پیش درآمد
ابتدا مناسب است برخی توضیحات درباره دو واژه علم و هویت ارائه شود:
1. دانش در یك تقسیم به نافع و غیر نافع قسمت می گردد. در سخنان نورانی امیر كلام، علی بن ابی طالب (ع) آمده است:«لا خَیرَ فی علمٍ لا ینفَعُ و لا ینْتَفَعُ بِعلمٍ لا یحِقُّ تعلّمُه»[1]؛ در علمی كه سودی نداشته باشد، خیری نیست و از دانشی كه شایسته دانستن نیست، نفعی برده نمی شود.
علم نافع، دانشی هویت ساز است و علم غیر نافع، دانش هویت برانداز. علمی كه برای ساختن سلاح های شیمیایی و كشتار جمعی و فتنه و آشوب باشد، هویت برانداز است. دانش در عالم كم نبوده و نیست؛ قبل و پس از اسلام علوم فراوانی بوده و هست. دانش هویت برانداز، نه عامل صعود است و نه سزاوار فراگیری. علم غیر نافع، تعلیم و تعلم آن نیز شایسته نیست.
در تعقیبات و دعاهای نماز آموخته اند كه از علم غیر سودمند به خدا پناه بریم:«اعوذُ بِكَ من علمٍ لا ینفعْ»[2].
دنیای امروز بیشتر از دانش هویت برانداز بهره مند است؛ علومی كه در حاشیه سیاست های نظامی برای تسلط بر جهان شكل می گیرند و در فكر ساختن سلاح های كشتار جمعی هستند، دانش های هویت ساز نیستند.
علم اگر به مرحله عمل نرسد و در حد كلیات بماند، نظیر عالم بی عمل، بی ثمر و منفعت است و هویت بخش نیست. امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «لا تجعلوا علمكم جهلاً، و یقینكم شكّا. إذا علمتُمْ فَاعْمَلوا و إذا تَیقّنتُمْ فَأقدِمُوا»[3]؛ علم خود را جهل و یقین خویش را شك قرار ندهید، هرگاه دانستید عمل كنید و هرگاه یقین كردید اقدام ورزید.
2. مراد از هویت، هویت جمعی است. درباره وجود جامعه دو قول هست: برخی به وجود جامعه معتقد هستند و بعضی منكر آن و به حیثیت اجتماعی افراد معتقد. بنابر قول دوم، جامعه وجودی اعتباری دارد. به هر روی، جامعه به وجود اعتباری یا حقیقی، موجود است.
اگر جامعه وجود حقیقی داشته باشد، هویت حقیقی دارد و چنانچه وجود اعتباری داشته باشد، هویت اعتباری دارد و ما در هر حال ناگزیر از زندگی در هویت جامعه می باشیم.
مراد از این هویت، هویت فردی نیست، بلكه هویت جمعی یا ملت است كه به وجود حقیقی یا اعتباری موجود است؛ و ما همواره با نوعی تفاهم در نسبت با این هویت زندگی می كنیم.
عقل و هویت
علمی، هویت ساز است كه با عمل همراه باشد و عمل بی انگیزه شكل نمی گیرد. در علم هویت ساز انگیزه نیز حضور دارد و انگیزه علمی مربوط به حوزه عقل عملی است، بنابراین از نسبت علم و هویت به نسبت عقل و هویت می رسیم.
انگیزه اگر اندیشه را همراهی نكند و كثرت اندیشه و انگیزه به وحدت باز نگردد، جامعه جز در لفظ هویت پیدا نمی كند. برای هویت یابی جامعه اولاً اندیشه باید اشراف به انگیزه داشته باشد؛ ثانیاً انگیزه از راهبری اندیشه استمداد كند؛ ثالثاً محصول كار اندیشه و انگیزه به یكدیگر ارائه شود؛ رابعاً تعامل مزبور در زیر پوشش زندگی تدوین گردد. اندیشه و انگیزه هر یك عالمی دارد و این دو عالم باید به وحدت بازگردند و واحدی كه اندیشه و انگیزه را هماهنگ می كند حیات است. حیات هم منبع علم و هم منبع عمل است.
چون منظور از هویت، هویت جمعی است و هویت جمعی بی اندیشه ها و انگیزه های زیاد شدن نیست و اندیشه ها و انگیزه های فراوان مقدور صنف واحد نیست و باید افراد اصناف فراوانی در محیط های مختلف حوزوی دانشگاهی و مانند آن كوشش كنند، تا علوم و رفتارهای گوناگونی را برای هویت جمعی خود سازمان بخشند و اگر علوم فراوان از این طریق به وحدت جمعی نرسد، جامعه به هویت واحد نمی رسد.
حیات طیب
حیات عالمانه عاملانه را حیات معقول و به تعبیری حیات طیب می گویند و حیات طیب همان است كه انبیا و اولیا به آن دعوت كرده اند. خداوند سبحان درباره این حیات می فرماید: ﴿مَن عَمِلَ صـٰلِحًا مِن ذَكَر اَو اُنثیٰ و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیینَّهُ حَیوٰةً طَیبَة﴾[4]؛ هركس از مرد یا زن كار شایسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را به حیاتی طیب زنده می گردانیم.
تعبیر لطیف سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه یاد شده، این است كه خدای سبحان در آیه نمی فرماید اگر كسی مؤمن بود و عمل صالح داشت، من دنیای او را حیات طیب می كنم[5]، زیرا دنیا طیب شدنی نیست؛ شما هرچه برای لهو و لعب برنامه ریزی كنید، لعب و لهوی با برنامه است و برای بازی هرچه مربی بیاورید، بازی بهتری ارائه خواهد داد و بازی هرگز حكمت نمی شود.
قرآن می فرماید كه ما او را به حیاتی پاكیزه زنده می گردانیم؛ یعنی او را زندگانی ای جدید می دهیم: قبل از عمل صالح و ایمان مرده است و پس از آن به حیات طیب زنده می شود.
علم نافع و عمل بر اساس آن انسان را به عرصه زندگی وحیات طیب وارد می كنند و هویت نوینی را به او می بخشند.
علوم تجربی و فلسفه های دنیایی
علوم طبیعی و تجربی، تا زمانی كه در حاشیه نگاه سكولار و دنیایی یا جهان بینی الحادی و مادی محروم از معرفت عقلانی و وحیانی سازمان یابند، هویت ساز نمی توانند باشند.
دانش های تجربی دنیای امروز بر محور حس و تجربه استوارند، و دانش برتر، از آن فلسفه مضافی است كه با عنوان «فلسفه علوم تجربی» به تحلیل پیرامون علم می پردازند و برتر از آن جهان بینی دنیایی یا الحادی ای است كه بر فلسفه علم و بر علم سایه افكنده است. وقتی كه علم به حس و تجربه محدود شود، از معرفت آنچه به حس در نیاید باز می ماند؛ این نگاه در سطح مسائل متافیزیكی با عباراتی چون ﴿لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ نَرَی اللهَ جَهرَة﴾[6] ( به تو (ای موسی) ایمان نمی آوریم تا خداوند را آشكارا ببینیم) در نهایت به شرك و الحاد می رسد.
علم تجربی، فلسفه علم تجربی و فلسفه های دنیایی و الحادی، گرچه با یكدیگر درگیر نیستند و مزاحم هم، هم آوا نیز نیستند، زیرا این دانسته ها مشتمل بر كثرتی هستند كه به وحدت باز نمی گردد. تا كثرت به وحدت باز نگردد، خود فاقد هویت است و چیزی كه فاقد هویت است، عامل هویت دیگری نمی تواند باشد.
دانش های حسی و تجربی در حاشیه فلسفه های مادی یا دنیوی، اگر بدون درگیری هم باشند، هر یك كار خود را انجام می دهد. آن ها در محدوده كثرت محض می توانند بی نزاع استمرار یابند؛ و لكن نمی توانند هم آوا، هماهنگ و همدل شوند. این دانش ها كه از آن ها به «دانش های ابزاری» نیز می توان یاد كرد، نسبت به وحدت جمعی به تعبیر لطیف قرآن در هرج و مرج می باشند: ﴿فَهُم فی اَمرٍ مَریج﴾[7]. جامعه ای كه به وحدت نرسد، جامعه ای «مریج» است. جامعه ای كه حس و تجربه معیار علم اوست و ماورای حس و تجربه را نفی می كند، در كثرت محض و در هرج و مرج مستغرق است و علوم در جامعه امروز نیز به سوی چنین مسیری حركت كرده اند.
امروزه در جامعه نیز دانش ها بریده بریده و اِرباً اِرباً شده اند و حبل المتین و ریسمان محكمی را كه بیش از این در فرهنگ و تاریخ اسلامی، میان علوم مختلف بوده از هم گسیخته شده است.
سیمرغ علوم و علوم سی گانه
وحدت حوزه و دانشگاه بخشی از تلاش هایی است كه برای هویت بخشی به علم و بازگرداندن كثرت علوم به وحدت و ایجاد هماهنگی و هم آوایی بین علوم مختلف انجام می شود. كوشش میشود با تمسّك به حبل المتین، رشته ای كه پنبه شده است دوباره رشته شود.
پیش از این در قلمرو علوم مسلمانان دانش هایی نظیر منطقیات، طبیعیات، ریاضیات، الهیات، اخلاقیات و علوم عرفانی وجود داشت و همه این علوم ششگانه چون شش پرنده ای بودند كه زیر پوشش یك سیمرغ زندگی می كردند و آن سیمرغ كه سلطان علوم بود، وحی بود.
اگر در عبارات حكمای پیشین ـ نظیر میرداماد ـ و حكمای متأخر ـ چون مرحوم علامه طباطبایی ـ سخن از هماهنگی قرآن، برهان و عرفان است، به این معنا نیست كه عارف و حكیم ـ معاذ الله ـ همتای نبی و ولی هستند، بلكه بدین معناست كه برهان از سویی و عرفان از طرفی دیگر با ظواهر لفظی قرآن و با آنچه از قرآن و سنّت برداشت می شود هماهنگ هستند و هماهنگی با ظواهر مستفاد از آن و سنت، غیر از همتایی با وحی است و شما احدی از حكما را نمی یابید كه بگوید آنچه را حكیم در می یابد و یا عارف می فهمد ـ معاذ الله ـ همتای وحی است.
همگان وحی را سیمرغ علوم و سلطان معارف می دانند و همه این علوم زیر پوشش سلطان معارف پر می كشند و پرواز را از آن یاد می گیرند. عرفان، برهان و ادراك و شناخت ظواهر قرآن و سنت، سیمرغ هستند كه با رشته های گوناگون مربوط به خود، سی مرغ می باشند و این سیمرغ زیر پوشش آن سیمرغ كه وحی است پر می كشند؛ نه اینكه وحی در یك سوی و برهان و عرفان در سوی دیگر و عِدل آن باشند.
آن كه می گوید برهان عرفان و قرآن با هم هستند، یعنی آنچه را فقیه و محدث از ظاهر آیه یا حكیم با عقل می فهمد و آنچه را عارف از شهود به مفهوم و از حضور به حصول منتقل می كند، همه آنها هنگام در آمدن كه به دالان ورودی علوم اصولی، به گونه ای هماهنگ كاشف از وحی هستند؛ و نه اینكه وحیای كه رسول و پیامبر می گیرد در عرض دانش برهانی و عرفانی باشد.
وحی، سیمرغی است كه علوم سیگانه در ذیل پوشش آن هویت واحد پیدا كردند و به دنبال آن به عالمان و جامعه علمی، در نتیجه به جامعه انسانی وحدت هویت می بخشند.
هویت واحد علوم اسلامی
در تمدن و فرهنگ اسلامی، علوم مختلف بیآنكه در عَرْض وحی قرار گیرند، از طریق آن هویت واحد خود را می یابند. وحدت علوم در دنیای اسلام به گردآوری كتب در قفسه ای واحد یا به صحافی آنها در یك مجلد یا مجلدات، كتابی واحد نبود.
علوم اسلامی كه برخی از آنها هنوز در حوزه های علمی رایج هستند، گاه در یك كتاب واحد گردآمده اند؛ مانند شرح منظومه حكیم سبزواری كه مشتمل بر منطقیات، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است؛ و لكن جمع این چهار بخش در یك كتاب، بدین معنا نیست كه همه آنها علم واحدی هستند، بلكه چهار فن و چهار رشته علمی هستند كه در یك جلد صحافی شده اند.
شفای بوعلی كتابی واحد در چند جلد است و افزون بر فنون یاد شده ریاضیات را نیز در بردارد. در اثنای این كتاب اخلاقیات نیز هست؛ ولی وجود این فنون مختلف در مجلدات یك كتاب واحد آنها را به صورت علمی واحد در نمی آورد، بلكه آنها علوم گوناگونی هستند كه هماهنگ اند و هماهنگی شان نیز به صحافی شدن در یك جلد یا به قرار گرفتن آنها در مجلدات یك كتاب و در چگونگی ورّاقی شان نیست.
هماهنگی علوم به منبع و مبدأ علمی آنها باز می گردد. علوم دارای كثرت هستند و كثرت شان به وحدت ارجاع پیدا می كند و آن وحدت به كثرت آنها هویت می بخشد و علوم هنگامی كه وحدت می یابند عالم و جامعه بهره مند از علم را نیز وحدت و هویت می خشند.
جامعه با هویت
جامعه ای كه از طریق هویت واحد علمی، هویت پیدا می كند، نه بیراهه می رود و نه راه بر دیگران می بندد. جامعه با هویت، جامعه ای ستبر است، به گونه ای كه بیگانه نیز در آن طمع نمی كند.
دین و وحی پس از آنكه علوم را از امر مریج و از پراكندگی رهایی می بخشد و نجات می دهد، در آموزه های اجتماعی خود، هم مانع از مزاحمت برای دیگران می گردد و هم راه طمع بیگانگان را فرو می بندد. قرآن كریم در خطاب به مؤمنان می فرماید: ﴿یـٰاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا قـٰتِلوا الَّذینَ یلونَـكُم مِنَ الكُفّارِ و لیجِدوا فیكُم غِلظَة﴾[8]؛ ای كسانی كه ایمان آورده اید! با كافرانی كه پیرامون شما هستند جهاد كنید و آنان باید شما را ستبر و قوی یابند.
اظهار توان، غیر از اعمال خشونت بر آنان است. قوّت، جهت بازدارندگی و ایجاد مانع و هراس در بیگانه است، به گونه ای كه طمع حمله نكند: ﴿و اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ و مِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ و عَدُوَّكُم و ءاخَرینَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللهُ یعلَمُهُم﴾[9]؛ و هرچه در توان دارید از نیرو و اسب های آماده بسیج كنید تا به این (تداركات) دشمن خدا و دشمن خودتان و (دشمنان) دیگری را جز ایشان كه شما نمی شناسیدشان و خداوند آنان را می شناسد، بترسانید.
تعبیر قرآن كریم در خطاب به مؤمنان این است كه كافران و بیگانگان باید در شما قوّت، قدرت و ستبر بودن را بیابند: ﴿و لیجِدوا فیكُم غِلظَة﴾ و یافتن غلظت در شما به معنای اعمال قدرت و خشونت بر آنان نیست. قرآن كریم نمی فرماید «و اغلظوا علیهم». بر آنان خشونت گیرید. «اعمال خشونت مربوط به صحنه جنگ و لحظه درگیری و در وقت دفاع و در خط مقدّم است و خطاب آن نیز به مؤمنان نیست بلكه به رهبر جامعه است كه فرماندهی را در متن ستیز به عهده دارد. اگر كار به كارزار كشید تا وقتی معركه برپاست، باید قوی و قدرتمندانه عمل كرد، از اینرو قرآن در زمان جنگ به پیامبر (ص) چنین خطاب می كند: ﴿یـٰاَیهَا النَّبِی جـٰهِدِ الكُفّارَ و المُنـٰفِقینَ و اغلُظ عَلَیهِم و مَأوٰهُم جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصیر﴾[10]؛ ای پیامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سختگیر و جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرانجامی است.
این خطاب به پیامبر (ص)، مربوط به هنگام جنگ است، و گرنه حق تعالی از مسالمت با كسانی كه سر كارزار نداشته باشند باز نمی دارد: ﴿لاینهـٰكُمُ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَم یقـٰتِلوكُم فِی الدّینِ و لَم یخرِجوكُم مِن دیـٰرِكُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطوا اِلَیهِم اِنَّ اللهَ یحِبُّ المُقسِطین﴾[11]؛ خداوند شما را از كسانی كه در كار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نكرده اند باز نمی دارد كه به آنان نیكی كنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خداوند دادگران را دوست می دارد.
جامعه اسلامی باید به گونه ای قدرتمند و ستبر باشد كه مانع تنش شود؛ نظیر سلسله جبال البرز و یا زاگرس كه مانع كسی نیست؛ ولی احدی نیز نمی تواند بر آن بتازد؛ یا تنه به تنه آن زند. در ماجرای انرژی هسته ای هنگامی كه جامعه ایرانی قوی و قدرتمند ایستادگی كرد و زنجیره های دانشجویی و مانند آن برای بهره گیری از این حق الهی شكل گرفت، دشمن امكان اعمال فشار را پیدا نكرد. در همه موارد جامعه اسلامی باید چنان قدرتمند باشد كه بیگانگان نتوانند مانع از رسیدن آن به حقوق خود گردند.
تقابل دانش های سكولار و دینی
علوم تجربی، فلسفه علوم تجربی، و هستی شناسی و فلسفه الحادی به شرحی كه بیان شد، با آنكه هویت ساز نیستند و آرمان و جهت واحدی را به اقتضای ذات خود روشن نكرده و به دنبال نمی آورند، با یكدیگر درگیر نیز نیستند. این دسته از علوم كه اینك در متن فرهنگ و تمدن غرب بسط و توسعه یافته و در قالب «ایسم»ها و «ایست»های گوناگون بروز و ظهور می یابند، با آنكه مكتب و هویت واحدی را در پی نمی آورند ـ بلكه در خدمت هواهای پراكنده، آنچنان كه در دو جنگ جهانی گذشت، در خدمت جنگ ها و خونریزی های بزرگ تاریخی قرار می گیرند ـ در قبال علوم دینی و الهیات موضع یكسانی اتخاذ می كنند.
دانش تجربی و فلسفه علمی كه به كاوش پیرامون هویت دانش می پردازد و هستی شناسی سكولار و دنیوی كه در قالب فلسفه های ماتریالیستی یا تفسیرهای شكّاكانه نسبت به عالم و آدم رخ می نماید، همواره با دین، علوم دینی و فلسفه و الٰهیاتی كه هویت دینی وحیانی دارد، درگیر هستند و میان این دو دسته از دانش ها چیزی جز نزاع و زد و خورد وجود ندارد.
از دامن دانش های تجربیای كه در حاشیه فلسفه های دنیایی و الحادی شكل می گیرند، همواره تئوری هایی درباره دین شكل می گیرند كه حقایق دینی را افیون و افسانه دانسته؛ یا آنكه در خوش بینانه ترین حالت، تصوّرات و پندارهای مفیدی می دانند كه با كاركردهای دنیوی در خدمت اغراض مادی به وجود آمده یا زایل می شوند.
جامعه ای كه بر اساس علم تجربی، فلسفه، علم مربوط به آن و در چارچوب فلسفه ای الحادی و شكاك شكل می گیرد، می تواند با خود درگیری نداشته باشد؛ اما نمی تواند فارغ از ستیز و درگیری با الٰهیات، دین و دانش های تجربی ای باشد كه در حاشیه فلسفه الهی در ذیل پوشش وحی آسمانی سازمان می یابند و در محیط های علمی جامعه ما تا هنگامی كه نسبت این دو امر روشن نشود و نیز این دو بسته دانش در دو بخش از جامعه علمی جدا از یكدیگر به حیات خود ادامه دهند، اتحادی میان دانشگاه و حوزه پدید نخواهد آمد.
علوم و دانش های جزئی
تجربه پیشین فرهنگ اسلامی ما راه گشای حركت امروز ماست. رجوع به این تجربه جهت حركت آینده، ارتجاع نیست بلكه بازگشت به اصل است. وحدت علوم در گذشته علمی از طریق وحدت مبانی و مبادی تأمین می شد.
منطقیات، طبیعیات، ریاضیات و اخلاقیات، چهار رشته از علوم جزئی هستند و علوم جزئی دارای موضوع، محمول و مبادی اند. مبادی، مبانی و منابع اصلی علوم، جزء مسائل آنها نیستند و مبادی و مبانی هر دانش را علم برتر تأمین و تغذیه می كند و علوم جزئی درباره اصل هستی و مسائلی كه به حقیقت هستی و همه عالم باز می گردد، بحث نمی كنند.
منطق، ابزار سنجش است و شرایط ماده و نیز شرایط صورت استدلال را بیان می كند، از اینرو منطق با آنكه منطق صوری نامیده می شود، هم منطق ماده و هم منطق صورت است، بلكه مباحث مربوط به ماده در منطق ما افزون بر مباحث مربوط بر صورت است.
منطق با تبیین شرایط مواد و صور، به ساختن ترازو جهت تفكر می پردازد. منطق هرگز درباره آغاز و انجام جهان بحث نمی كند و همچنین درباره هیچ یك از موضوعات ویژه جهانی خارج به كاوش نمی پردازد. این علم، روش اندیشه و بحث را بازگو می كند.
طبیعیات، علوم طبیعی و فلسفه علم نیز نمی توانند درباره آغاز و انجام عالَم و مانند آن بحث كنند. علوم طبیعی درباره زمین، دریا، كرات، صحرا، موجودات آسمانی و زیر زمین و دریا، كهكشان ها و میكروب ها بحث می كنند و فلسفه علم درباره چیستی دانش تجربی و مانند آن به كاوش می پردازد و فیزیكدان در دایره موجودات طبیعی تحقیق می كند؛ این دانش نمی تواند درباره غیر این موجودات یا دربارهٴ آغاز و انجام هستی سخن گوید؛ یا حتی از شك خود درباره آن خبر دهد، زیرا طرح موضوع و محمول درباره این مسئله و شك درباره آن مربوط به این علم نیست؛ و تنها كسی توان ورود به این گونه از مباحث را دارد كه از تفكر عقلی و روش فلسفی بهره مند باشد و فلسفه الهی از این قدرت برخوردار است. این دانش از مسائل كلی هستی بحث و مبادی دیگر علوم را نیز تأمین می كند.
اخلاق و عرفان
اخلاق نیز از علوم جزیی است و اصول و مبادی خود را از فلسفه الهی می گیرد و این دانش غیر از عرفان است كه بالاتر از فلسفه الهی است.
اخلاق در جهاد اوسط فعالیت می كند، همان گونه كه رزمنده در جهاد اصغر فعّال است، و عرفان دست اندر كار جهاد اكبر است.
كوشش علم اخلاق در دنیای اسلام این است كه آدمی در مصاف رذایل و فضایل اخلاقی، پیروز و سرفراز گردد و صاحب عدالت، تواضع، خیر، تقوا، صلاح و وارستگی شود و از رذایل اخلاقی رهایی یابد. عرفان در جهاد اكبر درگیر است و نزاع آن در قبال رذایل اخلاقی نیست.
مشكل عرفان با فلسفه است: عارف قصد شهود حقایقی را دارد كه فیلسوف می فهمد. فیلسوف گاه می گوید راهی نیست و عارف از وجود راه خبر می دهد و فیلسوف گاه از سختی راه سخن می گوید عارف آن را سهل و آسان معرفی می كند.
نزاع فیلسوف و عارف، درگیری فهم و شهود و جنگ حصول و حضور است؛ نه پیكار عدل و ظلم. ستیز ظلم و عدل، كار اخلاق است كه از علوم جزئی است و برای اصلاح نفس در زیر پوشش فلسفه كار می كند. موضوع عرفان «وجود لا بشرط» است كه بالاتر از موضوع فلسفه است: موضوع فلسفه «وجود به شرط لا» است كه تخصص ریاضی، طبیعی، منطقی و اخلاقی پیدا نكرده باشد. هستی «بشرط لا» وجودی محدود است.
عرفان از «وجود لا بشرط» یاد می كند و فلسفه الهی از «وجود بشرط لا» و اخلاق از «وجود به شرط تقید به قید اخلاقی»، و از اینرو عرفان از فلسفه و فلسفه از اخلاق برتر است.
عارف هنگامی كه از حضور به حصول می آید، شهودات خود را مفهوم و یافته های خویش را با میزانی عرضه می كند و آن میزان فلسفه است، به این لحاظ، فلسفه برای عرفان در حكم منطق برای فلسفه است؛ یعنی فلسفه نقش ابزار را برای عرفان ایفا می كند.
هماهنگی علوم اسلامی
علومی كه در دامن فرهنگ و تمدن اسلامی پدید آمدند، هماهنگ با یكدیگرند. علوم جزیی مبادی خود را از فلسفه الهی می گیرند و فلسفه الهی، مبادی علوم جزیی را تأمین می كند. فلسفه از آغاز و انجام و مبدأ و معادِ انسان و جهان و از حساب و كتابِ هستی خبر می دهد و علت فاعلی و غایی موجودات را تعیین می كند و علوم جزیی از این دو علت نیز بهره می برند، از اینرو این دسته از علوم، افزون بر مطالعه افقی اشیاء، به مطالعه عمودی دربارهٴ آنها نیز می پردازند و دانش هایی را پدید می آورند كه سیر افقی و عمودی اشیاء را به گونه ای هماهنگ دنبال می كنند.
علم تجربی و دانش طبیعی، بی بهره گیری از فلسفه الهی، به سیر افقی در اشیا بسنده می كند و لاشه دانش نصیب آن می شود؛ اما دانش طبیعی در دنیای اسلام به دو بُعد طول و عرض اشیاء می پردازد.
آنچه در دنیای امروز رواج دارد، دانش عرضی است. طبیعیات و فیزیك با همه گستردگی شان به مسائلی از این قبیل می پردازند كه مثلاً فلان حادثه یا بهمان موجود در دو سال یا دو میلیارد سال پیش چنین بود یا اكنون چنین است و پیش بینی می شود كه در آینده دور یا نزدیك چنان شود؛ و لكن به فاعل و غایت فعل نظر ندارند كه چه كسی و برای چه غایتی آن را ایجاد كرده است.
در نگاه دینی به علوم جزئی و از جمله در علوم طبیعی از خداوند سبحان به «علت فاعلی» اشیا یاد می شود و غایت آفرینش آنها نیز معرفی می گردد؛ مانند ﴿اللهُ خـٰلِقُ كُلِّ شیءٍ و هُوَ الوٰحِدُ القَهّـاٰر﴾[12]؛ بگو خداوند خالق هستی است و او واحد قهّار است.
در بسیاری از آیات قرآن از غایت آفرینش و كار خداوند یاد شده است؛ با عباراتی نظیر ﴿لَعَلَّكُم تَعقِلون﴾[13]؛ ﴿لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون﴾[14]؛ ﴿لَعَلَّكُم تَشكُرون﴾[15]؛ ﴿لَعَلَّكُم تَهتَدون﴾[16]؛ ﴿لَعَلَّهُم یتَّقون﴾[17]؛ ﴿لَعَلَّهُم یتَذَكَّرون﴾[18]؛ ﴿لَعَلَّهُم یتَضَرَّعون﴾[19]؛ ﴿لَعَلَّهُم یفقَهون﴾[20]؛ ﴿لَعَلَّهُم یرجِعون﴾[21].
دو بال آغاز و انجام، به دانش های جزیی، توان پرواز طولی را می دهند و فلسفه الهی و همچنین آموزه های نقلی قرآنی و روایایی در تحت پوشش وحی الهی، این دو بال را به این علوم عطا می كنند.
ابعاد طولی و عرضی علوم در قرآن كریم
قرآن كریم، افزون بر معرفی فاعل و غایت اشیا، به مطالعه در این دو بُعد تشویق و ترغیب، بلكه نتایج این بررسی را نیز بیان می كند و این اعلام، اعجاز قرآن و گویای قدرت شگفت آورنده آن است. قرآن كریم دربارهٴ مطالعه عرضی طبیعت، نه تنها بر آن تحریض و تشویق می كند، از نتیجه آن خبر می دهد و می فرماید: ﴿اَوَ لَم یرَ الَّذینَ كَفَروا اَنَّ السَّمـٰوٰتِ و الاَرضَ كانَتا رَتقًا فَفَتَقنـٰهُما و جَعَلنا مِنَ الماءِ كُلَّ شیءٍ حَی اَفَلا یؤمِنون﴾[22]؛ آیا كسانی كه كفر ورزیدند نمی بینند كه آسمان ها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آنها را از هم جدا ساختیم و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم، پس آیا ایمان نمی آورند؟
در این آیه به بررسی آسمان و زمین فرا می خواند تا ببینند چگونه كرات با هم بودند و سپس جدا شدند و این، ادعای زمان و زمین آفرین است؛ یعنی اگر شما خود ارزیابی كنید، می یابید كه آنها اول رتق و بسته بودند؛ چنانچه در مطالعه نظام قابلی پیش روید، تا بدانجا خواهید رسید.
بررسی عرضی طبیعت و علل مادی در حوزه كار فیزیك است و دعوت قرآن در مطالعه عرضی، خطاب به این علم است؛ و لكن فراخوان قرآن به این مقدار پایان نمی پذیرد و به فراتر از آن و به نظاره آغاز آفرینش و نگاه به آفریننده آن و نظر به انجام و مشاهده بازگرداننده موجودات فرا می خواند و می فرماید: ﴿اَ وَ لَم یرَوا كَیفَ یبدِءُ اللهُ الخَلقَ ثُمَّ یعیدُهُ اِنَّ ذٰلِكَ عَلَی اللهِ یسیر﴾[23]؛ آیا ندیده اید كه خداوند چگونه آفرینش را می آغازد و سپس آن را باز می گرداند؟! به درستی كه آن بر خداوند آسان است!
یعنی اگر در دانش پیشتر روید، نه تنها رتق و فتق آسمانها و زمین را می بینید، آغاز آفرینش و آفریننده او را نیز می یابید. مشكل كافران این است كه از سیر علمی باز ماندند و به شناخت آغاز قابلی و مادی و اول فاعلی آن نایل نیامدند.
در آیات بسیاری از چگونگی آفرینش ستارگان یا موجودات سخن به میان آمده است. این آیات الگوی نظری و معرفتی دانش های اسلامی را در دو جهت عرضی و طولی آشكار می سازند. اگر این آیات را عالمان بررسی کنند، مهارت و دانش های فراوانی را به دنبال می آورد. آیه كوتاهی چون ﴿و ما كُنّا مُعَذِّبینَ حَتّیٰ نَبعَثَ رَسولا﴾[24] (و ما تا هنگامی كه پیامبری مبعوث نگردانیم عذاب نمی كنیم) را هنگامی كه فحول علمای اصولی نظیر شیخ انصاری و آخوند خراسانی و بزرگان دیگر بر می رسند، معارف عمیق اصولی نظیر تنبیهات استصحاب از آن به دست می آیند. آیات و روایات مربوط به پدیده های طبیعی و مانند آن نیز اگر مورد نظر و تدقیق علوم مربوط به خود واقع شوند، دانش های متناسب به خود را پدید می آورند.
هویت وحیانی علوم اسلامی
امروز متأسفانه علوم در نظام آموزشی پاره پاره شده است؛ بخش دانشگاهی به فلسفه الهی و متون دینی ارتباطی ندارند و علوم حوزوی در محدودهای خاص به این مهم می پردازند. این دو دسته از علم، نه هویت مشتركی دارند و نه از وحدت و یكپارچگی برخوردارند، بلكه مقابل یكدیگر قرار می گیرند.
علومی كه در نظام دانشگاه در حاشیه مرجعیت علوم غربی ترویج می شوند، گرچه فاقد هویت واحدند و پیرامون فلسفه علم و فلسفه های دنیوی الحادی یا شكاكانه در كنار یكدیگر روزگار می گذرانند؛ لكن این علوم در برابر دانش دینی دنیای اسلام قرار می گیرند كه از یقین بهره برده و در دو جهت عرضی و طولی از هویتی واحد برخوردارند. این دانشها در تئوری ها و نظریه های خود بنیادهای معرفت دینی را افسانه های تاریخی و فرهنگی دانسته و بدین ترتیب، هویت قدسی و آسمانی آن را انكار می كنند.
بنیان معرفت شناختی دانش های اسلامی بر حسگرایی استوار نیست تا از شكاكیت و هیچ انگاری و نفی روشنگری و دانش یقینی سردرآورد و به انكار الهیات و فلسفه الهی و نفی وحی یا ارزش شناختاری آن بیانجامد.
نفی حسگرایی به معنای انكار این دسته از دانش ها نیست، بلكه معنایش اثبات معرفت های دیگری است كه پایه های دانش های حسی و تجربی را نیز استحكام می بخشند فراتر از دانش حس و تجربه، ادراكِ نیمه مجرد ریاضی است و بالاتر از دانش ریاضی، علم مجرد تام عقلی است و فراتر از تجرد تام عقلی، ادراك شهودی عارفانه است و سلطان و سیمرغ همه این علوم، وحی الهی است و همه علوم در تحت پوشش این سیمرغ وحدت و انسجام می یابند و با حضور این سیمرغ، هم حوزه و دانشگاه متحد می شوند و علوم وحدت پیدا می كنند و هم جامعه از هویتی واحد برخوردار می گردد.
هویتی كه جامعه اسلامی در پناه وحی الهی می یابد، نظیر هویت سلسله جبال، راسخ و استوار است، بلكه چون قله های سترگ قائم و سرفراز می باشد.
امیر مؤمنان علی (ع) در توصیف مالك اشتر فرمود:«وَ اللهِ! لَوكانَ جَبَلاً لَكانَ فِنْداً وَ لَو كانَ حَجَراً لَكانَ صَلْداً؛ لا یرْتَقِیهِ الحَافِرُ وَ لا یوفِى عَلَیهِ الطّائرُ»[25]؛ به خدا سوگند! اگر كوه بود یكتا بود و چنانچه سنگ بود سرسخت و محكم بود؛ مركبی بر قله وجود او راه نمی برد و پرندهای بر اوج او پر نمی گشود.
برخی از قله ها در سلسله جبال (نظیر قله دماوند) در عظمت و ارتفاع، تك و بی همتا هستند و بعضی از سنگها با صلابت و استحكام در دل خود به آرامی معادن مختلف را می پرورانند.
سیمرغ وحی بر قله فرهنگ اسلامی
فرهنگ اسلامی در سایهٴ سیمرغ وحی، چون قله های سرفراز است كه در دامن خود معادن طلا و نقره را می پروراند و مانند دریای عمیق و آرام است كه از سرمایه و سود خود بهره می برد، چنانكه سروده اند:
چـون دریـا سـرمایه خویش باش هم از بود خود سود خود بر تراش[26]
دریا غیر از موزه است: كسی در دریا گوهر نمی ریزد؛ دریا خودش گوهر را می پروراند. انسانِ دریادل چون موزه نیست كه مطالب مختلف را در سالیان تحصیل خود همچون ملك نقال از مكان های متفاوت بگیرد و به صحنه ذهن خود وارد كند، بلكه خودش منتقد و مولِّد علم است. انسان دریادل بحر العلوم است و گوهرهای معرفت را از عمق وجود خود آشكار می گرداند.
سید مهدی بحر العلوم، لقب پرافتخار بحر العلوم را از مرحوم آقا سید مهدی استاد فلسفه و معقول خود در مشهد مقدس گرفت و گوهرهای معرفت را دریاگونه در عمق وجود خود پروراند.
پیامبر (ص) فرمود: «النّاسُ مُعادِن كَمُعادِن الذَّهَب و الفضّة»[27]؛ آدمیان، معادنی هستند چون معادن طلا و نقره. این جمله، گرچه خبری است، به داعی ارشاد نیز می تواند باشد؛ یعنی چون معدن باشید.
انبیا و اولیا و كسانی كه از وحی الهی بهره می برند معدن شناس هستند و ذخایر معرفتی بشر را احیا می كنند. علی (ع) درباره كار انبیا فرمود: «و َیثیرُوا لَهُم دَفائِنَ العُقُول»[28]؛آنان دفینه های عقلی آدمیان را اثاره (شكوفا) می كنند؛ معدن شناس خاك را زیر و رو می كند و گوهر ارزشمند را درمی آورد.
كار معدن شناسی كه به احیای معادن می پردازد، با عمل تخریب گر زمین فرق دارد: هر دو به تغییر دست می زنند؛ یكی بمب می اندازد و با انفجار و تخریب بحران می آفریند و دیگری با انقلاب فرهنگی اش ذخایر معرفتی بشر را احیا می كند و در عرصه فرهنگ به ایجاد هویت می پردازد.
حضرت علی (ع) در سخنان نورانی خود در اشاره به امام و كسی كه مردم را به استفاده از آن تحریض می كند با عنوان «مستثار علم» یاد می كند. مستثار، اسم مكان بر وزن اسم مفعول، از ثوره و انقلاب و به معنای مكان و میدان انقلاب است. اهل بیت عصمت و طهارت (ع) میدان انقلاب علمی و فرهنگی هستند.
آنان در این انقلاب از طریق كلمات نورانی خود، هم ذخایر نقلی را برای امت اسلامی بارور، هم از این طریق زمینه های عقلی آدمیان را احیا می كنند و هم راههای سلوك و شهود را بر اهل معرفت می گشایند و از این رهگذر، گوهرهای معرفت را به ارمغان می آورند.
كتاب توحید مرحوم صدوق نمونه ای از آن میراث مكتوب است. آموختن روایات نورانی این كتاب بیش از شش سال یا فزون تر، وقت طلبه فاضل جدی و درس خوان را به خود اختصاص می دهد. این كتاب نظیر كفایه یا رسائل نیست كه تحصیل آن در دو یا سه سال درسی به پایان رسد.
برخی از روایات این كتاب را كه مناظرات وجود مبارك امام رضا (ع) در مرو خراسان است، سالها پیش بنده برای خواصی از فضلای آن روز تدریس می كردم كه بیش از دو سال طول كشید. امام رضا (ع) در آن روایات به ابطال جبر و تفویض پرداخته و با استفاده از برخی از اصول ـ نظیر استحاله ارتفاع نقیضین ـ ازلیت و ابدیت عالم را ثابت می گرداند. در مسئله بداء از نفوذ و اندیشه یهود، در تفكر سلیمان مروزی یاد می كند و می فرماید:«انى احسبت أنك ضاهیت الیهود فى هذا الباب»[29]؛ تو شبیه یهود در این باره می اندیشی.
همانگونه كه قرآن در محیط های علمی مهجور است، نهج. البلاغه و توحید صدوق و دیگر جوامع روایی دور افتاده مانده اند. اگر علوم جزیی و تجربی مبادی و بنیان های خود را از فلسفه الهی، و نیز طبیعیات، منطقیات، ریاضیات و اخلاقیات از الٰهیات مدد گیرند. و دانش برهانی از شهود عرفانی و مجموعه این علوم با تمسك به قرآن و روایات در كنار سفره وحی بنشینند و در زیر پر و بال سیمرغ معرفت قرار یابند، حضارت و تمدنی با هویت دینی و اسلامی شكل می گیرد و اجزا و ابناء پراكنده آدمیان از صحرا، بیابان و پراكندگی به وحدت و انسجام شهری وارد می شوند.
مدینه علم
مراد از شهری در قبال روستا نیست، بسیاری از عالمان و حكمای بزرگی كه از نخستین مشایخ ما بودند، با آنكه در مرتبتی رفیع از علوم اسلامی قرار داشتند، روستایی به معنای رایج آن هستند. مرحوم جهانگیرخان قشقایی روستایی بود و مرحوم آقا رحیم ارباب می فرمود كه نخستین روز كه به درس مرحوم جهانگیرخان رفت، نهج .البلاغه تدریس می فرمود، در باب علم واجب. ایشان استاد مرحوم فاضل تونی (ره) و از شاگردان مبرز جهانگیرخان قشقایی بودند.
مراد از حضارت و شهر، مكانی نیست كه شماری انبوه در آن زندگی می كنند؛ بسیاری در شهرهای چند میلیونی زندگی می كنند؛ ولی فاقد هویت شهری و فرهنگی هستند.
مراد از شهر، مدینه دانش است كه روح زندگی اجتماعی و قوام آن است. مدینه علم در یك فرد جمع می شود، چنانكه پیامبر اكرم (ص) فرمود: «أنَا مَدینَة الحِكمَة وَهى الجَنَّة وأنتَ یا عَلى بابها»[30]؛ من مدینه علم هستم و آن بهشت است و تو یا علی دَرِ آن هستی.
مرحوم صدوق بیش از بیست روایت در امالی در این باره آورده است. بهشت بودن مدینه علم به این معناست كه عالِم هم اكنون در بهشت است و در مراتب پسین از بهشتی به بهشت دیگر جا به جا می گردد. شهری شدن به معنای خروج از برهوتِ جهل و ظلمتِ هواء و ورود به بهشت است كه از طریق دانا شدن و هویت یافتن به دست می آید.
هویت اسلامی علم
علمی كه هویت بخش است، خودش بی هویت نیست و هویت علم به سطح محسوس و تمایلات نفسانی و محدودی كه سرچشمه تفرقه و كثرت هستند باز نمی گردد، و بلكه به اصول و مبادی آن بازگشت می كند و اصول آنگاه كه از مسیر عقل و شهود و به بركت نقل در زیر پوشش وحی قرار می گیرند، زمینه تكوین دانش های علوم تجربی را پدید می آورند.
مطالعه طبیعت، هنگامی كه با اتكا به اصول الهی و آسمانی انجام می گردد، به تفسیر آیات و نشانه های الهی بدل می گردد و در این صورت، طبیعیات و فیزیك، اسلامی خواهند بود. اگر اصول و مبادی الهی به گواهی و داوری پیامبر درونی و بیرونی ـ یعنی عقل و وحی ـ كه به اثارة عقل نیز می پردازد، حق و صادق هستند و اگر اصول الحادی و دنیوی كه براساس تخیلات، تصورات و توهّمات افراد پدید می آیند، در گرداب شك و تردید باطل و تباه اند، علم جز دینی و اسلامی نمی تواند باشد.
فیزیك، شیمی یا طب به اسلامی و غیر اسلامی قسمت نمی شوند. علم مثل فرش نیست كه ماشینی و دستبافت داشته باشد؛ یعنی دانش را نمی توان مثل تقسیم فرش به ماشینی و دستبافت به اسلامی و غیر اسلامی قسمت كرد. تار و پود علم، یا وهم و خیال و پندارهای باطل است یا هستی شناسی توحیدی و فلسفه الهی. زمین اگر مخلوق خداوند است مطالعه طبیعت و علم فیزیك جز مطالعه كتاب تكوین نیست. چنانچه زمین و آسمان و آنچه میان آن دوست مخلوقات الهی هستند، عالِم به آنها ـ همانند تفسیر قرآن ـ به تفسیر آیات الهی مشغول است. مگر خطوط آن را بدون لحاظ معانی درون آن می توان شناخت! نگاه به خطوط طبیعت نیز برای شناخت معانی آن است و كسی كه با نگاه سكولار و دنیایی خود به انكار ابعاد ملكوتی می پردازد یا در ورای شكاكیت راه وصول به حقیقت را بسته می پندارد چگونه می تواند به قرائت آن بپردازد؟!
ریاضیات نیز مانند فیزیك و شیمی، گونه ای غیر اسلامی ندارد. همانگونه كه زمین و آسمان و جاذبه و مانند آن مخلوق خداوند هستند، روابط عدد و معدود و احكام عدد نیز. هیچ یك از احكام عدد، ضرورت ازلی ندارند؛ اگر اربعه زوج است، ضرورت آن ضرورت ذاتی منطقی است و ضرورت ذاتی منطقی، غیر از قدرت ازلی است. ضرورت ذاتی مادام الذات است؛ یعنی عدد چهارتا وقتی موجود باشد زوج است. شیئی كه دارای ضرورت مادام الذات است، عین وابستگی و ربط به آن ضرورت ازلی است.
ضرورت ذاتی نسبت به محمول ـ معاذالله ـ به معنای بی نیازی آن از علت نیست و این بیان كه گفته می شود «ذاتی الشیء لم یكن معلّلاً»، ـ ذاتی شیء علت نمی خواهد ـ به معنای این است: «لم یكن معلّلاً بعلّة زائدة علیٰ ذات الموضوع»؛ معلل به علت زائد بر علت ذات موضوع نیست؛ یعنی رابطه محمول و موضوع در این موارد با خلق موضوع آفریده می شود.
زوجیت برای عدد چهار، علت جدیدی غیر از علت چهار نمی خواهد؛ ناطقیت برای انسان، نیازمند به علت جدیدی نیست. این بدان معنا نیست كه ناطقیت برای انسان علت نمی خواهد؛ علت ناطقیت برای انسان، همان علت انسان است و آفریدگار انسان، ناطقیت را نیز به او می دهد، چنانكه آفریننده عددِ چهار علت زوجیت نیز هست.
ویژگی های علم اسلامی
علم نمی تواند غیر اسلامی باشد. درباره علم اسلامی چند مطلب ارائه می شود:
۱. اصول موضوعه و بنیان های نظری خود را از مبادی توحیدی می گیرد كه شاكله نظری معرفت حسی و تجربی را سازمان می بخشد و در حكم تار و پود برای یافته های تجربی است.
2. مبانی معرفتی علم اسلامی به حس و پیش فرض های صرفاً ذهنی محدود و مقید نمی شود كه از قوه خیال و وهم سرچشمه می گیرند، بلكه حس و خیال در این دانش، در زیر پوشش عقل و شهود و این دو منبع معرفتی نیز در سایه وحی قرار می گیرند.
3. علوم اسلامی به شناخت روابط عرضی موجودات بسنده نمی كنند و در شناخت هر پدیده با كاوش پیرامون مبدأ و معاد، آغاز و انجام، فاعل و غایت شیء، روابط طولی آن را نیز بررسی می كنند.
4. علوم اسلامی در پرتو اصول موضوعه و مبادی توحیدی خود دانش های پراكنده ای نیستند كه با پیش فرض های متشتت و فاقد وحدت، در نتیجه عاری از هویت باشند، بلكه این علوم از وحدت و همچنین هویت دینی برخوردارند.
5. علوم اسلامی از طریق وحدت و هویت خود به عالمان و نیز به جامعه و امت اسلامی وحدت و هویت می بخشند. علم اسلامی، افراد جامعه را از برهوت كثرت، خارج ساخته و شهروند مدینه فاضله و شهری می گرداند كه ظلِّ بهشت و جنّت الهی است.
6. اضافه «اسلامی» به علم یا علوم، اضافه تقییدی نیست، بلكه توصیفی است؛ بدین معنا كه بیان علم یا علوم اسلامی، جهت تمایز آن از علوم غیر اسلامی نیست، بلكه برای ذكر وصف لازم علم است؛ یعنی علم جز اسلامی نیست و آن دانش كه اسلامی نباشد جز پندار و خیال و بازی جهت گذران زندگی دنیا نیست.
7. وحی، سیمرغ دانش های اسلامی است و پیامبر اعظم (ص) كه حامل وحی است، مدینه این علم است و ولایت كه باطن نبوت است راه ورود به این شهر؛ یعنی دَرِ این مدینه علی بن ابیطالب و ولایت معصومین (ع) است.
[1] . نهج البلاغه، نامه 31
[2] . مفاتیح الجنان، تعقیبات نماز عصر؛ مستدرك، ج5، ص 69
[3] . نهج البلاغه، حكمت 266
[4] . سورهٴ نحل، آیهٴ 97
[5] . المیزان، ج12، ص 341 ـ 342
[6] . سورهٴ بقره، آیهٴ 5
[7] . سورهٴ ق، آیهٴ 5
[8] . سورهٴ توبه، آیهٴ 123
[9] . سورهٴ انفال، آیهٴ 60
[10] . سورهٴ توبه، آیهٴ 73
[11] . سورهٴ ممتحنه، آیهٴ 8
[12] . سورهٴ رعد، آیهٴ 16
[13] . سورهٴ بقره، آیات 73 و 242
[14] . سورهٴ بقره، آیات 219 و 266
[15] . سورهٴ بقره، آیهٴ 52 و سورهٴ مائده، آیه 89 و سورهٴ انفال، آیهٴ 26
[16] . سورهٴ بقره، آیات 53 و 150 و سورهٴ اعراف، آیهٴ 158
[17] . سورهٴ بقره، آیه 187
[18] . سورهٴ بقره، آیهٴ 221
[19] . سورهٴ انعام، آیهٴ 42
[20] . سورهٴ انعام، آیهٴ 65
[21] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 174
[22] . سورهٴ انبیاء، آیهٴ 30
[23] . سورهٴ عنكبوت، آیهٴ 19
[24] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 15
[25] . نهج البلاغه، حكمت 243
[26] . نظامی، شرف.نامه، مثنوی
[27] . الكافی، ج8، ص 177
[28] . نهج البلاغه، خطبهٴ 1
[29] . التوحید، صدوق، ص444
[30] . الامالی، طوسی، ص 431
علم نافع و هویت ساز - پژوهشگاه معارج
علم نافع و هویت ساز
همگان وحی را سیمرغ علوم و سلطان معارف می دانند و همه این علوم زیر پوشش سلطان معارف پر می كشند و پرواز را از آن یاد می گیرند. عرفان، برهان و ادراك و شناخت ظواهر قرآن و سنت، سیمرغ هستند كه با رشته های گوناگون مربوط به خود، سی مرغ می باشند و این سیمرغ زیر پوشش آن سیمرغ كه وحی است پر می كشند.