23 06 2021 342328 ID:
image
قرآن، کتابی برای همه نسلها

زبان قرآن

خداوند، قرآن را همانند دیگر کتاب‏های آسمانی برای هدایت انسان‏ها فرستاده است: ﴿أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْءَانُ هُدًی لِّلنَّاس‏﴾.[1] از این‏رو، باید زبان آن برای همگان قابل فهم باشد؛ البته چون بعثت در فضای عرب زبانان صورت گرفت و رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) عرب بود، قرآن نیز به زبان عربی فرود...

مقدمه

خداوند، قرآن را همانند دیگر کتاب‎های آسمانی برای هدایت انسان‎ها فرستاده است: ﴿أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْءَانُ هُدًی لِّلنَّاس‎﴾.[1] از این‎رو، باید زبان آن برای همگان قابل فهم باشد؛ البته چون بعثت در فضای عرب زبانان صورت گرفت و رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) عرب بود، قرآن نیز به زبان عربی فرود آمد؛ ولی به همان دلیل که گذشت، قرآن به زبان عربی مبین، فرو فرستاده شده است: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمین‎ * عَلی‎ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین‎ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبین﴾[2]؛ روح الأمین آن را بر دلت نازل کرد تا از هشدار دهندگان باشی؛ به زبان عربی روشن. عربی روشن یعنی عربی‎ای که خود آشکار است و چیزهای دیگر را هویدا می‎کند.
البته چون حوزه رهنمود قرآن، همه انسان‎ها در هر زمان و مکان است، زبان آن جهانی است؛ یعنی مطالب آن جهان‎شمول و قابل فهم برای همه اعصار و امصار است.
زبان قرآن، لغت و ادبیات لفظی نیست؛ زیرا معارف قرآن کریم در چهره لغت و ادبیات عربی بر انسان‎ها نمودار شده است و ناآشنا به زبان عرب، قبل از فراگیری زبان و ادبیات عرب با قرآن آشنا نیست.
مراد از زبان قرآن و همگانی و مردمی بودن آن، سخن گفتن براساس فرهنگ مشترک مردم است؛ انسان‎ها گرچه در لغت و ادبیات از یک دگر بیگانه‎اند و در فرهنگ‎های قومی و اقلیمی نیز با هم اشتراکی ندارند، امّا در فرهنگ انسانی که همان فرهنگِ فطرت پایدار و تغییر ناپذیر است با هم اشتراک دارند و قرآن کریم با همین فرهنگ مشترک با انسان‎ها سخن می‎گوید.
مخاطب اصلی قرآن، فطرت انسان‎هاست و رسالت اصیل آن نیز شکوفا کردن همین فطرت‎هاست. از این‎رو، زبان قرآن برای همگان آشنا، و فهمش میسور همه بشر است؛ و چون زبان قرآن، زبان مشترک همه انسان‎ها در همه اعصار و امصار، و زبان جهانی است، در بهره‎گیری از معارف قرآن، نه بهره‎مندی از فرهنگ خاص شرط است تا بدون آن نیل به اسرار قرآنی میسور نباشد، نه تمدّن ویژه‎ای مانع است تا عدّه‎ای بر اثر داشتن آن از لطایف قرآن محروم باشند.
حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)، شهره آفاق شده چون شعارش این بود: «أُرسلتُ إلی الأَبیض و الأَسود و الأَحمر»[3]؛ زیرا در پیشگاه وحی و رسالت که ظهور تام وحدت خدای سبحان است، «کثرت صورت»، محکوم «وحدت سیرت» است و تعدّد زبان، نژاد، اقلیم، عادات و آداب و دیگر عوامل گوناگون بیرونی، مقهور مِهر سنّت و اتحاد فطرت درونی است.

همگانی بودن فهم قرآن
عمومی بودن فهم قرآن و میسور بودن ادراک معارفش برای همگان، در آیاتی چند تبیین شده است؛ مانند:
1. ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبین‎﴾[4]؛ ای اهل کتاب! پیامبر ما به سوی شما آمده است که بسیاری از چیزهای کتاب آسمانی خود را که پوشیده می‎داشتید، برای شما بیان می‎کند و از بسیاری از خطاهای شما در می‎گذرد؛ قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتاب روشن‎گر آمده است.
2. ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبینا﴾[5]؛ ای مردم! در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمده است و ما به سوی شما نوری تابناک فرستادیم.
3. ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا﴾[6]؛ پس، به خدا و پیامبر او و آن نوری که فرو فرستادیم ایمان آورید.
4. ﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون‎﴾[7]؛ پس، کسانی که به پیامبر ایمان آورده‎اند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نوری را که با او نازل شده است پیروی کرده‎اند، آنان همان رستگارانند.
توضیح؛ در این آیات، از قرآن کریم به «نور»، «کتاب مبین» (روشن و روشن‎گر)[8]و «برهان» (نور سپید و درخشان) تعبیر شده است. گرچه نور درجات و مراتب مختلفی دارد و برخی چشم‎ها از دیدن درجات شدید آن محروم است، اما هیچ کس نمی‎تواند تیره بودن نور یا عجز از شهود اصل آن را ادعا کند.
خدای سبحان که نور آسمان‎ها و زمین است: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‎﴾[9]، برای هدایت انسان‎ها نور ویژه‎ای آفرید که هم خود روشن است در سراسر آن هیچ نقطه مبهم و زاویه تاریکی یافت نمی‎شود و برای دیدن آن نیازی به نوری دیگر نیست و هم روشن‎گر زندگی انسان‎ها در بخش‎های گوناگون عقیده، اخلاق و عمل است. نور، هم ذاتاً روشن است و هم روشن‎گر چیزهای دیگر (الظّاهر بذاته و المُظْهِر لغیره) و هم بی‎نیاز از غیر است؛ زیرا هر چیز را باید در پرتو نور دید، اما نور با چیزی دیگر دیده نمی‎شود؛ بلکه خودش دیده می‎شود.
قرآن کریم نور است؛ یعنی نه در محدوده خود مشتمل بر مطلبی پیچیده، تیره و معمّا گونه است و نه در تبیین حقایق جهان هستی و ترسیم صراط سعادت انسان‎ها گنگ، مبهم، تاریک و نیازمند به غیر است.
5. ﴿وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‎ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‎ لِلْمُسْلِمین‎﴾[10]؛ این کتاب را که روشن‎گر هر چیزی است و برای مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت‎ دهنده‎ای است، بر تو نازل کردیم. قرآن کریم تبیان (بیان‎گر) همه معارف ضروری و سودمند برای بشر، و عهده‎دار بیان همه معارف و احکامِ هدایت‎گر، سعادت‎بخش و سیادت‎آفرین جوامع انسانی است. از این‎رو، حتماً در تبیین ره‎آورد خودْ بیّن، روشن و غنّی است، نه مبهم، مجمل و نیازمند به روشن‎گر؛ زیرا کتاب مبهم، قادر بر حلّ معانی و تفسیر مطالب خود نیست و هرگز توان تبیین معارف سعادت‎بخش را ندارد. از این جهت، قرآن کریم نسبت به محدوده داخلی خود، «بیّن» است و نسبت به بیرون از خویش «مُبیِّن».
6. ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی‎ قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[11]؛ آیا به آیات قرآن نمی‎اندیشند یا مگر بر دل‎هایشان قفل‎هایی نهاده شده است؟ دعوت و ترغیب همه انسان‎ها به تدبر در قرآن کریم و توبیخ آن‎ها بر نیندیشیدن در آیات قرآنی، شاهد گویایی است بر جهانی بودن زبان قرآن و فراگیر بودن فهم معارف آن؛ زیرا اگر قرآن با فرهنگ ویژه برخی انسان‎ها سخن می‎گفت، دعوت همگان به تدبر در آیات آن لغو بود.
7. ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی‎ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرا﴾[12]؛ بگو: اگر انس و جن گردآیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند برخی آن‎ها پشتیبان برخی دیگر باشد.
تحدّی (مبارز طلبی) قرآن کریم، هم جهانی است چنان‎که از آیه یاد شده بر می‎آید و هم جاودانه. لازمه جهانی بودن تحدّی قرآن کریم، امکان فهم همگانی آن است؛ زیرا این تحدّی، تنها در محور لغت، ادبیات، فصاحت و بلاغت نیست تا مخاطبان آن، تنها عرب‎ زبانان و آشنایان به ادب عربی باشند، بلکه محتوا و فرهنگ خاص آن را نیز شامل می‎شود.
اعتراف جهانیان به عجز از آفریدن اثری همانند قرآن، در صورتی سودمند است که محتوای قرآن برای همه آنان قابل فهم باشد؛ وگرنه دعوت به آوردن همانند، برای کتابی که تعداد بسیاری از انسان‎ها زبان ویژه آن را نمی‎فهمند، کاری لغو و خلاف حکمت است.

نکاتی درباره فهم قرآن
1. سخن گفتن قرآن کریم به زبان فطرت انسان‎ها و عمومی بودن فهم آن، بدین معنا نیست که بهره همگان از این کتاب الهی یکسان است. معارف قرآنی، مراتب فراوانی دارد و هر مرتبه آن، بهره گروهی خاص است: «کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ؛ عَلَی الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاء»[13]؛ کتاب خدا مشتمل بر چهار مرتبه است: عبارت، اشاره، لطایف و حقایق؛ عبارت آن برای عموم مردم، و اشاره برای خواص، و لطایف برای اولیا، و حقایق از آنِ انبیاست. هر کس به میزان استعداد و شکوفایی فطرت اصیل خود از قرآن بهره می‎برد تا به «مقام مکنون» آن منتهی شود؛ مقامی که تنها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل ‎بیت آن حضرت (علیهم‎السلام) به آن راه دارند.
2. قرآن کریم، گرچه کتابی جهانی و جاودانه است و اختصاص به عصر یا منطقه یا گروهی خاص ندارد، اما همگان توفیق بهره‎گیری از آن را ندارند.
گناه و تبه‎کاری، اِلحاد و تقلیدِ باطل از گذشتگان، قفل قلب آدمی است و انسان را از تدبّر در معارف و اسرار قرآن باز می‎دارد: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی‎ قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[14]. معارف قرآنی در دلِ بسته نفوذ نمی‎کند، اما کسانی که فطرت خویش را حفظ کرده باشند، چه مانند «صُهَیْب» از روم آمده باشند یا مانند «سلمان» از ایران یا مانند «بلال» از حبشه یا همانند «عمّار» و «ابوذر» از سرزمین حجاز برخاسته باشند، همگی در بهره‎مندی از این کتاب الهی یکسانند؛ زیرا قرآن کریم اختصاصی به اقلیم یا نژاد خاصی ندارد؛ بلکه شفای دردهای روحی، و عامل هدایت و رحمت برای همه انسان‎هاست: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنین‎﴾[15]؛ ای مردم! به یقین، برای شما از جانب پروردگارتان، اندرز و نیز درمانی برای محتوای سینه‎ها، و رهنمود و رحمتی برای گروندگان به خدا آمده است.
حاصل آن که هدایت قرآن، اَصالتاً عمومی است و نیز آیاتی مانند: ﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین‎﴾[16]؛ آن کتاب و قرآن که تردیدی در آن نیست، هدایت‎گر متّقیان است؛ ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها﴾[17]؛ تو هشدار دهنده کسانی هستی که خشیت داشته باشند؛ ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا﴾[18] ناظر به اختصاص دعوت قرآن به پارسایان، اهل خشیت و زنده‎دلان نیست؛ بلکه ناظر به بهره‎وری ویژه آنان از قرآن است.
بنابراین، قرآن برای هدایت همگان است؛ ولی تنها انسان‎های پارسا و بیدار دل از آن بیمناک می‎شوند. از این‎رو، قرآن، هم از انذار اهل خشیت سخن گفته است: ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها﴾[19] و هم سخن از انذار مردم ستیزه‎جو دارد: ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[20] و بدین‎گونه به جهانی بودن اصل انذار اشاره دارد؛ زیرا قرآن برای انذار عالمیان نازل شد: ﴿لِلْعالَمینَ نَذیرا﴾[21] و کسانی که از انذار بهره می‎برند، بیدار دلان خداترسند و کسانی نیز که از آن پند نمی‎گیرند و به سوء عاقبت گرفتار، و مشمول وعیدهای الهی می‎شوند، افراد لدود و لجوجند.
یکی از دست‎مایه‎های لازم برای استفاده از قرآن، فطرت پاک از تیرگی گناه است، حتی دانشمند مادی نیز اگر فطرت توحیدی خود را با تبه‎کاری نیالوده باشد، می‎تواند از هدایت قرآن بهره‎مند شود؛ اما اگر نور فطرت خود را با ابر عناد ملحدانه خاموش کرده باشد، از قرآن بهره نمی‎برد؛ زیرا کافر کنود با اسطوره پنداشتن قرآن هرگز درباره آن نمی‎اندیشد.
3. چون قرآن نسبت به تفهیم فرهنگ فطرت، رسالت ویژه دارد، هیچ یک از داوری‎های افراطی‎ها یا تفریطی‎ها درباره آن راست نیست؛ گروهی برای انحصار حجّیت در روایت و روی‎گردانی از قرآن، آن را بی‎زبان و اَبْکم پنداشتند و جز معمّاهای غیر مفهوم چیزی برای آن قائل نبودند و عدّه‎ای دیگر زبان آن را رمزِ محض به معارف باطنی پنداشتند که جز اوحَدیِّ مرتاض، هیچ کس به آن دست‎رسی ندارد و گروهی نیز به ابتذال گراییده، صِرف دانستن عربی را برای فهم قرآن کافی انگاشتند و افراد عادی را بدون استاد و راهنما برای فهم معانی قرآن، صالح پنداشتند و نیاز به علم تفسیر را انکار کردند؛ همه این اوهامِ منسوج، منسوخ است.
4. عمومی بودن فهم قرآن و میسور بودن ادراک معارفش برای همگان، بدین معنا نیست که هر کس، گرچه ناآشنا با قواعد ادبیات عرب یا ناآگاه از علوم پایه دیگر که در فهم قرآن دخیل است، حق تدبّر در مفاهیم قرآنی و استنباط مطالب از قرآن را دارد و سرانجام می‎تواند به نتیجه استنباط خویش استناد و احتجاج کند؛ بلکه آشنای به قواعد ادبیات عرب و سایر علوم پایه مؤثّر در فهم قرآن، حق تدبّر در مفاهیم آن را دارد و می‎تواند به حاصل استنباط خود استناد و احتجاج کند.

شیوه‎های تبیین معارف در قرآن
خدای سبحان، رسالت‎های رسول اکرم (ص) را تلاوت آیات خدا بر مردم، تعلیم کتاب و حکمت به انسان‎ها و تزکیه نفوس آنان معرفی می‎کند: ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[22]. جامع این رسالت‎ها، همانا دعوت به سوی خداست که سرلوحه برنامه همه انبیای الهی است.
روش‎های دعوت به سوی خدا در قرآن کریم، این‎گونه تبیین شده است: ﴿ادْعُ إِلی‎ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‎ هِیَ أَحْسَن‎﴾[23]؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آن به شیوه‎ای که نیکوتر است، مجادله نما. خدای سبحان که شیوه‎های گوناگون دعوت را به رسول خود آموخت، خود نیز در تبیین و تفهیم معارف قرآنی آن‎ها را به کار گرفت.
سرّ استفاده از روش‎های گوناگون در دعوت مردم و تعلیم آنان، تفاوت درجات فهم و هوش‎مندی انسان‎هاست؛ گرچه همگان از فرهنگ مشترک فطری برخوردارند. به تعبیر برخی روایات، انسان‎ها همانند معادن طلا و نقره متفاوتند: «النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة»[24]؛ به‎گونه‎ای که برخی از مخاطبان قرآن کریم انسان‎های ساده‎اندیش، و برخی نیز حکیمان فرزانه و ژرف‎اندیشان باریک بینند. از این‎رو، لازم است کتاب جهان‎شمول الهی، معارف فطری را با روش‎های متفاوت، و در سطوح گوناگون تبیین کند تا ژرف‎اندیشان محقق به بهانه نازل بودن مطالبِ وحی، خود را بی‎نیاز از آن نپندارند و ساده‎اندیشان مقلِّد نیز به دستاویز پیچیدگیِ معارف آن، خود را محروم نبینند.
بر این اساس، قرآن کریم، نه تنها از راه حکمت، موعظه و جدال احسن ره‎آورد خویش را ارائه کرده است، بلکه بسیاری از معارف خود را در چهره مَثَل نمودار ساخته و از راه تمثیل، آن‎ها را تنزل داده است تا برای مبتدیان، تعلیم باشد و برای محقّقان و خردپیشگان تأیید؛ در نتیجه، فهمش میسور همگان شود.
شیوه قرآن در دعوت و تعلیم که میان حکمت، موعظه و جدال احسن از یک سو، و تمثیل و تشبیه و نقل داستان از سوی دیگر جمع کرده است، در هیچ یک از کتاب‎های علوم عقلی و نقلی رواج ندارد؛ زیرا مؤلّفان و مصنّفان آن‎ها تنها به ارایه براهین صرف و استدلال محضِ عقلی یا نقلی بسنده می‎کنند.
همچنین هرگز در معارف قرآنی، مطلب «جَدَلی الطرفین» وجود ندارد و حرم اَمن قرآن از آن مصون است؛ هرچند غافل یا متغافل، تهمت اشتمال قرآن نسبت به چنین مطلبی را روا دارد.

نمونه‎ای از بهره‎گیری قرآن از برهان و تمثیل
گفته شد که قرآن کریم، افزون بر آن که برای نوع معارف خود برهان اقامه می‎کند، برای عمومی کردن فهم آن‎ها مَثَل نیز می‎زند: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فی‎ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُون﴾[25]؛ و در این قرآن از هرگونه مَثَلی برای مردم آوردیم؛ باشد که آنان پند گیرند.
برای نمونه، گاهی توحید را در چهره «برهان تمانع» عرضه می‎کند برهانی که حکیمان و متکلمان، آن را پیام وزین و سنگین تلقی می‎کنند و در فهم و تقریر کیفیت تلازمِ «مقدم» و «تالی»، و بطلان تالی آن قیاس، اختلاف دارند و گاهی نیز توحید را در لباس مَثَلی ساده ارایه می‎کند که هر امّی درس ناخوانده‎ای توان فهم آن را دارد.
برهان تمانع در قرآن کریم در قالب قیاسی استثنایی تبیین شده است. «قضیه شرطیه» و مجموع «مقدم و تالی» آن در این آیه آمده است: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[26]؛ اگر در آسمان و زمین جز خدا خدایانی دیگر وجود داشت، قطعاً زمین و آسمان تباه می‎شد؛ زیرا هر خدایی ذات و اراده و قدرت مستقل دارد و در نتیجه، دو اراده و قدرت و علم، و دو نوع تشخیص مصلحت خواهیم داشت که نتیجه آن فساد عالم است.
همچنین «قضیّه حملیه» و بطلان تالی برهان تمانع در این آیات بیان شده است: ﴿ما تَری‎ فی‎ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری‎ مِنْ فُطُور * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیر﴾[27]؛ در آفرینش آن خدای بخشایش‎گر، هیچ‎گونه اختلاف و تفاوتی نمی‎بینی؛ باز بنگر آیا خلل و نقصانی می‎بینی؟ باز، دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سویت بازگردد.
حاصل برهان قرآنی تمانع، چنین است که تعدّد خدایان، مایه فساد نظام آسمان‎ها و زمین است؛ لیکن در سلسله به هم‎پیوسته آفریده‎هایِ خدای سبحانْ هیچ گونه تفاوت و گسیختگی نیست، پس فرض تعدّد خدایان محال است. در نظام آفرینش هر موجودی در مکان یا مکانت خاص خود قرار دارد و هیچ حلقه‎ای از این سلسله سرگردان نیست تا بر اثر فوت آن، پیوستگیِ سلسله نیز فوت شود. از این‎رو، هر چه بیننده در پی یافتن فطور و شکافی در نظام متقن آفرینش پیش رود، خسته و درمانده بر می‎گردد.
محتوای همین برهان در قالب مَثَلی ساده، این گونه بیان شده است: آیا خدمت‎گزاری که چند مولای درگیر و مخالف با هم دارد با خدمت‎گزاری که یک مولای خوش خُلْق و سالم دارد، یکسان است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلا﴾[28]؛ یعنی خدمات خدمت‎گزار دوم، کاملا ً منسجم و هماهنگ است، لیکن خدمات خدمت‎گزار اول، گسیخته و ناهماهنگ است؛ زیرا کارفرمای دومی، مدبر و عاقل، و در نتیجه، کارش منظم است.
اگر عالَم نیز چند خدا داشته باشد، مستلزم چند اشکال است:
1. چون صفت ذاتی خداوند، عین ذات اوست، علم و تشخیص مصلحت هر خدایی عین ذات او است.
2. تعدد ذات، مستلزم تعدد علم، قدرت، اراده و تباین آن‎هاست.
3. مبدأ جهان دارای علم‎ها و قدرت‎ها و اراده‎های متباین است که تعدد مبدأ تصمیم و اراده، اثری جز فساد نظم به دنبال نخواهد داشت. بنابراین، اگر جهان دارای مبدئی واحد، با اراده واحد باشد، منظم و باقی است، ولی اگر مبدأهای متباین با اراده‎های متعدد داشته باشد، جهان خاسر و فانی می‎شود.
یادسپاری؛ تمثیل برای عده‎ای راه‎نما، و برای گروهی راه‎گشاست؛ ولی هرگز نباید انسان در محدوده مَثَل توقف کند، بلکه باید مَثَل را روزنه‎ای به گستره ممثَّل دانست و از آن عبور کرد و در سایه اعتصام به مَثَل بالا رفت و از موعظه و جدال احسن نیز بهره‎مند، و از حکمت هم سرشار شد؛ آن‎گاه از مرحله «علم» به مقام «عقل» سفر کرد: ﴿وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون‎﴾[29]؛ و این مثل‎ها را برای مردم می‎زنیم، ولی جز دانشوران، آن‎ها را در نیابند.
در ادامه نیز باید از «معقول»، سرپلی به سوی «مشهود» ساخت و از «حصول» به «حضور» و از «غیب» به «شهود» و از «علم» به «عین» راه یافت و از منزل اطمینان به مقصد لقای خدای سبحان رسید و از آن جا سیر بی‎کران «من الله إلی الله فی الله» از خدا، به سوی خدا، در خدا را با نوای «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَر»[30] آه از کمی توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر و با شهود مقصود و حیرت ممدوح ادامه داد، و با امامان معصوم (علیهم‎السلام) هماهنگ شد که فرمودند: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ إِلَهِی‎»[31]؛ خدایا! کمال انقطاع به سوی خودت را به من ارزانی دار و چشم‎های دل‎های ما را با روشنایی نگاه آن‎ها به سوی خودت نورانی کن تا چشم‎های دل‎ها، حجاب‎های نورانی را بدرند و به معدن عظمت الهی بپیوندند و ارواح ما به عزّ قدست معلّق شوند.

کاربردهای مَثَل در قرآن کریم
1. گاهی مَثَل به معنای وصف است: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثال‎﴾[32]؛ برای خدا اوصاف ذکر نکنید. تنها خدا می‎تواند خود را وصف کند؛ چون انسان تا موصوف را نشناسد، وصف او را هم نمی‎شناسد. از این‎رو، کسی نمی‎تواند خدا را وصف کند و فقط بندگان مخلَص (به فتحِ لام) می‎توانند خدا را وصف کنند؛ چون خدا را به اندازه لازم شناخته‎اند.
2. گاهی مَثَل به معنای واقعیتی است که به عنوان نمونه برای امور واقع ذکر می‎شود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُون‎﴾[33].
3. گاهی مَثَل به معنای امری است که در خارج واقع نشده است، ولی به عنوان مطلبی سمبلیک و نمادین ذکر می‎شود؛ چنان‎که قرآن می‎فرماید: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی‎ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون‎﴾[34]؛ اگر ما قرآن را بر کوه نازل کنیم، کوه متلاشی می‎شود. این یک مَثَل است؛ و گرنه قرآن بر کوه نازل نشده و نخواهد شد؛ به خلاف تجلّی خداوند برای موسی (علیه‎السلام) در کوه طور و متلاشی شدن آن که در خارج واقع شده است.
4. گاهی مَثَل به معنای تمثّل واقعیتی محسوس یا غیر محسوس برای موجودی بالاتر است؛ مثلاً دنیا مثال برزخ، و برزخ مثال مرحله عقل و حشر اکبر است. از این‎رو، ذات اقدس الهی، وقتی اوصاف بهشت را شرح‎می‎دهد، آن را به عنوان مَثَل ذکر می‎کند: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی‎ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِن‎﴾[35]. این در حقیقت،وصف بهشت است، ولی ‎این بهشت حسّی، مثال است‎ برای جنّت عقلی.
توضیح آن‎که خدای سبحان در بعضی آیات فرمود: وارستگان وارد بهشتی می‎شوند که دارای غرفه‎ها و نهرها و انواع میوه‎هاست و در برخی آیات فرمود: اهل تقوا گذشته از آن‎که چنین بهشتی دارند، در نزد خدایی هستند که ملیکِ مقتدر است که این بهشت دیگری است که حسّی نیست؛ بلکه عقلی است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‎ جَنَّاتٍ وَ نَهَر * فی‎ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر﴾[36]. خدای سبحان در آیه‎ای دیگر به این دو بهشت اشاره فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‎﴾[37]؛ برای کسی که از مقام ربوبی اندیشناک باشد، دو بهشت است. همچنین خداوند به دو بهشت دیگر نیز افزون بر آنچه نقل شد اشاره کرده، فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‎﴾[38]؛ جدای از آن دو، دو بهشت دیگر است.
بنابراین، هر موجود نازلی نسبت به موجود کاملْ مَثَل است، نه سمبل؛ بلکه این یک واقعیت است که عکس واقعیت بالاتر در واقعیت پایین‎تر ظهور کرده است. دنیا واقعیتی است که مثال برزخ است و برزخ نیز واقعیت دارد و سفسطه نیست، ولی مثال جهان عقل است. عالم عقول و فرشتگان و مجرّدات تام، سفسطه نیست، بلکه مثال اسمای الهی است؛ چنان‎که اسمای الهی، تعیّنات ذات اقدس الهی است که آن هویتِ مطلقِ غیر متعیّن است.
پس، مثال، گاهی به معنای تمثّل است و تمثّل، پدیده‎ای واقعی است که حقیقت بالاتری را نشان می‎دهد.
بنابراین، زبان قرآن، شبیه زبان کلیله و دمنه نیست که مطالب آن واقعیت خارجی ندارد و زبانش سمبلیک است بلکه زبان قرآن، مثال واقعیت برتر است.
5. گاهی مَثَل از سنخ تمثیل و تشبیه یک واقعیت به یک امر محسوسِ عادی و طبیعی است؛ مانند مَثَل حیات دنیایی در آیه ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء﴾[39].
بنابراین، مَثَل در قرآن، چندین معنا دارد و نیز زبان قرآن، سمبلیک نیست؛ بلکه بیان واقعیت است.

فرق قرآن با دیگر کتاب‎های علمی
قرآن کریم در تبیین معارف الهی، شیوه‎های ویژه‎ای دارد که با روش‎های سایر کتاب‎های علمی فرق دارد.
توضیح آن‎که خدای سبحان در مقام تبیین رسالت‎های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی تلاوت آیات بر مردم و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس را ذکر می‎فرماید: ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[40] و گاهی از خارج کردن انسان‎ها از تاریکی‎های جهل و تباهیِ ضلالت به نور هدایت، سخن می‎گوید: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلی‎ صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمید﴾[41].
همچنین خدای سبحان، قرآن کریم را ره‎توشه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ایفای این رسالت‎ها و دست‎مایه او در تعلیم و تزکیه انسان‎ها می‎داند: ﴿فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعید﴾[42] و ﴿وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری‎ وَ مَنْ حَوْلَها﴾[43] و ﴿وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی‎ صِراطٍ مُسْتَقیم‎﴾[44]؛ یعنی بدین‎گونه، روحی از امر خودمان را به سوی تو وحی کردیم. تو، نه ‎می‎دانستی کتاب چیست و نه ایمان کدام است؛ ولی آن را نوری گردانیدیم که هرکس از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه می‎نماییم و به راستی، تو به خوبی به راه راست هدایت می‎کنی.
بر این اساس، قرآن کریم مانند کتاب‎های علمی نیست که تنها به تبیین مسائل علمی و جهان‎شناسانه بپردازد یا مانند کتاب‎های اخلاقی نیست که تنها به اندرز بسنده کند یا همتای کتاب‎های فقهی و اصولی نیست که به ذکر احکام فرعی و مبانی آن‎ها اکتفا کند و به طور کلی، شیوه‎های رایج و معمول در کتب بشری را در پیش گیرد.

روش‎های قرآن کریم
قرآن کریم برای رسیدن به اهداف خود که رسالت جهانی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تحقق آن است، روش‎های ویژه‎ای را برگزیده است که به برخی از آن‎ها اشاره می‎شود:
1. استفاده گسترده از تمثیل برای تنزّل دادن معارف سنگین و متعالی.
2. بهره‎گیری از شیوه جدال احسن و پایه قرار دادن پیش‎فرض‎های معقول و مقبولِ خصم برای احتجاج با کسانی که در برابر اصل دین یا خصوص قرآن سرسختی نشان می‎دهند.
3. آمیختن معارف و احکام با موعظه و اخلاق و نیز همراهی تعلیم کتاب و حکمت با تربیت و تزکیه نفوس و پیوند زدن مسائل نظری با عملی و مسائل اجرایی با ضامن اجرای آن؛ مثلا ً قرآن پس از دستور روزه‎داری، به هدف آن، یعنی تحصیل تقوا اشاره می‎کند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون‎﴾[45]؛ ای کسانی که ایمان آورده‎اید! روزه بر شما واجب شد، چنان‎که بر کسانی که پیش از شما بودند واجب شد؛ تا تقوا پیشه کنید. همچنین، پس از بیان آفرینشِ لباسی که اندام انسان را می‎پوشاند و نگهبان تن است، از لباس تقوا سخن می‎گوید که جامه جان آدمی، و بهترین نگهبان آن از حوادث بد اخلاقی است: ﴿یا بَنی‎ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوی‎ ذلِکَ خَیْرٌ﴾[46]؛ ای فرزندان آدم! در حقیقت ما برای شما لباسی فرو فرستادیم که عورت‎های شما را پوشیده می‎دارد و برای شما زینتی است؛ و بهترین جامه، لباس تقواست. نیز قرآن در فضایی که سخن از حجّ و عمره خانه خداست، چون حج و عمره، مستلزم سفر است و سفر نیز زاد و توشه می‎طلبد، از ره‎توشه تقوا نام می‎برد که در سیر و سلوک به سوی خدا بهترین زاد است: ﴿ وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّه ... * الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی‎﴾[47].
همچنین در کنار تبیین برخی از احکام روزه، به حفظ حدود و رعایت تقوای الهی سفارش کرده است: ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون‎﴾[48] و نیز همراه دستور دریافت زکات، از تطهیر و تزکیه جان آدمی سخن گفته است: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾[49]؛ حتی در کنار ساده‎ترین دستورهای معاشرت‎های اجتماعی، از تزکیه روح سخن می‎گوید؛ مثلاً به مهمان ناخوانده که قرار دیدار قبلی ندارد، می‎فرماید که در صورت اِکراه و عذر میزبان از پذیرش، باید برگردد و نرنجد؛ که این بازگشت برای تزکیه روح مناسب‎تر است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی‎ لَکُم﴾[50].
4. داوری قاطع نسبت به اقوال و آرای دیگران؛ قرآن کریم همانند برخی از کتاب‎های متداول مجمع اقوال نیست تا فقط آرای مختلف را نقل کند، بلکه نقل‎های آن با داوری همراه است. از این‎رو، اگر مطلبی را نقل کند و سخنی در ابطال و ردّ آن نیاورد، نشانه امضا و پذیرش آن است؛ نمونه‎اش رد نکردن سخن فرزندِ صالحِ حضرت آدم (علیه‎السلام) است که معیار پذیرش عمل در نزد خدا را تقوا دانسته است: ﴿قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین‎﴾[51]. لذا، در برخی روایات، جمله یاد شده «قول الله» نامیده شده است[52] و در کتاب‎های فقهی نیز به عنوان «قول الله» مطرح است. قرآن کریم بر اثر داشتن این ویژگی، «قول فصل» نام گرفته است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْل‎ * وَ ما هُوَ بِالْهَزْل﴾[53].
نمونه داوری قرآن نسبت به آرای دیگران، ابطال گفته منافقان، پس از نقل آن است: ﴿یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ﴾[54]؛ می‎گویند: اگر به مدینه برگردیم، قطعاً عزیزتر، زبون‎تر را از آن‎جا بیرون خواهد کرد؛ حال آن‎که گنجینه‎های آسمان و زمین از آن خداست، ولی منافقان در نمی‎یابند. سخن منافقان این بود که خود را عزیز می‎پنداشتند و مؤمنان را ذلیل؛ ولی خداوند آن را ابطال کرد. نمونه دیگر، ابطال کلام یاوه آنان درباره محاصره اقتصادی مسلمانان و اِنفاق نکردنِ به همراهان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تفرّق آنان از اطراف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.[55]
گفتنی است که مواعظ و اندرزهای قرآنی که در کنار احکام و معارف الهی ذکر می‎شود، گاهی متأخر است؛ مانند مثال‎های گذشته، و گاهی متقدم؛ مانند: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی‎ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا﴾[56]؛ زنهار، آنچه را خداوند به سبب آن بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری داده، آرزو کنید. برای مردان از آنچه به اختیار کسب کرده‎اند، بهره‎ای است و برای زنان نیز از آنچه به اختیار کسب کرده‎اند، بهره‎ای است.
5. پیوند دادن مسائل جهان‎شناسی با خداشناسی؛ یکی از مهم‎ترین فرق‎های قرآن کریم با کتب علمی، این است که کتاب‎های علمی، تنها به بررسی و تبیین سیر افقی اشیا و پدیده‎های جهان می‎پردازد؛ مثلا در کتاب‎های معدن‎شناسی تبیین می‎شود که معادن موجود در دل زمین یا کوه، از سال‎های قبل، چه تطوراتی را پشت سر گذاشته و پس از این نیز با گذشت سالیان متمادی، چه تحولاتی را در پیش رو دارد؛ اما قرآن کریم که کتاب هدایت و نور است و نه کتاب علمی محض، گذشته از نگاه اجمالی به سیر افقی اشیا از سیر عمودی پدیده‎های جهان و ارتباط آن‎ها با مبدأ و معاد، سخن‎ها دارد؛ یعنی از مبدأ فاعلی و مبدأ غایی سیر و تحول موجودات سخن می‎گوید.
نظیر: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُود﴾[57]؛ آیا ندیده‎ای که خدا آبی از آسمان فرود آورد و به وسیله آن میوه‎هایی که رنگ‎های آن‎ها گوناگون است، بیرون آوردیم و از برخی کوه‎ها، راه‎ها و رگه‎های سپید و گلگون به رنگ‎های مختلف و سیاه پُررنگ آفرید؛ ﴿وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِه‎﴾[58]؛ و اوست کسی که باغ‎هایی با داربست و بدون داربست و خرما بن و کشت‎زار با میوه‎های گوناگون آن و زیتون و انار شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد؛ ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‎ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون‎﴾[59]؛ آیا کسانی که کفر ورزیدند، ندانستند که آسمان‎ها و زمین، هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم و هر چیز زنده‎ای را از آب پدید آوردیم؟! آیا باز هم ایمان نمی‎آورند؟
در این گونه از آیات قرآنی، از مبدأ فاعلی بارش باران و نیز سبب فاعلی حرکت حبّه‎های جامد به طرف خوشه‎ها و شاخه‎هایی که از حیات گیاهی برخوردار است و نیز از مبدأ اصلی احداث راه‎های سفید و سرخ و سیاه کوهستانی و از پدیدآورنده انواع میوه‎ها و دانه‎های خوراکی سخن به میان آمده است؛ حال آن‎که دانش‎های رایج علمی و فلسفی درباره پدیده‎های معیّن، مانند ستاره و کوه و... یا درباره کل جهان، سیر افقی محض دارد؛ یعنی تنها بررسی می‎کند که پدیده‎ای معیّن یا مجموع جهان، قبلا ً چه بوده و اکنون چیست و پس از این چه می‎شود، اما از بیان سیر عمودی خالی است؛ بر خلاف قرآن کریم که در تبیین علمی اشیا آن مقدار که به آن پرداخته است و در تحریر فلسفی اصل جهان، مسیر عمودی را اضافه می‎کند؛ یعنی از مبدأ فاعلی و مبدأ غایی و هدف نهایی اشیا سخن می‎گوید.
6. گزینش صحنه‎های درس‎آموز تاریخی در تبیین قصه‎ها؛ قرآن کریم کتاب تاریخ صرف نیست تا وقایع‎نگارانه همه حوادث قصه و واقعه را بنگارد؛ بلکه تنها به بیان بخش‎هایی می‎پردازد که با هدف آن (هدایت) هماهنگ باشد، سپس آن را به عنوان سنّت الهی (فلسفه تاریخ) بازگو می‎کند.
برای نمونه، نام حضرت موسای کلیم (علیه‎السلام) بیش از صد بار در قرآن کریم آمده و قصّه آن حضرت در بیست و هشت سوره به شکلی گسترده تبیین شده است؛ اما بخش‎هایی مانند ثبت تاریخ میلاد و وفات آن حضرت که به تاریخ و قصّه محض باز می‎گردد در قرآن نیامده، بلکه فقط به نکات حسّاس و آموزنده داستان پرداخته است؛ مثلا تاریخ تولّد موسی (علیه‎السلام) و مدت شیرخوارگی او در قرآن بیان نشده، ولی از سانحه مهم وحی الهی به مادر موسی که کودک را در دریا اندازد و نیز از ایجاد طمأنینه در قلب مادر و مژده بازگرداندن فرزند به مادر پس از بزرگ شدن و رسیدن او به بزرگواریِ رسالت، سخن به میان آمده است.
همچنین تاریخ هجرت موسی (علیه‎السلام) از مصر به مَدْین و نیز زمان مراجعت وی از مدین به مصر در قرآن نیست، ولی از خدمت‎گزاری رایگان موسی (علیه‎السلام) برای تأمین آب دام فرزندان حضرت شعیب (علیه‎السلام) دامداری دختران شعیب و عفاف و پاکدامنی آنان، کیفیت آشنایی موسی با شعیب (علیهماالسلام) و چگونگی انتخاب کارگزار که باید در کار خویش امین، و بر کار خودْ مسلط و نیرومند باشد و از مشاهده آتش و رفتن به سوی آن و شهود نور و استماعِ کلام توحیدی خداوند از درخت، سخن به میان آمده است.
7. یکی از اساسی‎ترین فرق‎های قرآن کریم با کتاب‎های علمی بشری، آن است که محور اصلی تعلیم در فنون بشری، علومی است که دست‎یابی به آن‎هاد میسور است؛ اما مدار تعلیم در قرآن کریم، علوم و معارفی است که انسان‎ها بدون استمداد از نور وحی، توان دست‎یابی به آن را ندارند: ﴿کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون‎﴾[60]؛ همان‎گونه که در میان شما فرستاده‎ای از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما می‎خواند و شما را پاک می‎گرداند و به شما کتاب و حکمت می‎آموزد و به شما چیزی را یاد می‎دهد که خودتان نمی‎توانستید آن را یاد بگیرید؛ و مانند: ﴿فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون‎﴾[61]؛ خدا را یاد کنید که آنچه را نمی‎توانستید یاد بگیرید به شما آموخت.
انبیای الهی در علومِ قابلِ دست‎یابی و مستقلّات عقلی نیز استعداد بشر را شکوفا کرده‎اند: «یثیروا لهم دفائن العقول»[62]، ولی محور تعلیم آنان پرده برداشتن از غیب و نوآوری علمی و معرفتی برای بشر است.
قرآن کریم با تعبیر دقیقِ ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾ به همین نکته اشعار دارد؛ زیرا این جمله به معنای «آنچه نمی‎دانستید» نیست، بلکه به معنای «شما آن نبودید که از راه‎های عادی آن‎ها را بدانید» است؛ چنان‎که خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با همه استعدادِ ویژه‎اش می‎فرماید: ﴿وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیما﴾[63]؛ خداوند به تو معارفی آموخت که از راه‎های متعارف، توان فرا گیری آن را نداشتی؛ نه بالفعل و نه بالقوه، نه بی‎واسطه و نه با واسطه. از این‎رو، این ویژگی قرآن کریم، اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد، بلکه همواره و تا ابد، قرآن معلّم علومی است که بشر را به آن راهی نیست.
قرآن کریم در برخی موارد خاص نیز این حقیقت را گوش‎زد می‎کند که اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحی می‎توان دید: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی‎ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‎ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‎﴾[64]؛ بر شما کارزار واجب شده است؛ در حالی که برای شما ناگوار است و بسا چیزی را خوش نمی‎دارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست می‎دارید و آن برای شما بد است و خدا می‎داند و شما نمی‎دانید. این خطاب، همه افراد را شامل می‎شود؛ اعم از ضِعاف، اوساط و اَوْحَدیِّ از اهل علم و عمل.
8. بیان مصداق و پرهیز از کلّی‎گویی؛ در کتاب‎های علمی، متعارف نیست که در مقام تبیین یک حقیقت، مصادیق آن ذکر شود؛ مثلا ً در تعریف نیکی، نیکان معرفی شوند؛ اما قرآن کریم در آیات خود چنین شیوه‎ای را اعمال کرده است؛ مثلا ً در تبیین بِرّ و نیکی می‎فرماید: ﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر﴾[65]؛ نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب بگردانید، بلکه نیکی، کسی است که به خدا و روز بازپسین ایمان آورد.
مفسرانی که قرآن کریم را همانند کتاب‎های علمی پنداشته‎اند، در این گونه موارد، در پی یافتن محذوف یا توجیهات دیگری هستند تا اسلوب بیانی قرآن را با شیوه‎های متداول در فنون علمی هماهنگ کنند؛ غافل از این که قرآن کریم یک کتاب علمی محض نیست و از روش‎های متعارف کتاب‎های علمی بشری پیروی نمی‎کند. از این‎رو، گاهی به جای وصف، موصوف را بیان کرده است؛ چنان‎که به جای معنا کردن نیکی، نیکان را معرفی کرده است و این از روش‎های کلیدی قرآن است.
نمونه دیگر، این آیات است: ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون *‎ إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم﴾[66]؛ زیرا هماهنگی «مستثنا» و «مستثنا منه» اقتضا می‎کند که گفته شود: «إلاّ سلامة القلب»؛ لیکن از ذکر وصف صرف نظر شد و به بیان موصوف پرداخته شد؛ تا همان‎گونه که در آیه قبل، جامعه را به نیک شدن تشویق می‎کند نه آن که تنها نیکی را برای آن‎ها تفسیر کند در این آیات نیز امت اسلامی را به سلیم‎القلب شدن برساند؛ نه آن که تنها سلامت دل را مایه نجات در قیامت بشناساند.
گفتنی است که تبیین مصداق، گاهی در آیات دیگر است، نه در همان آیه مورد بحث؛ چنان‎که در آیه ﴿... فَبَشِّرْ عِباد * الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾[67] مژده بده بندگان مرا؛ آنان که قول و گفتار را می‎شنوند و بهترین آن را تبعیت می‎کنند پیروی از بهترین سخن مطرح است؛ و مصداق آن در این آیه تبیین شده است: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‎ مِنَ الْمُسْلِمین‎﴾[68]؛ و چه کسی خوش‎گفتارتر از آن کس، که به سوی خدا دعوت کند و کار نیک انجام دهد.
نیز در سوره مبارک «حمد»، ذکری اجمالی و کلی درباره نعمت‎یافتگان آمده است: ﴿ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ...﴾، اما در سوره مبارک «نساء»، مصداق آنان تبیین شده است: ﴿مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحین﴾[69]. این آیه، مصداق نعمت یافته‎گان را پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین دانسته است.
9. تکرار مطالب؛ قرآن، کتاب نور و هدایت است و در مقام هدایت باید مطلب واحد در هر مناسبت با زبانی خاص ادا شود تا ویژگی موعظه داشته باشد؛ بر خلاف کتاب‎های علمی که هر مطلب، تنها در یک جا بیان می‎شود و تکرار آن سودمند نیست.
سرّ لزوم تکرار در کتاب هدایت، اضلال دایمی شیطان و نفس اَمّاره است که عامل ضلالت و عذابند و کار آن‎ها، گرچه گاهی کم می‎شود، لیکن ترک نمی‎شود. از این‎رو، تکرار ارشاد و هدایت نیز ضروری است.
10. یکی از ظرافت‎های ادبی و هنری در بیان قرآنی، تغییر ناگهانی سیاق است؛ مثلا ً در جمله‎ای که چندین کلمه با «اِعراب رفع» آمده، در اثنا، کلمه‎ای با «اِعراب نصب» ذکر می‎شود تا خواننده را متوقف کرده، به تأمل وا دارد؛ مانند آیه ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقیمینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْراً عَظیما﴾[70]؛ لیکن راسخان آنان در دانش و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده است، ایمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زکات دهندگان و ایمان آورندگان به خدا و روز بازپسین که به زودی به آنان پاداش بزرگی خواهیم داد.
در آیه یاد شده، پنج وصف آمده که سیاق ادبی آن‎ها مرفوع بودن آن اوصاف است؛ چنان‎که دو وصف مقدّم «راسخون و مؤمنون» و دو وصف مؤخّر «مؤتون و مؤمنون» مرفوع است؛ ولی در بین اوصاف مرفوع چهارگانه، یک وصف منصوب دیده می‎شود و آن وصفِ «مقیمین» است تا توجه متدبّران در قرآن و تالیان کتاب الهی را به اهمیت نماز که ستون دین است، جلب کند؛ همان‎گونه که در نوشتن تابلوها، برخی از کلمات مانند واژه «شهید» با رنگ سرخ نوشته می‎شود تا توجه بیننده را جلب کند. پس، گاهی با تغییر اسلوب و دگرگونی سیاق، به ویژگی محتوایی لفظ توجه داده می‎شود.

[1] ـ سوره بقره، آیه 185.
[2] ـ سوره شعراء، آیات 195 ـ 193.
[3] ـ امالی (شیخ طوسی)، ص 484؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 324.
[4] ـ سوره مائده، آیه 15.
[5] ـ سوره نساء، آیه 174.
[6] ـ سوره تغابن، آیه 8.
[7] ـ سوره اعراف، آیه 157.
[8] ـ وصف قرآن به «مبین» در آیات فراوانی آمده است؛ مانند: آیه 1 از سوره‏های یوسف، حِجْر و نمل؛ آیه 2 از سوره قصص؛ آیه 69 از سوره یس و....
[9] ـ سوره نور، آیه 35.
[10] ـ سوره نحل، آیه 89.
[11] ـ سوره محمّد (ص) آیه 24.
[12] ـ سوره إسراء، آیه 88.
[13] ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 278.
[14] ـ سوره محمّد (ص)، آیه 24.
[15] ـ سوره یونس، آیه 57.
[16] ـ سوره بقره، آیه 2.
[17] ـ سوره نازعات، آیه 45.
[18] ـ سوره یس، آیه 70.
[19] ـ سوره نازعات، آیه 45.
[20] ـ سوره مریم، آیه 97.
[21] ـ سوره فرقان، آیه 1.
[22] ـ سوره جمعه، آیه 2.
[23] ـ سوره نحل، آیه 125.
[24] ـ الکافی، ج8، ص 177
[25] ـ سوره زمر، آیه 27.
[26] ـ سوره انبیاء، آیه 22.
[27] ـ سوره ملک، آیات 4 ـ 3.
[28] ـ سوره زمر، آیه 29.
[29] ـ سوره عنکبوت، آیه 43.
[30] ـ نهج‏البلاغه، حکمت 77.
[31] ـ اقبال الاعمال، ج 2، ص 687.
[32] ـ سوره نحل، آیه 74.
[33] ـ سوره یس، آیه 13.
[34] ـ سوره حشر، آیه 21.
[35] ـ سوره محمّد (ص)، آیه 15.
[36] ـ سوره قمر، آیات 55 ـ 54.
[37] ـ سوره الرحمن، آیه 46.
[38] ـ سوره الرحمن، آیه 62.
[39] ـ سوره یونس، آیه 24.
[40] ـ سوره جمعه، آیه 2.
[41] ـ سوره ابراهیم، آیه 1.
[42] ـ سوره ق، آیه 45.
[43] ـ سوره شوری، آیه 7.
[44] ـ سوره شوری، آیه 52.
[45] ـ سوره بقره، آیه 183.
[46] ـ سوره اعراف، آیه 26.
[47] ـ سوره بقره، آیات 197 ـ 196.
[48] ـ سوره بقره، آیه 187.
[49] ـ سوره توبه، آیه 103.
[50] ـ سوره نور، آیه 28.
[51] ـ سوره مائده، آیه 27.
[52] ـ نورالثقلین، ج 1، ص 615.
[53] ـ سوره طارق، آیات 14 ـ 13.
[54] ـ سوره منافقون، آیه 8.
[55] ـ سوره منافقون، آیه 7.
[56] ـ سوره نساء، آیه 32.
[57] ـ سوره فاطر، آیه 27.
[58] ـ سوره انعام، آیه 141.
[59] ـ سوره انبیاء، آیه 30.
[60] ـ سوره بقره، آیه‏ی151.
[61] ـ سوره بقره، آیه 239.
[62] ـ نهج‏البلاغه، خطبه 1.
[63] ـ سوره نساء، آیه 113.
[64] ـ سوره بقره، آیه 216.
[65] ـ سوره بقره، آیه 177.
[66] ـ سوره شعراء، آیات 89 ـ 88.
[67] ـ سوره زمر، آیات 18 ـ 17.
[68] ـ سوره فصّلت، آیه 33.
[69] ـ سوره نساء، آیه 69.
[70] ـ سوره نساء، آیه 162.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments