09 11 2022 810851 شناسه:

مباحث علوم القرآن – الجلسة 13

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحثهاي چهارشنبه درباره علوم قرآن به معناي خاص بود. عنايت فرموديد که علوم قرآني گاهي مربوط به قرآنشناسي است که سوّر مکي چيست مدني چيست قرائت قرآن چيست طرق تدوينش چيست و مانند آن. يک قسمت هم مربوط به علومي است که خود قرآن ميفرمايد به اينکه ذات اقدس الهی اينها را به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عنايت کرد و به شما هم عنايت ميکند به اندازه خودتان و هيچ جايي ديگر اين علم نيست.

  مسئله ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ يک ﴿وَ الْحِكْمَةَ[1] دو، اينها مطلب اول و دوم است که به همان تفسير برميگردد اما ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[2] به اين برميگردد که چيزهايي را قرآن ياد ميدهد که در هيچ جاي ديگر شما نميتوانيد ياد بگيريد چه اينکه به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[3] اين «کان»ی  منفي آن اثر را دارد. اين اصل مطلب بود.

اشاره شد به اينکه قسمت مهمّش مربوط به معرفت خداست که آن را گذاشتيم براي آخر که اصلاً خدا را چگونه بايد شناخت؟ خدا خودش را چگونه معرفي ميکند؟

 

فصل دوم اين بود که عالَم را چگونه خلق کرد، با اينکه زمان و زميني در کار نبود؟ در سوره مبارکه «حديد» فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ[4] و مانند آن. آسمانها را از چه چيزي خلق کرد؟ فرمود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ[5] با يک مقدار دود و گاز آسمان و شمس و قمر را آفريد که اين تعليم هم هست که ممکن انسان از مواد گازي چيزهاي ديگري را هم اختراع بکند.

پرسش: ممکن است اين مسئله روح اعلی و روح اسفل باشد مثل روح بخاری و بدن مثالی ....

پاسخ: چون بعد از آن ماده را مطرح کرد فرمود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ از اين معلوم ميشود که با ماده گازي ميشود شمس و قمر درست کرد.

پرسش: منظورم اين است که از آن ملک اعلی، ملک اسفل درست بشود

پاسخ: حالا اين تأويل است ما حالا نيازي به آن تأويل شايد نداشته باشيم. همين امور طبيعي را فرمود که در هيچ جاي ديگر عالم نيست که حالا کسي بخواهد بحث کند که آفتاب از چه چيزي خلق شده است و ماده اصلياش چه بود.

مطلب بعدي درباره آفرينش انسان است که انسان را خدا خواست به عنوان خليفه خلق بکند و فرشتهها چه سؤالي داشتند و شيطان چه گفت و تعليم اسماء چه بود که اينها هم به طور اجمال اشاره شد که اينها در هيچ جاي ديگر نيست و هيچ نحوی ممکن نيست انسان بفهمد که خدا با انسان که مخلوق اول بود چه گفت، ملائکه چه گفتند، شيطان چه گفت، اينها را به هيچ نحو ممکن نيست آدم بفهمد.

اين سلسله فصول همين طور ادامه داشت تا رسيديم به اينکه علم گاهي راه فکري دارد گاهي راه فکري ندارد گاهي «علم الدراسه» است و گاهي «علم الوراثه». هر دو قسمش را ذات اقدس الهي ميفرمايد که بعضي از قسمتهايش را و مبادياش را ما گفتيم و در جای ديگر نيست. در «علم الدراسه» با درس و بحث مسئله حل ميشود؛ خيلي از موارد است که با همين تعليمي که بشر از تعليمات قرآن کريم گرفته می تواند انجام دهد؛ مثلا سلولهاي بنيادي درست بکند و انسان مصنوعي درست کند و اين طور چيزها که فرمود از نطفه ما انسان آفريديم راهش اين است علقه بود مضغه بود، اين را بشر ياد گرفت در بيرون از فضاي رحِم هم اين کار را کردند.

اين حرفي را که جناب ابن سينا در اشارات درباره «سلامان و ابسال»[6]دارد، گفت «سابقا» چنين چيزی رخ داده، خود ابن سينا مربوط به قبل از هزار سال است، حالا بشر چه زمانی ياد گرفت و اين کارها را کرد که از نطفه انسان، بشر درست کند خدا می داند!  

در «علم الوراثه» راه فکري ندارد نظير همان تجارت وراثتي که اشاره شد. يک وقت است که کسي تجارت ميکند از راه کسب و توليد، درآمدي را را فراهم ميکند، اين «علم الدراسه» است؛ يک وقت است وارث کسي است پدر وضع مالياش خوب است پسر مال را به ارث ميبرد که در ارث، در حقيقت، مالک به جاي مالک مينشيند نه ملک به جاي ملک. بر خلاف خريد و فروش و مانند آن است؛ در خريد و فروش مبيع به جاي ثمن مينشيند و بالعکس يعني ملک جابه‌جا ميشود اما در ارث، مالک جابه‌جا ميشود مالک به جاي مالک مينشيند نه ملک، مالک عوض ميشود. در اينجا هيچ راه فکري ندارد که انسان به اين آقا بگويد که شما چه کار کردي که ارث بردي! اين پيوند است راه فکري ندارد. «علم الوراثه» هم همينطور است آنهايي که معجزه ميآورند که حدّ اعلايش است يا اهل کرامتاند دعايشان مستجاب ميشود، همين تربت را ممکن است کسي استفاده کند بهره نبرد، فلان آقا   دعايي بخواند اثر دارد اين راه فکري ندارد اين به قداست روح وابسته است.

حالا خاک همان خاک است بالاخره در همان خاک کربلا اشقيا هم دفن هستند، اين خاک آن قسمتش که به وجود مبارک حضرت منتسب است در همين خاک است اينطور نيست که خاک کربلا فرق داشته باشد، آنجا ميشود جهنم اينجا ميشود بهشت! اينکه دعا مستجاب ميشود يک بيمار «صعب العلاج» با يک ذره خاک شفا پيدا ميکند، اين راه فکري ندارد، لذا «علم الوراثه» مثل ارث است. همانطوري که انسان از راه تجارت که راه کسبي است و راه اقتصاد و علمي است ميتواند صاحب مال بشود مثلا با توليد و مانند آن، گاهي هم چون پسر پدری است که آن پدر مالدار است اين ارث ميبرد نميشود گفت که شما چه کار کردي که اين مال به شما رسيد، ما هم برسيم! اينجا پيوند لازم است.

همانطوري که در مال دو راه هست: يکي تجارت و يکي ارث، در علم هم همينطور است يک «علم الدراسه» است که با درس و بحث حوزه و دانشگاه  حاصل می شود و يک «علم الوراثه» است، اين «علم الوراثه» پيوند ميخواهد. در قرآن کريم هم براي اينکه بين اينها فرق باشد مسئله زرهبافي را که يک صنعت است به وجود مبارک داوود فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ[7] ما زرهبافي را به او ياد داديم اما وقتي که آهن مثل موم در دستش نرم ميشود اين «علم الدراسه» نيست که راه فکري داشته باشد که انسان نزد حضرت داوود درس بخواند بعد خودش هم بتواند آهن را نرم کند! فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[8] نه «علمناه إلانة الحديد»! نه اينکه ما کيفيت نرم کردن و ليّن کردن آهن را به او ياد داديم که مثل زرهبافي باشد، اين به ولايت خود داوود(سلام الله عليه) برميگردد. ذات اقدس الهي ميفرمايد که همانطوري که آن آفتاب ظاهري به اين برف برسد برف را آب ميکند آن آفتاب ولايت و معنويت هم وقتي به فلز برسد آن را آب ميکند ﴿وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْر﴾[9] اين راه فکري ندارد.

يک وقت است که کسي با کوره و امثال کوره اين فلز را آب ميکند يک وقت است که با اراده داوود(سلام الله عليه) اين آب ميشود؛ اينها راه فکري ندارد راه پيوند لازم دارد «علم الوراثه» است. همين «حمد» را آن زيد بخواند شفا پيدا نميشود عمرو بخواند شفا پيدا ميشود اين راه فکري ندارد. اين نظير درس و بحث فقه و اصول و فلسفه و اينها نيست که راه فکري داشته باشد اين به قداست روح وابسته است. فرمود اين سلسله از علوم را هم ما به بزرگان ياد داديم.

پرسش: مقتضي براي شفا وجود دارد اما مانع گناه ...

پاسخ: البته، گاهي هم مقتضي را اينها ايجاد ميکنند کسي که در آستانه رفتن است را شفا می دهند مرده را زنده می کنند.

غرض اين است که اينگونه از کارها راه فکري ندارد که مثلاً به وجود مبارک عيسي(سلام الله عليه) بگويند که چه کار کردي که مرده را زنده کردي به ما هم ياد بده؟ البته راه خاص خودش را که پيوند است آن پيوند ممکن است مبادي فکري داشته باشد اما مُرده را زنده کردن و اينها نظير کارهاي عادي نيست. در سوره مبارکه «نمل» به اين قسمت رسيديم؛ آيه شانزده به بعد سوره «نمل» اين است: ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر ﴾ اين «علم الوراثه» است ﴿وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبين‏. بعد فرمود: ﴿وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْانسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُون‏ که اينها قبلاً خوانده شد ﴿حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ‏ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُون‏ اين هم قبلاً خوانده شد ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً يعني خنده قهقههاي نبود «ضِحک» بود اما اين ضحکش در حد تبسم بود. آن تکلف هم لازم نيست که ما بگوييم چون حضرت گفت: ﴿عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر﴾ پس اين مورچه جزء مورچههاي پَردار بود، چون بعدش فرمود: ﴿وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ء﴾.

حضرت به خدا عرض کرد: ﴿رَبِّ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلَي وَ عَلىَ‏ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ حالا از اينجا قصهاي شروع ميشود، چون ميدانيد قرآن کتاب قصه نيست لذا هيچ داستاني نظير کتابهاي تاريخ در آن نيست که اولش چه بود و وسطش چه بود و آخرش چه بود، منظور از اين قصه، آن نکات آموزنده است قرآن همانها را نقل ميکند.

اينکه در سوره مبارکه «يوسف» فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ[10] نه اينکه قصه يوسف «احسن القِصص» است اينکه کسر ندارد اينکه قِصص نيست اين قَصص است، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ اين «أحسن القَصص» منسوب است مفعول مطلق است مفعول مطلق نوعي است يعني ما بهترين روش قصهگويي را براي تو داريم. اين قصه که جمع نيست تا بگوييم اين بهترين قصه است! تا بگوييم قصه حضرت يوسف احسن القِصص است، نه، تمام قصههايي که در قرآن هست احسن القَصص است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ چگونه؟ ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ اين مفعول مطلق نوعي است يعني قصهسرايي ما به بهترين وجه است ما چيزهايي که به درد نميخورد را نميگوييم اول و آخر و اينها را نميگوييم چيزهايي که لُبّش است را ميگوييم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ چگونه؟ چگونه قصه ميگوييم؟ ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ نه «احسن القِصص»!

بنابراين قصه حضرت يوسف با همه قصههايي که در قرآن کريم است يکسان است. قرآن کريم به بهترين وجه قصه گفته است؛ تاريخ نيست که مثلاً اول چه بود وسط بود آخر چه بود. در اينجا هم اين قصههايي که دارد ميگويد حالا پرندهها بودند چه پرندهاي بود و اينها از وسط شروع کردند از جاي حساس شروع کرده است معلوم ميشود که وجود مبارک سليمان سان ميديد همه اين امور را بعد يک وقت ديد که اين هدهد سر جايش نيست. وقتي سان ديد و برنامهريزي کرد و ديد که اين هدهد سر جايش نيست، تفقّد کرد و گفت کجاست؟ ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ﴾. اين لازمهاش اين است که سان ببيند هر روز سان ببيند اينها منظماً سر جاي خودشان هستند، اين ديد که اين پرنده سر جايش نيست فرمود که من تنبيه ميکنم تا مگر اينکه حجّتي بياورد.

يک مقدار صبر کردند بعد اين هدهد آمد ﴿فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ من احاطه کردم چيزي براي من روشن شد که شما احاطه نداري به آن! چون شما به وسيله همين مأموران الهي ميخواهيد ارتباط برقرار کنيد گاهي هم از راه ديگر ارتباط پيدا ميکنيد ولي از اين راهي که بخواهي گزارش پيدا کني تا حال کسي چنين گزارشي به شما نداد و آن گزارش اين است که ﴿مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقين‏﴾ ما يک گزارش يقيني داريم شک و ترديد و احتمال در آن نيست يک گزارش يقيني از منطقه يمن براي شما آورديم.

آن گزارش چيست؟ ﴿إِنىِّ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شىَءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ من در منطقه يمن ديدم که حکمراني است اين حکمران زن است، يک، تخت با عظمتي هم دارد، دو، همه امکانات هم براي او در اين حکومت و فرمانروايياش هست؛ ولي تفکرشان و دينشان اين است که آفتاب پرست هستند ﴿إِنىِّ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ﴾ اين زن ﴿مِن كُلِّ شىَءٍ﴾ از هر چيزي نمونهاش در اختيار اوست و تخت عظيمي دارد قهراً فرمانروايي هم دارد.

اين برای ظاهرشان بود اما از نظر عبادتشان ﴿وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها نه اينکه گاهي خدا و گاهي شمس را می پرستند بلکه فقط شمس پرست و آفتاب پرست هستند، خدا را اصلاً عبادت نميکنند. همان شبهه جاهلانه وثنيين است که ميگويند ما دسترسي به او نداريم و اين ارباب شرک آلوده را عبادت ميکنيم تا ما را به او نزديک بکنند ﴿وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ٭ وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ و اين کار هم کار شيطان است شيطان اين اوهام که اينها حُسن ظاهري دارند و نور ظاهري دارند و منشأ قدرت هستند به حسب ظاهر، اينها را براي آنها زينت داده و اينها را معبود آنها حساب کرده است! ﴿وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ و اين کار را زيبا نشان داده که آفتابپرستي چيز خوبي است، قهراً ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ اينها را از راه «سبيل الله» که راه توحيد است باز داشت و نگذاشت اينها اين راه را طي کنند.

پس چون اينها منحرف شدند اهل هدايت نيستند ﴿فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾. بعد خودش اظهار کرد که چرا در هدايت نيستند و چرا در ضلالتاند؛ براي اينکه آن کسی که آفتاب را آفريد آن کسی که انسان را آفريد آن که شمس و قمر آفريد را بايد عبادت کنند

«ای يار قمر بهتر يا آنکه قمر آرد»[11]

حالا چرا قمر را ميپرستيد؟ قمرآفرين را بپرستيد، شمس را چرا ميپرستيد؟ شمسآفرين را بپرستيد. ﴿وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ اينها اهل هدايت نيستند به اينکه ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾ بايد خدايي را عبادت کنند که خالق اينهاست، يک، عالِم مطلق هم است، دو، هدايت هم به دست اوست؛ اين حرفها حکيمانه است. اين حرفها را که او زد برهان اقامه کرد که اينها در ضلالتاند براي اينکه اينها مخلوقاند خالقي دارند خالق اينها سرّ و علن را ظاهر و باطن را براي اينها آشکار ميکند چرا او را نميپرستند؟ ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ﴾ يعني آنچه «مخبوء» است و مستور در سماوات است از بالا و يا در زير زمين است از پايين، اين را خارج ميکند و اين عالِم سرّ و خفي هم است، او به هر مخفي عالم است نه اينکه علم به مخفي دارد اين ارشاد به نفي موضوع است علم خفايي در کار نيست.

يک وقت است ما ميگوييم کسي زحمتي کشيده از راه ديگري بالاخره حالا يا رياضت است يا راه ديگری، علم به غيب دارد اين واقعاً غيب است و از ديدهها مستور است از ديده خود او هم مستور است ولي او عالم است؛ اما اينکه درباره ذات اقدس الهي گفته ميشود که ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ[12] اين ارشاد به نفي موضوع است يعني غيبي نيست همانطوري که اينجا حضور دارد او چون «مع کل شيء» حاضر است آنجا حضور دارد نه اينکه اين علم به غيب داشته باشد. اصلاً علم با غيب سازگار نيست اينکه ميگويند او عالم به غيب است ارشاد به نفي موضوع است يعني آنچه نزد شما غيب است نزد ذات اقدس الهي عَلَن است نه اينکه آنجا هم واقعاً مستور باشد و او به اين علم داشته باشد! اين ارشاد به نفي موضوع است ﴿وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾ آنچه   شما مخفي ميکنيد او ميداند.

در يکي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که «خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‏»[13] آنچه که مخفي ميکنيد براي او علن است اعضا و جوارح شما سربازان خدا هستند اگر خدا خواست کسي را کمک بکند لازم نيست از جاي ديگر نيرو بياورد يا اگر خداي ناکرده خواست کسي را بگيرد لازم نيست از جاي ديگر نيرو بياورد، با همين زبان ميگيرد با همين دست ميگيرد، انسان حرفي ميزند رسوا ميشود، کاري ميکند چيزي را ميگيرد جايي را امضا ميکند رسوا ميشود. فرمود اعضاء و جوارح شما سربازان الهياند. خلوات شما شهود اوست. اگر اعضاي انسان سربازان الهي است لازم نيست که خدا از جاي ديگري نيروي کمکي بياورد با دست خود اينها ياري ميکند، حالا ممکن است مصلحت اين باشد که ديگري هم به فيض برسد. اگر _خداي ناکرده_ کسي مشمول قهر الهي شد و خدا خواست او را بگيرد، از جاي ديگر سربازکشي نميکند، با همين دست و زبان او، او را ميگيرد؛ فرمود اعضاي شما جنود اوست. بعد آن برهان کلي هم در قرآن کريم هست که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[14] چيزي در عالم نيست که سرباز الهي نباشد مطيع امر الهي نباشد مطيع فرمان الهي نباشد.

﴿اللَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ اين مرغ و اين هدهد موحدانه اين ذکر را ميگويد و شرک اينها را باطل ميداند ميگويد آنچه اينها ميپرستند مخلوقي از مخلوقات الهي است چرا اينها خدا را نميپرستند و شمسي که خدا آن را از دود خلق کرده  ميپرستند و مانند آن. اينها علومي است که وجود مبارک داوود و سليمان از همين راه غيب آگاه شدند. وجود مبارک سليمان گفت که ﴿سَنَنظُرُ﴾ ما تحقيق ميکنيم بررسي ميکنيم که آيا غيبت شما مُوجَّه است يا غيبت شما موجه نيست ﴿أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ آيا درست گفتي که در يمن چنين خبري هست يا دروغ ميگويي.

﴿اذْهَب بِّكِتَابىِ هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ﴾ من نامهاي مينويسم اين نامه را ببر يمن، ببينيم که اينها چه جوابي ميدهند. اينها علمي نيست که انسان برود درس بخواند ياد بگيرد، اين ميشود ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ. فرمود: ﴿اذْهَب بِّكِتَابىِ هَذَا﴾ اين نامه را ميگيري ميبري يمن، آنجا در دفترش مياندازي ﴿فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ﴾ به دست اين زن لازم نيست بدهي، به اينها که برسد به او ميرسد ﴿ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ فاصله بگير ببين چه ميگويند: ﴿فَانظُرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ﴾ اينها چه کار ميکنند، بازگشتش چيست، جواب اين نامه را چه ميخواهند بدهند.

وقتي اين نامه به دست ملکه سبأ رسيد اين ملکه به درباريانش اين طور گفت: ﴿يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ إِنّي أُلْقِىَ إِلَي كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ يک نامه کريمانه آمده است نامهاي است خيلي اديبانه عالمانه و آغازش هم نام خداست خدايي که شمس را آفريد، چون اينها قبول داشتند که خالق شمس و قمر و خالق کل خداست منتها ميگفتند ما به او دسترسي نداريم شمس و قمر را ميپرستيم. شمس را ميپرستيدند تا مقرب الي الله باشند! کرامت نامه در حفظ مقام آفريدگار اين عالَم است و اديبانه هم است و علمي هم است لذا اين نامه، نامه کريم است.

مستحضريد که کَرَم يک واژه عربي است که معادل فارسي ندارد و کريم غير از کبير است کريم غير از عظيم است. عظيم را از اين جهت که از عَظم است چيزي که استخواندار است ميخواهيم بگوييم که استخواندار است و محکم است ميگوييم عظيم است چون عظم و استخوان دوامش بيشتر است اين عظيم از عظم است، کبير هم به معني بزرگي است معناي بزرگي را ما معادل فارسي داريم، معناي عظيم معادل فارسي دارد اما کريم معادل فارسي ندارد، ما چند تا لفظ را بايد جمع کنيم تا معني کرامت را برساند و دين هم آمده که انسان را کريم کند درس کرامت بدهد.

  اولين سورهاي که نازل شده سوره مبارکه «علق» است از همان اول درس کرامت را شروع کرده است که فرمود ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ[15] به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد که قرائت بکن خداي اکرم دارد تعليم ميدهد. خداي اکرم که دارد تعليم ميدهد، يعني چه؟ خود همين وصف اشاره ميکند به اينکه حوزه درسي پيغمبر درس کرامت است. اگر گفتند فلان جا فقيه دارد تدريس ميکند يعني درس فقه ميدهد، اگر گفتند در فلان کلاس دانشگاه طبيب دارد درس ميگويد يعني دارد درس طب ميدهد، اگر گفتند در آنجا اديب دارد درس ميگويد يعني درس ادبيات ميدهد اين چيز روشني است اما اگر گفتند يک اکرم دارد درس ميگويد يعني درس کرامت ميدهد ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾. از آن اولين سورهاي که نازل شده ميخواهد انسان را کريم بکند درست است عظيم خوب است کبير خوب است اما همه زير پوشش کريماند؛ انسان می خواهد با کرامت زندگي کند.

 حالا به خلقت آسمان و زمين و خلافت آدم و اينها معلوم است که ما دسترسي نداريم اما چيزهاي ديگري هم که براي جامعه ما زندگي روزانه ما روزمره ما به ما ياد دادند اين هم در هيچ جاي عالم نيست. مسئله اينکه خيانت نکنيد امانت را ادا کنيد اينها همه جا هست؛ اما اين جمله که اين در جوامع روايي ما در حقوق دابه که دابه چند حق دارد به عهده ما، اين را ذکر ميکنند که دابهاي که مسئول حمل و نقل شماست بار شما را ميبرد شما را جابه‌جا ميکند، خودتان بخواهيد برويد نميتوانيد چه رسد به اينکه بارهايتان را ببريد ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى‏ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُس‏﴾[16] فرمود اين اسب و استر که بارهاي شما را ميبرند حماري که داريد و اين حمار وسيله نقليه شماست بارهاي شما را از جايي به جايي ميبرد، اينها چند حق به عهده شما دارند _اين حرفها حرفهايي است که در هيچ جاي عالم نيست حالا کاري به خلقت آسمان و زمين و اينها ندارد اينها حرفهاي روز است_ حضرت فرمود سوار حمار که شديد وقتي به يک نهر آب رسيدي عجله نکن بلکه آن حيوان تشنهاش باشد کمي صبر کن بلکه بخواهد آب بخورد، بسيار خوب، اگر به جايي رسيدي که علفزار است و علف دارد به سرعت رد نشو، صبر کن بلکه گرسنهاش باشد و بخواهد مقداري علف بخورد، اين هم درست است، بعد فرمود گاهي ممکن است که بالاخره او کُندي بکند و آن طوري که شما بخواهيد نرود، تازيانهاي که در دستتان است _حالا اين را درباره حمار ميگويد_ صورت اينها را نزنيد [17]؛ چرا صورت اين را ميزني، صورت حمار را نزن! اين حرف ها در زير آسمان پيدا ميشود؟! آن وقت اينها دنبال حقوق بشر ميگردند!

  آن ديني که حاضر نيست کسي آبروي حمار را ببرد، آن وقت اين دين اجازه ميدهد که کسي به بشر اهانت بکند و حقوق بشر را رعايت نکند؟! چگونه اين دين اجازه ميدهد که انسان آبروي کسي را ببرد؟! فرمود تازيانه که در دست توست به صورت اين حمار نزن. غرض اين است که اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ همهاش مربوط به مَهامّ امور نيست اينها هم هست. حالا تتمهاش _إنشاءالله_ براي هفته بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره نساء، آيه113.

[4]. سوره حديد، آيه4.

[5]. سوره فصلت, آيه11.

[6]. الاشارات و التنبيهات، ج3، ص364.

[7] . سوره انبياء، آيه80.

[8]. سوره سبأ، آيه10.

[9]. سوره سبأ، آيه12.

[10]. سوره يوسف، آيه3.

[11]. ر.ک: ديوان شمس تبريزی، غزل شماره 628.؛ اي دوست شکر بهتر يا آنکه شکر سازد   خوبي قمر بهتر يا آنکه قمر سازد.

2. سوره انعام, آيه73.

[13]. نهج البلاغة، خطبه199.

.[14]. سوره فتح، آيات 4 و 7.

[15] . سوره علق، آيات 3 و 4.

[16]. سوره نحل، آيه7.

[17]. ر.ک: تحف العقول، ص108.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق