بسم الله الرحمن الرحیم
حجت الاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی
پایگاه اطلاع رسانی اسراء: حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی رییس بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء، عضو موسس مجمع عالی حکمت و مبلغ بین المللی در گفت گو با دفتر امور ادیان و مذاهب مرکز ارتباطات و بین الملل حوزه های علمیه به بررسی و تشریح جایگاه تعامل با ادیان و مذاهب، در منظومه فکری آیت الله العظمی جوادی آملی پرداخته اند که مشروح آن تقدیم علاقه مندان نشریه افق حوزه می شود.
گفتنی است این مصاحبه در هفته نامه افق حوزه ویژه نامه تبیین مبانی و بررسی راه کارهای تعامل مثبت و سازنده بین ادیان و مذاهب اسلامی شماره اول، دی ماه 1399 چاپ گردیده است.
گفتگو و تعامل با سایر ادیان و مذاهب در منظومهی فکری آیت الله العظمی جوادی آملی چه جایگاهی دارد؟
این یک پرسش بسیار به جا و شایسته ای است از آن نقطه نظر که یک عالم دینی امروز بایستی چگونه در عرصهی جهانی حضور داشته باشد. چون مشخصاً از اندیشهی حضرت آیت الله جوادی آملی و شیوهای که ایشان از ارائهی اندیشهی خودشان دارند پرسش فرمودید، حضرت آیت الله با توجه به اینکه همهی ساختار وجودیشان را قرآن فرا گرفته و قرآن یک کتاب جهانی هست و با همهی انسانها خطاب دارد و صحبت دارد نذیرا للعالمین هست، نذیرا للبشر هست، کافة للناس هست و امثال ذلک، چون قرآن یک کتاب جهانی است و آیت الله جوادی آملی هم تمام اندیشهها و افکار و خصلتهایشان قرآنی است و بنابراین ایشان هم به تبع قرآن، جهانی میاندیشند و تعامل و گفتگو دارند. یکی از سخنان بسیار مشهوری که از آقای جوادی هست این است که اسلام در سه حوزهی محلی و منطقهای و بینالمللی حضور دارد. در حوزهی محلی ناظر است به افرادی که در اندیشهی ایمانی شکل میگیرند و مؤمنانه نسبت به حقائق برخورد میکنند. اینها در طیف مذهب اهل بیت(ع) هستند و اینها احکامشان، شرایطشان و... خاص است و لذا بخش قابل توجهی از آیات الهی ناظر به این مسائل است که مثلاً ارث چگونه باشد، جزا و کیفر چگونه باشد و بسیاری از بحثهایی که در این حوزه وجود دارد که اینها را عمدتا فقه اسلامی یا فقه شیعی تأمین میکند. برخی از مسائل، مسائلی است که به جهان توحید بر میگردد و لذا همهی موحّدان عالم مورد خطاب هستند و کسانی که با اعتقاد و باور نسبت به مبدأ و منتها هستند اینها مورد خطاب قرانی هستند و عالمان دینی که الگویشان را قرآن قرار دادهاند اینها هم طبعاً بر اساس یک چنین روشی حرکت میکنند و لذا موحّدان عالم مورد خطاب الهی هستند که خدا در قرآن میفرماید که "تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم" که قرآن اینها را به میدان وحدت فرا میخواند و هر آنچه را که مورد اتّفاق جامعهی توحیدی هست برای کسانی که با اندیشهی قرآنی محشور هستند هم معیار ارتباط و گفتگوست. اما بخش سوم از آیات الهی که این بخش بسیار وسیع و گسترده و عمیق هست ناظر به جهان بشریت هست.
آن آیاتی که ناظر به "ولقد کرمّنا بنی آدم" هست یا "انی جاعل فی الارض خلیفه" هست و اینگونه از آیات، اینها دیگر محدود به زمان و مکان یا یک مکتب و مذهب نیستند بلکه خطاب قرآنی نسبت به بشریت است. در برخی از آیات میفرماید که این مطلبی که الآن ما به شما بیان میکنیم در باب مثلا "قد افلح من تزکّی"، بعد میفرمایند که "ان هذا لفی الصحف الاولی، صحف ایراهیم و موسی". یعنی این مطلب، یک مطلب مختصّ به جامعهی شیعی یا جامعهی اسلامی نیست. این برای همهی ادیان الهی بوده است. و اتفاقاً سرّ اینکه قرآن داستان انبیاء را دارد مطرح میکند و بعد میفرماید که "واذکر عبدنا ایوب"، "واذکر عبدنا موسی" "واذکر عبدنا داوود" یا راجع به حتی مریم(س) و امثال ذلک که ذکر میکند، این نه این است که میخواهد یک خاطره یا قصهای بگوید، بلکه هر آنچه را که انبیاء گذشته هم داشتهاند در سیر طولی جریان نبوت عامه اتفاق افتاده است و همه مورد پذیرش هست. لذا "مصدقاً لما بین یدیه" هست. بله شرائع ابراهیمی و موسوی و عیسوی و محمدی(ص) با هم مختلف است اما در حوزهی مسائل حقوقی، اخلاقی، اعتقادی و معارفی، در اینها کاملاً صحنهی بشریت یکسان است. اما برای اینکه جمعبندی نسبت به سؤال هم داشته باشیم این است که چون آیت الله جوادی آملی به موازات آیات قرآنی حرکت میکند و آیات قرآنی در سه حوزهی محلی، منطقهای و بینالمللی هست، اندیشههای آیت الله جوادی آملی هم در این سه حوزه مطرح است. فقه اسلامی و فقه شیعی دارد، اخلاقی فرامذهبی و فرامکتبی دارد، یعنی مکتب اسلام مشخصاً اسلام محمدی و نبوی(ص) نیست.
اسلامی که انها لفی الصحف الاولی..." یا مسئلهی "تعالوا الی کلمة سواءٍ..." که ناظر به ادیان الهی است چون آنچه که در ادیان الهی محور بحث و گفتگو هست، مسئلهی دین است نه مسئلهی شریعت. چون مسئلهی دین، محور گفتگو هست بنابراین همهی ادیان میتوانند با هم تعامل داشته باشند و چون آیت الله جوادی آملی کاملاً متأثر است از فرهنگ قرآنی هست که اهل بیت عصمت و طهارت هم، عدل قرآن هستند، آنها هم با همین موضع هستند، امام صادق(ع) هم به زراره و عمران و امثال ذلک، درس فقه میفرماید و هم به هشام درس حکمت میگوید و هم به سایر اصحاب مباحث کلامی و فقهی، یا حتّی با ابن ابی العوجا که فراتر از مذاهب و مکاتب و بلکه در حدّ الحاد هست هم سخن میگوید. یعنی وقتی امام صادق(ع) مثل امام رضا(ع) و سایر ائمه(ع) را وقتی بررسی میکنیم، اینها هم در سه حوزه حرف دارند. حوزهی علمیه اگر بخواهد خودش را متأثّر از اسلام ناب و اسلام حقیقی داشته باشد، یعنی متأثر از قران و عترت داشته باشد، باید در این سه حوزه حضور داشته باشد.
حوزهی اسلامی ما، زمانی حوزه است که باید در این سه حوزهی معرفتی، یعنی در هر سه عرصه محلی، منطقهای و جهانی گفتگو و تعامل داشته باشد. به هر میزانی که قدرت حضور در این سه عرصه را نداشته باشد، نمیتوان گفت که حوزه ما، حوزهی اسلامی است که متأثر از این منابع وحیانی است. خود این منابع نه تنها منبع معرفتی هستند، بلکه شیوهها و روشها و نوع مِتُدی که باید با آنها سخن گفته بشود. مثلاً وقتی گفته بشود "ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه و جادلهم بالتی هی احسن" یعنی این دارد روش میدهد. یک عدهای هستند که فقط و فقط باید با زبان حکمت با آنها باید صحبت کرد.
فقط با زبان استدلال و برهان با آنها صحبت کرد و همچنین باید با عده ای هم از راه جدال صحبت کرد آنها متکلمینی هستند که در روشهای دیگر هستند، و عدهای هم از راه موعظه و امثال ذلک. بنابراین اینجوری نیست که آنچه که به عنوان منابع یعنی کتاب و سنت در اختیار حوزههای علمیه هست یک فضای نامعلوم و مبهم و مجملی را داشته باشد. خیر. فضای روشنی هست هم به لحاظ منابع معرفتی و هم به لحاظ مناهج و مشربهایی که باید بر اساس آنها داد و ستدهای علمی اتفاق بیفتد.
چه انگیزه و هدفی باید پشت این گفتگوها و تعاملات با سایر ادیان و مذاهب وجود داشته باشد؟
انگیزه و هدف در فضای حوزوی عمدتا تبلیغ است. سه روش حکمت و موعظه و جدال احسن که فرمودید عمدتا به هدف تبلیغ و جذب به دین است اما تبلیغ با گفتگو متفاوت است.
دین آن هدفی که دارد این است که جامعه را و مخاطب خودش را از جهل برهاند، و از جهالت نجات بدهد. یعنی انسانها نه مبتلا به ظلوم بودن بشوند و نه مبتلا به جهالت. "انه کان ظلوما جهولا". جهل به معنای ناآگاهی، عدم شناخت و معرفت پیدا نکردن به یک واقعیت، این امری است که دین دارد تلاش میکند تا فضای معرفتی را به گونهای ببرد که آنها را اولا از جهل و جهالت نجات بدهد. و ثانیا تلاش میکند تا انسانها در ورطهی انگیزههای خودشان، خدای نکرده، به سمت ظلوم بودن، ستم کردن و تعدی داشتن و امثال ذلک در آن سمت نباشد. آیت الله جوادی آملی یکی از فرمایشات بسیار روشن و شفافشان که نوعاً در سخنانشان دارند، میفرمایند که "اندیشه" و "انگیزه". اندیشه را به حوزهی معرفت میبرند و انگیزه را هم در حوزهی ارادت. خیلیها معرفت دارند اما ارادت ندارند. خیلیها ارادت دارند معرفت ندارند.
منظورتان از ارادت، اراده هست؟
نه. ارادت یعنی میل و گرایش و ایمان و اعتقاد. معرفت یعنی آگاهی و شناخت. خیلیها مثلاً همین سخن قرآنی که خیلی راهگشا هست "و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم". خیلیها در حدّ یقین آگاه هستند اما در مقام انگیزه و در مقام عمل انکار میکنند. عدّهای هستند که جاهل متنسّک هستند. اهل عبادت و عشق و ارادت هستند اما آگاهی و شناخت ندارند. دین آمده تا انسانها را هم به معرفت و آگاهی برساند، هم علم و اندیشهشان را کامل بکند هم به لحاظ انگیزه و ارادت و میل و شوق به سمتی اینها را هدایت بکند که با معرفت هماهنگ باشند. یا عالم متهتک که در نهج البلاغه هست، یا جاهل متنسّک. دین آمده تا انسانهای عالم را فرزانه بکند و از تهتک و اهانت و جسارت در بیاورد که عالم متهتک نباشد. یا یک جاهلی باشد که شب و روز بخواهد عبادت بکند ولی نداند که قبله کدام طرف هست. به هر طرف سوقشان بدهید به همان طرف میروند. به هر حال نظر آیت الله جوادی آملی مطابق با آن اهداف و مقاصدی که جنابعالی اشاره میکنید، مقاصد دین که میگوییم تبلیغ، تبلیغ یک وسیله هست. تبلیغ که هدف نیست. تبلیغ باشد تا جامعه به یک معرفت برسد، عاقل بشود. عاقل بشود یعنی چه؟ عاقل دو بال دارد: یک بال علم و یک بال ارادت. ما یک عالم داریم و یک عاقل؛ عاقل کسی است که این دو جهت را داشته باشد. هم علم و آگاهی داشته باشد هم ارادت و ایمان و اعتقاد داشته باشد.
به نظر میرسد هنوز وارد فضای گفتگو نشدهایم. آنچه میفرمایید، یک موضع شیبدار و نگاه از بالا به پایین است که ما عاقل و عالمیم و سایر ادیان و مذاهب و مردم جهان، جاهل هستند و باید آن پایین بنشینند و فقط گوش کنند. در حالی که در گفتگو، تساوی موضعین مطرح است.
عرض کنم که شما رابطهی جامعه را باید طبقه و طیفبندی کنید. مثلاً یک معلم که میآید سر کلاس، رابطهاش با شاگرد به چه صورت است؟ از بالا به پایین است و باید هم اینطور باشد. معلم دانشهایی دارد، تحصیلاتی دارد. عدهای هستند که واقعا جاهل هستند و نسبت به اسلام و مسیحیت و یهودیت و... اصلاً آگاه نیستند. وقتی عالم و فرزانهای آمده پنجاه سال، شصت سال در مسائل اسلامی کار کرده، با یک کسی که اصلاً اسلام را نمیشناسد، این طبیعی است که رابطه به این صورت باشد. این تفوق انگیزهای نیست، این تفوق علمی است.
گفتگو، کلاس درس نیست
اجازه بدهید. ما طیف بندی میکنیم. یک طیف از گفتگوها در سطح معلم و شاگرد قرار میگیرد که این طبیعی است و جای نگرانی ندارد. اما یک وقت هست ما میخواهیم گفتگو بکنیم. در دیالوگ این است که شخص یک سلسله آگاهیها، معرفتها و شناختی دارد. این طرف هم یک معرفت و شناختی دارد. اینها باید در عرض هم باشند و همدیگر را نسبت به مباحث توجیه کنند، با مواضع فکری یکدیگر آشنا شوند و به دیگران حق تشخیص میدهند که با کدام سمت باشند و به سخنان کدام سمت عمل کنند. بنابراین یکسان نیست مسائلی که هست. مجددا عرض میکنم این تفوق انگیزهای نیست. توفق علمی است. خدا به پیغمبر میفرماید این حرف را بزن، "واعلموا" بدانید؛ این بدانید را چه کسی میگوید؟ پیغمبر از طرف خدا دارد میگوید که اگر سوال میکنید که خدا کیست، "قل هو الله احد، الله الصمد". شما نمیدانید ما داریم به شما آگاهی میدهیم. اما وقتی که وارد گفتگو میخواهیم بشویم، در فضای گفتگو، فضا متفاوت است. یعنی الان مثلاً فرض کنید ممکن است دو تا مرجع تقلید بخواهند با هم گفتگو بکنند. اینها یک سری اطلاعات دارند، آنها هم یک سری اطلاعات دارند. این تبادل اطلاعات اتفاق میافتد تا به مواضع فکری همدیگر و نظرات همدیگر آشنا بشوند، بعد شفافیت مواضع، صراحت در انظار و آراء اتفاق میافتد و بعد میفهمند که مطلب این گونه بوده و حق با شما یا بنده بوده.
در گفتگو با علمای سایر ادیان و مذاهب هم این دید را دارید که عالم دین یا مذهب دیگری، چیزی را بداند و بهره ای از حقیقت داشته باشد که من نداشته باشم. همه حقیقت دست عالم مسلمان است یا یک بهره ای از حقیقت را برای علمای سایر ادیان هم قائل هستید که بخواهد گفتگویی شکل بگیرد؟
یک وقتی هست که انسان وقتی از مسیحیت سخن میگوید، مسیحیت باورشان به تثلیث هست، ما در مکتبمان آموختهایم که توحید. توحید با مسیحیت در مباحث فکری و اعتقادی ما سالها مداومت داشته و ما کاملاً با مواضع فکری آنها آشنا هستیم. در چنین فضایی که ما آشنا هستیم به اینکه چه نظرات و آرائی دارند، البته یک وقت میتواند یک شخصی یک مطلب حقی هم داشته باشد، یک وقت هست که نه بر اساس اینکه انظار مثلاً مسیحیت یا یهودیت را یک شخص آگاه هست با همان انظار دارد روبرو میشود. طبیعی است که بر اساس مطالعات، تحقیقات و بررسیهایی که از قبل کرده این سخن، سخن باطلی است. در قرآن خداوند میفرماید که آن کسانی که گفتند ثالث ثلاثه، اینها مشرک هستند. اگر ما با چنین کسی روبرو هستیم که اعتقاد این چنینی دارد، ثالث ثلاثه برای ما مشرک است اما رابع ثلاثه برای ما توحید است.
بنابراین یک نکته را فکر میکنم تذکرش لازم است و آن این که ما هیچ وقت نباید تفوق، به معنای اینکه برتر بودن، خود برتر دیدن و دیگران را کوچک دیدن و دیگران را تحقیر کردن، این اصلاً یک منطق غلطی است ولو آدم با جاهل روبرو باشد. تحقیر در حوزهی مسائل ارادتی و انگیزهای شکل میگیرد اما جهل در حوزهی اندیشهای شکل میگیرد. ممکن است شخصی جاهل باشد ولی معاذالله تحقیر او حرام است. عالم با جاهل از جایگاه بالا حرف میزند اما این جایگاه بالا، جایگاه تحقیر و توهین و کوچک دیدن و... نیست. چه بسا آن شخصی که جاهل هست به لحاظ قلب، باور و سلامت طبعش از این شخص بالاتر باشد. لذا میفرماید که مبادا شما فکر کنید که حالا که با تقوا شدید پس بر دیگران خودتان را برتر بدانید. خیر. "ان اکرمکم عندالله اتقاکم". شما باتقوا هستید برای خودتان هستید. آن آقا بیتقوا هست برای خودش هست. شما نباید بگویید من با تقوا هستم، نماز شب بخوان هستم، من عالم و عابد و زاهد هستم آن آقا خدای نکرده فلان هست. خیر؛ چه بسا همان آقا یک روحیات، خصلتها و درونمایههایی دارد که عالی است. بنابراین تحقیر، توهین، کوچک شمردن نسبت به شخص یا خود را بزرگتر دیدن اینها اصلاً شیوههایی است که در حوزهی انگیزه اتفاق میافتد و محکوم است. ولی در حوزهی اندیشه تا زمانی که استدلال و برهان با انسان هست، انسان حق است و از حق خودش هم دفاع میکند.
ورود مراجع تقلید در فعالیتهای ادیانی و تقریبی را در چه سطح و قالبی مناسب می دانید؟
مراجع تقلید چون حوزههای فکری ایشان، نوعاً فقهی هست، ورودشان به حوزهی تقریبی اصلاً جایی ندارد، اگرچه بسیار بزرگوار، عظیم و ارزشمند هستند. یک وقت هست یک مرجعی اطلاعاتش فراتر از فضای فقهی هست. اطلاعات علمیاش. ممکن است اطلاعات اجتماعی هم داشته باشند اما اطلاعات علمی که میبرد در فضای تقریب باید به حدّی باشد که بتواند از مسائل کلامی، مسائل اعتقادی، باورهای آنها اطلاع داشته باشد، در این رابطه تحقیق کرده باشد و کتاب نوشته باشد و تألیف داشته باشد و شاگردانی پرورانده باشد. الان متأسفانه مشکلی که وجود دارد این است که فکر میکنیم اگر کسی فقیه شد یعنی به همهی جهات علمی در جهان بشریت آگاهی پیدا میکند و آن را مرجع کل میدانیم. در حالی که دین حوزههای عرفان، حکمت و کلام و مسائل حقوقی، و اخلاقی دارد. این آقا فقیه است. آفرین بر او باد. دارد خدمت میکند. همین. شما وقتی به طبیبی مراجعه میکنید که در چشمپزشکی تخصص دارد، دیگر شما بیمار گوش، حلق و بینی را که برایش نمیبرید. اگر یک مرجع علمی، جامعیتی داشته باشد مثل امام(رضوان الله علیه). امام جامعیتی داشت، حکیم، فقیه، متکلّم، عارف و مفسّر بود. خب ایشان میتواند حرف تقریبی بزند. حرف تقریبی یعنی بیاییم بگوییم که قرابتهای ذهنی و فکری ما در حوزهی مسائل اعتقادی چگونه میتواند باشد. الآن یک مغالطهای اتفاق افتاده گفتهایم مرجع، و بعد گفتیم حالا که این آقا مرجع هست پس بیاید با آن آقای مسیحی، یهودی، نصارا و با آن صابئی و امثال ذلک بیاید بنشیند. چه ربطی دارد. این مرجعیت فقهی دارد.
هر دینی، دینامیک قدرت متفاوت و پیچیدهای دارد. چه کسی حق دارد از طرف یک سنت خاص به عنوان یک کل، به گفتگو با دیگران بنشیند؟
احسنتم. یک مسئلهی بسیار درستی هم هست. ما در حوزه متأسفانه این تفکیکها را نداریم چون حوزهی ما همانطور که آیت الله جوادی آملی بیان نمودند، حوزهی جامع و منظومهواری نیست. یک حوزهی محدودی است که عمدتاً به فقه و اصول میپردازد. اما این سخن اینکه چه کسی واقعاً شایستگی این را دارد که از اسلام نمایندگی بکند، ما میگوییم اینکه میگوید اسلام یعنی چه؟ اوّل بفرمایید آیا فقه اسلام، آیا حقوق و اخلاق اسلام، آیا معارف اسلام، آیا حکمت و کلام اسلام، اسلام یعنی چه؟ به تعبیر آیت الله جوادی آملی میفرمایند که الان ممکن است شخصی فقیه بشود و یک آیهی قرآن نخوانده باشد. برای ثواب میخوانند اما اگر کسی واقعاً به قران به عنوان یک منبع دینی مراجعه نکند، ظواهر قران را حجت نداند در این رابطه، این چگونه میتواند یک عالم جامعی باشد که مثلاً نگاه تفسیری داشته باشد. یکی از عمدهترین مباحثی که در بحث تقریب نقش دارد، منابع ما، کتاب ما، قرآن است. خیلیها هستند که به قرآن به عنوان یک منبع نگاه نمیکنند. بنابراین اگر فرمودید که چه کسی میتواند نماینده باشد، و قابلیت و شأنیت این را دارد که از یک جایی به اصطلاح نمایندگی و گفتگو بکند باید بگوییم که اگر انسان در یک حوزهی خاصی مثل حوزه کلام، حکمت، فقه یا اخلاق یا حقوق؛ سالها کار کرده باشد و همهی منابع مرتبط را دیده باشد و جامعیت و منظومهوار بودن اندیشه در او وجود داشته باشد که تمام قرآن را دیده باشد، تمام روایات را دیده باشد، و از جایگاه عقلانیت وحیانی به عنوان یک منهج معرفتی به سراغ اینها رفته باشد. این شخص شایستگی این را دارد که بتواند از اسلام حرف بزند. این که شما میبینید اهل بیت(ع) مثلاً امام صادق(ع) اخیراً که ۲۵ شوال سالروز شهادت امام صادق(ع) بود، این مسئله مطرح شد که امام صادق(ع) اولین و بزرگترین خدمتی که انجام دادند این بود که یک حوزهای را ساختند که این حوزه، حوزهی جامع و منظومهای بود. عدهای را فقه، عدهای را کلام، عدهای حکمت، عدهای حتی مسائل نگرشهای عرفانی، آموختند و این حوزهی جامع به گونهای بود که در تخصصی خاص میگفتند آقای هشام شما با آن صحبت کنید، در مسائل تفسیری میگفتند عمران شما بروید صحبت کنید، به زراره نمیگفتند شما بروید مسائل تفسیری صحبت بکنید، چون آنجا وقت احتجاج بود، وقت احتجاج بود یعنی همین گفتگو. او حجت میآورد شما هم حجت بیاورید و این میشود احتجاج.
· مناظره.
بیان قرآنی مناظره نیست. بیان قرآنی احتجاج است. مثلاً ابراهیم(ع) با بتپرستها، ستاره پرستها، خورشید پرستها، ماه پرستها احتجاج میکردند. با نمرود به عنوان حاکم زمان خودش احتجاج میکردند. الآن کسی میتواند از یک مکتبی نمایندگی بکند که این ویژگیها را داشته باشد. لذا زراره نمیتواند با آنکه فقیه هست و امام(ع) میگوید برو بنشین در شهر فتوا بده، اما به زراره نمیگوید برو مسائل تفسیری را بحث بکند چون کار او نیست. ذریح محاربی ظاهراً جزء شخصیتهایی بود که گفت که این آقا وقتی مباحثه یا مناظره میکند یطیر و یقع. یعنی پرواز میکند ولی میافتد. ولی آن یکی یطیر و لایقع. یعنی می تواند نمایندگی بکند. یعنی قدرت بحث و گفتگو و محاجه و مناظره را ندارد. بنابراین این سؤال بسیار سوال مهمی است و در این سالها هم که عدهای برای مناظره و گفتگو و اینها اعزام میشدند، این ویژگیای که بتوانند نمایندگی بکنند از یک مکتبی به نام مکتب اسلام، این ویژگیها و امتیازات باید وجود داشته باشد که پتانسیلی در شخص وجود داشته باشد یا بالفعل یا بالقوه القریبه الی الفعل. امام(ره) وقتی پیام را برای گورباچف فرستادند، در آن زمان آیتالله جوادی آملی که شناخت چندانی نداشتند، درست است شاگرد امام بودند اما کسانی که میخواستند ببرند دیگرانی بودند که الآن هم در سِمتهایی هستند. چرا آقای امام خمینی برای گفتگو با گورباچف آقای جوادی آملی را انتخاب کردند؟ چون آن قوّه و پتانسیلی که باید وجود داشته باشد را داشتند. لذا وقتی آیت الله جوادی آملی پیام امام را ابلاغ کردند به قول خودشان تعلیم کردند نه تسلیم؛ وقتی که پیام تمام شد فرمودند حالا اگر شما سوال یا اشکالی دارید بفرمایید مطرح کنید. گورباچف آنجا سوالی مطرح کرد، گفت آیا به نظر شما این پیام یک نوع مداخلهی در امر کشور شوروی محسوب نمیشود؟ آقای جوادی آملی فرمودند که این پیام نه به زمین شما کاری دارد، و نه به زمان شما. این پیام به قلبها و مغزها و اندیشهها کار دارد که هیچکس جز خدا مالکش نیست. از عمق اقیانوسهای شما تا اوج کهکشانهای شما مال شما است و احدی به آنها دست نمیزند اما این پیام با قلبها و جانها کار دارد که در اختیار احدی نیست. همچنین سؤالی اگر از یک سیاستمدار میشد چه کسی میتوانست جواب بدهد، اینکه فرمودید چه کسی میتواند نمایندگی بکند این خیلی سؤال مهمی است و ما تا نتوانیم حیثیتهای تقریبی را... بعضیها هستند ممکن است به لحاظ علمی یک توانی داشته باشند اما این تقریب یک حیثیت روحی میخواهد، انگیزهای میخواهد و باید از نظر قلبها و روحیات بتوانند یکدیگر را درک کنند. ممکن است به لحاظ علمی یک تصادمی اتفاق بخواهد بیفتد خدای نکرده، هست و واقعاً ممکن است کسی مواضعی داشته باشد، آن بگوید توحید، این بگوید تثلیث، اما اگر ما نتوانیم به لحاظ روحیات تقریب ایجاد بکنیم این به جنگ و عداوت میانجامد.
می شود لطفا درباره هدف و انگیزه گفتگو مجددا بفرمایید.
هدف و انگیزهای که در حقیقت از راه دین، چون عرض کردم ما همهی اینها را میتوانیم با مدلی که در خود قرآن آمده... چون قرآن یک کتاب زنده است مثل یک مطلب نوشته شدهای نیست بلکه تمام شیوهها و روشها و تعاملات خودش را دارد به روشنی و وضوح میگوید. مثلاً در بحث مباهله میگوید اگر حرف من را قبول نمیکنید بیایید برویم مباهله کنیم"فنجعل لعنت الله علی الکاذبین". تا مباهله که یک شیوهی نهایی عملیات است، بیایید همدیگر را نفرین کنیم. قرآن یک کتابی نیست که ما فکر کنیم یک سری مطالبی در قرآن وجود دارد. قرآن یک کتاب رسا و گویا و یک رسانه هست. مقاصد خودش را به صورت روشن و واضح مطرح میکند. میگوید من نیامدهام که یک جامعه را فقط عالم کنم. من آمدهام که این جامعه را عاقل کنم و انسانها را به راه بیاورم و هدایت کنم. زبان من زبانِ هدایت است و اگر جامعه عالم باشد اما ایمان و اعتقاد نداشته باشد، این جامعهی هدف من نیست. هدف نهایی دین، عبارت است از ایمان، و اعتقاد صحیح و سالم به خدا و توحید و امثال ذلک. و این از دو راه صادق است یک راه معرفت، و دیگری هم راه ارادت. هدفی که برای دین وجود دارد که این دو تا یعنی اندیشه و انگیزه، اینها ابزار هستند اینها امکان هستند. آن که هدف غایی دین هست هدایت انسانها است هدی للمتقین، نذیرا للبشر، نذیرا للعالمین، که انسانها به عقل بیایند و عاقل بشوند.
انگار مدام مجبوریم برگردیم عقب. من هر چه دنبال گفتگو میگردم پیدا نمیکنم. احتجاج که مناظره است و "ادع الی سبیل ربک..." که دعوت و تبلیغ. من هنوز آیات قرآنی مرتبط با گفتگو را نمیبینم.
چون شما فرمودید هدف چه هست؟ هدف گفتگو نیست، گفتگو یک وسیله و ابزار است.
وقتی درباره تعریف گفتگو به وحدت نرسیم درباره اهدافش به طریق اولی نخواهیم توانست.
این مثل تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیت یک وسیله است که افراد پرورش پیدا بکنند. ما الآن داریم یک گفتگویی میکنیم. این گفتگو ذاتاً یک هدف نیست بلکه یک وسیله است. حالا این گفتگو باید با چه شیوه و آیینی باشد؟ شما دنبال این هستید؟
نه شیوه بعد از هدف است. در مناظره انسان میخواهد طرف را ساکت کند. دنبال حقیقت نیستیم. اسکات خصم، هدف است. در دعوت و تبلیغ این مطرح هست که هدایت و حقیقت نزد من است اما تو در جهل و ضلال هستی، بیا تا به سعادت برسی که بیشتر آیات قرآن نیز شامل این مورد هستند. اما در گفتگو باید به تعریفی برسیم که تساوی موضعین و مفاهمه در آن مطرح باشد. من نمیخواهم تعریفی از گفتگو ارائه کنم. میخواهم تعریف شما را داشته باشم که پس از آن، درباره هدفش صحبت کنیم. فارغ از درستی یا نادرستیشان، به عنوان مثال، افزایش بردباری دینی یا افزایش انسجام اجتماعی و از این دست موارد، از اهداف گفتگو شمرده شده است.
من فکر میکنم بخش اعظم پرسش شما به آن شیوه و آن مدلی که انسانها می خواهند مراوده علمی داشته باشند برمی گردد.
خیر. من الان با حضرتعالی در حال گفتگو هستم. قبلش یک هدفی تعیین کرده ام. با آن هدف، وارد گفتگو شده ام. حالا شیوه مطرح می شود که مثلا از قول لین استفاده کنم یا زبان بدنم چگونه باشد. شیوه، بعد از هدف و حین گفتگو است.
گاهی اوقات گفتگو به قول شما زبانی هم نیست و به قول شما با اشارات بدنی گفتگو میکنند. سخن این است که ما یک ابزاری داریم که آن ابزار را خدای عالم فرمود "علّمه البیان". این بیان هست. ما بایستی که به گونهای سخن بگوییم که از ابهام به در بیاید. به حیوان میگویند بهائم، چون کارش مبهم است. اما انسان دارای بیان است. بیان یعنی اینکه میتواند مرادات، اهداف، و اغراض خودش را به دیگری تفهمیم کند. این میشود گفتگو.
این یکی از ضرورتهای گفتگوست که واضح و روشن باشد. اما تعریف گفتگو نیست.
نه ببینید وضوح و روشنی از ویژگیهای بیان است. بیان همان چیزی که شما به دنبالش هستید، از او به عنوان بیان یاد میکنیم در فرهنگ قرآنی. که ما میتوانیم همدیگر را نسبت به مطلب، روشن کنیم. بیان یعنی بیّن بودن، روشن بودن، وضوح پیدا کردن. گفتگویی که بین دو نفر انجام میشود برای این است که مرادات و مقاصد و نظرات و آراء همدیگر را بفهمیم. همین. چیز دیگری ندارد. حالا شما ممکن است که متأثر از او بشوی عمل بکنی یا نکنی ولی آنچه که در بیان مطرح است این است که از ما از مرادات، مقاصد، نظرات و آرا و زوایای ذهنی که در پس پردهی ذهن ما هست آنها باز بشود و روشن بشود. و لذا خدای عالم این ویژگی را به انسان داد که با قدرت بیان بتواند آنچه که طرف میخواهد بگوید بفهمد که چه هست و آنچه که مراد خودش هم هست بتواند بیان کند. از بارزترین ویژگیهایی که خدای عالم به انسان داد که "الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علمه البیان". این از اولین و بارزترین ویژگیهایی است که خدای عالم به بشر داده تا به وسیلهی بیان تفهیم و تفهم اتفاق بیفتد.
این تفهیم و تفهم اگر باز بخواهیم برگردیم عقب، با دو هدف یا رویکرد میتواند باشد. یکی اینکه من شما و نواقصتان را بفهمم تا به شما ضربه بزنم. یک رویکرد دیگر هست که میخواهم ببینم شاید شما حقیقتی داشته باشید که من نداشته باشم. این با سوال بعدی من در ارتباط است که آیا گفتگو، تنها برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران است؟ تا چه اندازه میتوان از گفتگوی بین ادیانی، روی خودمان و جهان اجتماعی اطرافمان تاثیر بپذیریم؟
ما میتوانیم پس پردهی یک واقعیت، دهها هدف را داشته باشیم که بعضی از آنها را جنابعالی اشاره فرمودید. یا برای اینکه ساکتش کنیم یا اینکه نقطه ضعف از آن بگیریم. این که فرمودند علم را بیاموزید از باب تعنت نباشد، یا اینکه فخرفروشی نکنید یا خودتان را برتر بدانید، خیر. هدف رسمی و روشن گفتگو، بیان است. بیان یعنی اینکه ما از مواضع فکری همدیگر آگاهی پیدا بکنیم. آن چیزی که جنابعالی میفرمایید من میخواهم طرف را ساکت بکنم و امثال ذلک، اینها انگیزههایی است که هیچ ربطی به گفتگو ندارد. آن انگیزه است که ما را وادار به گفتگو میکند. گفتگو این است که ما بفهمیم که طرفمان چه کسی هست و چه فکری دارد و چه نظری دارد و ما چه نظری داریم و نسبت به همدیگر یک وضوح و روشنایی فکری و معرفتی پیدا بکنیم. همین. حالا چه انگیزهای با این وجود دارد یا مثبت یا منفی، که فرمودند در کتاب اخلاقی ما در مباحث آموزشی هست که علم را تعنتا یاد نگیرید، یعنی علم را یاد نگیرید که بخواهید فخرفروشی بکنید. یا سوال بکنید اما سوال از باب تعنت نباشد. اما اگر ما بخواهیم به صورت روشن بیابیم که دیالوگ یا گفتگو یا به بیان قرآنی، "بیان"، چگونه باید باشد، فلسفه و هدف از بیان، غیر از هدایت که گفته بودیم، این است که مواضع فکری و مرادات و منظوراتی که در ذهن افراد وجود دارد و این به این راحتی نمیآید و بیان نمیشود، این آشکار شود. چون ممکن است یک نفر بر اساس عصبانیت یک حرفی بزند، هر چند که حرف حقی باشد ولی در جلباب عصبانیت یا نرمخویی یا تندخویی به خوبی دیده نمیشود. ولی گفتگو که بشود، "بیان" که اتفاق بیفتد، باعث میشود که مواضع روشن شود. این نه از بالا به پایینی دارد، نه تفوق انسانی دارد، نه فخر و خودبرتربینی دارد و نه امثال ذلک.
یک عالم دینی تا چه اندازه میتواند یا اجازه دارد از گفتگو با علمای سایر ادیان و مذاهب تحت تاثیر بگیرد؟ آیا در ورود به گفتگو، این گشایش را باید داشت؟
اگر کسی به هوای گفتگو میرود، یعنی اولا میخواهد بفهمد که آیا این طرفی که دارد با او حرف میزند یا گفتگو میکند مطلب حقی گفته یا نه و ثانیا من تا چه حدّی اثرپذیر هستم. این دو تا مسئله. حالا ما برای اینکه سوال شما را سادهتر بکنیم این را میبریم در مباحثه علمی که بین دو طلبه وجود دارد. این بحث یعنی گفتگو. گفتگو این است که مثلاً در مکاسب، حرف مرحوم شیخ را آقای زید فهمیده یا عمرو. زید میگوید که من حرف شیخ را به این صورت فهمیدم، عمرو میگوید من حرف شیخ را اینجوری فهمیدم و با همدیگر بحث میکنند نه اینکه جدال بکنند، یعنی گفتگو میکنند یعنی میخواهند بگویند که آن مرادی که مرحوم شیخ در کتاب مکاسب آورده است را این آقا درست فهمیده بر اساس ظواهر، یا آن آقا درست فهمیده. این یک مطلب.
خیلیها می گویند در مباحثات ممکن است یک نفر ببیند که همبحثش خوب فهمیده ولی اگر او را تصدیق بکند از نظر روحی خراب میشود با او وارد جدال میشود. این که شما سؤال میفرمایید که تا چه حدی، این بستگی به خود شخص گفتگو کننده دارد. یکوقت میرود که طرف را بر زمین بزند ولو ناحق باشد. یکوقت میرود که ببیند هرکدام به حق است آنرا بپذیرد. بنابراین ویژگیِ گفتگو این نیست که بفرمایید آیا متأثر میشود و حقپذیر باشد یا متعنت باشد و بخواهد خود را بر طرف تحمیل بکند. ولی فلسفهی گفتگو این را برای ما روشن میکند که ما می خواهیم مواضع فکری همدیگر را بیابیم.
گفتگو با سایر ادیان تا چه اندازه با پلورالیسم دینی ملازمه دارد؟
پلورالیسم دینی، در حقیقت یک راهکار اجتماعی است. یعنی دیدند که صاحبان ادیان با هم جدال و منازعه و دعوا میکنند. آن میگوید توحید، این میگوید تثلیث. او میگوید عیسی حق است این میگوید موسی حق است و... همش هم دعوا و خونریزی وکشت وکشتار وجنگ ادیان. اینها آمدند گفتندکه تاکی میخواهیم بجنگیم. مانمیتوانیم بگوییم که حق با شماست. اگر بگوییم حق با شماست دیگران باید جمع بکنند. پس ما باید بگوییم که کثرتگرایی در دین. هرکسی هر اعتقادی که به حقیقت دارد، اعتقادش را داشته باشد. ما نمیگوییم کدام اعتقاد حق است و کدام باطل است. اعتقادات ممکن است که فراوان باشند. لذا اینها بیشتر به یک مسالمتهای اجتماعی بر میگردد نه پلورالیسم معرفتی که بیاییم بگوییم که معرفتهای حق، یا صراطهای مستقیم، یا همه اینها. خیر اینها باطل است. حق بیش از یکی نیست. بالاخره آن کسی که در باب اعتقاد به مبدأ سخن میگوید، بالاخره مبدأ یا یکی هست یا یکی نیست. نمیشود هم یکی حق باشد هم سه تا حق باشد. بعضیها فکر کردهاند که این پلورالیسم اجتماعی به پلورالیسم معرفتی هم میانجامد. نسبیتگراها هم یک فکری میکنند البته، آنها که اندیشههای نسبی دارند و حق را مطلق نمیدانند و نسبی میداند و اینها به این مسائل فکر میکنند و میگویند هر کسی هر نوع دینی پیدا کرده این حق است معاذالله. این حرف، حرف باطلی است. آیت الله جوادی آملی در کتاب "شریعت در آینهی معرفت" این مسئله را خوب باز کردهاند که اینجوری نیست که هر کسی در باب معرفت هر سخنی را گفت... حالا یک وقتی هست دو تا سخن کاملاً نقیض هم هستند. یکی میگوید توحید یکی میگوید ثنویت، یکی میگوید تثلیث.
اگر حق، واحد است، و به تمامه هم دست ماست و دیگری نمیتواند حقی به ما اضافه کند، چه انگیزهای برای گفتگو باقی می ماند؟
یک وقت هست که آن کسانی که اندیشهای و مکتبی را که بهش باور دارند، نسبت به سایر مکاتب بررسی و تحقیق کردهاند نظراتش را گرفتهاند و امثال ذلک، خب اینجا دیگر جای گفتگو ندارد و فقط جای تعلیم و تفهم و... اما خیلیها هستند که اصلاً فرض کنید یک مسیحی با یک یهودی، یا یک مسیحی با یک مسلمان، میگوید من بر اساس انجیل به این باور رسیدهام و نمیدانم شما و اسلام چه دارید میگویید و نمیگوید که من حق هستم و شما باطل هستید، میگوید انچه که من فهمیدهام از مسیحیت این است، اما آنچه که اسلام میگوید من نمیفهمم چه هست، آنچه یهودیت میگوید من نمیدانم چه هست. یک وقتی هست یک کسی از لحاظ معرفتی فراگیر همهی این مکاتب را بررسی کرده و به صورت روشن و واضح این مواضع را دیده، این نیازی به گفتگو ندارد و اگر هم باشد در مقام تبیین و تعلیم و تبلیغ و امثال ذلک هست، اما آن چیزی که شما به آن اصرار دارید تا آن فضا برای شما روشن بشود بحث گفتگو، آن وقت است که یک مجالی وجود دارد که اساس این مجال، اطراف بتوانند مواضع فکری، زوایای اندیشهای خودشان را و لایههایی که مستور، محجوب و مکتوم است در بیاورند و مشخص بشود که چه کسی چه مرامی و چه مکتبی در واقع دارد. یا فلسفهی گفتگو این شد که "بیان" ایجاد می کند. بیان در مقابل ابهام و اجمال است. مجمل میشود مبین، مبهم میشود مبین، که در حقیقت فلسفهی گفتگو به این صورت تنظیم میشود.
ظرفیتهای بنیاد اسراء برای فعالیتهای ادیانی و مذاهبی چیست؟
بنیاد اسراء به جهت اینکه خود زیر سایهی اندیشههای آیت الله جوادی آملی و مسیر فکری ایشان دنبال میشود و خودش را به آن افق خودش را نزدیک میکند ظرفیتهای فراوانی پیدا میکند چرا؟ برای اینکه یک وقت هست که یک شخصی به صورت خاصّ یک مکتبی را مثل مکتب فقهی را دارد دنبال میکند خوب این طرفی ندارد. یعنی میگوید من آنچه را که از راه این منابع فهمیدم این است که حلال این است و حرام این است. ولی اندیشههایی که در اسراء به طبع اندیشههای آیت الله جوادی آملی شکل میگیرد یک اندیشهی وسیع مخاطبپذیری است که در ابعاد مختلف هست. وقتی مسئله حکمی و فلسفی میشود وقتی مسائل کلامی میشود وقتی مسائل نگرشهای عرفانی پیدا میکند این مخاطبها وسیع میشوند. چون مخاطبها وسیع میشوند میتواند با همهی اهل کتاب یعنی ادیان الهی، یا اهل مذاهب، در مذهبها و بحث کلامی مثلاً مذهب اشعری، مذهب اعتزالی، الان تفسیر تسنیم شما ملاحظه میفرمایید که نوعاً به اندیشههای اشاعره و اهل اعتزال و اینها تعرض میکند. در مذاهب اهل تسنن هم حنفی هست، حنبلی، شافعی و مالکی هست. حالا به لحاظ فقهی به جهت خودش، به لحاظ کلامی، چون آیت الله جوادی آملی در اندیشه خودشان به لحاظ کلامی به این گونه از مشربها میپردازند و به لحاظ اینکه در تفسیر قران مسیحیت، یهودیت، صابئین و دیگر مکاتب دینی وجود دارد، و حتی به لحاظ مکاتب بشری، چون مثلاً از الحاد و شرک و بتپرستی سخن میگویند و در قران گفته میشود، همهی اینها از کسانی بودند که خدای عالم در قرآن از آنها و مشربهای فکری و جریانهای فکری آنها یاد کرده، چون در حقیقت در بنیاد اسراء چنین اتفاقی افتاده، و آیت الله جوادی آملی در این صحنهها حضور پیدا کردهاند با اهل مذاهب مختلف چه به لحاظ فقهی، چه به لحاظ کلامی و... با ادیان مختلف، ادیان ابراهیمی مختلف، چه به لحاظ حتی نحلههای بشری، مکاتب بشری، مثلاً حضرت آقا فرض کنیم که با جریان مارکسیسم یا جریان شرک ثنویت، آنهایی که برای جهان مبدأ خیر قائل هستند و مبدأ شر قائل هستند، با همهی اینها آقای جوادی آملی در آثار خودش دارد حرف میزند و احتجاج میکند و گفتگو میکند، با آنها بحث میکند و صحبت میکند اینجا مجال پیدا میکند. یعنی ظرفیت بنیاد اسراء به لحاظ اینکه این اندیشه در اینجا گسترده و عمیق از ناحیهی آیت الله جوادی آملی مطرح شده، بسیار فراوان است. یعنی من اگر بخواهم مقایسه بکنم شاید جایی را نمیبینم که بخواهم مقایسه بکنم. برای اینکه شما حساب کنید فرضا هشتاد جلد مباحث تفسیری، خب قران به کدام بحث از مباحث بشری، دینی در ادیان گذشته نپرداخته. شما وقتی میبینید که مباحث حقوقی، اخلاقی، اقتصادی و... به صورت گسترده در قرآن ولو در حد راهبردها و گزارههای کلان دارد مطرح میشود، ظرفیتهای بنیاد را نشان میدهد.
اهمیت ورود حوزههای علمیه و فعالیتهای ادیانی و مذاهبی بین المللی چیست؟ چه موانعی در این مسیر وجود دارد و راه برون رفت از آن چیست؟
به اجمال، اینکه حوزه داعیه دار این معنا است که از حوزهی امام صادق(ع) متأثر است، ولی به تأسف شدید باید گفت که ما متأسفانه از آن حوزه خیلی دوریم. چون دور هستیم، هم حیثیتهای تقریبی را درست انجام نمی دهیم. تقریب را اهل بیت(ع) داشتند. اینکه در تشییع موتی شرکت میکردند، در عیادت مرضی شرکت میکردند، با انها مراوده میکردند، اسماء آنها را میگذاشتند، با آنها ازدواج میکردند پسر میدادند و دختر میگرفتند و امثال ذلک، اینها برای این بود که روحیهی تقریب در جامعهی اسلامی به کار بیفتد. لذا اینجا نباید سیاسی کاری صورت گیرد. آن جایی که در آن فحش و اهانت و بدگویی، تحقیر و مسخره کردن نسبت به سایر ادیان و مذاهب باشد این نمی تواند داعیه تقریب داشته باشد. یکی از این کارها در شأن اهل بیت(ع) ولو در بدترین شرایط دیده نمیشود. تقریب یک فرهنگ است. یعنی کاملاً یک حوزهی اعتقادی و باوری... وقتی میگویند که اهل بیتیها باید به گونهای عمل بکنند که آنها را به سمت خودشان بیاورند، یعنی روحیهی تقریب باید باشد. نباید جامعهی شیعی را جوری تربیت کنیم که در حقیقت فکر کنند که اسلام همهاش برای خودشان است، اهل بیت برای خودشان هستند و کسی نباید به اهل بیت نزدیک بشود، نباید اهل بیت را مصادره کرد. این تقریب نیست.
راه چارهاش چه هست؟
راه چارهاش این است که جلوی بعضی از این مداحها گرفته شود. اینها نباید فکر کنند که محبت از این راه دارد میآید محبت از راه فحش دادن و اهانت و تحقیر کردن نمیآید. باید زبان اثباتی برای خودمان ایجاد بکنیم و زبان سلبی را برداریم. اگر بخواهیم برون رفت از این مسئله داشته باشیم هرگز نگاه منفی نسبت به این قضیه نداشته باشیم. باید این جامعهی وسیع اهلتسنن را عاشق در بیاوریم، اهل بیت به ما گفتهاند که شما محاسن کلام ما را بیاموزید اینها به سمت ما میآیند. مقاله خواندن و کتاب نوشتن و امثال ذلک وحدت ایجاد نمیکند. شما وقتی نگاه میکنید یک شب نُه ربیع، متاسفانه اتفاقاتی میافتد که تمام زحمتها هدر میرود.
این مراسمها را نمیشود نسبت داد به حوزههای علمیه
نه، همه حوزه نیست ولی بدنهی حوزه هنوز این باور را پیدا نکرده که باید جنبهی تقریبی و جنبهی اثباتی پیدا بکند. فرهنگ تقریب نیاز دارد به اینکه یک اندیشهی متعالی مثل آیت الله جوادی آملی در صحنه باشد و این تراز تقریب باشد. تراز تقریب یعنی آیت الله جوادی آملی. یعنی ما معیاری داشته باشیم ضمن این که حق مشخص باشد اما نوع تعامل، رفتار و آمد، مراوده و ارتباط میخواهیم آنها را به این صحنه بیاوریم. فرهنگ تقریب را باید بیاوریم. باور تقریب را ایجاد بکنیم. زبان آن کسانی که زبان اختلاف دارند، زبان جدایی دارند، زبان گسست دارند، نباید در جامعه وجود داشته باشد... مثلاً خود مقام معظم رهبری گفتند اهانت نکنید به کسانی که نزد اهل سنت محترم هستند. ایشان هم مرجع هستند و هم رهبر هستند شما نگاه کنید چه کارهایی دارند میکنند. زبان، زبان تقریب باید باشد. مراوده باید مراودههای تقریبی باشد و این میتواند یک برونرفتی برای ما ایجاد بکند.