03 03 1996 4970999 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 40

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ﴿42﴾ فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ﴿43﴾ فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَتّي إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ ﴿44﴾ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ﴿45﴾ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ ﴿46

جمع بين اين دو آيه كه در آيه قبل ذات اقدس الهي فرمود اگر عذاب دنيايي بيايد يا عذاب اخروي نازل بشود در قيامت تنها راهي كه شما داريد رجوع به خدا است بتها را فراموش مي‌كنيد فقط از خدا طلب عفو مي‌كنيد در آيه بعد فرمود به اينكه ما عده‌اي را به رنجها و ﴿بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ آزموديم تا اينها تضرع بكنند ولي در اثر قساوت دل تضرع نكردند فخر‌رازي در جمع بين اين دو آيه مي‌گويد آنها كه در حال درد و رنج و آزمون تضرع مي‌كنند خواست خدا است آنها كه در حال ﴿بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ مراجعه نمي‌كنند تضرع نمي‌كنند اين هم خواست خدا است خدا يك عده را مي‌خواهد هدايت كند اينها در حال ﴿بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ متنبه مي‌شوند عده‌اي را نمي‌خواهد هدايت كند آنها در حال آزمون متنبه نمي‌شوند روي اين تفكر باطل جبري بين دو اين آيه جمع كرد در حالي‌كه گذشته از اينكه شواهد عقلي برخلاف است و شواهد نقلي ديگر برخلاف است خود اين آيه هم شاهد داخلي را خلاف دارد و آن آيه اين است كه بسياري از كارها را خدا به آنها اسناد مي‌دهد و اصل جريان را هم به عنوان اطلاع و امتحان ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما اينها را امتحان كرديم عده‌اي سرافراز از امتحان درمي‌آيند عده‌اي از امتحان سرافراز درنمي‌آيند آنها كه بعد از آزمون سرافراز درنمي‌آيند آنها را هم ما مؤاخذه مي‌كنيم معلوم مي‌شود كه كه اهتداي مردم يا ضلالت مردم به حسن اختيار يا سوء اختيار خود آنها است ذات اقدس الهي همه را سرمايه هدايت تكويني داده است و هدايت تشريعي خدا هم شامل همه است پس اينكه ايشان جمع كردند گفتند آن يك گروه است و اين گروه ديگر آن گروه مورد هدايت الهي‌اند براساس جبر اين گروه مورد عدم هدايت الهي‌اند بر اساس جبر و كارهاي خدا هم زير سؤال نمي‌رود براي اينكه ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ[1] اين سخن ناصواب است همين مطلب را جناب فخررازي كه اول گفتند بعد همين اشكال را در مسئله اينكه چطور يكجا فرمود: ﴿بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ[2] در جاي ديگر فرمود: ﴿لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ﴾ فرمود كه آن آيه اول مربوط به يك قوم است و اين آيه دوم مربوط به قوم ديگر است اين تعدد اقوام را با همان مسئله جبر حل كردند چون مبناي ايشان باطل است بنا هم باطل خواهد بود اين يك مطلب.

مطلب دوم آن است كه گاهي انسان از نظر فكري به جايي مي‌رسد كه چه انسان احتجاج بكند چه احتجاج نكند بي‌اثر است چه موعظه بكند چه موعظه نكند سودمند نيست گاهي از نظر آزمون عملي به جايي مي‌رسد كه چه انسان آنها را آزمون بكند چه امتحان نكند بي‌اثر است چنين گروهي كساني‌اند كه خدا درباره آنها گاهي اين‌چنين مي‌فرمايد كه آنها به پيغمبرشان گفتند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ[3] خود ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ[4] اگر گروهي به اين حد رسيده‌اند آن‌گاه مي‌شود گفت: «سواء عليهم أبلوناهم ام لم نبلهم» چه بيازماييم, چه نيازماييم يكسان است لذا فرمود: ﴿فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ﴾ اين قرآن تذكره است آيات الهي تذكره است وقتي ما اينها را متذكر كرديم اما اينها فراموش كردند خواستيم اينها را بگيريم پس تا حجّت خدا تمام نشود چه در بخشهاي علمي و نظري چه در بخشهاي عملي و آزموني خدا عذابي نازل نمي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: آن وقت يك وقت است كه بايد بفرمايد چون اين راههاي نعمت اثر نكرد ما اينها را به راه عذاب گرفتيم ولي دارد چون فراموش كردند آنچه را كه ما اينها را متذكر كرديم تذكره گاهي برهان است گاهي با آزمون، آزمون هم گاهي بالحسنات است گاهي بالسيّئات اگر آزمون به سيئه اثر نكرد ولي آزمون بالحسنه اثربكند خب يقيناً خدا با آزمون حسنه مي‌آزمايد اگر كسي به جايي رسيد كه خدا درباره او بفرمايد: «سواء عليه أبلوتهم ام لم تبلهم» يا «بلوناهم ام لم نبلهم» اين اثر ندارد آن‌گاه خدا اين كار را مي‌كند .

مطلب ديگر آن است كه اين را هم جناب فخر‌رازي اشاره كرده‌اند ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ اين يك كُل قياسي است نه يك كُل نفسي اين‌چنين نيست كه حالا جميع اشيا عالم را ما به اينها داده باشيم هر چه كه مورد نياز اينها بود هر مشكلي كه اينها داشتند وگرنه اين‌چنين نيست كه حالا اين گروه قادر شدند بر جميع اشيا عالم اين طور نيست اين كل قياسي است نه كل نفسي ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ آن درهاي بسته را باز كرديم هر دري كه بسته بود باز كرديم نه جميع درها را به روي اينها باز كرديم ولو مربوط به اينها نباشد و اين هم مقدمه است براي اخذ براي اينكه در هنگام نشاط وافر انسان به اندوه مبتلا مي‌شود دردش بيشتر است تا كسي كه نشاط وافر نداشت ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾اي كه به روي اينها بسته بود كه كل قياسي است نه نفسي ﴿حَتّي إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً﴾ اين ﴿فَرِحُوا بِما أُوتُوا﴾ همان تفكر قاروني است ذات اقدس الهي كه جريان قارون را ذكر كرد مشابه اين را از اقوام ديگر ذكر كرد قارون گفت كه ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي[5] گروه ديگري هم هستند كه اگر خدا آنها را نصيحت بكند كه شما حقوق الهي را ادا كنيد يا شكرگزاري كنيد مي‌گويند ما خودمان زحمت كشيديم اختصاصي به جريان قارون ندارد چون درباره قارون اين را به عنوان فعل مفرد اسناد داد كه قارون اين‌چنين گفت ولي همين جريان را به عنوان عام از يك قومي نقل كرده است كه گروهي وقتي به آنها بگويند حق‌شناسي‌كن مي‌گويند ما خودمان زحمت كشيديم اين فرق نمي‌كند خواه اهل مال باشد خواه اهل علم آن اهل علمي كه مي‌گويد من خودم چندين سال زحمت كشيدم و درس خواندم و عالم شدم او هم اين تفكر قاروني مستتر در او هست به استتار جائزي گاهي كه امتحان بشود اين ظهور مي‌كند مي‌گويد من چند سال زحمت كشيدم در حالي‌كه بايد بگويد من چهل سال مهمان خدا بودم در كنار سفره او مي‌نشستم آن‌گاه ذات اقدس الهي اصل جريان را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد ما اگر خواستيم افرادي را بگيريم به تدريج مي‌گيريم چه اينكه در سورهٴ «قلم» عده‌اي درباره سورهٴ «قلم» آيهٴ 44 و 45 اين مقداري را گوشزد كرد فرمود: ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ ٭ وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ من «املاء» مي‌كنم مهلت مي‌دهم تا اينها را بگيرند وقتي اينها در تمام نعم فرو رفتند دفعتاً اينها را مي‌گيرم كه نه راه فرار داشته باشند نه آن عذاب قابل تحمل باشد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» هم به اين مسئله اشاره كرد كه اينها به جاي اينكه پند انبيا را بشنوند و از تعليم كتاب و حكمت انبيا استفاده كنند ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ به همان علوم مادي بسنده كردند و اكتفا كردند و به همان خوشحال شدند اينجا هم «فرحوا بما عندهم من المال و ما عندهم من النعم» به جاي اينكه از تذكره الهي استفاده كنند خوشحال شدند در سورهٴ «غافر» يعني همان سورهٴ «مؤمن» آيهٴ 83 به بعد اين است ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ همين علوم تجربي اينها را خوشحال كرده است مثل خيلي از بشرهاي صنعت زده امروز كه اين علوم تجربي خيال مي‌كنند به جاي حكمت و كلام مي‌نشيند خيال مي‌كنند جاي علوم الهي مي‌نشنند در حالي‌كه از اين علوم تجربي فقط آشنايي به مواد و صور برمي‌خيزد اما اينكه چه كسي اين نشئه را آفريد براي چه اين نشئه را آفريد؟ چه كسي انسان را خلق كرده؟ براي چه چيزي خلق كرد؟ هرگز از علوم تجربي برنمي‌آيد آن از علوم الهي و حكمت و كلام است لذا فرمود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ[6] آن‌گاه ﴿فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكينَ[7] جناب فخررازي اشكال را گاهي به اين صورت حل مي‌كند مي‌گويد به اينكه آنجا كه خدا فرمود: ﴿بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ[8] براي يك قوم است اينجا كه فرمود: ﴿وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ براي قوم ديگر است كه اين تعدد قوم را به تعدد اراده جبري حل كرده است پاسخ ديگري كه ايشان مي‌دهند اين است كه آنها كه گفتند پذيرفتند دعوت الهي را لبيك گفتند اين در حقيقت اقرار موحدانه نبود اين براي اين بود كه بلا را برطرف كند نه واقعاً مخلصاً موحد شدند بنابراين تعارضي با آيه بعد ندارد آيه بعد دارد كه شما در اثر قساوت دل با مشاهده اين آيات الهي موحد نشديد آن آيه هم دارد به اينكه اينها فقط ظاهراً موحد شدند براي رفع بلا اين سخن دوم جناب فخر‌رازي هم مثل سخن اولش ناصواب است براي اينكه ذات اقدس الهي در بسياري از موارد اين مسائلي را كه بازگو مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ[9] منتها مشكلشان اين است كه ﴿فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ[10] وقتي از دريا به خشكي آمدند به ساحل نجات رسيدند ديگر روبرمي‌گردانند وگرنه در آن حال احساسِ خطر واقعاً خدا را مي‌شناسند و با جان و دل مي‌پذيرند ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾ نه اينكه صورتاً مؤمن شده باشند.

‌پرسش...

پاسخ: براي همه هست منتها در مورد امت اسلامي آن دو تا اَمان را ذكر فرمود: ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[11] فرمود مادامي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين امت هست آن عذابها جاري است ماداميكه امت اسلامي اهل استغفاراند اين عذاب جاري است اگر كسي اين اسلام را شناسنامه‌اي داشته باشد و واقعاً اهل استغفار و ايمان نباشد خب خدا عذاب مي‌فرستد خيلي از موارد عذاب الهي دامنگير عده‌اي شده است ديگر منتها عذابها دو قسم است يك وقت است سيل و زلزله و امثال ذلك است يك وقتي بر اساس در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» هست ﴿وَ كَذلِكَ نُوَلّي بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضًا[12] خدا فرمود من گاهي بعضي از ظالمين را بر ظالم ديگر مسلط مي‌كنيم كه آن ظالم ديگر مظلوم هست ولي مأجور نيست يك وقتي صدامي را بر امير كويت مسلط مي‌كند او مي‌شود مظلوم ولي مأجور نيست خب بعد از تمام شدن حجت.

مطلب بعد آن است كه فرمود وقتي ما اينها را دفعتاً گرفتيم اينها مبلس‌اند ابلاس همان سراسيمه است انساني كه منقطع الحجه است راهي براي خروج يا حرفي براي گفتن ندارد چنين حالتي را مي‌گويند ابلاس و چنين گروهي را مي‌گويند مبلس, فرمودند اينها مبلس‌‌اند, سراسيمه‌اند, نمي‌دانند كجا چه حرفي را بزنند و نمي‌توانند راه خروجي داشته باشند آن‌گاه فرمود: ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿دابِرُ﴾ هم به معناي اصل تفسير شده است هم به معناي آينده نسل آينده كه «دَبر» نسل فعلي است اينها را مي‌گويند ﴿دابِرُ﴾ خدا وقتي اصل را قصد مي‌كند نسل را هم قصد مي‌كند درباره دشمنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ[13] اينها منقطع الآخرند كسي كه منقطع الآخر باشد بترا است ابتر است كسي كه منقطع الآخر باشد دابرِ او مقطوع است ﴿دابِرُ﴾ يعني در قبال گذشته در قبال ادبار در قبال نسبت به آينده است نسل آينده را مي‌گويند ﴿دابِرُ﴾ پس ﴿دابِرُ﴾ اگر به معناي اصل باشد «فقطع اصل القوم» اگر به معناي نسل باشد كنايه از آن است كه ما خود اينها را برديم طوري كه نسلي هم از اينها نمانده است.

مطلب بعدي هم آن است كه در همهٴ اين موارد ضمير جمع به آنها برگشت اما اينجا كه اسم ظاهر را آورد فرمود: ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ اگر مي‌فرمود «دابرهم» مختصرتر بود اما براي تعليق حكم بر وصف ﴿الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ را هم ذكر فرمود وگرنه در همه آن چند جمله ﴿جَاءَهُمُ ... تَضَرَّعُوا﴾ ،﴿ َعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ﴾، ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ همه جا ضمير جمع آورد و كافي بود اينجا هم اگر مي‌فرمود«فَقُطِعَ دابِرُهم» مختصرتر بود و كافي بود لكن آن نكته فوت مي‌شد فرمود: ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ اين مجموعاً يك آيه است و هميشه اين آيه زنده است ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ .

نكته بعدي و مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ عذاب آن هم عذاب استئصال كه يك گروهي را مستأصل مي‌كند يعني اصلشان را برانداخته مي‌كند و قطع مي‌كند كه چنين عذابي را مي‌گويند عذاب استئصال براي امتهاي اسلامي و همچنين براي جوامع بشري نعمت است ذات اقدس الهي همان طور كه صفات ذاتي‌اش عين هم است يعني علمش عين قدرت است و قدرتش عين علم است مفهوماً فرق مي‌كنند ولي مصداقاً عين هم‌اند اوصاف فعلي او گرچه مفهوماً غير هم‌اند ولي مصداقاً عين هم‌اند ذات اقدس الهي يك كار مي‌كند در سراسر عالم ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ[14] از آن ذات اقدس الهي كه واحدي است «لا شريك له» يك كار طولاني ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ نشأت مي‌گيرد كه «لا شبيه له» اين كار در هر جا ظهور خاص و اثر مخصوص دارد براي يك عده قهر است براي يك عده مهر قهر و مهر خدا در حقيقت مهر است خدا نسبت به كل نظام مهر محض دارد براي اينكه براي كل نظام مهر محض را اعمال بكند آنهايي كه احياناً مانع رشد نظام‌اند آنها را براندازي مي‌كند و مي‌فرمايد برانداختن آنها روي مهر ما است قهر ما روي مهر ما كار مي‌كند اينكه در دعاي صحيفه سجاديه آمده است و ادعيه ديگر آمده است «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[15] ‌اي خدايي كه قبل از اينكه بخواهي غضب بكني رحمت تو پيشاپيش غضبت حركت مي‌كند كه غضب تو به امامت رحمت تو نازل مي‌شود قهر تو به امامت و رهبري مهر تو نازل مي‌شود «وسبقت رحمته غضبه»[16] قهراً چنين خدايي اگر ظالمين را برداشت گر چه نسبت به ظالمين اعمال جلال و قهر است ولي نسبت به انبيا, مرسلين, اوليا, مؤمنين و نسبت به كل نظام مهر است و لطف و جمال لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ هم خودش حمد كرد هم به ما حمد آموخت فرمود: ﴿وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اينجا جاي ﴿أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ[17] ﴿إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ[18] و امثال ذلك نيست مي‌خواهد بفرمايد ما نسبت به كل نظام رحم كرديم ما گفتيم ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي[19] به وعده‌مان وفا كرديم گفتيم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ[20] و به عهدمان وفا كرديم گفتيم ﴿لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ[21] به وعده مان وفا كرديم گفتيم ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ[22] به وعده‌مان وفا كرديم ﴿وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ هم خودش حمد كرد هم به ما آئين حمد آموخت چون در مقابل نعمت است بنابراين اين نقمتي كه نسبت به ظالمين هست عين نِعمتي است نسبت به انبيا و مرسلين و اوليا و مؤمنين و مستضعفين است و ما هم در برابر هر پيروزي بايد بگوئيم ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ تا اين شكر سبب مزيد همين نعمت بشود اينكه فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ تناسب حكم و موضوع احتجاب مي‌كند كه شكر هر نعمتي مايه افزايش همان نعمت است اگر يك وقتي حزب الله عليه اسرايئل غاصب پيروز شد همگان بگويند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين شكر مزيد همين نعمت پيروزي را به همراه دارد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ[23] پس ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ كه اين جلال خدا است عين جمال اوست باز آيه بعد با احتجاج ديگر شروع مي‌شود كه بيش از چهل بار ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» به پيغمبر آئين احتجاج ياد مي‌دهد ﴿قل﴾ حالا بخشي از اين سوره ان‌شاء الله به خواست خدا برسيم به معارف عقلي و قلبي و فكري برمي‌گردد بخشي از اينها هم به مراحل آزمون و ترتيب اثر خارجي برمي‌گردد آنچه كه نقش سازنده دارد و بيشتر اثر مي‌كند همان امتحانهاي خارجي است لذا اين بيش از چهل بار كه خدا مي‌فرمايد ﴿قل﴾ اكثرش به همين مسايل آزمون برمي‌گردد اقلش به آن معارف عقلي برمي‌گردد اگر علما بيشتر از افراد ديگر بودند براهين عقلي بيشتر از براهين آزمايي بود ولي اكثري مردم را افراد عادي تشكيل مي‌دهند و قرآن كه براي هدايت همه مردم است اكثري حرفهايش طرزي است كه اكثري مردم بفهمند اين دو نكته بايد هميشه ملحوظ باشد يكي اينكه در قرآن هيچ مطلبي نيست كه عوام نفهمد دوم اينكه در قرآن بعضي از آيات است كه حكما از فهم آنها عاجزند چه رسد به اوساط مردم ولي همان مطالبي را كه آن آيات دشوار به عهده دارند در طي چندين آيه به وسيله چندين داستان نقل قصص بيان تمثيل او را تنزل مي‌دهد تا عوام هم بفهمد حالا از اين نمونه‌ها در قرآن كريم كم نيست آياتي در قرآن كريم هست كه بسياري از حكما از درك آن عاجزند ولي هيچ مطلبي نيست كه عوام نفهمد همان مطالب همان آيات بلند را در بسياري از آيات قصه‌اي تمثيلي و تشبيهي تنزل داده به حدي مي‌رساند كه توده مردم هم بتوانند بفهمند در بخش وسيعي از اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مي‌فرمايد: ﴿قل﴾ احتجاج بكن به اينها بگو حالا ما درباره نعمتهاي خارجي با شما سخن گفتيم حالا درباره نعمتهاي داخلي يك وقت كسي بگويد كه من كه باغ و بوستاني ندارم من اهل دامداري و كشاورزي ندارم كه خدا بخواهد از من بگيرد اين مثل شايد درباره او سودمند نباشد ولي او كه داراي چشم و گوش و فكر كه هست اين آيه بعدي براي همگان است فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾ اين به صورت شكل ثاني منطقي تقرير مي‌شود بيان ذلك اين است كه خدا به اين بت‌پرستها مي‌فرمايد كه از اين بتها كاري ساخته نيست خدا آن است كه از اوكاري ساخته باشد پس اينها خدا نيستند رب آن است كه اگر مشكلي در داخله بدن شما پيش آمد گوشتان, چشمتان, دستگاه فكري تان آسيب ديد او ترميم بكند از اين اوثان و اصنام چنين كاري ساخته نيست پس اينها رب نيستند ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾ گاهي به ليل و نهار مثال مي‌زند مي‌فرمايد به اينكه اگر آن كسي كه كل اين نظام و كهكشانها را آفريد دستور سكون بدهد كه اين كره حركت نكند خب هميشه روز است يا هميشه شب است ﴿مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ... ٭ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ[24] چه كسي براي شما شب مي‌آرود چه كسي براي شما روز مي‌آورد؟ گاهي به اعضا و جوارح خود انسان مثال مي‌زند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾ اگر نيروي شنوايي شما از دستتان رفت نيروي بينايي شما از دستتان رفت نيروي استدلال, استنباط تفكر عقلي‌تان از بينتان رفت ولي اصل سرمايه را داريد چون اگر اصل سرمايه عقلي گرفته بشود انسان مي‌شود مخبل و مجنون فرمود اگر شما طوري باشد كه مثل كودك چيز نفهميد نه اينكه عقلتان گرفته بشود بشويد ديوانه اگر راه نفوذ فكري بسته شد چيزي به فؤادتان نيامد چه كسي مي‌تواند اين راه ها را باز كند از اين بتها ساخته است شما مكرر كه تجربه كرديد ديديد اين مشكلات برايتان پيش آمد ولي از اين بتها كاري ساخته نبود توسل به بت هم جستيد ولي سودمند نبود ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ﴾ اين «لا اله الا الله» هم ملاحظه فرموديد كه اين دو تا جمله نيست يك جمله است اين الا به معني غير است نوعاً ذات اقدس الهي در قرآن كريم الله را مفروغ الوجود مي‌گيرد مي‌گويد او سخني در او نيست غير از الله ديگران نه نه اينكه صحنهٴ نفس انسان خالي از توحيد و شرك باشد اين «لا اله الا الله» دو جمله باشد دو تا پيام داشته باشد يكي پيام سلبي كه بخواهد آلهه دروغين را نفي كند يكي پيام اثباتي بخواهد اعتقاد به الله را تثبيت كند اين چنين نيست اين يك جمله است اين «الا» به معني غير است يعني غير از الله كه دلپذير و فطرت پذير است ديگران نه «لا اله» غير اللهي كه همه قبول داريد در اين گونه از موارد مي‌فرمايد: ﴿مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾ ﴿بِهِ﴾ يعني بذلك ضمير مفرد آورد كه به كل واحد برگردد به سمع و بصر و قلب آن‌گاه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُون﴾ مي‌فرمايد به پيغمبر كه نگاه كن ما مطلب را از ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ[25] چقدر تنزيل كرديم ترقيق كرديم رقيق شد نازل شد به صورت مَثَََل در‌آمد تا اينها بفهمند آيات را منصرف كرديم متصرف كرديم متحول كرديم تا به حد عوام فهم رسانديم خب كدام عوام است كه اين آيه را نفهمد اگر عرب است كه ديگر تفسير نمي‌خواهد اگر اعجمي است كه فقط ترجمه مي‌خواهد ديگر نيازي به تفسير نيست فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ﴾ يك وقت مي‌گوييم ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ[26] اين هم مرحوم كليني نقل كرد هم مرحوم صدوق نقل كرد از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) كه بار‌ها اين حديث را ملاحظه فرموديد كه وجود مبارك امام سجاد طبق نقل اين دو بزرگوار امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود چون ذات اقدس الهي مي‌دانست در آخر زمان اقوام متعمقي مي‌آيند سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را و اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» را نازل كردند خب شما مي‌بينيد بسياري از حكما در درك ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ ماندند ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ[27] ماندند آن معناي بلند را به صورت تصريف آيات اين قدر غلط‌اند, غلط‌اند اين قدر رقيق كرد رقيق كرد كه به اين صورت عوام فهم در آورد هيچ مطلبي در قرآن نيست كه عوام نفهم نبود اما آياتي است در قرآن كه دست خيليها به آنها نمي‌رسد بعد فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ در غالب اين موارد كه ذكر شد نظير همين كلمهٴ﴿ثُمَّ﴾ كه در طليعهٴ همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود در آيهٴ دوم بود در آيه اول اين بود كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ در آيه دوم بود ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ در آيه محلّ بحث اين است كهَ﴿ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ ملاحظه فرموديد كه براي ترتيب مع الفصل است ترتيب مع الفصل دو طور است يك وقت است كه دومي كه بعد از اولي آمد متوقع بود منتها دير آمد مثل اينكه بگوييم «جائني زيد ثم عمرو» اول زيد آمد بعد با فاصله زماني عمرو وارد شد ورود عمرو بعد از زيد متوقع بود منتها با فاصله انجام شد يك وقت است كه يك مطلب دومي است كه كنار مطلب اول قرار مي‌گيرد ولي فاصله دارد گسيخته است مليونها سال نوري بين اين مطلب فاصله هست گسيخته است اصلاً ارتباطي با هم ندارد اينجا هم ﴿ثُمَّ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ يعني از اولي فاصله دارد فرمود ما برها ن اقامه كرديم شما هنوز شك مي‌كنيد اين معنايش اين نيست كه شك شما بعد پديد آمد همزمان با اقامه برهان اينها شك داشتند اين ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ[28] ﴿ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ﴾ اين چنين نيست كه برهان اقامه شد اينها بعد‌ها شك كردند نه همان وقت شك دارند اين ﴿ثُمَّ﴾ براي آن است كه مي‌فرمايد آنچه كه ما گفتيم با آن عكس العملي كه اينها نشان دادند جاي ﴿ثُمَّ﴾ است فاصله دارند آنها مثل اينكه انسان مطلب را به صورت مبرهن روشن بيان بكند كسي جذب نمي‌كند در اينجا مي‌گويد به اينكه ما با اين وضوح بيان كرديم شما هنوز شك داريد يا بعداً شك كرديد نه اينكه او بعداً شك بكند همان وقت هم شك دارد اين امتراء همان وقت بود اين بر‌خورد و اعراض هم‌زمان با اين اقامه براهين است منتها گسيخته از اين است از اين جداست نه نظير زيد و عمرو است كه بايد مي‌آمدند منتها با فاصله آمدند اين دومي اصلاً نبايد بيايد چون نبايد بيايد از اولي فاصله دارد جاي كلمه ﴿ثُمَّ﴾ است ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ نه اينكه شما بعد‌ها شك كرديد همين الآن شك داريد منتهي شك شما با اين برهان ما فاصله دارد شك شما با اين تصريف آيات فاصله دارد ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُون﴾ حالا تبركاً چند روايت كه ذيل همين آيات محلّ بحث نقل شده است بخوانيم گرچه عصاره روايات غالباً در بحثهاي تفسيري روز هست در تفسير شريف نور‌الثقلين جلد اول صفحهٴ 717 آنجا اين چنين آمده است از تفسير علي‌ابن‌ابراهيم نقل كرد كه «ثم اذا كشف عنكم ذلك ﴿تَنْسَوْنَ مَاتُشْرِكُونَ[29]» يعني «تتركون الاصنام» در نهج‌البلاغه آمده است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «وَ لَو أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ، لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ، وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ»[30] اگر يك مشكلي پيش آمد انسان واقعاً دعا كند و تضرع كند هر مشكلي كه دارد حل مي‌شود يا خود آن مشكل حل مي‌شود يا راه بهتري را خداي سبحان نصيب انسان مي‌كند منتها انسان معتقد باشد كه از خدا همه چيز بر‌مي‌آيد و معتقد باشد كه از خدا مهربان‌تر احدي نيست و معتقد باشد كه تنها كار به دست اوست يك وقت است كه يك كسي مريض است يا مريض دارد ضمن اينكه به طبيب مراجعه كرده به دارو‌ساز مراجعه كرده به همگان مراجعه كرده چشم اميد به همه دارد يك توسّلي هم دارد خب اين خيلي كم رنگ بي‌اثر هم هست شايد اصلاً اثر نكند اين خدا را نخواست يك دعاي سنتي دارد يك وقت است نه اصلاً مي‌گويد اينها وظيفه ظاهري است خب البته ما به دكتر مراجعه كنيم به دارو‌ساز مراجعه بكنيم اما ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ[31] اين دعا اثر دارد پس دعاي سنتي به التماس دعا گفتن خب خيلي كم رنگ است بي‌اثر است اگر دعا «بصدق من منيات» باشد و «وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ» باشد انسان واقعاً از خدا بخواهد نه خدا را وسيله قرار بدهد دكتر را وسيله قرار بدهد نه خدا را توسل به خدا معنايش اين نيست كه خدا را وسيله قرار بدهد تا مشكل او حل بشود آن ابزارها را وسيله قرار بدهد اگر حلال است تا خدا مشكل او را حل كند ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ[32] نه «اتخذوه وسيله» و وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ[33] خب اين به اين معنا نبود كه وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اگر مريض مي‌شد دارو نمي‌خورد كه نشانه‌اش آن است كه خب اگر تشنه بود آب مي‌خورد يا نه فرمود: ﴿وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ[34] مگر حضرت ابراهيم غذا نمي‌خورد اگر تشنه نمي‌شد آب نمي‌خورد اگر گرسنه نمي‌شد نان نمي‌خورد اما نان را مي‌خورد ولي «مطعم» را خدا مي‌داند آب را مي‌نوشد «ساقي» را خدا مي‌داند آن معنا كه ملكوت توحيد است و در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» خواهد آمد مقدور از اوحدي از انسانها شايد باشد كه در همه امور موحدانه بيانديشد اما در حال مرض كه مي‌شود اين كار را كرد حالي كه انسان مضّطر است وجود مبارك حضرت ابراهيم در حال اضطرار و اختيار مي‌گفت الله هم‌﴿وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ﴾ هم ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ

مطلب ديگر آن است كه روايتي ديگر از مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) تضرع را معنا كردند «حرك اصابعه يمينا و شمالا»[35] دستها را به طرف چپ و راست حركت داد خب انسان مضطر گاهي به طرف راست مي‌رود گاهي به چپ مي‌رود راه را تشخيص نمي‌دهد اين حالت را مي‌گويند حالت تضرع در دعا هم اين‌چنين است گاهي انسان دست را حركت مي‌دهد گاهي سر را حركت مي‌دهد گاهي دوشها را حركت مي‌دهد گاهي كف دست را به طرف آسمان مي‌برد گاهي كف دست را به طرف زمين مي‌آورد يكي تضرع است يكي ابتهال است و مانند آن خب دعاي در حال تشهد و سلام كف دست به طرف زمين است دعاي در حال سجده كف دست به طرف زمين است دعاي در حال قنوت كف دست به طرف آسمان است تضرع همين به طرف يمين و يسار حركت دادن است.

روايت بعدي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست فرمود: «دعا و التضرع ان تحرك اصبعك السبابة مما يلي وجهك و هو دعا الخيفه»[36] يعني اين سبابه را جلوي چشم بياوري اين چنين حركت بدهي كه نشان اضطرار بالأخره.

در روايتي ديگر از وجود مبارك محمد مسلم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند «التضرع رفع اليدين و التضرع بهما»[37] دو تا دست را بلند كند و با اين دو تا دست ناله كند.

روايت بعدي كه از تفسير علي ابن ابراهيم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ﴾ يعني «فلما تركوا ولاية علي أمير المؤمنين‌(سلام الله عليه)» اين تطبيق است و در بالاترين مصداق است اين هم البته از نظر تطبيقي حق است ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ يعني «دولتهم في الدنيا و ما بسط لهم فيها» و اما قوله ﴿حَتّي إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ﴾ يعني بذلك قيام حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) وقتي آمد حضرت ظهور كرد همه اينها ناقص مي‌شوند اين هم تطبيق است بر مصداق كامل «حتي كأنهم لم يكن لهم سلطان قط، و فذلك قوله ﴿بَغْتَةً»[38]

روايت بعدي كه از وجود مبارك امام صادق‌(سلام الله عليه) است دارد كه «كان في مناجات الله لموسي(عليه السّلام) يا موسي اذا رايت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصالحين و اذا رايت الغني مقبلا فقل ذنب عجلت عقوبته»[39] اين «ذنب عجلت عقوبته» براي همين است كه فرمود ما اينها را آزموديم اينها اثر نكردند ﴿فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ نكند خداي ناكرده از اين قبيل باشد يك روايتي هم هست از تلخيص الاخبار نقل مي‌كنند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كاري مي‌كرد كه قنبر وقتي به حجّاج وارد شد حجّاج از قنبر سؤال كرد كه تو آب وضوي حضرت امير را تهيه مي‌كردي؟ فرمود بله, گفت كه او چه كار مي‌كرد در هنگام وضو فرمود اين آيه را مي‌خواند ﴿فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ بعد تا اين جمله ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ حجّاج گفت شايد ما را در نظر داشت حالا چند روايت ديگري است كه وقت گذشته آنها را به وقتش ملاحظه مي‌فرماييد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.[1]

  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 41.[2]

  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.[3]

  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.[4]

  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.[5]

  ـ سورهٴ غافر،آيهٴ 83.[6]

  ـ سورهٴ غافر،آيهٴ 84.[7]

  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 41.[8]

  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 32.[9]

  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 67.[10]

  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 33.[11]

  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 129.[12]

  ـ سورهٴ كوثر، آيهٴ 3.[13]

  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 50.[14]

  ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 16.[15]

  ـ صراط المستقيم، ج 1، ص 222.[16]

  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.[17]

  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 47.[18]

  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.[19]

  ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.[20]

  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 40.[21]

  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 139.[22]

  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.[23]

  ـ سورهٴ قصص، آيات 71  ـ 72.[24]

  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[25]

  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[26]

  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.[27]

  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 2.[28]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 41.[29]

  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 178.[30]

  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 80.[31]

  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.[32]

  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 80.[33]

  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 79.[34]

  ـ كافي، ج2، ص481.[35]

  ـ كافي، ج 2، ص480.[36]

  ـ كافي، ج 2، ص481.[37]

  ـ تفسيرقمي، ج 1، ص 200.[38]

  ـ بحار الانوار، ج 13، ص 340.[39]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق