اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲)﴾
بحث در جمله ﴿ثم استوي علي العرش﴾ بود آنها كه ميگفتند تفسير قرآن عبارت از تلاوت قرآن است «تفسيره تلاوته» و ميگفتند نبايد در اينگونه از مسائل و معارف بحث كرد حرف اينها مخالف با ثِقْلين است هم مخالف با كتابالله هم مخالف با بيان معصوم(عليهالسلام) اما مخالف قرآن كريم است چون قرآن كريم را خدا براي تفكر و تدبر نازل كرده است فرمود كتابي است كه ما به سوي تو نازل كرديم ﴿ليدبروا آياته﴾[1] و مردم را تشويق ميكنند به تدبر در آيات كه ﴿أفلا يتدبرون القرآن ام عليٰ قلوب اقفالها﴾[2] آن كسي كه در قرآن تدبر نميكند و معارف قرآن را درك نميكند در قلب او و بر قلب او قفل است يك سلسله از امور سيئه اقفال و قفلهاي دلاند ﴿افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها﴾ كه معلوم ميشود براي دلها هم قفلي است و از طرفي هم خداي متعالي رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلم) را مفسر قرآن معرفي كرد فرمود: ﴿انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم﴾[3] تو مبيّن آياتي اين آياتي كه براي همگان نازل شده است تو بايد تبيين كني و تشريح كني پس اولمفسر خود رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلم) است در اصطلاح علوم عقلي ميگويند ارسطو معلم اول است و فارابي معلم ثاني ولي در بين اولياي الهي معروف اين است كه معلم اول رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلم) است و معلم ثاني اميرالمؤمنين عليبنابيطالبي (عليهالسلام) خدا اين را معلم اول بشر معرفي كرد فرمود: ﴿انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ براي مردم تبيين كني تفسير كني نهتنها تلاوت كني و تعليم را در كنار تلاوت ذكر كرده فرمود: ﴿يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة﴾[4] سمتهايي كه براي رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلم) است تنها تلاوت نيست, تلاوت است, تعليم است تزكيه هم خواهد بود.
اما مخالف با روايات معصومين(عليهم السلام) است همان طوري كه يك مقداري از روايات از كافي خوانده شد بقيه روايات هم به خواست خدا مطرح ميشود معلوم ميشود كه معصومين(عليهم السلام) بحث مبسوطي درباره عرش و اينكه معناي عرش چيست و معناي حمل عرش چيست و چه كسانياند كه حامل عرشاند و ساير مسائلي كه مربوط به عرش است بحث مبسوطي كردند بنابراين اين حرف كه ما نبايد در اين گونه از معارف سخن بگوييم يا بحث بكنيم صحيح نيست. البته در همين سوره مباركه رعد آيهاي هست كه دلالت ميكند هركسي به اندازه استعدادش از معارف الهي بهره ميگيرد كه فرمود: ﴿انزل من السماء ماء فسٰالت أوْدية بقدرها فاحْتمل السيل زبداًًًًُ رابياً﴾[5] كه مبسوطاً اين بحث خواهد شد. يعني علوم و معارف مانند باراني است كه از بالا ميبارد هر ظرفي به اندازه ظرفيت خودش از اين علوم ميگيرد. وقتي باران ميبارد و سيل حركت ميكند هر وادي و هر دره و هر گودي به مقدار ظرفيت خود از آب بهره ميبرد پس اصل بحث و اصل تدبر و اصل تفكّر در حريم اين آيات لازم است. مطلب دوم اينكه اگر قرآن بعضي از آياتش روشن نيست آيات ديگرش صريح است و امالكتاب است به نام محكمات و هر گونه ابهامي كه در آيات ديگر باشد تبيين ميكند. محكمات قرآن كريم آيات صريح و روشنياند كه هر گونه ابهامي اگر در آيات ديگر بود برطرف ميكنند چون در قرآن كريم آمده كه ﴿الله خالق كل شئ﴾[6] پس هر چه كه اطلاق شيء بر آن ميشود ماسويالله مخلوقِ الله است, اگر خدا خالقِ كل شئ است ﴿الله خالق كل شئ﴾ و اگر خدا همهٴ اشيا را آفريد و تدبير و سرپرستي همهٴ اشيا هم به عهده اوست لذا فرمود ﴿و هو علي كلّ شئ وكيل﴾[7] حدوثاً و بقائاً جهان خلقت و امكان به ذات اقدس الهي متكي است هم ﴿الله خالق كل شئ﴾ هم ﴿و هو علي كل شئ وكيل﴾[8] لذا فرمود: ﴿ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده﴾[9] اين آيات نشان ميدهد كه هر چه شئ بر آن اطلاق ميشود در جهان امكان به خدا متكياند نه اينكه خدا بر چيزي تكيه كند عرش چيزي باشد كه خدا بر او تكيه كند و او حامل خدا باشد اين نخواهد بود. اين سؤال براي كسي كه تدبر در قرآن دارد پيش نميآيد سؤال در معارفِ عميقتر است اينها را قرآن صريحاً تبيين كرده اينها براي يك موحد روشن است براي يك كسي كه با آن الفباي قرآن كريم آشناست روشن است كه خداي متعالي منزه از آن است كه بر چيزي استقرار داشته باشد و جسمي و مانند آن حامل حق تعالي باشد اگر خداي متعالي سبحانه روي چيزي قرار بگيرد روي تختي قرار بگيرد كه تخت حامل خدا باشد خداي متعالي ميشود مانند ديگر موجوداتِ تختنشين درحالي كه ﴿ليس كمثله شئ﴾[10] اين ﴿ليس كمثله شئ﴾ از آن آيات محكمي است كه هيچ احتمال خلاف و ابهام در آن راه ندارد هر جا مطلبي مبهم و پيچيده بود به بركت اين كريمه ﴿ليس كمثله شئ﴾ كه جزء آيات محكمهٴ قرآن كريم است ابهامش برطرف ميشود. پس نبايد ﴿استوي علي العرش﴾ را معنا كرد به طوري كه عرش تكيهگاه خدا باشد خدا بر عرش استقرار داشته باشد كه عرش حامل حق تعالا باشد اين هم مطلب دوم, اين دو مطلب خيلي علمي نيست براي اينكه مقداري كه انسان با ظواهر قرآن مأنوس باشد ميبيند كه اين فكر كه ما بگوييم «تفسيره تلاوته» اين صحيح نيست مأمور به تدبريم و آن فكر هم كه بگوييم ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾[11] يعني روي تخت قرار گرفته ـ معاذالله ـ و تخت حامل اوست اين هم صحيح نيست. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم اين بود كه عرش را ما حمل بكنيم بر فلك نهم و امثال ذلك اين هم صحيح نيست, زيرا علمي كه پايهاش فرضيه است و لرزان است ما از كجا بالجزم آيات قرآن كريم را بر نظرات علمي حمل بكنيم آن نظراتي كه به فرضيه متكي است شايد طولي نكشد كه اين فرضيه عوض بشود بنابراين اين هم صحيح نيست كه انسان بگويد جزماً آيه كريمه همين مطلب را ميخواهد بگويد كه علم ميگويد چون علم اگر مطالبش جزمي باشد زمينهاي هست اما علم اگر به فرضيه متكي است و چيزي كه به فرضيه متكي است خود در حال نوسان است تكيهگاهي ندارد چگونه آيات الهي را بر يك امري حمل بكنيم كه تكيهگاهي ندارد نعم آن قضاياي نظري كه به بديهي ختم شده براساس اصول عقلي جزمي است كه انسان براساس همان اصول عقلي خطوط كلي دين را تشخيص ميدهد و عقل مستدِل همانطوري كه قبلاً گذشت چراغ است براي تشخيص راه آن يك حساب ديگري است وگرنه هر فرضيه علمي را انسان اصل مفروغعنه بگيرد آيهاي را بر آن حمل بكند اين صحيح نيست چه اينكه آنها كه عرش را به فلك نهم مثلاً حمل ميكردند با تحولي كه در مسائل هيئت و نجوم پيش آمد و روشن شد يك مقدار كه حق با اقدمين بود حق نه با بطلميوس اين ضايعه و اين خطر در پيش است.
مطلب چهارم اين بود كه اين عرش به معناي تخت آمده ولي اينجا معناي كنايي مراد است بر تخت استوا پيدا كرد يعني استيلا و استعلا بر مقام فرمانروايي پيدا كرد زيرا در يك جامعهاي كه حكومت مطرح است و همه از يك حكومت و از يك حاكم پيروي ميكنند آنجا مسئله تخت است و فرمانروايي است و امثال ذلك اين معنا فيالجمله صحيح است الا اينكه اگر ما بگوييم ﴿استوي علي العرش﴾ معناي كنايي است بايد توجه كنيم كه كنايه از يك حقيقت است نه كنايه از يك اعتبار آنچه كه در پايان بحث ديروز به آن رسيده بوديم اين بود كه اينكه ميگوييم كنايهاي است نه كنايه از يك امر اعتباري بلكه كنايه از يك امر حقيقي. بيان ذلك اگر ما گفتيم فلان سلطان بر تخت فرمانروايي نشست اين نشستن بر تخت فرمانروايي كنايه از نيل به مقام اعتباري است يعني به اين سمت سلطنت و رياست رسيده است كه آن سلطنت و رياست و حاكميت و مانند آن از شئون اعتباري است, فلان شخص بر تخت رياست تكيه زد يعني به اين مقام رسيد كنايه از آن است لازم نيست تختي باشد لازم نيست ميزي باشد كنايه از آن است كه به اين مقام رسيد ولي كنايه از يك امر اعتباري است, آيا خداي متعالي كه ميگوييم ﴿استوي علي العرش﴾ اين كنايه از يك امر اعتباري است كه در جهان تكوين سهمي ندارد يا نه واقعيتي است و اين كنايه از آن واقعيت است؟ در تشريح اين مطلب چهارم قرآن و روايات تأييد ميكرد كه مقام تكويني حق تعالي يك واقعيتي است كه اين ﴿استوي علي العرش﴾ از آن واقعيت به عنوان كنايي اراده شده يعني چون جهان را او دارد اداره ميكند و مقام فرمانروايي خدا هم مقام تكويني است نه اعتباري اگر خداي متعالي مقامي دارد و دارد اداره ميكند نه آن طور كه يك رئيس يا سلطان مقامي دارد و دارد اداره ميكند كه آن امري است اعتباري ولي كار خدا امريست تكويني و حقيقي. لذا بعد از اينكه فرمود خدا بر عرش استوا دارد مسئلهٴ تدبير را مطرح ميكند يا تدبير عملي يا تدبير علمي كه هر دو عين هماند تدبير علمي را در سورهٴ حديد فرموده بود كه هر چه در زمين و از زمين است خدا ميداند و هر چه به آسمان و از آسمان است هم خدا ميداند, در سورهٴ يونس هم آيهٴ سوم وقتي مسئلهٴ استواي علي العرش را بيان ميكند اينچنين ميفرمايد ﴿ان ربكم﴾ كه طليعه آيه از روبيت شروع ميشود ﴿ان ربكم الله الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام ثم اسْتوي علي العرش﴾[12] ﴿استوي علي العرش﴾ چه ميكند ﴿يدبر الامر﴾ كه بدون "واو" ذكر كرده كه استواي علي العرش را به عنوان تدبير تبيين كرده ﴿يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه أفلا تذكرون﴾[13] كه شواهد ديگري هم بود.
اما دربارهٴ روايات كه يك مقداري از آن روايات خوانده شد بقيهٴ روايات هم كه به تدريج ملاحظه ميفرماييد نشان ميدهد كه عرش مقام علمي است و فرشتگان اين علم را نائلاند و اين علم و فرشتهاي كه حامل اين علم است هر دوي اينها در تحت ربوبيت ربالعالميناند. مهمترين تفسيري كه از عرش ميشود همان مقام علم فعلي حق تعالاست, در من لايحضره الفقيهِ مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) اين حديث شريف آمده در باب حج اين حديث را هم در من لا يحضر نقل كردند هم در عللالشرايع نقل كردند و آن اين است كه اين را در باب حج به عنوان علل الحج ذكر كردند نقل كردند كه از امام صادق(سلام الله عليه) روايت شده كه چرا كعبه كعبه ناميده شد؟ در عللالشرايع با يك تفاوت مختصري آنچه كه الآن از من لايحضره الفقيه ميخوانيم با يك تفاوت مختصري نقل كردند در علل الشرايع گوياتر است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه چرا كعبه را كعبه ميگويند؟ فرمود «لانها مربعه»[14] يك بيتي است چهار ديوار دارد وقتي چهار ديوار داشت يك سقف دارد ميشود پنج يك سطح دارد ميشود شش و هر جسمي كه شش سطح داشته باشد مكعب است لذا كعبه را كعبه ميگويند از اين جهت كه شكل كعبه مكعب است «لانها مربعة» چون به شكل مكعب است آن گاه راوي سوال ميكند كه چرا به چهار ديوار ساخته شده ممكن است كمتر يا بيشتر باشد حضرت ميفرمايد اين كعبه به چهار ديوار ساخته شده «لانها بحذاء البيت المعمور» در مقابل بيت معمور است كه در آسمان چهارم يا هفتم, بالأخره در آسمان است آن چون مربع است اين هم در حذاي آن است اين هم مربع است آن گاه سائل عرض ميكند كه چرا بيت المعمور چهار ضلعي است چهار ديوار دارد؟ فرمود «لانه بحذاء العرش»[15] چون عرش چهار ضلعي است و چهار ديوار دارد يا چهار پايه دارد. سؤال ميكند كه عرش چرا چهار پايه دارد؟ فرمود: «لان الكلمات التي بني عليها الاسلام اربع و هي سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»[16] تمام معارف اسلامي به اين چهار كلمه برميگردد يا تنزيه حق تعالاست از تمام نقص و عيب يا حصر حمد است براي خدا چون تمام نعم از خداست ﴿ما بكم من نعمة فمن الله﴾[17] پس جميع نعم از خداست و حمد هم در برابر نعمت است پس جميع محامد براي خداست قهراً «الحمد لله» خواهد بود اين دو, و چون احدي در جهان هستي واجب نيست, خالق نيست, رب نيست شايستهٴ معبودشدن نيست پس «و لا اله الا الله» و چون احدي نميتواند خداي متعالي را توصيف كند او برتر از آن است كه به فكر احدي بيايد تا كسي بتواند او را وصف كند پس «و الله اكبر» يعني «اكبر من أن يوصف»[18] نه اكبر من كل شئ خدا بزرگتر از آن است كه به فكر كسي بيايد يا كسي بتواند او را توصيف كند با اين بيان معلوم ميشود اين چهار پايهٴ عرش اين چهار كلمه است يعني اين چهار علم است جميع علوم ما يا به تنزيه حق برميگردد يا به تحميد حق برميگردد يا به تحليل حق برميگردد يا به تكبير حق برميگردد. همهٴ معارف به اين چهار معرفت برميگردد اين چهار معرفت هم اركان چهارگانهٴ عرش خدايند, پس «العرش هو العلم» تختي باشد از چوب يا از فلز و مانند آن نيست تختي است كه با «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر»[19] ساخته شده تختي است كه با علم ساخته شده نه تختي است كه با چوب يا فلز ساخته شده باشد و آن عرش كه مقام علم است وقتي تنزل ميكند ميشود بيت معمور وقتي به جهان طبيعت ميآيد ميشود كعبه. مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) در شرح اين حديث شريف در جلد چهارم صفحهٴ سوم اين را نقل ميكنند اين شرح مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) است بر من لا يحضره الفقيه مرحوم صدوق ميفرمايد چرا اينها اركان عرشاند «و هو مربعٌ له اركان اربعة و يمكن ان يكون العرش هنا بمعني العلم و يكون المحاذاة معنوية» كما اينكه از بيان خود حضرت معلوم ميشود آن گاه ميفرمايند: «لأن كلمة سبحان الله» كه اول است «تدل علي الصفات التنزيهيه الجلاليه» كه تمام نقصها از خدا دور است «و الحمد لله يدل علي ان الصفات الجمالية» مخصوص حق تعالاست چون تمام نعمتها از ناحيهٴ خداست حمد هم در برابر نعمت است پس همهٴ حمدها از آن خداست و كلمهٴ توحيد «تدل علي انه واجب الوجود بالذات و علي وحدته تعالي بل علي جميع صفات الجلال والاكرام و كذا التكبير» هم گذشته از اينكه بر اين معاني بلند دلالت ميكند «مع دلالته علي ان ذاته تعالي اعلي و ارفع من ان يصل اليه العقول والافكار» آن گاه نتيجه ميگيرند ميفرمايند: «فظهر ان جميع العلوم مندرجة فيها» در اين كلمات اربعه «فيكون المحاذاة للعرش الذي بمعني العلم من حيث الدلالة عليه» اينها محاذي عرشاند يعني اينها دلالت بر آن مقام علمي ميكنند. در تفسير نورالثقلين در جلد چهارم صفحهٴ 422 در بيان اينكه اول سورهٴ ص دارد ﴿ص والقرآن ذي الذكر﴾[20] حضرت سئوال كردند كه "ص" يعني چه؟ حضرت فرمود: «و اما (ص) فعين ينبع من تحت العرش»[21] "ص" يك چشمهاي است كه از زير عرش جاري ميشود و اين همان چشمهاي است كه رسولالله(صلي الله عليه و آله و سلم) در هنگام معراج از آن چشمه وضو گرفت و آن چشمهاي است كه جبرئيل(سلام الله عليه) هر روز وارد آن چشمه ميشود و در آن چشمه فرو ميرود و از آب آن چشمه استفاده ميكند بعد پرهاي خود را حركت ميدهد از حركت پرهاي او قطرات آب ميريزد كه از هر قطرهاي فرشته خلق ميشود اينها همه نشانهٴ آن است كه تختِ به معناي جسم خواه از چوب خواه از فلز ديگر نيست, عرش يعني مقام علم چون علم عامل حيات است و احياناً از آن به آب زندگاني تعبير ميكنند در آيه آمده ﴿و كان عرشه علي الماء﴾[22] چطور انسان اگر خواب ببيند كه در آب زلال شنا ميكند علم و دانش نصيبش ميشود حقيقت علم اگر بخواهد تنزل كند به صورت آب زلال در ميآيد عرش خدا بر آب بود نه يعني يك تختي بود روي آب بلكه خود علم آب حيات است لذا اين روايتي را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده بود تفسير كرد به اينكه ﴿و كان عرشه علي الماء﴾ يعني عرش به معناي علم را خدا به آب داد يعني آب است كه علم است آب است كه حيات ميآورد چون علم حيات ميآورد و مانند آن. نمونهٴ ديگر همان بود كه مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در احتجاج جلد اول صفحهٴ 386 و 387 سؤالهايي كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به آن سؤالها جواب ميداد يكياش اين بود كه از او سؤال شده كه از جايي كه شما ايستادهايد تا عرش چقدر فاصله است؟ كه حضرت فرمود سؤالي كه ميكني براي يافتن معارف باشد متعنّتاً چيزي را سئوال نكن آن گاه فرمود: از جايي كه من ايستادهام تا عرش «ان يقول قائل مخلصاً لا اله الا الله»[23] اگر كسي مخلصاً كلمهٴ توحيد را گفت تا عرش خدا رابطه دارد, معناي گفتن اين كلمه را با اخلاص مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان باب اول كتاب شريف توحيد از معصوم(عليه السلام) نقل كرد اخلاصِ كلمهٴ توحيد كه تا بهشت پاداش يقيني اوست اين است كه «اخلاصه أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجلّ»[24] كسي مخلصاً اين كلمه را بگويد اهل بهشت است, اخلاص اين كلمه آن است كه اين كلمهٴ توحيد حاجز و حايلي باشد بين او و بين معصيت خدا. اگر كسي اين كلمه را با اخلاص گفت يعني اين كلمهٴ توحيد حاجز و حايل بود بين او و عصيان حق «أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجل» اين معناي اخلاص است اگر كسي اين چنين گفت تا عرش خدا رابطه دارد اين را كه حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در احتجاج طبرسي آن صدرش نقل شده فرمود: آنجا كه من هستم تا عرش خدا گفتن اين كلمه با اخلاص است. سائل سؤال ميكند كه ثواب اين كلمه چيست؟ چند سؤال و جواب مطرح ميشود آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت ميكند ﴿اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه﴾[25] كه در سورهٴ فاطر است اگر به سمت الله كلمهٴ طيب صعود ميكند الله كه سمتي ندارد ﴿فاينما تولوا فثمّ وجه الله﴾[26] پس چيست كه بالا ميرود؟ حضرت به استناد ﴿اليه يصعد الكلم الطيب﴾ فرمود: كلمهٴ «لا اله الا الله» تا عرش رابطه دارد معلوم ميشود عرش تخت نيست, عرش جسم نيست, عرش در جايي نيست كه انسان به آن جاي معين متوجه بشود و به آن جاي معين برسد, به اين آيهٴ ﴿اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه﴾ كه در سورهٴ فاطر آمده حضرت استناد كردند آيهٴ ده سورهٴ فاطر ﴿من كان يريد العزة﴾[27] اگر كسي بخواهد عزيز بشود ﴿فللّه العزة جميعا﴾[28] عزت همگي از آن خداست پس اگر در جاي ديگر فرمود: ﴿لله العزة و لرسوله و للمؤمنين﴾[29] در اين آيهٴ ده سورهٴ فاطر ميفهماند كه عزتي كه براي مؤمنين و براي رسولالله(صلي الله عليه و آله و سلم) است عزت بالتَّبَع است نه عزت بالاصاله زيرا در اينجا فرمود: ﴿فلله العزة جميعا﴾[30] خب ﴿من كان يريد العزة فللّه العزة جميعا﴾[31] عزت از آن خداست چه كنيم به آن عزت برسيم ﴿اليه يصعد الكلم الطيب﴾[32] كلم طيب داشته باشيم عزيز خواهيم شد عقايد خوب از اين طرف هم ﴿والعمل الصالح يرفعه﴾[33] بنابراين عرش به آن معنا كه تختي باشد و امثال ذلك نخواهد بود چه اينكه روايت ديگري كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) سؤال كردند بين آسمان و زمين چقدر فرق است فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم»[34] يعني اگر آسمان ظاهر را ميگوييد نگاه شما به آسمان ظاهر اصابت ميكند تا آنجا كه چشمتان ميبيند اگر درون را ميگوييد آن آسمان معنوي را ميگوييد آه مظلوم به آنجا ميرسد. فرمود بين زمين و آسمان «مد البصر و دعوة المظلوم» اينها نشان ميدهد آن جايي كه به نام آسمان است آنكه منشأ تدبير است آنكه منشأ رفع حوايج است جسم و جسماني نخواهد بود. اما آنچه را كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در همين باب العرش و الكرسي كافي نقل كرد روايت دومش اين است كه صفوانبنيحيي ميگويد مرد محدثي از من خواست كه من او را به خدمت امام هشتم(سلام الله عليه) برسانم «فاستأذنته»[35] از حضرت از ثامنالحجج (عليهم السلام) اجازه گرفتم حضرت اجازه فرمودند «فأذن لي فدخل فسءله عن الحلال والحرام ثم قال أفَتُقِرُّ ان الله محمولٌ» شما ميپذيريد كه خدا محمول است يا نه؟ «فقال ابوالحسن (عليه السلام): كل محمول مفعول به مضاف الي غيره محتاج»[36] اگر محمول است حاملي ميخواهد «و المحمول اسم نقص في اللفظ و الحامل فاعل و هو في اللفظ مدحة» حاملبودن كمال است نه محمولبودن «و كذلك قول القائل فوق و تحت و اعلي و اسفل» كه يكي كمال است ديگري نقص پس اينها بعضي كمالاند بعضي نقص و قرآن منطقش اين است كه «وقد قال الله ﴿و لله الاسماء الحسني﴾»[37] ﴿لله الاسماء الحسني﴾[38] يعني اسم دو قسم است يا قبيح است يا حسن اسماي قبيحه اصلاً به حق تعالا ارتباط ندارد اين يك مطلب در بين اسماي حسن آنها كه احسنالاسماء هستند الاسماءالحسني هستند نه تنها حسناند بلكه احسن الاسماء هستند براي خدايند پس ما يك اسم داريم به نام جهل يك اسم داريم به نام علم, خدا جاهل نيست علم و عليمبودن جزء اسمهاي حسن است در بين اين اسمهاي حسن, احسنالاسماء براي خداست پس او عالم نيست او ﴿بكل شئ عليم﴾[39] است او قدير نيست بلكه ﴿عليٰ كل شئ قدير﴾[40] است اسماي حسنا يعني احسنالاسماء نهتنها اسماي حسن حضرت فرمود آنچه كه تو گفتي اسم نقص است و براي خداي متعالي نهتنها اسم نقص نيست بلكه اسمهاي حسن هم نيست ﴿لله الاسماء الحسني﴾[41] كه افعل تفصيل باشد از احسن. احسنالاسماء براي خداست كه هيچ نقص و عيبي در او راه پيدا نكند «﴿و لله الاسماء الحسنيٰ فادعوه بها﴾ و لم يقل في كتبه»[42] اين حرفي كه تو ميزني يا بايد ريشهٴ وحي داشته باشد در قرآن كريم باشد يا سيرهٴ موحدان باشد كلمهٴ محمول را نه در قرآن ما داريم نه هيچ موحدي در دعاي خود خدا را محمول دانست «و لم يقل في كتبه»[43] نه تنها در قرآن در هيچ كتبي از كتابهاي آسماني نيامده كه «انه المحمول بل قال انه الحامل في البر و البحر و الممسك السماوات و الارض ان تزولا و المحمول ما سوي الله»[44] پس ما سويٰ الله محمولاند و خداي متعالي حامل است اين از نظر كتابهاي آسماني از نظري هم كه هيچ موحدي نگفت خدا محمول است براي آنكه «و لم يسمع احد آمن بالله و عظمته قطّ قال فى دعائه يا محمول»[45] هيچ موحدي شنيده نشد كه در نيايش و دعا بگويد يا محمول آن گاه سائل عرض كرد كه پس اگر اين است يك جاي قرآن ميگويد خدا بر عرش است يك جاي قرآن ميگويد عرش را عدهاي حمل ميكنند پس خدا محمول است «فأنه قال ﴿و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية﴾» اين يكي «و قال»[46] در سورهٴ ديگر «﴿الذين يحملون العرش﴾» اين دو تا پس يك عده حاملان عرشاند و خدا هم كه روي عرش است پس خدا محمول است ـ معاذ الله ـ اين سؤال اين مرد است. «فقال ابوالحسن (عليه السلام)» اين استنتاجي كه كرديد ميفرمايد كه از اين دو آيه استفاده ميشود كه عدهاي حامل عرشاند عرش كه خدا نيست «العرش ليس هو الله و العرش اسم علم و قدرة و عرش فيه كل شئ»[47] اين مقام علمي را كه مخلوق خداست خدا به مخلوق ديگرش استناد داد «ثم اضاف الحمل الي غيره» حمل اين عرش را به فرشتگان نسبت داد گفت اينهايند كه حاملان عرشاند عرش يعني مقام فعل قدرت فعلي نه قدرت ذاتي اين علم فعلي نه علم ذاتي اين علم فعلي به آن علم ذاتي تكيه ميكند اين قدرت فعلي به آن قدرت ذاتي تكيه ميكند. پس خلقي حامل خلق ديگر است «و كلاهما» محمولِ حق تعالايند «ثم اضاف الحمل الي غيره» كه برخي از مخلوقهاي خود را براي اين خداي متعالي برگزيد كه حاملان عرش او باشند «لأنه استعبد خلقه بحمل عرشه» بعضيها عبادتشان در اين است كه حاملان عرش باشند دو آيه در قرآن كريم راجع به حاملان عرش هست كه آنها كه حاملان عرشاند ﴿يستغفرون﴾ طلب مغفرت ميكنند در يك جا دارد كه ﴿يستغفرون للذين آمنوا﴾[48] يك جا دارد كه ﴿يستغفرون لمن في الارض﴾[49] در يك كريمه دارد كه براي مؤمنين طلب مغفرت ميكنند در كريمهٴ ديگر دارد براي كساني كه در زميناند طلب مغفرت ميكنند گفتند جمعش آن است كه آنها غيرمؤمن را نميبينند اصلاً چون غيرمؤمن تاريك است نوري ندارد تا ديده بشود پس بنابراين «من في الارض» همان مؤمنين خواهند بود «و هُم حملة علمه و خلقا يسبحون حول عرشه و هم يعملون بعلمه»[50] فرمود فرشتگاني را خداي متعالي مأمور حمل عرش كرد فرشتگاني را مأمور طواف دور عرش كرد فرشتگاني را مأمور كتابت اعمال كرد همهٴ اين كارها را خداوند متعالي به اينها به عنوان اطاعت و عبادت موظف كرد و در اختيار اينها قرار داد «و ملائكة يكتبون اعمال عباده و استعبد اهل الارض بالطواف حول بيته و الله علي العرش استوي كما قال» اما و العرش و من يحمله»[51] دو «و من حول العرش» سه «والله الحامل لهم» عرش و فرشتگان حامل عرش و فرشتگاني كه طوافكننده حول عرشاند همه و همه را الله آفريد و الله اداره ميكند «و العرش و من يحمله و من حول العرش» هر سه را «و الله الحامل لهم الحافظ لهم الممسك القائم علي كل نفس و فوق كل شئ و علي كل شئ»[52] در اين بحثهاي عقلي امام هشتم(سلام الله عليه) در خراسان آن طوري كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرده است بركتهاي فراواني را نصيب مسلمين كرده در يكي از اين بحثها وقتي آن طرف در برابر نقض و ابرام حضرت قرار ميگيرد گاهي انكار ميكند گاهي نفي ميكند گاهي اثبات ميكند مأمون دارد عصباني ميشود حضرت ميفرمايد كه شما عصباني نشويد اين بيرون ميرود ميگويد احتشام خليفه نگذاشت من جواب عليبنموسيالرضا را بگويم نه به طور آزاد بحث بكنيم تا ببينيم جواب چه در ميآيد به طور خيلي عادي و استدلالي نظير همين. اين ميشود همان بياني كه عليبنابيطالب [عليه السلام] فرمود: كه ما قرآن ناطقيم آن حرفي كه ميگويند: «الاستواء معلوم الكيفية مجهول السؤال بدعه الايمان واجب» با اين طور كه مينشيند و دانه دانه الفباي قرآن را تفسير ميكند چقدر فرق است
پرسش …
پاسخ: كسي روي عرش او پا نميگذارد آن مقام, مقام مخصوص است كسي آنجا پا نميگذارد حالا شايد برسيم به آن. «و لا يقال محمول»[53] چون او حامل كل شئ است «و لا اسفل» چون او اعلاي كل شئ است آن گاه ابوغره همين محدث و همين سائل گفت پس شما با روايات چه كار ميكنيد؟ حالا آيات را اين طور معنا كرديد به امام هشتم عرض ميكند ميگويد شما آيات را اين طور معنا كرديد روايات را چه كار ميكنيد؟ «فتكذّب بالرّواية التي جاءت ان الله اذا غضب انما يعرف غضبه أن الملائكة الذين يحملون العرش يجدون ثقله علي كواهلهم و فيخرون سجداً»[54] شما آمديد آيات را اين طور معنا كرديد اما روايت را چه ميكنيد روايت ميگويد كه ظاهر روايت اين است كه عرش تختي است و چند پايه دارد براي اينكه ظاهر روايت آن است كه اگر خدا غضب كرده نشانهٴ آن غضب اين است كه تخت خدا سنگين ميشود و فرشتگان سنگيني اين تخت خدا را روي كواهل و دوشهايشان احساس ميكنند ميفهمند خدا غضبناك شده است سجود ميكنند اين روايت را چه كار ميكنيد؟ روايت كه ميگويد «ان الله اذا غضب» غضبش از اينجا معلوم ميشود كه فرشتگان حامل عرش سنگيني را روي دوششان احساس ميكنند بعد ميفهمند كه خدا غضبناك شده «فاذا ذهب الغضب»[55] وقتي غضب تمام شده «خفّ» سبك ميشود اين تخت «و رجعوا الي مواقفهم»[56] اينها به جاي خودشان برميگردند حضرت فرمود شما خيال كردي غضب خدا يعني عصباني ميشود حالش به هم ميخورد تغيير حال ميدهد اين چنين است؟ «فقال ابوالحسن (عليه السلام) اخبرني عن الله تبارك و تعالي»[57] فرمود ما در يك مسئلهاي باهم اتفاق داريم و آن اين است كه خدا يك وقتي عصباني شد در يك مرحله عصباني شد كه هنوز راضي نشده پس هميشه آن تخت سنگين است چون دربارهٴ افراد عادي گاهي معصيت ميكنند خدا غضب ميكند گاهي توبه ميكنند خدا رفع غضب ميكند اما يك امر را نشان داريم كه خدا غضب كرده و هنوز راضي نشده و آن جريان شيطان است كه فرمود: ﴿ان عليك لعنتي الي يوم الدين﴾[58] اين غضب هنوز هست پس هميشه تخت سنگين است كه تختي در كار نيست غضب به معناي تغيير حال نيست, به معناي عصبانيشدن نيست «اخبرني عن الله تبارك و تعالي منذ لعن ابليس الي يومك هذا هو غضبان عليه» غضبناك است ديگر راضي كه نشد از او كه «فمتي رضى» از ابليس كه راضي نشد كه «و هو في صفتك»[59] آن طوري كه تو غضب را معنا كردي به معني عصباني شدن پس «لم يزل غضبان عليه و علي اوليائه» بر او چون گفت ﴿لأملأنَّ جهنم منك و مِمَّن تبعك منهم اجمعين﴾[60] بر همهشان غضبناك است ديگر «و علي اتباعه»[61] پس هميشه خدا غضبناك است هميشه اين تخت سنگين است اين چه حرفي است ميزني تو؟ «كيف تجتريٰ ان تصف ربك بالتغيير» چطوري به خودت اجازه ميدهي كه خداي متعال را غضبان به معناي عصباني بداني؟ كه غضب كرده يعني از حالتي به حالت ديگر عوض شده تغيير پيدا كرده «كيف تجتريٰ ان تصف ربك بالتغيير من حال الي حال» و خيال كردي «وَانه يجري عليه ما يجري علي المخلوقين» ديگران كه عصباني ميشوند تغيير حال پيدا ميكنند يا رضا پيدا ميكنند تغيير حالتي در آنها پيدا ميشود خدا كه عصباني ميشود يا راضي ميشود حالتش عوض ميشود «سبحانه و تعالي لم يزل مع الزائلين و لم يتغير مع المتغيرين»[62] هرگز با زائلين زايل نميشود هرگز با متغيرين متغير نميشود چون تمام اين حوادث تاريخي و رويدادهاي مادي در قلمرو فرمان اويند بيان عليبنابيطالب(سلام الله عليه) در همان خطبهٴ نهج دارد كه «لا يجري عليه السكون و الحركة»[63] آن گاه استدلال ميكند ميفرمايد «و كيف يجري عليه ما هو أجراه و يعود فيه ما هو أبداه و يحدث فيه ما هو أحدثه»[64] حركت و سكون را كه خدا آفريد چگونه قانون حركت بر خدا حكومت ميكند؟ چگونه چيزي كه از خدا صادر شده است بر خدا حكومت ميكند؟ «و لم يتبدل مع المتبدّلين و مَن دونه في يده و تدبيره و كلهم اليه محتاج و هو غنيٌ عمّن سواه»[65]
«الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[2] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[4] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.
[5] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[6] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[7] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 12.
[9] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 41.
[10] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[11] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 5.
[12] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 3.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 3.
[14] ـ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 10.
[15] ـ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 10.
[16] ـ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 10.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[18] ـ كافي، ج 1، ص 17.
[19] ـ من لايحضر الفقيه، ج 2، ص 10.
[20] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 1.
[21] ـ تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 442.
[22] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 7.
[23] ـ احتجاج، ج 1، ص 259.
[24] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 27.
[25] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[27] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[28] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[29] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[30] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[31] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[32] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[33] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[34] ـ بحارالانوار، ج 10، ص 88.
[35] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[36] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[37] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيه 180.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[41] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.
[42] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[43] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[44] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[45] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[46] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[47] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[48] ـس روهٴ غافر، آيهٴ 7.
[49] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 5.
[50] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[51] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[52] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[53] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[54] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[55] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[56] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[57] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[58] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.
[59] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[60] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 85.
[61] ـ كافي، ج 1، ص 131.
[62] ـ كافي، ج 1، ص 132.
[63] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 186.
[64] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 186.
[65] ـ كافي، ج 1، ص 132.