22 02 2023 1125311 شناسه:

مباحث علوم القرآن – الجلسة 26

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع بحث در روز چهارشنبه آن بخش از علوم قرآنی بود که ذات اقدس الهي ميفرمايد هيچ ممکن نيست پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين جامعه اسلامي بدون تعليم الهي به آن علوم برسند، چون يک سلسله مسائل کليات هست درباره الهيات مثل اصل وجود خدا، توحيد خدا، اصل وحي، اصل نبوت که اينها تا حدودي در جوامع بشري بود گرچه تبيين نهايياش به وسيله وحي است اما اينکه خلقت آسمان و زمين چگونه بود، هيچ کس خبر ندارد؛ جريان بهشت و جهنم چگونه است، هيچ کس خبر ندارد؛ خصوصيات انتقال از دنيا به برزخ و از برزخ به معاد چگونه است، اينها را هيچ کس خبر ندارد مگر اينکه خدا تبيين کند. اينگونه از مسائل که بخشي از اينها در مباحث گذشته بازگو شد.

يکي از چيزهايي که جزء همين علوم است جريان خلقت انسان اوّلي است که انسان اوّلي چگونه خلق شد. آن را ذات اقدس الهي بيان ميکند که انسان اوّلي که ما ميخواستيم خلق بکنيم با ملائکه در ميان گذاشتيم مطالبي را به آنها گفتيم که آسمان و زمين و موجودات ديگر اينها مخلوقات ما هستند ما اينها را خلق کرديم اما ما ميخواهيم خليفه خلق کنيم جانشين خلق کنيم مظهر خلق کنيم. مظهر و خليفه، آن است که به اذن ما کل اين عالم را بگرداند.

 هيچ چيزي در سماوات و ارضين و بحار و جبال و مانند آن نيست که بشر نتواند از آنها بهره ببرد و آنها استنکاف بکنند؛ هم بشر قدرت دارد از آنها استفاده کند هم آنها موظفاند که تحت تسخير بشر باشند؛ فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏﴾[1] براي شما مسخر کرده است لذا يکي از چيزهايي که قبلاً رايج بود الآن رواجش برگشت به قسم ديگر، اين است که انسان اگر سوار مرکوبي شد اين آيه را بخواند: ﴿سَخَّرَ لَنَا هذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[2] قبلاً آن بود الآن اگر سوار اتومبيل ميشود اين را ميگويد يا سوار کشتي يا هواپيما ميشود ميگويد خدايي را شکر که اين را براي ما مسخر کرده است.

فرمود چيزي در آسمان و زمين نيست که بشر نتواند آنها را بفهمد و از آنها استفاده کند و هيچ چيزي هم نيست که اطاعت نکنند و تحت تسخير بشر قرار نگيرند ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏﴾. اگر همه موجودات آسمان و زمين مسخرند انسان ميتواند آنها را بفهمد و کشف بکند، اولاً؛ و از آنها بهره صحيح ببرد، ثانياً. اين مسخر است، معناي تسخير اين است. اين انساني ميخواهد که بالاصالة اين سمت را داشته باشد، نائبان او و تربيتشدههاي او هم از راه صحيح اين راه را ادامه بدهند، البته ديگران ممکن است از اينها استفاده بکنند اما نميدانند که مسخَّر اينهاست و اينها آيات الهياند و مانند آن، لذا با ملائکه در ميان گذاشتند. حالا اين تقريباً اعلام است، شايد با تعبيرات ديگري با آسمان و زمين هم در ميان گذاشته باشد. وقتي فرمود من آسمانها و زمين را مسخر انسان قرار دادم، همين آسمان و زميني که شعور طبيعي دارند ذات اقدس الهي در آفرينش اينها مسخر بودن اينها براي انسان را هم گوشزدشان کرده است چون اينها ميفهمند. طبق چند آيه در موارد گوناگون ميفرمايد اينها هم مطيعاند هم ساجدند هم اهل تسبيح و تحميدند معلوم ميشود که اينها درک دارند و در تحت تدبير الهياند.

با آنها مشورت نکرده آن طوري که با ملائکه در ميان گذاشته است، با ملائکه مشورتگونه سخن گفته است. در اوايل سوره مبارکه بقره در آيه  فرمود30: ﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون‏﴾، بعد طوري کرد که اين خليفه معلم ملائکه بشود و ملائکه شاگردان اين خليفه باشند قهراً تحت تدبير اين خواهند بود.

اين مجموعه يعني ذات اقدس الهي کل نظام را آفريد و اينها را مسخر انسان قرار داد، وقتي که مسخر انسان شدند بايد تابع انسان باشند. قرآن کريم در پنج طايفه حداقل مسلّم بودن تسخير اينها و ادراک اينها را مشخص کرد. آيه اسلام است يعني انقياد، نه اسلام اصطلاحي که فرمود: ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏﴾[3] هيچ موجودي در آسمان و زمين نيست مگر اينکه مسلِم و مطيع و منقاد خداست. آيه سجده است: ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏﴾[4]. آيه تسبيح و تحميد است که ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه‏﴾ هم تسبيح دارند هم تحميد. جمع تسبيح و تحميد در يکجا براي اين است که هر موجودي به نقص خود پي ميبرد، درک ميکند که هستي او برای خود او نيست، در اصل هستي، خود را محتاج خدا ميبيند، در دوام و بقاي هستي، خود را محتاج ميبيند، در رخدادهاي مزاحم، خود را محتاج خدا ميبيند لذا به خدا مراجعه ميکند. چرا به خدا مراجعه ميکند؟ براي اينکه ميداند کسي ميتواند همه اين نقصها را برطرف کند که خودش ذاتاً از همه نقصها منزه باشد بشود سبّوح؛ اگر کسي خودش محتاج باشد و گرفتار يکي از اين مشکلات باشد، او نميتواند مشکلات کل جهان را حل کند، پس به کسي مراجعه ميکنند که از همه نقصها منزه باشد يعني سبّوح باشد. وقتي مراجعه کردند به سبّوح و خداي سبّوح مشکل اينها را حل کرد او را شکر ميکنند لذا «التسبيح» و «التحميد» کنار هم است ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه‏﴾ منتها ﴿وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم‏﴾.[5]

 هيچ موجودي در آسمان و زمين نيست مگر اينکه مسبّح خداست و هيچ موجودي نيست مگر اينکه حامد خداست و اين تسبيح و تحميد گوشهاي از کار آنهاست و اما کل کارهاي شبانهروزي آنها تحت اطاعت و تدبير ذات اقدس الهي است لذا قرآن کريم ميفرمايد: ﴿قال لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ به آسمان و زمين فرمود که چه بخواهيد چه نخواهيد بايد تابع باشيد ﴿قالَ لَها﴾ يعني سماوات ﴿وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾ اين تثنيه است نه «ائتوا»، ﴿ائْتِيا﴾ بياييد تثنيه است، ﴿قالَتا﴾ اين تثنيه است، ﴿أَتَيْنا طائِعينَ﴾ نه «طائعَين»! آسمان و زمين گفتند ما با ساير مجموعات عالَم تابع هستيم نه اينکه «أتينا طائعَين» تمام اين گفتار از اول و وسط همهاش تثنيه است اما آخر جمع است؛ فرمود: ﴿ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[6] نه «طائعَين».

بنابراين اسلام هست، سجده هست، تسبيح هست، تحميد هست، اطاعت مطلقه هست همين مجموعه براي انسان مسخر است. چيزي در آسمان و زمين نيست که به کار انسان نيايد، يک؛ يا انسان نتواند رمز و رازش را بفهمد و از آن بهرهبرداري کند، دو؛ يا او اطاعت نکند، سه؛ مسخر است.

 اين طور نيست که مسخر باشد به نحو گتره و گزاف، يک مدير و مدبّر کارآمد و لايق لازم است و آن خليفه است که وليّ خداست در هر عصر و در هر دورهاي که امروز وجود مبارک حضرت است، اين خليفه است ﴿إِنِّي جَاعِلٌ﴾. «جاعل» اسم فاعل نيست گرچه به وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل و مفيد دوام است. فرق اسم فاعل بودن و صفت مشبهه اين است که اگر اين اسم فاعل باشد، معني حدوثي دارد يعنی من اين کار را ميخواهم بکنم اما حالا يک مرتبه يا هميشه يا چند بار را نميرساند. هرگز اسم فاعل معناي ملکه و دوام را نميرساند، «إني قائل، إني متکلم، إني جالس، إني شائق» اينها هيچ کدامشان دوام را نميرساند؛ اما وقتي که صفت مشبهه شد دوام را ميرساند. ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ اين دوام را ميرساند نه اينکه شخصي را ميخواهم خليفه قرار بدهم که وقتی اين رحلت کرد بعد تمام شود، نه! کار من هميشه اين است لذا در هر عصر و مصري ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير﴾[7] پيغمبر هر عصري ولياي از اولياي الهي و امام معصومي و انسان کامل معصومي در هر عصري و دورهاي، خليفة الله است. ﴿إِنِّي جَاعِلٌ﴾ صفت مشبهه است و جمله، جمله اسميه است مفيد استمرار و دوام است و اين خليفة الله است.

 اينها حرفهايي نيست که بالاخره انسان بتواند در جاي ديگر بفهمد؛ اينها جزء حرفهايي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[8] است.

اين خليفه بخواهد کل نظام را اداره بکند بايد از کل نظام باخبر باشد، اگر از کل نظام باخبر نباشد چگونه ميتواند کل نظام را اداره کند؟! کل نظام هم مظاهر اسماي حسناي الهياند با اسماي الهي به دنيا آمدند، او حفيظ است او عليم است او حکيم است او رازق است. اين اسماي حسناي ذات اقدس الهي به اذن خدا مدبّرات اين عالماند، اينها به منزله کليد اين عالماند، «مفاتيح غيب» همين اسماي حسناي الهياند، وگرنه جايي باشد يک قفل فلزي باشد يک کليد فلزي باشد اينها که نيست. اين اسماي حسناي الهي کليدند و اين کليدها را ذات اقدس الهي نه به نحو تفويض، بلکه به اين خليفه تعليم داد. اين خليفه را آگاه کرد از مدبّرات, از اسماي حسنا؛ يعنی خزائن الهي را و مفاتيح اين خزائن را؛ هم مَفتحها و مخزنها را خداي سبحان به اين خليفه آموخت و هم مفتاحها و کليدها را به اين خليفه آموخت.

اگر فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، خليفه يعني چنين موجودي که هم از مَفتح يعني مخزن الهي باخبر باشد و هم از مفتاح و کليد اين مخزن باخبر باشد لذا فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، پس اين «جاعل» جمله اسميه است چون صفت مشبهه است مفيد دوام است نه اينکه يک مرتبه ميخواهم يک نفر را خليفه قرار بدهم اينطور نيست. آن وقت در آيه 31 فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾، چون بخواهد کل جهان را به اذن خدا تدبير کند رهبري کند مديريت همه را به عهده بگيرد بايد کليد دستش باشد، کليد مسماها, اسمای الهی است، کليد اسرار عالم، اسماي الهي است ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾. وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، آنها سؤالي داشتند که يک سؤال استفهامي بود ﴿أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‏﴾، حالا يا قبلاً مثلاً انسانها بودند يا موجود زميني موجودي است بالاخره فسادانگيز،   موجودي که شهوت دارد و ماده براي او جاذبه دارد اين کار را ميکند.

اين سؤال فرشتهها(سلام الله عليهم اجمعين) نسبت به چه کسی است؟ اگر منظور از خليفه، خصوص حضرت آدم بود، چگونه فرشتهها ميگفتند که يک «مفسد في الارض» را شما ميخواهيد خليفه بکنيد و خدا هيچ نگفت که او مفسد نيست و پيغمبر است و معصوم است؟! معلوم ميشود که انسانيت است که خليفه الهي است، انسانيت اين مشکلات را دارد. اين طور نيست که شخص حضرت آدم(سلام الله عليه) باشد، اگر شخص حضرت آدم اين بود فرشتهها چگونه ميگفتند: ﴿أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‏﴾ و خدا هم نفرمود آن کسي که من ميخواهم خليفه قرار بدهم «مفسد في الارض» نيست؟!

اگر منظور شخص خليفه يعني حضرت آدم(سلام الله عليه) بود، آنها هم فرشته بودند، چگونه ميگفتند که اين مفسد في الارض است و چگونه ذات اقدس الهي نفرمود که اين معصوم است و طيب و طاهر است، مفسد فی الارض نيست؟! آنها اين سؤال را کردند، ذات اقدس الهي فرمود اسرار ديگري هم هست که من ميدانم شما نميدانيد! ﴿قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون‏﴾ چيزي را که شما نميدانيد من ميدانم. اين جامعه که در آن خليفه است و ديگران هم اين لياقت را دارند ميتوانند خليفه باشند، اين جامعه با صلاح من دارد خلق ميشود.

بنابراين انسان از آن جهت که انسان است خليفة الله است منتها خلافت درجاتي دارد و خلافت مراتبي دارد اقسامي دارد اينطور نيست که مخصوص انبيا باشد آن مرحله عاليهاش مخصوص انبيا است که وحي ميگيرند و تربيت بشر به عهده آنهاست رسالت برای بشر به عهده آنهاست و رهبري بشر به عهده آنهاست اما هر کسي هر کار را بخواهد انجام بدهد اين به خلافت الهي انجام ميدهد که به دست انسان اين کارها انجام ميگيرد مگر اينکه کسي از انسانيت خارج بشود، بله آن وقت ديگه خليفه نيست. در بخشهايي فرمود که خيال ميکنيد که اينها انساناند، اينها ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ اينها خليفه نيستند، من انسان را ميخواهم خليفه قرار بدهم نه انساننما را.

بنابراين«هاهنا امورا ثلاثه»: يکي در اوج است مثل انبيا و معصومين(عليهم السلام) يکي در حضيض محض است که ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9]، ميماند اوساط مردم. منحصر در انبيا و اوليا نيست اما آنها که انساننما هستند صورتاً انسان هستند ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، انعام را که خدا خليفه قرار نداد گفت ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾. اين انسانهايي که فساد ميکنند از مرز عدل و عقل خارج ميشوند اينها هرگز خليفة الله نيستند.

 تعبيرات لطيف قرآن کريم اين است: وقتي که صحبت از علم و معارف است، علما و موحدان عالم را کنار ملائکه ذکر ميکند. يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) دارد که فرمود در فضل علم همين بس که ذات اقدس الهي علما را با ملائکه يکجا ذکر ميکند که ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[10] اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ مصداقش اهل بيت و اوليا و اوصيا(عليهم السلام)اند بعد در سايه آنها شاگردان آنها که تربيتشده آنها هستند. اين عالمان توحيدي شاگردان اهل بيت و اولياي الهي هستند اينها در رديف ملائکه شاهد بر توحيدند: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.

بنابراين اينها که جزء انسانهاي کامل هستند تربيتشده انبيا و اهل بيت هستند اينها ملحق به آنها هستند اما يک عده ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، اينها را که ذات اقدس الهي خليفه قرار نداد، مرزبندي کرد فرمود من انسان را خليفه قرار دادم.

در موارد کمال، انسانها را با ملائکه ذکر ميکند اما در موارد نقص ببينيد در خيلي از جاهاي قرآن وقتي سخن از صرف خوردن و صرف آشاميدن و مانند آن است ميفرمايد ما اين باران را فرستاديم ميوهجات و مانند آن رشد بکنند ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾[11] مقداري خودتان بخوريد مقداري به انعامتان بدهيد. اينکه انسان را کنار انعام ذکر ميکند در مسائل مادي، معلوم ميشود که اينها در يک رديفاند يک تفاوت مختصري هست؛ اما وقتي سخن از علم و معرفت توحيدي ميشود انسانهاي دانشمند را کنار ملائکه ذکر ميکند. اين قِران در تعبير پيام دارد. اگر ميفرمايد که ملائکه و علما شاهد وحدانيت تو هستند اين پيام دارد؛ وقتي که سخن از مسائل مادي و خوردن است، فرمود اين ميوههايي که از درخت چيده ميشود که از زمين به برکت باران به شما ميرسد ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ اينها مشترک بين شما و دام است، اين قِران بيپيام نيست؛ در مسئله عادي که انسان را همراه با فرشته قرار نميدهد. بنابراين اين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، جمله اسميه است با صفت مشبهه و مفيد دوام است.

مطلب دوم اين است که مصداق کاملش اولياي الهي و انبيا هستند اهل بيت هستند معصومين عليهم السلام هستند. بقيه که شاگردان اينها هستند و ملحق به اينها هستند اينها مصداق مرحله بعدياند و اينها به اذن خدا مدبرات عالماند، چون خدا برای اينها تسخير کرده است. براي اينها تسخير کرده است يعني چه؟ يعني اينها موظفاند که عالم را اداره بکنند چون خدا اينها را براي جامعه انساني مسخر کرده است ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏﴾. اگر خدا مسخر کرد، يعني کليدش را هم به انسان داد که بهرهبرداري کند منتها او نبايد غفلت کند.  

فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ ملائکه گفتند: ﴿أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ﴾ اين معلوم ميشود که خليفه اعم از معصومين و انبيا و اوليا هستند براي اينکه انبيا و معصومين که «مفسد في الارض» و اينها نبودند. چگونه ميشود که اصلاً ملائکه ندانند که انبيا و اوليا اهل فساد نيستند؟ يا اگر منظورشان همين بود چگونه ميشود که ذات اقدس الهي نفرمايد آنکه من خلق کردم «مفسد في الارض» نيست؟

پرسش: ... نفرمود که مفسد نيست

پاسخ: چرا! اگر بود رد ميکرد، حالا سؤال استفهامي است اعتراض نيست ﴿أَ تَجْعَلُ فِيهَا﴾، فرمود نه.

پرسش: کجا فرمود

پاسخ: سؤال بيجواب يعني چه؟

پرسش: فرمود من يک چيزی مي­دانم شما نمی­دانيد

پاسخ: بسيار خوب    

پرسش: آن را نفی نکرده است

پاسخ: آن وقت اين سؤال مبهم ميماند.

پرسش: ... افساد اين، يک مصلحت است

پاسخ: کل اين «مفسد في الارض» باشد چه مصلحتي است؟!

پرسش: اين خليفه اسم «مضل» خدا میشود

پاسخ: نه «مضل» که مصلحت است؛ آن اضلال کيفري است نه اضلال ابتدايي، ذات اقدس الهي اصلاً اضلال ابتدايي ندارد.

پرسش: مرز اينکه تا اينجا اينها خليفه هستند از اينجا به بعد نيستند ...

پاسخ: اگر اين فساد همان اضلال باشد، اضلالي که کيفري نباشد که _معاذالله_ صفت ذات اقدس الهي نيست،  اضلالي که صفت خداي سبحان است مثل هدايت صد درصد عدل است و حق، چون ﴿وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقين‏﴾.[12]

پرسش: خودِ شيطان هم در ذيل اسم اضلال

پاسخ: بسيار خوب! اين اضلال کيفري است نه اضلال ابتدايي.

پرسش: کيفری است ...

پاسخ: نه   

پرسش: بالاخره اِبای از سجده کرد

پاسخ: نه، اينکه شيطان مضل است اين اضلال ابتدايي است که دارد که ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[13] اين کار معصيت است که فرمود لعنت خدا بر شيطان و تابعان او.

پرسش: اين اضلال شيطان محقق نمی­شود مگر به وسوسه

پاسخ: شخص بايد بپذيرد ولي شخص را که او بپروراند به تربيت سوء «کلاهما في النار». هم در قرآن شيطان را لعنت کرده است هم پيروان شيطان را ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ‏﴾[14] فرمود من جهنم را از تو و پيروان تو پر ميکنم.

پرسش: يعنی هيچ وقت اضلالی ابتدايي رخ نمی­دهد؟

پاسخ: اضلال ابتدايي برای شيطان است.

پرسش: آن هم تحقق پيدا نمی­کند

پاسخ: تحقق پيدا ميکند گمراه ميکند چون انسان «يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة».[15]

پرسش: انسانی گمراه می­شود که خودش همراهی بکند و الّا نمی­شود

پاسخ: ذات اقدس الهي او را با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[16] آفريد؛ آنچه به الله برميگردد صد درصد رحمت است، اضلال ابتدايي اصلاً نيست. شيطان با ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾، ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّه‏﴾،[17] ﴿وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾،[18] از راه فرهنگ و گرايش و زيور نشان دادن فعال است، میگويد به او زيور نشان ميدهيم کمکم او علاقه پيدا ميکند او را به دام ميکشيم او هم ميآيد. اينکه ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾، ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ﴾[19]، ﴿وَ لَأُغْوِيَنَّهُم‏﴾، همه کارهاي ابتدايي شيطان(عليه اللعنة) است، آنها هم بعد از اين فريب ميخورند، لذا فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ﴾ جهنم را از شما پر ميکنم.

اضلال کيفري رحمت و نعمت است؛ اضلال کيفري اين است کسي با داشتن عقل از درون، داشتن وحي و نبوت از بيرون، همه حجت الهي بر او بالغ شده است خدا او را هدايت کرده، انبيا را برايش فرستاده، او يک مرتبه دو مرتبه سه مرتبه چند مرتبه اشتباه کرده، خدا پردهپوشي کرده، وقتي که او پردهدري کرد خدا او را رها ميکند او را به حال خودش واميگذارد، از او حمايت نميکند. اينکه داريم: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»[20] يعني مرا يک لحظه به حال خودم وانگذار. خدا اين را «يکله الي نفسه» او را به حال خودش رها ميکند، از آن طرف شيطان هم که گفت: ﴿وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾, ﴿وَ لَأُغْوِيَنَّهُم‏﴾, ﴿فلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّه‏﴾ و امثال ذلک.

 پس معلوم ميشود انسان که در مسير انسانيت است خليفه است نه ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اصلاً مصداقاً خارجاند و انسان نيستند. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهج البلاغه که خلاصه بعضي جنازه عمودياند بعد ميافتند جنازه افقي ميشوند؛ فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[21] يعني اين آقا که راه ميرود اين يک جنازه است منتها يک جنازه عمودي است بعد هم افقي ميشود، اين «ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء». بنابراين ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از محور خليفه بودن خارج هستند و آنهايي که تربيت معصومين را پذيرفتند ميتوانند خليفة الله باشند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثيه، آيه 13.

[2]. سوره زخرف، آيه13.

[3]. سوره آل‌عمران، آيه83.

[4]. سوره نحل، آيه49.

[5]. سوره إسراء، آيه44.

[6]. سوره فصلت، آيه11.

[7]. سوره فاطر، آيه24.

[8]. سوره بقره، آيه151.

[9]. سوره اعراف، آيه179.

[10]. (سوره آل‌عمران، آيه18) تفسير المنسوب الی الامام الحسن العسکری عليه السلام، ص 625.

[11]. سوره عبس، آيه 32.

[12]. سوره بقره، آيه26.

[13]. سوره نساء، آيه119.

[14]. سوره ص، آيه85.

[15]. الكافي، ج‏2، ص13.

[16]. سوره شمس، آيه8.

[17]. سوره نساء، آيه119.

[18]. سوره حجر، آيه39.

[19]. سوره حجر، آيه39.

[20]. الكافي، ج‏2، ص524.

[21]. نهج البلاغة، خطبه87.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق