اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ اي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْري قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ ﴿19﴾ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ﴿20﴾ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ ﴿21﴾
در جريان شهادت گاهي گفته ميشود اتحاد شاهد و مدعي مقبول نيست اين سخن ناصواب است براي اينكه اگر مدعي غير حق باشد و غير معصوم باشد او بايد براي اثبات دعواي خود شاهد اقامه كند ولي اگر مدعي حق باشد همين كه چيزي را ادعا كرد يقيناً ثابت ميشود درباره ذات اقدس الهي كه حق محض است و هر گونه حق هم از خداست كه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[1] ﴿اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾[2] و هرگز باطل نميگويد اگر چيزي را شهادت داد يقيناً حق است بلكه اگر چيزي را ادعا كرد حق است نيازي به شاهد ندارد چه رسد به اينكه آن شاهد عين مدعي باشد يا غير مدعي پس وحدت شاهد و مدعي جايي باطل است كه آن مدعي حق محض نباشد و اگر آن مدعي حق محض بود نيازي به شاهد ندارد و اگر هم خود شهادت داد تاكيد بر ادعاي اوست ذات اقدس الهي در قرآن كريم ادعاي وحدانيت كرده است كه مكرر فرمود خداوند واحد است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[3] ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[4] و مانند آن خودش هم به عنوان شاهد اينچنين ياد كرد كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ﴾[5] در مسئلهٴ شهادت ذات اقدس الهي بر توحيد يك وقت بحث در اين است كه الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد كه اين معناي حقي است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت اصلاً الوهيت ذاتاً شريكپذير نيست چيزي كه نامتناهي است در كنارش غير نميگنجد يك وقت شهادت فعلي است نه شهادت ذاتي و آن اين است كه نظم عالم تنسيق عالم هماهنگي عالم نشان ميدهد كه بيش از يك مبدأ در عالم نيست برابر آيه سورهٴ «انبياء» كه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[6] كه اين نظم عالم دليل است بر اينكه ناظم يكي است و از كلمه قائماً بالقسط شايد بتوان اين معناي دوم را اراده كرد قسم سوم و شهادت خدا شهادتهاي قولي است كه خود قرآن كريم كه كلام خداست بيان خدا را به ما ابلاغ ميكند كه خدا ميفرمايد من شريك ندارم اين در عين حال كه از يك سو ادعاست شهادت هم هست پس وحدت شاهد و مدعي در غير حق مردود است و در حق يقيناً مقبول است دليلي بر استحاله وحدت شاهد و مدعي اقامه نشده آنجا كه مدعي حق محض نباشد محتمل الجهل باشد محتمل الكذب باشد محتمل النسيان باشد شاهد ميطلبد اما در جايي كه جهل راه ندارد سهو و نسيان راه ندارد و كذب راه ندارد جا براي ترديد نيست پس وحدت شاهد و مدعي در آنجا حق است .
پرسش: ... بايد دليلي بر وحدت باشد.
پاسخ: بله؟
پرسش: اگر حق محض ...
پاسخ: حق محض هست منتها آنها ميگويند خدا در ذات شريك ندارد ولي در ربوبيّت شريك دارد ارباب متفرق قائلاند خدا حق محض هست ولي در ربوبيّت شريك دارد در قيامت هم ميگويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[7] اعتراف وثنيين در قيامت اين است كه ما اين بتها را مساوي خدا ميدانستيم از آنها حاجت ميطلبيديم آنها را شافي ميدانستيم رازق ميپنداشتيم و مانند آن خب.
مطلب بعدي آن است كه شهادت انبيا هم در همين رديف است كه انبيا شاهدند بر وحدانيت حق تعالي چه اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 56 آمده است اينچنين فرمود: ﴿قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾ انبيا مصداق كامل براي ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾اند كه در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[8] ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ كه شاهد وحدانيت حقاند مصاديقي دارند كه بارزترين آنها انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند.
مطلب بعدي آن است كه رواياتي كه در ذيل همين آيه آمده است فرمود تشبيه باطل است تعطيل باطل است اثبات حق كه منزّه از تشبيه و تعطيل باشد حق است كه آن هم در بحثهاي روايي لابد ملاحظه فرموديد.
مطلب دوم آن است كه مشركين اهل نماز بودند منتها نماز آنها همان صوت زدن و كف زدن و امثال ذلك بود كه در كنار كعبه اينها انجام ميدادند ﴿وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً﴾[9] در همان نمازهايشان شهادت ميدادند كه غير از خدا آلهه ديگري هم هست كه ربوبيّت عالم را توزيع كردند لذا در اين بخش از سورهٴ «انعام» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به آنها بگو شما شهادت ميدهيد كه غير از خدا ارباب ديگر هست ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْري قُلْ لا أَشْهَدُ﴾ من در نماز و غير نماز «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له» ميگويم شما شهادت ميدهيد كه غير از خدا آلهه ديگر هست.
مطلب ديگر آن است كه اين كه فرمود: ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ نشانهٴ آن است كه قرآن يك كتاب جهاني است هم همگاني است و هم دائمي براي اينكه اطلاق من بلغ هر دو قسم را شامل ميشود هم كلي است هم دائم هم همگاني است هم هميشگي براي همگاني بودن او كه اختصاص به قوم و نژاد ندارد ميتوان پذيرش اسلام بسياري از افراد را در صدر اسلام ياد كرد تا معلوم بشود قرآن براي عرب زبانها نيست براي مردم حجاز و مانند آن نيست زيرا صهيبرومي ايمان آورد و اسلامش مقبول بود بلالحبشي ايمان آورد و ايمانش مقبول بود سلمانفارسي ايمان آورد و ايمانش مقبول بود معلوم ميشود قرآن براي مردم حجاز و خصوص حجاز نيست براي روميها هم هست براي ايرانيها هم هست براي حبشيها هم هست آفريقا و آسيا و همه اين قسمتها را اسلام دعوت كرده است چه اينكه طولي نكشيد كه بسياري از آنها اسلام آوردند پس اطلاق و «من بلغ» شامل همه افراد در همه اَزمان ميشود چه اينكه آن جريان صدر اسلام نشان ميدهد كه اسلام مخصوص عربها نيست قرآن مخصوص عربها نيست و مانند آن و اينكه فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ﴾[10] ناظر به آن است كه مثلاً در طليعهٴ رسالت هر كسي از قومي برميخيزد كه در بين آنها به سر برده است كه با فرهنگ آنها سخن بگويد .
مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ معارف قرآن كريم حكمت نظر و حكمت عمل كاملا باهم هماهنگ است اين مطلب را بايد مكرر به عرضتان برسانيم براي اينكه خود قرآن مكرر اين معنا را ذكر ميكند يعني قرآن يك كتاب علمي مصطلح نظير كتابهاي حكمت و كلام نيست كه بحثهاي نظري محض را يكجا طرح بكند چه اينكه كتاب اخلاقي صرف هم نيست كه فقط موعظه و دستور به عدل و تقوا داشته باشد اين كتاب حكيم است «بالقول المطلق» ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[11] هم حكمت نظري دارد كه براهين معارف را مستدل ذكر ميكند هم حكمت عملي دارد كه از راه موعظه و اخلاق هدايت مردم را به عهده دارد و هم بين حكمتين هماهنگي هست يعني شما در هيچ كتاب عقلي نميبينيد كه برهاني بر توحيد اقامه بشود و بعضي از مقدمات آن يا حدود وسطاي بعضي از آن براهين مسائل حكمت عَملي باشد ولي در جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مشاهده ميكنيد وقتي ابراهيم(سلام الله عليه) ميخواهد برهان اقامه كند بر توحيد حق و اين برهان را هم قرآن صحه گذاشت و خداوند ميفرمايد اين حجت ماست كه ما به ابراهيم خليل داديم ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ﴾[12] در تشريح احتجاج ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ميبينيم مسئلهٴ ظلم را كه يكي از فروعات حكمت عملي است در بحث حكمت نظري راه دادند فرمود: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾[13] خب محبّت و عدم محبّت جزء شئون حكمت عَملي است اين كه در مسائل نظري راه ندارد در هيچ مسئله رياضي در هيچ مسئله فلسفي در هيچ مسئله كلامي كسي نميتواند بگويد من چنين مطلبي را چنين شعري را دوست دارم يا دوست ندارم در مسائل حكمت عملي و اخلاقيات و حقوق و مانند آن مسئله محبّت و عداوت راه دارد ولي در مسائل عقلي كه محبّت و عداوت راه ندارد كسي نميتواند بگويد من اينچنين ميپسندم يا آنچنان را نميپسندم ولي قرآن چون نور است بين حكمتين جمع كرده است مسئله نظر را با عمل و حكمت نظري را با حكمت عملي هماهنگ كرده است انسان خدا را براي آن ميخواهد كه دلپذير باشد مشكلاتش را با او در ميان بگذارد حوائجش را از او بخواهد و مانند آن خدا آن است كه محبوب باشد و آفل محبوب نيست پس آفل خدا نيست ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ به صورتهاي گوناگون اين حجت قابل تقرير است ميشود به صورت شكل ثاني تقرير كرد كه خدا آن است كه محبوب باشد و هيچ آفلي محبوب نيست پس هيچ آفلي خدا نيست يا اگر اين خدا بود آفل نبود چون آفل است پس خدا نيست به صورت قياس استثنايي ميشود تقرير كرد اگر خدا بود آفل نبود چرا؟ در تلازم مقدم و تالي ميشود گفت خدا آن است كه محبوب باشد و آفل محبوب نيست از اين جهت خدا آفل نيست پس اگر اين اجرام سماوي خدا بودند افول نميكردند چون افول دارند پس خدا نيستند مسئله محبّت و مانند آن را در تبيين حكمت نظري ذكر كردند آيهاي كه امروز تلاوت شد نقطه مقابل آن است يك وقت يك انساني برهان اقامه ميكند بر ابطال شرك نظير آيهٴ سورهٴ «انبياء» كه فرمود: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[14] اين برهان حكمت نظري محض است كه ثابت ميكند بر اينكه چون نظم در عالم هست معلوم ميشود كه دو ناظم نيست يك ناظم است بايد البته بين مقدم وتالي تلازم را اثبات كرد و بطلان تالي را هم گوشزد كرد گاهي سخن از ظلم است كه ﴿لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[15] شرك در مقابل ايمان يك كار حكمت عملي است اما بحث توحيد در قبال شرك و شرك در مقابل توحيد نه اعتقاد به وحدانيّت شرك در مقابل وحدت وحدت در مقابل شرك يك بحث حكمت نظري است آنگاه لقماني كه از حكمت برخوردار است و به تعبير قرآن كريم او حكيم است فرزندش را كه به حكمت نظري دعوت ميكند با حكمت عملي همراه ميكند ﴿لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ البته شرك در مقابل ايمان جزء مسائل حكمت عملي است ايمان عدل است و شرك ظلم ولي براي اثبات آن مطلب نظري كه خدا شريك ندارد از همين ﴿لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ كمك گرفته ميشود چه اينكه در همين آيهٴ محلّ بحث و مانند آن از حكمت عملي كمك گرفته ميشود و آن اين است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِاياتِهِ﴾ ميبينيد اين سوره كه مثلاً سورهٴ احتجاج است و تاكنون چند حجت درباره توحيد و نبوت اقامه شده است و الآن دوباره برميگردند دربارهٴ مسئله توحيد و نبوت و معاد برهان نظري را با عملي هماهنگ كردند چون قرآن نميخواهد فقط چيز ياد آدم بدهد نظير كتابهاي حكمت و كلام ميخواهد انسان را مؤمن كند و نوراني كند لذا هميشه حكمت عمل را به حكمت نظر هماهنگ ميكند حالا يا در يك آيه يا در آيات منفصل بالأخره يا با دليل متصل يا با دليل منفصل اين حكمتين را به هم مرتبط ميكند فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بآياتِهِ﴾ يك وقت است كسي در برابر خدا خود ادعايي دارد در برابر رسول خدا خود ادعايي دارد يك وقت است در برابر خدا و رسول خدا ادعايي ندارد آيات الهي را تكذيب ميكند ميفرمايد هر دو گروه جزء ظالمترين انسانها هستند از اين كه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِاياتِهِ﴾ نظير آنچه در سورهٴ «لقمان» آمده است ﴿لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[16] معلوم ميشود ظلم دركاتي دارد چه اينكه عدل درجاتي دارد بعضي عادلاند بعضي اعدلاند در دركات هم بعضي ظالماند بعضي اظلمند ظلم اگر دركاتي دارد و شدت و ضعفي دارد بايد بررسي بشود معيار شدت و ضعفش چيست گاهي ظلم شدت و ضعفش بهلحاظ اصل عمل است خود اين كار بد است يك وقت انسان يك نفر را ميكُشد يك وقتي ده نفر را ميكُشد يك وقت يكجا را منفجر ميكند يك وقتي ده جا را منفجر ميكند خب خود اين عمل شدت و ضعف دارد قلت و كثرت دارد يك وقت است كه نه عمل شدت و ضعف نيست كشتن ده نفر نيست يك نفر است انفجار ده جا نيست يك جاست منتها آن يكجا خيلي مهم است مثل اينكه كسي حرم مطهر امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) را منفجر ميكند خب اين خيلي فرق ميكند بين اينكه انسان خانه كسي را يا مغازه كسي را منفجر بكند يك وقت است كه بهلحاظ متعلّق ظلم است يك وقت است بهلحاظ فاعل ظلم است خب پس شدت و ضعف ظلم به سه قسم تقسيم شد يك وقت است به متن فعل است كه ده تا قتل با يكي فرق ميكند ده جا را آدم منفجر بكند با يكجا فرق ميكند ده تا مال را ببرد با يك مال را ببرد فرق ميكند سرقت يك مال با ده تا مال فرق ميكند كه اين شدت و ضعف بهلحاظ متن خود عمل است يك وقت است كه نه عمل واحد است ولي متعلّق عمل فرق ميكند مثل اينكه يك وقت خانهٴ شخص عادي را انسان منفجر ميكند يك وقتي حرم اهل بيت(عليهم السلام) را منفجر ميكند كه اين متعلّق فرق ميكند يك وقت است بهلحاظ متعلّق نيست بهلحاظ خود فاعل است اين كار درجهٴ پنج از ظلم است مثلاً متعلّق او هم فرد عادي است خود ظلم هم درجهٴ پنج از ظلم است يك درجه مشخصي درجه ده از ظلم است ولي فاعلش با فاعلهاي ديگر فرق ميكند همين ظلم را اگر يك آدم عادي بكند قبحش عادي است اگر يك روحاني بكند قبحش بيشتر است اگر امام بكند قبحش بيشتر است اگر پيغمبر بكند قبحش بيشتر است بهلحاظ خود فاعل فرق ميكند اين است كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم گاهي شدت و ضعف ظلم را بهلحاظ متعلّق ميداند نظير همين آيه گاهي بهلحاظ فاعل بررسي ميكند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» و «حاقه» آمده است در سورهٴ «احزاب» به همسران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد آيهٴ 32 سورهٴ «احزاب» ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾ فرمود چه تقواي شما چه ترك تقواي شما اين يكسان نيست شما اگر با تقوا بوديد پاداشتان دو برابر ديگران است براي اينكه هم تقوا را رعايت كرديد هم حيثيت بيت نبوت را رعايت كرديد و اگر خداي ناكرده كاري بر خلاف تقوا انجام بدهيد كيفرتان دو برابر ديگران است براي اينكه هم معصيت كرديد هم حيثيت بيت نبوت را زير سؤال برديد لذا شما با زنهاي ديگر فرق ميكنيد ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾ لذا هم دربارهٴ عذاب فرمود اگر معصيت كرديد عذابتان دو برابر خواهد بود و هم درباره اطاعت فرمود اگر شما اطاعت كرديد پاداشتان دو برابر خواهد بود بالاتر از اعضاي بيت نبوت خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» آيهٴ 44 به بعد اين است ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ ٭ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾ فرمود اگر خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ بخواهد چيز باطلي را به خدا اسناد بدهد يعني چيزي را كه ما گفتيم او نرساند كتمان كند چيزي را كه نگفتيم به ما اسناد بدهد يك خلافي را به خدا اسناد بدهد كاري خدا نسبت به او ميكند كه نسبت به كس ديگر نميكند فرمود رگ حيات ا و را قطع ميكنيم قدرت را از او ميگيريم احدي نميتواند حمايت بكند چرا براي اينكه خيلي سرمايهگذاري شده است از جهان طبيعت و ماوراي طبيعت تا يك چنين انساني به بار بيايد و اين انسان الآن «وجيه عند الناس» است حرف او مقبول است حرف او به نام دين است اگر او چيزي را به عنوان خلاف بگويد حتما به عنوان دين تثبيت ميشود لذا خدا ابداً به او مهلت نخواهد داد اما متنبيان در عالم كم نبودند كساني آمدند داعيهٴ نبوت داشتند به زعم باطل خود كتاب آوردند خدا هم خيلي با آنها سخت رفتاري بكند به عنوان بطش شديد به حيات آنها زود خاتمه بدهد اينچنين نبود يك مقدار مهلت داد بعد البته رسوا شدند اما اين طور تهديدي كه خدا كرد فرمود: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ ٭ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾[17] اين درباره كساني كه ادعاي نبوت كردند اين طور نبود شما آمار متنبيان را كه بررسي بكنيد ميبينيد كمتر از آمار انبيا نيست هر وقت اين سكه قبولي خورد عدهاي داعيهداران نبوت شدند گفتند ما پيغمبريم خدا يك عده را به حال طبيعي گذاشت يك عده از مردم را از بين بردند يك عده كم كم رسوا شدند بساطشان برچيده شد اما اين طوري كه در سورهٴ «حاقه» تهديد كرد با آنها اين طور رفتار نكرد ولي درباره شخص پيغمبر اين كار را كرد فرمود اگر ـ معاذالله ـ كمترين قولي تقول بكند به ما اسناد بدهد حرفي را كه ما نگفتيم به نام ما ثبت بدهد ما به او مهلت نخواهيم داد براي اينكه حرف او مقبول است و صبغهٴ ديني پيدا كرده است ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾ گاهي هم كه ميبينيد اگر بعضي از روحانيون خداي ناكرده پايشان بلغزد خدا «شديد البطش» است و ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[18] براي آن است كه مبادا اين شخص با اين چهرهٴ ديني بماند و حرف او در جامعه متدينين اثر سوء بگذارد اگر يك وقتي كسي «وجيه عند الناس» شد خداي ناكرده بخواهد از اين وجاهت سوء استفاده بكند خدا زود به حيات او خاتمه ميدهد براي اينكه اين مستقيما آسيب به دين او ميرساند اما متنبيان نه اينچنين نيست خب پس معلوم ميشود گاهي شدت ظلم براي آن است كه همين فعل از يك انسان «وجيه عند الناس» صادر ميشود گاهي شدت ظلم بهلحاظ متعلّق است آنجا كه شدت ظلم بهلحاظ متعلّق باشد همان است كه در وصاياي ائمه(عليهم السلام) است حتي گفتند وجود مبارك سيد الشهداء(سلام الله عليه) در آن آخرين لحظات توديعش به فرزند بزرگوارش امام سجاد(سلام الله عليه) اين جمله را نصيحت كرد كه همين جمله را وجود مبارك امام سجاد در آخرين لحظات عمر پر بركتش به فرزندش امام باقر(سلام الله عليهما) نصيحت كردند كه «يا بُني اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله»[19] فرمود ظلم كه خب بالأخره قبيح است و بد است ولي به آن بيچارهاي كه هيچ پناهي جز خدا ندارد به او ستم نكن مقدار ستم همان است ولي اين مظلوم چون دل شكسته است و احدي جز خدا ياور او نيست اين در دعا مخلص است و چون در دعا مخلص است دعاي مظلوم يقيناً اثر ميكند بعضيها هستند كه اگر به آنها ظلم بشود به قدرت خود يا به قدرت قبيله يا به قدرت ثروت يا به قدرت فرزند خود متكياند اهل دعا نيستند قلبشان بشكند و دعا بكنند يا برفرض دعا بكنند در عين حال كه دعا ميكنند به زور خود و قبيله خود و مال خود هم متكياند كه انتقام بگيرند ولي آن كسي كه هيچ پناهي جز خدا ندارد اين دعاي او خالص است چنين دعايي موثر است اين دعاي موحدانه است «اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله»[20] خب پس معلوم ميشود كه شدت و ضعف ظلم گاهي بهلحاظ متن خود فعل است گاهي بهلحاظ ظالم است گاهي بهلحاظ مظلوم در جريان توحيد و شرك دو عنصر از اين عناصر سهگانه محوري يافت ميشود يعني خود اين عمل شديد است خود اين چون هيچ گناهي بدتر از شرك نيست اعظم كبائر شرك است در بين معاصي بعضي صغيراند بعضي كبيراند بعضي اكبر, اكبر معاصي شرك است خود اين عمل بد است چون اساس عقيده همين است عنصر ديگر آن است كه بهلحاظ ذات اقدس الهي است كه حق الله را دارد ضايع ميكند يعني خدايي كه ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[21] و در تدبير عالم هيچ كسي غير او نقشي نداشت چه اينكه در آفرينش عالم هيچ كسي غير از خدا نقشي نداشت و در تدبير عالم غير از خدا احدي سهمي ندارد كسي بيايد موجودي كه هيچ سهمي ندارد او را همتاي خدايي قرار بدهد كه ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[22] بعد هم در قيامت اعتراف ميكند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[23] يعني ما مشركين در قيامت ميگويند ما اشتباهمان اين بود كه اين بتها را مساوي با الله قرار ميداديم پس هم خود اين عمل في نفسه چون عمل اعتقادي است و جانحهاي است غير از جوارح است غير از عمل جوارحي است با اعمال ديگر فرق ميكند و هم بهلحاظ متعلّقش اين ظلم از ساير ظلمها قبيحتر است لذا چه در سورهٴ «صف» چه در اين سورهٴ «انعام» كه محل بحث است و موارد ديگر ميفرمايد هيچ ظلمي بالاتر از شرك نيست ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ﴾ خب آنجايي كه مستقيماً شرك است خود عمل في نفسه بسيار قبيح است متعلّق عمل هم كه ذات اقدس الهي است چون ﴿أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾ است اين كسي كه ﴿أَكْبَرُ شَهَادَةً﴾ است شهادت ميدهد به وحدانيت, كسي كه حق محض است مدعي وحدانيت است و انسان حرف او را نميپذيرد در حقيقت او را تكذيب ميكند ...
... در توحيد يا افترا ميبندد در نبوت افترا به اين معناست كسي كه كاري را كه خدا نكرد او بگويد كرد يا كاري را كه خدا كرد او بگويد نكرد آن متنبي افترا ميبندد خدا او را اعزام نكرد او ميگويد خدا مرا ارسال كرد منكر نبوت از سوي ديگر افترا ميبندد خدا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا انبياي ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را اعزام كرد اين شخص ميگويد خدا اينها را اعزام نكرد پس متنبي منفي را مثبت ميكند كاري را كه خدا نكرد به خدا اسناد ميدهد ميگويد خدا اين كار را كرد مرا اعزام كرد منكر نبوت مثبت را منفي ميكند يعني كسي را كه خدا اعزام كرد او نفي ميكند ميگويد تو را خدا اعزام نكرده است همه اينها افتراست يك وقت است كه افترا برخداست چه در توحيد چه در نبوت و مانند آن يك وقتي تكذيب آيات الهي است تكذيب آيات الهي هم گاهي به توحيد برميگردد گاهي هم به نبوت به توحيد برگردد به اين معناست كه قرآن كريم سراسر جهان تكوين را آيات الهي ميشمارد اگر كسي بيايد اينها را تكذيب كند بگويد هيچ كدام از اينها آيه حق نيستند يا معجزاتي را كه خدا به دست انبيا(عليهم السلام) اظهار كرده است اينها آيات نبوتاند و آيات توحيد هم ميتوانند باشند گرچه آيات اصل صانع نيستند اگر كسي بيايد اين آيات را انكار بكند بگويد اينها نه دليل بر نبوتاند نه دليل بر توحيد البته اصل اثبات صانع به وسيله آيات انبيا ثابت نميشود ولي توحيد ثابت ميشود و نبوت انبيا خب اگر كسي آيات الهي را تكذيب كرد يا خودش داعيه دروغ داشته باشد به هر تقدير جزء ظالمترين انسانهاست ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[24] چه اينكه تكذيب آيات الهي هم ظلم عظيم است ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ خب در بحث توحيد آياتي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» شروع شد اين بود خدا چون خالق است و مجموعه عالم خلقت اوست پس شريك ندارد چه اينكه مجموعه ظلمات و نور مجعول اوست پس شريك ندارد الآن بعد از آن برهان نظري از مسائل حكمت عملي هم كمك گرفته ميشود كه ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ﴾ يعني اگر كسي حق محض را يا سخن حق محض را تكذيب كرده است اين جزء ظالمترين انسانهاست صغراي قياس اين است ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ كبراي قياس «لا يفلح احد من الظالمين» پس «فلا يفلح هذا الظالم» فلاح يعني به مقصد رسيدن سعادتمند شدن خب پس كسي كه كاذب است يا مكذب نه تنها ظالم است بلكه «اظلم الناس» است پس «فالكاذب و المكذب ظالم» و ﴿لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ يعني «لا يفلح احد من الظالمين» پس «فالكاذب و كذا المكذب لا يفلح» اين هرگز به مقصد نميرسد كبراي قياس به صورت ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ذكر شد صغراي قياس به اين صورت ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ﴾ ياد شد وقتي ظالم اهل فلاح نباشد «اظلم الناس» به طريق اوليٰ اهل فلاح نيست ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ و تمام معاصي را انسان وقتي تحليل ميكند به ظلم برميگردد چه اينكه تمام طاعات را وقتي تحليل ميكند به عدل برميگردد عدل و ظلم در مسئله حكمت عملي زير بناي همه مسائلاند اين دوتا امر روشناند بيّناند ساير مباحث حكمت عملي با اين دوتا بين حل ميشود همانطوري كه در مسائل حكمت نظري اجتماع نقضين و ارتفاع نقيضين بيّن الغياند استحاله آنها روشن است ساير مسائل حكمت نظري به آنها برميگردند غرض آن است كه مسائل نظري حكمت نظري را به آن اجتماع نقيضين برميگردانند و به ارتفاع نقيضين مسائل پيچيده حكمت عملي را به قبح ظلم و حسن عدل برميگردانند لذا قرآن كريم در تحليل حكمت عملي از ظلم به عنوان حّد وسط ياد ميكند ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باِياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ خب چرا اين شخص اَظلم است؟ براي اينكه گذشته از اينكه نسبت به خود اصل عمل بسيار قبيح است و گذشته از اين كه نسبت به متعلّقش اين عمل بسيار قبيح است به حيات خود انسان هم خاتمه خواهد داد يك وقت است انسان ظلم مالي دارد نسبت به ديگران اين جزء معاصي كبيره است و بعد از يك مدت سوخت و سوز قابل علاج هست چون كفر نيست كه مخلد در نار باشد يك وقت است كسي هستي خود را آنچنان طعمهٴ آتش ميكند كه براي ابد بايد بسوزد خب از اين جهت هم ميشود ظالمترين مردم براي اينكه هر كاري كه انسان انجام ميدهد به خود ظلم ميكند چون عمل كه عامل را رها نميكند به ديگري نميرسد كه سايه عمل است كه به ديگري ميرسد اگر هم احسان باشد سايهٴ كار خير است كه به غير ميرسد و اگر اسائه هم باشد سايهٴ كار شر است كه به ديگري ميرسد وگرنه ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[25] حالا اگر كسي ديگري را مظلومانه كشت آن شخص يك حيات زودگذري را در دنيا از دست داد بعد هم به سعادت ابد ميرسد در بهشت ولي اين شخص به عذاب ابد گرفتار ميشود پس آنچه را كه ظالم نسبت به خود ميكند چندين برابر آن چيزي است كه به غير انجام ميدهد سايهٴ كار اوست به ديگري ميرسد مثل كسي كه در درون خانه خود يك كنيف بدبويي حفر بكند كه «آناء الليل و اطراف النهار» از بوي اين كنيف در زحمت است گاهي هم كه باد ميزند عابر پشت كوچه را متعذي ميكند در حسنات هم همين طور است اگر كسي در درون منزلش روح و ريحان غرس كند دائماً خود لذت ميبرد گاهي هم كه نسيم ميوزد عابر پشت كوچه را متنعم ميكند هر كار خيري در حقيقت به خود انسان برميگردد بالاصالة آثار ضعيفش به ديگري برميگردد هر كار شري هم اينچنين است اگر كسي ظلم كرد آن هم ظلم در اين حدّ در حقيقت به سرمايهٴ ابد خود ظلم كرده است كه فرمود: ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[26] اين ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[27] يعني ظلم به خود آدم وگرنه چيزي از خدا كه كم نميشود كه او كه غني محض است انسان چه ميكند؟ چيزي را از او ميكاهد چيزي را بر او تحميل ميكند؟ حقي را از او سلب ميكند او كه حق محض است حق محض كه مسلوب نميشود در حقيقت هر ستم و هر معصيتي ظلم است به خود عاصي اين ظلم به عاصي دركاتي دارد يك وقت است انسان يك چشم خود را كور ميكند يك وقتي دو چشمش را كور ميكند يك وقتي هر دو چشم و هر دو گوش را كور و كر ميكند يك وقتي گذشته از اينها زبان خود را هم قطع ميكند يك وقتي اصل حيات خود را از بين ميبرد اينها همه دركاتي است عليه خود آدم منتها «بعضها دون بعض» است «بعضها فوق بعض» است اين كه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِاياتِهِ﴾ ميخواهد بفرمايد كه اين ظلم نسبت به خود آدم است چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ وگرنه نسبت به ذات اقدس الهي كه غني محض است ظلم اصلاً فرض ندارد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147.[1]
ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.[2]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[3]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 11.[4]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 18.[5]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.[6]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.[7]
ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.[8]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 35.[9]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.[10]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 2.[11]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.[12]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.[13]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.[14]
ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.[15]
ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.[16]
ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 44 الي 47.[17]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 4.[18]
ـ كافي، ج2، ص 331.[19]
ـ كافي، ج2، ص331.[20]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[21]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 102.[22]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.[23]
ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.[24]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7. [25]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 33. [26]
ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.[27]