24 02 1996 4970787 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 33

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ ﴿35﴾ إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ﴿36﴾ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلي أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ﴿37

نكاتي كه در اين دو آيه مانده است عبارت از اين است كه اگر قرآن كريم دو بار نازل شده باشد چه اينكه عده‌اي برآنند در نزول تدريجي مثل نزول دفعي و همچنين نزول دفعي مثل نزول تدريجي همهٴ مطالب نازل شده است در نزول تدريجي حوادثي پشت‌سر هم اتفاق مي‌افتاد حالتهاي گوناگوني پياپي هم پديد مي‌آمد و آيات متنوعي پشت‌سر هم نازل مي‌شد همهٴ اين معاني به طور دفعي در نزول دفعي بر پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است يك وقت است كه نزول دفعي در مقابل تدريج معناي بسيط در مقابل مركب يا وحدت در مقابل كثرت است كه اين يك معناي عميقي دارد كه حقيقت قرآن روي آن وجود جمعي و بسيطش يكباره بر قلب مقدس پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد يك وقت هست كه معناي نزول دفعي آن است كه همهٴ اين آيات، همهٴ اين 114 سوره، همهٴ اين شش هزار و اندي آيه به صورت يك كتاب دفعتاً نازل شده است به هر تقدير همان طوري كه در نزول تدريجي حالتي براي پيغمبر پديد آمد كه در آن حالت غمگين مي‌شد براي اينكه عده‌اي با اينكه بيمارند به داروي شفا‌بخششان توجه نمي‌كنند حالت ديگر اين بود كه حضرت احساس دلتنگي مي‌كرد ﴿يَضيقُ صَدْرُكَ[1]حالت سوم غمگين بود كه چرا اين معارف پيشرفت نمي‌كند؟ و چرا ايشان ثواب تبليغ و تعليم الهي را نمي‌برد و مانند آن طبق اين حالتهاي گوناگون آيات گوناگوني هم نازل مي‌شد يكي ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا[2] يكي هم ﴿نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ[3] يا ﴿يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ[4] يكي هم اينكه غمگين نباش براي اينكه تو سرانجام پيروزي آن نزول دفعي هم همهٴ اين آيات يكجا نازل شد در همان نزول دفعي هم ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ با آن آياتي كه نهي از حزن و ضيق صدر و امثال ذلك مي‌كند نازل شد در نزول تدريجي هم با فاصله نازل شد بَنابراين نمي‌شود گفت كه چون در نزول دفعي پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ اين مطالب را مي‌دانست بَنابراين جا براي اين ندارد كه خدا مي‌فرمايد: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ براي اينكه او عالم بود, خب عالم بود اين ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ هم در آن نزول دفعي بود اين ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ با ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ﴾ با ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ﴾ همهٴ اينها يكجا نازل شد و همين معنا هم در طول بيش از بيست و اندي سال نازل شده است غرض آن است كه يا معناي نزول دفعي همان معناي عميق است كه يك حقيقت بسيطي در قلب پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تابيد كه همهٴ معارف قرآني را زيرمجموعه خود دارد يا نه معناي غير عميق اوست يعني اين كتابي كه 114 سوره دارد كتاب‌گونه الفاظ، سُوَر، يكجا نازل شده است خب اگر اين معناي غير دقيق باشد پس هم آن حزن هم ضيق صدر هم ﴿كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ﴾ هم ﴿لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ آن سه حالت با اين نهي باهم نازل شد و چون تدريج مطابق دفع است كثرت مطابق آن وحدت است اگر در نزول تدريجي گفته بشود ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ ديگر جاي اين سوال نيست كه خب پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در نزول دفعي عالم بود وقتي عالم شد ديگر چرا خدا مي‌فرمايد: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ خب علم او با همين ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ همراه بود اين ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ همراه آيات قبلي دفعتاً نازل شد در نزول تدريجي اين ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ بعد از آنها به تدريج نازل شد اين مطلب اول.

‌پرسش...

پاسخ: ثمره‌اش پاسخ به آن سؤال است پيغمبري كه در نزول دفعي مي‌دانست چرا خدا به او فرمود: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾.

پرسش...

پاسخ: نه, علم است.

‌پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه در دفعي جنبهٴ اخبار است يعني خدا به پيغمبر مي‌فرمايد يك چنين حوادثي كه پس از ديگري براي تو پيش مي‌آيد اما در جريان تدريج اين حوادثي كه پس از ديگري پديد مي‌آيد پس اين سوالي كه در بحثهاي قبل بعضي از آقايان مي‌كردند كه مگر در نزول دفعي پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عالم نبود حالا كه عالم بود پس چرا خدا فرمود: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾؟ پاسخش اين خواهد بود.

مطلب دوم آن است كه آيا وِزان جهنم هم وِزان بهشت است يا نه؟ بيان‌ذلك اين است كه در بهشت هيچ انساني كه مشكل عِلمي يا عَملي داشته باشد راه ندارد هر كسي مشكل عِلمي يا عَملي داشت مطلبي را بد فهميده بود يا به فهميده بد عمل كرد اين نقص عِلمي و عَملي در حال احتضار و جان كندن برطرف مي‌شود نشد، در جريان برزخ و قبر برطرف مي‌شود نشد، در هنگام برخواست از برزخ و ورود در ساهرهٴ قيامت برطرف مي‌شود نشد، در آن پنجاه هزار سال برطرف مي‌شود كه اين مشكل عِلمي و مشكل عَملي او جراحي شده تطهير بشود وقتي ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ[5] شد آن‌گاه وارد بهشت بشود بهشت نه جاي جاهل است نه جاي فاسق، تا انسان تطهير نشد بهشت راه ندارد حالا يا با توبه تطهير مي‌شود يا با شفاعت تطهير مي‌شود يا با تحمل درد حال احتضار، حال جان كندن، فشار قبر پاك مي‌شود يا با تحمل درد ساهرهٴ قيامت پاك مي‌شود بالأخره تا اين غده‌ها جراحي نشد انسان مطهر نشد به بهشت راه ندارد اين دربارهٴ بهشت «مما لا‌ريب فيه» است البته، علم هم درجاتي دارد عدل هم درجاتي دارد چه اينكه بهشت غُرَف مبنيه‌اي دارد و «بعضها فوق بعض» دربارهٴ بهشت سخني نيست عمده درباره جهنم است آيا كساني كه به جهنم مي‌روند فضيلتهاي عِلمي و عَملي داشتند منتها حالا يا معتقد نبودند يا مشكلات ديگر داشتند بالأخره بايد به جهنم بروند آيا با نورانيت علم مي‌روند؟ آيا با نورانيت فضايل اخلاقي مي‌روند؟ بعضيها هستند كه عالم‌اند خب علم يك نوري است بعضيها هستند كه گذشته از علم فضايل اخلاقي هم دارند اهل تواضع بودند اهل ايثار بودند اما آن ايمان و امثال آن را نداشتند آيا كسي كه كافر است و به جهنم مي‌رود با حفظ مقامات عِلمي و آن كمالات اخلاقي به جهنم مي‌رود يا اينها را از او مي‌گيرند اينها امانت بود و تو لايق چنين امانتي نبودي و از او مي‌گيرند ظاهراً جهنم به اين سبك دوم است يعني همهٴ نورانيت‌هاي عِلمي و عَملي از شخص گرفته مي‌شود بر اساس تيرگي و تاريكي آن كفر دامنگير ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ[6] خواهد شد بعد به جهنم مي‌رود آن‌گاه حسرتش و افسوس‌اش اين است كه علم فراهم كرد و الآن جاهل است علمش به ديگري داده شد همان طوري كه حسنات غيبت كننده از او گرفته مي‌شود به غيبت شده مظلوم داده مي‌شود حسنات يك عالم فاسق هم از او گرفته مي‌شود و به ديگري داده مي‌شود شايد يكي از مصاديق «اعوذبك من علم لا ينفع»[7] اين باشد به هر تقدير گاهي انسان مي‌بيند محصول عمر او در نامهٴ عمل ديگري است اين‌چنين نيست كه يك عالم با حفظ نورانيت علم به جهنم برود جهنم را وجود مبارك اميرالموٴمنين‌(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج‌البلاغه آمده چنين ترسيم مي‌كند «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[8] هيچ رحمتي در آنجا نيست خب قهراً [ناگزير] جا براي كمالات عِلمي و عَملي هم نخواهد بود.

پرسش...

پاسخ: خب بله، علم يك نورانيت است منتها اين چراغ را داشت و مي‌گويد

«گزيده‌تر برد كالا»

 اين چراغ را داشت مثل سارق مسلحي كه برق را روشن مي‌كند

«تا گزيده‌تر برد كالا»

 خب.

‌پرسش...

پاسخ: نه حالا پزشكي داشت، كشاورزي داشت, دامداري داشت، جراحي داشت دهها علوم عام المنفعه داشت.

‌پرسش...

پاسخ: اينها علوم‌اند، حق‌اند و اگر حق‌اند، حسنه‌اند اينها كه تعبدي نيستند كه توسليات هم هستند ديگر مگر فراهم كردنش واجب نيست تركش معصيت نيست اگر كسي نرود طبيب بشود كشاورزي ياد بگيرد صنعت ياد بگيرد مهندسي ياد بگيرد جامعه بدون اينها خب جهنمي است ديگر اينها كه واجبات تعبدي كه نيست.

‌پرسش...

پاسخ: بله اين علم كمال است اين نور است.

‌پرسش...

 پاسخ: آنكه متعلَق علم است خود اين علم كه اين آقا ياد گرفت اين نور است.

‌پرسش...

پاسخ: آن لذت علمي مي‌برد بله لذت علمي مي‌برد لذا در دنيا خيلي كار مي‌توانست بكند يك جراح عادلي هم بود منتها مسلمان نبود.

‌پرسش...

 پاسخ: چرا علم نيست؟

‌پرسش...

پاسخ: آنكه دربارهٴ علم توحيد سخن نيست اين كمال هست واجب هم هست واجبات نظاميه است يعني «ما يتوقف عليه نظام الانساني» و واجب نظامي هم هست نه يعني جنگي، واجبات نظاميه يعني «ما يتوقف عليه نظام الامة الاسلامي» اين يک، و واجب كفايي هم هست نه تعييني و توسلي هم هست نه تعبدي و چون مطابق با طبيعت خدا آفرين است نور هست و حق منتهي اين نورانيت و اين حق بودن‌ها در كنار يك ظلمت كفر اثر خود را از دست مي‌دهد آيا اين شخص طبيب كافري كه علم صحيح دارد و محكمه‌اش به روي بينوايان باز بود منتها كافر بود چنين كسي با داشتن چنين كمالات به جهنم مي‌رود يا اين كمالات علمي و ايثار از او گرفته مي‌شود؟

‌پرسش...

پاسخ: نه آن جاهل مي‌شود فراموش مي‌كند ديگر اين شخص فراموش مي‌كند الآن چيزي يادش نيست الآن اگر ذات اقدس الهي بخواهد به اندك حادثه‌اي خب انسان فراموش مي‌كند هر چه خوانده است محصول يك عمري با يك بي‌مهري خدا از ياد آدم گرفته مي‌شود همان طوري كه با يك عنايت همهٴ چيزهاي لازم را ممكن است كسي بداند با يك بي‌مهري ممكن است همه چيز از ياد آدم برود آدم يك حصبه مي‌گرفت بعد از او همه چيزها را فراموش مي‌كرد غرض آن است كه كمال بما انه كمال به داري نمي‌رود كه «لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[9] چه كمال علمي چه كمال عملي اگر اين كمالات عِلمي و كمالات عَملي در كنار آن شجرهٴ طوبيٰ كه ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ[10] اند يك توحيد و معارف دين باشد رشد مي‌كند اگر نباشد در كنار آن شجره‌اي كه ﴿طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ[11] بود اين كمالات رخت بر ‌مي‌بندد انسان يادش مي‌رود آن‌گاه جاهلاً ظالماً كه ﴿لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ[12] با اين دو رذيلت و سيّئه به جهنم مي‌رود افسوس او بيشتر مي‌شود.

‌پرسش...

پاسخ: آن كارهاي كفر‌آميزشان است مثلاً اعمال عباديشان است اگر كسي عمري در برابر بت سجده بكند اين ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ[13] و اما اگر كافر عمري خدمات درماني داشت اين نور است اين نور ممكن است در دنيا آثاري داشته باشد خوشنام باشد مرفه باش و مانند آن اما چون با آن ظلمت همراه است به خدا و قيامت معتقد نبود اين كمالات از او گرفته مي‌شود اين امانت‌ها را او بيجا مصرف كرد او حق‌شناس نبود به جاي اين نعمتهاي الهي كفر ورزيد اين نعمتها از او گرفته مي‌شود جاهلاً ظالماً به داري مي‌رود كه «لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[14] اين خطر است.

‌پرسش...

پاسخ: نه اعمال عادي كه كفر را جبران نمي‌كند كه آن براي مسلمانها هستند، موحدانند، معتقدان الهي‌اند، آنها اگر ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا[15] ارزيابي مي‌شود ممكن است خدا ببخشد و عفو كند و مانند آن اما اگر كسي گرفتار ظلم عظيم بوده است كارهاي آن ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ[16] چهار تا مسئلهٴ تجربي دانستن چهار تا خدمات اجرايي انجام دادن كه در برابر آن كفر محض ايستادگي نمي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: بسيار خب، همين خطرات تهديد مي‌كند ديگر اينها مؤيّد است پس ممكن است اگر كسي يك معصيت كبيره كرده خداوند بعضي از علومي كه به او داده از او بگيرد چه رسد به اينكه اكبر كباير را عمري مرتكب شده باشد.

‌پرسش...

پاسخ: نه، مربوط به كفر نيست منتها كافر به جهنم مي‌رود براي ابد و اما اگر كسي بخواهد به جهنم برود عملش مخلوط از سيّئات و حسنات باشد اميد جبران هست آنكه اميد جبرانش نيست كافر است وگرنه ديگران خب در همين حال احتضار در خود برزخ، در خود قيامت اينها تطهير مي‌شوند اما تحملش البته مشكل است.

‌پرسش: در مورد آل‌اجمعين گفته شده به جهنم مي‌رود اما به خاطر سخاوتش نمي‌سوزد؟

پاسخ: اين سخن تام نيست براي اينكه آن ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ[17] جايي براي سالم ماندن سخي نمي‌گذارد كه خطوط كلي اولاً آن تاريخ مسلم نيست ثانياً بحثها را بايد مدار روايات برد كه ارزش علمي داشته باشد نه تاريخي، روايات را هم بايد مستقيماً بايد اول برد در خدمت قرآن ببينيم مطابق قرآن است يا نه قرآن مي‌فرمايد كافر كسي است كه ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾ و مي‌فرمايد در سورهٴ «نساء» كه ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها[18] اين «السنه» هم عاري از تخصيص است غرض آن است كه دربارهٴ بهشت اين روشن است كه اگر كسي مشكل عِلمي يا مشكل عَملي داشت اينها در مقدمات قيامت يا در متن ساهرهٴ قيامت لكه‌گيري مي‌شود شستشو مي‌شود انسان پاك شده وارد عالمي مي‌شود كه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ[19] دربارهٴ جهنم هم به‌شرح‌‌ايضاً [همچنين] يعني اگر كسي مزيت عِلمي داشت مزيت عَملي داشت لكن گرفتار شرك و كفر بود به مقدار آن عِلم و عَملي كه در دنيا فراهم كرده است بهره‌هاي دنيايي مي‌برد يا مثلاً در حد تخفيف عذاب نسبت به او محبت مي‌شود اما يكي پس از ديگري همهٴ اين صحنه‌ها از او گرفته مي‌شود، مي‌شود يك نفس جاهل ظالم آن‌گاه وارد داري مي‌شود كه «لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ».

مطلب بعدي آن است كه

‌پرسش:... كه هر كس وارد جهنم شد مقدم است كه در آتش بسوزد؟

پاسخ: نه

پرسش...

پاسخ: نه آنها كه در جهنم برزخي مِثل «حفرة من حفر النيران»[20] مي‌سوزد آنها كه مخلّد نيستند حالا الآن تا روز قيامت خب فاصله‌ها هم فراوان است اگر كسي بد كرده است «حفرة من حفر النيران» است يقيناً پاك مي‌شود مگر يك مسلمان چقدر گناه كرده است مخلّد بشود مسلمان با موحد كه مخلّد نيست اينها به مقدار فسقشان مي‌سوزند منتهي سوختن نه در برزخ قابل تحمل است نه در قيامت كبريٰ .

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ باِ‏يَةٍ﴾ بعضيها اين‌چنين معنا كردند يعني ﴿فَتَأْتِيَهُمْ باِ‏يَةٍ﴾ «هي افضل من القرآن» اين تفسير ظاهراً ناصواب است براي اينكه با سياق آيه هماهنگ نيست سياق آيه اين است كه تو اگر هر كاري بخواهي بكني بي‌اثر است براي اينكه عالي‌ترين و كاملترين معجزه را ما به تو داديم و اينها قبول نكردند فقط مي‌ماند اراده تكويني خدا، خدا اگر بخواهد با قهر اينها را به ايمان بكشاند مي‌تواند ولي فايده ندارد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ چون اينها را به هدايت جمع نكرده است معلوم مي‌شود نخواست «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» چون همه‌شان به هدايت نرسيدند معلوم مي‌شود خدا نخواست، نخواستن او هم عين حكمت است براي اينكه خدا اگر بخواهد افراد روي جبر ايمان بياورند قدرت دارد اما اينكه کمال نيست فخررازي از همين قياس استثنايي آن سيّئه جبر را برداشت مي‌كند مي‌گويد اين آيه اين ظاهر قرآن مطابق با برهان جبر را تأييد مي‌كند بيان‌ذلك اين است كه به تقرير ايشان مي‌گويد، آيه مي‌گويد: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ معلوم مي‌شود يعني ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ «لَوْ شاءَ اللّهُ هدايتهم لهتدوا» چون اينها هدايت نشدند معلوم مي‌شود خدا هدايت اينها را نخواست وقتي هدايت اينها را نخواست كفر اينها را خواست وقتي كفر اينها را خواست اينها در كفر مي‌شوند مجهور و اين حرفي است كه مطابق با برهان است و قرآن هم همين حرف را ـ معاذ‌الله ـ تأييد مي‌كند اين خلاصه حرف جناب فخررازي در تفسيرش است آن‌گاه فخررازي به خيال اينكه ظاهر قرآن همين مطلب را مي‌گويد برهاني هم كه وهمي تشكيل داده است مي‌گويد آن برهان با اين ظاهر قرآن مطابق است برهان عقلي كه در جاي خود ملاحظه فرموديد اختيار اثبات مي‌كند هم بطلان جبر را هم استحالهٴ تفويض را اما ظاهر آيه غير از آن است كه ايشان برداشت كرده‌اند ظاهر آيه اين است كه چون در سراسر قرآن كريم اين اصل كاملاً مي‌تابد كه خدا هدايت همگان را تشريعاً خواست كه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ[21] دعوت به هدايت كه تشريعي كه همگاني است مكرر در مكرر اين جزء محكمات قرآن كريم است كه ذات اقدس الهي افراد را به عنوان هدايت دعوت كرده است يعني شرعاً همه را فرا خواند به دين و پذيرش شرعاً بر همه واجب است اين هدايت تشريعي، هدايت تشريعي و دعوت تشريعي و اراده تشريعي آنست كه شارع مقدس اراده كرده است كه افراد با ميل خود با اختيار خود اين فضيلت را بپذيرند با ميل خود و اختيار خود آن رذيلت را ترك كنند اين معناي اراده تشريعي است در حالي كه عصيان هم ممكن هست اما دربارهٴ اراده تكويني از اين آيه و آيات ديگري مشابه اين كاملاً بر مي‌آيد كه خداوند ارادهٴ هدايت نكرده است يعني از افراد هدايت را تكويناً بخواهد اين‌چنين نيست اين تا اينجا سخن فخررازي درست است عمده آن اشتباهي است كه از اين به بعد كردند خداوند تكويناً هدايت اينها را نخواسته است معنايش اين نيست كه تكويناً كفر اينها را خواسته است چون نقيض مشيت تكويني كفر عدم مشيت تکويني کفر است, عدم مشيت ايمان است نه مشيت الكفر بيان‌ذلك اين است يك وقت مي‌گوييم خدا خواست كه اينها تكويناً هدايت بشوند اين را خدا نفي مي‌كند مي‌فرمايد خداوند تكويناً اراده نكرده است كه اين كفار مؤمن باشند وگرنه بالجبر ايمان مي‌آوردند پس ارادهٴ تكويني خدا نسبت به هدايت اينها منتفي است اما نقيض اين صادق است نقيض اين آن است كه خدا اراده نكرده است كه اينها مؤمن باشند نه اراده كرده است كه اينها كافر باشند نقيض ارادةُ الايمان عدم ارادةُ الايمان است نه ارادةُ الكفر خدا تكويناً نه اراده كرد اينها مؤمن باشند نه اراده كرد كافر باشند تكويناً اراده كرد اينها آزاد باشند انسان خُلِقَ مختاراً ممكن نيست انسان كاري را بي‌‌اراده انجام بدهد چه هزلش چه جدش همان طوري كه دو‌ دو ‌تا سه يا پنج نخواهد بود صدور يك كاري از انسان بدون اراده مستحيل است انسان بخواهد كاري را بي‌اختيار انجام بدهد يك وقتي مورد فعل است مثل اينكه دست كسي را مي‌گيرند از جايي به جايي ديگر بيرون مي‌برند در اينجا شخص مورد فعل است نه مصدر فعل، يك وقتي مي‌خواهد كاري را انجام بدهد كه مصدر فعل است چه كارش لعب باشد چه كارش جد باشد حتماً با اختيار و اراده هست خدا تكويناً اراده كرده است انسان آزاد باشد پس ارادةُ الهدايه تكويناً باطل، نقيض او ارادةُ الكفر نيست كه مغالطه كرده فخررازي نقيض ارادةُ الهدايه عدم ارادة الهدايه است نه ارادةُ الكفر خدا تكويناً ارادة الهدايه ندارد ارادة الكفر هم ندارد اينها نقيض هم نيستند كه قابل انتفا نباشند نه تكويناً اراده كرده است كه همگان هدايت بشوند تا همگان بالجبر هدايت بشوند نه تكويناً ارادهٴ كفر كرده است تا تكويناً همگان بالجبر كافر بشوند بلكه تكويناً ارادةُ الحريه كردند اراده كرده است اين آزاد باشد ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ[22] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ[23] پس تكويناً خدا اراده كرده است انسان آزاد باشد تشريعاً او را به هدايت دعوت كرد خب ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ لكن التالي باطل فالمقدم مثله چون همگان هدايت نشدند معلوم مي‌شود خدا نخواست كه همگان بالجبر هدايت بشوند نه معنايش اين است كه پس خواست كه كافر بشوند نقيض اراده كردن هدايت عدم اراده هدايت است نه ارادةُ الكفر نقيض «شاء الله ان يهديهم، لم يشاء» است نه «شاء ان يكفروا» خب وقتي اين‌چنين شد پس در فصل ارادٴه تكويني ذات اقدس الهي اراده كرده است انسانها آزاد باشند لذا هيچ ممكن نيست آزادي را از كسي بگيرد مگر اينكه آنجا شخص مورد فعل باشد نه مصدر فعل چون از بحث بيرون است همان طور كه لباس كسي از جايي به جايي مي‌رود دست كسي را بگيرند از جايي به جايي بيرون ببرند اين شخص را بردند نه رفت اين شخص مصدر فعل نيست مورد فعل است خب، اما تشريعاً البته او از او خواست كه هدايت بشود ايمان بياورد و كفر نياورد آيه اين است كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ﴾ تكويناً ﴿لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾ جبراً «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» مقدم كه باطل است معنايش اين است كه خدا تكويناً ارادةُ الهدايه نكرده است, نه ارادةُ الكفر كرده است بَنابراين مكتب اماميه به پيروان مكتب جبر مي‌گويد: ﴿لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ اما آيه بعد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد الآن اينها به جايي رسيدند كه مرده‌اند ولي در بين اين مرده‌ها عده‌اي هستند كه به ظاهر شناخته شده نيستند و قلب آنها در كِنانْ نيست در گوش آنها وَقْر نيست و مانند آن در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 25 قبلاً چنين گذشت ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ خب اگر كسي در اثر ابتلا به مكروهات و معاصي صغيره و آلودگي معاصي كبيره كم كم به اكبر كباير آلوده شد و گفت: ﴿ِانْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا[24] بعد‌ ـ معاذ‌الله ـ وحي را اسطوره و افسانه مي‌پندارد چنين كسي با چنين ديدي هر معجزه‌اي را ببيند مي‌گويد افسانه است لذا فرمود هر آيه‌اي كه بياورند اينها ايمان نمي‌آورند ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ[25] آنهايي هم كه مي‌آيند با تو سخن بگويند مي‌آيند حرفهاي خود را بزنند نه حرفهاي تو را بشنوند بِنا‌‌‌ براين ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ باِ‏يَةٍ﴾ باز هم اثر ندارد چرا؟ چون در آيهٴ 25 همين سورهٴ «انعام» قبلاً خدا به پيغمبر ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ هر معجزه‌اي را ببينند ايمان نمي‌آورند براي اينكه اينها دين را افسانه مي‌دانند در آن آيه اسبقش هم فرمود سرش اين است كه اينها آن اصل را قبول ندارند آيهٴ پنج اين بود ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ اينها اصل ارتباط بشر با خدا را انكار كردند گفتند تنها فرشته با خدا ارتباط دارد وقتي كسي اصل را قبول نداشته باشد شما حالا روزانه بر اينها معجزه بياور اينها كه نمي‌پذيرند كه آيهٴ پنج همين سورهٴ «‌انعام» اين بود كه ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ آن‌گاه در آيهٴ چهارم فرموده بود كه ﴿و ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ چرا چون فقط ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اينها گفتند اصلاً ممكن نيست بشر با خدا رابطه داشته باشد رسالت و وحي را بپذيرد و از سوي خدا پيام بياورد اين اصل، حالا اگر كسي اصل را نپذيرفت زير‌مجموعه او هم انكار مي‌كند شما هر معجزه‌اي را بياوريد اينها افسانه مي‌دانند خب اگر ﴿قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ﴾ شد و ﴿في آذانِهِمْ وَقْرً[26] شد تو اگر نقبي بزني از دل زمين معجزه بيرون بكشي بي‌اثر است نردبان بگذاري از اوج آسمان معجزه نازل كني بي‌اثر است نه اينكه ﴿فَتَأْتِيَهُمْ باِ‏يَةٍ﴾ «هي افضل من قرآن» كه آن فرض مي‌آورد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي فلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ سّرش اين است كه اينها مرده‌اند ﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 97. [1]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 6.[2]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 33.[3]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 97. [4]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 43.[5]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.[6]

 ـ مستدرك الوسائل، ج5، ص69.[7]

 ـ نهج البلاغه، نامهٴ 27.[8]

 ـ نهج البلاغه، نامهٴ 27.[9]

 ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.[10]

 ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 65.[11]

 ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.[12]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.[13]

 ـ نهج البلاغه، نامهٴ 27.[14]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 102.[15]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.[16]

 ـ سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.[17]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.[18]

 ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.[19]

 ـ من لايحضرالفقيه، ج 1، ص 170.[20]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.[21]

 ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.[22]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 29.[23]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 29.[24]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.[25]

 ـ سورهٴ فصلت،آيهٴ 5. [26]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق