴿فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾[17] مبصر يعني روشن نه ابصر يعني ديد به آن معنا نيست مثل مظلم يعني تاريك اينجا فعل متعدي نيست لازم است خب شب يك آيت تاريكي است براي حق آيت است و تاريک يعني تاريكي او آيت است و روز هم يك آيت روشني است اگر چيزي از غير پديد آمد آيت غير است اگر شب و روز مثلاً در اثر حركت زمين به دور خود پديد ميآيد نشانه آن است كه يك محركي اين زمين را جابهجا ميكند يك محركي گوشه و چهرهاي از اين زمين را در برابر آفتاب قرار ميدهد ميشود روز و آن سمتش ميشود شب زمين که خود به خود توان حركت ندارد بالأخره هر حركتي يك محركي ميطلبد
پرسش: آنكه عدم ملكه است
پاسخ: عدم ملكه است آن عدم محض است جاعل نميخواهد اگر ذات اقدس الهي زمين را در برابر آفتاب قرار داد آن چهرهاي كه مقابل آفتاب است روشن است آن چهره ديگرش تاريك است لذا ظل به وسيله نور حركت ميكند گرچه ديگران روي ظل تكيه ميكنند اما ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾[18] ما معمولاً به وسيله سايه حركت آفتاب را درك ميكنيم چه وقت ميفهميم كه آفتاب از دايره نصف النهار زائل شد؟ وقتي سايه حركت كرده باشد ما از راه ظل خروج شمس از دايره نصف النهار را تشخيص ميدهيم و مانند آن اين كارهايي كه روي سايه ميكردند و ميكنند اين نيست اما قرآن ذات اقدس الهي ميفرمايد كه شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس خب بالأخره سايه كه چيزي نيست تا حركت بكند ما يك حركتي ميبينيم يك ديد كاذب است ما ميبينيم سايه اول طولاني بود بعد متوسط شد بعد كم شد بعد از بين رفت دوباره دارد برميگردد اين چنين نيست كه سايه موجودي باشد و حركت كند اين لحظه به لحظه موجود ميشود و لحظه به لحظه معدوم، چون متصل سريع است ما آن را متصل ميبينيم وگرنه ظل يك امر موجودي باشد و حركت بكند مداري را طي بكند كه نيست اين لحظه به لحظه موجود ميشود و لحظه به لحظه معدوم ميشود نظير اين پنكهاي كه ميگردد وگرنه دايرهاي كه در كار نيست خب در حقيقت راهنماي اصلي اين سايه که دارد حرکت ميکند آفتاب است حالا چون زمين به دور آفتاب حرکت ميکند در حقيقت نور جابهجا ميشود به تبع جابهجا شدن نور، سايه هم به نظر ميرسد جابهجا شده است.
لذا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾[19] آفتاب دليل بر ظل است نه ظل دليل بر آفتاب كل نظام هم همين طور است او دل علي ذاته بذاته و اوست كه مخلوقات را راهنمايي كرده است و به وسيله او ميشود مخلوقهاي او را شناخت ولي افراد عادي عادت كردهاند كه از راه مخلوق او را بشناسند در حقيقت شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس اينها عدم ملكه است چون عدم ملكه است نه عدم محض ميتواند مجعول باشد ميتواند آيت باشد و مانند آن هيچ كدام از اينها معدوم محض نيستند يك، خود به خود پديد نيامدند دو، به مثل خود تكيه نميكنند سه، به كسي كه ﴿مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾[20] متكياند چهار، بعد از اينكه ذات اقدس الهي اينها را ذكر كرد فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ نه سير تدريجي شيء باشد يك وقت هست كه انسان دارد يك قضيه را نقل ميكند ميگويد فلان شخص اين كار را كرد «ثم» اين كار را كرد يعني يك مدتي استراحت كرد صبر كرد بعد اين كار را كرد اين آوردن كلمه «ثم» در اين گونه از موارد بجاست يك وقتي يك برهان عقلي نقل ميكند بعد يك عكسالعملي را از ديگران بخواهد بازگو كند اين «ثم» براي آن است كه ميفرمايد اين امر با اينكه روشن است با اينكه هيچ جا براي ترديد و شك نيست ﴿أَ فِي اللّهِ شَكّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[21] و مانند آن تعجب اين است كه عدهاي منكرند تعجب آن است كه عدهاي شك ميكنند نبايد كسي در اين زمينه شك بكند اين «ثم» براي آن است وگرنه ترتيبي از اين جهت نيست که مثلاً دو كار را يك نفر كرده باشد با فاصله يكي برهان عقلي است ديگري كه بايد بلافاصله با مشاهده آيات «سماوات و ارض» آيات «ظلمات و النور» انسان ايمان بياورد ميبينيد که نه مدتي است صبر شده است ايمان نياورد و شك كرد فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ كه اين ﴿بِرَبِّهِمْ﴾ متعلق به ﴿يَعْدِلُونَ﴾ است يعني ﴿بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ عدول به رب يعني «عدل بربه الي غيره» اين با اينكه به رب خود بايد پناهنده بشود «عدل بربه الي غيره» غير را عِدل رب خود قرار دارد «عَدَل به» يعني «جعل غيره عدلاً له» اين معنا در قيامت ظهور ميكند كه مشركين در قيامت اعتراف ميكنند ميگويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[22] به بتها ميگويند ما شما را عِدل رب العالمين قرار داديم متأسفانه مساوي رب العالمين قرار داديم نبايد اين كار را ميكرديم ديگران عدول ميكنند از غير خدا به خدا اين كلمه ﴿بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ يا «بالله يعدلون» هم درباره موحدان آمده است هم درباره ملحدان درباره ملحدها همين آيهٴ سورهٴ «انعام» و مانند آن است كه فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ يعني «يجعلون غير الله عدل لله تتخذون اندادا» و مانند آنكه در جاهاي ديگر آمده ﴿يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾[23] و اما درباره مؤمنين كه آمده است ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾[24] يعني «و به يعدلون عن غير الله الي الله» عدول از غير خدا ميكنند به الله شاهد بر اينكه اين كلمه و ﴿بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ اين ﴿بِهِ﴾ متعلق به ﴿يَعْدِلُونَ﴾ است نه به ﴿كَفَرُوا﴾ نه ﴿كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ بلكه ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشابه اين آمده است آيهٴ150 همين سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ خب اين ﴿بِرَبِّهِمْ﴾ كه متعلق به ﴿هُمْ﴾ نيست فرمود: ﴿وَ هُمْ﴾ يعني مشركين و ملحدين بربهم يعدلون يعني «يجعلون غير الله عدلاً لله» همين معنا كه ﴿إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ شاهد اوست در سورهٴٴ مباركهٴ «شعراء» بيان شده در قيامت آنها اعتراف ميكنند ميگويند ما غير خدا را عدل خدا قرار داديم در سورهٴٴ «شعراء» آيهٴ 98 اين است بعد از اينكه فرمود: ﴿فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُونَ ٭ وَ جُنُودُ إِبْليسَ أَجْمَعُون ٭ قالُوا وَ هُمْ فيها يَخْتَصِمُونَ ٭ تَاللّهِ إِنْ كُنّا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ ٭ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[25] در قيامت اعتراف ميكنند به بتها ميگويند ما شما را مساوي ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ قرار داديم كاري كه بايد از الله بخواهيم از شما ميخواستيم عبادتي كه بايد نسبت به الله ميكرديم نسبت به شما كرديم معناي مشرك اين نيست كه عبادتها را تقسيم بكند يك قدري براي خدا عبادت بكند يك قدري براي غير خدا آن ميشود ريا نه شرك، مشركين اصلاً خدا را عبادت نميكردند ميگفتند ما دسترسي به او نداريم تمام عبادتهاي آنها در برابر بتها بود معناي شرك اين است كه اين عبادتي كه براي خدا است اين ربوبيتي كه براي خدا است آنها براي خدا شريك قائل شدند ربوبيّت را به غير خدا دادند عبوديت را براي غير خدا كردند و مانند آن ﴿إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين معناي عدول است آنگاه در موارد ديگر كه باز همين كلمه عدول آمده است و معنايش اين نيست كه ﴿كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ﴾ بلکه معنايش اين است كه «عدلوا بربهم» آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «نمل» است در آيهٴ شصت سورهٴ «نمل» اينچنين آمده است ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾ از الله عدول ميكنند غير الله را عِدل الله قرار ميدهند كه ﴿يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾[26] نِدّ او قرار ميدهند يعني مِثل او قرار ميدهند در قبال مشركين موحداني هم هستند كه آنها از غير خدا عدول ميكنند به الله تكيه ميكنند و لاغير که اينها در حقيقت عدول از غير خدا به الله است در آيهٴ 159 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ «بالحق يعدل عن الباطل» پس اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ يعني «يجعلون غير الله عدلاً لله»، ﴿يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ حالا همين معنا را ذات اقدس الهي كه فرمود خالق سماوات و ارض است درباره انسان پياده ميكند معمولاً اگر منظور از سماوات و ارض خصوص آسمان و زمين باشد بدون ساكنان آسمان و زمين ميفرمايد «خلق السموات والارض و ما فيهن و ما بينهن» و مانند آن و اما منظور مجموعه نظام آفرينش باشد ميفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ كه اهل سما و اهل زمين را هم شامل ميشود همان معنا را كه به صورت جامع ذكر فرمود در آيهٴ دوم همين سورهٴ «انعام» باز ميكند ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ﴾ درباره آسمان و زمين فعلاً اينجا بحثي نميكند كه آسمان را از چه خلق كرد زمين را از چه خلق كرد آن را در حواميم ذكر ميكند ﴿ثمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[27] اما آنچه كه اينجا بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ خداوند شما را از طين خلق كرد حالا يا منظور آن است كه شما را كه [از] نسل آدميد مثل خود آدم از طين خلق كرد يا نه اصل شما را از طين خلق كرد و نسل آدم را از آب خلق كرد هر دويش درست است اگر منظور اين باشد همه انسانها را از طين خلق كرد اعم از مع الواسطه و بلاواسطه اين درست است چه اينكه انسانهاي فعلي هم از طيناند بالأخره طين و تراباند كه مواد غذايي را تأمين ميكنند و همين مواد غذايي كه به صورت نطف در ميآيد بعد آن نطف است كه به صورت انسان ظهور ميكند و اگر منظور اين باشد كه شما را از آدم خلق كرد و آدم را از طين آن هم درست است ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ﴾ اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ﴾ ناظر به آن بخشهاي مادي و بدني انسان است چون درباره آفرينش انسان فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[28] همين معنا را درباره نسل آدم هم ذكر فرمود كه فرمود او را خدا از طين خلق كرد ﴿سَوّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾[29] اين اختصاصي به آدم(سلام الله عليه) ندارد هم درباره خود آدم هم درباره فرزندان آدم درباره آدم فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ دربارهٴ نسل آدم فرمود كه خداوند نسل آدم را ﴿مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ خلق كرد از آب خلق كرد ﴿سَوّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ كه نفخ روح هم درباره فرزندان آدم است چه اينكه درباره آدم(سلام الله عليه) هم هست ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ﴾ آنکه از طين خلق شد بالأخره مربوط به عالم طبيعت و ماده است يك روزي هم بايد رخت بربندد اما آنجا كه ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[30] يا ﴿نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾[31] اين ديگر مرگپذير نيست چون «لكنکم تنتقلون من دار الي دار»[32] روح كه نميميرد مرگ عبارت است از تفرقه بين روح و بدن است در حقيقت بدن ميميرد روح اين بدن را رها ميكند وارد عالم برزخ ميشود تا در قيامت باز به صورت اولي برگردد ولي بالأخره روح نمرده است بدن مرده است و منشأ مرگ بدن هم مفارقت روح است از بدن چون سخن از بدن هست سخن از مرگ هم هست ﴿ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ﴾ برخي از مفسّران خيال كردند كه فرمودند منظور از اين اجل، اجل مقضي با اجل مسما يكي مربوط به دنياست يكي مربوط به برزخ است دو تا اجل هست اجل مقضي همين در دنياست كه انسان با رسيدن اجل مقضي رخت برميبندد كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[33] اجل مسما راجع به برزخ است وقتي انسان وارد برزخ شد يك مدت معيني در برزخ ميماند تا اينكه ﴿اِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[34] اما رواياتي كه در ذيل اين گونه از آيات آمده است ثابت ميكند انسان دو اجل دارد يك اجل مقضي يك اجل مسما.
همين كه ميگويند اجل معلق و اجل مسما خب حالا اين بايد هم از نظر بحث قرآني بررسي بشود هم از نظر بحث روايي ظاهرش اين است كه ﴿ثُمَّ قَضي أَجَلاً﴾ يك اجل مقضي است ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ﴾ بر اساس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آمده است ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾[35] معلوم ميشود اجل مسما تغييرپذير نيست پس انسان داراي دو اجل است يك اجل تغييرپذير يك اجل تغييرناپذير اجل تغييرناپذير همان است كه عندالله است اجل تغييرپذير آن است كه در نشئه طبيعت قابلتغيير تحويل است آن هم عندالله است چون چيزي نيست كه عندالله نباشد منتها معلوم عندالله است معلوم خداست خداوند براي هر كسي مدتي مشخص كرده است چون انسان در عالم طبيعت به سر ميبرد و عالم طبيعت جا براي هر گونه تغيير و تحويل هست چون عالم حركت است عالم امتحان هست ميفرمايد اگر فلان كس صدقه داد، صله رحم كرد، مواظب مسائل بهداشت بود، مواظب مسائل ديگر بود، عمر طولاني دارد اگر صدقه نداد صله رحم نكرد مواظب مسائل بهداشت و درمان و مانند آن نبود عمر كوتاهتري دارد اينها اجل مقضي است اما اين شخص كدام راه را طي ميكند سرانجام چه ميشود با حُسن اختيار خود راه صحيح را طي ميكند عمر طولاني نصيبش ميشود با سوء اختيار خود راه تلخ را طي ميكند عمر كوتاهي بهره او ميشود همه اينها را خدا ميداند آن چه را كه خدا ميداند اجل مسما است و تغييرناپذير است پس بنابراين براي انسان مادامي كه در دنياست ايمان و كفر هم همين طور است اجل هم همين طور است غنا و فقر هم همين طور است اينچنين نيست كه انسان در دنيا يك راه بسته داشته باشد هيچ قابل تغيير و تحول نباشد نظام حركت نظام آزمون است هم ايمان و كفر راه دارد هم اجل مقضي و مسما راه دارد هم فقر و غنا راه دارد هم علم و جهل راه دارد هم عدل و فسق راه دارد همه اين امور دو طرفه است هيچ كدام از اينها يك طرفه نيست هم سواد آموختن براي همه هست هم نياموختن و جاهل شدن هم ايمان فراهم كردن براي همه هست هم نيندوختن و كفر ورزيدن هم غني شدن براي همه هست هم تهيدست شدن هم عمر طولاني داشتن براي همه هست هم كم عمر بودن همه اينها دو طرفه است هيچ راهي يك طرفه نيست كه اين شخص الا و لابد بايد مؤمن باشد كافر نه الا و لابد كافر باشد مؤمن نه الا و لابد عالم بايد باشد جاهل نه الا و لابد جاهل باشد عالم نه اينچنين نيست اين راه براي همگان باز است ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾[36] فرمود نعمتهايي را كه ما در جهان گسترانديم درهاي اين نعم براي تمام سؤال كنندهها يكسان باز است حالا بعضي سؤال ميكنند بعضي سؤال نميكنند سؤال هم منظور سؤال لفظي نيست سؤال استعداد است سؤال حال است سؤال مقال است سؤال فعل هست اين سؤالهاست اگر كسي با حسن اختيار خود اين راه را طي كرد ميشود مؤمن عمر طولاني پيدا ميكنند و عالم و مانند آن اگر به سوء اختيار خود راه را طي كرد ميشود كافر عمر كم پيدا ميكند و مانند آن راه همچنان باز است اما مبهم نيست ذات اقدس الهي ميداند كه فلان شخص با اينكه ميتوانست راه بد را طي كند مواعظ انبيا و اوليا را گوش داد به حسن اختيار خود راه خير را طي ميكند عمر طولاني پيدا ميكند و مؤمن ميشود و توانگر ميشود و عالم ميشود و مانند آن و فلان شخص با سوء اختيار خود در حالي كه ميتوانست راه خير را طي كند از حسنات محروم ميشود به سيّئات ميافتد عمر كوتاهي دارد تنگدست ميشود جاهل ميشود و مانند آن نزد خدا چيزي مبهم نيست و هيچ انساني هم يك طرفه نيست راه براي همه باز است پس يك اجل مقضي است كه كاملاً قابل تغيير و تبدل است مثل كفر مقضي، جهل مقضي، غناي مقضي و مانند آن، كه كاملاً تغيير و تبدل دارد يكي جمعبندي شده است كه هيچ تغييرپذير نيست آن به نام اجل مسماست تغييرپذير نبودن به اين معنا نيست كه خدا مقدر كرده است فلان كس جاهل باشد ديگر راه براي عالم شدنش نيست تغييرناپذيرياش اين است كه چون فلان شخص با سوء اختيار خود راه خير را طي نميكند هرچه به او برساني بر اساس ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[37] نميپذيرند اين شخص با سوء اختيار خودش كجا خواهد رفت معلوم است عمرش چقدر خواهد بود معلوم است آن تغييرناپذير است ولي تغييرناپذيري او در اثر حسن انتخاب يا سوء اختيار خود شخص است اينچنين نيست كه خب اگر يك اجل مسمايي هست يك قضا و قدري هست خب انسان چرا تلاش و كوشش بكند لذا در بحث دعا وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميكنند كه اگر قضا و قدري هست ما چرا بجنگيم يا چرا دعا بكنيم؟ فرمود دعاي شما جزء قضا و قدر است يعني خدا اينچنين قضا كرده اينچنين مقدر كرده كه اگر دعا كني بيشتر بماني و اگر نكني كمتر خدا چنين مقدر كرده كه اگر بجنگي عزيز باشي و اگر نجنگي ذليل گرچه او ﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾[38] است اما از راه صحيح جنگ و صلح اين راهها را تأمين كرده است لذا وقتي سؤال ميكنند اگر قضا و قدر الهي هست «فلم الدعاء» «فلم الصدقه» جوابي كه ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند اين است كه قضاي الهي بر اين است قدر الهي بر اين است كه از راه صدقه، صله رحم، رعايت بهداشت عمر طولاني ميشود قضاي الهي بر اين است كه از راه قطع رحم، قطع صله رحم، ترك مسائل بهدشت انسان عمر كوتاهي داشته باشد فتحصل كه اجل مقضي داريم و اجل مسما اجل مقضي كاملاً قابل تغيير و تبدل است چون چيزي كه در عالم حركت تغيير ... يا اين دنياست كاملاً تغييرپذير است از ايمان و كفر گرفته تا فقر و غنا هيچ چيزي براي هيچ كسي مقدر ازلي نيست كه قابل تغيير نباشد اين يك مطلب. دوم اينكه جمعبندي شدهاش را خدا ميداند خدا ميداند كه اين شخص هرچه دوستان تلخ او را به بدي وادار ميكنند او ميشود كميل بن زياد نخعي اصحاب سرّ حضرت امير آن برادر ديگرش ميشود حارث بن زياد نخعي قاتل فرزندان مسلم هر دو برادر هماند از يك خانوادهاند هم اين ميتوانست مثل كميل بشود هم آن ميتوانست مثل حارث بشود يكي با حسن اختيار خود اين راه را طي ميكند ديگري با سوء اختيار خود اين راه را طي ميكند انسان تا زنده است راه دو طرفه است ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[39] هيچ گاه راه براي هيچ كس يكطرفه نيست البته آن راه نصاب دو طرفه است اما حالا كسي مقدورش باشد همه افراد بتوانند به آن اوج ولايت برسند اين مقدور همگان نيست متوقع هم نيست آن واحد سنجش هم اين نيست كه همه به مقام ولايت برسند اين در نظام آفرينش اينچنين نيست اما راه براي اينكه همه از جهنم نجات پيدا كنند هست همه آن نصاب لازم انسانيت را فراهم بكنند و به تعبير نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه انسان در حقيقت حيوان ناطق حامد است به آن حد برسند هست از حيوانيت برهند و به انسانيت برسند اين نصاب لازم براي همگان راه دو طرفش باز است البته آن اوج براي همه نيست آن هم براي آنكه مقدماتش براي همگان فراهم نيست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.[1]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 1.[2]
ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.[3]
ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.[4]
ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.[5]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 79.[6]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.[7]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44؛ صحيفهٴ سجاديهٴ دعاي 1.[8]
ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 51.[9]
ـ مفاتيح الجنان، مناجات الشاکرين.[10]
ـ مفاتيح الجنان، مناجات الشاکرين.[11]
ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.[12]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 19.[13]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.[14]
ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 30.[15]
ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.[16]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.[17]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.[18]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.[19]
ـ سورهٴجن، آيهٴ 3.[20]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.[21]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.[22]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.[23]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 159.[24]
ـ سورهٴ شعراء، آيات 94 ـ 98.[25]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.[26]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.[27]
ـ سورهٴ ص، آيات 71 ـ 72.[28]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 9.[29]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.[30]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 9.[31]
ـ بحار الانوار، ج 37، ص 146.[32]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.[33]
ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.[34]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.[35]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.[36]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.[37]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.[38]
ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.[39]