08 08 2018 342298 ID:
image
شمّه ای از معارف عاشورا

تحقیق علمی و تحقق عملی در نهضت حسینی

پیام عاشورای سالار شهیدان دو چیز است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقق عملی. از این رو جامعه‌ای می‌تواند حسینی باشد که اولاً در معارف دین محقق باشد نه مقلّد، و ثانیاً در مسایل عملی متحقق باشد نه عقب ‌افتاده.

پیام عاشورای سالار شهیدان دو چیز است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقق عملی. از این رو جامعه‌ای می‌تواند حسینی باشد که اولاً در معارف دین محقق باشد نه مقلّد، و ثانیاً در مسایل عملی متحقق باشد نه عقب ‌افتاده.
در بسیاری از زیارات از جمله زیارت جامعه کبیره، این مضمون هست که «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» و «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏»[1]؛ آنچه را شما تحقیق کردید، من محققانه می‌پذیرم. آنچه را که شما ابطال کردید، من محققانه باطل می‌دانم. بنابراین؛ آن‎که محقق نیست، شیعه حسینی نیست. این از نظر مسایل معرفتی.
در مسائل عملی نیز اجتناب از تقلید کورکورانه، دوری گزیدن از عوامی و عوام‌ فریبی، وظیفه اصلی عاشوراییان است. مهم‎ترین نکته در بخش عمل، تحقق است؛ «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ»، «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُم‏»[2]، که در زیارت‎های فراوانی از جمله زیارت عاشورا آمده است، الگو و ملاک عمل را برای ما مشخص نموده است.
پس جامعه‌ای، جامعه حسینی است که در مسئله سواد، محققانه معارف را تحقیق کند و در مسئله عمل، متحققانه پای‎بند به «إنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُم‏»، باشد.
مطلب دوم آن است که جریان کربلا تنها برای این نبود که سالار شهیدان نسبت به بیعت، مجبور یا مختار بود. بلکه امر دائر مدار اسلام بود و نه چیز دیگر. تلاش او برای حفظ اصل دین بود، لذا سخن از مسائل شخصی حضرت در میان نبود. آن‎گاه که به وجود مبارک امام سجاد (علیه السلام) گفتند: «مَن غَلَب»؛ چه کسی در این جنگ پیروز شد؟ فرمود: ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[3] اگر خواستی بفهمی در صحنه عاشورا چه کسی پیروز شد، هنگام اذان برو اذان و اقامه بگو! ببین نام چه کسی را می‌بری؟! منظور حضرت این است که ما رفتیم و این نام را زنده کردیم و برگشتیم. یعنی بحث از مسائل شخصی نیست، بلکه سخن از قرآن و عترت است که عُصاره و محور دین‌ هستند.
امویان با شخص حسن و حسین (علیهما السلام) مخالف نبوند بلکه با اصل دین مشکل داشتند. ابوریحان بیرونی و دیگر بزرگان، حدود هزار سال پیش نقل کردند که وقتی معاویه بر حکومت مستقر شد، جنگ‌هایی که در مغرب ‌زمین اتفاق می‌افتاد، و در آن جنگ‎ها بت‎هایی به غنیمت گرفته می‎شد، دستگاه معاویه این بت‎ها را مرصّع و مزیّن می‎کرد، از راه دریا به هند می‎فرستاد، و آن‎ها را با گران‌ترین قیمت به بت‌پرستان هند می‌فروخت![4] یعنی در واقع خلیفه حکومت اسلامی به یک بت‌فروش تبدیل شده بود.
بنابراین در آن مقطع حساس تاریخی سخن از اصل اسلام بود، نه سخن از شخص. وقتی یک حکیم یا مورّخ نام‌آوری مثل ابوریحان بیرونی می‌گوید؛ حکومت اموی، بت‌فروشی کرده است، در واقع به این معنا است که بت‎پرستی را به رسمیت شناخته است. بر همین اساس است که می‎گوییم؛ جریان کربلا یعنی جنگ بین حق و باطل، خیر و شر، حُسن و قُبح، زشت و زیبا، عدل و ظلم. در سخنان نورانی سالار شهیدان هم همین مضمون آمده است؛ «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ»[5]؛

اعتلای اسلام توسط مکتب عاشورا
ابتدا باید روشن شود که مکتب اسلام در میان سایر مکاتب، چه جایگاهی دارد؟ وجود مبارک رسول گرامی (عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِه‏ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) فرمود: مکتب‌ها در عالم زیاد است؛ اما «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏[6]؛ هیچ مکتبی همتای اسلامی نیست. این جمله خبری، گرچه وصف اسلام است؛ اما برای ما به داعی انشاء القا شده است. جمله‌های خبری که به داعی انشاء القا می‌شود، بیش از خود جمله انشائیه مفید وجوب و ضرورت عمل است. «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏؛ یعنی بکوشید با بنان و بیانتان، اسلام را بالا بیاورید؛ لذا بر همه لازم است که آن را در عالی‌ترین درجات مکتبی عرضه کنند. حسین بن علی (علیهما السلام) این را به عنوان تکلیف و یک دستور تلقی کرده است، نه به عنوان یک وصف؛ «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏، و اقدام او در این مسیر بر اساس همین دیدگاهش بود. این بیان در سخنان او در مقاطع حساس روز عاشورا کاملا مشهود است. آنگاه که خطبه می‎خواند یا آنگاه که در کنار سرهای بریده و پیکرهای شهدا آن حرف‎ها را می‎زد، منظورش این بود که اسلام را بالا نگه داریم.
اما راه اعتلای اسلام چیست؟ یکی از کلمات نورانی رسول گرامی (ص) این است که فرمود: «ثَلاثُ تَخرُقُ الْحُجُبَ وَ تَنْتَهِی إلَی مَا بَیْنَ یَدَی الله»؛ این مضمون یکی از سخنان نورانی آن حضرت است؛ فرمود سه چیز است که صدای آن به عرش می‌رسد، یعنی خدا قبول می‌کند؛ یکی «صَرِیْرُ أَقْلامِ الْعُلَمَاء»؛ دو: «وَطْی أَقْدامِ الُمجَاهِدیْن»؛ سه: «صَوْتُ مَغازِلِ الْمحْصَنات»[7]؛ فرمود: اول: صدای قلم نویسنده به عرش می‌رسد؛ یعنی این را خدا قبول می‌کند، چون قبول کرد، بالا می‌برد، و وقتی بالا برد، اثر بخش می‎شود. این صدای قلم اگر بالا برود، می‌شود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه». دوم: صدای کفش رزمندگان مدافع اسلام. این صدای کفش به عرش می‌رسد. آنجایی که یک نیروی رزمنده و مجاهد «فی سبیل الله» پا می‌گذارد، صدای کفش و پوتین او، تمام این حجاب‌ها را خرق می‌کند و بالا می‌رود. سوم: «صَوْتُ مَغازِلِ الُمحْصَناتِ»، صدای چرخ بافندگی و ریسندگی زنان پاکدامن به عرش می‌رسد.
این یعنی چه؟ یعنی هم آنها در تحصیل و تولید علم تلاش دارند و هم آنها که از مرزها و سرزمین اسلامی محافظت می‎کنند و هم آنها که چرخ‎های تولید و اشتغال کشور را به حرکت در می‎آورند، در واقع مقرب درگاه الهی هستند.
پس سه اصل است که رسول گرامی آنها را عناصر محوری اسلام حساب کرد؛ و حسین بن علی برای آنها شهید شد: یک داشتن حوزه‌ها و دانشگاه‌های با سواد و عالم؛ دو رزمندگان مجاهد و سپاهی و ارتشی‎های قدرتمند و غیور، و سه کارگاه‌های فعال برای تولید و اشتغال. بنابراین همه این کارها عبادت است.
اصرار قرآن کریم این است که باید جیبتان پُر باشد. روی پای خودتان بایستید، صدای چرخ بافندگی زن‌های خانه به عرش می‌رسد. این بیان نورانی حضرت است و زین العابدین فرمود: ما رفتیم این مکتب را زنده کردیم و برگشتیم.
عنصر اصلی روضه ‌خوانی این است که آدم در معارف علمی محقق، در مسایل عملی متحقق شود، و بداند سه صداست که به خدا می‎رسد: یکی در مورد بخش فرهنگ و علم است، یکی بخش‌های رزمی نیروهای مجاهد، یکی هم اقتصاد.

راه صحیح رسیدن به اهداف
بیان نورانی سالار شهیدان حسین بن علی بن ابیطالب (عَلَیْهِ أَفْضَلُ صَلَوَاتِ الْمُصَلِّین‏) این است، فرمود: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»[8]؛ هر هدفی یک راه دارد، یعنی هر راهی انسان را به هر هدف نمی‌رساند، برای نیل به هر هدفی، از هر راه نمی‌شود کمک گرفت. اگر صراط مستقیم بود، هدف فضیلت و موفقیت است و اگر کجراهه بود، دوزخ است. چنین نیست که انسان با وسیله‌های حرام به مقصد صحیح برسد. هرگز هدف وسیله را توجیه نمی‌کند، این از بیانات نورانی سالار شهیدان است، فرمود: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»، هر کس بخواهد از راه حرام به جایی برسد، زودتر از دیگران می‌افتد. ممکن نیست حرام، وسیله موفقیت باشد. این بیان نورانی حضرت است.
به عنوان مثال اگر ما خواهان شکوفایی اقتصاد هستیم؛ از معبر بانک‌های ربوی، این امر شدنی نیست. با وسیله حرام نیل به مقصد صحیح ممکن نیست؛ «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ». ذات أقدس الهی هم فرمود: ﴿یَمْحَقُ﴾، این ﴿یَمْحَقُ﴾ فعل مضارع است و مفید استمرار. فرمود من به تدریج، این را به محاق می‌برم: ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾[9].
بنابراین جریان عاشورا تنها در مورد شخص سیدالشهداء نبود؛ اول کسی که از این دودمان این پیام را خوب تلقی کرد که «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»، همین ذوات قدسی بودند و برای رسیدن به این مقصود خون دادند و اسلام را به دست ما رساندند. در شرق و غرب عالم، هر کسی مسلمان است، در کنار سفره حسین بن علی (ع) نشسته است؛ چه بداند، چه نداند. بیان نورانی امام سجاد این بود، ما رفتیم نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم.

حجیت علم غیب در معصومین (ع)
یکی از بحث‌های رسمی که در فنّ اصول هست، این که قطع و علم حجت است، حجیتش نیز ذاتی است؛ اما در مورد اینکه آیا علم غیب هم حجت فقهی هست یا نه؟ آیا امام که علم غیب دارد، باید برابر علم غیب خود عمل کند یا نه؟ در اصول فقه بحثی از آن به میان نیامده است.
 اگر بزرگانی مثل مرحوم شیخ انصاری، مرحوم آخوند و ... این مسئله عمیق اصولی را در اصول مطرح می‌کردند که آیا علم غیب هم سند فقهی هست یا نه؟ دیگر آن شبهاتی که آیا حسین بن علی (سَلامُ الله عَلَیْه) می‌دانست شهید می‌شود یا نمی‌دانست؟ اگر نمی‌دانست که مثلاً فلان مشکل علمی دارد و اگر می‌دانست، چرا رفته که با این وضع کشته بشود؟ امروز مطرح نمی‎شد. امیدواریم از این به بعد کسی پیدا شود که این بحث را مطرح کند که سهم علم غیب در احکام شرعی چیست؟!
مرحوم کاشف الغطاء، در کتاب شریف کشف الغطاء این مسئله را مطرح می‌کند که آیا علم غیب و قدرت غیب، تکلیف‌آور است یا خیر؟ می‌فرماید؛ آنجا که اصل دین در خطر باشد و مانند آن، ممکن است امامی از علم غیب یا قدرت غیبی استفاده کند. البته در محاکم قضایی اگر امام به علم غیب بداند که حق با فلان شخص است، بر اساس این علم خود نمی‎تواند در محکمه حکم صادر کند. لذا آنجایی که می‌گویند قاضی می‎تواند با حفظ شرایط به علم خود عمل کند، مراد از آن علم، علم عادی است.
برهان مسئله هم این است، می‌فرماید که خود پیغمبر (عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِه‏ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) بالصراحه ذکر کرد، با «إنما»: «إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[10]؛ یعنی من در محکمه قضا، با یمین و شاهد حکم صادر می‌کنم، با علم غیب حکم صادر نمی‌کنم، با «إنّما» هم بیان کردند؛ یعنی ما در محاکم قضایی فقط با شاهد و سوگند حکم صادر می‌کنیم. بعد هم در ذیل آن فرمود: اگر کسی قَسم دروغی یاد کرد یا شاهد کذب به حضور آورد در محکمه، من مالی را به استناد آن شهادت باطل یا قَسم باطل به او دادم، مبادا بگوید من این مال را از دست خود پیغمبر گرفتم، «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[11]، یک قطعه از آتش را دارد به همراه می‌برد، و در قیامت باید پاسخگو باشد.
البته ائمه معصومین (ع) آن‎گاه که ضرورت ایجاب می‎کرد به علم غیب عمل می‌کردند. یا حتی فراتر از آن، گاهی از قدرت غیبی استفاده می‌کردند؛ ولی علم غیب و قدرت غیبی سند فقهی نیست. این را مرحوم کاشف الغطاء ذکر می‌کند؛ اگر این مسئله، یک مسئله رایج بود و طلبه‌های ما همانطوری که دیگر مسایل فقهی و اصولی را می‌خواندند، این مسئله را نیز فرا می‎گرفتند، دیگر کتاب‎هایی مثل کتاب «شهید جاوید» پیدا نمی‎شد که آن همه حواشی و حوادث تلخ به دنبال آن بیاید.
البته اینکه آنها علم غیب و قدرت غیبی دارند برای ما مسلّم است، ولی نکته مهم آن است که علم غیب و قدرت غیبی سند فقهی نیست. به عنوان مثال حضرت سیدالشهداء می‌توانست از فرشتگانی که مدبرات امر هستند، مدد بگیرد؛ ولی این امر ملاک و معیار فقهی نمی‎شود. زیرا احکام شرعی دائر مدار علم عادی است؛ به تعبیر مرحوم کاشف الغطاء: «و علی ذلک جرت احکامهم و قضایاهم إلّا فی مقامات خاصه لجهات خاصه، فإنّهم یحکمون بالبینة و الیمین و إن علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین»[12]، آن‌گاه می‌فرماید، البته ایشان در مسائل وجودی بعضا به علم غیب عمل می‎کردند؛ مثلاً در اینکه کجا قبله است، ممکن است به علم غیب عمل بکنند؛ لذا جهت قبله مسجدی که در محرابش امام معصوم نماز خوانده است، برای ما حجت است.

بررسی علم امام حسین (ع) در مورد وقایع عاشورا
اینکه مرتب سؤال می‌شود، آیا امام حسین (ع) می‌دانست که در روز عاشورا چه اتفاقاتی می‎افتد یا نمی‌دانست،؟ اگر می‌دانست، چرا رفت؟ اگر نمی‌دانست با غیب سازگار نیست! پرسشی است که پاسخ به آن، تنها با مبانی و احکام فقهی با همان رویکردی که در بالا اشاره شد امکان پذیر است.
بنابراین در پاسخ می‎گوییم سالار شهیدان، مثل کف دست می‌دانست که کجا شهید می‌شود، چه وقت شهید می‌شود، به دست چه کسی شهید می‌شود، همه جزییات را می‌دانست، اما علم غیب برای این امور عادی نیست، بلکه برای معارف دیگر است، معارفی مثل اینکه در عرش چه خبر؟ فرشتگان در چه حال هستند؟ آینده چه خبر خواهد شد؟ در گذشته چه خبر بوده است؟ و امثال این علوم.
به بیان دیگر؛ همانطوری که مسائل واضح (مثل دو ضرب در دو چهار می‎شود) برای همه ما روشن است، حسین بن علی صریحاً جزئیات حوادث عاشورا را پیش آنکه به وقوع بپیوندد، می‌دانست. و حتی پیش از آن‎که وارد عراق شود محل قبر خودش را نیز می‌دانست، «خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ»[13]؛ یعنی من می‎دانم محل قبرم کجاست.
پس حضرت سیدالشهداء به علم غیب می‎داند که چه حوادثی برایش پیش خواهد آمد، اما موظف نیست که به آن علم عمل کند، و اگر به این علم غیب عمل می‌کردند، یا با قدرت غیبی پیش می‎رفتند دیگر برای ما اُسوه نبودند!
وجود مبارک امیرمؤمنان (سلام الله علیه) بیست سال قبل از جریان کربلا، از جریان صفّین که برمی‌گشت به طرف کوفه، از اسب پیاده شد، با دستان مبارکش اشاره کرد، فرمود: «هَاهُنَا»، «هَاهُنَا»، مقداری این خاک را گرفت، بو کرد و دو رکعت نماز خوانده، عرض کردند یا امیرمؤمنان اینجا چه خبر است؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»[14]؛ عاشقانی در این سرزمین می‌آرمند. این کلمه «عُشَّاق»، در کلمات امیرمؤمنان بیست سال قبل از جریان کربلاست.
مرحوم کلینی (رضوان اللّه تعالی علیه) در جلد دوم کافی دارد که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»[15]؛ فاضل‌ترین مردم کسی‌ است که به عبادت عشق بورزد. این واژه عشق ارزش و اعتبار فراوانی داشت. لذا وقتی می‎فرماید «مَصَارِعُ عُشَّاق»، معنای بلندی را مد نظر دارد.

گریه عاقلانه بر حسین بن علی (علیهما السلام)
 همه ما ‌موظف هستیم برای سید الشهداء بنالیم؛ چون بر اساس روایات فراوانی که در این زمینه وارد شده است، جریان گریه کردن برای حسین هم فضیلت است و هم عبادت است، لذا سخنی در آن نیست. اما در این راستا باید دو نکته را مد نظر داشته باشیم: یک؛ عقل را به خدمت این اشک نیاوریم. دو؛ اشک را به خدمت این عقل ببریم، بشویم عاقل. یعنی در جریان عزاداری عقل را معزول و اسیر نکنیم. البته عاطفه در اینجا، چیز بسیار مقدسی است، اما این عاطفه را باید به خدمت عقل برد. اگر بر پایه این مبنا عمل کنیم، از این به بعد دیگر نه بیراهه می‎رویم، نه راه کسی را می‎بندیم. به بیان دیگر این اشک را که به خودی خود، هم عبادت است و هم فضیلت، باید مورد استفاده صحیح قرار داد، یعنی نباید صرفا از آن استفاده احساسی نمود. لذا نباید این اشک را قاهر بر عقل نماییم که روضه‌خوانی و مداحی ما بدون ‌پشتوانه علمی باشد و نه آن را بیکار کنیم، بگوییم کاری با عقل نداریم.

بحث اخلاقی پیرامون عاشورا
در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْن﴾[16]؛ این آیه یک خط بیشتر نیست. بخش ابتدایی ترتّب بهشت بر انفاق است که یک مسئله فقهی است، بخش پایانی که مسئله بهشت است، یک مسئله کلامی است. اما بخش میانی آن که مهم‎ترین بخش است راجع به اخلاق است. اخلاق روضه‌خوانی و موعظه نیست، اخلاق از قوی‌ترین و غنی‌ترین بحث‌های علمی و زیر مجموعه فلسفه است.
ما در زندگی خود باید در سه جبهه مبارزه کنیم؛ جبهه شرق، جنگ داخلی است؛ جبهه غرب، جنگ خارجی است، یک جنگ بین‌المللی بین دو جبهه است. به این بیان که ما یک عقل نظری داریم که وهم و خیال دائماً با او در جنگ‌ هستند، و مغالطات سیزده‌گانه نتیجه این جنگ است، یک شهوت و غضب داریم که با عقل عملی در جنگ است و تمام این رذایل اخلاقی محصول این جنگ است. و یک جنگ بین‌المللی داریم که بین عقل نظری و عقل عملی است!
اینکه دین می‌گوید: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَکُم‏»[17]، تمام این جنگ‌های فسادهای اخلاقی، مالی، اقتصادی و امثال آن، جنگ شهوت و غضب با عقل عملی است، در بخش‌های فراوانی آمده که ما جهاد اکبر داریم و جهاد کبیر؛ جهاد اکبر چیست؟ جهاد اکبر این نیست که او آدم خوبی باشد، جهاد اکبر این است که در جنگ بین عقل نظری و عقل عملی فاتح باشد، بین فهمیدن و بین دیدن جنگ کند. عقل با برهان می‌گوید، من می‌خواهم بفهمم بهشت و جهنم چیست. آن عقل عملی می‌گوید، فهمیدن که هنر نیست، دیدن هنر است. بهشت که هست، جهنم که هست، اما باید آنها را دید! این خطبه نورانی حضرت امیر که دارد: «فَهُمْ‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[18] همین است.
در جلد دوم اصول کافی آمده است که حارثة حضور پیامبر آمده، حضرت صبح دید، چهره او خیلی زرد است، فرمود چرا در چه حالی هستی حارث؟ «کَیْفَ أَنْت؟‏», عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا»، من به یقین رسیدم. فرمود: «لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ قَوْلِک‏»؛ «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی»؛ عرش خدا را می‌بینم، بهشت را می‌بینم، در حضور پیغمبر گفت. حضرت هم فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان أَبْصَرْتَ فَاثْبُت‏‏»[19]؛ اگر کسی به چنین مقامی برسد، می‌شود عباس بن علی. در شب عاشورا سالار شهیدان چه کار کرد؟ فرمود، بیایید بین دو انگشت من چه چیزی را ببینید؟ اینها همه‌شان بهشتی بودند، یقین داشتند که بهشتی هست، و همه آنها در آن شب بهشت را دیدند. این مرحله است که می‎توان آن را مرحله عشق نامید.

[1] . من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص614
[2] . کامل الزیارات، ص 176
[3] . امالی (شیخ طوسی)، ص677
[4] . تحقیق ماللهند، ص87؛ «...ذهب معاویه فی اصنام سقلیة لمّا فتحت فی سنة ثلاث و خمسین فی الصائفة و خُمل منها اصنام ذهب مکلَّلة مرصَّعة بالجواهر فبعث بها الی سند لتباع هناک من لوکهم فانّه رأی بیعها قائمة أثمن الدینار دینارً و أعرض عن الآفة الأخیرة فی حکم الإبالة لا الدیانة».
[5] . تحف العقول، ص 245
[6] . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 334
[7] . الشهاب فی الحکم و الآداب، ج 1، ص 93.
[8] . الکافی، ج‏2، ص373
[9] . سوره بقره، آیه276
[10] . الکافی، ج‏ 7، ص 414
[11] . الکافی، ج‏7، ص414
[12] . کشف الغطاء، ج 3، ص 114
[13] . کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 29
[14] . بحار الأنوار، ج‏ 41، ص 295
[15] . الکافی، ج 2، ص 83
[16] . سوره بقره، آیه 265
[17] . بحار الأنوار، ج ‏65، ص 370
[18] . نهج البلاغة (صبحی صالح)، خطبه193
[19] . الکافی، ج 2، ص 54


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments