ایضاح مفهومی نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی

29 09 2021 112415 شناسه:
image

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمید پارسانیا
بخش اول
 
تبیین مفهوم دین
پیرامون نظریه حضرت آیت الله جوادی آملی سؤال ها و ابهام هایی وجود دارد که در دو محور دین شناختی و معرفت شناختی قابل بیان است. پرسش نخست را از تعریف دین آغاز می کنیم:
آیت الله جوادی آملی در نوشته ها، بیانات و کتب مختلفشان، دین را به دو گونه تعریف کرده اند؛ برای نمونه در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی دین را بیشتر ناظر به اراده تشریعی خداوند دانسته اند؛ مجموعه ای از عقاید، احکام، قوانین و اصول اخلاقی که در راستای هدایت فردی و اجتماعی انسان به کار گرفته می شود؛ اما در برخی از سخنرانی ها و کتاب های دیگر بحث اراده تکوینی خداوند هم به شکلی در تعریف دین و دینی بودن دخیل شده است؛ از این رو به نظر می رسد در آغاز، به این بحث پرداخته شود که تعریف دین از منظر حضرت استاد چیست؟ آیا دین فقط شامل اراده تشریعی خداوند می گردد یا اعم از اراده تشریعی و تکوینی است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت استاد جوادی آملی تعریف های متعددی از دین بیان کرده اند؛ یک تعریف که در کتاب شریعت در آینه معرفت آمده است، تعریفی است که در آثار علامه طباطبایی هم وجود دارد. برخی دیگر از علما هم این تعریف را بیان کرده اند که بر اساس آن، دین مجموعه ای از اعمال، اخلاق و عقاید است.
در تعریف دیگری که اشاره کردید «دین عبارت است از اراده تشریعی خداوند»، باید توجه داشت که این دو معنا، عدول از یکی به دیگری نیست؛ چراکه تعریف دین تعریف به جنس و فصل نیست، بلکه از نوع تعریف به رسم است و تعریف به رسم تعریف از طریق لوازم است و دین دارای لوازم مختلف و متعدد است.
دین پدیده ای مربوط به حوزه حیات انسانی است. وقتی گفته می شود مجموعه اعمال، رفتار، عقاید و اخلاق بر محور انسان، منظور عمل، اخلاق و رفتار انسانی است. اراده تشریعی خداوند هم بر مدار رفتار انسان است. انسان موجودی مختار و مرید است؛ به همین دلیل مسئول است. انسان در مقابل اراده و اختیار، مسئولیت دارد. مسئولیت، اراده، اختیار و قدرت عصیان در حوزه حیات انسانی است.
نسبت میان اراده تشریعی و تکوینی خداوند
هر آنچه در متن عالم (عالم کَوْن) وجود دارد، بر اساس توحیدِ افعالی، فعل خدا بوده و خارج از اراده خداوند نیست. در حوزه حیات انسانی، اراده الهی از مسیر اراده انسان می گذرد؛ یعنی خداوند موجود مختاری آفریده است و اگر انسان با اختیار خود کاری می کند، از حوزه اراده و اختیار خداوند خارج نشده است. انسان موجود مستقلی نیست که در اراده، فعل و کار خود بی نیاز از خدا باشد. انسان به حسب ذات خود، مخلوق و معلول است و فعل او هم مخلوق و معلول خداست؛ ازاین رو درست است که انسان کار خود را با اراده خود انجام می دهد؛ اما خود و اراده اش بیرون از حوزه اراده خداوند نیست؛ همان‎طورکه بقیه عالم بیرون از اراده خدا نیست.
ما چیزی در عالم نداریم که فعل الله نباشد: ﴿و ما تَشاؤونَ إلّا أن یَشاء الله﴾[1]، در این آیه نه تنها مشیت و اراده انسان نفی نشده است؛ بلکه در طول مشیت و اراده الهی لحاظ شده است. چگونگی نسبت مشیت انسان و خدا، از جمله بحث های جدی کلامی، فلسفی و عرفانی است که فعلاً قصد ورود به این مسئله را نداریم. البته اینکه اختیار و اراده فقط مربوط به انسان باشد یا برخی از موجودات قدرت عصیان دارند، محل بحث و گفتگو است. هر جا موجودی مثل انسان اختیار داشته باشد، به مقداری که اراده و اختیار دارد، اِعمال اراده خداوند در حوزه حیات او ویژگی خاصی پیدا می کند و این ویژگی سبب پدیدآمدن اراده تشریعی می شود.
آنچه در متن عالم محقق است، منطبق بر اراده تکوینی است؛ یعنی هرچه تحقق پیدا کرده است، خارج از اراده و خواست خدا نیست. اگر فردی معتقد باشد چیزی خارج از اراده و فعل خداست، سر از شرک در می آورد؛ زیرا یا باید آن را واجب بدانیم یا به یک واجب غیر خدا ختم کنیم. همه نظام عالم تا آنجایی محقق است که در متن اراده الهی تحقق و تکون پیدا کرده باشد. به این اراده، اراده تکوینی خدا می گوییم.
آنچه در متن جهان خارج است، مراد تکوینی خداوند است؛ یعنی به خود عالم نگاه می کنیم چیزی است که اراده تکوینی شامل آن شده است: ﴿إنّما أمره إذا أراد شَیأً أن یَقول له کُن فَیکون﴾[2]. خداوند سبحان هر چیزی را اراده می کند، این اراده علت تحقق آن می شود؛ چه در حوزه حیات انسان باشد و چه غیرآن باشد؛ یعنی کارهایی هم که از ما سر می زند وقتی که انجام شد و تکَوّن یافت، در متن اراده تکوینی خداست.
اما برخی از آنچه در حوزه حیات انسانی تحقق پیدا می کند، عصیان و گناه آدمی است. در حوزه حیات انسانی آنچه محقق می شود، در متن اراده تکوینی است؛ اما آیا آنچه محقق می‎شود و در متن اراده تکوینی است، الزاماً با اراده تشریعی خدا موافق است؟ بخشی از افعال انسان موافق اراده تشریعی است و قسمی دیگر این‎گونه نیست.
این اراده تشریعی چیست و چگونه پدید می آید؟
خداوند انسان را آفرید و مختار قرار داد: ﴿ألم نَجْعل لَّه عَینَیْن * و لِسانا و شَفَتینِ * و هدَیناه النَّجدَین﴾[3]. خداوند سبحان انسان را بر سر دو راهی قرار می دهد: ﴿و نفسٍ و ما سَوّاها * فَأَلهمَها فُجورَها و تَقواها * قَد أفلَح من زَکّاها * و قَد خابَ من دسّاها﴾[4]. آن چیزی که از طریق عمل و اراده انسان محقق می شود یا آن چیزی است که کمال انسان است و مطابق فطرت اوست؛ چیزی است که آفرینش انسان آن را طلب می کند یا خلاف آن است. اگر آدمی فطرت، سعادت، کمال و گوهر وجودی خویش را رها کرد و آن را در اسارت مراتب دانی و حیوانی وجود خود قرار داد، آن چیزی که محقق می شود، موافق کمال و سعادت او نیست.
پس انسان دو دسته اَعمال دارد؛ دسته اول اعمالی که مطابق فطرت او نیست و دسته دوم اعمالی که نیاز فطرت اوست: ﴿فِطرة الله الّتی فَطرَ النّاسَ عَلیها﴾[5]. در هر یک از این دو صورت روشی را عمل می‎کند و روشی را که در صورت دوم عمل می کند، روش و دین فطرت است. دین در واقع همین روش زندگی است. دین در معنای عام خود روش عمل انسان است. ما دین را به همه عالم هم می توانیم نسبت دهیم. در این صورت دین همان روش تکوینی عالم است که مطابق اراده تکوینی خداوند است.
رفتار، دین، شیوه و روشی که انسان با آن سلوک و زندگی می کند؛ همان دینی است که در سوره کافرون به کار رفته است: ﴿لَکم دِینُکمْ وَ لِیَ دین﴾[6]. این دین که همان روش و سلوک انسان است، ممکن است دین حق باشد یا دین باطل. اگر دین حق شد، می شود دین اسلام. دین اسلام چیست؟ دینی است که می خواهد انسان را به سعادت و کمال برساند و مطابق با فطرت آدمی است.
خداوندی که انسان را با اراده استوار آفرید دو راه برای او قرار داد. راه سعادت و راه شقاوت. خداوند می خواهد انسان به سوی کمال و سعادت خود برود و خود را به شقاوت و دوری از سعادت مبتلا نسازد. راه سعادت و کمال، محبوب و مراد خداست؛ اما الزاماً محقق نمی شود. اراده تشریعی اینجا رخ می دهد.
پس در اراده تشریعی اجباری نیست و متناسب با اختیار انسان، خداوند راه را نشان داده است؛ ولی مجبور نمی کند، بلکه انسان، خود انتخاب می کند.
انسان قدرت عصیان دارد و دنیا صحنه ابتلاست. می تواند به آن سو برود و می تواند برگردد و نرود.
اما این وضعیت در اراده تکوینی دیگر وجود ندارد؟ یعنی قدرت انتخاب یا عصیان، در اراده تکوینی وجود نخواهد داشت.
مراد از تکوینی آن چیزی است که محقق می شود. بخشی از آنچه محقق می شود در عالم طبیعت است و بخشی دیگر در فوق طبیعت، بخشی نیز در حوزه حیات انسانی است. کاری را که انسان انجام می دهد (همان کسی که عصیان یا اطاعت می کند) آن اطاعت یا عصیانی که محقق می شود، مراد تکوینی خداست. هر چه محقق شده است، در حوزه اراده تکوینی خداست، اعم از اینکه با وساطت یا عدم وساطت اختیار انسان انجام شود.
بنابراین، این تحقق فقط با اراده تکوینی صورت می‎پذیرد نه با اراده تشریعی.
به بیان دیگر آن چیزی که در حوزه اراده تشریعی است، با اراده تکوینی خدا محقق می شود. اصلاً اراده تشریعی خداوند اراده ای نیست که با آن چیزی به غیر از تشریع محقق بشود. اراده ای است که خطاب به انسان می شود. به انسان می گوید که تو عمل کن تا محقق شود. وقتی انسان عمل کرد و محقق شد، در متن اراده تکوینی خداوند است. آنچنان نیست که هر چه را که انسان ایجاد می کند چه خوب یا چه بد، فعل الله نباشد؛ یعنی خارج از خواسته خدا نیست. قرآن می فرماید: ﴿کُلًّا نُّمدّ هـٰؤلَاء و هـٰؤلَاء مِن عَطاء رَبّک﴾[7]. آنچنان نیست که اگر کافر عصیان می کند کار او هیچ ربطی به خدا نداشته باشد. اگر کار کافر مستقل از خدا باشد، یا باید خودش خدا باشد یا باید به یک خدای دیگری باز گردد.
لذا آنچه در متن خارج رخ می دهد مراد تکوینی است. اراده تشریعی اراده ای است که متوجه انسان شده است و به انسان می گوید این را انجام بده یا آن را انجام نده. این اراده تشریعی که به انسان رسید، حال انسان یا اطاعت می کند که در این صورت مراد تشریعی خداوند محقق می شود؛ یعنی اراده تشریعی با اراده تکوینی یکی می شود. اما اگر انسان عصیان کرد خلاف آن محقق می شود و انسان دوزخی می شود ـ دوزخ فعل خداست ـ. در این حال چیزی مکوّن می شود که خداوند آن را تشریع نکرده بود و به اراده تشریعی نمی خواست انجام بشود. وقتی به کسی ظلم می کنیم، خدا نمی خواهد ظلم انجام شود. خدا عادل است و در نظام احسن نمی گذارد ظلمی رخ بدهد؛ لذا محاسبه می کند و اگر حق کسی تضییع شده باشد، به او باز می گرداند.
دین و مراد تشریعی خداوند
به بیانی دیگر معتقدید اراده تشریعی محقق‎شده، در طول یا متن اراده تکوینی است.
در متن اراده تکوینی است؛ حال اینکه اراده انسان با اراده خداوند، مشیت انسان با مشیت خداوند اینها در عرض یا در طول هم اند یا صورتی دیگر دارد، بحثی نیست که ما اکنون بخواهیم به آن بپردازیم. وقتی با قرآن مواجه می شویم و در نگاه دینی می بینیم که همه عالم فعل خداوند است. آنچه محقق شده است، آنچنان نیست که فعل خدا نباشد؛ اینها مراد تکوینی است.
انسان به عنوان خلیفه خداوند واسطه تحقق برخی افعال الهی می شود؛ از این رو دنیا صحنه ابتلا و اختیار انسان است. چون انسان واسطه می شود یَلِه و رها نیست. به مقدار اختیار و اراده ای که دارد، مسئولیت دارد؛ لذا خداوند خطاب به او می گوید تو می توانی هر کاری بخواهی انجام بدهی: ﴿لا إکراه فی الدِّین قَد تَّبیّنَ الرُّشدُ مِن الغیّ﴾[8]. من به تو رشد و غی را نشان دادم؛ اما تو را اکراه نمی کنم که فقط رشد را انتخاب کنی و غی را انجام ندهی؛ اصلاً دین اکراه‎کردنی نیست؛ هیچ کس نمی تواند تو را مجبور کند؛ اصلاً خدا خواسته است. تو مجبولّی نه مجبور؛ جبلّی تو و هویت تو این است که اراده داری، می توانی عصیان کنی یا نکنی؛ اما من به تو می گویم تو مسئولی؛ به تو می گویم به سوی کمالت برو. اگر چیزی هم به تو می گویم باز خیر تو را می خواهم.
وقتی هم گفته می شود دین اراده تشریعی است، تسامحی دارد. حضرت آیت الله جوادی آملی وقتی که می گویند دین اراده تشریعی خداست منظورشان این است که دین مراد اراده تشریعی خداست. آن چیزی که با اراده تشریعی خدا آشکار می شود، آن دین است. با اراده تشریعی خداوند دین وضع و جعل می شود.
دین مراد تشریعی خداوند است و مراد تشریعی چیزی نیست که الزاماً محقق شود. چیزی است که خدا از انسان می خواهد آن را محقق بکند. با چه محقق بکند؟ با کار خودش. این کار یا کار جوارحی است یا جوانحی؛ اگر کار جوارحی شد پایین ترین سطح اعمال و رفتار می شود، یک مقدار بالاتر می آید می شود ملکات، یک مقدار بالاتر می آید می شود عقاید، این سه سطح کار انسان است. به همین جهت اگر ما بگوییم دین مجموعه اعمال، اخلاق و عقاید است یا بگوییم دین مراد تشریعی خداست، یک چیز می گوییم.
وقتی می گوییم دین مجموعه اعمال، اخلاق و عقاید است به جهت قابلی اش نظر کردیم و وقتی می گوییم دین مراد تشریعی خداوند است، به جهت فاعلی اش نگاه کردیم. جعل‏ کننده و وضع‏ کننده دین، خداوند سبحان است و قبول کننده آن انسان است.
از حیث قابلی انسان کسی است که این دین را می پذیرد و دین متوجه اوست. انسان در کجاست؟ انسان در اعمال، رفتار، اخلاق و عقایدش می باشد. ما در اخلاق، اعمال و عقاید خودمان مختاریم؛ اما در شناخت حق و باطل مختار نیستیم، بلکه در قبول و یا نکول آن مختاریم. خداوند حد نصاب فهم حق و باطل را در اختیار ما گذاشته است و ما ناگزیر از فهمیم.
خداوند به مقداری که آیات را تمام کرده است، مسئولیت می خواهد و دین در حوزه مسئولیت انسان قرار دارد. اگر یک جای آیه تمام نشده باشد، آنجا مسئولیت نیست: ﴿و جَحدُوا بها و استَیقَنتها أنفُسهم﴾[9]. ایمان و تدیّن آن عقدی است که بین وجود انسان با آنچه فهمیده است، برقرار می شود: ﴿قَد تَّبیّنَ الرُّشد منَ الغَیّ﴾[10].
رشد و غی به اراده انسان تبیین نمی شود؛ انسان نمی تواند رشد و غی را نفهمد، مگر آنکه چشم و گوش هایش را ببندد. اما وقتی که چشم و گوش باز باشد نمی تواند نفهمد. حال که فهمید، می خواهد بیشتر نفهمد، گوش هایش را می گیرد تا بیشتر نفهمد، به بقیه هم می گوید در گوش هایشان چیزی بگذارند تا حرف هایی را نشنوند.
حوزه دین شامل عقیده و ایمان، قبول یا نکول، پذیرفتن یا پشت ‏کردن است. وقتی به حقیقتی که فهمیده است پشت کرد، با رفتارهایی که انجام می دهد خلقیاتش شکل می گیرد و شاکله وجودی اش به وجود می آید. شاکله اخلاق و رفتار در همدیگر تأثیر دیالکتیک دارند. انسان نمی تواند نفهمیده باشد و ایمان بیاورد؛ اما می تواند بفهمد و کفر بورزد. روح کفر هم در واقع فهم است؛ تا نفهمیده باشد ابوحکم، ابوجهل نمی شود. تا اسلام نیامده بود و حق روشن نشده بود، افراد معاقب نبودند. وقتی حق روشن شد، انسانی که ادبار کرد و خلاف دین رفت، عقاب می شود. وقتی که فهمید ادبار نداشت اقبال داشت، اینجا می شود دین حق. پس دینِ حق، مراد تشریعی خداست.
مراد تشریعی خداوند کجا جعل می شود؟
 این مراد تشریعی در ظرف علم و اراده خداوند است و دین حق به این لحاظ کاملاً الهی است. قبل از اینکه خدا انسان را بیافریند به او علم دارد و شرایط همه امور را می داند؛ می داند در هر شرایطی چه کاری به نفع انسان است. این می شود دینی، که دین شماره یک است؛ نفس الامر دین است. دین در این مقام نزد خداوند است. البته در همان جا هم با آنکه الهی هست، بشری نیز می باشد؛ یعنی ناظر به فطرت و شرایط بشر است. ناظر به این است که در هر مقطعی، چه چیزی موجب کمال بشر است. این همان دین است. دین در ظرف علم و اراده خدا ثابت است با آنکه راجع به امور متغیر است. علم خداوند به متغیرات و اراده خدا به متغیرات در مقام ذاتش ثابت است.
وقتی که انسان آفریده شد و دین با چشم و گوش و فهم به او رسانده شد، وارد ظرف آگاهی انسان می شود. درواقع این دین در ظرف علم خدا، معلوم خداست و هنوز محقق نیست؛ همان طور که عالم را نیز خدا قبل از اینکه بیافریند به آن علم دارد. اینجا هم دین در ظرف معرفت خدا و اراده تشریعی خدا هست. بعد از اینکه انسان را آفرید و به او فهماند، یک مرحله این دین نازل شده است. کدام مرحله؟ اینکه بشر و مخاطب دین آن را بفهمد: ﴿قَد تَّبیّنَ الرُّشد منَ الغَیّ﴾[11].
دین با ابلاغ به بشر منجز می شود؛ یعنی وقتی که ابلاغ می شود و ابلاغ تمام می شود، منجز می شود. اما هنوز محقق نشده است. چه زمانی محقق می شود؟ وقتی که مؤمن بر اساس آن رفتار می کند. تا بر اساس آن رفتار کرد مکوّن و محقق می شود. واسطه تحقق دین، اراده انسان است. پس از اینکه خداوند دین را به او ابلاغ می کند، دین منجّز می شود و اگر انسان به آن ایمان آورد و متدین شود، دینِ منجّز محقق می گردد.
دین شماره یک در ذات الهی و علم الهی است. دین شماره دو در ظرف فهم انسان است. دین شماره سه در ظرف عمل و رفتار و ایمان مؤمن است؛ یعنی نزد مؤمنان یا کافران است که به آن عمل می کنند یا با آن مبارزه می کنند و آن را پس می زنند.
دین و منابع معرفت به آن
پس از تبیین مفاهیم دین ـ اراده تکوینی و تشریعی ـ این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان این دین را شناخت. برای شناخت دین، دو راه مهم و عمده وجود دارد: وحی و عقل.
وحی همان متن شهود است که بخشی از آن شهود، کتاب و دریافت کلام خداست. افراد در شناخت دین یکسان نیستند. آنجایی که خداوند به انسان می فرماید: ﴿فَأَلهمَها فُجورَها و تَقواها * قَد أفلَح من زَکّاها * و قَد خابَ من دسّاها﴾[12]. شناخت فجور و تقوا شناخت بخشی از همان دین و مراد تشریعی خداوند است. بخشی از دین را عقل می شناسد؛ اما سطحی از دین را عقل نمی تواند بشناسد. به عبارت دیگر عقل به‏تنهایی توانایی شناختش را ندارد.
آیا عقل و وحی همان طورکه فرمودید جزو منابع معرفت شناختی دین هستند؟ این شناخت از طریق عقل است یا از طریق آن الهام؟
عقل و وحی ریشه واحدی دارد. اصلاً دریافت عقلی نوعی الهام الهی است. عقل همان نوری است که خداوند با آن علم را نصیب انسان می کند: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»[13]. عقل یک منبع و وسیله معرفتی است که همه انسان ها از آن برخوردارند.
این الهام همان عقل بالملکه ای است که همه با آن مواجه‎اند. به تعبیر فلسفی، هر کسی که به دنیا می آید ابتدا عقل بالقوه دارد، بعد از آن اولین مرتبه، عقل بالملکه است که همان ابتدائیات است که می فهمد و در گام های بعدی تفکر بسط پیدا می کند و انسان با همین تعقل است که نیاز به وحی را فهم می کند.
خداوند می فرماید ما انبیا را فرستادیم: ﴿لِئلاَّ یَکونَ لِلنّاسِ عَلى الله حُجَّة﴾[14]؛ یعنی اینکه اگر پیامبران از جانب خداوند نیامده بودند، سطحی از سطوح دین ناقص می ماند و عقاب و عتاب نسب به بندگان بدون حجت می ماند. خداوند متعال با این کار حجت را بر بندگان تمام نمود.
 تعریف و نسبت سنجی عقل، نقل، وحی و دین
باید توجه نمود عقل و وحی، دین نیستند. پیامبر (ص) با وحی، دین را شناخت؛ بنابراین عقل و وحی با توجه به مراتب و سطوحی که دارند و نیز نوع ارتباطی که با یکدیگر برقرار می کنند ـ که بیان خواهد شد ـ وسیله و طریق شناخت دین هستند. عقل و وحی هنگام شناخت دین حکم نمی کنند و احکام دینی را ایجاد نمی نمایند؛ همان طوری که احکام تکوینی را ایجاد نمی کنند.
وقتی می گوییم «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»، برخی از اصولیان به‎ خوبی توجه کرده، گفته اند عقل حاکم نیست. حاکم در عالم تشریع و تکوین خداست. در عالم تکوین، فاعل حقیقی است که همه کار می کند و بقیه فاعل ها نیز فعلشان در ذیل فعل و کار الهی است.
در عالم تشریع هم خداوند است که حکم می کند و در اینجا عقل یا وحی تنها شناسنده‎اند. در واقع عقل و وحی چراغ اند. چراغ در مقابل راه نیست، بلکه وسیله ای است که راه را نشان می دهد و اصلاً این ظرفیت را ندارد که با راه تقابل داشته باشد. چراغ بود، راه را می شناسید و نبود نمی شناسید.
