28 02 1996 4970902 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 37

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ﴿38﴾ وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمُّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ﴿39

بحث دربارهٴ حشر حيوانات نشان مي‌دهد كه آنها از يك ادراكي برخوردارند و از يك گرايشي هم برخوردارند كه حجت خدا بر آنها تمام است اما سهم آنها از ادراك چقدر است و بهره آنها از گرايش چقدر است آنها خيلي روشن نيست و اگر در بعضي از تعبيرات روايي آمده است كه ذات اقدس الهي فرشته‌ها را با نور عقل آفريد و حيوانات را با شهوت و غضب آفريد و انسان را مركبي از عقل و شهوت و عقل و غضب قرار داد به آن معنا نيست كه در حيوانات اصلاً انديشه و فكر و گرايش به خير نيست بلكه به آن معنا است كه در حيوانات شهوت و غضب بيشتر از انديشه و فكر است نه اينكه اصلاً در آنها فكري نيست اگر منظور ‌آن روايت مأثور اين باشد كه اصلاً در حيوانات فكر و انديشه‌اي نيست چنين روايتي با قرآن موافق نيست و مخالف قرآن است براي اينكه در قرآن كريم براي حيوانات انديشه و شعوري قرار داد.

مطلب بعدي آن است كه آنچه كه از تجارب بشري به دست مي‌آيد اين است كه حيوانات به وسيله تعليم و تربيت رشد مي‌كنند بخشي از كمالات را طبق غريزه داراهستند و مقداري از كمالات را هم به وسيلهٴ تعليم به دست مي‌آورند همان طوري كه انسان بخشي كمالات را در اثر الهام دارا است و مقداري از كمالات را به وسيلهٴ رهبري انبيا(عليه السّلام) به دست مي‌آورد كه انبيا براي اثاره دفائن عقول مبعوث شده‌اند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[1] در حيوانات هم اين كمالات تعبيه شده است تعليم و تربيتّهاي انساني آن دفائن اينها را اثاره مي‌كند و آشكار مي‌كند كه مقداري از اين مباحث در اوايل سورهٴ مباركهٴ « مائده» آيه چهارم گذشت كه در سورهٴ «مائده» آيه چهارم چنين فرمود: ﴿يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾ فرمود از شما سؤال مي‌كنند چه چيزي بر آنها حلال است شما در پاسخ آن سؤال بگو طيّبات براي شما حلال است و آنچه را كه حيوانات شكاري و دست آموز شما كسب كردند ﴿وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ﴾ جوارح آن حيوانات دست‌آموز و جارحه‌اي هستند كه تربيت شده‌اند مثل سگ شكاري و باز شكاري و مانند آن اگر يك حيواني را سگ شكاري يا باز شكاري بعد از اقرا وبسم الله گفتند و نام خدا بردن يا بسم الله است يا «سبحان الله» يا «لا اله الا الله» است اگر حيوان شكاري را با نام خدا بفرستند و اين حيوان شكاري آن حيوان را بگيرد و خفه كند و از پا در بياورد اين حيوان حلال است ديگر ذبح و نحر و امثال ذلك لازم نيست سر‌بريدن لازم نيست حيوان اگر خود بميرد مردار و ميته است ولي اگر كلب معلّم يا باز شكاري و مانند آن يك حيواني را بگيرد و خفه كند آن حيوان حلال گوشت است به اين شرط كه اين كلب معلّم يا باز شكاري تربيت شده باشد و هنگام اعزام و اقرا هم شكارچي نام خدا را ببرد فرمود:‌ ﴿وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾ آن امانت‌داري‌ها آن فن حرفه‌اي كه خدا به شما ياد داد شما به سگ شكاري ، باز شكاري و ساير حيوانات دست‌آموز ياد بدهيد خب از اين كريمه بر‌مي‌آيد كه حيوانات قابل تعليم‌اند و آن‌چنان قابل تعليم‌اند كه كاملاً امين مي‌شوند الآن سگ شكاري در عين حال كه خسته و گرسنه است اگر از اين منطقه‌هاي صعب العبور كوهستاني بگذرد آن شكاري را كه شكارچي با تير زده است اين كلب معلّم او را پيدا مي‌كند و مي‌آورد در عين حال كه گرسنه است و آن گوشت شكار غزال يا غير غزال براي او لذيذ است مع‌‌ذلك از گوشت لذيذ در حال گرسنگي مي‌گذرد براي لذت امانت پيش صاحبش آن‌گاه اين كبوتر يا آن تزر و كبك و يا آن غزال را به دندان مي‌كشد و مي‌آورد و ُدم مي‌جنباند كه احساس امانت كرده است آن گاه گوشتش [را] صاحبش مصرف مي‌كند استخوانها را به همين حيوان شكاري مي‌دهد او هم اكتفا مي‌كند خب پس معلوم مي‌شود حيوان را مي‌شود آن‌چنان تربيت كرد كه خيانت نكند اينكه در بعضي از تعبيرات ديني آمده است انسانهاي تبهكار از حيوانات پست‌ترند براي اينكه حيوان معلّم و مانند آن لذت امانت را بر آن شهوت خيانت ترجيح مي‌دهد و خود گرسنه مي‌ماند چه اينكه حيوانات از حريم خودشان هم حمايت مي‌كنند دفاع مي‌كنند اين مرغ خانگي وقتي مادر شده است به تعبير مرحوم بوعلي در همان آن اسرار آيات و نمطهاي پاياني اشارات ايشان اين قسمت را آنجا هم متعرض‌اند كه اين حيوانات وقتي مادر شدند كاملاً در برابر خطر مقاومت مي‌كنند يك مرغ خانگي قبل از اينكه مادر بشود وقتي اعضاي منزل را مي‌بيند فرار مي‌كند و فاصله مي‌گيرد اما همين كه مادر شده است خود را سپر بلاي اين فرزندان قرار مي‌دهد اين حمايت از حريم و حوز‌‌‌هٴ‌ استحفاظي وظيفهٴ حيوانات هم هست و اگر كسي از حوزه استحفاظي خود حمايت نكند و دفاع نكند از حيوان هم پست‌تر است اين‌چنين نيست كه حالا اين مرغ خانگي را كسي ياد داده باشد تعليم داده باشد آن باز شكاري يا کلب معلّم آنها تعليم ديده‌اند و اما كاري را كه مرغ خانگي مي‌كند اين ديگر بر اساس غريزه اوست خب از اين بيان معلوم مي‌شود كه حيوانات دو سلسله كمالات را واجداند يك مقدار كمالاتي است كه همراه آفرينش اينهاست يك بخش از كمالات است كه به وسيلهٴ تعليم و تربيت به دست مي‌آيد آن‌گاه دسترنج يك حيوان تربيت شده را دين حلال كرده است ديگر لازم نيست سر‌بريده شود اين‌چنين نيست كه حالا اگر يك حيواني خفه شد و مرد اين يك خباثت ذاتي داشته باشد كه استثنا‌پذير نباشد و مانند آن وگرنه خب همين حيواني را كه باز شكاري خفه كرد يا كلب معلّم خفه كرد حلال گوشت است اين طور نيست كه حالا حرمت ذاتي داشته باشد اينها با وجوه و عناوين اعتباري حكمشان فرق مي‌كند خب از اين ‌آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «مائده» بر مي‌آيد كه دسترنج حيوانات معلّم و جوارح مكلّب كه اينها گزنده‌اند حلال‌اند اما حالا مقدار شعور اينها و انديشهٴ اينها چقدر است اين روشن نيست ذات اقدس الهي دربارهٴ حيوانات به طور مخصوص ما را سفارش كرد ه است كه در اسرار حيوانات فحص كنيم يك بحث كلي در سورهٴ ‌«‌ذاريات» دارد كه فرمود: ‌﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ[2] آيهٴ 20 و 21 سورهٴ مباركهٴ‌ «ذاريات» اين است ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ اما در آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ‌‌ «جاثيه» ﴿وَ في خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ گذشته از اينكه در سورهٴ‌ «ذاريات» و مطلق موجودات ارضي اشاره كرده است در آيه چهار سورهٴ‌ «جاثيه» هم دربارهٴ انسانها هم دربارهٴ جنبده‌ها سفارش به تأمل و تدبر كرده است معلوم مي‌شود حيوانات يك بحث خاصي را دارند كه آيت مخصوص الهي‌اند.

‌پرسش...

پاسخ: در مسئله تعقل البته جدا مي‌شويم آن مرحلهٴ عقلي كه انسان دارد آنها ندارند به شهادت آن ابتكاراتي كه در انسان هست و در آنها نيست اما اصل انديشه كه اعم از تخيل‌، توهم و تفكر و تعقّل باشد اين در حيوانات هست چه اينكه اصل تعقّل در خيلي افراد انسان هم نيست خيلي از افراد انسان اينها حيوان بالفعل‌اند و انسان بالقوه خيليها با وهم كار مي‌كنند خيليها با خيال كار مي‌كنند ولي قدرت آن را دارند كه با رهبري انبيا عاقل بشوند غرض اين است كه انديشه غير از تعقل است انديشه در توهم هم است در تخيل هم هست چون مطلق علم و ادراك را به اين چهار قسم تقسيم كردند احساس است، تخيل است، توهم است، تعقل، تعقل در اوحدي از انسانها است.

پرسش...

پاسخ: خب اكثري انسانها هم اين چنين‌اند شما در يك مجلس بنشينيد حرف نزنيد ببينيد كه اينها اول چه شروع مي‌كنند آخر چه شروع مي‌كنند در روايات دارد «كفي بالمرء کذبا ان يحدث بكل ما سمع»[3] شما مي‌بينيد هر كسي هر كجا نشسته است اكثري اينها هر چه شنيده‌اند نقل مي‌كنند شما به عنوان آزمايش بعضي از مطالب عميق محال را يكجا نقل كنيد ببينيد خيليها تصديق مي‌كنند در روايات دارد كه مقدار عقل را خواستيد بفهميد ببينيد افراد دو طرف نقيض را باز تصديق مي‌كنند يا نه خيليها اهل استدلال نيستند اكثري افراد حيوان بالفع‌اند انسان بالقوه.

‌پرسش...

 پاسخ: البته آن كاري كه برای انسان هست يقيناً در حيوانات نيست ولي بخشي از حيوانات اين همان طوري که در جريان سورهٴ «نمل» برهان حكيمانه و متكلمانه را آن هُدهد اقامه كرده است معلوم مي‌شود حيوانات در اين حد هم هستند يك انسان فرزانه اگر بخواهد براي توحيد اقامه بكند بيش از اين حد نيست آن اوحدي از انسانها هستند كه براهين صديقين و امثال آنها راه مي‌يابند خب ﴿أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ[4] يك برهان متكلمانه است شما اگر با اكثري افراد عادي بخواهيد لااقل همين حرف هُدهد را براي شما تفسير بكند مقدورش نيست اين‌چنين نيست كه حالا اكثري افراد همين كه حيوان ناطق شدند مي‌شوند انسان معيار تكليف آن حد متوسط از درك است نه آن حد عميق از درك خب سيدناالاستاد مرحوم‌ علامه‌طباطبايي(رضوان الله عليه) از آيهٴ 61 سورهٴ مباركهٴ «نحل» كمك مي‌گيرند كه آنها بي‌شاعبهٴ تكليف نيستند يعني در حيوانات شاعبهٴ تكليف هست براي اينكه در آيه آمده است يعني آيهٴ 61 سورهٴ‌ «نحل» فرمود: ﴿وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ تقريب استدلال بر اينكه آنها حشري دارند و تكليفي دارند اين است كه اگر خداوند مردم را در اثر ظلمشان مواخذه كند روي زمين جنبنده‌اي نمي‌ماند چرا؟ براي اينكه اگر مصحّح عقاب و موجب عقاب ظلم باشد اين ظلم در حيوانات هم هست خب اگر به وسيله ظلم خدا بخواهد عقاب كند حيوانات را هم بايد عقاب کند پس هيچ حيواني هم روي زمين نمي‌ماند لكن ظاهر اين آيه شايد نخواهد اين مطلب را بيان كند البته تفصيلش به بحث سورهٴ‌«نحل» بر‌مي‌گردد براي اينكه منظور از اين﴿دابّه﴾ يا انسان است كه ايشان ‌اين احتمال را هم دادند يا منظور اين است كه ما اگر بخواهيم انسانها را به كيفر تلخشان عقاب بكنيم جنبنده‌اي روي زمين نمي‌ماند براي اينكه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ[5] مي‌رسد نظير ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ[6] مي‌رسد ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً[7] مي‌رسد ما بركات را بايد برداريم از اينها خب اگر بركات را از اينها برداريم حيوانات هم از بين مي‌روند فرمود خدا اگر بخواهد به وسيلهٴ تبهكاريِ تبهكاران اينها را عقاب بكند خب فيضش را قطع مي‌كند باران نمي‌بارد و چيزي از زمين نمي‌رويد قهراً [ناگزير] حيوانات هم از بين مي‌روند اين به آن معنا نيست كه اگر انسان را بخواهد روي ظلمش عقاب بكند همين ظلم هم در حيوانات هم هست بعد حيوان هم بايد عقاب بشود و هيچ حيواني هم نمي‌ماند.

پرسش...

 پاسخ: خب نه حالا اينها مي‌روند ﴿يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ﴾ براي اينكه حيوانات قبل از انسان هم بودند ديگر اينها مقدمه بودند براي آمدن انسان اين انسانها مي‌روند ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم[8] خوبها كه بالأخره هستند همهٴ انسانها كه بد نيستند.

پرسش...

 

 

پاسخ: بسيار خب اما ﴿إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ[9] هم درونش هست انبيا و اوليا هم درونشان هستند غرض استفادهٴ اين معنا كه حيوانات مكلف‌اند از آيهٴ 61 سورهٴ‌‌« نحل» آسان نيست اما آنچه را كه جناب فخر‌رازي اشاره كردند و مرحوم امين‌الاسلام به طور ضعيف او را نقل كردند كه عده‌اي از اهل تناسخ به همين آيه استشهاد كردند اين نه تنها با برهان عقلي مخالف است و نه تنها با شواهد منفصل مخالف است با شاهد متصل هم مخالف است يعني استحاله تناسخ را نه عقلاً‌ تنها ‌عقلاً از راه عقل مي‌شود اثبات كرد و نه از راه ادلهٴ ديگر آيات قرآني كه معاد را اثبات مي‌كند مي‌توان ثابت كرد بلكه با خود همين آيه هم مي‌توان بطلان او را ثابت كرد براي اينكه فرمود: ‌﴿ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾.

پرسش...

پاسخ: خب اگر تناسخ بود ديگر حشر نيست حشر در فرهنگ قرآن همان معاد است ديگر جمع عمومي است پس اگر كسي بخواهد به اين آيه استشهاد كند بر تناسخ، گذشته از اينكه آن دليل لبي عقلي و شواهد منفصل بطلان او را اثبات بكند شاهد داخلي هم بطلان او را اثبات مي‌كند.

پرسش...

پاسخ: ديگر نيست چون همين دنياست ديگر چه حشر است مكرر مي‌آيند به دنيا بر‌مي‌گردند ديگر حشري ندارد كه و اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود كه اگر حيوانات به كمال متوسط مي‌رسند آن وقت اگر ما بگوييم انسانها در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند اين منافات ندارد براي اينكه حيوانات هم يك كمال متوسط دارند اين سخن تام نيست براي اينكه آن حيواني كه كمال متوسط را دارد سرمايه‌اش همان مقدار بود به همان رسيده است اما انساني كه به صورت حيوان محشور مي‌شود اين انساني است كه حيوان شده است يعني سرمايه برتر را داشت يك و اين سرمايه برتر را در راه پايين‌تر مصرف كرد اين دو لذا در قيامت به صورت «حيوان ناطق سبع زارع» يا «حيوان ناطق يمشي علي بطنه» محشور مي‌شود يعني انسان خنذير، انسان گرگ، انسان مور محشور مي‌شود نه اينكه در عرض او باشد براي كه اين همه سرمايهٴ الهي را خدا به او داد همهٴ اين سرمايه‌ها را در راه شهوت و غضب مصرف كرده است از اين جهت از آنها بدتر است.

پرسش...

پاسخ: چرا ديگر اين قوه در حيوانات ديگر نيست ولي در او هست اين مثل كودك اين كودك حيوان بالفعل است و انسان بالقوه اگر معيار انسانيت تعقل است اين مي‌تواند انسان بشود ولي حيوان، حيوان بالفعل ديگر انسان بالقوه نيست مگر قوهٴ بعيده كه از راه ديگري بيايد نطفهٴ انساني بشود و بعد بشود جنين و بعد متولد بشود بعد بشود حيوان بالفعل و انسان بالقوه

پرسش...

 پاسخ: نه چون انسان بالقوه است لذا با آنها يكسان نيست حيوان بالفعل است انسان بالقوه آنها كه وليّ خدا هستند انسان بالفعل‌اند.

مطلب بعدي آن است كه اين كتاب ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ﴾ يا خصوص كتاب تكويني است كه همهٴ حقايق در آنجا هست اگر منظور كتاب تكويني باشد همهٴ حقايق در كتاب تكويني يعني لوح محفوظ و مانند آن هست و اگر منظور قرآن كريم باشد سه تا احتمال دارد و اگر جامع قرآن كريم و لوح محفوظ باشد آن هم با سه احتمال همراه است چون اين كتاب هم در قرآن كريم به معناي لوح محفوظ و مانند آن بر آنها منطبق شد هم بر خصوص قرآن كريم منطبق شد و هم ممكن است جامع كتابين باشد اگر منظور خصوص كتاب تكويني بود كه حكمش روشن است در كتاب تكوين چيزي فرو گذار نشد و اگر منظور كتاب تشريعي باشد يعني قرآن كريم باشد اين سه تا احتمال دارد كه دو احتمالش تام است يك احتمالش ناتمام آن احتمال اول و دوم كه تام است اين است كه ما هيچ حقيقتي را در باطن قرآن فروگذار نكرديم براي اينكه باطن قرآن تا كتاب مبين ادامه دارد حبل الله است اين حبل الله و رشته‌هاي علمي و حقيقي را از جهان طبيعت تا «لدي الله» دارد پس چيزي در حقايق تكوين نيست مگر اينكه در اين حقيقت قرآن و باطن قرآن هست اين احتمال حق است و اگر منظور از اين كتاب اعم از آنچه كه به صورت آيات و سُوَر قرآني در آمده يا به وسيلهٴ حديث قدسي به عنوان سنت اهل بيت(عليهم الصلاه و عليهم السّلام﴾ به رسول گرامي او ائمه اطهار(عليهم الصلاه و عليهم السّلام) تفهيم شده اين هم حق ﴿لا رَيْبَ فيهِ[10] و اگر منظور آن است كه در ظاهر قرآن يعني همين ظاهري كه هر مفسّر بتواند استنباط بكند اين چنين نيست براي اينكه اين با خود قرآن كريم موافق نيست براي اينكه قرآن كريم دربارهٴ حتي مسائل ارزشي و اخلاقي كه آموزنده هم هست فرمود چه در سورهٴ‌‌ «نساء» چه در سورهٴ «مؤمن» يعنی«غافر» فرمود ما جريان بسياري از انبيا را براي شما نگفتيم خب جريان موساي كليم بيش از صد بار در قرآن كريم آمده گرچه تكرار محض نيست در هر جايي به يك نكته‌اي اشاره كرده اما اين 124 هزار پيغمبر(عليهم الصلاه و عليهم السّلام﴾ نه تنها آنها در قرآن نيامدند اسامي و قصص 124 پيغمبر هم نيامده فقط 25 پيغمبر نام شريفشان آمده است.

پرسش...

 پاسخ: خب حالا عبرت گرفتن هم شرايطي دارد انواعش فرق مي‌كند، خصوصيتها فرق مي‌كند نحوه مبارزه فرق مي‌كند نحوهٴ عذاب فرق مي‌كند با اينكه در جريان حضرت موساي كليم بيش از صد بار نام مبارك موسي به شرايط گوناگون آمده خب ممكن بود جريان انبياي ديگر هم همين معنا را بفهماند ويا مشابه اين معنا را بفهماند و ذكر بشود اگر بفرمايد: ‌﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[11] معلوم مي‌شود كه در ظاهر قرآن قصص بعضي از انبيا نيامده اما در باطن قرآن است در سنت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) است پس اين چنين نيست كه هرمفسّري به اين خيال بتواند همهٴ مطالب را از ظاهر قرآن به دست بياورد البته اگر اهل باطن بود راه باز است كمك روايات بود راه باز است.

اما مطلب بعدي اينكه

پرسش...

پاسخ: بله

 پرسش...

 پاسخ: به حكمت؟ نه ديگر تفسير ظاهر قرآن هست تفسير خود قرآن البته قرآن کتاب حكيم است همهٴ معارف قرآن حكمت است ولي كسي كه از ظاهر قرآن بتواند به دست بياورد نيست خب اما آنچه را كه حيوانات دارند البته بخش اساسي‌اش طبق غريزه و يا مثلاً وحي الهي است بخش ديگرش هم قابل تعليم است كه اشاره شد.

آيه بعد اين بود كه ﴿وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا صُمُّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ ‌آنها كه آيات الهي را تكذيب كردند چه تكويني چه تدويني موحّد نشدند نپذيرفتند اينها در حقيقت گوش شنوا ندارند و زبان گويا هم ندارند اينها در ظلمتها فرو رفته‌اند دربارهٴ اينكه بعضيها صم‌اند و بكم‌اند و عمي آيات قرآن كريم چندين طايفه و چندين دسته است‌ دربارهٴ خصوص منافق فرمود همهٴ اين كمالات را اينها از دست دادند در سورهٴ‌ «نحل» فرمود:‌ ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ[12] كه اين مجاري ادراك است يك عده سميع‌اند و بصيراند و عاقل اين مجاري را به كار مي‌برند و بهره‌برداري مي‌كنند يك عده به وسيلهٴ سيّئات جلوي مجاري را مي‌گيرد اين سمع و بصر و فواد را مي‌بندند قهراً [ناگزير] تا ﴿طُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ[13] شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِمْ وَ عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ[14] شد و مانند آن اينها منافق‌اند كه هر سه رذيلت را دارا هستند يعني ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[15] گاهي افراد سخن از منافق نيست سخن از رهبران كور و ‌رهروان كور است كه اينها را در سورهٴ مباركهٴ«حج» اشاره كردند بعضيها كوركورانه تابع‌اند بعضي كوركورانه متبوع آنها كه كوركورانه تابع‌اند صم‌اند آنها كه كور كورانه مطبوع‌اند بكم‌اند يعني آنكه بايد حق را بگويد نمي‌گويد آنكه بايد حق را بشنود نمي‌شنود اينكه در بعضي از موارد بدون« واو» ذكر مي‌كند مي‌فرمايد:‌ ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[16] ﴿لا يَرْجِعُونَ﴾ و مانند آن كه دربارهٴ منافقين است اينها هر سه رذيلت را دارا هستند اما در خصوص مقام با «واو» ذكر كرد كه اين «واو» شايد ناظر به تنويع باشد آنها كه رهروان كورند اينها صم‌اند، اصم‌اند، كرند حرف حق به گوش آنها نمي‌رسد آنها كه راهنمايان باطل‌اند ائمهٴ كفراند اينها بكم‌اند حرف حق از اينها شنيده نمي‌شود اين از يك بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «الساكت عن الحق شيطان اخرس» آنكه حق را نمي‌گويد اين شيطان دهان بسته است خب بنابراين آنكه بايد حق را بگويد و نمي‌گويد جزء ائمهٴ كفر است اين بكم است اينكه حق به گوشش نمي‌رسد اين صم است اين اصم است و كر آن ابكم است و گنگ در بعضي از آيات دارد كه وقتي همين گروه پيرو به جهنم رفته‌اند مي‌گويند ﴿رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ[17] بعد مي‌گويند خدايا ﴿آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ[18] عذاب آنها را دو برابر كن پاسخ مي‌آيد ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ[19] هم عذاب شما دو برابر است هم عذاب آنها دو برابر است عذاب آنها دو برابر است براي آنكه آنها ضال‌اند و هم مضّل هم بيراهه رفتند هم شما را گمراه كردند عذاب شما دو برابر است براي اينكه هم معصيت كرديد هم رهبران الهي را عوض كرديد به رهبران كفر مگر ما رهبران الهي براي شما اعزام نكرديم؟ كسي كه رهرو پيرو ائمه كفر است اين عذابش مثل ائمه كفر در قيامت دوتاست براي اينكه اصل معصيت را مرتكب شد يك، يكي اينكه ائمه حق را خانه نشين كرد دو همان‌طوري كه رهبران باطل‌ دو عذاب دارند پيروان باطل‌رو هم دو عذاب دارند فرمود: ‌﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ[20] شما اگر بررسي كنيد مي‌بينيد گناه پيروان ائمه كفر هم مثل ائمه كفر در قيامت مضاعف است ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُون﴾ شما بررسي نمي‌كنيد وگرنه عذاب شما كمتر از عذاب ائمه كفر نيست ما كه براي شما ائمه حق فرستاديم از عقل و نقل براي شما هدايت تعيين كرديم خب.

پرسش...

پاسخ: يعني افراد عادي كه اين معصيت را مي‌كنند يك پارامتري است حالا يك شيعه يك موحد يك غيبت كرده است اين يك گناهي است كه كيفر بايد ببيند اما اگر كسي تابع ائمه كفر بود همين گناه را انجام داد دو برابر بايد ببيند مثل اينكه دربارهٴ زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ‌﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ[21] اگر با تقوا بودي دو برابر ديگران پاداش مي‌بيني بي‌تقوا بودي دو برابر ديگران كيفر مي‌بينيد براي اينكه حرمت بيت پيغمبر را شما گاهي حفظ مي‌كنيد گاهي حفظ نمي‌كنيد خب، بنابرين در پيرو باطل مي‌شود اصم و كر مطبوع باطل مي‌شود ابكم و گنگ چون آنكه حق نمي‌گويد گنگ است و ذات اقدس الهي انسان را كه تا انسان نشد تا حقگو نشد انسان نيست و حق هم بر‌اساس قرآن كريم است اين آيه چندين بار به عرضتان رسيد شايد دهها بار به عرضتان رسيد كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ[22] اين نظم آدم خيال مي‌كند شماره، شمارهٴ معكوس است يعني خيال مي‌كند اول انسان هست بعد به نطق و بيان مي‌آيد بعد مي‌رود در مكتب قرآن ياد مي‌گيرد در حالي كه خدا اول فرمود تعليم قرآن بعد آفرينش انسان بعد تعليم بيان در حقيقت اين ترتيب، ترتيب اصلي است نه ترتيب معكوس يعني تا قرآن نباشد شخص انسان نيست و تا انسان نبود سخن او بيان نيست مبهم است بهيمه را بهيمه گفتند براي اينكه حرف او مبهم است چيزي بالأخره محتوا ندارد آنكه حرفش محتوا ندارد بهيمه است مبهم است تا انسان، انسان نشد سخن او بيان نيست و تا قرآن در جان كسي ظهور و حضور پيدا نكرد او انسان نيست پس﴿الرحمن ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ[23] اولاً ﴿خَلَقَ اْلإِنْسانَ[24] ثانياً ﴿عَلَّمَهُ الْبَيانَ[25] ثالثاً اين مي‌شود نظم طبيعي حالا در اينجا اگر كسي حق نشنيد اَصم است حق نگفت اَبكم است چه پيروي كه كر است چه متبوعي كه گنگ است هر دو ﴿فِي الظُّلُماتِ﴾‌اند لذا اين سومي بدون اين «واو» ذكر شده فرمود: ﴿صُمُّ وَ بُكْمٌ﴾ اما ﴿فِي الظُّلُماتِ﴾ چه اولي باشد ﴿فِي الظُّلُماتِ﴾ است چه دومي باشد﴿فِي الظُّلُماتِ﴾ است «كلا هما في النار»اند ﴿مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ خدا هر كه را بخواهد اضلال كيفري دارد و هر كه را بخواهد هدايت پاداشي دارد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث مبسوطاً گذشت كه فرمود هرگز خدا انسان معتدل را گمراه نمي‌كند بلكه فقط فاسق را گمراه مي‌كند كه اين اضلال كيفري است آيهٴ 26 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾ دو مطلب است يكي اينكه اضلال خدا كيفري است دوم اينكه اضلال امر‌وجودي نيست يعني آن فيض و رحمت خاص را خدا مي‌گيرد پس ﴿مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ﴾ و «لا يشاء الا ان يضل الفاسقين» بعد هم ﴿وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين كسي كه﴿صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ است قرينه تقابل در اين‌گونه از آيات چهار نكته را هميشه مستحضر باشيد به ما مي‌فهماند ذات اقدس الهي كه مي‌گويند اين معجزه است ايجاز است اعجاز است براي اينكه طرزي سخن مي‌گويد كه چهار مطلب را با دو بيان ذكر مي‌كند منتها آن دو مطلب با تقابل حل مي‌شود مطالب چهارگانه اين است كه فرمود اين گروه صم و بكم در ظلمات‌اند و مشمول اضلال كيفري خدايند خب كسي كه در مقابل اين قرار گرفته بر اساس ﴿وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ چون تفصيل قاطع شركت است اين ﴿مَنْ يَشَأْ﴾ دوم صم نيست سميع است ابكم نيست بيان دارد في الظلمات نيست في النور است ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ[26] پس اولي اصم است و ابكم است و في الظلمات دومي سميع است و بيان دارد و في النور اين دو مطلب كه از تقابل فهميده مي‌شود دو مطلب ديگر كه از تقابل ﴿وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ فهميده مي‌شود اين است كه آنكه هدايت شده است ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ است و آنكه هدايت نشده است «علي طريق معوج» است تقابل اين است كه آن نكته منفي ضالين براي مهتدين نيست آن نكته مثبت مهتدين براي ضالين نيست چهار مطلب اين است كه افراد منحرف صم و بكم و في الظلمات‌اند يك، مهتدين اين نقض را ندارند دو، مهتدين ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾اند سه، منحرفين «علي طريق ذي عوج»‌اند چهار غالباً قرآن كريم اين تقابل را طرزي بيان مي‌كند كه چهار مطلب با دو جمله حل بشود وگرنه نفرمود: ‌«من يشاء لا يجعله الاصم و لا ابكم» يا «يجعله سميعاً بصيرا» فرمود: ﴿وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[1]

 ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.[2]

 ـ بحارالانوار، ج2، ص 159.[3]

 ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 25.[4]

 ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.[5]

 ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.[6]

 ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 16.[7]

 ـ سورهٴ محمد، آيهٴ38.[8]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.[9]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.[10]

 ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.[11]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.[12]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 87.[13]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.[14]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.[15]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.[16]

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 67.[17]

 ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 68.[18]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.[19]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.[20]

 ـ سورهٴ احزاب ، آيهٴ 32.[21]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 2 الي 4.[22]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيات 1 ـ 2.[23]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 3.[24]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 4.[25]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.[26]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق