اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ و َاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ ﴿4﴾ فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾
بحث قرآني اين قسمت از آيات كريمه ظاهراً به پايان رسيد در بحثهاي روايي يك روايت مبسوطي مرحوم طبرسي در احتجاج نقل كرده است كه آن را تقريباً مورد انطباق آيهٴ اول همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ميدانند كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكنند كه او از آباء كرامش نقل ميكند و وقتي صاحبان اديان گوناگون حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند يعني هم يهوديها و مسيحيها هم دهريه و ثنويه و هم مشركين عرب هم آنها كه قائل به مبدأند و اصل نبوت را قبول دارند منتها قائل به نبوت و وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) هستند بعديها را نميپذيرند و خواه آنها كه نبوت وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) را ميپذيرند بعديها را قبول ندارند و خواه آنها كه اصلاً براي عالم مبدئي قائل نيستند به نام دهريه و هم آنها كه براي عالم مبدئي قائلاند منتها قائلاند كه مبدأ عالم نور و ظلمت است و متعدد است و موحد نيستند و خواه آنها كه مبدأ عالم را قبول دارند ولي در ربوبّيت و عبادات مشركاند مانند بتپرستان حجاز و امثال ذلك اين اقوام پنجگانه حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند و احتجاج كردند هر كدام ميگفتند اگر مقام ما را پذيرفتي كه ما قبل از شما صاحب اين مقام بوديم شما بايد تابع ما باشيد و اگر نپذيرفتيد كه ما مخاصمه ميكنيم و مجادله ميكنيم در بعضي از تفسيرها اين جريان احتجاجات مبسوطاً نقل شد در تفسير نورالثقلين هم آمده است اما به اصل كتاب احتجاج كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد اين قسمت خيلي مبسوط است جلد اول احتجاج مرحوم طبرسي را كه حتماً ملاحظه ميفرماييد اين روايت در صفحه پانزده اين جلد اول هست تا صفحات 25 و 26 مبسوط است در همين كتاب احتجاج صفحه هشت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) وظيفهٴ علماي دين را مشخص ميكند كه آنها پاسداران اصيل ديناند «قال جعفر ابن محمد الصادق(عليهم الصلاة و عليهم السلام) علماء شيعتنا مرابطون في الثغر الذي يلي ابليس و عفاريته و يمنعونهم عن الخروج علي ضعفاء شيعتنا و و عن أن يتسلط عليهم ابليس و شيعته» فرمود علماي شيعه ما اينها در آن مرزي كه ابليس و عفريتهاي زيرمجموعه ابليس آنجا هم ميخواهند تهاجم بكنند اينها پاسداران آن مرز هستند ثغر يعني مرز، حدّ اينها در حقيقت حافظان مرز فكري مسلميناند در قرآن كريم اينچنين آمده است كه ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[1] نوعاً شبهه از شيطان است هر شبههاي كه باشد براي آنكه انسان را منحرف بكند حقنما را به جاي حق مينشاند تا انسان را منحرف بكند و آن شعور مرموز به تعبير سيدناالاستاد آن را ميگويد وحي يعني آنچه كه در دل انسان القا ميشود آرام آرام آهسته به طور مخفي در قلب انسان القا ميشود اين وحي است اگر مربوط به شريعت باشد خب اين وحيي است مخصوص انبيا و مرسلين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) از آن نازلتر وحيهايي است كه براي ائمه(عليهم السلام) است و مربوط به شريعت نيست البته از آن مرحله گذشته نسبت به شاگردان آنها هم الهامهاي خوبي است مطالب خوبي را ذات اقدس الهي به آنها ياد ميدهد اصولاً علم همان الهام الهي است وگرنه آنچه كه انسان پيش استاد ميخواند در كتاب ميخواند يا از استاد ميشنود آنها علل معدّهاند هيچ استادي معلم آدم نيست هيچ مؤلفي معلّم نيست معلّم يعني كسي كه به انسان علم ياد ميدهد علم هم يك حقيقت مجرد است اين حقيقت و مجرد در جان انسان ظهور پيدا ميكند با گفتن، شنيدن، نوشتن و مانند آن زمينه فراهم ميكند اينها علل معدّهاند هيچ كدام از اينها علل فاعله و مفيضه نيستند اين حقيقت با گفتن و شنيدن و تعليم و تأليف و تصنيف و امثال ذلك نخواهد بود همه اينها علل معدّه است تا ذات اقدس الهي هر مستعدي را به آن كمال لايق برساند و حقيقت علم را كه يك نور مجرد است به او اِفاضه كند شبهه هم يك امر خيالي و وهمي است كه به حدّ عقل نميرسد آن هم در كتابها نيست با گفتن و شنيدنها نيست اگر كسي تعليم سوء دارد تربيت سوء دارد مَقالهٴ «ضاله مضل» مينگارد حرف «ضال» و «مضل» ميگويد اينها همه علتهاي معدّهاند اينها ابزار شيطاناند تا زمينه فراهم بشود و شيطان آن شُبهه را در ذهن القا كند غرض آن است كه مطلب علمي در نقوش كتاب نيست در آهنگ اصوات هم نيست اينها همهشان زمينه است تا آن علم يا شبيه علم در ذهن القا ميشود پس از طرفي فرشتگان الهي مأمورند علوم صحيح را به طالبان حقيقي اِفاضه كنند از طرف ديگران شياطين مجهزند تا شبهات را در ذهن القا كنند شبهه تنها اين نيست كه انسان در مسائل اعتقادي گرفتار شبهه بشود آنها اگر توانستند در مسائل اعتقادي مثل اصل توحيد نشد در نبوت نشد در ولايت اگر در اين گونه از امور راه نيافتند در همين مسائل علمي ميخواهند كسي چيزي را خوب نفهمد كه كمتر اجر ببرد يك شبههاي را در ذهن او القا ميكنند كه به اين فتواي صحيح نرسد بالأخره شيطان دستبردار نيست اينچنين نيست كه فقط به اين فكر باشد كه يك عده را به گناهان عملي وادار كند شيطان به سراغ همه خواهد رفت هرجا شبهه هست و محروميت از علم صحيح به وسيله القاي شيطان است ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[2] حالا وسوسه مربوط به كار است در حقيقت وسوسه براي آن است كه انسان يك كار تلخي را انجام بدهد خب در اينجا سهم علما و نقش علما مشخص است كه علما بايد شبههشناس باشند يك، اولاً عالم راستين باشند بعد شبههشناس باشند بعد وقتي كه شبهه را شناختند در آن مرز بنشينند كه شبهه راه پيدا نكند علما دوتا وظيفه دارند يكي اينكه در مرز گفتهها و نوشتهها و رفتارها و امثال ذلك آنجا قرار بگيرند گفتار صحيح ارائه كنند نوشتار صحيح ارائه كنند رفتار صحيح ارائه كنند كه در علل معدّه شيطان نتواند راه پيدا كند يعني عفاريت شيطان و ابزار شيطان نتوانند راه پيدا كنند يك نقش ديگري هم دارند كه وارثان انبيايند بتوانند روي ارتباطات معنوي علوم را در دلها القا كنند گاهي ميبينيد حركت يك عالم يك نورانيتي در آدم ايجاد ميكند همان طوري كه اين عالم ربّاني با كارها و رفتارها و گفتارها و نوشتارها زمينه را فراهم ميكند يعني جزء علل معدّه است روي نورانيت معنوي خود در دلها هم اثر ميكند كه اين مجراي فيض خالقيت است همان طوري كه معلّم حقيقي خداست اول انبيا بعد ائمه(عليهم السلام) بعد اصحاب خاص آنها بعد ديگران مظاهر تعليم الهياند علما هم اينچنيناند لذا وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود آن مرزي كه ابليس و عفريتهاي زيرمجموعه ابليس تهاجم دارند علما مرزداران آن مرزند كه «علماء شيعتنا مرابطون في الثغر الذي يلي ابليس و عفاريته»[3] قهراً چنين علمايي بايد بدانند كه چه شبههاي در زمان آنها مطرح است چه اشكالي مطرح است و آن شبهه را شناسايي كنند و پاسخ نقد را ارائه كنند اين وظيفهٴ اصلي علما خود ائمه(عليهم السلام) در صف مقدم اين علما قرار داشتند به اين رسالت ميپرداختند و قبل از ائمه(عليهم السلام) وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرزدار اصلي افكار مُوحدان بود طبق اين نقل كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از پدر بزرگوارش امام باقر از جد بزرگوارش امام سجّاد(سلام الله عليه) از جد بزرگوارش حسينابنعلي(عليهم السلام) از جد بزرگوارش اميرالمؤمنين(عليه افضل صلواتٌ مصلين) نقل ميكند كه «اجتمع يوماً عند رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اهل خمسة اديان»[4] دين حقيقي البته يكي است تثنيه ندارد چه برسد به جمع چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[5] اما مجموع دين حق و باطل جمع بسته ميشود براي اينكه فرعون هم براي مردم مصر يك ديني قائل بود كه ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[6] به اين مناسبت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد كه صاحبان اديان پنجگانه پيش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و احتجاج كردند يهود، نصاري، دهريه، ثنويه و مشركين عرب اين يك حديث مبسوط و مفصلي كه بخشي از اين مربوط به احتجاج با يهوديها و بخشي مربوط به احتجاج با مسيحيها هست كه از بحث فعلي ما بيرون است و بخشي هم مربوط به احتجاج با مشركين عرب است كه از بحث فعلي ما جداست عمده آن دوتا احتجاج است يكي مربوط به دهريه است يكي مربوط ثنويه، دهريه كسانياند كه ميگويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾[7] و همچنين ميگويند ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[8] اين طبيعت و روزگار است كه ما را به بار ميآورد و ما را از بين ميبرد مَبدئي در عالم نيست ثنويه هم كسانياند كه ميگويند عالم مَبدئي دارد منتها آن مبدأ دوتاست يكي نور است و منشأ خيرات است يكي ظلمت است و منشأ شرور همهٴ اين صاحبان افكار گوناگون سخن مشتركي را در طليعهٴ احتجاج داشتند حرفهاي يهوديها و مسيحيها را اول نقل ميكنند بعد حرف دهريه اين است كه آنها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند «نحن نقول ان الاشياء لابدو لها» اشيا ابتدايي ندارند يعني قديماند «و هي دائمة و قد جئناك لننظر فيما تقول فان اتبعتنا فنحن أسبق الي الصواب منك أفضل و ان خالفتنا ...» ما ميگوييم جهان قديم است و ازلي است مبدأ آفرينشي ندارد حادث هم نيست اگر تو پذيرفتي حرف ما را ما چون اين مكتب را قبل از تو ارائه كرديم بر تو اسبقايم و از تو افضلايم و اگر نپذيرفتي كه با تو مخاصمه ميكنيم همين حرف را ثنويه هم گفتند بعد از اينكه حرفهاي اين فِرَق پنجگانه به پايان رسيد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرمود: «آمنت بالله وحده لا شريك له و كفرت بالجبت و الطاغوت و بكل معبود سواه» بعد فرمود: «ان الله تعالي قد بعثني كافة للناس بشيراً و نذيراً و حجة علي العالمين و سيرد كيد من يكيد»[9] هر كسي كه ِكيد كرد ذات اقدس الهي كيد او را طرد ميكند بعد فرمود كه شما منظورتان آن است كه من بدون احتجاج مكتب شما را ميپذيرم يا با احتجاج يا استدلال؟ آنها خب علاقهمند بودند كه با استدلال باشند بعد از اينكه حضرت فرمود اكنون كه با استدلال بايد سخن بگوييم من حرفم اين است درباره يهوديها و مسيحيها حرفشان را به پايان رساندند تا اينكه رسيدند به دهريه «ثم أقبل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي الدهرية»[10] اين قسمت دهري و ثنوي اين دو قسمت طبق بعضي از روايات مورد اِنطباق همين آيهٴ اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اين ردّ دهريه است ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ اين ردّ ثنويه است «ثم اقبل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي الدهرية فقال و انتم فما الذي دعاكم الي القول بان الاشياء لا بدو لها و هي دائمة لم تزل و لا تزال»[11] به چه دليل ميگوييد اشيا قديم است و همواره بود و مبدئي ندارد؟ آنها گفتند به اينكه معيار شناخت ما حس است ما به چيزي باور داريم كه احساس بكنيم همين حرفي كه خيلي از ماديين امروز ميزنند كه اين يكي از بخشهاي مهم شناختشناسي است كه محور شناخت چيست آيا حس و تجربه است يا حس و تجربه است در بخشهاي مادي و عقل است در ماوراء طبيعت و حتي در بخشهاي حسي عقل پشتوانه حس است كه اگر ما عقل نميداشتيم و شواهد عقلي و كُبَريات عقل تمام نباشد حس به ما تصديق نخواهد داد حضرت فرمود به چه دليل ميگوييد عالم حادث است مبدئي ندارد همواره بود آنها گفتند اگر عالم حادث باشد محسوس ماست، چون محسوس ما نيست، پس حادث نيست يعني معيار شناخت ما حس است ما چون براي عالم مبدئي نديديم اولي نديديم، پاياني نديديم ميگوييم اين ازلي است و «لا يزال» هم در گذشتهٴ دور ازلي بود هم در آيندهٴ دور «لايزال» است و مبدئي هم ندارد حادث نيست تا نيازي به محدث داشته باشد چون قديم است بينياز از سبب است اين طرز تفكر در شناختشناسي مورد انكار و ردّ قرآن كريم است ذات اقدس الهي مشابه اين طرز تفكر را از گروهي از اسرائيليها نقل كرد كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه گروهي از يهوديها به پيغمبرشان حضرت موسي(سلام الله عليه) گفتند: ﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يعني ما به چيزي ايمان ميآوريم كه او را ببنيم بالأخره يا با حس غيرمسلح، حس عادي يا با حس مسلح امروز هم خيلي از متفكّران مادي همين انديشه را دارند كه انسان يا چيزي را بايد با حسي از حواس پنجگانه مثلاً ببيند يا در آزمايشگاه با حس مسلح ببيند اگر چيزي را ما با حسي در آسمان ديديم با چشم مسلح در آسمان ديديم يا زير دريا ديديم ميگوييم موجود است اگر چيزي را در آزمايشگاه ديديم ميگوييم موجود است و اگر به وسيلهٴ يكي از حواس غير بصري او را احساس كرديم ميگوييم موجود است و اگر چيزي را حس نكرديم ميگوييم موجود نيست چون تنها راه شناخت حس است اين حرف را ذات اقدس الهي در آيهٴ 55 سورهٴ «بقره» از گروهي از يهوديها نقل ميكند به آنها آن دو حرف را ابطال ميكند همين فكر در صاحبان تفكر دهريه بود آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بر اساس جدال، جدال هم جدال اَحسن است در همين كتاب شريف احتجاج جدال احسن را معنا كرده كه جدال اَحسن همان برهان درميآيد فرق برهان و جدال اَحسن اين است كه برهان از مقدماتي تشكيل ميشود كه حق است ولي حيثيت مقبول بودن آن مراعات نشده است خواه معقول، خواه غيرمعقول همين كه معقول باشد كافي است ولي در جدال اَحسن سخن بايد معقول باشد مقدمات بايد معقول باشد حق باشد ولي آن حيث مسلم بودن و مقبول بودن طرف باعث ميشود كه اين مقدمه قياس قرار ميگيرد اين را ميگويند جدال، جدال غير اَحسن آن است كه مغالطه باشد در جدال يعني يك مقدمهاي كه شبيه مسلّم است نه مسلّم اين در قياس قرار بگيرد تا بشود مغالطه و يك كار حرامي هم هست از نظر منطق سودمند نيست و از نظر دين يك كار حرامي است جدال باطل، جدال اَحسن آن است كه مقدماتش حق باشد ولي از آن حيث كه مورد قبول طرف هست مورد پذيرش طرف هست مسلّم و مقبول است جزء قياس قرار بگيرد لذا در همين اوايل احتجاج طبق يك روايتي ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾[12] را بر جدال اَحسن تطبيق كردند فرقي بين جدال احسن با برهان نيست از نظر مقدمات چون مقدمه هر دو بايد حق باشد صدق باشد خب آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اگر معيار شناخت حس است مگر شما قِدَم عالم را حس كرديد شما ميگوييد عالم اول ندارد آخر ندارد حادث نيست تا محدث بخواهد چرا؟ چون حدوثش را نديديد خب مگر قِدمش را ديديد مگر نامتناهي بودن عالم را در ازل، نامحدود بودن آدم را «لايزال» ديديد آن را هم نديديد پس شما نه دربارهٴ حدوث بايد اظهار نظر كنيد نه دربارهٴ قِدم اگر معيار شناخت حس است همان طوري كه حدوث عالم محسوس شما نيست قدم عالم هم محسوس شما نيست خب شايد حادث بود و مبدأ داشت اين جدال اَحسن كه اگر معيار شناخت، حس باشد شما نبايد قائل به قدم عالم باشيد همان طوري كه قائل به حدوث نيستيد قائل به قدم هم نباشيد بايد جزء شكّاكين باشيد بعد از اينكه در مرحله اولا اينها را رام كرد از آن صلابتشان كاست اينها را به مرحله تأمل وادار كرد بعد فرمود خب پس معيار شناخت حس نيست چون اگر حس باشد ما هيچ گاه نميتوانيم بدانيم عالم حادث است يا قديم در حالي كه بالأخره يا حادث است يا قديم از يك سوي ميدانيم كه يا حادث است يا قديم براي اينكه نه حادث باشد نه قديم، رفع نقيضين هم حادث باشد هم قديم، جمع نقيضين پس يا حادث است و قديم نيست يا قديم است و حادث نيست پس يقيناً يكي از اين دو هست و هيچ كدام محسوس نيستند پس بايد سرمايه را عوض كرد يعني سرمايهٴ شناخت حس نيست براي اينكه ما يقين داريم يكي حق است و ديگري باطل بايد از همان راهي كه يقين پيدا كرديم يكي حق است ديگري باطل بفهميم آن حق كدام است و باطل كدام ما از چه راه فهميديم به اينكه عالم يا حادث است يا قديم مگر اين را حس كرديم مگر ما با حس ديديم حدوث و قدم جمع نميشود يا حدوث و قدم رفع نميشود اينها را با عقل ميگوييم نه با حس الآن ما فتوا داديم كه عالم نه حادث باشد نه قديم محال است و همچنين حكم كرديم به اينكه هم حادث باشد هم قديم محال است قهراً يا حادث است و قديم نيست يا قديم است و حادث نيست اين سه تا قضيهٴ قطعي و يقيني را كه ما الآن باور كرديم هيچ كدام از اينها محسوس نيست پس معلوم ميشود معيار شناخت حس نيست عقل است بايد روي همان معيار شناخت ما بفهميم كه عالم حادث است يا قديم اگر ما سه تا علم داريم كه هيچ كدام را از راه حس به دست نياورديم معلوم ميشود چهارمي و پنجمي و بعديها را هم ميشود از همان راه كسب كرد البته اگر چيزي مادي بود و قابل احساس بود حس ميشود ولي عقل پشتوانه چنين حس است آنگاه فرمود حالا كه از آن صوبت و صلابت پائين آمديم به تأمل رسيديم كه به ضرس قاطع نميگوييد عالم قديم است به تأمل وادار شديد و بعد فهميديد كه خيلي از علومتان را از عقل ميگيريد نه از راه حس حالا به اين سؤال پاسخ بدهيد عالم اگر قديم بود چه بود و عالم اگر حادث بود چطور بود؟ ما از شما سؤال ميكنيم شما به اينجا رسيديد كه عالم هم قديم باشد هم حادث محال است اين يك، نه حادث باشد نه قديم مستحيل است اين دو، يقيناً يا حادث است و قديم نيست يقيناً يا قديم است و حادث نيست يكي از اينهاست حالا ما از شما سؤال ميكنيم عالم اگر حادث بود چطور بود؟ چون ما الآن ميتوانيم بفهميم عالم حادث است يا نه چرا؟ براي اينكه معيار شناخت ما عقل بود براي اينكه ما الآن سه تا مطلب علمي را اثبات كرديم هيچ كدام از اينها هم در آزمايشگاه و تجربه و كشف مسلح و امثال ذلك نديد و نشنيد سه تا قضيهٴ علمي داريم يقين داريم هيچ كدام از اينها هم از آزمايشگاه به دست نيامده پس ميتوانيم با ادامهٴ همان راهها دربارهٴ سرنوشت عالم هم سخن بگوييم حالا من از شما سؤال ميكنم عالم اگر حادث بود چه بود كه حالا اينطور نيست شما بايد بگوييد كه عالم اگر حادث بود داراي فلان صفت بود و چون عالم فعلي آن صفت را ندارد حادث نيست لابد بايد اينچنين بگوييد نبايد بگوييد ما چون مبدأش را نديديم حادث نيست آن راه كه به روي شما بسته است اگر راه عقل باز است شما بايد نشانهٴ حدوث و قدم را بررسي كنيد مثلاً بگوييد اگر عالم قديم بود داراي اين صفت بود و چون عالم فعلي اين صفت را دارد پس قديم است و به صورت شكل اول تقرير كنيد بگوييد عالم فعلي اين وصف را دارد اين صغرا، هرچه داراي اين وصف است قديم است كبرا، پس عالم قديم است يا بايد بگوييد عالم داراي چنين وصف است و هرچه داراي چنين وصف است حادث است پس عالم حادث است ما از شما سؤال ميكنيم عالم اگر حادث بود چطور بود؟ كه الآن آن طور نيست عالم اگر حادث بود غير از آن است كه اجزاي او ناآرام است، غير از آن است كه اجزاي او به يكديگر تكيه ميكنند غير از آن است كه اجزاي او پاينده نيست غير از آن است كه هر لحظه بعضي هستند بعضي نيستند و تغييرپذيرند خب اگر چيزي قديم بود كه ثابت بود اگر قديم بود معنايش آن است كه چيزي در او اثر نميكرد و نميكند با گذشت زمان و تغيّر مكان همچنان ثابت است در حالي كه ما ميدانيم با تغيير زمان و مكان و تحولات روزانه جريان عالم و اجزاي عالم در نوسان است پس معلوم ميشود هستي اينها از خود اينها نيست ديگر اگر چيزي قديم بود كه با تغيّر زمان و زمين عوض نميشد آنگاه زمام قياس به دست عقل قرار ميگيرد عقل ميگويد اگر عالم قديم بود ثابت بود اينكه ميبينيد مرگ هست، تغيّر هست، تبدّل هست هر چيزي در چيز ديگر اثر ميگذارد و از او اثر ميپذيرد معلوم ميشود هيچ كدام از اينها قديم نيستند.
پرسش...
پاسخ: ايشان نميفرمايند كه قديم هست كه، بزرگان حكمت ميگويند كه فيض خدا دائم است خدا «دائم الفيض علي البريه» است و عالم حادث است و «الفيض منه دائمٌ متصل و المستفيض دافعٌ و زائلٌ» عالم يعني سماوات، ارضين، انسانها، حيوانها، گياهان و مانند آن اينها هركدام اجل محدودي دارند ولي فيض خدا دائم است او «دائم الفضل» است «دائم الفيض علي البريه» است منتها در هر زماني فيض او به صورتهاي خاصي ظهور ميكند به هر تقدير عالم كه چيزي جز اين مجموعه نيست يعني غير از آسمان، غير از زمين، غير از انسان، غير از حيوان، غير از ستاره، غير از دريا، غير از ماهي دريا، غير از گياه، غير از صحرا و موجود صحرايي چيز ديگر وجود ندارد به نام «العالم» عالم اسم اين مجموعه است «مجموع بما هو مجموع» كه موجود نيست وقتي موجود نبود نه قديم است نه حادث چون چيزي كه وجود ندارد نه بر او وصف قِدم صادق است نه بر او وصف حدوث هرچه هست اين آسمان است و اين ستارههاي آسمان، اين زمين است و موجودات زميني پس جميع، موجود است نه مجموع جميع همان تك تك اينها را كه شما بررسي ميكنيد ميبينيد همهشان در معرض زوال و تغير و دگرگونياند مجموع كه وجود ندارد جميع هم كه نوع است پس كجاي عالم قديم بود اگر بگوييد همواره زمين بود همواره زمان بود اين معنايش اين است كه فيض خدا دائم است اين مستفيضها كه مخلوقها هستند اينها هر لحظه تازه و نواند پس عالم حادث است او البته «دائم الفيض علي البريه» است همان طوري كه در بهشت فيض خدا انقطاعي ندارد براي اَبديّت اَبد تأمين شده است فيض او هم ممكن است براي اَزليّت اَزل هم اينچنين باشد منتها مستفيضها هر لحظه تازهاند فرمود اگر عالم حادث بود چطور بود كه حالا آن طور نيست مگر جز آن است كه يك مجموعهٴ ساختاري است كه اَجزايش به يكديگر متكياند، مرتبطاند در يكديگر اثر ميگذارند از يكديگر اثر ميپذيرند خب اينها لازمه حدوث است ديگر اگر يك موجود قديم بود كه از ديگري اثر نميپذيرفت چون اگر قديم بود قبل از ديگري وجود داشت و بعد از ديگري هم وجود دارد در حالي كه اين شيء قبل از ديگري نبود با ديگري پديد آمد و با ديگري هم رخت برميبندد يك شيء ثالث و رابع ظهور ميكند اگر «مجموع بما هو مجموع» وجود ندارد يك، و اگر جميع وجود دارد و در حقيقت وجودات هست نه وجود واحد اين دو، و اگر تك تك اينها در مقابلشان اثر دارند و از مقابلشان متأثّرند روزي هستند و روزي نيستند پس تك تك اين موجودات ميشوند حادث وقتي تك تك اينها شدند حادث ميشود «العالم حادث» عالم هم غير از اينها نيست آنگاه فرمودند.
پرسش...
پاسخ: چون به اصل فيض برميگردد به مجموعهٴ عالم در پايان سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» ملاحظه فرموديد به عنوان فيض فرمود اين باطل نيست نميفرمايد «هذه» يا «هولاء» ﴿ الَّذِينَ ... َيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا ﴾[13] و ميگويند ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا﴾ اين يك فيض است كه وجه الله است و واحد است مستفيضها متعددند خب اين وجه هدف دارد به هر تقدير آنگاه خطاب كرد فرمود شما كه قائل به نور و ظلمتايد به ثنويه خطاب كرد فرمود شما حرفتان چيست؟ آنها گفتند كه ما بررسي كرديم ديديم در عالم خيراتي است و شروري است اينها ضد هماند و يك شيء نميتواند مبدأ دو ضد باشد بَنابراين بايد دو شيء در عالم باشد يكي مبدأ خير، يكي مبدأ شر حضرت باز بر اساس جدال اَحسن فرمود اَضداد در عالم زياد هستند تنها نور و ظلمت نيستند تنها خير و شر نيستند اين سواد و بياضاند اين سرد و گرماند همه اين امور اَضداد يكديگرند كه باهم جمع نميشوند پس بايد براي هر كدام از اينها يك مبدئي باشد كه اينكه شما گفتيد چون خيروشر باهم جمع نميشوند لذا براي هر كدام يك مبدأ است مگر سواد و بياض با هم جمع ميشود مگر حلاوت و حموضت باهم جمع ميشود مگر حرارت و برودت باهم جمع ميشود اگر سخن از خير است خب گاهي اينها خيرند گاهي شر اين حرارت براي بعضيها خير است براي بعضيها شر اين برودت براي بعضيها خير است براي بعضيها شر يك چنين شر مطلق كه ما در عالم نداريم در جهان طبيعت خير مطلق هم ما نداريم البته هر شيء براي خودش خير است «في نفسه خير» است براي عللش خير است براي معاليلش خير است ممكن است نسبت به بيگانه شر باشد يك باراني كه ميآيد براي همه مبادي اولي و لواحق بعدي خير است و دهها بركت دارد احياناً ممكن است خانه كسي را هم ويران كند آن ويراني خانه شر است وگرنه علل فراوان و معاليل فراوان و آثار فراواني كه نزول باران به همراه دارد خير است فرمود اگر ناسازگاري خير و شر باعث ميشود كه براي هر كدام يك مبدئي باشد خب، ناسازگاري در جهان طبيعت بين خيلي از اشياست پس بايد براي هر كدام از اينها يك مبدئي باشد كه اين يك، ثانياً شما در عالم يك نظمي احساس ميكنيد اگر ليل و نهار است كه هماهنگ است كاملاً براساس رياضي دارند حركت ميكند و اگر خير و شراند به گمان شما كاملاً منظماند، نظم غير از شر است، اگر هم شر است براساس نظم، شر است مگر هر جايي سيل ميآيد اگر بخواهد سيل بيايد كاملاً براساس رياضي سيل ميآيد يعني چقدر باران بايد بيايد كدام كوه و كدام دامنه آماده ريزش هست و كدام سرزمين زودتر وسيله ميشود براي اينكه اين خاكها شست و شو بشود بيايد آنجا ميشود سيل هيچ ممكن نيست سيل بينظم باشد نظم غير از شر است حالا اگر كسي خواست ديگري را از پا دربياورد و بكُشد يا جايي را منفجر بكند همان طوري كه ساختن روي مسائل نظم است انفجار هم روي مسائل نظم است مگر هر چيزي هر جايي را منفجر ميكند آن هم يك مادهٴ حساب شده ميخواهد يك مقدار حساب شده ميخواهد يك جاي حساب شده ميخواهد تا آنجا را بتواند منفجر بكند انفجار مثل تأسيس كاملاً بر اساس نظمهاي رياضي است شر غير از نظم است حالا اگر كسي خواست ديگري را بيمار كند مگر بيمار كردن كسي آسان است نه، آن هم بر اساس مسائل طبي است يعني بايد يك غذايي كه در شرايط مخصوص مسموم شده است نه هر غذايي به شخصي كه داراي جهاز هاضمه معين است نه هر شخصي مقدار معيني كه بتواند دستگاه گوارش او را زير و رو بكند نه كمتر از آن بايد به او بخورانند تا او مريض بشود مريض شدن هم براساس نظم است چه اينكه سالم شدن هم براساس نظم، مسئلهٴ نظم غير از شر است چه اينكه خير بر اساس نظم است شر هم بر اساس نظم، خير و شر غير از نظم و هرج و مرج است نظم در مقابل هرج و مرج است عالم هيچ جايش هرج و مرج نيست هيچ ممكن نيست كه يك گوشه عالم بتواند با هرج و مرج اداره بشود اگر سيل است اگر آتشسوزي است همه اينها روي مسائل رياضي و منظم است چون آتش هر جايي را نميسوزاند هر چيزي را نميسوزاند هر وقتي نميسوزاند فاصلهٴ معين بايد باشد آن جِرم هم نبايد رطوبت داشته باشد و دهها شرط ديگر پس هر ويراني مثل هر ساختار و تأسيس بر اساس نظم است آنگاه حضرت فرمود اگر نور و ظلمت كه دو ضدّند يا خير و شر كه دو ضدّند باهم جمع نميشوند چطور باهم ساختند يك عالم زيبا و منظمي را بپا كردند بالأخره اين عالم سراپايش نظم است و يك عالم هم نيست بيشتر نيست و وحدتش هم به همين انسجامي است كه بين اشياست وگرنه «عالم بما هو عالم» يعني «مجموع بما هو مجموع» وجود جدايي ندارد البته فرمود اگر بين اجزاي عالم يك هماهنگي است هر چيزي در هر چيزي اثر نميگذارد مگر بر اصول رياضي و هر چيزي از هر چيزي اثر نميپذيرد مگر بر اصول رياضي معلوم ميشود اينها هماهنگاند اگر هماهنگاند يك مدبّر دارند نه دو مدبّر پس اينچنين نيست كه دو مدبّر عالم را اداره كنند يكي نور يكي ظلمت و اين دوتايي كه كارشان جداست و بيگانه است يك عالم منظم پديد بياورند هم آن جدال اَحسن است هم اين تحليل برهاني آنگاه طبق بياني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از اَجداد كرامش نقل كردند از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين آيهٴ اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» را بر اين احتجاجها تطبيق كردند كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اين ردّ بر دهريه است ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ اين ردّ بر ثنويه است يعني يك مبدأ است كه ظلمت و نور را جعل كرد چه اينكه يك مبدأ است كه آسمان و زمين را آفريد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.[1]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.[2]
ـ احتجاج، ج 1، ص 17.[3]
ـ بحار الانوار، ج 9، ص 257.[4]
ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.[5]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.[6]
ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ 37.[7]
ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.[8]
ـ احتجاج، ج 1، ص 22.[9]
ـ احتجاج، ج 1، ص 25.[10]
ـ احتجاج، ج 1، ص 25.[11]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.[12]
ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 191.[13]