بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
هويت اصيل انسان
خصوصيتهاي فراواني در انسان نهادينه شده است كه هويت اصيل او را حيات متألهانه تشكيل داده، زمينه خلافت الهي او را تعبيه نمود. ذيلاً به برخي از آن ويژگيها اشاره ميشود:
قوي تر بودن سپاه جهل و غضب و شهوت انسان از ساير حيوانات
يكم. ستاد جهل، سپاه غضب و لشكر شهوت انسان بيش از نيروهاي تهاجمي و تدافعي حيوانهاي ديگر است؛ لذا، توانمندي اسارت همه آنها را دارد و قفسههاي باغ وحش كه اسارتگاه انواع وحوش و انحاء طيور و اقسام مارهاي دمان و افعيهاي سمّي است، گواه صادق صلابت انسان و ضعف جانوران ديگر است. راز اين درندهخويي و ستبري، نه آن است كه انسان بدتر از ديگر مهاجمان حيواني است، بلكه رمز اين سطوت و سيطرت را بايد در گنجينه نهايي و نهاني هويّت او جستوجو كرد؛ زيرا تمام اين نيروهاي مهاجم، حجاب آن گوهر ثمين و درّ يتيماند تا از گزند سارق درون و آسيب رهزن بيرونْ مصون بماند.
مگر نه آن است كه قفل آهنين و مِغلاق فولادين را براي نگهداري جوهر ناياب ميسازند؛ مگر نه آن است كه حجاب غليظ و ضخيم را براي كالاي كمياب تعبيه مينمايند. چون در نهانخانه فطرت آدمي، گوهر معرفت توحيد به نضد و نظم كشيده شد و در جام جم او دُرّ شناخت وحي و نبوّت و رسالت و خلافت و امامت و ولايت متبلور شد و در اُسطرلاب سپهرنماي او كوكب معاد شناسي و قيامت باوري ميدرخشد، چنين موجودي كه هويت او را عرفان اسماي حسناي الهي و برهان آيات سبحاني و قرآن آسماني سامان ميبخشد، سزاست كه حجابهاي ناگشودني و قفلهاي بازنشدني براي صيانت آن تعبيه شود؛ لذا معمار ازل، دالان ورودي كاخ دل را با نيروهاي فراوان تهاجمي و تدافعي آرايش داد تا بيگانه به حرم يگانه بار نيابد و او را از بارگاه صعود به كارگاه سقوط هابط نكند و همانند شهاب رَصَد، هر شيطان استراق سمعْ كنندهاي را رجم نمايد و دست هر ناپاكي را از مساس با صحيفه قلب و تورات دل و زبور روح و قرآن جانِ چنين حي متألّهي كوتاه نمايد كه: ﴿لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾.[1]
رسالت اصلي انسان در معرفت هويّت اصيل خويش است از يك سو و مهار مهاجمان و گشودن قفلهاست از سوي ديگر. در اين حال، تمام نيروهاي ستادي و سپاهي كه رهزن راه سالك نا آزموده بودند، معاون و دستيار او خواهند شد و همانند مركب راهوار و رهتوشه راهي مشتاق، او را تأييد مينمايند. اگر كسي هويت اصيل خود را فراموش كرد و هدف نهايي خويش را به دست نسيان سپرد و در نبرد داخلي بين هوا و هدا و جنگ دروني بين عقل و نفسْ منهزم شد، آنگاه بِطنه را بر فطنه و وليمه را بر عزيمه رجحان ميبخشد و حقيقت خويش را منكوس ميكند و هدف را وسيله قرار داده و وسيله را هدف تلقي مينمايد و تمام نيروهاي علمي و فنّي خود را در خدمت شهوت و غضب درميآورد. در اينحال است كه استحقاق داغِ ﴿بل هم أضل﴾ [2] را پيدا ميكند و محكوم علاجِ «كي» خواهد شد كه گفتهاند: «علاجِ كي كنمت آخر الدواء الكَي».[3]
خلاصه آنكه چون در حيوان و مانند آن گوهري همتاي گوهر هويت انسان نيست، حاجب و دربان و قفل متقن و رمزي براي آنها تعبيه نشد؛ بر خلاف انسان كه به پاس حرمت گنجينه گرانبهاي فطري او داشتن قفلهاي فولادين و رمزي لازم است و بر انسان سالك است كه در پرتو پيوند با خداوندي كه مفاتيح غيب به دست اوست و مقاليد آسمان و زمين به نزد اوست، بتواند مفتاح دل را به دست آورد، او كليدادار كعبه قلب شود كه گشودن و بستن، قبض و بسط، اقبال و ادبار و بالاخره، تمام شئون آن در اختيار چنين صاحبدل باشد كه كسوت فتحلفتوح شايسته اندام موزون اوست.
استطاعت فراوان انسان براي عبور از طبيعت به فرا طبيعت
دوم. توان تحرّك، قدرت جهش، اقتدار پرواز و بالاخره، استطاعت سفر انسان از مكاني به مكان ديگر، بيش از هر دونده و پرنده حيواني است؛ زيرا انسان با استخدام وسايل مادي، استظهار از عوامل و اسباب علمي و فنّي، اقتدار به زيرآوردن چرخ نيلوفري را دارد. اين قدرت فائق براي آن نيست كه انسان با استمداد از ابزار حركت، فقط از دريا به صحرا سفر كند يا از صحرا به دريا برود يا از شرق به غرب آيد يا از غرب به شرق برود يا از شمال به جنوب آيد يا از جنوب به شمال برود يا از هوا به زمين آيد يا از زمين به هوا برود و مانند آن؛ بلكه تمام وسائل سفر كه در قلمرو قدرت انسان است، براي عبور وي از نحلت مادي به ملّت الهي و ارتحال او از هوا به هُدا و انتقال او از الحاد به توحيد و بالاخره، براي عروج او از محدوده جهات ششگانه به منطقه بدون جهت و از مدار بسته طبيعت به ساحت وسيع و باز فراطبيعت است.
زيرا اگرچه خاصيّت بال و پر مرغ مُلكي آن است كه وي با قدرت پرواز از جهتي به جهت ديگر منتقل ميشود، ليكن خصوصيت جناح قلب و بال دل، همانا پرواز از جهت به سمت بيجهتي است؛ آنجا كه شرق او عين غرب است، شمال او متن جنوب است و اَمام او نَفْس خَلْف است؛ زيرا آنجا منطقه تجلّي خاص مبدئي است كه اوّليت او عين آخريت است و ظاهريت او متن باطنيت است و جمال او نفس جلال است؛ چون بسيط الحقيقه است و چنين حقيقتي بدون لوث تعيّن و رَوْث تشخّصِ اشيا عين آنها خواهد بود.
نيل به چنين مقام والايي، ويژه خليفه الهي است؛ زيرا اگرچه فرشتگان از جناحهاي ملكوتي برخوردارند، چنانكه در قرآن كريم نيز آمده است: ﴿...جاعل الملائكة رسلاً أُولي أجنحةٍ مثني و ثلاث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء... ﴾،[4] ليكن نه براي پرواز به بارگاه منيعِ ﴿...دَنَا فتدلّي ٭ فكان قاب قوسين أو أدني﴾،[5] بلكه فقط براي مادون آن؛ چون براي هر كدام و نيز براي مجموع آنان مقام محدودي است كه فراتر از آن ميسور آنها نخواهد بود و براي امتثالِ فرمانِ ﴿و ما منّا إلاّ له مقام معلوم﴾ [6] ناچار به خضوع در محور ويژهاند و هرگز پرواز از مقام معلوم به مقام نامعلوم مقدور آنان نيست.
آري، صاحبدلي كه قلب وي عرش خداي رحمان است، چنان مقتدر است كه از فرش به عرش پرواز نمايد اولاً و جزء حاملان عرش خدا شده و بار توانفرساي عرش ربوبي را با توان الهي و اذن خدايي چونان ملائكه حمل كند ثانياً و از آن منزلت عظما رحلت نمايد و در اقيانوس اسماي الهي، بدون غرق شدن در آن غوص كند ثالثاً و از آن مكانت عُليا كوچ كند و با صحو بعد از محو و بقاي بعد از فنا بار رسالت خدا را به خلق برساند و از منظر الهي در كثرت بنگرد و آنها را به وحدت فراخواند و واسطة العقد حق و خلق شود و سالار قافله هستي امكاني گردد تا همگان را در بستر صراط مستقيم به مقصد اسني نائل نمايد رابعاً؛ كه تحرير آن به عهده رحيق مختوم در شرح حكمت متعاليه و اسفار اربعه است.
از اين رهگذر، ارج جناح جان و ارزش بال دل و ثمن كالاي توانمندي جهش از جهت به بيجهت روشن خواهد شد كه همه اينها عناصر محوري هويّت اصيل انسان را كه حي متأله است، تشكيل ميدهد. اگر كسي در اثر سوء نسيان خدا هويت خويش را از ياد ببرد: ﴿...نَسُوا اللّه فَأنساهُم أنفسهم... ﴾،[7] پرواز معكوس خواهد داشت و از اوج بيجهتي به حضيض جهتْ مدار هبوط ميكند و از قلّه حريت به دامن رقّيت سقوط مينمايد و از عرش لامكاني به فرش متمكّن تنزل مييابد، آنگاه به جاي رهايي از كثرت به دام تشتّت ميافتد و در اثر حُبّ جمّ: ﴿و تحبّون المال حبّاً جمّاً﴾،[8] به جمع ثروت مبتلا ميشود: ﴿...جَمعَ مالاً و عدّده ٭ يحسبُ أنّ ماله أخلده﴾،[9] و به جاي نيل به كوثرِ آزادي به تكاثر بردگي تن در ميدهد و سرانجام در روز معادْ، منكوس الرأس محشور ميگردد: ﴿...إذ المجرمون ناكسوا رؤوسهم... ﴾.[10]
چنين كسي كه صحنه دل را از مهر دلدار تهي كرد و آن را جايگاه گِل نمود، هرچه بايد بيرون از محدوده دل باشد، در حريم دل جا ميدهد و خود در درون همان نامحرمان غرق ميشود؛ مانند ناخدايي كه در اثر غفلتْ كشتي را سوراخ كرده و كالاهاي ثمين آن را از دست داده و آب را كه بايد در بيرون كشتي پشتوانه مجرا و مُرساي آن باشد، به درون كشتي آشنا نموده، آنگاه در همان آب بيگانه مهاجم به درون كشتي، غرق شده است:
آب در كشتي هلاك كشتي است ٭٭٭٭ آب اندر زيرِ كشتي پُشتي است[11]
مرآت الهي بودن هويت انسان
سوم. انسان بيش از موجودهاي طبيعي ديگر آفرينش آيتي دارد؛ يعني هويّت او مرآت خداست و غبار غيريّت در چهره چنين آيينهاي ننشسته است؛ به طوري كه تمام لايههاي دروني هستي او را فطرت خداخواهي و خداجويي تشكيل ميدهد و چيزي از بيرون نيز حجاب خدابيني او نخواهد بود؛ پس اگر وي خود را به تباهي آلوده نكند، هم آئينه جان او شفاف ميماند و هم مرآت جهان هستي براي او هماره متبلور است. چنين موجودي زندگي آيتي دارد؛ يعني تمام شئون او آيت، علامت و نشانه خداي بينشان است؛
به طوري كه وي در عين تنعّم از سلامت بدن و تمكّن از مال و تعيّش معتدلانه، از شهود جمال الهي محجوب نخواهد بود؛ زيرا اصل هستي، كمال وجودي و تمكنهاي مادي و معنوي او همگي آيت و آيينه عنايت الهياند و خاصيت آيت و مرآت، همانا اراده واقع است و بيپرده اسرار جهان را نشان ميدهد؛ يعني انسانِ آيتي و مرآتي، مانند كسي است كه در قصر شفّاف بلورين به سر ميبرد كه در عين زندگي در درون قصر از جهات ششگانه بيرون آن آگاه است؛ از بالا و پايين باخبر، از شرق و غرب مستحضر و از جلو و دنبال مطّلع است و هيچ حجابي براي او متصور نيست؛ زيرا نه اصل هستي وي غبار خودبيني گرفته است و نه اساس بنيان او گرد گناه يافته است و نه اثاث منزل او رين حرام ديده است؛ لذا، چنين انساني براي آگاهي از بيرون خود نيازي به كندن و شكافتن ندارد؛ زيرا جدار شفّاف و بلورين او حاجب شهود بيرون نيست.
امّا اگر به غرور و خودخواهي آلوده شد و به نيرنگ طبيعتْ تن در داد و به آوايي كه از خانه صيّاد بيرون آمد، گوش فرا داد و به عِشوه دنيايي كه مكّاره مينشيند و محتاله ميرودْ مجذوب شد، چنين كسي درخانه سنگي و گِلي به سر ميبرد كه تمام ابزار آن حجاباند و هرگز بدون خراب شدن يا شكستن آنها مشاهده بيرون از آن ممكن نيست؛ لذا همينكه حجاب سلامت پاره شد و ديوار جاهمند بودن ويران شد و سقف سرمايهداري فروريخت، آنگاه بيرون از خود را مينگرد و به استغاثه ميافتد و نيايش فراموش شده را به ياد ميآورد و تضرّع و لابه و ناله از دست داده را دوباره برميگرداند.
سرّ اينكه افراد عادي در حال سلامت و توانگري كمتر به ياد خداوندند و در حال بيماري و تهيدستي بيشتر متوجه خداي سبحاناند، همين است كه در حال سلامت و ثروت محجوباند و در حال مرض و تنگدستي با پاره شدن پرده حجاب و ريختن سقف حاجب به مبدأ اصلي سلامت و ثروتبخش آگاه ميشوند و به منبع اصيل هرگونه نعمت مادي و معنوي مطّلع ميگردند؛ چنانكه از نيازمندي خود باخبر ميشوند. اينكه اصرار قرآن كريم در پرورش انسان به اين است كه اسرار عالم را آيات خدا بداند و هستي انسان و وجود تمام نعمتهاي بيكران مادي و معنوي را نشانههاي اسماي حسناي الهي معرفي كند، براي آن است كه زندگي انسان را به سمت و سوي آيتي و مرآتي منتقل نمايد تا وي در بارگاه شفّاف و بلورين به سر برد؛ نه در خانه تاريك و تيره سنگي زندگي كند.
اثرپذيري سايه يا عکس موجود فراطبيعي
چهارم. سايه يا عكسِ موجود طبيعي، موجود ظلّي طبيعي و ضعيف خواهد بود و هيچگونه اثر علمي در او مشهود نيست؛ يعني سايه يا عكس، سهمي از معرفت و ساير اوصاف نفسي يا عقلي يا قلبي ندارد؛ اما سايه يا عكس موجود فراطبيعي، گرچه موجود ظلّي و ضعيف است، ليكن آثار موجود مجرّد را چه از لحاظ معرفت علمي و چه از جهت معدلت اخلاقي، واجد است.
انسانْ همانند ساير موجودهاي امكاني، سايه يا عكس آفريدگار خود يعني خداي سبحان است كه از اين وجود ظلّي و عكسي به عنوان آيت الهي ياد ميشود و خداوند منّان كه «ذيالآيه» است، برابر استعداد بشر در او تجلّي كرده است؛ لذا انسان نه تنها آثار طبيعي نشئه طبيعت را داراست، بلكه لوازم مثالي منطقه مثال منفصل را واجد است؛ چنانكه علائم عقلي قلمرو عقل منفصل را به همراه دارد.
ليكن همه اين آثار و لوازم و علائم در محدوده سايه و عكس است كه صاحب سايه و عاكس را نشان ميدهد؛ يعني آثار شاخص در سايه، ظهور ظلّي دارد و لوازم عاكس در عكس، تجلّي عكسي خواهد داشت و نه بيش از آن؛ زيرا اگر اصل هستي چيزي وجود ظلّي و عكس بود، تمام لوازم، آثار و علائم آن نيز ظلّي و عكسي است و نه بيش از آن. موجودهاي امكاني ديگر به اندازه هستي خود از اين مطلب باخبرند؛ لذا، طبق آيات فراوان قرآن كريم به اسلام، سجده، تسبيح، تحميد و طوع و رغبت در امتثال دستور الهي مفتخرند و هرگز از اين مفاخر تمرّد ندارند.
اما انسان گرچه از جهت ساختار تكويني همتاي ديگر موجودهاي امكاني به آن مفاخر ميبالد و هرگز آنها را رها نخواهد كرد، ليكن از لحاظ ساختمان تشريعي، گاهي پيوند خود را از آفريدگار جهان قطع ميكند و خويش را مستقل ميانگارد و در نتيجه، وجود ظلّي و هستي عكس خود را به مثابه وجود شاخص و هستي عاكسِ اصيل تلقي ميكند و شئون ادراكي و تحريكي شاخص و عاكس را به خزانه وهمي خود واريز ميكند و از بودجه ديگري هزينه داعيه استقلال و خودكفايي خويش را تأمين مينمايد و سرانجام به سراب بودن پندار و پديدههاي ناشي از آن پيميبرد و آن وقتي است كه به سرِ آبِ كوثر برسد و نداي امتياز سرابِ تبهكاران از آب پرهيزگاران طنينانداز شود: ﴿و امتازوا اليوم أيها المجرمون﴾[12]. آنچه در خور اهتمام است آن است كه: «عيب ميجمله بگفتي هنرش نيز بگوي».
همين انسان كه گهگاهي در تيه تمرّد، ساليان متمادي سرگردان است، هر از چندگاهي يك شبه ره صد ساله ميرود و به وجود ظلّي و هستي عكس خويش آنچنان پي ميبرد كه در وجود شاخص و هستي عاكسْ فاني ميگردد و در فِناي اين فَنا و در ساحت اين محو و در صحنه اين سهو و نسيانِ خود به بقا و صحو و حضور و ظهور بارمييابد و زمينه زهور هزاران هَزار خوش آواي توحيد را فراهم ميسازد. آري، چنين انسان سالكِ واصلي با نغمه ﴿...و ما أُوتيتم من العلم إلاّ قليلاً﴾ [13] پي ميبرد كه وجود ظلي او قلّتي از كثرت وجود شاخص است و هستي عكس وي حُبابي از عباب هستي عاكس است و تمام شئون ادراكي و تحريكي خويش را فقط سايه و عكس شئون علمي و عملي آفريدگار خود ميداند و هرگز دعواي استقلالِ شاخص و استغناي عاكس را براي وجود ربطي و ظلّي و هستي مستمندانه و فقيرانه عكسي خود روا نميدارد.
چنانكه هيچگاه خيال خام كثرت معرفت و فراوان معدلت و ساير شئون علمي و عملي را در سر هستي اندك خود نميپروراند؛ زيرا اصل قليلْ فرع كثير نخواهد داشت و هستي اندك، كمالهاي فراوان را تحمّل نخواهد كرد و كاملاً مييابد كه: إن أُوتيتم من العلم و العمل و من الجمال و الجلال و من الحكمة و العرفان... إلاّ قليلاً.
نيز ميفهمد كه معناي قلّتِ علم اين نيست كه واقعاً كمال علمي و عملي را واجد است ليكن به نحو اندك؛ بلكه معناي قلّت، همان معناي اندك بودن ظل نسبت به شاخص و عكس در برابر عاكس است؛ نه اندك بودن شاخص قليل در برابر شاخص كثير يا عاكس قليل در مقابل عاكس كثير.
غفلت انسان بر اثر تبهکاري تشريعي
پنجم. انسان، گذشته از صبغه تكوينْ داراي جنبه تشريع است؛ ولي موجودهاي ديگر غير از پريها فقط از صبغه تكوين برخورداراند. موجود تكويني هماره بيدار و به ياد خداوند مترنّم و هرگز از انقياد و خضوع تكويني در ساحت قدس ربوبي تمرّد ندارد؛ ليكن انسان گاهي در اثر تبهكاري تشريعي به دام غفلت و كام خواب فرو ميرود؛ لذا، نه نداي رسالت تشريعي را با سمع ظاهر ميشنود و نه هتاف ولايت تكويني را با سمع باطن مشاهده ميكند؛ زيرا مجاري ادراكي خود را بسته است و اين نه به آن معناست كه فاقد ابزار ادراكي است؛ بلكه در عين واجد بودن آنها از بهرهوري از آنها محروم است.
لذا تعبير قرآن كريم در موارد فراوان از اينگروه سيهرو و عاصي، به صورت ايجاب عدولي است؛ نه سلب تحصيلي؛ يعني نميگويد: اينها قلب ندارند؛ بلكه ميگويد: ﴿...لهم قلوب لا يفقهون بها... ﴾؛[14] يعني داراي قلب غير نافعاند.
چنين گروهي در فرهنگ ديني به حالت خواب درآمدند كه خواب به نوبه خود همتاي مرگ است؛ «النوم أخ الموت»؛[15] لذا گاهي از آنها به عنوان نائم و زماني به عنوان ميّت ياد ميشود. ظهور ذات اقدس خداوند به اسم عظيم محي در معاد، باعث انبعاث خوابيدهها و مردهها از بستر نوم و موت است؛ بعد از بيدار شدن مجدد و دريافت حيات تازه، مهمترين چيزي كه مشاهده مينمايند همانا برترين هستيهاي نظام وجود، يعني خداي سبحان است.
همين گروه كه در دنيا محكوم ﴿...انّها لا تعمي الأبصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور﴾ بودهاند، بعد از بيداري و انبعاث جديد ميگويند: ﴿...ربّنا أبصرنا و سَمِعنا... ﴾ [16] از اين رهگذر، برخي از اهل معرفت بر اين باورند كه حال دوزخيان در دوزخ بهتر از حال آنها در دنياست؛ زيرا در دوزخ از خداوند با خبراند و در دنيا از او بيخبر بودند و چيزي از خبر حق خوشتر نباشد،[17] و چون قيامت ظرف شهود علمي است، نه ايمان عملي وگرنه نظام حاكم بر آن نظام، تكليف و تشريع بود؛ نه نظام پاداش صرف لذا اهل دوزخ درخواست بازگشت به دنيا دارند[18] تا با ايمان كامل در بخشهاي اعتقاد، اخلاق و اعمال، توفيق شهود اسماي الهي را به طور جامع تحصيل نمايند و از شهود جمال، لطف و رحمت خاصه الهي برخوردار گردند؛ و گرنه دنياي بدون آگاهي از حق از دوزخ كه در آن از خداوند آگاهاند، بدتر است.
انسان سالك كوي حق اگر به رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ائتسا و اقتدا نمايد، نه تنها به دام غفلت و كام غَفْوَت فرونميرود، بلكه در خواب ظاهري هم از فيض بيدار دلي و فوز ابن يقظان بودن طرفي ميبندد؛ زيرا رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) چنين فرمود: «تنام عيني و لا ينام قلبي»[19]. شاگرد پيرو آن حضرت نيز در خواب، رؤياي صالح و سودمندي دارد كه نشانه بيدار دلي اوست. چنين انسان وارسته در دنيا لذّت بهشت را ميبرد و همسان بهشتيان دائماً در حضور اسماي الهي است.
اينان در شمار كسانياند كه دائم در نمازاند؛ يعني نه تنها از بامداد تا شامگاه به ياد خداياند، بلكه در خواب و بيداري نيز به ياد او متذكّراند و بلكه در حال حيات و ممات در مشهد و محضر ياد الهياند.
زيرا روح مجرّد انساني، هم از گزند خواب كه مرگ موقّت استْ مصون است و هم از آسيب مرگ كه خواب ممتدّ استْ محفوظ خواهد بود؛ لذا، همواره زنده و بيدار استْ و اگر ياد خدا در نهان او نهادينه شده باشد، نه خواب تن توان زدودن آن ياد مقدس را دارد و نه مرگ بدن قدرت ربودن آن ذكر منزّه را داراست. انسان! بكوش تا در قدم نخستْ مظهر ﴿...لا تأخذه سنة و لا نوم... ﴾ [20] شوي و در قدم بعدي تجلاّي ﴿الحي الّذي لا يموت﴾ [21] گردي؛ كه هم آن نمونه دارد وهم اين شاهد، هم آن ميسور است و هم اين مقدور؛ زيرا آيت خدا شدن برنامه رسمي اولياي الهي است.
تذكر: چون حجابِ خواب و پرده غفلت در همه موارد يكسان نيست، زيرا برخي از حجابها غليظ و بعضي از پردهها ستبر است، چنانكه بعضي از حجابها رقيق و برخي از پردهها نازكاند، براي برطرف نمودن حجاب غفلت و پرده غَفْوَت، درجات گونهگوني از حجاب زدايي وجود دارد كه تحمّل رنج كنار زدن آنها يكسان نيست؛ به طوري كه برخي از آنها در اثر رقّت و نازكي به آساني كنار ميرود و بعضي از آنها به دشواري برطرف ميشود؛ لذا، بعضي از غافلان به اندك تلخكامي مانند بيماري و... هشيار ميگردند و برخي از بيخبران، نه تنها با حوادث تلخ دنيا به هوش نميآيند، بلكه با سوانح سهمگين احتضار، برزخ، ساهره معاد، صحنههايي نظائر كتاب، محاسبه... همچنان بيهوشاند و دوزخ نيز كه از شهيق و زفير رعبآور برخوردار است و از سوخت و سوز توانفرسا سهم دارد، قدرت بيدار نمودن آنها را ندارد؛ مگر آنكه به قعر آن يعني دشوارترين جاي جهنم قرار گيرند و
شعله استخوان سوز از يك سو و ﴿نار اللّه الموقدة ٭ التي تطّلع علي الأفئدة﴾ [22] از سوي ديگر، صدر و ساقه آنها را تصليه و سپس گداخته كند تا شايد به هوش آيند.
شايد راز هبوط منافقان در درك اسفل دوزخ همين باشد؛ زيرا منافق پليدتر از كافر است و حجاب نفاق او از پرده كفر غليظاتر است؛ لذا، كافر بعد از مقدار عذاب برزخ و صحنه قيامت به هوش ميآيد، ليكن منافق هرگز بدون عذاب قعر دوزخ هشيار نميشود؛ بلكه همچنان محجوب و بيهوش و خوابيده است. در ادبيات اهل معرفت از باب تشبيه معقول به محسوس، چنين آمده است: «پارچه نازك اگر گرد گرفته باشد، تطهير آن سهل است؛ ولي فرش پشمي مانند قالي، شستن آن صعب خواهد بود؛ زيرا گردهاي او به آساني زدوده نميشود».[23]
[1] ـ سوره واقعه، آيه 79.
[2] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[3] ـ ديوان حافظ، غزل 430.
[4] ـ سوره فاطر، آيه 1.
[5] ـ سوره نجم، آيات 8 ـ 9.
[6] ـ سوره صافّات، آيه 164.
[7] ـ سوره حشر، آيه 19.
[8] ـ سوره فجر، آيه 20.
[9] ـ سوره همزه، آيات 2 ـ 3.
[10] ـ سوره سجده، آيه 12.
[11] ـ مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 985.
[12] ـ سوره يس، آيه 59.
[13] ـ سوره اسراء، آيه 85.
[14] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[15] ـ بحار الانوار، ج 73، ص 189.
[16] ـ سوره سجده، آيه 12.
[17] ـ فيه ما فيه، ص 229.
[18] ـ سوره سجده، آيه 12.
[19] ـ بحار الانوار، ج 16، ص 333.
[20] ـ سوره بقره، آيه 255.
[21] ـ سوره فرقان، آيه 58.
[22] ـ سوره همزه، آيات 6 ـ 7.
[23] ـ فيه ما فيه، ص 229 با تحرير و تلخيص.