به طورخلاصه این‎طور می‎توان گفت که علم، حاصل کار عقل و وحی است؛ یعنی ما علم را با وحی و عقل به دست می آوریم. عقل وسیله ای است که به ما علم و معرفت می دهد. معرفت ما یا متوجه اراده تشریعی خداوند است یا متوجه مراد تکوینی. اگر معرفت متوجه مراد تشریعی خداوند بود، معرفت به دین پدید می آید و اگر معرفت ما متوجه مراد تکوینی خداوند گردید، با جهان تکوین دین تکوینی را می‏شناسیم که در مقابل دین مربوط به حیات انسانی قرار می گیرد. پس اگر به قلمرو مراد تشریعی خداوند علم پیدا کردیم، معرفت به دین مصطلح را به دست آورده ایم.
 لزوم تفکیک بین معرفت به دین و معرفت دینی
وقتی جهان را که مراد تکوینی خداوند است، شناختیم و به آن معرفت پیدا کرددیم نیز باید بگوییم معرفت به دین پیدا کرده ایم؟
خیر، زیرا زمانی که می گوییم معرفت به دین، مراد معرفت به تشریع خداوند است. معرفت دینی با معرفت به دین فرق می کند. معرفت به دین، معرفت به تشریع خداوند است؛ معرفت به مجموعه عقاید، اخلاق و احکامی است که درون عمل انسانی قرار می گیرند و معرفت به مراد تشریعی خداوند است. علم و معرفت به دین، غیر از علم و معرفت دینی است. ممکن است به دین معرفت داشته باشید، اما معرفتتان دینی نباشد. یک ملحد به دین یا به طبیعت با روش ماتریالیستی معرفت دارد، اما معرفتش دینی نیست. علم به اینکه آب در صد درجه به جوش می آید، معرفت به دین نیست. ما باید برگردیم و معرفت دینی را هم تعریف بکنیم.
آنچه از  بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی روشن می شود آن است که ایشان عالَم را فعل الله و علم به فعل الهی را علم دینی می دانند، اما نمی گوید علم به دین است، بلکه می فرماید علم دینی است. باید میان این دو تفاوت بگذاریم. علم به دین، علم به مراد تشریعی خداوند است. این یک بحث است و علم دینی بحث دیگری است. ممکن است علم شما به مراد تشریعی خداوند علم دینی نباشد، علم کافرانه باشد، مانند مستشرقانی که راجع به دین خدا بحث می کنند؛ لذا باید توجه نمود علم دینی غیر از علم به دین است.
علم به دین می تواند علم دینی یا علم غیر دینی باشد؛ همان گونه که علم به غیر دین نیز می تواند علم دینی یا غیر دینی باشد. ما درباره علم دینی دو بحث باید داشته باشیم: یکی چیستی علم دینی و دیگر هستی علم دینی. البته ما فعلاً می خواهیم راجع به چیستی آن به بحث بپردازیم.
علم و دین به لحاظ مفهومی مغایر یکدیگرند؛ در مفهوم علم، مفهوم دین اخذ نشده است و اتصاف علم به دینی‎بودن با نظر به یک وجه، یک حیثیت تقییدیه است. جهات مختلفی برای اتصاف علم به دینی و غیر دینی ‎بودن می تواند وجود داشته باشد و هر یک از این جهات بازای یک ملاک برای دینی و غیردینی بودن علم مطرح می شود.
·          
پایان
بخش اول


[1] . سوره انسان، آیه 30
[2] . سوره یس، آیه 82
[3] . سوره بلد، آیات 8 – 10.
[4] . سوره شمس، 7 - 10
[5] . سوره روم، آیه 30
[6] . سوره کافرون، آیه 6
[7] . سوره اسراء، آیه 20
[8] . سوره بقره، آیه 256
[9] . سوره نمل، آیه 14
[10] . سوره بقره، آیه 256.
[11] . سوره بقره، آیه 256.
[12] . سوره شمس، 8 - 10
[13] . بحار الانوار، ج 1، ص 224
[14] . سوره نساء، آیه 165
 


مطالب مرتبط

دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments